هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۶:۰۸ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۰
#50

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۰۲ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
محفلی ها

لرد ولدمورت احساس عجیبی داشت؛ اصلن حس قدرت همیشگی اش را نداشت و این آزارش می داد. ذهنش مثل سابق کار نمی کرد و سرگیجه ی عجیبی داشت.
نگاهی به جنگل رو به رویش انداخت؛ همه چیز تار به نظر می رسید. انگار چشمان بدن دامبل رزولیشن پایینی داشتند. ولدی دامبل نما، دست از خیره شدن به درختان کشید و طرف محفلی ها برگشت. در راه برگشتن بود که ریش هایش به شاخه ای گیر کردند و نزدیک بود که به زمین بخورد. اما خوشبختانه جیمز سیریوس بغل دستش بود و ولدی اورا گرفت که زمین نخورد. لحظاتی بعد صدای جیغ بلندی به گوش رسید و بعد صدای ترق توروق استخوان.

- آلبوس مگه قول نداده بودی عینکتو بزنی؟

ولدی دامبل نما در حالی که سعی می کرد بلند شود، نگاهی سرشار از تکبر به مالی ویزلی انداخت و نزدیک بود که فحشی نثارش کند که ریشش که زیر پاهایش گیر کرده بود، باعث سقوط مجددش شد. باید حواس را جمع می کرد، با این ریش ها و این چیز بزرگ بادمجان مانند در صورتش تعادل فیزیکی - روانی اش با کوچکترین حرکتی به هم میخورد.

- آلبوس! من نمیذارم با این وضعیت پسر منو با خودت جایی ببری ... جیمز رو که دادی دست مرلین، چه بلایی میخای سر فرد بیاری؟ تو مریضی آلبوس ...

مرگخوارا:


بلاتریکس با یک لبخند ملیح بر لب آرام آرام نزدیک دامبل ولدی نما شد.

- سرورم به چی فکر می کنین؟
- به این که این تام چقد ... اصلن به تو چه؟

دامبلدور ولدمورت نما، خیلی زود متوجه اشتباهش شد و دهانش را بست و سعی کرد حالتی اهریمنی به خود بگیرد. بلا هاج و واج به اربابش خیره شده بود.

- قربان حالتون خوبه؟! تا حالا ندیده بودم سرخ بشین؟!

دامبل ولدی نما تازه متوجه شد که تنفس از راه بینی برایش مقدور نیست؛ پس دهانش را باز کرد و مقادیری اکسیژن را به دی اکسید کربن تبدیل کرد و بعد آهی از آسودگی کشید و رو به بلا گفت:

- احساس سبکی میکنم. احساس رهایی ... انگاری من یه پرنده ام ... آرزو دارم ...
- سرورم مطمئنین حالتون خوبه؟!


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۷ ۶:۵۵:۵۱

[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۲:۲۶ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۰
#49

کندرا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۴ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
لرد و دامبلدور نگاهی به سر تا پای خود انداختند و ظاهرا زیاد خوششان نیامده بود.
مرلین گوشزد کرد:
_نمیخواین برین؟ وقت زیاد ندارین!

لرد و آلبوس هر کدام به سمت دسته‌ی خود حرکت کردند که مرلین دوباره گوشزد کرد:
_دارین اشتباه میرین! بابا الان جابجا شدین!

لرد با قیافه‌ی آلبوس به سمت محفلی ها رفت و آلبوس با قیافه‌ی لرد، به سمت مرگخوارها...

میان محفلی‌ها

لرد به سمت آنها رفت و سعی کرد مثل آلبوس رفتار کند. دستانش را از هم باز کرد و خیلی مهربان و گوگولی گفت:
_عزیزان من! یک ماموریت خطیر به من محول شده! به یک نفر نیاز دارم که کمکم کنه. کی قبول میکنه؟

محفلی‌ها:
_حالا ماموریت چی هست؟

_باید بریم گنج پیدا کنیم.

محفلی‌ها:

همه به جون هم افتادند و برای کمک در این ماموریت پیش قدم شدند تا آخر بعد از انجام تعدادی سنگ، کاغذ، قیچی و پالام پولوم پیلیش، فرد توانست به فینال راه پیدا کند و در آخر بعد از مبارزه با هری، در مچ انداختن، توانست پیروز میدان شود و با آلبوس (لرد) برود.

فرد که از خوشحالی هی بپر بپر میکرد، گفت:
_خب حالا من باید چی کار کنم؟

لرد:
_فقط باید مشاوره بدی. هیچ درگیریی انجام نمیدی!

فرد:
_خیلی مشاور خوبیم.

_فقط حواست باشه که یه کروشیو نکنم تو حلقومت!

محفلی‌ها:

_چیز منظورم اینه که مواظب باش تام بهت کروشیو نزنه. جدیدا خیلی شیطون شده.

سمت مرگخوارها

آلبوس که با قرار گرفتن در گروه مرگخوارها خیلی حال نمیکرد، سعی کرد خیلی خفن به نظر برسد و با جدیت گفت:
_یکی باید با من بیاد! اگه هم نیاد میدم پوستش رو بکنن!

مرگخوارها:

آلبوس در فکرش:
_چه خفن شدم! خیلی باحاله!

آلبوس نعره‌ی عصبانیی زد و گفت:
_بلا! تو با من میای!

بلا که در پوست خود نمیگنجید، دستی به سر و رویش کشید و گفت:
_با کمال میل ارباب!

باز هم در افکار پلید آلبوس:
_بلا کی اینقدر با کمالات شد ما نفهمیدیم؟ خاک تو سرت تام!

و بلند به بلا گفت:
_حق هیچ گونه دخالت فیزیکی نداری. فقط باید باهام بیای و مشاوره بدی!

_ارباب نمیگید این خان چیه؟

_میریم دنبال گنج و باید زودتر از تام برسیم.

بلا:
_ارباب حالتون خوبه؟

آلبوس که متوجه صوتی‌اش شده بود گفت:
_خب آدم وقتی با خانم متشخصی مثل شما میاد بیرون حواسش پرت میشه دیگه!

بلا:

آلبوس:


ویرایش شده توسط کندرا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۷ ۲:۲۸:۱۳
ویرایش شده توسط کندرا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۷ ۲:۳۹:۵۱

[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
#48

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
اون بالا بالا:

دامبلدور و محفلی ها در سمتی و لرد و مرگخواران نیز در سمتی دیگر ایستاده و منتظر سخنان مرلین بودند. بعد از مدتی پچ پچ و اظهار نظرهای متفاوت در مورد خوان بعدی، بالاخره مرلین برای دعوت کردن آن ها به سکوت، گلویش را صاف کرد.

لحظاتی صبر کرد تا صداها بخوابد و سپس گفت: خب خوان اول که به پایان رسید، پس وقتشه که بریم سراغ خوان دوم. فقط دامبلدور و تام میتونن بشنون خوان بعدی چیه.

مرگخواران و محفلی ها از جایشان تکان نخوردند. صدای مرلین دوباره شنیده شد که گفت:

- گفتم فقط دامبلدور و تام بمونن. شماها برین اونور سرتونو با یه چیزی گرم کنین.

دو گروه، غرولندکنان از صحنه خارج شدند. مرلین بعد از اطمینان از دور شدن آن ها، آهسته گفت:

- بیاین جلوتر! کف دستاتونم جلوتون باز نگه دارین.

دامبلدور و لرد با تردید یک قدم به جلو برمیدارند و دست هایشان را دراز میکنند و کف آن را بالا میگیرند.

- تق ... تق !

از ناکجا آباد، دو شیشه ی معجون با یک حرکت سریع، درون دستان آن دو فرود می آید. دامبلدور و لرد با تعجب ابتدا نگاهی به یکدیگر و سپس نگاهی به برچسب روی شیشه انداختند ... « معجون تغییر شکل. »

- آخ!

- اوخ!

دست هایی نامرئی چندین تار از ریش دامبلدور و تعدادی تار مو نیز از دستان لرد میکنند و هرکدام را روی دستان آن دو می اندازند. دامبلدور و لرد نیز بهت زده به محتوای درون دستشان نگاه میکنند.

- این معجون تغییر شکله! دامبلدور، موهای تامو بریز تو معجونت و اونو بخور. تام، تو هم معجونتو با ریش دامبلدور آماده کن.

دامبلدور و لرد با انزجار کاری که مرلین از آن ها خواسته بود را انجام دادند. هردو قدم بعدی را حدس زده بودند. آن ها باید به شکل یکدیگر در می آمدند.

- درست حدس زدین! باید معجونو بخورین تا جاتون با هم عوض شه. این معجون سه ساعت دووم میاره و تو این مدت باید نقشه هایی که جلوی پاتون افتاده رو بردارین ...

در این لحظه دامبلدور و لرد با حیرت دو نقشه را میبینند که زیرپایشان قرار دارد. خم میشوند و آن را بر میدارند.

- ... طبق نقشه راه میفتین به سمت محل گنج! اینکه گنج چیه رو خودتون میفهمین. هرکی زودتر رسید برنده س. مسیر رفتتون جداس، اما در نهایت به یه جا میرسین. دامبلدور، تو میتونی یه مرگخوارو همرات ببری، تام تو هم یکی از محفلیارو انتخاب کن.

دامبلدور و لرد:

مرلین ادامه داد: اونا نباید بفهمن که جاتون عوض شده، اونا برای کمک به شما میان، اما کمکشون فقط صوتیه، عملی نی! یعنی فقط راهنمایی کلامی دارن و نمیتونن شخصا وارد عمل بشن. هرکی طوری رفتار کنه تا لو بره ...

دامبلدور و لرد با وجود اینکه توانایی دیدن مرلین را نداشتند، اما سنگینی چشم غره ی او را که به سمت آن ها نشانه رفته بود، حس میکردند. مرلین دوباره گلویش را صاف کرد و در نهایت گفت: مرلین نگه دارتون.

و ساکت شد و دیگر صدایی جز هوهوی باد شنیده نشد.

درون قبر:

جیمز جیغ کشان گفت: چرا جاشونو باهم عوض کردی؟

مرلین پوزخندی زد و گفت: دامبلدور ِ لرد شده، باید از راهی بره که مجبور به کشت و کشتاره! و تام ... اونم مجبوره کارای خیر (!) انجام بده، وگرنه هرگز به گنج نمیرسن!




Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
#47

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
لودو و جیمز به داخل مقبره کشیده میشن و بعد سنگ بالای سرشون بسته میشه و در همون لحظه که سیاهی همه جا رو فرا میگیره زیر پاشون خالی میشه و هر دو با سرعت بسیار زیادی به سمت پایین سقوط میکنن.

- ئییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی....بوووووووووووووومب، گروووووووووووومب!

جیمز که سبک تر بود و صدای بومب متعلق به اون بود با آه و ناله فراوان از روی زمین بلند میشه و میگه:
- عمو آلبوس بد! عمو آلبوس نامرد! حیف اون همه خرمهره ای که از مالی ویزلی گرفتم ببندی به ریش هات خوشگل بشن!

اما لودو که به قربانی شدن عادت داشت بدون غرغر از روی زمین بلند میشه و به وسیله طلسم لوموس چوب جادوش رو روشن میکنه.

- اینقدر غر نزن بچه. بذار ببینم کجاییم.

صدای مرلین در داخل محوطه میپیچه و میگه:
- کمی جلوتر دوتا صندلی سنگی هست. شما باید تا وقتی ولدمورت و دامبلدور شش خوان باقی مونده مرلین رو رد میکنن روی اون صندلی ها بشینین و صداتون در نیاد. بعدا در مورد اینکه باهاتون چیکار کنم تصمیم میگیریم!

جیمز عربده کشان میگه:
- یعنی چی بعدا تصمیم میگیری!؟ یعنی هیچ تصمیمی نداری؟ مارو الکی اوردی تو این دخمه بوگندو؟ سر کارمون گذاشتی!؟ من اصلا دلم میخواد برم خونهههههه!

- بچه یه لحظه سر و صدا نکن ببینم این مرلین چی میگه. یعنی الان تکلیف ما چیه پیرمرد مرده بوگندو؟

مرلین با عصبانیت تکان مختصری به مقبره میده و میگه:
- ساکت باشین. نمیخوام تا وقتی توی مقبره هستین حرف بزنین. اینجا صدا میپیچه سرسام میگیرم! برین بشینین روی اون صندلی های سنگی تا من خوان دوم رو برای رئیس هاتون توضیح بدم.

جیمز و لودو که کاری از دستشون بر نمیاد با ناراضیتی روی صندلی ها میشینن و منتظر میمونن تا ببینن مرلین برای خوان دوم چه چیزی رو پیش پای لرد و دامبلدور میذاره.


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۶ ۱۲:۲۱:۰۵


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
#46

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
من یک جیمزم! یک جیمز رانده شده!

لرد متفکرانه پرسید: هومم..یعنی دیگه قربانی نمیخوای؟
صدای ققنوس وار صاعقه مانند ِ خفن از میان مقبره گفت: میخوام میخوام چرا نمیخوام؟ این فیلم هندی مقدمه بود. ولی قربانی سر جاشه! زود باشین من گشنمه.

لرد ولدمورت سریعا دستش را پیش برد و یقه ی لودو بگمن را کشید و او را روی مقبره انداخت.
- این از دنگ من!

آلبوس دامبلدور که تا آن لحظه در سکوتی معنوی فرو رفته بود و متفکرانه به اعضای محفلش نگاه میکرد، سرفه ای کرد و دستش را به میان محفلی های نگران برد و جانوری را از میان آن ها بیرون کشید و او را جلو انداخت.
- بیا. اینم دنگ من

لرد: واقعا که چقد پستی پشمک.
مرلین از درون مقبره: زنگ بزنم از یونیسف بیان ببرنت پیرمرد؟

آلبوس دامبلدور که سعی داشت نگاهش را از چشمان خشمگین جیمز کوچک بدزدد، حق را به جانب خودش داد:
- این ذلف کفن مقصره!! مگه نمیبینی به ریش من و کله کچل این (اشاره به ولدک) میخنده؟!

لرد ولدمورت سری به نشانه ی تاسف برای آلبوس دامبلدور تکان داد و گفت: خب بخنده! بچه س دیگه!

دامبلدور اصرار کرد: نمیخواام! من دوسش ندارم، اصلا آزاد، قوی، جنگجو و سربلند نیست. کوتوله س. هجو مینویسه. اصن من این بچه رو نمیخوام. ارزونی خودتون، پشمم حلال، ریشم آزاد!

مرلین اهی کشید و ناچار، دو دست خفنش را از مقبره بیرون آورد و یقه ی جیمز و لودو را گرفت و دو قربانی را به درون مقبره کشید.
نگاه نافذ و خشمگین جیمز و چشم های نگران لودو در آخرین لحظه به ترتیب دامبلدور و ولدمورت را میکاویدند.



Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۷:۵۴ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
#45

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۰۲ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
لودو و جسیکا همزمان با هم:

- چی شد دارک لرد؟
- آلبوس چی؟

بعد از یه نگاه پر از عفت و سرشار از عشق و خالی از هوس و آغشته به علاقه :

- شما اول بپرسین ...
- نه نمیشه که ... شما زودتر شروع کردین آق لودو
- شاهرگمو میزنم اگه زودتر از شما سوالمو بپرسم!
- شما سرور مایی ... سوالتونو بپرسین که دارک لردتون منتظرن
- نه این پیرمرد شما سرپا وایساده خوب نیست براش! شما بپرس اول هانی ...
- راسیاتش من خوش ندارم مرد زندگیم اینقد زن ذلیل باشه ها ...
- اصلن چه معنی داره زن تو این مسائل دخالت کنه؟
- واه واه واه ... برو کنار اصلن میخام برم خونه ی آقام ...
- شیرت حلال ... مهرتم آزاد ...
- وقتی که از دیدن کره خرا محرومت کردم می فهمی ...
- چی؟تو خیلی بی جا میکنی؟ اون کره خرا ... ببخشین اون بچه ها آقا میخان ... ننه میخان چیکار؟
- حتما آقاشون میخاد بهشون شیر بده!
- گاو خوب شیـــــــر خوب!



ولدمورت و دامبلدور هاج و واج به درام عشقی رو به روشون خیره شده بودن. ولدمورت که طبق عادت نمی دونست چیکار کنه و کله ی کچلش رو میخاروند. اما از اون طرف دامبل که به خاطر سرنوشت این زوج هنوز نشکفته پلاسیده شده، حسابی دمغ شده بود و اشک در چشماش حلقه زده بود و دماغاش هم گریپ شده بود، دیگه طاقتش تموم شد و انگشتشو آروم کرد تو دماغش. بعد برای رهایی از نگاه حسرت بار ولدمورت فوری انگشت و محتویاتشو در میان انبوه ریش ها مخفی کرد.

- این حرکت فاجعه است!
- کیـــــــه؟!

در همین لحظه زمین مرلینگاه تکونی خورد و آوای مرلین همراه با رعد و برقی به گوش رسید:
- آلبوس ... تام ... شما دو نفر فوق العاده اید! از کجا میدونستین من عاشق فیلم هندی م؟ وای مرسی مرسی ... این از خان اولتون ...

دامبل و ولدمورت :


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۶ ۸:۵۸:۱۸
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۷ ۷:۰۱:۵۰

[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۴:۰۲ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
#44

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
[spoiler=خلاصه جنگ]
دامبلدور به سختی بیمار میشود و تنها راه نجاتش بدست آوردن سنگ جادو است. اعضای محفل متوجه میشوند این سنگ که متعلق به نیکلاس فلامل بوده نابود نشده و در جنگل ممنوعه و داخل مقبره مرلین که با طلسم های باستانی و قوی ای محافظت میشود پنهان شده. بهمین دلیل اعضای محفل بهمراه دامبلدور از سمت شمال وارد جنگل ممنوعه میشوند تا سنگ جادو را بدست بیاورند.
از آنطرف هورکراکس های ولدمورت هم نابود شده و او تبدیل به یک موجود فانی شده و مسلم است که اصلا این وضع را دوست ندارد. ولدمورت از طریق مرگخواران متوجه میشود سنگ جادو نابود نشده و بهمراه آن ها برای بدست آوردن سنگ جادو از سمت جنوب وارد جنگل میشود.
بعد از یک سری ماجرا و در اثر یک اتفاق لرد ولدمورت متوجه میشود سنگ قرمزی که در طی این ماجراها بدست آورده و فکر میکرده شیئ بی ارزش است در واقع همان سنگ جادو بوده و مقبره مرلین هم در واقع همان مرلینگاه بوده پس با تمام قوا بسمت آن جا حرکت میکند. دامبلدور هم از طریق جاسوسش در بین مرگخواران متوجه این قضیه میشود و او و محفلی ها نیز بسمت آن جا حرکت میکنند...
[/spoiler]

جنوب جنگل

مرگخواران با علم به اینکه در داخل هاگوارتز آپارات کردن غیر ممکن است با سرعت تمام و با پای پیاده بسمت مرلینگاه می دوند اما لرد ولدمورت از آن ها جدا میشود و سعی میکند با استفاده از قابلیت منحصر به فردی که دارد زودتر خود را به مرلینگاه برساند ...


شمال جنگل


محفلی ها نیز با تمام توان بسمت مرلینگاه میدوند اما دامبلدور که مریض احوال است نمیتواند به آن ها برسد و در نتیجه از آن ها میخواهد که بروند و منتظر او نشوند...

تلاقی شمال و جنوب

لرد ولدمورت پرواز کنان خود را به مقبره مرلین میرساند و سرمست از اینکه اولین نفری است که به آن جا رسیده بر روی زمین فرود می آید، شنلش را میتکاند، چوبدستیش را تکانی میدهد و از در مقبره داخل میشود که دامبلدور را میبیند که کنار قبری نشسته و صداهای عجیب و غریبی نیز آن جا شنیده میشود.

لرد ولدمورت عصبانی از اینکه دامبلدور زودتر از او به آن جا رسیده رو به دامبلدور میکند و میگوید:
_ تو چطوری زودتر رسیدی؟ مگه مریض نبودی؟!

دامبلدور که تازه متوجه لرد ولدمورت شده برمیخیزد و روبروی او قرار میگیرد و جواب می دهد:
_ سلام تام. امیدوارم حالت خوب باشه. اوووم از مزایای مدیریت استفاده کردم!

لرد ولدمورت: چی؟ یعنی داری اعتراف میکنی از دسترسی هات سوء استفاده میکنی؟
دامبلدور: هوووم من سال ها مدیر هاگوارتز بودم و بالاخره چم و خم اینجارو بلدم! یک سوال: دسترسی چیه؟

لرد ولدمورت: آهان منطورت مدیریت هاگوارتز بود! خب سنگو بدست آوردی؟
دامبلدور: نه! مرلین خیال نداره باین راحتی ها سنگ رو به من یا تو بده.
لرد ولدمورت: مرلین مگه حرفم میزنه؟ خب چی میگه؟
دامبلدور: خودت گوش کن تام!

درست در وسط مقبره یک قبر بسیار بلند و زیبا و با شکوه قرار دارد که جرقه ها و بارقه هایی جادویی از اطرافش میخروشد و به پایین سرازیر میشود. قبر جاذبه خاصی دارد و لرد ولدمورت محو تماشایش شده است و برای اولین بار در عمرش آرزو میکند کاش یک روزی میمرد و در همچین قبری آرام میگرفت که با صدایی شبیه آوای ققنوس به خود می آید. صدا از داخل قبر به بیرون می آمد و مخاطبش لرد ولدمورت بود:

_ تام! پس تو هم آمدی. قبل از تو آلبوس رسیده بود و از او خواستم صبر کند تا تو هم بیایی. من میدانم که هر دوی شما به دنبال سنگ جادو هستید و شاید این تقدیرتان بوده که باینصورت در این جا با هم مواجه شوید. من سنگ را به شخصی خواهم داد که بتواند از هر هفت خانی که اعلام میکنم سربلند بیرون بیاید و در واقع برنده شود و حریفش را شکست دهد...

لرد ولدمورت: مرلین! هفت خان؟ خب خان اولت چیه؟

آوای مرلین: خان اول این است که هر کدامتان باید یک قربانی تقدیم من کنید. سرنوشت آن قربانی و مرده یا زنده ماندنش مشخص نیست اما چیزی که مشخص است این است که او تا پایان این هفت خان پیش من خواهد ماند و نمیتواند به پیش شما بازگردد.

لرد ولدمورت: آقا قبول نیست! ما یه بار به بومیای جنگل یه قربانی دادیم! ایندفعه نوبت آلبوس ایناس!

آوای مرلین: نه! هر دوی شما باید یک قربانی تقدیم کنید!

دامبلدور: خب من که دلم قد یه گنجیشکه و دلم نمیاد کسی رو به جای خودم قربونی کنم پس مرلین بیا منو ببر!

آوای مرلین: نه! باید یک شخص از اعضای گروه های شما و غیر از خود شما باشد!

در همین لحظه مرگخواران و محفلی ها به آن جا میرسند، دوان دوان به داخل مقبره می آیند و دامبلدور و لرد ولدمورت را میبینند...

لرد ولدمورت خطاب به مرگخواران: چه به موقع اومدید! بیاین قرعه کشی کنید یه قربونی لازم دارم!

دامبلدور خطاب به محفلی ها: من نیز همینطور فرزندانم!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۶ ۴:۱۳:۳۱

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰
#43

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
من یک جیمزم! یک جیمز رانده شده!

همان وقت - گروه محفلی ها:

خششش...خششش...
- پروفسور! اون بیسیم رو جواب بده!
خششششش...خششش..
- الان جواب میدم هری
خششش..خششش..
- د ِ جواب بده دیگه!!

آلبوس دامبلدور در حالیکه سراسیمه در ریشش کند و کاو میکرد:
- پیداش نمیکنم خب.. وگرنه فک میکنی خوشم میاد همه ی ریشم بندری بزنه؟ .. آها ایناهاشش.

دامبلدور، تاکی واکی کوچکی را از اعماق ریشش بیرون کشید و دکمه ی آن را فشرد:
- الو؟
- خششش..پروفسور! خبرای جدید..خششش.
- خش خش نکن ببینم چی میگی بچه!
- خن! (ok) پروفسور، مرگخوار ها و لرد سیاه هم دنبال سنگ جادوئن. دارن از مسیر روبروی شما میان، دیر یا زود با هم برخورد میکنین.
- هولی شت!
محفلی ها:
البوس دامبلدور بی آنکه ذره ای احساس شرمندگی کند ادامه داد:
- تو از کجا فهمیدی؟

جاسوس ناشناس با صدای نکره اش پاسخ داد:
- باهاشون رو در رو شدم پروفسور. البته قرار بود بره خورش فسنجون بخوره قیمه بادمجون بخوره بعد بیاد من بخورمش. ولی وقتی برنگشت مطمئن شدم که دنبال سنگه و یحتمل باهاش روبرو میشین.

آلبوس دامبلدور، متفکرانه شپشی را از درون ریشش بیرون آورد و به حشره اخم کرد. سپس در حالیکه همان انگشتش را به دهانش فرو برده بود، گفت:
- ممنونم تدی. میدونستم بالاخره تام تقلیدکار سر و کله ش پیدا میشه. اصلا بدون اون که صفا نداره.

و بعد، درحالیکه قرچ قرچ صدای جویده شدن سر شپش بی نوا زیر دندان های نیش پیرمرد در جنگ طنین انداز میشد، تماس را قطع کرد.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۵ ۲۳:۵۹:۴۵


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰
#42

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
دوفش ... دوفش ... دوفش ... دوفش
- بس کن ... اون برنمیگرده
دوفش ... دوفش ... دوفش ... دوفش
- بهت میگم ول کن، اون رفته!
- نه، باید بهش تنفس مصنوعی بدم ... اون زندست!

بلاتریکس دست از مشت زدن بر سینه ی اربابش برداشت و یک پا اینور یک پا اونور اربابش گذاشت و خودش را روی بدن بی جان او انداخت و لب هایش را روی لب های او گذاشت و شروع به مکیدن کرد...
- بوقی تو که داری هر چی نفس تو شش های اربابه رو میکشی بیرون، باید نفس بهش بدی!
- خفه شو سیسی، اون مدل مال مشنگاست! متد های جادویی میگه باید اینقدر بمکی تا هرچی آب توی شش هاست بیاد بیرون.
- خوب اقلا لبت رو بزار رو سوراخ دهن ارباب و بکش نه رو لب هاش، این جوری که چیزی خارج نمیشه!
بلاتریکس بدون این که دست از نجات لرد بردارد از پشت کروشیویی نصیب خواهرش کرد و ادامه داد.

به جز بلاتریکس که هنوز به نجات اربابش امیدوار بود بقیهی مرگخوار ها یا در حال گریه برای مرگ حقیرانه ی لرد بودند و یا داشتند سر جانشینی دعوا میکردند.

- من جانپیچ ارباب بودم پس یخورده از روحش تو بدنم بوده، من باید جانشینش باشم.
- تو اگه عرضه ی این کارا رو داشتی اون یه ذره روح رو حفظ کرده بودی تا ارباب بر اثر غرق شدگی نمیره. من باید جانشین بشم که ارباب بهم اعتماد داشت و منو فرستاد محفل برای جاسوسی.
- آقایون و خانوما، بی زحمت روتونو اونور کنید ... به نظرم اگه ردای خودم و ارباب رو در بیارم تنفس پوستی میتونه به نجات ارباب کمک کنه

- هـــــیـــــــــــــــــــــع!

همین که بلاتریکس برای گرفتن پرایوسی لحظه ای از روی بدن لرد بلند شد لرد توانست نفس بکشد و به هوش آمد.
مرگخواران به سرعت دور اربابشان جمع شدند و سعی کردند اوضاع را طوری جلوه بدهند که انگار خودشان لرد را نجات داده اند!

- برید کنار ... برید اونطرف ... اوضاع وخیمه، باید خیلی سریع حرکت کنیم.
چهره ی لرد آنقدر مصمم و جدی بود که مرگخوارها فهمیدند باید خود را از او دور کرده و هرچه گفت بلافاصله عمل کنند.

- سیبل، بیا این جا!
- بله ارباب؟
- وقتی که توی آب بیهوش شدم یه خوابی دیدم که باید سریع تعبیرش کنی!
- بفرمایید ارباب.
- دیدم که ما کنار یه مرلینگاه از آب درومدیم و بعد لودو یه سنگ پیدا کرد و من اون رو پرت کردم یه وری و بعد ما محفلی ها رو دیدیم و باهاشون درگیر شدیم و بعد مسابقه ی کوییدیچ دادیم و بعد من فهمیدم که اون سنگه سنگ جادو بوده و سعی کردم با فریب دامبلدور جای اون سنگ رو پیدا کنم!
- اوه ارباب! خواب شما بسیار پیچیده و عجیب بوده ... اجازه بدید کمی بیشتر بررسی کنم ...

سیبل دستش را در جایی نامعلوم داخل ردایش فرو کرد و تعدادی گوی بلورین و آینه و فنجون و خرمهره و مجلات پلی ویزارد و غیره درآورد و مجله ها را که اشتباها خارج شده بودند را سر جایشان برگرداند و مشغول ور رفتن با آن اشیاء شد!

پس از مدتی طولانی سیبل رو به لرد کرد و گفت: ارباب تعبیر خواب شما اینه که ما کنار یه مرلینگاه از آب درمیایم و بعد لودو یه سنگ پیدا میکنه و شما اون رو پرت میکنید یه وری و بعد ما محفلی ها رو میبینیم و باهاشون درگیر میشیم و بعد مسابقه ی کوییدیچ میدیم و بعد شما میفهمین که اون سنگه سنگ جادو بوده و سعی میکنید با فریب دامبلدور جای اون سنگ رو پیدا کنید

-
- ارباب منتظر کسی هستین؟
-
- ارباب از شامپوی نامرغوب استفاده کردید؟
-
- ارباب میخواین با طلسمی چیزی این دیوارو بشکونم تا سر مبارک درد نگیره؟
- آواداکداورا! همه تو جنگل پخش شید و اون مرلینگاه رو پیدا کنید، به محض پیدا کردنش با علامتتون به من اعلام کنید تا خودم رو برسونم. هر کی که سنگ رو پیدا کنه یه جایزه ی بزرگ پیش ارباب داره!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۶ ۴:۳۲:۴۶

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰
#41

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
--جسیکاااااااااا...میشه اون نقشه تونو یه لحظه بدی به من ببینم توش چه خبره؟
جسیکا لبخند ملیحی میزنه و در اوج پررویی سرشو به نشانه نه تکون میده!
ریگولوس که باز موفق نمیشه مخ جسیکا رو بزنه، از درون خرد میشه!تکه هاشم به اطراف پراکنده میشه.دو تا ازبچه محفلیا بلافاصله خودشونو میرسونن و تکه های ریگولوسو جمع میکنن و سرگرم درست کردن پازل ریگولوس میشن.

لودو به سرعت خودشو میرسونه و حوله ای به لرد میده.لرد عرقشو پاک میکنه و حرکات تهدید آمیزی از راه دور برای محفلیا انجام میده.لودو حوله لردو میگیره و میگه:
-ارباب اینا اصلا بازی جوانمردانه بلد نیستن.اون کله زخمی وسط بازی کلتشو کشید و میخواست به من شلیک کنه.من شیرجه زدم و پشت تخته سنگی قایم شدم.از همونجا بهش گفتم کور خونده.من تا آخرین قطره خونم برای اربابم خواهم جنگید...

لرد سیاه که دوئل هری و لودو رو بطور کامل دیده بود و از نتیجه مفتضحانه اون خبر داشت چیزی نمیگه ولی تا چشمش به دامبلدور میفته که محفلیا سرگرم تر و خشک کردنش هستن فریاد اعتراضش بلند میشه.
-شماها چرا به اندازه کافی به من رسیدگی نمیکنین؟ببینین اونا چطور ناز اون ریشوی خرفتو میکشن.من نه ریشو هستم و نه خرفت.در اوج جوانی و زیبایی بسر میبرم و شماها اصلا هوای اربابتونو ندارین.اصلا کو این سنگ من؟یکی این سنگ لعنتی رو پیدا کنه.اصلا بزنین اینا رو بکشین.مگه شما مرگخوار نیستین؟

لودو در میان سیل انتقادات لردجلو میره و به خودشیرینی ادامه میده:
-ارباب شنیدم دامبلدور مریضه و خبرای بدتری براتون دارم...ریگولوس از جسیکا شنیده که اینا هم دنبال سنگن!
لرد با عصبانیت فریاد میکشه:
-این پیرمرد یه پاش لب گوره.دیگه برای چی میخواد زنده بمونه؟ریختشو ببین.داره از اونجا به من لبخند پدرانه میزنه.شیطونه میگه همون بلایی رو که سر پدرم آوردم سر اینم بیارم.وای به حالتون اگه برای بار دوم سنگمو ازم بگیره!لهتون میکنم.
ناگهان جرقه ای در ذهن لرد زده میشه که به دلیل طاسی مفرط از بیرون سرش هم قابل مشاهده اس:

نقل قول:
...به طرف اربابش آمد و گفت: « ارباب مرلینگاه پر شده و من این سنگو پیدا کردم »

ولدمورت سنگ را از ایوان می گیرد و بعد از کمی وارسی ، به لودو نگاه می کند که در حال خواب است. سنگ را با تمام قدرت به طرف لودو پرت می کند. لودو از خواب می پرد و با خنده ی تمام مرگخواران مواجه می شود.


سنگ پر از گرد و خاک بود..ولی با این حال رنگ قرمزش قابل مشاهده بود.لرد که سنگ رو به جای نامعلومی پرتاب کرده دچار پشیمونی مفرط میشه!نکنه این سنگ همونی بود که دنبالش میگردیم؟...لرد ناخودآگاه لبخند پسرانه ای به دامبل میزنه!


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۵ ۲۱:۱۶:۲۹

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.