(پست پایانی)
لرد سیاه به خواب عمیقی فرو رفت.
حشره آبی رنگ پرواز کنان خودش را به بالای سر لرد رساند.
به هر حال باید در حین خواب مواظب لرد می شد!
لینی روی تختخواب نشست. در حال جابجا کردن نیشش بود که صدای زمزمه ای به گوشش رسید.
-به ما کمک کنید...پیگمی ای درون ماست...ما را نجات دهید...آزاد کنید!
سرش را بلند کرد.
لرد سیاه بود که در خواب حرف می زد. سرش را جلو برد و با دقت گوش کرد. لرد همین جمله ها را چندین بار تکرار کرد. حرف هایش منطقی به نظر می رسید.
تغییر رفتار عجیب و غریب لرد و دستور های بدون منطقی که می داد.
یعنی واقعا ممکن بود؟
لینی پرواز کنان خودش را به دهان لرد رساند. بازش کرد و به داخل حلق لرد سرکی کشید.
خودش بود!
آرنولد پفک پیگمی در گوشه ای از مری لرد سیاه به خواب رفته بود.
زور لینی به آرنولد نمی رسید. در نتیجه فورا رفت تا خبر را به سایر مرگخواران بدهد.
چند دقیقه بعد...-حالا چکار کنیم؟
-باید ارباب رو مورد عمل جراحی باز قرار داده و پفک رو از درونشون بیرون بکشیم.
-لازم نیست. دستمونو می کنیم تو حلق ارباب و پفکو در میاریم.
-تو حاضری دستتو بکنی دیگه؟ تازه پفک یه جا نمی مونه که. فرار می کنه می ره تو مغز ارباب. بعد اگه ارباب دچار اختلالات مغزی بشن تو پاسخگویی؟
مرگخوار مخاطب، پاسخگو نبود!
فکر دیگری به ذهن لینی رسید.
-الان که خوابه...من برم تو... اونقدر نیشش بزنم که بیاد بیرون. شما هم جلوی دهن و دماغ ارباب کمین کنین، تا اومد بیرون دستگیرش کنین. خوبه؟
خوب بود!
نقشه به خوبی و بدون دردسر اجرا شد. بجز این که پفک تصمیم گرفت از سوراخی نزدیک تر به نام سوراخ گوش خارج شود و در این بین به شنوایی لرد سیاه آسیب جدی وارد کرد.
در حالی که لرد سیاه می پرسید: "چی؟ سینی رفت تو گلوی ما و آلو کتک زیگمی رو کیش زد؟" ، جسد آرنولد پفک پیگمی برای تاکسیدرمی شدن به موزه ریدل ها منتقل شده بود.
البته...زیاد هم جسد نبود. مرگخواران آنقدر جان در بدنش باقی گذاشته بودند که شاهد مراحل تاکسیدرمی بوده و فنونش را به خوبی بیاموزد...
پایان.