هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
(پست پایانی)


لرد سیاه به خواب عمیقی فرو رفت.

حشره آبی رنگ پرواز کنان خودش را به بالای سر لرد رساند.

به هر حال باید در حین خواب مواظب لرد می شد!

لینی روی تختخواب نشست. در حال جابجا کردن نیشش بود که صدای زمزمه ای به گوشش رسید.

-به ما کمک کنید...پیگمی ای درون ماست...ما را نجات دهید...آزاد کنید!

سرش را بلند کرد.
لرد سیاه بود که در خواب حرف می زد. سرش را جلو برد و با دقت گوش کرد. لرد همین جمله ها را چندین بار تکرار کرد. حرف هایش منطقی به نظر می رسید.
تغییر رفتار عجیب و غریب لرد و دستور های بدون منطقی که می داد.
یعنی واقعا ممکن بود؟

لینی پرواز کنان خودش را به دهان لرد رساند. بازش کرد و به داخل حلق لرد سرکی کشید.
خودش بود!
آرنولد پفک پیگمی در گوشه ای از مری لرد سیاه به خواب رفته بود.
زور لینی به آرنولد نمی رسید. در نتیجه فورا رفت تا خبر را به سایر مرگخواران بدهد.


چند دقیقه بعد...


-حالا چکار کنیم؟
-باید ارباب رو مورد عمل جراحی باز قرار داده و پفک رو از درونشون بیرون بکشیم.
-لازم نیست. دستمونو می کنیم تو حلق ارباب و پفکو در میاریم.
-تو حاضری دستتو بکنی دیگه؟ تازه پفک یه جا نمی مونه که. فرار می کنه می ره تو مغز ارباب. بعد اگه ارباب دچار اختلالات مغزی بشن تو پاسخگویی؟

مرگخوار مخاطب، پاسخگو نبود!

فکر دیگری به ذهن لینی رسید.
-الان که خوابه...من برم تو... اونقدر نیشش بزنم که بیاد بیرون. شما هم جلوی دهن و دماغ ارباب کمین کنین، تا اومد بیرون دستگیرش کنین. خوبه؟

خوب بود!


نقشه به خوبی و بدون دردسر اجرا شد. بجز این که پفک تصمیم گرفت از سوراخی نزدیک تر به نام سوراخ گوش خارج شود و در این بین به شنوایی لرد سیاه آسیب جدی وارد کرد.

در حالی که لرد سیاه می پرسید: "چی؟ سینی رفت تو گلوی ما و آلو کتک زیگمی رو کیش زد؟" ، جسد آرنولد پفک پیگمی برای تاکسیدرمی شدن به موزه ریدل ها منتقل شده بود.


البته...زیاد هم جسد نبود. مرگخواران آنقدر جان در بدنش باقی گذاشته بودند که شاهد مراحل تاکسیدرمی بوده و فنونش را به خوبی بیاموزد...


پایان.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
لینی به رز لب خندی زد .
- اول شما بفرمایید ، گل من !
- نه امکـــان نداره ، حشرکم! اول شما.
- نه اول شما ، هافلپافی ها مقدم ترن!
- اه ، حشرکم؛ از قدیم گفتن ریونی ها همیشه بر هافلی ها مقدم تر بودن ، اول شما.
- نه ، گلم. اول شما.
- اول تو .
- تو .
- تــــو!
- د می گم اول تو ویزلی مو قرمز!
- منم می گم اول تو پیکسی ی تسترال
.

لینی و رز چشم غریه ای به هم رفتند . سپس خط شان را از هم جدا کردند.
- بالت بیاد این ور خط جرت می دم پیکس!
- نه بابا ! واقعا؟ مثلا...


مرگخواران نگاهی به رز و لینی انداختند . کسی به خودش زحمت درست کردن وضع را نداد.

- دارین چی کار می کنین اون پایین؟ وای به حالتون اگر بیاییم ببینیم دارید در خانه ی ما کوییدیچ بازی می کنید ... تازه ما می خواهیم پس از اینکه یارتان را یافتید دامبلدور را به اینجا دعوت کنیم تا به هم عشق بورزیم ! ما vsدامبلدور. مرگخواران vsمحفل !
پس یارتان را از میان محفلی ها بیابید !
حالا هم خموش شید می خواهیم استراحت کنیم.

مرگخواران:


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرگخواران از جای خود تکان نخوردند.
دیالوگ آخر لرد آنقدر برایشان سنگین بود که قدرت هرگونه حرکتی را ازشان گرفت و نتیجتا ملت مرگخوار فقط به نگاه کردن به یکدیگر رضایت دادند.

- چرا پس نمیرید؟

دست لرد همزمان با گفتن این حرف، به سوی جیبش رفت.
ملت مرگخوار از ترس شکنجه شدن، همچون گربه ای که ناگهان مورد هجوم آب قرار میگیرد، از جا پریدند و پس از مقادیری برخورد به در و دیوار، به سرعت از اتاق متواری شدند.

لرد پفک پیگمی شانه ای بالا انداخت و سپس از درون جیبش یک کلوچه بیرون آورد و در دهان گذاشت.
- معلومه اینا چشون نیست؟

و اما مرگخواران که از سالن غذا خوری متواری شده بودند، به سرعت به زیر زمین خانه رفتند تا جلسه ای مخفیانه تشکیل دهند.
مرگخواران، پس از آنکه برای نشستن دور یک میز کوچک و پوسیده اندکی زد و خورد انجام دادند، بالاخره موفق شدند جلسه را تشکیل دهند و رودولف هم تصمیم گرفت رهبری جلسه را بر عهده بگیرد تا مطمئن شود همه چیز منظم و درست پیش میرود.
رودولف به مرگخوارانی که دور تا دور میز، به طرزی غیر عادی جمع شده بودند نگاه کرد و سپس گفت:
- ببینید دوستان... دستور ارباب واضح بود. ارباب دستور دادن که هرکس بره با یار و همجنس خودش. و چیزی که مشخصه، اینه که همه ساحره ها همجنس من هستن به غیر از بلاتریکس. بلاتریکس مردیه حتی واسه خودش. نتیجتا همه ساحره ها واسه من هستن. شماها هم برید هرکی رو خواستید واسه خودتون پیدا کنید.

جماعت مرگخوار برای لحظه ای پوکرفیس شدند، و سپس همگی ریختند روی سر و کله رودولف و او را از صندلی ریاست جلسه پایین کشیدند و رز و لینی مشترکا جای وی را گرفتند.



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
لرد پفک پیگمی لبخندی شیطانی زد .
- مرگخواران ما . متــــنــفـــــــــر باشــــیـــد!

مرگخواران چشم هایشان را برهم زدند و لرد پفک پیگمی آب دهانش را قورت داد سپس دستورش را برعکس کرد.
-یاران ما ! عاشــق باشید!

مرگخواران نگاه های به یکدیگر انداختند . لینی به به رز نگاه کرد، رز به لیسا ، لیسا با حالت قهر قهر تا روز قیامت به بلاتریکس نگاه کرد ، بلاتریکس هم چشم غره ای به رودولف رفت، رودولف هم برای ریتا چشم چرونی کرد و ابرو بالا انداخت ، ریتا به لودو نگاه کرد ، لودو به ادوارد ، ادوارد به الکتو ، الکتو به آرسینوس . و آرسینوس هم نگاهی پر مفهوم و عمیق به لینی انداخت. اما لینی به رز خیره شده بود ، و رز به لیسا و لیسا به بلاتریکس و بلاتریکس به....
درنتیجه همه زیر سنگینی بار نگاه آرسینوس سقوط کردند . حتی خود ارسینوس هم زیر بار نگاه خودش خم شد . چون الکتو به او نگاه کرده بود.
-

مرگخواران لرزه ای بر اندامشان حس کردند. سپس زیر بار نگاه های سنگین و عصبانی لرد خودشان را جمع و جور کرده و شروع به سوال پرسیدن کردند.
- ارباب عشق؟
- ارباب روح ما با سیاهی گره خورده.
- ارباب.. بیاین از این حرفای ترسناک نزنیم.
- ارباب معجون مرگخوار عاشق کن بدم؟

لرد با آرامش لبخند خبیثانه ای زد.
- یاران من ! تسترال با تسترال/ هیپوگریف با هیپوگریف / کند هم جنس با هم جنس پرواز!
ولی شما که یاری نداشتین؟
با کسی کاری نداشتین!
یارو با سه تا حروفش یه گوشه ای کنار گذاشتین !
ا ـــی یـــار ا ــــی یــــار ..ای یار بیداد!
اهم اهم .. پس ، در نتیجه بروید و هم جنس خود را بیابید .



I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

آرنولد پفک پیگمی یواشکی وارد دهن لرد ولدمورت شده و داره از درون کنترلش می‌کنه و مرگخوارا هم از این قضیه اطلاع ندارن. لرد پفک پیگمی بعضاً حرفای عجیبی می‌زنه، دستورات عجیبی صادر می‌کنه و واکنش‌های عجیبی هم نشون میده(گاهی هم بر عکس حرف می زنه).
لرد دستور می ده براش گوشت خام بیارن. مرگخوارا هم باید از این گوشت بخورن.
مرگخوارا چراغا رو خاموش می کنن و وانمود می کنن که دارن می خورن. ولی لرد یهو اتاق رو روشن می کنه و متوجه ماجرا می شه.

................

-سرپیچی از دستور؟

مرگخواران لقمه های خیالی را بلعیدند...

-هرگز ارباب!
-حرفشو نزنین!
-فکرشو نکنین!
-حرفشو نزنین و فکرشم نکنین!
-شما گوشتی در این اطراف می بینین؟

لرد سیاه نمی دید. برای این که مرگخواران، درست قبل از این که ملچ و مولوچ خیالی را راه بیندازند، از شر همه گوشت ها خلاص شده بودند.

رز، در حالی که گلدانش به وضوح سنگین تر شده بود، با دو دست لبه گلدان را گرفت و کمی بالا کشید.
-خیلی خوشمزه و تازه بودن ارباب. اونقدر تازه که من وقتی داشتم قورت می دادم از تو گلوم صدای بع بع شنیدم!

-من که حس می کنم تو معدم داره تکون می خوره. فکر کنم داره سالادی رو که ظهر خوردم، می چره.

لرد قانع شده بود.
به مرگخواران خیره شد...به شکلی که مطمئن بودند، دستور جدیدی در راه است!




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱:۳۵ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- بله ارباب.
- چشم.
- می‌خوریم ارباب.

اما هیچ خوردنی اتفاق نمیفته. مرگخوارا به لرد نگاه می‌کنن و لرد هم به مرگخوارا.
- خب؟ گفتیم بخورین! یعنی بخورین!

مرگخوارا آب دهنشونو قورت می‌دن و با انزجار ابتدا نگاهی به میز، بعد نگاهی به هم و در نهایت نگاهی به اطراف می‌ندازن. به امید رسیدن راه نجاتی از عالم غیب، که دست بر قضا می‌رسه. بادی شروع به وزیدن می‌کنه و شمع کنار پنجره رو فوت می‌کنه و خاموشی‌ای پنجره رو احاطه می‌کنه. جواب پیش روشون بود!
- پیست پیست... شمعا. نور. خاموشش کنین.

بلافاصله شمعا همگی خاموش شده و تاریکی بر اتاق حکم‌فرما می‌شه. مرگخوارا که فرصتو بهتر از این نمی‌دیدن، سریعا به جایی که حدس می‌زدن غذاها قرار داره حمله‌ور می‌شن تا هرکدوم یه تیکه رو بردارن و گوشه‌ای گم و گورش کنن و بعدها ادعای خوردنشو بکنن! صدای ملچ‌مولوچ‌های خیالی مرگخوارا اتاقو فرا می‌گیره.

- داریم می‌خوریم ارباب.
- عجب چیزیه ارباب.
- لذت بردیم اربـا...

حرف مرگخوار آخر نصفه می‌مونه. چون با یه حرکت چوبدستی لرد، روشنایی به اتاق برگشته بود و دست مرگخوارا بین زمین و هوا، و دهنشون در حالت ملچ‌مولوچِ الکی، خشک شده بود...!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱:۰۰ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-ارباب...خ...خ...خام؟ خام واقعی؟ نپخته؟ خون آلود؟

لرد شروع به لیس زدن دستش کرد. ولی وقتی نگاه متعجب لینی را دید فورا متوقف شد.
-بله...این حرکتی مخصوص گربه هاست. خواستیم امتحانش کنیم. و بله. درست شنیدی. گوشت خام. شنیدیم برای سلامتی خوبه. ما دوست داریم! گوشت ها رو با دقت ورقه ورقه کنین و به صورت منظم تو بشقاب روی هم بچینین.

حال لینی از تصور چنین همچین منظره ای به هم خورد. انگار یادش رفته بود که خودش در دسته حال به هم زن ترین موجودات روی زمین قرار دارد.
-ارباب دیگه چرا خودمون و خودتون رو خسته کنیم؟ دیگه چرا ظرف کثیف کنیم؟ حیوونو بیاریم یه راست گازش بزنین؟



سر میز غذا:


مرگخواران دور میز نشسته بودند و بیشترشان دهان و بینی خود را با دست و دستمال پوشانده بودند.
روی میز چیزی بجز مرغ و گوشت و ماهی و شیر دیده نمیشد. همگی خام و بسیار بدبو! تنها کسی که اشتهایش کاملا باز به نظر میرسید لرد سیاه بود.
-یاران ما...نخورید!

مرگخواران خوشحال شدند. ولی لرد جمله را اصلاح کرد.
-نه نه...منظورمون این بود که ...بخورید!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲:۴۵ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-تو...الان...ما رو...نیش...زدی؟

لینی وحشت زده شد. خودش هم باور نمی کرد چنین کاری انجام داده است. آنقدر باور نکرد که باور کرد که انجام نداده!
-نه ارباب...نیش نزدم!

نگاه های خصمانه لرد عوض نشدند.
-یعنی می گی ما دروغ می گیم؟

-نه ارباب! اشتباه می کنین. من همچین چیزی نمی گم.
-ما اشتباه می کنیم؟
-نه ارباب. شما هرگز اشتباه نمی کنین.
-یعنی درست می گیم و تو واقعا گفتی ما دروغ می گیم؟

لینی در مخمصه بدی گیر کرده بود! سرخ و سفید شد...تب کرد...لرز کرد...و در اثر این همه احساس و هیجان، ناخودآگاه با صدای "ویزززز" بلندی به طرف لرد سیاه حمله ور شد و نیش دوم را در پیشانی لرد فرو کرد.
لرد حیرت زده به لینی نگاه کرد.
-پیشونی؟ واقعا؟ الان ما کله زخمی شدیم؟

لرد کله زخمی شده بود...لینی هرگز خودش را نمی بخشید.
-ارباب...پیاز برای نیش من خوبه. پیاز بمالم به پیشونیتون؟

-ما بو بگیریم؟ اونم بویی که مخصوص محفله؟

آرنولد قصد داشت بیشتر تفریح کند...ولی قار و قوری که از شکمش به گوش می رسید علامت جدیدی را به او می داد.
-ما گرسنه هستیم حشره...برو برای ما غذا بیار. گوشت...ماهی...فقط دقت کن همشون خام باشن...

لینی مطمئن نبود که درست شنیده...لرد گوشت خام برای خوردن خواسته بود!




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
سلول‌های مغزی لینی همواره در حال جنبش و تفکر بودن، اما این لحظه از اون لحظه‌هایی بود که نیاز به فعالیت بیشتر و حتی اضافه‌کاری داشت! نظریه‌های مختلفی پیش روی لینی گسترده می‌شه که هرکدوم توسط یک نورون صادر می‌شه.
"- یعنی ارباب متوجه خاصیتی خوب تو نیش من شدن؟
- نه نمی‌شه که، نیش وسیله‌ی دفاعی منه و همواره مضر!
- شاید ارباب می‌خوان بگن چقد مقاوم هستن و نیش من روشون اثر نداره!
- ولی اگه نتیجه عکس بده چی؟ مرگ از آن ماست! "


در همین حین که تعدادی از سلول‌های عصبی لینی قضیه رو تجزیه و تحلیل می‌کردن، تعداد دیگه‌ای از اونا گذر زمان رو تحت کنترل داشتن و به دنبال خریدن زمان بودن. اونا اولین راه حلی که برای فرار به ذهنشون می‌رسه رو به لینی انتقال می‌دن.
- مارو نیش بزنم؟ کدوم مار ارباب؟

آرنولد که اصلا خیال نداشت لردو از نیش خوردن نجات بده جواب می‌ده:
- بله! ما رو نه، مارو نیش بزن!

همون موقع به اذن روونایی صدای فش‌فشی بلند می‌شه و نجینی گوشه‌ای نمایان می‌شه.

- نجینی رو ارباب؟

لرد پفک‌پیگمی که متوجه شده بود به جهت برعکس صحبت کردنش، داره از هدف دور می‌شه، سریع حرفشو تصحیح می‌کنه.
- نــه! نجینی رو نه! ما رو! ما که اربابتیمو نیش بزن ... دیگه تکرار نمی‌کنیما!

لرد اینو در لحظه‌ی آخر و وقتی مجددا تردیدو تو چشمای لینی می‌بینه اضافه می‌کنه. تمام سلول‌های عصبی لینی به حالت fire در میان و در حالی که از وحشت در جای خود می‌لولیدن، دستور نهایی رو صادر می‌کنن...

جلو رفتن لینی همانا و فرو رفتن نیشش در دست لرد نیز همانا!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.