هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳
#20

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
خلاصه:

مامورای وزارتخونه آشا رو به یتیم خونه سنت دیاگون بردن. لرد به مرگخوارا دستور می ده آشا رو نجات بدن. مرگخوارا که به دلیل حفظ امنیت کاندیداهای وزارت نمی تونن جادو کنن باید برای رسیدن به آشا از چند خان(مرحله) بگذرن:

نقل قول:
خوب به این نقشه دقت کنید! این خط ها دیواره که عرضش 40 سانت و طولش 3 متره...بالاش هم سیم خاردار گذاشتن.همچنین اونور دیوار هم 8 تا سگ نگهبان و وحشی هست که کوچکترین حرکتی رو تشخیص میدن...بعد از اینکه تونستین از دیوار بپریم و از شر سگ ها هم خلاص بشیم،تازه وارد حیاط میشیم...اون موقع باید حواسمون خیلی جمع باشه چون حیاط مین گذاری شده!مین رو که به سلامت بگذرونیم تازه میرسیم خندق آتیش!
بعد از خندق به ساختمون اصلی میرسیم که ورود بهش خیلی راحته...فقط باید از دیوار صاف بالا بریم و از پنجره طبقه سوم وارد بشیم!چون در ورودی به شدت قفله...ولی خوشبختانه از پنجره طبقه سوم که وارد بشیم،فاصله مون با اتاقی که آشا توش هست یه راهرو بیشتر نیست اما متاسفانه اون راهرو با لیزر های برنده محافظت میشه...اما من میدونم شما از پس لیزر هم بر میاین و میرسین به اتاق آشا که البته یه غول ازش نگهبانی میکنه!

مرگخوارا راه حل دیگه ای هم برای نجات آشا پیدا می کنن و اونم اینه که دو تا از مرگخوارا به شکل زن و شوهر برن و آشا رو به فرزندی قبول کنن.این دو نفر کراب و لودو هستن که معجون هکتور رو می خورن و هنوز مشخص نیست کدوم زن شده و کدوم شوهر!
بقیه مرگخوارا معجون پرواز هکتور رو می خورن و وارد ساختمون می شن. الان فقط مرحله راهروی لیزری مونده و مبارزه با غول نگهبان.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرگخوارها از صدها راهرو و اتاق و کوه و دریا عبور کردند ولی با هیچ لیزری برخورد نکردند.کم کم متوجه شدند که شاید حق با لاکشس بوده و این ساختمانی نیست که باید واردش میشدند.اینجا بود که دوباره همه نگاهها متوجه هکتور شد.

هکتور به سختی آب دهانش را قورت داد و گفت:اوم...چرا اینجوری نیگا میکنین؟من گفتم پرواز میکنین.پرواز کردین خب.درباره بقیه ش تضمینی ندادم.

مرگخواران مجبور بودند به دنبال آشا بگردند!

در سمت دیگر دیوار زوجی خوشبخت دست در دست هم به طرف دفتر یتیم خانه حرکت کردند.

کراب:بلنده!این پاشنه ها خیلی بلنده.من بانوی قد بلندی هستم.احتیاجی به این پاشنه ها نداشتم.یادم باشه وقتی برگشتیم هکتورو بکشم.
لودو:هکتورو برای چی بکشی؟دلیل ناراحتیت چاقیه.کمی وزنتو کم کنی همه مشکلاتت حل میشه.شاید بطور طبیعی صاحب بچه هم بشی و مجبور نشی بیای از یتیم خونه بچه بگیری.

چشمان کراب پر از اشک شد.به هر حال او یک زن بود و روحیه حساس و لطیفی داشت.لودو علاوه بر اینکه توجهی به شکم عظیم خودش نمیکرد هرگز کراب را درک نکرده بود.
مژه های بلندش را بر هم زد و سعی کرد مانع ریختن اشک هایش شود.او زندگیش را دوست داشت و نمیخواست بهانه گیری های لودو نقطه پایانی بر این ازدواج فرخنده بگذارد.
زوج خوشبخت برای آخرین بار نگاهی به سرو وضعشان انداختند و وارد یتیم خانه شدند.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳
#19

لاکشسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۲ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 40
آفلاین
ملت مرگخوار خوشحال از رد کردن خان اول و دوم و سوم و چهارم...هوم؟چهارم؟اگر فقط لیزر و غوله مونده پس مرحله پنجم چی شد؟کی مرحله پنجمو خورده؟خودش اعتراف کنه!

کارگردان:هوی بی خود سر و صدا راه ننداز بوقی...مرحله پنجم بالا رفتن از دیوار بود ولی تو پست قبلی بهش اشاره نشده.

اوکی گرفتم...بله... ملت خوشحال از رد کردن 5 مرحله که فقط به 4 تاش اشاره شده بود از جاشون بلند میشن که برن...پس هکتور و لودو کوشن؟

کارگردان: اونا بیرون دیوارن تا معجون جفت کنندگی رو بخورن.اصلا زحمت کشیدی پستای قبلی رو بخونی؟

به من چه خلاصه نذاشتن.من که نمی تونم این همه پستو بخونم تازشم اگر قراره اونا معجون جفت کنندگی رو بخورن پس هکتور چه جوری اینجاست؟

کارگردان: برای اینکه لودو و کراب قرار بوده با هم جفت شن! :vay:

خب پس اینا کین بیرون یتیم خونه موندن؟
نقل قول:
در سمت دیگه ی دیوار لودو و هکتور با بی میلی معجونشونو سر میکشن.


کارگردان:آقا اشتباه شده.شما به بزرگواری خودت ببخششون!غلط کردن اینا!تو رلتو بزن! :vay:

هان از اون جهت باشه موردی نداره...بله ملت میان راه بیافتن برن طرف خان ششم که....راستی مگه کراب زنه؟یا لودو مرده؟یا برعکسه؟چه جوری اینا می خوان زوج شن؟نکنه عروسی بوده خواستین منو بپیچونین نامردا؟

کارگردان:عروسی کجا بود؟بابا اینا قراره اثر معجون هکتور باشه...بالاخره رولتو می زنی یا نه؟

آهان خب از اول بگین.بعدشم قبل از رول زدن باید شفاف سازی بشه قضیه وگرنه من چه جوری برولم باو؟بله... کجا بودیم؟

کارگردان:داشتی ملتو می فرستادی طرف لیرزها!

بله همینی که ایشون فرمودن...بچه ها اومدن برن طرف خان ششم که همون لیزرها باشه که...نه بابا!

کارگردان:مرگ!درد بی درمون!کوفت!زهر تسترال!باز چه مرگته؟نکنه می خوای بپرسی لودو قراره زن بشه یا کراب؟

نویسنده:به نکته خوبی اشاره کردی خودم یادم نبود.یادم باشه اینم بپرسم. ولی نه می خواستم بگم اینا در حال حاضر تو یه ساختمون اشتباهی فرود اومدن!


when there is a will,there is a way


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳
#18

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مرگخوارا نمیخواستن.ولی جونشون رو هم دوست داشتن.هکتور از فرصت استفاده میکنه و شیشه ی صورتی رنگی رو جلو میگیره و میگه:از معجون جفت کنندگی فقط یه شیشه دارم.دونفر داوطلب میخوام که در راه ارباب زن و شوهر بشن.
مرگخوارا یه قدم عقب میرن.ولی لودو که حواسش گرم حساب و کتابه عقب نمیره و به عنوان اولین داوطلب معرفی میشه.هکتور ذوق زده بالا و پایین میپره:
هورا!این اولین باره که یکی برای خوردن معجون من داوطلب میشه.حالا باید همسر مناسب لودو رو پیدا کنیم.خب...برای این هیکل...فکر میکنم فقط کراب مناسب باشه!

لودو تازه میفهمه جریان چیه و از جا میپره:هی!صبر کنین ببینم.من علاقه ای به کراب ندارم.حالا اگه مرلین بود باز یه چیزی!
ولی کسی اهمیتی به نظر لودو نمیده.کرابم که کلا تو باغ نیست قبول میکنه زوج لودو بشه.
هکتور شیشه ی معجونشو به لودو میده:اینو سر بکشین.یکیتون زن میشه و یکی مرد!حواستونو جمع کنین که زوج معقول و موجهی به نظر برسین!

بقیه ی مرگخوارا که به سختی داشتن خنده شونو کنترل میکردن آماده ی پرواز میشن.گرچه تضمینی وجود نداره که معجونای هکتور درست کار کنن.
مرگخوارای پرواز کننده معجونشونو سر میکشن.حداقل چیزی که انتظارشو دارن یه انفجار سهمگینه.
ولی اینبار اشکالی پیش نمیاد.
اینم خیلی ترسناکه! مرگخوارا کم کم احساس سبکی میکنن. بعد از چند دقیقه یکیشون فریاد میکشه:آهای اینجا رو ببینین.من میتونم پرواز کنم!
مورگانا با تکون دادن دستاش از روی زمین بلند میشه.بقیه هم ازش تقلید میکنن.
پروزا حس زیباییه.مرگخوارا بالا و بالتر میرن و از روی سیم خاردارا رد میشن.ولی!

لینی:هکتور!چطوری قراره فرود بیاییم؟

هکتور:یوهوووو!فرود چیه.مگه باید فرودم بیاییم؟از پروازتون لذت ببرین.
ملت مرگخوار میفهمن که سرنوشتشون در دستهای مرلینه که مثل خودشون درحال پرواز بی فرود بود. خودشونو به دست سرنوشت میسپارن.

میرن و میرن و میرن و...

بوم!

مرگخوارابعد از شکستن شیشه به داخل ساختمون پرت میشن.قصد دارن به دلیل این فرود مفتضحانه هکتور رو بکشن که هکتور به نکته ی مهمی اشاره میکنه:متوجهین که هم سیم خاردارا رو رد کردیم و هم مین ها و هم سگ ها و هم خندق آتیش رو؟با یه معجون از چهار مرحله ردتون کردم.

حق با هکتور بود.کسی در اون لحظه اهمیتی نمیداد که چطوری قراره برگردن!
الان طبق نقشه ی رودولف با اتاق آشا فاصله زیادی نداشتن.فقط باید از راهروی لیزر دار رد میشدن و با غول نگهبان مبارزه میکردن.

در سمت دیگه ی دیوار لودو و هکتور با بی میلی معجونشونو سر میکشن.



ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۸ ۱۹:۵۹:۴۵

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳
#17

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۵۴:۰۹ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
بعد از دقایقی سکوت سنگین؛ هکتور ،که سکوتش تا آن زمان هم باعث تعجب جامعه جادوگری بود، خودش را جلو انداخت:
-من یه فکری دارم.
مرگخواران ،که از ظاهرشان بر می آمد ترسشان از فکر های هکتور حتی بیشتر از ترسشان از هفت خان پیش رو بود، سعی میکردند به عناوین مختلف حرفش را نشنیده بگیرند. رودولف دنباله موی وزوزی بلا را ارام پایین میکشید و رها میکرد تا مثل فنر بالا و پایین برود. مورگانا روی صندلی از رز های سیاه نشسته بود.حتی ساتین هم خودش را با یک موش نامرئی مشغول کرده بود.

هکتور، که از شدت هیجان انگار متوجه هیچ کدام از این بی توجهی ها نشده بود، در حالی که هر سه ثانیه یک بار ویبره ریزی میرفت و ثابت میشد(که از قرار معلوم در اثر تلاشش برای ویبره نزدن از شدت هیجان بود) تکرار کرد:
-من یه فکر خوبی دارم. از آخرین معجون من استفاده کنیم.
ملت مرگخوار:

هکتور بی توجه به آن ها ادامه داد:
-من یه معجون درست کردم که میتونه باعث بشه دو نفر زوج بشن. بعد از اینکه اثر معجون رفت اون دو نفر هم دیگه زوج نیستن. میتونم اون رو به یک غیر زوج مناسب داوطلب بدم تا موقتا زوج بشن و بتونن وارد یتیم خونه بشن و آشا رو به فرزندی بگیرن. به غیر از اون من معجون پرواز رو هم مدت ها پیش اختراع کردم. میتونید اونو بخورید بعد پرواز میکنید...
مورفین ذوق زده گفت:
-توش چیژم داره؟ پرواژ خیلی خوبه. حتما چیژش اعلاش. به منم بده.
هکتور اخمی کرد:
-خیر دایی محترم ارباب. توی معجون های من از این جور مواد پیدا نمیشه من که معتاد نیستم.
مورفین دماغش را بالا کشید:
-منم معتاد نیشتم. تفریحی میژنم.

هکتور بی توجه به جمله آخر او ادامه داد:
-خب داشتم میگفتم. پرواز میکنید و میتونید از مانع اول که این دیوار ها هستن رد بشید. اگه خوش شانس باشید و اثر معجون مدت بیشتری بمونه ممکنه از یکی دو تا مانع دیگه هم ردمون کنه. حالا کدوم رو بدم بهتون؟

ملت مرگخوار با ترس و لرز مشغول محاسبه شدند تا کدام معجون احتمال زنده ماندنشان را بیشتر تضمین میکند. جادوگران مرگخوار پرواز را ترجیح میدادند و ساحره ها معجون تشکیل زوج. لودو که همزمان با دو چرتکه و منوی مدیریت مشغول محاسبه بود تا احتمالات را بررسی کند زیر لب زمزمه کرد:
-دو نفر که زوج میشن و از بین میرن. ممکنه 4-5 نفر هم در اثر پرواز و فرود اومدن تو نقاط تله ها از بین برن. اینطوری خیلی از رقیب هامو از بین بردم. مرلین هم که از آخرین عروجش هنوز برنگشته. اینطوری میتونم نقشه توطئه رو زودتر عملی کنم و جای ارباب رو بگیرم. هوممم آره اینطوری بهتره. به نظرم بهتره دو گروه بشیم و از هر دو معجون استفاده کنیم.

لودو جمله آخر را با صدای بلند به زبان آورده بود تا همه مرگخواران بتوانند بشنوند. اولین نفری که از شوک بیرون آمد و اعتراض کرد سوروس بود:
-لودو چرا ما باید همچین حماقتی بکنیم و جون تعداد بیشتری از مرگخوارها رو به خطر بندازیم؟
لودو چهره ای حق به جانب به خودش گرفت و گفت:
-اینطوری شانس موفقیت و اجرای هر چه سریعتر دستور ارباب بیشتر میشه. شما که نمیخواید دستور ارباب رو زمین بمونه، میخواید؟


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳
#16

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
در حالیکه همه مرگخواران، نسبتا وحشت زده و غرولند کنان در پی راه حلی برای عبور از این هفتصد خوان پیش رو بودند. صدایی در فضا پیچید.
"شپلقـــــ !! "
مورگانا با حرص از جا برخاست و در حالیکه رنگ موهایش تقریبا به قرمزی می زدند، سر اگستوس راک وود که دستش هنوز بالا بود فریاد ترسناکی کشید:
- مردک دیوانه سایه دوست! زده به سرت؟

جیغ مورگانا سبب شد تا مورفین که قصد کرده بود از دیوار بالا برود، بر اثر ارتعاشات صدا و هوا و زمین و از این جور چیزها، شلپی زمین بخورد! اگستوس سعی کرد ابهت نصفه نیمه اش را حفظ کند.
- خوب.... خوب من زدمت چون تو بی مسئولیتی!

تیغ گل رز، پوست نازک زیر گلوی راک وود را به بریدن تهدید کرد.
- بی مسئولیت اگ؟ دقیقا چرا عزیـــــــــــزم؟

اگستوس از طنین کشیده صدای مورگانا به هیچ وجه خوشش نیامد.
- اهم... خوب چون وقتی همه دارن سعی میکنن دستور ارباب رو اجرا کنن، روی گل هات لم دادی و داری فکر میکنی !

مورگانا پوزخندی زد.
- دقیقا حضرت سنگ و چوب! دارم فکر میکنم! اما نکته اینجاست عزیز دل! دارم به چی فکر میکنم؟ هوم؟

اگستوس جوابی نداشت. باقی مرگخواران هم همینطور.... مورگانا در حالیکه ساتین را که در آغوش کشیده بود، با ناخن های بلند و کشیده اش نوازش میکرد، گفت :
- راستشو بخواهید داشتم فکر میکردم ممکنه مجبور نباشیم از این هفتصد خوان رد بشیم.

رودولف که سعی داشت جلوی ساحره ای مثل مورگانا کم نیاورد جواب داد:
- مثلا چکار کنیم؟ آپارت کنیم؟

مورگانا چشمکی به لینی زد و با صدای سردی پاسخ داد.
- من با مردهای متاهل صحبت نمیکنم آقای لسترنج! اما.... استثنائا این بار... ما میتونیم آشا رو به فرزندی قبول کنیم! تا جایی که من فهمیدم، اینجا به جز اون اسم نسبتا بی ربطش، یک یتیمخانه است...

رودولف اخمی کرد.
- خوب که چی؟

ساتین صدایی خرخر مانندی شبیه خنده از خودش در آورد. و مورگانا خندید.
- ببین حتی اینم فهمیده! من نمیدونم بلا چطور تو رو تحمل میکنه! ولی به زبان ساده میگم رودولف! یتیم خونه جاییه که بچه های بی سرپرست توش زندگی میکنن و اگر کسی بچه بخواد، میتونه بره و یک بچه رو از یتیمخونه به فرزندی قبول کنه! و آشا الان در یک همچین جایی قرار گرفته! پس ما میتونیم بریم و از این طریق اونو بیاریم بیرون!! فقط یه مشکلی هست.

- چه مشکلی؟
اگستوس با نوعی دلخوری اینرا گفت.

- به نظرت کدوم شما میتونه یه بچه رو به فرزندی قبول کنه اگ؟ بذار واضح تر بگم؟ کدوم شما همچین صلاحیتی داره؟ تقریبا ظاهر نصف شما، حتی شبیه جادوگرای سیاه هم نیست. چه برسه به جادوگرای عادی! به نظرت حتی تا جلوی دفتر مدیریت هم راهتون میدن؟ مضاف بر اینکه باید یک زوج باشیم و من فکر نمیکنم اینجا و بین ما واقعا زوج مناسبی پیدا شه. مگر اینکه...

و نگاهی به زوج های آنجا که رودولف، بلا و لوسیوس، نارسیسا بودند انداخت.
مرگخواران در مقابل مشکل بزرگتری قرار گرفته بودند. و به نظر می آمد نمیدانستند کدامیک از این دو راه حل معضل بزرگتری است...


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۸ ۱۲:۵۳:۲۴
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۸ ۱۵:۱۷:۴۶

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۰:۴۶ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳
#15

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
- نه اصلا شاید یه خانواده ی پولدار بیاد ببرنش، خوشبخت بشه! تو رفاه و آرامش زندکی کنه. اصل ما چرا باید آینده ی این طفل معصوم (؟) رو خراب کنیم؟

- والا! یه دانشگاه خوب میره! الآنم که مفت میخوابه، مفت میخوره! راحت داره زندگیشو میکنه!

- اصلا شما به من بگو کدوممون تو خونه ای با همچین امکانات زندگی میکنیم؟ جلو در اتاق کدوممون غول وایستاده نگهبونی بده؟ میپرسم از شما! جوابمو بدین!

مرگخواران توجیه بسیار به جایی داشتن، دلایلی بسیار قانع کننده که همگی بعد از دیدن یه همچین دژی حفاظت شده ای به ذهنشون رسیده بود.
مرگخوارها خیلی شیک همون راهی که اومده بودن رو برگشتن و رفتن خونه ی ریدل.


دقایقی بعد مقابل لرد سیاه

چوبدستی همه، از جمله لرد ولدمورت به دلایلی که دقیقا برای نویسنده معلوم نیست کار نمی کرد. اما لرد برای تنبیه مرگخواران نیازی به چوبدستی نداشت.

مرگخوارای لرزان به صف شده بودند و نجینی از سر تا ته صف را پیاده خزی می کرد. همین برای ایجاد رعب و وحشت دلیل کافی ای بود.
لرد چوبدستی اش را در دست گرفته بود و مقابل آنها نظارگرِ حوادث بود. هر از گاهی هم که از مرگخواری از خودش صدایی ایجاد می کرد چوبدستی رو لای انگشتانش گذاشته و انگشتانش را فشار میداد. می بینین؟ یه همچین کاربردی هایی هم داره چوبدستی.

لرد سیاه: که این طور؟ به فکر آینده ی آشا هستین شما!

یه مرگخواری: بلی ارباب!

لرد سیاه به مرگخوار نزدیک شد و قبل از اینکه چوبدستی اش رو به کار گیرد، خودش چوبدستی اش را لای انگشتانش گذاشته و دو انگشتش را فشار داد.

لرد سیاه لبخندی از روی رضایت زد و با قاطعیت گفت:
- ما کوچترین اهمیتی به اون مارمولک نمیدیم. ما بخاطر دختر دلبندمون، پرنسس نجینی میگیم که گشنشه. برین و اون مارمولکو برای دخترم بیارین.


دقایقی بعد - جلوی در یتیم خونه

و باز مثل قبل جمعیت مرگخوار درحالی که آب دهان خود رو قورت دادند به ساختمان یتیم خانه و مسیر منتهی به آن نگاه کردند. در آن لحظه ممد ها دریافتند تا چه نویسنده با انصاف و با مروت بوده و آن ها را در این مخمصه انداخته است.


....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳
#14

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
- کی حاضره؟
-
- گفتم کی حاضره؟
-

لودو یک بار دیگر نگاهی به جمعیت مرگخواران انداخت که به تازگی یادی از دوران جنگ کرده بودند. رودولف درحال صحبت کردن با سیوروس بود که بار دیگر لودو گفت:
- کی حاضره؟ :sharti:

یکی از ممد ها از درون جمعیت مرگخواران بیرون آمد و به سوی لودو رفت. دقایقی در سکوت گذشت و لودو و ممد چشم در چشم هم دوخته بودند و صحنه ی بسیار حساسی به وجود آورده بودند.

- میشه همه با هم بریم؟

لودو از این فرصت استفاده کرد و گفت:
- چرا که نه، ولی اون وقت اگه موفق بشیم افتخارش بین همه تقسیم میشه.

حرکت لودو نتیجه داد و در عرض چند دقیقه، صدای فریاد مرگخواران بالا گرفت. آن ها درحالی که از سر و کول یکدیگر بالا میرفتند سعی کردند از در خانه ی ریدل خارج شوند.

- من میرم!
- من نجاتش میدم!

جلوی در یتیم خونه.

جمعیت مرگخوار درحالی که آب دهان خود رو قورت دادند به ساختمان یتیم خانه و مسیر منتهی به آن نگاه کردند. در آن لحظه ممد ها دریافتند تا چه نویسنده بوق بوده و آن ها را در این مخمصه انداخته است.

- میخوای تو بری؟ :worry:
- عمرا" من جسارت کنم، اول شما.

لینی به سیم خار دار های بالای دیوار نگاه کرد و لبش را گزید، بالا رفتن از دیوار یک بحث بود و عبور از سیم خار دار ها و سگ های نگهبان بحثی دیگر. لودو در حالی که لپرکانش را بالا و پایین می انداخت، گفت:
- خب؟ مگه نمیخواستین بیارمتون اینجا؟ شروع کنین دیگه. :sharti:


ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۷ ۲۱:۴۴:۵۳

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳
#13

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
چراغ کم سویی (در نبود نور لوموس چوبدستی!) چهره های مرگخوارها رو که روبه روی تخته سیاه نشسته بودن،روشن کرده بود...

لودو بگمن چوب بزرگی در دست داشت و اون رو روی نقشه هایی که روی تخته سیاه کشیده بود تکون میداد وگفت:
_خب!همه نقشه رو فهمیدن؟! ما اصلا برای وارد شدن به یتیم خونه نیازی به جادو نداریم.چون اونجا اصلا یه مکان ماگلی هست.خیلی ساده میروم تو آشا رو ورمیداریم و برمیگردیم...بله لینی؟!
_مطمئنی که اونجا یه مکان ماگلی هست؟!
_خب آره فکر کنم...یعنی طبیعتا باید اینجور باشه!سوالی داری رودولف؟!
_نه!فقط دارم خودم رو میخارونم!آخه میدونی...راستیتش زندگی بدون چوب دستی عذابه!

لودو در حالی که سرش رو به نشانه تاسف تکون میداد نقشه دیگه ای رو تخته گداشت و گفت:
_خوب به این نقشه دقت کنید! این خط ها دیواره که عرضش 40 سانت و طولش 3 متره...بالاش هم سیم خاردار گذاشتن.همچنین اونور دیوار هم 8 تا سگ نگهبان و وحشی هست که کوچکترین حرکتی رو تشخیص میدن...بعد از اینکه تونستین از دیوار بپریم و از شر سگ ها هم خلاص بشیم،تازه وارد حیاط میشیم...اون موقع باید حواسمون خیلی جمع باشه چون حیاط مین گذاری شده!مین رو که به سلامت بگذرونیم تازه میرسیم خندق آتیش!
_مطمئنی این ها نقشه یتیمخونه سنت دیاگونه؟!بیشتر شبیه نقشه زندان آلکاتراز هست!
_حرف نباشه!این نقشه ها رو از یه منبع موثق به دست اوردم...حالا گوش کنین...بعد از خندق به ساختمون اصلی میرسیم که ورود بهش خیلی راحته...فقط باید از دیوار صاف بالا بریم و از پنجره طبقه سوم وارد بشیم!چون در ورودی به شدت قفله...ولی خوشبختانه از پنجره طبقه سوم که وارد بشیم،فاصله مون با اتاقی که آشا توش هست یه راهرو بیشتر نیست اما متاسفانه اون راهرو با لیزر های برنده محافظت میشه...اما من میدونم شما از پس لیزر هم بر میاین و میرسین به اتاق آشا که البته یه غول ازش نگهبانی میکنه!
_غول؟!منظورت چیه؟!
_نمیدونم!تو نقشه جلوی اتاق آشا نوشته "غ" که توی راهنمای نقشه به معنی غول هست!بد به دلتون راه ندین...دیگه تمومه اونجا آشا رو پیدا میکنید و میارید...پس چی شد؟! اول دیوار،دوم سگ های وحشی و هار،سوم حیاط مینگذاری شده،چهارم خندق آتیش،پنجم دیوار صاف و پنجره طبقه سوم،شیشم راهروی لیزری و هفتم غول نگهبان...اصلا اینها معروفن به هفت خان سنت دیاگون...فقط فراموش نکنین که چوب دستی هاتون نمیتونن جادو کنن...خیلی خوب!کی حاضره این جانفشانی رو به خاطر ارباب انجام بده؟!

و این چنین بود که سکوت مرگباری بر فضا حاکم شد...


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۷ ۲۰:۱۸:۳۷



پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳
#12

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


لینی بشقاب حاوی مگسش را روی میز گذاشت. سس خردل را روی آنها ریخت و بعد از بستن پیش بند، چنگالش را برداشت.
-همیشه دلم می خواست صبحونه آشا رو امتحان کنم. مرلین؟ یه بار دیگه می گی؟ من هیچی نفهمیدم. همینجوری یهو اومدن و بردنش؟ آخه به چه بهانه ای؟

مرلین دستی به ریشش کشید.
-عجب ریش بلندی! برم تو گینس ثبتش کنم روی دامبل کم بشه؟...اوه...چی پرسیدی؟...آهان...بی بهانه که نه. گفتن آشا بی پدر و مادره!

-و تو در مقابل این توهین چیکار کردی؟ تماشا؟
-نه خب...بهشون حمله کردم! ولی اونا ضمن مهار حمله من توضیح دادن که منظورشون یتیمه!
-آخی آشا! طفلکی ارباب! حتما خیلی ناراحت شدن. عادت داشتن هر روز دم آشا رو از بیخ بکنن!

لینی قطره اشکی بر تنهایی و بی کسی لرد سیاه ریخت.

غیبت غیر عادی لرد سیاه بالاخره توجه مرگخواران را به خود جلب کرده بود. لرد از صبح همان روز ناپدید شده بود و حتی برای رهبری سرود ملی مرگخواران سر میز صبحانه هم حاضر نشده بود. مرگخواران هم از مرلین خواسته، بدون خواندن سرود به میز صبحانه حمله ور شده بودند. ولی بعد از سیر شدن شکمشان به خاطر آورده بودند که ارتش بدون ارباب نمی شود!

سیوروس که در حال تکثیر نسخه ای از پوستر سیریوس با دندان های خون آلود و بلند بود پرسید:
-حالا یعنی چی؟ مامورای وزارتخونه کله سحر اومدن و مارمولک مخصوص رو گرفتن و بردن؟! ارباب هم باهاشون رفت؟

لودو که همواره جادوگری بسیار سحرخیز بود و شاهد همه ماجرا، جواب داد:
-نه...ارباب تو اتاقشونن. زانوی غم به بغل گرفتن! می دونین که چقدر روی مارمولکشون حساس هستن. صبح که مامورا اومدن مجبور شدن باهاشون کنار بیان. آخه اونا هشت نفر بودن و به دلیل حفظ امنیت انتخابات وزارت جادوگرای سابقه دار یا تحت تعقیب تا پایان انتخابات اجازه جادو ندارن.

سیوروس چاپ پوستر را موقتا متوقف کرد!
-هی! بدون جادو امنیت من چطوری قراره تضمین بشه؟ منظورت جادوی سیاهه دیگه؟
-نه! هر نوع جادویی!

رودولف چوب دستیش را امتحان کرد.
-ای بابا...واقعا کار نمی کنه! حالا چطوری صورتمو بشورم؟ کی موهامو شونه کنه؟ پناه بر مرلین!....حالا باید چیکار کنیم؟

-خب...باید یه جوری آشا رو از اونجا نجات بدیم! شنیدم اونجا بچه ها مجبورن روزی دو بار مسواک بزنن! تو هیچ وعده ای هم آش نمی دن! آشا زیر بار این فشار له می شه!







پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳
#11

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
در همان لحظه که سوژه می رفت در افق محو و ناپدید شود آسمان از ابرهای تیره پوشیده شد.رعد و برق آسمان را پوشاند و گرد و خاک عظیمی به هوا برخاست. از میان گرد و غبار شنل پوشی که زاغ سیاهی بالای سرش پرواز می کرد ظاهر شد.
عوامل داخل کادر و بیرون کادر:
کل جماعت در یک حرکت خودجوش در جستجوی راه فراری دیوانه وار به هر طرف دویدند. اما به خواست نویسنده در گوشه و کنار پایشان پیچ می خورد یا به هم برخورد می کردند و روی هم تلنبار می شدند. لحظه ای بعد آیلین پرنس در حالیکه موهایش را به طرز مخوفی از جلو روی صورتش ریخته بود از داخل دوربین فیلم برداری خود را به داخل کادر کشید تا روی هرچه فیلم حلقه و ساماراست را کم کند!
عوامل و دست اندر کاران با مشاهده آیلین که به فرمت وارد کادر شد دست از رد و بدل کردن کاغذ و قلم برای نوشتن وصیت نامه خود کشیدند.
عوامل پشت و روی صحنه:
آیلین نگاهی مخوف به دور و برش انداخت.اما یادش آمد که هنوز موهایش روی صورتش ریخته و نگاه های خوفناکش تاثیری ندارد. پس از جو حلقه و همذات پنداری با سامارا دست کشید و موهایش را مثل آدم پشت سرش ریخت.سپس با خونسردی چوبدستیش را کشید.
عوامل پشت و روی صحنه:مـــامــــــــان!
صحنه یک لحظه برفکی شد. ثانیه ای بعد دوربین در راستای عوض کردن جو خشونت بار برنامه خاله شادونه را جهت تلطیف روحیه بینندگان را پخش کرد.اما چند لحظه ای بیشتر طول نکشید که ملت معترض با داد و فریاد و شعار تعطیلی برنامه به همراه چوب و چماق وارد شدند و دوربین را کلا بی خیال تلطیف روحیه بینندگان کردند.
صحنه بلافاصله به سر جای خودش برگشت.
عوامل پشت و روی صحنه:
آیلن درحالیکه نوک چوبدستیش را که از آن دود بلند میشد فوت می کرد گفت:
- حالا خوبتون شد...این چه وضعه سوژه ست؟چرا این سوژه اینجوری شده؟ می دونم که خیلی به دیدن من علاقه دارین ولی برای بقیه هم باید وقت بذارم. حالا هم بلند شین جمع کنین این منظره بی ناموسی رو تا منکراتو صدا نکردم!
ملت در یک لحظه از جا جستند و از بزرگ تا کوچک جلوی آیلین صف کشیدند.
آیلین:کارگردان!
کارگردان از صف بیرون پرید و به حال خبردار جلوی آیلین ایستاد.
- سوژه رو به نحو شایسته ای اصلاح می کنی وگرنه این آخرین پستیه که تو عمرت کارگردانی می کنی!
کارگردان:چش...چشم...خانم!

رو به روی ورودی یتیم خانه

با وزش باد سردی ناگهان فلور از جا جست و با حیرت به دور و برش نگاهی انداخت.
- ای بابا...یعنی همه اون پستای قبلی پرید؟یعنی من همه این مدت داشتم خواب میدیدم؟یعنی آندرو و مندی الان دارن یه غذای گرم می خورن و یه جای گرم و نرم می خوابن و من تو سرما یخ می زنم؟آخه این انصافه؟
درست در همان لحظه که فلور به متن وصیت نامه ای که می خواست پیش از مرگش به شکل دخترک کبریت فروش تنظیم کند می اندیشید باد تندی وزید و کاغذی را به صورتش چسباند.فلور با عصبانیت کاغذ را از صورتش جدا کرد.
- این دیگه چه بوقیه؟الان چه و...هوم؟

آیا از سرما و گرسنگی در عذابید؟آیا از خانه رانده شده اید و جایی برای ماندن ندارید؟شوهرتان نفقه نمی دهد و پول مهریه را ندارد بپردازد؟آیا تصمیم به خودکشی دارید؟اشتباه گرفتین خانم ما انجمن حمایت از ساحره ها نیستیم...
دیگر نگران نباشید!با داشتن کمی رو و قلبی سیاه دنیا را برایتان تضمین میکنیم.
موسسه کلاهچیان

فلور:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.