در همان لحظه که سوژه می رفت در افق محو و ناپدید شود آسمان از ابرهای تیره پوشیده شد.رعد و برق آسمان را پوشاند و گرد و خاک عظیمی به هوا برخاست. از میان گرد و غبار شنل پوشی که زاغ سیاهی بالای سرش پرواز می کرد ظاهر شد.
عوامل داخل کادر و بیرون کادر:
کل جماعت در یک حرکت خودجوش در جستجوی راه فراری دیوانه وار به هر طرف دویدند. اما به خواست نویسنده در گوشه و کنار پایشان پیچ می خورد یا به هم برخورد می کردند و روی هم تلنبار می شدند. لحظه ای بعد آیلین پرنس در حالیکه موهایش را به طرز مخوفی از جلو روی صورتش ریخته بود از داخل دوربین فیلم برداری خود را به داخل کادر کشید تا روی هرچه فیلم حلقه و ساماراست را کم کند!
عوامل و دست اندر کاران با مشاهده آیلین که به فرمت
وارد کادر شد دست از رد و بدل کردن کاغذ و قلم برای نوشتن وصیت نامه خود کشیدند.
عوامل پشت و روی صحنه:
آیلین نگاهی مخوف به دور و برش انداخت.اما یادش آمد که هنوز موهایش روی صورتش ریخته و نگاه های خوفناکش تاثیری ندارد. پس از جو حلقه و همذات پنداری با سامارا دست کشید و موهایش را مثل آدم پشت سرش ریخت.سپس با خونسردی چوبدستیش را کشید.
عوامل پشت و روی صحنه:
مـــامــــــــان! صحنه یک لحظه برفکی شد. ثانیه ای بعد دوربین در راستای عوض کردن جو خشونت بار برنامه خاله شادونه را جهت تلطیف روحیه بینندگان را پخش کرد.اما چند لحظه ای بیشتر طول نکشید که ملت معترض با داد و فریاد و شعار تعطیلی برنامه به همراه چوب و چماق وارد شدند و دوربین را کلا بی خیال تلطیف روحیه بینندگان کردند.
صحنه بلافاصله به سر جای خودش برگشت.
عوامل پشت و روی صحنه:
آیلن درحالیکه نوک چوبدستیش را که از آن دود بلند میشد فوت می کرد گفت:
- حالا خوبتون شد...این چه وضعه سوژه ست؟چرا این سوژه اینجوری شده؟
می دونم که خیلی به دیدن من علاقه دارین ولی برای بقیه هم باید وقت بذارم.
حالا هم بلند شین جمع کنین این منظره بی ناموسی رو تا منکراتو صدا نکردم!
ملت در یک لحظه از جا جستند و از بزرگ تا کوچک جلوی آیلین صف کشیدند.
آیلین:کارگردان!
کارگردان از صف بیرون پرید و به حال خبردار جلوی آیلین ایستاد.
- سوژه رو به نحو شایسته ای اصلاح می کنی وگرنه این آخرین پستیه که تو عمرت کارگردانی می کنی!
کارگردان:چش...چشم...خانم!
رو به روی ورودی یتیم خانهبا وزش باد سردی ناگهان فلور از جا جست و با حیرت به دور و برش نگاهی انداخت.
- ای بابا...یعنی همه اون پستای قبلی پرید؟یعنی من همه این مدت داشتم خواب میدیدم؟یعنی آندرو و مندی الان دارن یه غذای گرم می خورن و یه جای گرم و نرم می خوابن و من تو سرما یخ می زنم؟آخه این انصافه؟
درست در همان لحظه که فلور به متن وصیت نامه ای که می خواست پیش از مرگش به شکل دخترک کبریت فروش تنظیم کند می اندیشید باد تندی وزید و کاغذی را به صورتش چسباند.فلور با عصبانیت کاغذ را از صورتش جدا کرد.
- این دیگه چه بوقیه؟الان چه و...هوم؟
آیا از سرما و گرسنگی در عذابید؟آیا از خانه رانده شده اید و جایی برای ماندن ندارید؟شوهرتان نفقه نمی دهد و پول مهریه را ندارد بپردازد؟آیا تصمیم به خودکشی دارید؟اشتباه گرفتین خانم ما انجمن حمایت از ساحره ها نیستیم...
دیگر نگران نباشید!با داشتن کمی رو و قلبی سیاه دنیا را برایتان تضمین میکنیم.
موسسه کلاهچیان
فلور: