هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
خلاصه:

لرد و مرگخوارا سایت جادوگران رو به طور اتفاقی پیدا کردن و توش ثبت نام کردن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لینی و رز، که هر زمان دیگری بود به دلیل ابراز علاقه های رودولف از وی فاصله میگرفتند، این بار به دلیل نگرانی از قمه های وی با فاصله و البته به سرعت به داخل خانه ریدل برگشتند تا دسترسی های لرد را به وی پس دهند.

وقتی رز و لینی وارد خانه ریدل شدند، دیگر صدایی نیامد.
مرگخواران نگاهی به یکدیگر انداختند و گوش هایشان را تیز کردند تا شاید صدایی بشنوند. اما نشنیدند.
پس در چهارچوب در جمع شدند، همه نگاهی به رودولف انداختند، سپس با دیدن رودولف، که با وجود لنگ زدن و کبود بودن، اما همچنان قمه داشت، نگاهشان را به آرسینوس انداختند که با چهره ای ریلکس ایستاده بود و سعی میکرد ویتامین های موجود در نور آفتاب را جذب کند.

مرگخواران به یکدیگر چشمکی زدند، سپس آرسینوس را با ده ها اردنگی هماهنگ به خانه ریدل پرتاب کردند.
چند ثانیه بعد، آرسینوس با لحن آرام همیشگی اش گفت:
- امنه. همه چیز هم درسته و درست تر میشه.

مرگخواران به آرامی و پس از نگاه دیگری به چپ و راست وارد خانه ریدل ها شدند، سپس خود را روی مبل ها و صندلی ها رها کردند. و بعد همگی گوشی های موبایل مشنگی، تبلت ها و حتی لپ تاپ هایشان را از جیب های گشاد ردا، و بعضا شلوار کردی هایی که تنها برای حمل لپ تاپ و تبلت خریده بودند، بیرون آوردند و وارد سایت شدند.

مرگخواران در حال رول زدن و گشت و گذار بودند که ناگهان در صفحه اصلی انجمن ها اطلاعیه ای با عنوان "انتخابات وزارت سحر و جادو" را مشاهده کردند.
سیم های مغز مرگخواران به دلیل مشاهده این میزان از دموکراسی اتصالی کرد. حتی چندین مرگخوار ردا دریده، به سوی افق رفتند.
اما پس از چند ثانیه، خوی پلیدی و فرصت طلبی مرگخواریشان کارگر افتاد و به سرعت همگی به سوی تاپیک ثبت نام انتخابات به راه افتادند.
تعدادی با دیدن شرایط ثبت نام، تصمیم گرفتند بیخیال شده، کلا ضد وزارت شوند، اما تعدادی باز هم فرم هارا پر کردند و با چهره هایی همچون شاهینی که شکارش را زیر نظر گرفته، به انتظار تایید صلاحیت نشستند...


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۵ ۱۹:۵۵:۵۴


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
آيا واقعا عذر خواهي از كسي، براي لرد سياه آسان است؟
آيا اصلا لرد سياه در زندگي اش از كسي عذر خواهي كرده است؟
آيا بلاك شدن از يك سايت مشنگي، ارزش اين سنت شكني را دارد؟

همه براي دريافتن به پاسخ اين سوال ها، به چهره ى مبارك لرد سياه و لبخند روي صورتشان خيره شده بودند.
بله! لبخند روي صورتشان بود...و اگر يك مرگخوار باهوش باشيد، ميدانيد كه ديدن لبخند روي صورت لرد سياه، اصلا اتفاق خوبي نيست.

-ما بايد از رودولف عذرخواهي كنيم؟! هوم...خب...باشه! اين كه اصلا كار سختي نيست...بيرون! همه بريد بيرون!

ديدن همان لبخند، براي همه كافي بود تا با سر و كله به سمت در اتاق بدوند.

-تو نه رودولف...تو بمون!

رودولف با ترس و لرز، به دري كه پشت سر آخرين مرگخوار بسته شد، نگاهي انداخت ولي مرگخواران اصلا دلشان نميخواست به حال و روز رودولف داخل اتاق، نگاه بياندازند!

-به نظرتون ارباب...

با بلند شدن فرياد هاى درد آلود رودولف، نيازي به كامل شدن پرسش بالا باقي نماند!

دقايقي بعد رودولف، با پاي لنگان از اتاق خارج شد!
-ليني...رز...مانتيكور بخوردتون به حق رداي ارباب! به زمين خونه ي گريمولد بخوريد به حق ريش نداشته ي ارباب! بياين دسترسي ارباب رو برگردونيد! بياين كه اميدوارم داكسي حمله كنه به لباساتون! بياين !






پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
- ارباب، من اصلا نمي تونم همچين جسارتي بكنم. شما اينجا باشين و من حرف بزنم! اصلا امكان نداره.
- يعني چي اين حرف ها؟ ما خودمان به تو دستور صحبت كردن داديم. حالا توضيح بده.
- شما خودتون غلطــ... يني چيزه، من همچين جسارتي رو درمقابل شما نمي كنم. شما...

آرسينوس در حال صحبت كردن بود كه با نگاه خشمناك لردسياه خود به خود ساكت شد.با صداي هكتور همگي به سمت او برگشتند:
- خب ارباب، چرا خودتون توضيح نميدين؟
- ما نميتوانيم!
- چرا ارباب؟
- چون ما خودمان را به خاطر اين مسائل كوچيك خسته نميكنيم!

اما واقعا دليل لرد سياه خستگي نبود، بلكه دليلش اين بود كه او خودش هم معني كمله (بلاك) را نميدانست. پس به آرسينوس نگاه كرد و گفت:
- يا همين الان توضيح ميدي يا نقابت را برمي داريم و اون زبونتو از حلقومت بيرون ميكشيم!

آرسينوس كه مي ترسيد مرگخواران قيافه ي زشت او را ببينند، شروع كرد به توضيح دادن:
- كلمه بلاك يني اينكه ارباب نميتونه وارد سايت بشه و پست بذاره و درخواست نقد بده و در كل هيچ غلطي نميتونه بكنــ...

اما ناگهان آرسينوس به خاطر پس كله اي كه از لردسياه خورد، ادامه ي حرفش را نزد.

- حالا ما چطوري ميتوانيم دوباره دسترسي مان رو بدست بياوريم.
- خب راستش ارباب... راه حلش يكم واسه شما سخته!
- يني چي سخته... ما لرد سياه هستيم و قادر هستيم هر كاري را انجام دهيم. حالا بگو راه حل چيه؟
- خب واسه اين كار... شما بايد از رودولف معذرت خواهي بكنين.









ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۰ ۱۷:۱۱:۵۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۵۲ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۶

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
- برو کنار ببینم گوین! اینا چی اند داری نگاه می کنی؟

گویندالین سرش را از روی تبلت مشنگی اش بلند کرده و به صاحب صدا نگاه کرد.
- آرسینوس اسم من الینه و دارم دنبال آواتار می گردم. آخه هر چی که پیدا می کنم یه چیزی کم داره. تو یکی اش خیلی غمگینم. یکی اش خیلی مهربونه. یکی اش...

-آهای...بلاک یعنی چی؟ ما الان چی شدیم؟!

آرسینوس به گویندالین که حرفش نیمه کاره مانده بود، نگاه کردو گویندالین به آرسینوس، که نیمی از صورتش را از روی ماسک می خاراند.
چند ثانیه بیشتر نگذشته بود، که گویندالین و آرسینوس و باقی مر گخواران، با در دست داشتن وسیله های مشنگیشان، که با آن ها، وارد سایت جادوگران شده بودند، به در اتاق لرد هجوم بردند. و البته در آن میان متحمل تلفاتی هم شدند، بعضی از مرگخواران، که سرشان را از روی گوشی ها و تبلت ها و آیپد ها بیرون نیاورده بودند، برخی دیگر را زیر پا له کردند.
گروهی که سالم به درب اتاق لرد رسیدند، اول به لرد و بعد به سایت و بعد به خودشان نگاه کردند.
تمامی مرگخواران، به پست شماره 666 خیره شده بودند.
البته نه به محتوای پست.
بلکه به کلمه ای در کنار پست و زیر کادر معرفی هر کاربر!

"شناسه بسته شده"

در چند ثانیه، "سکوت بره ها" در خانه ریدل تبدیل به فریادهایی از جنس "جیغ" شد.

- ارباب؟ شناسه بسته شده چیه؟ ینی کشتنتون مرلین به دور؟
- ارباب کار رودولفه؟
- ارباب ینی ما الان می تونیم لرد بشیم؟

لرد با چشمانی خشمگین و متعجب به مرگخوارهایش نگاه کرد تا گوینده آخرین جمله را بیابد! در این هیاهو، لینی دسترسی های مدیریتی اش را روی شانه های آبی اش گذاشته و پیکسی وار، از جلوی چشم های اربابش دور شده بود.

- آرسینوس!
- بله سرورم؟
- تو قبلا وزیر بودی. مرگخواران ما نمی دونن بلاک و شناسه بسته شده چیه! بیا با صدای بلند برای همه توضیح بده!


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱۴ ۰:۵۸:۳۵

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد و مرگخواران بطور اتفاقی سایت جادوگران رو کشف و در اون ثبت نام کردن.

........................

لرد سیاه به صفحه آبی رنگ چشم دوخت.
-خب...یک درخواست نقد از رودولف...یک پست غرمالی شده از رودولف...یک درخواست پست قبل از خواب برای رودولف...یک درخواست دوئل از رودولف...رد همون دوئل توسط رودولف...این که نشد زندگی...ما داریم برای این رودولف کار می کنیم؟!

لرد خشمگین شد. صفحه حاوی پست غر رودولف را باز، و شروع به تایپ کرد.

در لحظات خشم، سرعت تایپ لرد سیاه بسیار بالا می شد.

نوشت و نوشت و نوشت...

تا این که آرام شد. صفحه را بست و لبخندی زد.
-دیدی نجینی؟ هر کاری راهی داره. الان می فهمه که هرگز نباید وقت ما رو بیشتر از چیزی که باید، بگیره.

صدای وزوزی از پشت در اتاق لرد به گوش رسید...و بوی گلبرگ های رز که داخل اتاق پیچید.
-رز؟...لینی؟ ما متوجه شدیم که پشت درمون هستین. بوی گلات از سوراخ کلید وارد اتاق ما شده رز. چی می خوایین؟

صدای وزوز شدید تر شد و به دنبال آن صدای قدم های کوتاه و سریعی که از جلوی در دور می شدند به گوش رسید.
لرد در را باز کرد...و کاغذی که لای در گذاشته شده بود روی زمین افتاد.
کاغذ را برداشت...و باز کرد.

کاربر محترم...لرد سیاه!

به دلیل توهین های فراوان و غیر قابل بخشش، در پست شماره 666 صحبت با ارباب، و به دنبال شکایت کاربر رودولف لسترنج، به مدت سه روز بلاک می شوید!

مدیریت ایفای نقش سایت جادوگران!



لرد سیاه نامه را مچاله کرد!
-آهای...بلاک یعنی چی؟ ما الان چی شدیم؟!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱۲ ۰:۱۷:۰۴



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
لرد گوشه ی لبش را کمی به نشانه ی لبخند زدن بالا اورد.
-همممم. درخواست نقد؟ الان یک نقدی بهت بدیم ! وینکییییی ؟

وینکی همیشه در خدمت به ارباب حاضر بود اما ایندفعه داشت اتک میزد و چیزی نمانده بود که دشمن را سه ستاره کند که لرد پایش را محکم روی سیم حاوی اینترنت گذاشت که به موجب ان اتک وینکی به گند کشیده شد.

لرد کم کم داشت از اینکه دستور اینترنت گرفتن را صادر کرده بود پشیمان میشد.
-هکتووووور ؟
-بله سرورم؟
-بیا بشین اینجا و نقد کن!

هکتور با شنیدن اسم نقد ویبره ای زد و به دور خودش چرخید و چرخید و چرخید تا اینکه سرعتش کم شد و از حرکت ایستاد و در دستانش شیشه ی کوچکی به چشم خورد.
-معجون نقد شدگی بدم اربا...
-نه! با انگشتات بشین و نقد کن. اخرشم بنویس این رو ما نوشتیم.

اتاق اصلی!

گیبن که تا ان موقع چیزی نگفته بود و داشت مدل های جدید ماسک و نقاب ها را جست و جو میکرد به سمت جمعیت مرگخواران رفت و با دیدن یک مربع که از ان نور و رنگ ساطع میشد، محکم سرش را به ان کوبید و به صفحه سفت و سرد ان چسبیده شد.

مرگخواران:چرا اینکارو کردی ؟
گیبن: قدح اندیشه نیست مگه؟
مرگخواران:



ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۲ ۱۳:۳۴:۱۰

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
رودولف درمانده شده، آنقدر درمانده شد که رفت یک دل سیر در آغوش پر شکنجه و فحش ننه لسترنج گریه کرد. سپس وقتی که ننه لسترنج با مگس کش مورد محبت قرارش داد، و رودولف حسابی مرد شد و مورد تبعیض قرار گرفت و شد داماد سرخانه مادر زنش.
رودولف که غمی بسیار زیاد داشت. برگشت به خانه ریدل، مرگخواران را از پشت کامپیوتر متفرق کرد، سپس خودش نشست پشت کامپیوتر. چشمانش را بست و در حالی که ده بیست سی چهل میکرد، با نوک قمه‌اش شروع کرد به اشاره کردن به تاپیک‌های مختلف...

پس از چند ثانیه که تا صد شمرد، چشمانش را باز کرد. نفس عمیقی کشید. قمه برایش شیون آوارگان را انتخاب کرده بود... شیون آوارگانی پر از خاطرات تلخ و شیرین.
و رودولف همه آنها را به یاد می‌آورد...

فلش بک

رودولف حتی در دوران طفولیت نیز کودک شروری بود. و حتی در هاگوارتز نیز اصلاً رعایت قوانین را نمیکرد. او در یک روز گرم، در حالی که با سایر دانش آموزان برای گردش هاگزمید رفته بود، تصمیم مهمی گرفت. تصمیمی که نقطه عطفی در مسیر چشم چرانی‌اش بود. و شاید اگر این تصمیم نبود، او هرگز رودولفی چشم چران نمیشد.
درست بود... تصمیم رودولف این بود که در شیون آوارگان یک استخر پارتی مختلط برگزار کند. یک استخر پارتی عظیم با حضور خودش و تمام ساحرگان سال ششم و هفتم هاگوارتز.

رودولف حتی ساحرگان را به شیون آوارگان آورده بود. و آنجا بود که اولین شکست احساسی‌اش را خورده بود و در یک نامه حسابی برای ننه لسترنج غر زده بود. او متوجه شده بود که شیون آوارگان اصلاً استخر ندارد! حتی در آنجا لوپین هم افتاده بود دنبالش و بعد هم توسط فیلچ توقیف شده بود و یک هفته از مچ پایش آویزان شده بود.

پایان فلش بک

رودولف که در فلش بک خود غرق شده بود و به دلیل این غرق شدن، حسابی آب لب و لوچه‌اش راه افتاده بود، اصلاً متوجه نشد که بلاتریکس بالای سرش است، تا اینکه...

- بوقی! بقیه هم تو نوبتن میخوان بنویسن! زود بنویس تا نبردم خونه کل ظرفارو تو سرت نشکستم!

رودولف خوف کرد و در همان حال که خوف کرده بود، به سرعت رولی نوشت و آنجا بود که با پدیده‌ای بسیار جالب و غم‌انگیز، البته به جز غر زدن آشنا شد. او تاپیکی را یافت که به سرعت به آن معتاد شد و آن تاپیک، تاپیک درخواست نقد بود.

در اتاق لرد سیاه، در حالی که لرد با کامپیوتر شخصی خود اوضاع مرگخوارانش را در سایت زیر نظر گرفته بود، ناگهان صدای دینگی شنید. صدای دینگ از تاپیک نقد بود و توسط رودولف به صدا در آمده بود...



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۶

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۵۳:۳۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
و بدین ترتیب، مرگخواران کیلو کیلو وارد سایت شدند و هر کدام به تاپیکی رفته و رولی زدند.

یکی از مرگخواران که رودولف بود قطعا، سرش را انداخت پایین و وارد تاپیک حمام عمومی سایت شد. هی این ور را نگاه کرد و هی آن ور را نگاه کرد. درنهایت چون هیچ باکمالاتی را درون حمام ندید، ناسزاگویان به پایین صفحه اسکرول کرد و مشغول نوشتن رول خودش شد. بلکه سوژه ای بسازد که در آن تعدادی باکمالات درون حمام باشند.
همینطور که رودولف خیالات بیناموسانه اش را جهت مند و برای سوژه اش مسیری تعیین میکرد و خط و نشان میکشید، ناگهان متوجه مشکلی شد: "رودولف نمی دانست چگونه بنویسد."
-ارباب، چرا من بلد نیستم بنویسم؟ غر بزنم؟
-چی میخواین بنویسین؟ کجا میخواین بنویسین؟

رودولف که متوجه شد در چند قدمی لو رفتن ماجرا است و اگر لرد بفهمد، رودولف را به عزای ننه لسترنجش می نشاند، سوت زنان سر کارش برگشت و وارد تاپیک دیگری شد به نام "کافه تفریحات سیاه".

هرچه رودولف نشست و سوژه ها را خواند و خواند، بیشتر به این نتیجه رسید که موضوع آن، همان زندگی خودشان است. حتی در آخرین سوژه آن، دقیقا وضعیت کنونی مرگخواران مو به مو و لحظه به لحظه درحال نقل شدن بود. انگار کسی دوربین برداشته و از تمام لحظه های زندگی آنان فیلم بر میدارد.

اینجا بود که موهای رودولف ریخت توی قمه هایش. آیا خود رودولف، رودولف اصلی بود یا آن یکی رودولف، رودولف اصلی بود؟ آیا آنها داشتند زندگی خود را رقم می زدند یا آن دیگرانی که رول ها را نوشته بودند؟ آیا رودولف به قدرتی فراطبیعی پی برده و میتوانست با چند دکمه کیبورد، سرنوشت همه را عوض کند؟ آیا آنها در ماتریکس بودند؟ آیا ترمیناتور از آینده آمده بود؟ آیا میشد مرز بین واقعیت و جادوگران را شکست؟ آیا همه میتوانستند از دنیای بلورین جادوگران به واقعیت بروند؟ آیا عموی سوباسا درحقیقت برادر گمشده اش بود؟ آیا ننه سوباسا با فرزند گمشده خود ازدواج میکرد؟ آیا سوباسا کاکرو را می زد؟

رودولف درماند...


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱ ۲۰:۰۵:۴۲


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
مرگخوار ها که همگی شوق ساختن شناسه داشتند، لپ تاپ ها، تبلت ها، گشی ها و... خود را در آوردند و مشغول ثبت نام در سایت جادوگران شدند.

- من الان ثبت نام کردم چطوری برم ایفای نقش؟ اصلا ایفای نقش چیه؟

لینی که در همین چند دقیقه کل فوت و فن سایت و ایفای نقش دستش آمده بود در جواب گفت:
- تو فعلا برو به تصاویر کارگاه نمایشنامه نویسی بعد یه عکس انتخاب کن و درموردش یه نمایشنامه بنویس.
- نمایشنامه چیه؟
- اصلا بیخیال یه داستان کوتاه بنویس.

مرگخوار شروع به نوشتن نمایشنامه شد.
- خب حالا چیکار کنم؟
- صبر کن ببینم، این چه نمایشنامه ایه؟ خیلی داغونه تایید نشد.

اما لینی متوجه نشده بود که مرگخواری که تمام مدت داشت وارد ایفای نقش میشد، لیسا است.

- اصلا من با همتون قهرم!
- نه صبر کن خیلی نمایشنامه ی قشنگیه تایید شد؛ حالا برو پیش کلاه گروهبندی.
- چی؟ منکه قبلا گروهبندی شدم و توی ریون افتادم.
- خب دوباره گروهبندی شو.

لیسا فقط یک جمله نوشت: باهات قهرم! ولی درست چند دقیقه بعد گروهبندی شد. کلاه گروهبندی نوشته بود:
درود فرزندم، چقدر تو دانا و باهوشی پس برو به... ریونکلاو.
به این ترتیب لینی پوکر فیس شد. الیزابت هم که تا آن مرحله پیش رفته بود و به گروه ریونکلاو رفته بود پرسید:
- لینی، حالا چیکار کنیم؟
- برید از لیست شخصیت ها یه شخصیت انتخاب کنید و معرفیش کنید.
- وای لینی اسم من اینجاس!

کم کم همه ی مرگخوار ها شروع کردند به گفتن جمله ی "اسم منم اینجاس" تا اینکه لینی کلافه شد.
- بسه دیگه؛ خب اگه اسمتون اونجاس برید خودتون معرفی کنید.

مرگخوار ها شروع کردند به معرفی خود ولی لینی مجبور بود همه را تایید کند چون همه بیوگرافی و خانواده ی خود را، از یازده نسل پیش معرفی میکردند!



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-پیام شخصی دارم!

رودولف که در این فاصله شناسه خودش را ساخته بود با ذوق و شوق جواب داد:
-خوش آمد گوییه. از طرف کمالاتی به نام مافلدا!

-کمالات؟
-آره دیگه...این با کمالات و اینا نیست. این دیگه خود کمالاته. از ورود من خیلی خوشحال شده. الان دارم جوابشو می نویسم. قرار با کدوم ق بود؟

مرگخواران سری با تاسف برای رودولف که از شدت تایپ سریع، رو به پرواز بود تکان دادند. صدای نازک لینی که رودولف را به سختی از جلوی کیبود به کناری هل می داد به گوش رسید.
-نه بابا...اونو که خوندم...این جدیده. پیشنهاد مدیریته. نوشته من ده هزارمین عضوشونم. به همین مناسبت باید مدیر ایفای نقش بشم. به همراه یه نفر از دوستانم که انتخابش رو به عهده خودم گذاشتن.

مرگخواران زیر چشمی به لرد سیاه که در فاصله دورتری غرق در مطالعه پیام امروز بود نگاه کردند. اگر لرد از جریان مدیریت مطلع می شد، آن ها هیچ شانسی نداشتند.

آرسینوس جلو رفت.
- و برای مدیریت چه کسی شایسته تر از من که سابقه درخشان وزارت مقتدرانه و ...

آرسینوس موفق به کامل کردن جمله اش نشد. چون توسط بقیه مرگخواران به عقب هل داده شد.

لینی بال بال زنان روی یکی از برگ های وسیع رز نشست.
-بیخودی دعوا نکنین. من انتخابمو کردم. برین شناسه هاتونو بسازین و مراحل رو طی کنین. شاید تاییدتون کردم...شایدم نکردم!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.