مرگخوار ها که همگی شوق ساختن شناسه داشتند، لپ تاپ ها، تبلت ها، گشی ها و... خود را در آوردند و مشغول ثبت نام در سایت جادوگران شدند.
- من الان ثبت نام کردم چطوری برم ایفای نقش؟ اصلا ایفای نقش چیه؟
لینی که در همین چند دقیقه کل فوت و فن سایت و ایفای نقش دستش آمده بود در جواب گفت:
- تو فعلا برو به تصاویر کارگاه نمایشنامه نویسی بعد یه عکس انتخاب کن و درموردش یه نمایشنامه بنویس.
- نمایشنامه چیه؟
- اصلا بیخیال یه داستان کوتاه بنویس.
مرگخوار شروع به نوشتن نمایشنامه شد.
- خب حالا چیکار کنم؟
- صبر کن ببینم، این چه نمایشنامه ایه؟ خیلی داغونه تایید نشد.
اما لینی متوجه نشده بود که مرگخواری که تمام مدت داشت وارد ایفای نقش میشد، لیسا است.
- اصلا من با همتون قهرم!
- نه صبر کن خیلی نمایشنامه ی قشنگیه تایید شد؛ حالا برو پیش کلاه گروهبندی.
- چی؟ منکه قبلا گروهبندی شدم و توی ریون افتادم.
- خب دوباره گروهبندی شو.
لیسا فقط یک جمله نوشت: باهات قهرم! ولی درست چند دقیقه بعد گروهبندی شد. کلاه گروهبندی نوشته بود:
درود فرزندم، چقدر تو دانا و باهوشی پس برو به... ریونکلاو.
به این ترتیب لینی پوکر فیس شد. الیزابت هم که تا آن مرحله پیش رفته بود و به گروه ریونکلاو رفته بود پرسید:
- لینی، حالا چیکار کنیم؟
- برید از لیست شخصیت ها یه شخصیت انتخاب کنید و معرفیش کنید.
- وای لینی اسم من اینجاس!
کم کم همه ی مرگخوار ها شروع کردند به گفتن جمله ی "اسم منم اینجاس" تا اینکه لینی کلافه شد.
- بسه دیگه؛ خب اگه اسمتون اونجاس برید خودتون معرفی کنید.
مرگخوار ها شروع کردند به معرفی خود ولی لینی مجبور بود همه را تایید کند چون همه بیوگرافی و خانواده ی خود را، از یازده نسل پیش معرفی میکردند!