هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
سلام ارباب.
ارباب...
طنز نویسی چرا انقد سخته ارباب؟


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۴

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
سولام لوردی!
این مدت ها که نبودم دلت برام تنگ شده بود؟ آخییی! ناراحت نباش میدونم چقد به من وابسته ای.
نه جون تو قرمز نشو! میدونم که از خجالت قرمز شدی و داری رعد و برق می زنی.
چرا دست به چوبدستیت میبری راضی به زحمت نیستم.
آواداکیکارا؟ چه کسی کیک ها را آوادا؟ چرا دنیا سیاه شده ست در پیش چشمانم؟

نقد

_____________________________
پیشاپیش و پساپس و حال و همیشه متشکرم بخاطر زحمتا


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۱۰ ۱۴:۱۱:۴۸

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ چهارشنبه ۹ دی ۱۳۹۴

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
ارباب اصلا ایده نداشتم!
لطفا! ایشون رو نقد کنید.


Only Raven


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ سه شنبه ۸ دی ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دای؟ چرا غمگین؟!

بررسی پست شماره 359 باشگاه دوئل، دای لوولین:


ایده نوشتن نامه، ایده قشنگی بود. ولی برای پست دوئل کمی ساده بود.
به جای صحنه پردازی و توصیف و فضاسازی بصورت مستقیم داستان رو توضیح دادی.
حسنی که داره اینه که می تونی آزادانه حرف بزنی. اینجا دیگه نمی شه گفت چرا نویسنده وارد داستان شده. چون کل داستان از زبون نویسنده اس.
خوشبختانه حواست بود که توی نامه نباید از شکلک استفاده کنی.
جمله های نامه ساده و صمیمی بودن...به نظر من لحنش هم می تونست محاوره ای باشه. برای تقویت اون سادگی که ویژگی اصلی نامه شما بود. بعضی احساسات با جمله های کتابی اونطور که باید ابراز نشدن. مثلا:
نقل قول:
باشد! باشد! دیروز ترسیدم!

باشه! باشه! دیروز ترسیدم.

دومی قابل درک تره.


نقل قول:
وقتی در بازی نهایی، جستجوگر ناشی مان از روی جارویش سقوط کرد... نترسیدم! وقتی سرایدار هاگوارتز فرار شبانه مان را فهمید... نترسیدم! وقتی آن گرگینه احمق به تو حمله کرد... خب فقط کمی هول کردم.
این پاراگراف خیلی قشنگ بود. مخصوصا جمله آخرش که شاید خواننده انتظار داشت همون دلیل ترس دای باشه.


نقل قول:
ولی دیروز ترسیدم. می دانی از چه؟ من از قطره اشک کودک بی گناه مشنگی که قبل از به قتل رسیدنش به زمین افتاد، ترسیدم! مضحک است نه؟
اینجاشو خیلی باید کند تر توضیح می دادی. این اتفاقیه که خود دای هم ازش شوکه شده. انگار باورش نمی شه. و اون شوک و ناباوری رو باید بیشتر نشون می دادی. مثلا:

ولی دیروز ترسیدم!
می دونی از چی؟
از یک قطره اشک!
باورت می شه؟ من از یک قطره اشک ترسیدم.
قبول کردنش برای خودم هم سخته ولی من از قطره اشک کودک بی گناه مشنگی که قبل از به قتل رسیدنش به زمین افتاد، ترسیدم! مضحکه... نه؟



اسم زاک رو خیلی زیاد و بی دلیل تکرار کردی. لزومی نداشت هی اسمشو ببری. به هر حال نامه یک مخاطب داره و یکی دوبار بردن نامش کافیه.


نقل قول:
زاک... حالا که کمی از شوک درآمده ام احساس می کنم، فهمیدم. من از آن قطره اشک نترسیدم! من از بیدار شدن احساساتم ترسیدم!
اینجاشو باید با تردید بیشتری می نوشتی. زیاد منطقی نیست که آدم نامه رو بنویسه و طی نامه به احساساتش پی ببره. می تونه کمی شک کنه:
راستش حالا که کمی از شوک درآمده ام احساس می کنم،شاید چیزی را فهمیده باشم. من از آن قطره اشک نترسیدم! شاید من فقط از بیدار شدن احساساتم ترسیدم!


نقل قول:
می دانی؟ می خواستم نامه ای که برایت می نویسم خلاقانه باشد. حوصله تو را سر نبرد. از روی اجبار آن را نخوانی، اما نتوانستم! عجولم! اولین چیزی را که به ذهنم می رسد می نویسم. آنقدر که سبک شوم!

آری شاید وقت بیشتری برای نوشتن داشتم. شاید می توانستم بهتر از این بنویسم. خلاقانه تر و با جاذبه بیشتر. متاسفم! می شود تحمل کنی؟ قول می دهم پیشرفت کنم!
این توضیح بیش از حد لازم، طولانی و کش دار بود. یه خط براش کافی بود.


نقل قول:
حتی با این که اینجا نیستی، آرامش وجودت مرا هم آرام کرد.
جمله منظورش رو درست نمی رسونه. می تونستی بنویسی آرامش وجود از دور(یا از این فاصله)، مرا آرام کرد.


این نامه دلنشین و قشنگ بود. ولی برای پست دوئل دنبال ایده های جذاب تر و جدید تر و متفاوت تری هستیم. ایده اصلی شما خوب بود. این که دای از یه قطره اشک بترسه. ولی مثلا وسط نامه (قبل از این که بگین از چی ترسیده)، می تونست نوشتن رو متوقف کنه و صحنه رو به خاطر بیاره. این جوری هیجانش هم کمی بیشتر می شد. خواننده فرصت می کرد کنجکاو بشه که دای از چی ترسیده.


موفق باشید!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
سلام ارباب!

ارباب...

مرسی!



این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۵۹ شنبه ۵ دی ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 331 گورستان ریدل ها، سلستینا واربک:


نقل قول:
دقایقی از خارج شدن آریانا دامبلدور می گذشت،دکتر غرق افکارش در رابطه با بیماران قبلی بود،آن بیماران عجیب ترین بیماران تیمارستان بودند.
درباره آریانا توضیح چندانی نداده بودم. ولی آخرش رو گذاشتم به عهده نفر بعدی که ادامه بده یا بره سراغ مریض بعدی. به نظر من می شد کمی بیشتر درباره آریانا نوشت ولی انتخاب شما هم اشتباه نیست. انتخابه!


نقل قول:
دکتر که عصبی شده بود از اتاق بیرون رفت و بلاخره کمی آن طرف تر از اتاق پرستار که گلوی خود را باند پیچی کرده بود یافت او سعی داشت چیزی بگوید اما...
ورود قشنگی بود! کسی که سلستینا رو بشناسه می خنده...و کسی که نشناسه کنجکاو می شه. که هر دو احساس برای خوندن ادامه داستان مفید و کافی هستن.


نقل قول:
،البته او هرگز متوجه نشد که آن روز تنها یک پرستار صدای کلاغ مایل به قورباغه در نمی آورد بلکه همزمان ۵ پرستار دیگر نیز صداهای اردک ، فیل ، گوسفند،شتر و گونه ناشناخته ای از حیوانات را از خود در می آوردند،این اتفاقات تیمارستان را تبدیل به باغ وحش شگفت انگیزی کرده بود.
ایده خوبه...ولی جمله بندی و شکل توضیح دادنتون نه. این قسمت رو می شد به جای خلاصه کردن، تجربه کرد! یعنی دکتر می رفت دنبال پرستار و با این صداها مواجه می شد. آخری هم می تونست یه صدای عجیب باشه. و اگه قرار بود به صورت توضیح باشه باید کمی روشن تر نوشته می شد. و جمله آخر هم صد در صد باید حذف می شد. اینجور صحنه ها رو باید با جدیت توضیح بدین که طنزشون بیشتر بشن.


نقل قول:
سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند،به سمت میز خود رفت و بر صندلی اش نشست اما کمی بعد یکی از عجیب ترین وقایع آن روز را دید،درگوشه میز که دختر کنار آن نشسته بود تار باریکی به همراه مقدار زیادی خون که به زمین می چکید دیده می شد.
در این پاراگراف چقدر اشکال علامت گذاری وجود داره... حتی اگه جمله ها درست باشن هم، این علامت گذاری(نگذاری!) باعث می شه نتونن جمله رو درست بخونن:
سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند. به سمت میز خود رفت و بر صندلی اش نشست. اما کمی بعد یکی از عجیب ترین وقایع آن روز را دید! در گوشه میزی که دختر کنار آن نشسته بود، تار باریکی به همراه مقدار زیادی خون که به زمین می چکید دیده می شد.

اینجوری بهتر شد.


نقل قول:
-قبل ورودتون به اینجا یک میکروفون از شما گرفته شده...متاستفم شما بالاترین درجه توهم و خود بزرگ بینی رو دارید... با چندتا قرصه...
دکتر کمی زود به این نتیجه قطعی رسید. یا باید توهم سلستینا کمی بیشتر نشون داده می شد و یا اظهار نظر دکتر ملایم تر می شد.


نقل قول:
سپس در حالی که نیش خندی بر لب داشت به سمت در اتاق رفت و با صدایی که دوباره بسیار گوش نواز بود، گفت:
-شما دکترا شدیدا نیاز به کلاس خطاطی دارید.

سپس در بر روی پاشنه چرخید و سلستینا واربک از اتاق خارج شد.
این قسمتش کمی...بی ربط نبود؟! دکتر اصولا باید یه چیزی می نوشت، بعد سلستینا اینو می گفت. اینجور نکته ها ظاهرا زیاد مهم نیستن. ولی می دونی چه اتفاقی میفته؟ خواننده اینجا رو می خونه و با خودش فکر می کنه که "مگه دکتر چیزی نوشته بود؟" و بر می گرده به عقب...و این اتفاقیه که نباید بیفته.


نقل قول:
لحظه ای بعد منظور واربک از جمله اش:(همون طور که متوجه صداهای اطرافتون نمیشید.)کاملا آشکار شد.
زیرا صندلی چوبی که دکتر تمام وقت روی آن نشسته بود در تمام این مدت پوسیده بود و سرانجام به هزاران تکه تقسیم شد و دکتر را نقش بر زمین کرد.
این ایده هم جالب بود...حتی می تونه با کمی اصلاح، به ویژگی های سلستینا اضافه بشه.
سلستینا صداهای عجیبی رو می تونه بشنوه...می تونه صدای قدم زدن سوسک روی شلوار اسنیپ رو بشنوه. صدای طلوع آفتاب! صدای رنگین کمان... صدای اتفاقی که هنوز نیفتاده!
ولی بهتر نبود این اتفاق بلافاصله بعد از اون جمله میفتاد که مجبور نمی شدین جمله رو دوباره توضیح بدین؟
یا توضیح رو کلا در آخر می دادین:" دکتر تازه متوجه منظور سلستینا از جمله "متوجه صداهای اطرافتون نمی شین" شده بود!


بوی تار صوتی هم بامزه بود...شما ایده های خوبی دارین. اجراشونم بد نیست...فقط گاهی اگه پس و پیش بشن بهتر از کار در میان. برای انتخاب بهترین حالت احتیاج به نوشتن دارین. فاصله نگیر...خوبی...ولی بنویس که بهتر بشی.


__________________

آملیا!

خوب بودیم...قبل از این که درخواست نقد شما رو ببینیم! آرزو می کنم یکی از همینا نصیب خودت بشه.

دفعه قبل هم گفتم...اگه لازمه طولانی بشه باید بشه...البته داورا بیچاره می شن ...ولی خب. نمی شه گفت سانسور کنین.
شما وقتی اون امتیازا رو گرفتی یعنی کارت درست بوده. یعنی بیخودی کش ندادی. وگرنه امتیازت کم می شد.


نقل قول:
احساس میکنم سوژه دوئل حتما باید یک چیز خیلی خفن و سر و ته دار باشه.
بله...سوژه دوئل دقیقا باید همچین چیزی باشه. البته سرو ته دارش رو می شه حذف کرد. چون پست دوئل می تونه تکه ای از یک ماجرا باشه. لازم نیست حتما سرو ته داشته باشه.


نقل قول:
ارباب یک قسمت هایی از داستان طنز شد یک قسمتهاییش جدی.
مثلا خیلی دوست داشتم محاکمه هری طنز بشه ولی نمیشد بهش به دید مسخره ای نگاه کرد!
بده که رول آدم طنز و جدی با هم باشه؟
اصلا بد نیست...چرا بد باشه؟ لازم بوده اونم اونجوری باشه. نذارین چارچوبا و قوانین دست و پاتونو ببندن. هیچ قانونی نداریم که این باید اینجوری باشه، اون باید اونجوری باشه. استثناها میان و همه قوانین رو زیر پا می ذارن.


نقل قول:
خیلی سعی کردم این سری یک سوژه خاص داشته باشم و هی همه چیزو با هم قاطی نکنم که طولانی نشه ولی خب...فکر کنم نشد!
چرا...شد...این دفعه چند تا سوژه نداشتی. همش یه سوژه بود. و توضیحش.


بررسی پست شماره 357 باشگاه دوئل، آملیا سوزان بونز:


نقل قول:
نمیدونم...
شاید از نظر بقیه هر قصه پریانی اولین چیزی که میخواد یک شخصیت قهرمان، یک پریه! و یا یک شخصیت منفی و البته شکست خورده!
ولی از نظر من، یک قصه پریان بیشتر از همه نیاز به یک once upon a time یا همون یکی بود، یکی نبود خودمون داره! بیخیال این جملات تکراری! اصل مطلب اینکه هر قصه ای، چه پریان و چه غیرپریان، اول از همه نیاز به یک شروع داره!
این پاراگرافو می تونستی کش بدی...خیلی زیاد...توضیح بدی...ولی این کارو نکردی! توضیح دادی. این توضیح از اوناییه که اگه کشش بدی خواننده ممکنه فرار کنه. توضیحات قسمت های بعد هم همینطور هستن. متعادل و به اندازه.


سوژه ات خیلی خوب بود...یه سوژه از کتاب... و سوژه ای که چندان شناخته شده نیست. با تغییراتی که خودت دادی.
مثلا من نمی دونستم آملیا کسی بوده که هری رو نجات داده...خوب شد که فهمیدم!


ابهام چیز خوبیه...خواننده رو دنبال خودش می کشه...ولی تا یه جایی! خیلیا اون مرز رو رعایت نمی کنن. ابهام نوشته هاشون در حدیه که خواننده عادی قید کشف ماجرا رو می زنه. و اون خواننده های " غیرعادی" تعدادشون خیلی کمه. به نظر من بهتره تعادل رعایت بشه همیشه. گاهی مبهم بنویس...ولی متعادل! و فراموش نکن که یه سرنخ هایی به خواننده بدی که به تعقیبت ادامه بده.
قسمت اول" دیالوگ های لرد و آرسینوس" کمی مبهم هستن. ولی سرنخ های لازم رو دارن.


روش خوبی رو برای اطلاع لرد از ماجرای آملیا انتخاب کردی. این اصولا دیالوگ لرد نبود:
نقل قول:
-اون اسبیکه رو همین الان بیارش اینجا!
ولی اینجا بود! می بینی؟ استثناها! موقعیت ها هستن که تعیین می کنن چی درسته و چی غلط.


اون صدای قیژ قیژ تموم نشدنی دراون موقعیت استرس زا خیلی اعصاب خرد کن و بامزه بود!


نقل قول:
صدای قدمهایش که ارام و یکنواخت و برعکس همیشه شبیه یورتمه اسب نبودند تا صندلی وسط اتاق لرد ادامه پیدا کرد.
این چه تشبیهی بود! خودشم داره باور می شه اسبه!


نقل قول:
لرد در حالی دور اتاق قدم میزد با کلماتی شمرده شمرده پرسید:
-آملیا، تو میدونستی یکی از ویژگی های یک مرگخوار چیه؟ یا کسی که میخواد مرگخوار بشه باید چه ویژگی رو داشته باشه؟
-کچل باشه؟
این نمی شه! این دیالوگ رو نمی شه قبول کرد. حتی به عنوان طنز. صحنه بعدش خیلی خوب بود:
نقل قول:
وقتی صدای گامهای لرد قطع شد دخترک رنگش پرید.
ولی دیالوگ قبل زیادی غیرممکن بود. باید کمی ملایم تر می شد که بشه باورش کرد.


نقل قول:
-نه نه! منظورم اینکه چیزه...دیوونه باشه. یعنی اصلا ... اصلا وفادار باشه. اره وفادار!
این یکی اشتباه نبود...ولی به نظر من می شد خاص ترش کرد...جالب تر. با یه ویژگی واضح تر مرگخوارا(یا یه مرگخوار) که معمولا به زبون آورده نمی شه.


نقل قول:
او که فکر میکرد قرار است از اربابش رنک بهترین تازه وارد را بگیرد حالا خود را در جلسه محاکمه اش میدید!
اشاره به رنک خیلی خوب بود. می تونستی قبلا هم بهش اشاره کنی. در لحظه ورود آملیا به اتاق! تکرار بعدیش هم خوب بود:نقل قول:
و اینگونه بود که آملیا سوزان هرگز رنک بهترین تازه وارد مرگخواران را نگرفت!



نقل قول:
–البته خب نجینی همیشه دراز کشیده بود –
نکته ظریفی بود! از این نکته های ظریف در پست شما پیدا می شه. کافیه خواننده دقت کنه:نقل قول:
چند ساعت بعد آملیا سوزان بونز توسط اربابش، لرد ولدمورت کشته شد و تا بعد از مراسم دفنش در یادها ماند.




نقل قول:
-توی بی چشم و رو در زمان دادستانی ات اون کله زخمیِ چلمن را از اخراج از هاگوارتز نجات دادی! میفهمی چی کار کردی؟ اگه تو اون کار را نکرده بودی کتابهای اون رولینگ نادون هیچ وقت هفت جلد نمیشد و ما تو همون جلد پنجم پسری که زنده ماند رو تو گور میکردیم!
خشم لرد خیلی خوب بود...اونقدر که اشاره به کتاب و رولینگ اصلا برای خواننده آزار دهنده نیست. خیلی هم جالبه.


صحنه آوادا زدن لرد به آملیا خیلی خوب بود...مخصوصا دیالوگ بعدی لرد"-بونز تو قصد مردن نداری؟" که قبل از هر توضیحی نوشتی. اونجا اگه توضیحی داده می شد صحنه می تونست خراب بشه.


نقل قول:
گذشته، نگذشته!
این چه شعار فوق العاده ای بود برای این قسمت!


نقل قول:
او آملیای آن زمان را با هزار تغییر شکل و کلک در خواب دو روزه با حافظه ی اصلاح شده در خانه رها کرده بود که حالا خودش اینجا باشد.
ببین...این قسمت رو خلاصه کردی...و هیچی از داستان کم نشده. اگه این توضیح رو نمی دادی کم می شد. خواننده از خودش می پرسید آملیای حال چی شد پس؟
به نظر من بخش کاملا مناسبی رو برای خلاصه کردن انتخاب کردی.


قسمت دادگاه جدی بود...ولی نه اون جدی ای که شکل پست رو عوض کنه یا ناهماهنگ باشه. سوژه شما طنزه. خواننده فراموش نمی کنه که آملیا با خوردن معجون هکتور به اینجا اومده. ولی این موقعیت استرس زاست...اگه آملیا شوخی می کرد و می خندید و مثل قبل حاضر جواب بود، خواننده استرسش رو باور نمی کرد. اصلا بد نشده که این قسمت رو جدی نوشتین. خیلی هم قشنگ شده! رعایت کرده روند داستان کتاب هم عالی بود. مثل تغییر ساعت جلسه.


داستان شما جالب بود. سوژه جذاب بود. روی هم رفته خوب بود...خوب خالی! ولی چیزی که کل پست رو چند قدم جلوتر برد پایانش بود. چیزی که پست شما رو خاص کرد و باعث شد امتیازی بیشتر از "خوب خالی" بگیره!


پست های شما طولانی هستن. ولی من هنوز موفق نشدم جایی رو پیدا کنم که بگم "آملیا! چرا این طولانیه؟ اینجاش باید حذف می شد!".

طنزت خیلی خوبه...قبلا هم اینو می دونستم...جدیت هم خیلی خوبه. آملیا رنک بهترین تازه وارد رو نگرفت...ولی در کمتر از یک سال به جایی رسید که قراره به تازه واردا و کسایی که می خوان یاد بگیرن، نوشتن یاد بده.
اینجا رو ببین:
نقل قول:
نمیتونم طنز بنویسم.طنزم کلا خوب نیست ولی الان بدترم شده.
یادت میاد؟ این جمله توی اولین پیام شخصی ای بود که برای من فرستادی...گفتی طنزم کلا خوب نیست... و الان یکی از بهترین طنز نویسا هستی. جدی نویسی رو هم که از قبل بلد بودی. الان دیگه خیلی چیزا برای یاد دادن به دیگران داری.


آملیا! برو تا سه ماه هم این طرفا پیدات نشه ها!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۹۴

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
ارباب!
خوبید ارباب؟
ارباب میگم چیزه میشه اینو نقد کنید؟
ارباب خیلی سعی کردم این سری یک سوژه خاص داشته باشم و هی همه چیزو با هم قاطی نکنم که طولانی نشه ولی خب...فکر کنم نشد!
دست خودم نیست.
احساس میکنم سوژه دوئل حتما باید یک چیز خیلی خفن و سر و ته دار باشه.
برای همین اصلا یک چیز کوتاه به ذهنم نمیرسه!
ارباب بعد یک چیز دیگه.
ارباب یک قسمت هایی از داستان طنز شد یک قسمتهاییش جدی.
مثلا خیلی دوست داشتم محاکمه هری طنز بشه ولی نمیشد بهش به دید مسخره ای نگاه کرد!
بده که رول آدم طنز و جدی با هم باشه؟
ارباب کلی مرسی!


من وراج نیستم!
من فقط با وسواس شرح میدم!

اسبم خودتونید!
اسیر شدیم به مرلین!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۳۶ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۹۴

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
اربااااااااب

لطف میکنید اینو نقد کنید؟

ارباب... بوی تارصوتی لذیذ منو به گورستان ریدل کشوند من دارم کم کم نگران خودم میشم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۰۴ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نقل قول:
اربابا؟ اربابا حدس میزنیم الآن یه ابروتون رفته بالا و منتظرین بگم نقد میخوام که لینکِ قوانینو بدین و اینا:))
اتفاقا منتظر بودم و می دونستم درخواست نقد می دی...هیچ ابرویی هم بالا نرفته. هر دو ابروی ما سر جاشونن.
مشکلی هم در مورد درخواست شما و قوانین نقد نمی بینم! آیا هست و نمی بینم؟ اگه هست پستمو نخون!


پست شماره 344 خاطرات مرگخواران، روونا ریونکلاو:

نظر می دیم...خوشحالم که به جای کلمه "نقد" از "نظر" استفاده کردی. اتفاقا این پستی نیست که بخوام خط به خط نقدش کنم.

خوشبختانه قسمت اول داستان رو فراموش نکرده بودم...ولی کاش برای کسایی که نخوندن یا فراموش کردن، لینک قسمت اول رو هم در شروع پست می ذاشتی.

ملاک ما نقد کننده ها برای نقد، تجربیات و سلیقه شخصیمونه. ولی این سلیقه رو از یه جایی به بعد می شه دخالت داد...در مورد جزئیات می شه. من معمولا پست جدی دوست ندارم. ولی این چیزی نیست که بتونم در نقدم دخالتش بدم و بگم پست های جدی بد هستن...اینو برای این گفتم که بدونی پست جدی رو سختگیرانه می خونم. زود خسته می شم...زود زده می شم. حوصلم زود سر می ره.
در نقد قسمت اول هم گفته بودم که ایده اولیه داستانت قشنگ بود. جدید و جذاب بود. قسمت دوم بدون هیچ افت کیفیتی قسمت اول رو دنبال می کنه. به همون زیبایی و به همون جذابیت. با این تفاوت که این بار با موقعیت و شخصیت ها بیشتر آشنا هستیم. توضیح سوژه ای که تو ذهن شماست کار سختیه. در قسمت اول برای توضیح سوژه مجبور بودی خواننده رو همراه خودت نگه داری و این کار رو با استفاده از حمله های غافلگیر کننده(اشتباه تایپی نیست. منظورم حمله بود، نه جمله) و جمله های تاثیر گذار انجام داده بودی و به خوبی هم از عهده انجامش بر اومده بودی. اینجا کارت راحت تر شده. خواننده همراه شماست و می تونی کل تمرکزت رو روی داستان بذاری.
داستان شما از نظر مفهومی خیلی روشنه...با وجود این که هسته داستان مبهمه، روند داستان هیچ ابهامی نداره. خواننده همونقدر گیج می شه که شخصیت اصلی می شه. همونقدر از بی خیالی بقیه عصبانی می شه که شخصیت اصلی می شه. و این خیلی مهمه. چون شما اینجا داری مترجم احساسات خواننده می شی. انگار حدس می زنی چه حسی دارن و چی می خوان و درست همونو بهشون می دی. البته با یه بسته بندی زیبا و ساده و دوست داشتنی!

وسط اون همه بلاتکلیفی و تاریکی جمله های طنزی وجود داره که مطمئنا تاثیر خوبی روی خواننده می ذاره...آرومش می کنه:
نقل قول:
گوینده جملات اول، با لحنِ طنزآمیزی شکایت کرد:
- عه! خب مسخرم نکنین دیگه! نصف خودتونم با دوئل مردینا!

نقل قول:
- عه.. بچه ها من دارم میرم! احتمالا یکی منو یادش اومده! داستاناتونو نگه دارین تا من بیام!
مثل یه لیوان آب خنک وسط گرما...انگار به خواننده می گه: "هی! آروم باش...همه چی هم به اون بدی که فکر می کنی نیست."

کلمه "آبی" یه حالت خیلی صمیمی و دلنشینی داره که با هر بار تکرار شدنش خواننده لبخند می زنه.
این که بعد از مرگ منتظرن تا کسی به یادشون بیفته خیلی غم انگیزه...و یه جورایی شوکه کننده. این "شوک" همون ضربه اس...همون حمله!

دو نقطه نذار آبی! نذار!


سوژه ای که در قسمت پایانی پست وارد داستان کردی انرژی تازه ای به داستان داده.
داستانت خیلی قشنگ پیش رفته. اونقد تند که مخاطب مجبور نباشه هیچ توضیح کش دار و بدرد نخوری رو بخونه، و اونقدر کند که بتونه مزه تمام لحظه ها رو بچشه؛ تمام احساسات رو درک کنه؛ موقعیت ها رو حس کنه.
اول نقد گفتم من علاقه چندانی به پست های جدی ندارم...ولی داستان شما رو با دقت خوندم، نه سرسری و صرفا برای تموم شدنش. خوندم چون جذاب بود و قشنگ. و منتظر ادامش هم هستم.
این یعنی شما موفق شدی یه خواننده سختگیر و بی حوصله رو جذب کنی.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
اربابا؟ اربابا حدس میزنیم الآن یه ابروتون رفته بالا و منتظرین بگم نقد میخوام که لینکِ قوانینو بدین و اینا:))
ولی ارباب ما نظر میخوایم ازتون بابت این پست، اگه لطف کنین^_^



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.