هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۱۹ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
قوانین نقد این انجمن رو بار ها گذاشتم. درخواست نقد اعضایی که از نقد کننده های دیگه درخواست نقد کردن رد می شه.

به نظر من بهتره این کار رو انجام ندین. اینجوری زودتر روش و سبکتونو پیدا می کنین.

نه دای...خیلی با بد فاصله داشت. واقعا خوب بود.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
درود!
لرد ولدمورتا! درخواست نقد داشتم. ممنون.
خیلی بده؟
راستی همین چیزایی که راهب گفت منم دارم. منم راهنمایی.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۰۰ چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۴

راهب چاقold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۹ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۵
از آمدنم هیچ معلوم نشد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
سلام!

میخواستم ببینم که میشه آیا این نقد بشه؟!

و اینکه جدا از اینکه یکم خیلی زیاد ازفقر خلاقیت رنج میبرم و رولام لوس و بی ذوقه،این شخصیت راهب چاق رو خیلی سختمه که به کار ببرمش...یعنی سخت نیس برام...نمیدونم کجا بیارمش تو رولا!
مشکل از خصوصیتشه؟!که تنبلی و ایناس که نمیتونم به کار ببرمش یا از ریشه مشکل داره این داستان؟!


وقتی رو سرت این همه منقار سیاهست...مشکلات تورو میبره کنار دیوار
گاردتتو باز کن تا قوی تر بشی...بدون همه تاریکی ها یه جور فریبندگی ست


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ دوشنبه ۹ آذر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
این مکان به مدت یک هفته تعطیل است!

_______________________

مورگانا


نقل قول:
میشه زحمت بکشید این رو بی زحمت نقد بفرمایید
ما چطوری هم زحمت بکشیم هم بی زحمت نقد کنیم؟ چرا ما رو در این دوگانگی قرار می دین؟


بررسی پست شماره 346 باشگاه دوئل، مورگانا لی فای:


نقل قول:
اشکال زیاد داره فک کنم.
فک نکنید...فکر کنید.
نه اتفاقا...اشکال زیادی نداره. یکی دو تا اشکال داره. ولی همون یکی دو تا روی کلش تاثیر می ذاره.


اشکال اول اینه که خیلی کشش دادین...رولتون خیلی طولانی تر از چیزیه که باید باشه. اینو با توجه به محتویاتش می گم. طوری که خواننده دیگه بی خیال داستان و کیفیت می شه. فقط دلش می خواد هر چه زودتر تموم بشه. نباید بذارین کار به اون مرحله کشیده بشه.


قسمت اول مربوط به لباس پوشیدن کلا می تونست حذف بشه. نه ارتباط خاصی با سوژه داشت و نه از نظر کیفیت در حدی بود که چیزی بهش اضافه کنه. بیخودی پست رو طولانی کرده.


نقل قول:
خب... اصولاً برای دیدن جهت پنجه های یک گربه، لازم نیست کسی سرش را تا بلندای برج ستاره شناسی بالا بگیرد.
این لحن! اولا آزار دهنده نیست...ولی تکرار می شه...و تکرار می شه... و تکرار می شه... خواننده رو خسته می کنه...زده می کنه و بالاخره عصبی می کنه!
استفاده از این لحن اشکالی نداره. گاهی می تونه خیلی جالب باشه. ولی خیلی مواظب مقدارش باشین. لحن شما شبیه لحن خانم معلمی شده که داره داستان رو به ما آموزش می ده. دقت کنین...تعریف نمی کنه...آموزش می ده.
من زیاد اینجوری نمی نویسم. ولی این لحن به شکل بارز و زیادی در رول های ویولت وجود داره. برای عادت کردن بهش و یاد گرفتن حد تعادل و شکل بکار بردنش می تونین رولای ویولت رو بخونین.


بعضی جاها طنزتون قرار بوده خوب باشه...ولی تزئینش کردین...و لای اون تزئین گم شده. خراب شده:
نقل قول:
- این؟ من با این شبیه فیل های سپاه آرتور می شم خب!

نقل قول:
- ساطور؟ مگه من آشپز چوبی ام آخه؟
این دو تا دیالوگ به حالت ساده جالب تر می شدن. یعنی:" با این شبیه فیل می شم!" و " ساطور بپوشم؟"
و شما این کار رو بلدین:
نقل قول:
حسی شبیه پیچ و مهره های برج ایفل را داشت. وقتی پس از چندصدسال بازشان کرده باشند!
- من روغن کاری لازم دارم.
اینجا ساده نوشتین...و خیلی بهتر شده.


نقل قول:
خب می دانید... موضوع این است که ساطورها اصولاً پوشیدنی نیستند.
خانوم معلم وارد شد!
بله...همه اینو می دونن. و این جمله وقتی بکار برده می شه که شما بخوایین به چیزی اشاره کنین که به ذهن کسی نمی رسه. منظورم چیز پیچیده ای نیست. چیزی که به ذهن کسی نمی رسه می تونه خیلی ساده باشه...اونقدر ساده که کسی بهش توجه نکرده. ولی نه تکراری و معمولی!


نقل قول:
نگاه مورگانا جوری روی دمنتورها سر می خورد که می شد فهمید از اینکه به جای لباس آبی، یک پالتوی سفید نپوشیده، حسرت می خورَد.
چرا؟ من متوجه دلیل پشیمونی مورگانا نشدم...وهمین باعث شد اینجا مکث کنم. فکر کنم!


نقل قول:
وزراتخونه، لطفش گل كرده شما رو ورداشته آورده گردش، من تسترال زده رم انداخته تو بدبختي! حرفم اينه كه مراقب دست و پا و كاراتون باشيد.
اینجاش بامزه بود...ایده هم خوب بود. بهتر بود ایده رو کمی زودتر به خواننده می گفتین که تبدیل به عامل ترغیب کننده برای خوندن ادامه داستان بشه.


نقل قول:
مورگانا براي نخنديدن به چهره رودولف وقتي يك "دمنتورچه" به او زبان درازي مي كرد، نياز به خويشتن داري فراواني داشت.
دمنتورچه؟
اینجا مشکل داره! نویسنده خودش می گه"دمنتورچه" و خودش از حرفش تعجب می کنه. اگه این کلمه رو شخصی تو دیالوگش بکار می برد و بعد براش توضیحی داده می شد بهتر بود.

بچه دمنتور هم ایده جالب و با مزه ای بود.



نقل قول:
مورگانا از اين كه هر چه سعي مي كرد از دست ريگولوس خلاص شود و او باز هم سر راهش سبز مي شد كلافه شده بود. تا حدي كه دوست داشت سرش فرياد بكشد كه "ميشه راحتم بذاري؟" كه خب نمي شد. مورگانا گاهي از اينكه بيرون قاب پيغمبري اش و مثل بقيه ديده شود مي ترسيد! و از طرفي به شدت اين يكسان شدن را دوست داشت. چرا ؟ نمي دانست. هرچند كه گردش او را نيز از معيارهاي هميشگي اش تا حد زيادي دور كرده بود. باز هم حركت هاي عجيب ريگولوس او را متعجب كرده بود. مورگانا نمي دانست ريگولوس تصميم دارد با تيغي كه در دست دارد چه كند؟ لباس آن بچه را پاره كند يا هوا را يا....
مورگانا باور نمي كرد! ريگولوس بلك تصميم گرفته بود بدن آن دمنتور كوچك را پاره كند. ولي مگر ممكن بود؟
خب مورگانا هرگز نفهميد. چرا كه پيش از هر گونه اقدامي، آلفي با فرياد يخ شكني بالاي سر ريگولوس و دمنتور كوچك حاضر شده بود.
- داشتي چه مي كردي جوانك ابله؟

ريگولوس نمي دانست از صداي ترسناكش بيشتر جا خورده يا لحن عجيب صحبت كردنش؟ الفي به طرز خاصي، به ادبيات دوران رنسانس صحبت مي كرد.
- خب... من میخواستم تشریحش کنم. میدونی... منظورم اینه که زیاد پیش نمیاد آدم بتونه این جور جانورا رو... جسارت نشه البته ولی خب فرق دارید با آدمیزاد.منم که می دونی, کلاً کنجکاوم!
این توضیحات خیلی زیادن...خیلی اضافه! حرکت ریگولوس هم کمی بی دلیل بود. ولی همونم می شد خلاصه کرد. در یک خط نوشت که ریگولوس تیغشو به طرف بچه برد.


نقل قول:
اسکورت ریگولوس را تماشا کند که شمال سیزده بچه دمنتور و چهار دمنتور بالغ می شدند.
چند دقیقه داشتم به این فکر می کردم که این چه جور جمله ایه! در شمالش سیزده دمنتور هست و در جنوبش چهار تا؟...و شما یادتون رفته جنوب رو بنویسین؟...که متوجه شدیم اون "شمال" نیست و شامله! غلط املایی و تایپی وقتی مهمه که اینجوری حواس خواننده رو پرت کنه.


نقل قول:

آخه با تبلت نوشتم یه چیزایی از دستم در رفت
در مورد پست دوئل به هیچ عنوان چنین بهانه هایی رو نمی شه قبول کرد. علاوه بر این که باید خیلی دقت کنین، فرصت زیادی هم برای نوشتن دارین.


نقل قول:
خب از آنجایی که خاندان لسترنج علاقه ای به درست لباس پوشیدن ندارند- مخصوصاً اگر اسمشان رودولف باشد- او مجبور بود که حمام کند.

نقل قول:
تحمل دمنتورها کار آسانی نیست. حتی اگر شما ریگول جیب بر باشید. ریگولوس به درون سلول خزید.
این دو قسمت تاکید آمیز خیلی شبیه هم بودن. و خیلی نزدیک به هم استفاده شدن. همین باعث می شه تاثیر خوبی روی خواننده نذاره. مواظب اینجور تکرار ها باشین.


قسمت مربوط به سلول ریگولوس و رودولف رو اونقدر از اظهار نظر های نویسنده و توضیح های بی فایده پر کردین که صحنه و داستان از دست خواننده در میره. بهتر بود روی صحنه ها و شخصیت ها تمرکز می شد.


نقل قول:
یادداشت نویسنده : توصیه میشود با ریگولوس بلک به هیچ گردشی نروید.تخصص عجیبی در کلافه کردن همه موجودات دارد. از دمنتور- بچه گرفته تا مورخ و زندانی و حتی کافه دار! و حتی دمنتورهای بالغ!
این گزارش از طرف مورگانا بود...ولی خواننده تا برسه به اینجا از حضور گاه و بیگاه نویسنده خسته و عصبی می شه. می تونستین اول داستان به این مورد اشاره کنین...هر چند اصل ماجرا تفاوت زیادی نمی کرد. فقط کمی صبر و تحمل خواننده رو بالا می برد.


رول شما شبیه درختیه که کلی شاخ و برگ اضافه داره که باید جدا بشن! اگه اونا رو جدا کنیم چیزی که باقی می مونه خوب محسوب می شه. تلاشی که برای تغییر داشتین کاملا محسوسه...و این خیلی خوبه. حتی اگه شروعمون خیلی قوی نباشه. چون مسیر درسته. همین مسیر رو باید ادامه بدین. تغییرات بزرگتر و بهتری در راهه.

موفق باشید.

__________________________

گیبن

بله! سوتی دادین! این نقد نیست. درخواست نقده!


بررسی پست شماره 257 نیروگاه اتمی، گیبن:



نقل قول:
جشن با شکوهی بود بسیاری از جادوگران و ساحره های معروف حضور داشتند.مرگخواران یک به یک جلوی در قصر اپارات میکردند.اولین نفری که جلوی در دیده شد سیوروس بود.
سوژه اوضاع خوبی نداره...برای همین کار درستی کردین که یک راست رفتین سراغ جشن. گاهی لازمه کمی سوژه رو هل بدیم که راحتتر جلو بره. حتی وقتی ماجرا زیادی پیچیده و نامفهوم شده می تونیم تغییرات کوچیکی برای اصلاح سوژه بدیم.


نقل قول:
سیوروس سعی میکرد ریش های هورمونی که با معجون هکتور روییده بود را مرتب نگه دارد که صدای خنده ای شنید. چوبدستی اش را از غلاف خارج کرد تا خنده ای را تبدیل به گریه کند ولی وقتی پشت سرش را دید نظرش عوض شد.جمع کثیری از مرگخواران که هر کدوم با چهل پنجاه متر مو در کنار هم میلولیدند.
این قسمت چند تا اشکال داره که همشون نوشتاری هستن! جمله اول یه چیزی کم داره...یه چیزی مثل "در حالی که" در اول جمله.
"هر کدوم" گفتاریه. کلماتتون باید با کل نوشته هماهنگ باشن. "خنده ای" اون وسط اشتباهه...مگه این که نشون می دادین که قصدتون تاکیده. مثلا:
صدای خنده ای شنید. چوبدستی اش را از غلاف خارج کرد تا آن "خنده ای" را تبدیل به گریه کند
با عوض کردن فونت و اندازه هم می شد تاکید رو نشون داد.


نقل قول:
اولین مرگخواری را که شناخت آرسینوس بود که با عصبانیت هکتور را دنبال میکرد اما به دلیل اضافه بار ریش هایش چند بار زمین خورد. از ان طرف ایلین که ریش های خودش را بلوند کرده بود تا شبیه راپونزل شود اما نمیدانست که راپونزل مو داشت نه ریش اما چه کسی جرئت داشت این حرف را به ایلین پرنس بزند؟
ریش یک عضوه...هر شخصی فقط یک ریش داره. ریش رو جمع نبندین!
علامت های این پاراگراف چی شد؟ اگه وسط جمله علامتای لازم رو نذارین جمله تون بی روح می شه. بی حس و حال خونده می شه:
اولین مرگخواری را که شناخت آرسینوس بود که با عصبانیت هکتور را دنبال میکرد، اما به دلیل اضافه بار ریش هایش، چند بار زمین خورد. از ان طرف، ایلین که ریش های خودش را بلوند کرده بود تا شبیه راپونزل شود! اما نمیدانست که راپونزل مو داشت نه ریش! اما چه کسی جرئت داشت این حرف را به ایلین پرنس بزند؟


نقل قول:
اولین مرگخواری را که شناخت آرسینوس بود که با عصبانیت هکتور را دنبال میکرد اما به دلیل اضافه بار ریش هایش چند بار زمین خورد. از ان طرف ایلین که ریش های خودش را بلوند کرده بود تا شبیه راپونزل شود اما نمیدانست که راپونزل مو داشت نه ریش اما چه کسی جرئت داشت این حرف را به ایلین پرنس بزند؟
این دو تا صحنه خوب بودن. مخصوصا صحنه فرغون مرلین. به نظر من در مورد مدل های ریش مرگخوارا می تونستین کمی جلوتر برین...کمی عجیب و غریب تر باشن. همون طور که خودتون اشاره کردین سعی کنن ریششونو با مد روز تطبیق بدن.


نقل قول:
آری لرد اپاراتش هم همایونی بود. با ورود لرد به محل مرگخواران تعظیمی کردند اما لرد توجهی نکرد از نظر لرد آنها کپه هایی از ریش بودند که حرکت میکردند. ولدمورت به سمت درب ورودی رفت دستی به ریش هایش کشید و وارد شد.
سوژه رو خوب پیش بردین. چیزی که کمرنگه طنزه! صحنه های طنز. اتفاقا سوژه برای این کار خیلی مساعد بود. ولی زیادی با احتیاط ازش استفاده کردین. می تونستین چهره ها رو کمی مجزاتر از هم توضیح بدین... با جزئیات بیشتر و عجیب تر و خنده دار تر.


در درخواست قبلیتون گفته بودین درخواست نقد موشکافانه و انتقادی و از این حرفا دارین.
شکل و مقدار و طول نقد رو نقد کننده تعیین نمی کنه. پست شما تعیین می کنه. نقد کننده می تونه آسمون و ریسمون ببافه...ولی کار جالبی نیست. وقتی نقد کوتاه یا خلاصه می شه یعنی پست شما متوسط بوده! چون از نوشته خوب می شه تعریف کرد و به ایراد های نوشته بد می شه اشاره کرد. ولی درباره نوشته متوسط و معمولی معمولا حرف زیادی برای گفتن وجود نداره. و هیچوقت فکر نکنین نقد پر ایراد یعنی نقد خوب! خیلیا این اشتباه رو می کنن. اگه بخواییم ایراد بگیریم خیلی راحت می شه از تک تک سطر های نوشته ایراد گرفت. ولی این نقد خوب و درستی نیست.


شما هم موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
سلام ارباب این نقد تقدیم شما
بدرود

ویرایش: ارباب باید میگفتم نقد یا پست یا رول ؟ سوتی دادم ارباب ؟


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
سلام ارباب جان
میشه زحمت بکشید این رو بی زحمت نقد بفرمایید اشکال زیاد داره فک کنم.البته به جز غلط املایی هاش. آخه با تبلت نوشتم یه چیزایی از دستم در رفت
ارباب جاودان باد.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
بررسی پست شماره 423 زندگی به سبک سیاه، گیبن:


نقل قول:
ولدمورت بدون سوال دیگری به سمت اتاقش حرکت کرد.همانطور که راه میرفت زیر چشمی مرگخواران را می پایید.
به سمت درب اتاقش رفت و با دستش اشاره ای به در کرد، در با اشاره ی دست باز شد. روی میز اتاقش چند دست ورق بود . نزدیک تر که می شدی، چند دست ورق شبیه سند منگوله دار یک راهرو در قیطریه بود.
شروعتون با توجه به سوژه خوب بود. ولی توضیحاتتون کمی بیشتر از حد لازم بود. اینقدر وارد جزئیات نشین. خواننده خسته می شه. به طرف اتاقش رفت و وارد آن شد. همین...دیگه لازم نیست مسیر رفتنش و شکل باز شدن در رو هم توضیح بدیم. مخصوصا وقتی که هدفمون توصیف فضا نیست...رسیدن به سوژه ایه که روی میز قرار داره.


نقل قول:
لرد یک نگاه زیرچشمی به سند منگوله دار کرد و به صاحبش فکر کرد، بدون ان راهرو چه می کرد؟ شب ها کجا میخوابید؟ بی خانمانی مرگخوارش را نتوانست تحمل کند.
لرد جادوگر بی رحمیه...اینو فراموش نکنین. ولی گاهی می شه همچین احساسات و رفتاری رو ازش قبول کرد. کسی نمی دونه تو دلش چی می گذره و تا وقتی این احساسات روی رفتار و ظاهر اربابانه و خبیث لرد تاثیر منفی نذاره می شه قبولشون کرد.


نقل قول:
صدایش را کمی بلند کرد و صدا زد:
- گـیـبـن؟

انتخاب به موقعی بود. لرد دیگه باید متوجه ماجرا می شد که سوژه جلو بره.


نقل قول:
از ان طرف هم مرگخواران در اتاق اصلی پاتیل چه کنم چه کنم را در دست گرفته بودند
این جزئیات جادویی ظاهرا تاثیر زیادی روی نوشته شما ندارن...ولی اونو متفاوت می کنن. خیلی بهتر شده که به جای کاسه از پاتیل استفاده کردین. این توجه در مورد شخصیت ها هم وجود داره:
نقل قول:
لرد نجینی رو برداشت و به دستان اوتو بگمن داد:
-اوتو، ببرش بیرون نمیخوایم دختر همایونی مان چیزای خشن ببینه.

و
نقل قول:
ارسینوس به اتاق لرد رسید. در زد و وارد شد، ریگولوس هم پشت سرش وارد شد.
همراه بودن آرسینوس و ریگولوس و این که اوتو پرستار نجینیه. نکات خوبی بودن.


نقل قول:
.این طرف هم رودولف با قمه دنبال نویسنده گذاشته بود:
این قسمت خوب بود. اصولا نباید از داستان خارج بشیم...مگه این که ارزششو داشته باشه. اینجا ارزشش رو داشت.


طنز خوبی دارین... ملایم و با کیفیت. و طنزتون به شکلی وارد ماجرا می شه که خواننده انتظارش رو نداره.


نقل قول:
در ضمن از هر کدوم از مرگخوارا هم که خوشش اومد همونو براش پوست کن بذار بخوره سیر شه.
از هیچ شکلک یا توضیحی برای این قسمت استفاده نکردین...و همین جدیت باعث شده طنزش دلنشین تر به نظر برسه.


کنترل داستان رو در دست دارین. این خیلی خوبه...چپ و راست از تیکه های بی مزه و تکراری استفاده نمی کنین. صبر می کنین تا موقعیت مناسب برای خلق صحنه یا گفتن دیالوگی ایجاد بشه و خیلی خوب از اون موقعیت استفاده می کنین. شاید تنها جایی که به نظر من کمی از کنترل خارج شده اینجا بود:
نقل قول:
با گفتن این حرف لرد خنده ی شیطانی کرد و با اشاره ی دستش در سریعا بسته شد و از پشت قفل شد.
لردتون خیلی خونسرد و جدی بود...خواننده نمی تونه در پست متعادل شما این تغییر ناگهانی رو هضم کنه. آماده نیست!


نقل قول:
در ان طرف ماجرا هنوز کسی کاری از پیش نبرده بود، ملت مرگخوار با خستگی در گوشه ای نشسته بودند و فکر می کردند، تنها صدای اتاق صدای پس گردنی زدن های گیبن به وینکی بود که هر چند دقیقه شنیده میشد.
پایان خوبی داشتین...یه توضیح کوتاه درباره قسمت دیگه ماجرا و یادآوری اون قسمت.

داستان رو خیلی کم پیش بردین...لرد حتی جریان رو نفهمید! فقط می خواد بفهمه...و این یعنی شما از سوژه های دیگه استفاده کردین که خیلی خوبه. پستتون یکی دو قسمت اضافه داشت. بخش اول که می تونست کوتاه تر بشه. بخش مربوط به نویسنده می تونست محدود به دیالوگ رودولف بشه. لازم نبود جوابی داده بشه. و این قسمت آخر که لرد درو قفل می کنه(که لزومی هم نداره قفل کنه. کی قراره از دست لرد فرار کنه؟). بقیه قسمت ها خوب بود.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
برایان


قوانین نقد!

گاهی برای تازه واردا یا کسایی که مدتهاست درخواست نقد نکردن استثنا قائل می شم. ولی برای بقیه نمی شه.

__________________

روونا


نقل قول:
ارباب ما بالاخره رولِ یک ماهمونو تموم کردیم ارباب! ارباب چون طولانی شد، به چند قسمت تقسیمش کردیم ارباب. میشه اینکارو کرد دیگه ارباب؟
البته که می شه...هر جوری شما بخوایین می شه!
این تازه یه قسمتشه؟ با این قد و قوارش؟


بررسی پست شماره 340 خاطرات مرگخواران، روونا ریونکلاو:



خوندن همچین رولی(جدی و طولانی و رولی که باید بری تو حس!) سه دلیل اساسی می تونه داشته باشه.
1-مجبورم بخونم!(به دلیل نقد یا دوئل یا هر چیزی)
2- من رولای روونا رو دوست دارم و دنبالشون می کنم.
3-بیکارم و به رولای این سبک هم علاقمندم. پس می خونم.


گروه اول اهمیتی ندارن. چون به هر حال مجبورن بخونن. گروه سوم نادرن! تعدادشون خیلی کمه. می شه روشون حساب نکرد. و گروه دوم! اینا خواننده رول شما هستن. همینا هستن که مهمن...و یه امتیاز بزرگ دارن. به سادگی بی خیال نمی شن. چون با نوشته های شما آشنا هستن و بهشون علاقه دارن. همین امتیاز باعث می شه شما راحت تر و آزاد تر رفتار کنین. چون خواننده شما با صبر و حوصله تره.


نقل قول:
- سکتوم سمپرا!

روونا لبخند زد.

- گفتم سکتوم سمپرا!
- تاحالا کسیو دیده بودی که موقع مرگ اینقدر ریلکس باشه؟
اگه جادوگر بودین حتما می گفتم نباید این کار رو انجام بدین. لبخند زدن جلوی یه طلسم قدرتمند کار جالبی نیست. ولی شخصیت شما یک خون آشامه...خون آشاما اصولا مرده محسوب می شن...برای همین می شه قبول کرد که طلسم ها روشون تاثیر خاصی نداشته باشه. ولی به نظر من همیشه این کار رو انجام ندین. اگه هیچ طلسمی روی روونا کارساز نباشه داستان مزه شو از دست می ده. می شه حد وسط رو رعایت کرد. مثلا تاثیر طلسم ها روی روونا کمتر باشه.


نقل قول:
روونا دیگر لبخند نمیزد. صورتش بی حالت شده بود و تنها چیزی که نشان میداد او یک مجسمه مرمریِ زیبا نیست، برق زندگانی درون چشمانش بود.
قشنگ بود...حالت ها رو با جمله های ساده و قشنگی توصیف می کنین. و جمله هاتون پیش پا افتاده و سطحی نیستن. تاثیر گذارن. و این تاثیر گذاری وقتی با اون سادگی همراه می شه نشون می ده که نویسنده می دونه داره چی می نویسه. نه خودش گیج شده و نه قصد گیج کردن خواننده رو داره.


نقل قول:
نور امید در چشمانش درخشیدن گرفت و تمام تلاشش را به کار بست تا نزدیک شدنِ "سنستیر" را از پشت روونا نشان ندهد.. که بازتاب حضورِ خطرناکِ یار محفلیش، در مردمک چشمانش نباشد.. و موفق شد!
این صحنه خیلی قشنگ بود. دو تا جمله یک معنی رو می رسونن: " تمام تلاشش را به کار بست تا نزدیک شدنِ "سنستیر" را از پشت روونا نشان ندهد.." و " که بازتاب حضورِ خطرناکِ یار محفلیش، در مردمک چشمانش نباشد.."
اصولا باید می گفتم بهتر بود یکیشونو انتخاب می کردین. ولی هر دو قشنگن و به نظر منم نباید یکیشون حذف بشه. ولی فکر می کنم بهتر بود جابجا نوشته بشن. چون دومی مبهم تره. اولی جریان رو کاملا روشن می کنه و برای همین جمله دوم کمی تاثیرش رو از دست می ده.


نقل قول:
{ سر تا پای روونا را از نظر گذراند}
این توضیحا رو لازم نیست از بقیه متن جدا کنین. مشکلی ندارن. می تونن به حالت عادی نوشته بشن.


رنگا رو دوست داریم! نه؟
داستان شما خیلی رنگارنگه...تک تک رنگ ها رو تعیین کردین. بعد از یه جایی خواننده دست از تصور کردن این رنگ ها بر می داره. کمی محدود ترش کنین. به جاهایی که مهم تره و تصویر رو لازم دارین! بانوی آبی و بانوی زرد جزو این قسمت نیست البته. اونا جزئی از سوژه هستن.


نقل قول:
- اسمم مهم نیست.. همونطور که تو بانوی آبی پوشی، منم بانوی زرد پوشم..
منم مثل توام! یه.. غیر طبیعی! با یه ویژگیِ شخصیتی محکم.. شاید تکراری، اما اونقدر محکم که علاوه بر خاطره م، روحمو هم حفظ کرد!
میفهمی چی میگم بانوی آبی پوش؟ اینجا همه ما یه خاطره ایم.. تا وقتی که.. بخوانمون!
توضیح قشنگی بود. مرموز...کمی ترسناک و تاثیر گذار. و سوال ساده و کوتاه و باز هم ترسناک روونا قشنگ ترش کرده:
نقل قول:
- اگه.. نخوان چی؟



نقل قول:
زن به آرامی چرخید. حالا، پشت به روونا ایستاده بود:
- هر دفعه که میریم پیش اونایی که یادمون میوفتن، یه قسمت از وجودمونو اونجا جا میذاریم. و به مرور زمان اونقدر کمرنگ میشیم که به " ابد" میریم!
سوژه خیلی قشنگ بود...خیلی متفاوت. و شما هم خیلی خوب از عهده توضیح دادنش بر اومدی. خواننده رو همونقدر در ابهام گذاشتی که لازم بوده. در واقع خواننده درست به اندازه روونا می دونه...و این خیلی خوبه. حس خیلی خوبی به خواننده می ده. باعث می شه همراه روونا نگران بشه...عصبانی بشه...بترسه. و همراهش قدم به قدم جلو بره و جواب سوالاشو بگیره.

سوژه همونقدر که قشنگه سخت هم هست. ولی این نویسنده با اون دست غیر عادیش از پسش بر میاد. منتظر ادامه داستان هستیم.


__________________


بررسی پست شماره 334 خاطرات مرگخواران، ادی کار مایکل:


نقل قول:
ادی کارمایکل به سرعت قدم‌هایش افزود، اما انگار خیابان کش می‌آمد و تمام نمی‌شد. می‌دانست که تعقیبش می‌کنند، اما حال نداشت که بدود.
شما مقدمه چینی نکردین...یکراست وارد ماجرا شدین. لزومی هم نداره همیشه مقدمه چینی کنیم. گاهی لازمه خواننده رو قبل از این که بفهمه چی به چیه بگیریم و بکشیم تو داستان. اصولا جزو مخالفای شکلک چکش هستم. ولی اینجا قابل قبول بود.


نقل قول:
اما حال نداشت که بدود.
- عه، اونجاس! هوووووووی!

صدایی از پشت سرش به گوش رسید.
وقی بین دیالوگ و پاراگراف قبلی فاصله نمی ذارین اینطور برداشت می شه که دیالوگ مال مایکله.

سر جایش ایستاد، سیگار روشن کرد و منتظر ماند. چوبدستی در آستینش بود و می‌دانست که با یک تکان در دستانش قرار می‌گیرد، اما عجله ای برای بیرون کشیدنش نداشت. صدا، که به طرز عجیبی آشنا و خشمگین و دورگه بود، داد زد:
ادی زیادی خونسرد نبود؟ عکس العملش غیر عادی نبود؟ می فهمم...حال نداشت! ولی وقتی صدای خشمگینی از پشت سرش می شنوه اصولا نباید وایسه و سیگار روشن کنه. این سیگار روشن کردن رو وقتی می شد قبول کرد که حداقل صدا رو می شناخت و می دونست چی می خواد بگه و اهمیتی بهش نمی داد.


نقل قول:
- پس تو بودی... من می‌فهمم، حتی وقتی نمی‌فهمم! ولی فهمیدم که تو بودی!
اینجاش خوب بود.

ادی، صدا را شناخت. رودولف لسترنج بود. حتماً دنبال قمه‌اش آمده بود، همان قمه ای که در جیب پالتوی بلند و خاکستری ادی سنگینی می‌کرد. ادی برگشت تا با رودولف روبرو شود، اما خشکش زد. شخصی که قرار بود رودولف باشد، ده-دوازده تا قمه از جوراب و زیر بغل و زیر زبان و بقیه جاها بیرون کشید و داد زد:
- چیه؟ چرا اینجوری نگاه می‌کنی؟ تا حالا یه رودولف خوشتیپ و جذاب ندیده بودی؟
این قسمت هم خوب بود.ایده بیرون کشیدن قمه ها جالب بود. می شد مسخره ترش هم کرد...از توی مردمک چشمش...سوراخ دماغش...


نقل قول:
رودولف که فکر می‌کرد ادی حقه می‌زند، خواست دستی به سبیلش بکشد، اما متوجه شد که واقعاً سبیل ندارد! دستی به سرش کشید - که به دلیل کچلی مفرط و زیادی باران، پوست سرش صدای جیرجیرمانندی از خود خارج کرد - و دید که مو هم ندارد!
- کی این مسخره بازی‌ها رو در آورده؟ من چرا مالکوم شدم باز؟
گاهی شکل توصیف صحنه و فعل و فاعل و نگارش اهمیت زیادی داره...گاهی هم چیزی که مهمه صحنه اس. زیاد مهم نیست طرف چطوری و به چه جمله هایی توصیفش کرده. چیزی که دنبالشیم اینه که منظورشو درست و واضح به خواننده منتقل کنه. اینجا هم همین اتفاق افتاده. صحنه جالب بود. چیزی که برای خواننده مهمه همین صحنه اس. و جمله ها هم ساده و واضحن. می تونستن متفاوت باشن...غافلگیر کننده تر باشن. ولی این سادگیشون حالت خوبی به صحنه داده.


نقل قول:
هم ادی و هم رودولف گیج و گنگ مانده بودند که سیوروس از لای ابرهای غرّان آسمان لندن ظاهر شد. ادی و رودولف بیشتر در کف مانده بودند که سیوروس خودش رعد و برقی شد و گفت:
- دو دیقه منو دست دراکو بود. شاکی هم بشین، هفتصد امتیاز از گریفیندور کم می‌کنم.
سوژه هاتون خوبن...کمی باید مواظبشون باشین. این سوژه ها در خطر تکراری شدن قرار دارن. برای همین باید موقعیت های جدیدی برای استفاده ازشون خلق کرد.


نقل قول:
رودولف دهانش را باز کرد تا شاکی شود، ادی سیگار دیگر در آورده بود، سیوروس رعد و برق‌های خفنی می‌کرد، اما تمام این صحنه ها با صدای بلند زنگ خوردن تلفن عمومی متوقف شدند. سیوروس گوشی را برداشت:

نقل قول:
رودولف برای اینکه نشان بدهد فهمیده است، پلک زد. ادی همچنان سیگار می‌کشید.
نمی دونم جریان سیگار چیه. اگه این یه سوژه اس که هنوز جا نیفتاده و سوژه ای که جا نیفتاده باید معرفی بشه نه این که مستقیم ازش استفاده بشه. اگه سوژه نیست هم بی دلیل تکرار شده. شاید قصد دارین خونسردی ادی رو برسونین...ولی احتمالا می شه راه بهتری برای این کار پیدا کرد. چون سیگار علاوه بر این که جادویی نیست سوژه جالبی هم محسوب نمی شه.


نقل قول:
- رودولف، دو دقیقه ساکت بشین تا دوباره رودولفت کنم. تکون هم نخور. تکون بخوری، اشتباه می‌شه، شاید یکی دیگه رو رودولف کنم و تو بشی ننه هلگا. حتی نفس هم نکش. تا وقتی رودولف نشدی، همینجوری بمون. گرفتی؟
دیالوگ خیلی خوب بود... این که "تکون بخوری اشتباه می شه"...و شکلک دود جزو او سوژه هاییه که زیادی داره تکرار می شه.


نقل قول:
نیم ساعت گذشت. رودولف خسته شده بود. رودولف پلک نمی‌زد. رودولف نفس نمی‌کشید. رودولف باد شده بود. رودولف قرمز شد. رودولف تقریباً کبود شد. رودولف دستشویی داشت!
صحنه خوب بود...مخصوصا با توجه به جمله های هم شکل و تکرار مداوم فعل و فاعل!


نقل قول:
- تیکه تیکه ات می‌کنم و هر تیکه ات رو می‌دم یه تسترال بخوره تا دیگه دست به قمه‌ی مردم نزنی! تازه، دماغتم می‌دیم به ارباب.
جمله آخر خوب بود...ولی برای قسمت اول به نظر من باید دیالوگ قبلی رو تکرار می کرد:
نقل قول:
- پس تو بودی... من می‌فهمم، حتی وقتی نمی‌فهمم! ولی فهمیدم که تو بودی!

یعنی فکر می کرد همه چیز درست شده و بر می گشت به اول داستان.


نقل قول:
صدای زنانه ای بود که می‌گفت:
-رودولف همیشه رودولفه، حتی وقتی رودولف نیست!
پایانتون هم خیلی خوب بود.

شما جزو نویسنده هایی هستین که فکر نمی کنین. هر چی به ذهنتون می رسه همون لحظه می نویسین. نوشته های این گروه، کمی شلوغ و گاهی بی نظم می شه...خیلی به درستی جمله ها و قوانین نگارش اهمیت نمی دن ولی طنزشون معمولا خوبه. یه بی حوصلگی خاصی تو نوشته هاشون هست که اصلا بد نیست.
یه موردی در رول شما وجود داشت که ضعیف محسوب می شد...شخصیت ادی!
ادی معلوم نیست چیکار می کنه...چه حسی داره...می ترسه؟ داره رودولف رو مسخره می کنه؟ می خواد زود تر از اونجا بره؟
زیادی بدون حس بود. یه دلیلش هم اینه که خواننده هنوز ادی رو نمی شناسه. اگه بشناسه حداقل می تونه احساس و حالتش رو حدس بزنه.
این بی حسی گاهی آزاردهنده به نظر می رسه...یه حالت مغرور و "این مسخره بازیا چیه شما در میارین!" به ادی می ده که خوب نیست.
صحنه های طنزی که شما خلق می کنین جالب تر از دیالوگ هاتون هستن. ایده های جدید و خوبی هم دارین که خیلی می تونن به درد بخورن.

_____________________

گیبن؟ اومدی نقدتو بخونی؟...خب برو بعدا بیا!







پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
درودا اربابا

ارباب در خواست نقد بسیار جدی و موشکافانه و و خیلی خیلی انتقادی رو داریم.

ممنون

#423


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۵۳ چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۹۴

ادی کارمایکل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۴۸ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۷
از گولاخ خانه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
درخواست نقد دارم برا این رول... جادوکارها که رفتن و اینا :دی





He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.