بررسی
پست شماره 332 خاطرات مرگخواران، آریانا دامبلدور:
نقل قول:
احتمالا همه، حتى آن هايى که ادعا مى کنند ترسى ندارند، حتى شجاع ترين افراد هم يک" ترس" دارند.
جمله خیلی قشنگیه...و برای شروع یک پست تکی کاملا مناسبه. ولی به نظر من می تونست کمی ساده تر بشه. چون این یه شروعه...جمله طولانی که مفهوم عمیقی داشته باشه مثل یه سربالایی در شروع یه پیاده روی می مونه...کمی خسته می کنه. و اگه من جای شما بودم کلمه "احتمالا" رو نمی ذاشتم اول جمله...بار منفی داره. من اینجوری می نوشتمش:
همه احتمالا ترسی در زندگی دارند...حتی شجاع ترین افراد! حتی آن هایی که ادعا می کنند هیچ ترسی در وجودشان نیست.جمله آخر رو عوض کردم که فعلش تکراری نشه.
نقل قول:
يک چيزى که وقتى با غرور فرياد مى زنند:<< من!>>، صدايشان را مى لرزاند. همه يک ترس دارند.
شکل توصیف پاراگراف اولتون خیلی قشنگ بود...یه زمزمه ای که هر شخصی می تونه با خودش داشته باشه و در پایان یه نتیجه گیری ساده. به نظر من اون نتیجه گیری رو (همه يک ترس دارند.) می شد در یک سطر جداگانه نوشت که تاکیدش بیشتر بشه.
نقل قول:
كمد برخلاف افراد ديگر که در حضور ولدمورت نمى توانستند جم بخورند، تکان هاى شديدى مى خورد
نگاه جالبی بود...مخصوصا از طرف یک سفید مضحک مسخره به درد نخور!(سه تای آخری نظر شخصی ما بود و ربطی به نقد نداشت!)
نقل قول:
ولدمورت قسمت دوم جمله را وقتي گفت که رودولف با برگه اى در دست از کمد خارج شد.
- اربااااب!
بامزه بود...به دلیل یه دیالوگ بجا...یه شکلک بجا...
هیچ کار خاصی انجام ندادین...ولی وقتی همه چی سر جای خودش باشه نتیجه خوب از آب در میاد. لازم نیست کار خارق العاده ای انجام بدیم.
نقل قول:
ولدمورت با زحمت چوبدستى اش را بالا آورد. نمى خواست نشان دهد ولى ديگر به حالت در آمده بود.
معمولا توصیه می کنم در قسمت های غیر دیالوگ از شکلک استفاده نشه. مگه این که واقعا لازم یا جالب باشه. اینجا جالب بود. کلمات نمی تونستن حالت رو به این خوبی و سادگی بیان کنن.
نقل قول:
رودولف گريه کنان و برگه به دست جلو آمد.
- ارباب من خودم رو قمه مى زنم که ترس شما باشم! ارباب من دست از ساحره ها مى شورم اگه ترس شما باشم. ارباب من.. من فقط درخواست دوئل دارم. همين.
اوه...این درسته! این لولو خور خوره مسلما درسته!
شکار سوژه کار سختی نیست...ولی احتیاج به تیزبینی و موقعیت سنجی داره. شما این سوژه رو خوب شکار کردین!
نقل قول:
رودولف آرام آرام و با قيافه ى جلو آمد.
- دوئل!
- دور شو! :worry:
- دوئل.
- دور شو!
- دوئل!
- ریدیکیولس!
اینجا هم مثل قسمت بالاست. مثل جایی که گفتم هر چیزی که سر جای خودش باشه مفیده. حتی یک کلمه و یک شکلک اگه به جا باشن می تونن کل بار طنز پست رو به تنهایی به دوش بکشن. تغییر حالت ها خیلی خوب بود. تکرار کلمه "دوئل" و جواب لرد خیلی خوب بود.
نقل قول:
ولدمورت به چوبدستى اش که درون دستش از عرق خيس شده بود نگاه کرد.
- يه روز بلاخره خودمون توى دوئل مى کشيمش!
پایان قشنگی بود... دیالوگ لرد که سعی می کرد فشاری رو که روش بوده انکار کنه و لحن همیشگیش رو حفظ کنه.
سوژه تون خیلی خوب بود. یه سوژه آشنا و سرگرم کننده...شخصیت هاتون خیلی خوب بودن. این موقعیتی بود که لرد می تونست توش بترسه.
به نظر من می تونستین قسمت اجرای طلسم "ریدیکیولس" رو کمی طولانی تر کنین. کمی در اون مورد بیشتر توضیح بدین...که لرد به چی فکر کرد...چطور با ترسش مبارزه کرد. آخرش کمی سریع پیش رفته بود ولی به هر حال این چیزی از جذابیت پست و مخصوصا سوژه شما کم نمی کنه.
موفق نباشی...گرگ قورتت بده!
_____________________
بابخوشحالیم که اومدی.
بررسی
پست شماره 331 خاطرات مرگخواران، باب آگدن:
نقل قول:
هر نوع تیتر و عنوان و زمان و مکان رو از بقیه متن جدا کنین. با بولد(ضخیم) کردن. و بعدش هم یک خط فاصله بذارین که قاطی بقیه متن نشه.
این پست احتیاجی به عنوان نداشت. بهتر بود یکراست شروع به نوشتن می کردین. لازم نیست برای خواننده تعیین کنیم که چیزی که می خونه تلخه یا شیرینه. خودش می تونه قضاوت کنه.
نقل قول:
مانند هر شب باب که 15 ساله بود ؛تنها در رختخوابش نشسته و به سقف اتاق خیره شده بود و به شدت مشغول افکار خودش شده بود به ارامی چشمانش را روی هم گذاشت و در ذهنش صدایی اشنا را شنید و ناگهان خود را میان علف های سبز یک پارک حس کرد نسیم ملایمی به مو های سیاه دختر 14سالهرکنارش می خورد و انها را در هوا پریشان کرده بود .دختر به ارامی گفت:
یکی از بزرگترین اشکال های شما علامت نذاشتنه! این پاراگراف رو همینطور یک نفس نوشتین...خواننده هم همونجوری می خونه. بدون مکث. بدون توقف. بدون احساس!
هر جمله ای احتیاج به علامت داره.
نقل قول:
این صدای مرون بود ،که با چشمان سیاهش به چشمان باب ذل زده بود.
_حتی از اونجا هم قشنگ تره.
در مورد فاصله ها هم مشکل دارین. این جمله مال بابه. ولی چون فاصله نذاشتین بر می گرده به مرون! چون آخرین فاعل ما مرونه.
نقل قول:
مرون سرش را پایین انداخت؛ با تکان سریعی کاری کرد مو های سیاهش روی صورتش بریزند تا باب اشکش را نبیند سپس با لحن غم انگیزی گفت :
صحنه های قشنگی تو ذهنتون خلق می کنین. این خیلی مهمه. خوب هم توصیفشون می کنین. البته هنوز جای بهتر شدن داره. ولی مطمئنم کم کم بهتر می شه. قسمت اولش سخت تره. خلق کردن...و شما قسمت سخت رو بلدین.
اشتباه های املایی دارین...می خوام...ترحم...زل زدن...
مخصوصا در نوشته های جدی اشتباه املایی تاثیر منفی روی نوشته تون می ذاره.
نقل قول:
_مهم نیست اونا چی میگن وقتی بزرگ شدم خودم بهت جادو یاد میدم.
این جمله خیلی ساده بود. از نظر مفهوم. و همون سادگی قشنگش کرده. برای خوب نوشتن لازم نیست نوشته های ما سنگین و پیچیده باشه. گاهی دلنشین ترین جمله ها، ساده تریناشون هستن.
نقل قول:
ناگهان او کششی از پشت سر حس کرد و از وسط خیابان به پیاده رو پرت شد او میدانست که مرون او را کشیده اما دیگر مرون را نه در خیابان و نه در پیاده رو نمیدید .
این "او" ها اضافه هستن. مشخصه فاعل شما کیه. لزومی نداره ضمیر رو تکرار کنین:
ناگهان کششی از پشت سر حس کرد و از وسط خیابان به پیاده رو پرت شد. میدانست که مرون او را کشیده اما دیگر مرون را نه در خیابان و نه در پیاده رو نمیدید .اینجوری بهتر شد.
قسمت مربوط به پدربزرگ خیلی ناقص و مبهم بود. خوب توضیح داده نشده بود. خوب جا نیفتاده بود. بهتر بود اون قسمت رو کمی کند تر پیش می بردین. بیشتر توضیح می دادین. جمله هاتون هم خیلی واضح و رسا نیست. البته اینا چیزایین که به تدریج یاد می گیرین. رفته رفته بهتر می شین. مخصوصا با خوندن نوشته های نویسنده های خوب سایت.
نقل قول:
مرون سرش که پر از کف شده و روی پای باب بود را تکان داد اما باب طاقت نیاورد و فریاد زد
_تو دروغ میگی ...مر خواهش میکنم ...مر ...من ...مر به من گوش کن ...ما برمیگردیم ..من بهت جارو سواری یاد میدم ... و تو یاد میگیری...برام مهم نیست کی چی میگه
ناگهان لرزش بدن مرون متوقف شد ، باب که مات مبهمت بود گفت
دیدی ؛دیدی خوب شدی
مواظب باشین احساسات توی نوشته هاتون بیش از حد نشه...بعضیا این اشتباه رو می کنن. فکر می کنن نوشته جدی هر چی تلخ تر باشه بهتر می شه و نوشته طنز اگه تو هر جمله اش یه تیکه یا نکته بامزه داشته باشه خنده دار تر می شه. اینطور نیست. چیزی که باعث می شه این نوشته ها به دل بشینن تعادله. رعایت حد و مرزه. اینجا احساسات شما در حد آزار دهنده زیاد نشدن. ولی لب مرزن. برای همین خواستم بگم مواظب باشین که از اون مرز جلوتر نرین.
احساسات بابا خیلی بچگانه هستن. "بچگانه" رو به معنای قشنگ بکار بردم. ساده...دلنشین...دوست داشتنی! این که وقتی لرزش مرون متوقف می شه، باب فکر می کنه خوب شده، احساس قشنگیه.
حالا می رسیم به قسمتی که ربطی به پست شما نداره. شخصیتتون!
باب شما خیلی...دختره!
احساساتش...حالت ملایمش...حتی آواتارتون هم دختره!
اینا چیزایی نیستن که کسی در موردشون دخالتی بکنه. ولی کم کم براتون ایجاد مشکل می کنن...و وقتی متوجه می شین که نباید اینجوری می شد که به شخصیتتون و گروهتون و خیلی چیزای دیگه عادت کردین و عوض کردنش کار سختیه.
به نظر من تا دیر نشده درباره باب فکر کنین. این شخصیت باید شخصیت یه جادوگر باشه. آواتار شما هم نشانگر چهره این شخصیته. من همیشه به مرگخوارا توصیه می کنم تا جایی که ممکنه آواتارشونو عوض نکنن که بقیه به چهره شون عادت کنن. این عادت کردن خیلی مهمه. برای جا افتادنتون تو ایفای نقش و سایت. برای سوژه سازی. اگه بتونین باب رو تغییر بدین که بیشتر به جنسیتش نزدیک بشه که خوبه...اگه نمی تونین به نظر من تا دیر نشده برین سراغ یه شخصیت مونث که باهاش راحت باشین. البته اعضای زیادی داریم که شخصیتشون متضاد جنسیت واقعیشونه و خیلی خوب هم ایفای نقش می کنن. اگه باب رو دوست داشته باشین و بتونین بهش شکل بدین می تونه خیلی جالب و موفق باشه.
می تونین مدتی با شخصیت باب کار کنین و بعد تصمیم بگیرین که می خوایین باهاش ادامه بدین یا نه.
موفق باشید.