هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
به نام خدا


سلام ارباااب!

نقد می خوام بعد از میلیون ها تریلیون ها صدم ثانیه! اینم خودش!


be happy


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لیلی...اطلاع داری که ما از این شکلک چکش متنفریم؟! آوردی ده تا شو گذاشتی جلوی چشممون؟

ضمنا، چرا پشتتو به ما کردی؟!

"خداحافظی" رو کشتی...تبدیل کردی به "خدافظی"...حداقل درست بنویسش!

خیر...سلام نرسون...خیر...گناه نداری...بله...سرمونو بردی!


نصف رول شما رو نقد کرده بودم که درخواست نقد لندنتونو دیدم. یادآوری می کنم...درخواست نقد اشخاصی که از نقد کننده های دیگه درخواست نقد کرده باشن رد می شه.
چون نصفشو نقد کرده بودم ادامه دادم!



بررسی پست شماره 335 خاطرات مرگخواران، لیلی لونا پاتر:


هر نویسنده ای بعد از مدتی نوشتن سبک خاص خودش رو پیدا می کنه. اون سبک رو تا حدی می شه تغییر داد. خیلی کم...حدود ده در صد...با نود در صد باقی مونده اش باید کنار اومد. تا یه جایی می شه با طرف جنگید که فلان کار رو انجام بده...از اونجا به بعد باید قبول کنی که سبک طرف اینه. اینجوری راحته. تو حق انتخاب داری که بخونی یا نخونی. شما دارین با سبک خودتون می جنگین. سعی می کنین تغییرش بدین. این تلاشتون واضح و باارزشه.


فضاسازی رول های جدی شما کمی زیاده. کمی زیاد یعنی در حد زننده و آزار دهنده نیست. ولی جا داره که کمتر بشه. این فضا سازی زیاد نسبت به سوژه، بد نیست...فقط می تونه خسته کننده بشه. می تونه اغراق آمیز باشه. باید حواستون به این اغراق باشه.سعی کنین هیچ چیزی رو بطور کامل و مطلق و بی نقص توصیف نکنین. نه شخص نه منظره و نه خوبی یا بدی احساسات! به جای این کار روی یک جنبه مثبت یا منفیش تاکید کنین.


نقل قول:
مه غلیظ همچون فرشی بلند و گسترده، سنگفرش خیابان متروکه لندن را از دید، پنهان کرده بود. گربه ای لاغر مردنی و سیاه، آهسته در میان زباله های باقی مانده به دنبال غذا جست و جو میکرد. خیابان در سکوتی ملال آور فرو رفته بود. مردم شهر همگی به خوابی عمیق فرو رفته بودند. خوابی که شاید برای برخی هرگز اتمام نمیافت.
یه تلخی بی دلیل در رول های جدی شما وجود داشت...نه فقط شما! خیلی از جدی نویس ها همین مشکل رو دارن. جدی نویسی رو مساوی بدبختی و مرگ و احساسات منفی می دونن. اینطور نیست...جمله آخر این پاراگراف بجز تزریق همین تلخی بی دلیل کار دیگه ای انجام نداده. بقیه پاراگراف قشنگ بود.
گفتم وجود داشت...چون در این پست خیلی کمتر شده...خیلی کنترل شده. و این اتفاق خوبیه.


نقل قول:
دقیقا مقابل فرد ناشناس متوقف شد و بلافاصله از جارویش پایین پرید. چوب بلندی را از درون جیب ردایش بیرون کشید و با یک حرکت جاروی قدیمی اش را از نظر ها پنهان کرد.
-خطرناک ترین کار ممکن رو انجام دادی املیا!
این دیالوگ مال فردیه که دربارش توضیح دادین(آملیا)...در حالی که گوینده لی لی بود. وقتی قصد دارین دیالوگی از طرف شخصی غیر از کسی که دربارش توضیح دادین بنویسین، باید فاصله بذارین که خواننده بفهمه دیالوگ مال یکی دیگه اس.


نقل قول:
گربه ی سیاه گوشه خیابان که حالا این مکالمات برایش عادی و شاید حتی ملال آور شده بودند دوباره روی زباله ها خم شد تا شکم گرسنه اش را پر کند. پنجه اش بالاخره با صدای خش خش دوباره ای کیسه را شکافت و...
-آوداکداورا!

پرتو سبزرنگ از نوک چوب بلند به بیرون جهید و درست به بدن گربه اصابت کرد.
گربه نقش خوبی در پست شما داشت. از لحظه اول حضور داشت. حتی قبل از شخصیت هاتون. و اینجا نقشش کمی پررنگ تر شده...اگه نمی شد هم اشکالی نداشت. گربه می تونست به عنوان یه شخصیت فرعی از کنار صحنه ماجرا رو تماشا کنه.


نقل قول:
لی لی با لبخندی شرورانه بطری را بالا گرفت و آرام آن را تکان داد تا مایع روشن درون بطری را بیش از پیش به تلاطم وادارد و آهسته در پاسخ به املیا نجوا کرد:
-بذار ببینیم معجون آرسینوس چقدر تاثیر داره.
این معجون مرگ بود...امتحان کردن معجون مرگ روی یه جسد انتخاب خیلی خوبی نبود. مگه این که قبلا درباره طرز کار معجون توضیح کوتاهی می دادین. مثلا می گفتین که معجون به این شکل می کشه که از درون اعضای بدن فرد رو می سوزونه و نابود می کنه.


نقل قول:
دو دختر، آهسته از یکدیگر جدا شدند و هر یک در جهتی مخالف باهم، به راهشان ادامه دادند. با قدم هایی آرام و شمرده که حتی برخوردشان با سنگفرش های خیابان متروکه ی لندن، به گوش نمیرسید. همه چیز عادی بود... همه چیز، به جز جسد گربه ای که حالا یک نقطه از بدنش به طور کامل خورده شده بود. جسد حیوان بخت برگشته ای که حالا کنار یک کیسه زباله ی پاره شده آرام گرفته بود. خورشید آهسته طلوع میکرد و این به معنای شروع ماموریتی مرگبار برای سه نفری بود که به صورت زنجیروار، به یکدیگر متصل بودند.
سوژه تون خیلی خوب بود.قسمتی از ماموریت رو انتخاب کردین که ممکنه برای بقیه بی اهمیت ترین قسمت محسوب بشه. همه می تونن درباره خود ماموریت بنویسن...شروعش...پایانش...ولی مهم همین قسمت هایی هستن که فراموش می شن. بهشون اهمیتی داده نمی شه. شما حتی تعیین نکردین که هدف کیه و کدوم شخصیت قراره با این معجون کشته بشه. کارتون در این مورد خیلی خوب بود. چون هدف شما اصلا ماموریت نبود...برخورد کوتاه آملیا و لی لی بود. برای همین نذاشتین بدون دلیل حواس خواننده معطوف شخصیت مورد هدف و خود ماموریت بشه.


پستتون ساده بود. سوژه تون ساده بود. این برای شما خیلی خوبه. به نظر من به همین شکل ادامه بدین. برای خوب نوشتن لازم نیست سوژه های فوق العاده و عجیب و خیلی تاثیر گذاری پیدا کنین...همین سوژه های ساده براتون خیلی مناسبن. گاهی قشنگ ترین سوژه ها همون قسمت هایی هستن که بی توجه از کنارشون رد می شیم. این سوژه و این شکل نوشتن در مقایسه با آخرین رول جدی که از شما خونده بودم خیلی کنترل شده تر و دلنشین تر بود.


دیالوگ های لی لی و آملیا می تونستن طولانی تر باشن...درباره ماجرا بیشتر حرف بزنن. لازم نبود درباره ماموریت توضیح زیادی داده بشه. درباره همین معجون...آرسینوس...تاثیر معجون...یا حتی حضور مشکوک همون گربه!
یک کار جالب دیگه که می تونستین انجام بدین این بود که کل ماجرا رو از زاویه دید گربه توضیح بدین...البته تا جایی که کشته می شد. لازم نبود به وسیله آواداکداورا کشته بشه. مخصوصا با تاکیدی که روی گرسنه بودنش کرده بودین این دو ساحره خیلی راحت می تونستن گربه رو با یه تیکه گوشت یا استخون گول بزنن و معجون رو روش امتحان کنن. با این کار می تونستین خواننده روهم غافلگیر کنین. حتی می تونستین به شکلی توضیح بدین که خواننده تا اون قسمت(قسمت امتحان کردن معجون) متوجه نشه که شخصیت اول داستان گربه اس! در پست هایی که بالا و پایین ندارن و با ریتم ثابتی پیش می رن یه نکته کوچیک غافلگیر کننده می تونه پستتونو از نظر کیفیت تا حد زیادی بالا ببره. حتی اگه اون نکته ربط مستقیمی به سوژه نداشته باشه. مثل همین گربه که به نظر من حضورش در همین حد هم مفید بوده.

تغییر و پیشرفتتون خوب بود.


موفق باشید!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۴

لیلی لونا پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۸ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۰۴ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
سلام سرورم!
صبحتون/ظهرتون/عصرتون/شبتون، به بدی و شرارت و بدبختی و شیطنت
خوبین شما؟! ما هم خوبیم خانواده هم سلام دارن خدمتتون البته خانواده سلام ندارن... نه که محفلین... اهم... چیز
مقدمه زیادی چیدم نه؟!
خب پس بریم سر اصلش...
دارک لرد لطفا این کوچولو رو نقد کنین برای من بی زحمت
بله دیگه... سلام شما رو برسونم سرورم؟! نرسونم؟! همه موارد؟! هیچکدام؟!
بله چشم... خدافزی میکنم!
بدرود
لی لی پررو
پ.ن: سرورم کروشیو نزنین دیگه.. من به این نازی... پررویی... شیطونی...پرحرفی... گناه دارما...ندارم؟! همه موارد؟! هیچکدام؟!
سرتونو بردم؟!‌ نبردم؟! همه موارد... بله چشم...ببخشید


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۶ ۱۲:۰۹:۱۸


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۳۰ شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 332 خاطرات مرگخواران، آریانا دامبلدور:


نقل قول:
احتمالا همه، حتى آن هايى که ادعا مى کنند ترسى ندارند، حتى شجاع ترين افراد هم يک" ترس" دارند.
جمله خیلی قشنگیه...و برای شروع یک پست تکی کاملا مناسبه. ولی به نظر من می تونست کمی ساده تر بشه. چون این یه شروعه...جمله طولانی که مفهوم عمیقی داشته باشه مثل یه سربالایی در شروع یه پیاده روی می مونه...کمی خسته می کنه. و اگه من جای شما بودم کلمه "احتمالا" رو نمی ذاشتم اول جمله...بار منفی داره. من اینجوری می نوشتمش:
همه احتمالا ترسی در زندگی دارند...حتی شجاع ترین افراد! حتی آن هایی که ادعا می کنند هیچ ترسی در وجودشان نیست.

جمله آخر رو عوض کردم که فعلش تکراری نشه.


نقل قول:
يک چيزى که وقتى با غرور فرياد مى زنند:<< من!>>، صدايشان را مى لرزاند. همه يک ترس دارند.
شکل توصیف پاراگراف اولتون خیلی قشنگ بود...یه زمزمه ای که هر شخصی می تونه با خودش داشته باشه و در پایان یه نتیجه گیری ساده. به نظر من اون نتیجه گیری رو (همه يک ترس دارند.) می شد در یک سطر جداگانه نوشت که تاکیدش بیشتر بشه.


نقل قول:
كمد برخلاف افراد ديگر که در حضور ولدمورت نمى توانستند جم بخورند، تکان هاى شديدى مى خورد
نگاه جالبی بود...مخصوصا از طرف یک سفید مضحک مسخره به درد نخور!(سه تای آخری نظر شخصی ما بود و ربطی به نقد نداشت!)


نقل قول:
ولدمورت قسمت دوم جمله را وقتي گفت که رودولف با برگه اى در دست از کمد خارج شد.
- اربااااب!
بامزه بود...به دلیل یه دیالوگ بجا...یه شکلک بجا...
هیچ کار خاصی انجام ندادین...ولی وقتی همه چی سر جای خودش باشه نتیجه خوب از آب در میاد. لازم نیست کار خارق العاده ای انجام بدیم.


نقل قول:
ولدمورت با زحمت چوبدستى اش را بالا آورد. نمى خواست نشان دهد ولى ديگر به حالت در آمده بود.
معمولا توصیه می کنم در قسمت های غیر دیالوگ از شکلک استفاده نشه. مگه این که واقعا لازم یا جالب باشه. اینجا جالب بود. کلمات نمی تونستن حالت رو به این خوبی و سادگی بیان کنن.


نقل قول:
رودولف گريه کنان و برگه به دست جلو آمد.
- ارباب من خودم رو قمه مى زنم که ترس شما باشم! ارباب من دست از ساحره ها مى شورم اگه ترس شما باشم. ارباب من.. من فقط درخواست دوئل دارم. همين.
اوه...این درسته! این لولو خور خوره مسلما درسته!
شکار سوژه کار سختی نیست...ولی احتیاج به تیزبینی و موقعیت سنجی داره. شما این سوژه رو خوب شکار کردین!


نقل قول:
رودولف آرام آرام و با قيافه ى جلو آمد.
- دوئل!
- دور شو! :worry:
- دوئل.
- دور شو!
- دوئل!
- ریدیکیولس!
اینجا هم مثل قسمت بالاست. مثل جایی که گفتم هر چیزی که سر جای خودش باشه مفیده. حتی یک کلمه و یک شکلک اگه به جا باشن می تونن کل بار طنز پست رو به تنهایی به دوش بکشن. تغییر حالت ها خیلی خوب بود. تکرار کلمه "دوئل" و جواب لرد خیلی خوب بود.


نقل قول:
ولدمورت به چوبدستى اش که درون دستش از عرق خيس شده بود نگاه کرد.
- يه روز بلاخره خودمون توى دوئل مى کشيمش!
پایان قشنگی بود... دیالوگ لرد که سعی می کرد فشاری رو که روش بوده انکار کنه و لحن همیشگیش رو حفظ کنه.
سوژه تون خیلی خوب بود. یه سوژه آشنا و سرگرم کننده...شخصیت هاتون خیلی خوب بودن. این موقعیتی بود که لرد می تونست توش بترسه.
به نظر من می تونستین قسمت اجرای طلسم "ریدیکیولس" رو کمی طولانی تر کنین. کمی در اون مورد بیشتر توضیح بدین...که لرد به چی فکر کرد...چطور با ترسش مبارزه کرد. آخرش کمی سریع پیش رفته بود ولی به هر حال این چیزی از جذابیت پست و مخصوصا سوژه شما کم نمی کنه.


موفق نباشی...گرگ قورتت بده!

_____________________

باب


خوشحالیم که اومدی.


بررسی پست شماره 331 خاطرات مرگخواران، باب آگدن:


نقل قول:
تلخ ترین خاطره باب
هر نوع تیتر و عنوان و زمان و مکان رو از بقیه متن جدا کنین. با بولد(ضخیم) کردن. و بعدش هم یک خط فاصله بذارین که قاطی بقیه متن نشه.
این پست احتیاجی به عنوان نداشت. بهتر بود یکراست شروع به نوشتن می کردین. لازم نیست برای خواننده تعیین کنیم که چیزی که می خونه تلخه یا شیرینه. خودش می تونه قضاوت کنه.


نقل قول:
مانند هر شب باب که 15 ساله بود ؛تنها در رختخوابش نشسته و به سقف اتاق خیره شده بود و به شدت مشغول افکار خودش شده بود به ارامی چشمانش را روی هم گذاشت و در ذهنش صدایی اشنا را شنید و ناگهان خود را میان علف های سبز یک پارک حس کرد نسیم ملایمی به مو های سیاه دختر 14سالهرکنارش می خورد و انها را در هوا پریشان کرده بود .دختر به ارامی گفت:
یکی از بزرگترین اشکال های شما علامت نذاشتنه! این پاراگراف رو همینطور یک نفس نوشتین...خواننده هم همونجوری می خونه. بدون مکث. بدون توقف. بدون احساس!
هر جمله ای احتیاج به علامت داره.


نقل قول:
این صدای مرون بود ،که با چشمان سیاهش به چشمان باب ذل زده بود.
_حتی از اونجا هم قشنگ تره.
در مورد فاصله ها هم مشکل دارین. این جمله مال بابه. ولی چون فاصله نذاشتین بر می گرده به مرون! چون آخرین فاعل ما مرونه.


نقل قول:
مرون سرش را پایین انداخت؛ با تکان سریعی کاری کرد مو های سیاهش روی صورتش بریزند تا باب اشکش را نبیند سپس با لحن غم انگیزی گفت :
صحنه های قشنگی تو ذهنتون خلق می کنین. این خیلی مهمه. خوب هم توصیفشون می کنین. البته هنوز جای بهتر شدن داره. ولی مطمئنم کم کم بهتر می شه. قسمت اولش سخت تره. خلق کردن...و شما قسمت سخت رو بلدین.


اشتباه های املایی دارین...می خوام...ترحم...زل زدن...
مخصوصا در نوشته های جدی اشتباه املایی تاثیر منفی روی نوشته تون می ذاره.


نقل قول:
_مهم نیست اونا چی میگن وقتی بزرگ شدم خودم بهت جادو یاد میدم.
این جمله خیلی ساده بود. از نظر مفهوم. و همون سادگی قشنگش کرده. برای خوب نوشتن لازم نیست نوشته های ما سنگین و پیچیده باشه. گاهی دلنشین ترین جمله ها، ساده تریناشون هستن.


نقل قول:
ناگهان او کششی از پشت سر حس کرد و از وسط خیابان به پیاده رو پرت شد او میدانست که مرون او را کشیده اما دیگر مرون را نه در خیابان و نه در پیاده رو نمیدید .
این "او" ها اضافه هستن. مشخصه فاعل شما کیه. لزومی نداره ضمیر رو تکرار کنین:
ناگهان کششی از پشت سر حس کرد و از وسط خیابان به پیاده رو پرت شد. میدانست که مرون او را کشیده اما دیگر مرون را نه در خیابان و نه در پیاده رو نمیدید .

اینجوری بهتر شد.


قسمت مربوط به پدربزرگ خیلی ناقص و مبهم بود. خوب توضیح داده نشده بود. خوب جا نیفتاده بود. بهتر بود اون قسمت رو کمی کند تر پیش می بردین. بیشتر توضیح می دادین. جمله هاتون هم خیلی واضح و رسا نیست. البته اینا چیزایین که به تدریج یاد می گیرین. رفته رفته بهتر می شین. مخصوصا با خوندن نوشته های نویسنده های خوب سایت.


نقل قول:
مرون سرش که پر از کف شده و روی پای باب بود را تکان داد اما باب طاقت نیاورد و فریاد زد
_تو دروغ میگی ...مر خواهش میکنم ...مر ...من ...مر به من گوش کن ...ما برمیگردیم ..من بهت جارو سواری یاد میدم ... و تو یاد میگیری...برام مهم نیست کی چی میگه
ناگهان لرزش بدن مرون متوقف شد ، باب که مات مبهمت بود گفت
دیدی ؛دیدی خوب شدی
مواظب باشین احساسات توی نوشته هاتون بیش از حد نشه...بعضیا این اشتباه رو می کنن. فکر می کنن نوشته جدی هر چی تلخ تر باشه بهتر می شه و نوشته طنز اگه تو هر جمله اش یه تیکه یا نکته بامزه داشته باشه خنده دار تر می شه. اینطور نیست. چیزی که باعث می شه این نوشته ها به دل بشینن تعادله. رعایت حد و مرزه. اینجا احساسات شما در حد آزار دهنده زیاد نشدن. ولی لب مرزن. برای همین خواستم بگم مواظب باشین که از اون مرز جلوتر نرین.
احساسات بابا خیلی بچگانه هستن. "بچگانه" رو به معنای قشنگ بکار بردم. ساده...دلنشین...دوست داشتنی! این که وقتی لرزش مرون متوقف می شه، باب فکر می کنه خوب شده، احساس قشنگیه.


حالا می رسیم به قسمتی که ربطی به پست شما نداره. شخصیتتون!
باب شما خیلی...دختره!
احساساتش...حالت ملایمش...حتی آواتارتون هم دختره!
اینا چیزایی نیستن که کسی در موردشون دخالتی بکنه. ولی کم کم براتون ایجاد مشکل می کنن...و وقتی متوجه می شین که نباید اینجوری می شد که به شخصیتتون و گروهتون و خیلی چیزای دیگه عادت کردین و عوض کردنش کار سختیه.
به نظر من تا دیر نشده درباره باب فکر کنین. این شخصیت باید شخصیت یه جادوگر باشه. آواتار شما هم نشانگر چهره این شخصیته. من همیشه به مرگخوارا توصیه می کنم تا جایی که ممکنه آواتارشونو عوض نکنن که بقیه به چهره شون عادت کنن. این عادت کردن خیلی مهمه. برای جا افتادنتون تو ایفای نقش و سایت. برای سوژه سازی. اگه بتونین باب رو تغییر بدین که بیشتر به جنسیتش نزدیک بشه که خوبه...اگه نمی تونین به نظر من تا دیر نشده برین سراغ یه شخصیت مونث که باهاش راحت باشین. البته اعضای زیادی داریم که شخصیتشون متضاد جنسیت واقعیشونه و خیلی خوب هم ایفای نقش می کنن. اگه باب رو دوست داشته باشین و بتونین بهش شکل بدین می تونه خیلی جالب و موفق باشه.
می تونین مدتی با شخصیت باب کار کنین و بعد تصمیم بگیرین که می خوایین باهاش ادامه بدین یا نه.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۸:۴۹ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
از زیر چتر حمایتی رودولف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
سلام ارباب
ارباب جون میشه اینو نقد کنید خیلییییی ممنون
اینو میگم


چه جالب




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۱۵ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ چهارشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لاک!


نقل قول:
باب!
خیلی بده ....میشه نقدش کنید؟
باب کیه؟...الان با ما صمیمی شدی یا اشتباه تایپی بود؟ اگه با ما صمیمی شدی که کروشیو! اگه در محضر ما اشتباه تایپی کردی هم که کروشیو!
چی بده؟ برنده شدین دیگه. امتیازاتونم که بد نبود.
در نتیجه، خیلی هم خوبه!


آواتار شما دل نداشته ما رو به رحم میاره!


بررسی پست شماره 319 باشگاه دوئل، لاکرتیا بلک:


سوژه تون خوب بود. اول که خوندم کمی ناامید شدم...فکر کردم تسویه حساب رو صرفا همون تسویه حساب مالی در نظر گرفتین. اینجوری خیلی بد می شد. خیلی ساده می شد. ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتاد و شما داستانتون رو کمی پیچیده تر کردین. جالب تر کردین. یه تسویه حساب داخل یه تسویه حساب دیگه.

داستان شما با توجه به جدی بودنش یه نکته اساسی کم داشت...منطق!
برای این که جمله های شما روی خواننده تاثیر بذاره، خواننده باید داستانتون رو باور کنه...قانع بشه. وقتی داستان زیاد منطقی نباشه ذهن خواننده اونقدر آزاد نمی مونه که از متن داستان لذت ببره. درگیر خود داستان می شه. در گیر این که این چرا اینجوری شد؟ این نمی تونست اینجوری باشه!


نقل قول:
صدای هیاهو از اطراف میدان شهر کوچک شنیده میشد و فوج مردم ژنده پوش، هرلحظه شهر را بیشتر از قبل شلوغ میکرد...شاید بعد از روزها، هفته ها و حتی ماه ها میتوانستند دلی از عزا در بیاورند.در نزدیکی ضیافتشان گاری ای چپ کرده بود و رود نوشیدنی سرخی از بشکه های شکسته حاشیه خیابان، بر پیاده رو های سفید پوش روان بود.کودکان میخندیدند و زنان و مردان دستانشان را پیاله کرده و با اشتیاق مینوشیدند...تا به حال از هیچ چیز اینگونه لذت نبرده بودند.
پسرکی با چهره ای شرورانه ولباس هایی که خیلی برایش بزرگ بودند، انگشت کثیف و چرکش را در جوی سرخ فرو برد و با آن روی دیوار نوشت:خون!
شروع پستتون خیلی تلخه...مواظب باشین. خیلیا موقع نوشتن رول جدی، تلخی رو با زیبایی اشتباه می گیرن. خون...سرما...گرسنگی...تاریکی...وحشت...
تلخی بیش از حد خواننده رو فراری می ده...در همون شروع پست!
نوشتن این قسمت خیلی هم لازم نبود. می تونستین یک راست از هتل شروع کنین. بعد با فلش بک ماجرا رو توضیح بدین.
در مورد مکث و فاصله هنوز مشکل دارین. توصیفاتون خیلی پشت سر هم و بی وقفه هستن.


نقل قول:
مردم در کوچه ها فریاد میزدند و نه به دنبال آسودگی و آرامش، بلکه فقط به دنبال یک چیز بودند...همه میخواستند با دیگری تسویه حساب کنند.
به نظر من اینجا اشاره مستقیم به "تسویه حساب" خوب نبود. بهتر بود می ذاشتین خواننده داستان رو می خوند و خودش به "تسویه حساب" می رسید.


نقل قول:
سپس انگشتانش را شمرد..میخواست مطمئن شود.
-دختره ی احمق!تو حتی بلد نیستی بشمری...این ماهه سومه!
این ایده که دخترک شمردن بلد نبود قشنگ بود...مخصوصا جایی که در پایان داستان دوباره این موضوع رو یاد آوری کردین:نقل قول:
و سپس به انتقام دخترکی که هیچوقت شمردن را یاد نگرفت، فریاد زد:



نقل قول:
میتوانست اجاره دخترک را حساب کند...
-آه!

جیبش خالی بود..درلحظه ای جیبش را خالی کرده بودند و او متوجه نشده بود.با اندوه دوباره به زن خیره شد.
این نکته کوچیک و فرعی، ولی قشنگی بود.


بالا گفتم منطق ماجرا ایراد داشت. اون خانم بی رحم بود...ولی کارش اشتباه نبود. پولش رو می خواست! سه ماه هم براش صبر کرده بود. زیاد منطقی نبود که به این دلیل کشته بشه. حداقل بطور مستقیم مقصر نبود...به نظر من کمی باید پلید ترش می کردین. مثلا پولی رو گرفته بود و ادعا می کرد نگرفته...یا هر کار دیگه ای که اونو سزاوار این انتقام بکنه.
این "قانع کننده نبودن" از دید نویسنده ممکنه خیلی مهم نباشه. بگه بی خیال این چیزا...از توصیفا لذت ببرین. از داستان...ولی ذهن خواننده درگیر این موضوع می شه و بقیه قسمت ها روش تاثیر نمی ذاره. یا حداقل اون تاثیری رو که لازمه نمی ذاره.
پستتون منطقش کم بود، ولی احساساتش کنترل شده بود. و این پیشرفت خوبیه. خیلی خوبه که نذاشتین شورش در بیاد!


از شکلک استفاده نکردین. کارتون خوب بود. فضای سرد و تاریک پستتون برای شکلک اصلا مساعد نبود. به اشتباهای تایپی دقت کنین. روی نوشته های جدی تاثیر بدی می ذارن.

___________________

گیبن


قوانین نقد ما!

نمی تونم نقد کنم. فقط می تونم بطور خلاصه بگم که زیادی کشش دادین...پست شما می تونه یه فیلم کامل باشه. شبیه فیلم هم بود اتفاقا!
جایی که لازم باشه می تونیم طولانی بنویسیم. ولی شما سوژه رو طولانی کردین. در بعضی قسمت ها کنترل احساسات شخصیت ها از دستتون خارج شده. احساسات کنترل نشده و عکس العمل های اغراق آمیز برای خواننده باورپذیر نیستن.
در بعضی قسمت ها معیار های پست جدی رعایت نشده. مثلا:
نقل قول:
- اهه اهه عهه (سرفه) گیبن ! خودتو ناراحت نکن پسر.

به جای این دیالوگ می تونستین توضیح بدین که طرف سرفه کرد! این دیالوگ با فضای پستتون ناهماهنگه.

سوژه شما و لاکرتیا تقریبا شبیه هم بود. ولی پست اون جمع و جور تر(از نظر سوژه...نه طول) و ترو تمیز تر بود.
ولی باز می گم با امتیازا خودتونو نسنجین. گاهی یه پستی بیست و هفته...ولی پست رقیب بیست و شش نیست! ولی چون مجبوریم یکی رو انتخاب کنیم مجبور می شیم به یکی یک امتیاز کمتر بدیم.یا به دلیل سوژه یا مقایسه های دیگه مجبور می شیم امتیاز کم کنیم.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
روونا

نقل قول:
ارباب نوشته هامون شکل دستمون شدن
خدا نکنه...زبونتو گاز بگیر. به اون فجاعت نیستن! فقط کمی طولانین. اونم که بد نیست. لازم بوده طولانی باشن.

وقت کردی یه کم ویرایش کن!


بررسی پست شماره 329 گورستان ریدل ها، روونا ریونکلاو:


نقل قول:
دکتر همچنان فریادِ " امکان ندارههه" سر می داد که متوجه بوقِ آزاد تلفن شد.
نگاهی به دست هایش انداخت و گوشی را پایین آورد.
- ولی امکان نداره
شروع شما ادامه پست قبلیه...یک ادامه بی دلیل و به درد نخور، ولی از نظر سوژه!...این صحنه خنده دار بود. و همینه که به درد بخورش می کنه. به خواننده این پیغام رو می رسونه که با چه جور پستی طرفه و بهتره به خوندن ادامه بده.


نقل قول:
دکتر خودکار را از روی میز انداخت و شروع به نوشتن کرد.
- عذر می خوام.. اسم شریفتون؟
-..
- اسم شریفتون؟
به جای سه نقطه، شکلک بهتر نمی شد؟ هم سکوت رو نشون می داد و هم احساس رو.


نقل قول:
دکتر با تعجب سرش را بالا آورد. دختر چینی به دماغش انداخت و به خودکار مشکی رنگ دکتر اشاره کرد:
- با.. این خودکار؟
خیلی خوب بود.
گاهی ملت میان از من سوژه می خوان...سوژه دادن کار سختی نیست. هزار تا سوژه می شه برای یه شخصیت داد...ولی مسئولیت اصلی به عهده نویسنده اس که اون سوژه رو بگیره و پرورشش بده. خلاقانه معرفیش کنه. اگه نویسنده حرفی برای گفتن نداشته باشه بهترین سوژه ها هم به درد نمی خورن...و اگه نویسنده خوب باشه یه سوژه ساده و تکراری می تونه سالها ادامه پیدا کنه و اصلا هم خسته کننده نشه...مثل مورفین. کار شما هم خوب بود.


نقل قول:
با اینکه فرمتِ باعثِ پنهان شدنِ چشمان بانوی آبی می شد، اما شما از نویسنده قبول کنید که برقِ شیطنت آمیزی در چشمانش درخشید.
اینجور اشاره ها احتیاج به هوش دارن!(نخیر! هوش انسانی...نه هوش ریونی!)... که در موقعیت مناسب و به شکل مناسبی ازشون استفاده بشه. مال شما هم یکی از همین موقعیت های مناسب و شکل های مناسب بود. فقط تو یه پست زیاد تکرارش نکنین که تاثیر عکس نذاره.


شکلک هاتون خیلی زیادن...ولی مهم اینه که تاثیر می ذارن! تاثیر لازم و خوبی می ذارن. بنابراین زیاد نیستن. بجا و به اندازه هستن.


نقل قول:
الوداع زندگیِ بدرنگش
و تو فرصت داری که با زندگیِ بد رنگِ خویشتن خداحافظی کنی.
الوداع..
الوداع..
چقدر لذت بخشه
اشاره های "زندگی بدرنگ" و "الوداع" های جدی و پشت سر هم ترکیب خیلی جالبی رو بوجود آورده. روونای شما خواننده رو می خندونه، در عین حال بهش می گه" اصلا هم شوخی ندارما!" و همین باعث می شه کارش خنده دار تر به نظر برسه.


اشاره به رنگ ها کمی زیاده...چشمان آبی رنگ...دستمال صورتی رنگ...خودکار مشکی...
آبیه لازمه. به دلیل شخصیت روونا. اشاره به خودکار مشکی هم خوب بود. اونم نباید حذف بشه. ولی دیگه بی خیال بقیه رنگ ها بشین که توی ذوق نزنه.


رووناتون مسلما از دید مشنگ ها یک دیوونه اس...ولی از این طرف یه جادوگر مغرور بود. مغرور دوست داشتنی! مغرور با مزه!

طنزتون خوب بود...سوژه تون خوب بود...شخصیت هاتون خوب بودن. و این یعنی همون چیزی که باید باشه.
رووناتون خیلی خوبه. شخصیتی که ازش ارائه می کنین اتفاقی نیست...متغیر نیست. مشخصه...می شه شناختش. و این خیلی خوبه.

__________________________

رودولف


نقل قول:
ارباب...این رول نمونه است...نمونه ای که نشون میده عمق فاجعه رو...چیزی که من بهش مبتلا شدم توی نوشته هام...نبود خلاقیت و لوس شدن...
ارباب...این رول رو نقد میکنید؟!و میشه در کنارش بگین من چه کنم الان؟!راه حل چیه؟!و در آخر ببخشید؟!میشه؟!
تا فراموش نکردم بگم که نمی بخشم.
ولی در مورد اون نبود خلاقیت و لوس شدن...خلاقیت پیشرفت می کنه. پرورش پیدا می کنه. و وقتی ولش کنین دوباره کمرنگ می شه. اگه تازه وارد باشین با خوندن پست های دیگران و آشنا شدن با مسیر ها و روش هایی که می تونین برین می تونین پرورشش بدین. و در صورتی که تازه وارد نباشین با نوشتن! من اوایل که این پست های نتیجه دوئل رو می نوشتم خیال نداشتم ادامه بدم. چون با خودم فکر می کردم چقدر این کارو انجام بدم؟ چقدر سوژه باید برای پست نتیجه پیدا کنم که یا مربوط به سوژه دوئل باشه یا شخصی که باخته، توش کشته بشه؟
درخواست های دوئل بیشتر شد و من مجبور شدم بیشتر بنویسم. گاهی چند پست تکی در یک روز. و هر چی بیشتر نوشتم، برخلاف انتظارم این کار برام آسون تر شد. چون من انتظار داشتم سوژه ها تموم بشه و گیر کنم...ولی هر چی بیشتر فکر می کنین ذهنتون باز تر می شه. بیشتر پرواز می کنه.
وقتی می نویسین کافیه فکر کنین که چه کاری می تونین انجام بدین که احتمالا اولین کاری نیست که به ذهن همه می رسه. یا اولین دیالوگ دم دست همه نیست! شما اشتباه می کنین که فکر می کنین خلاقیت ندارین یا کمتر شده. این خلاقیت نیست؟:
نقل قول:
_مطمئن باش با گذاشت یه خال کوچیک رو چونه ات زیاد تغییر نکردی رودولف!
شر خر شدن رودولف...ماساژور شدنش...اینا خلاقیت هستن در چارچوب سوژه. گاهی چیزایی که می نویسیم برای خودمون عادی هستن ولی از دید دیگران می تونن جالب و خلاقانه باشن. تکرار مستقیم خسته می کنه. زده می کنه. ولی تکرار غیر مستقیم متعجب می کنه. جذب می کنه.


از لوس شدن خبری نیست...فقط مقداری طنز ضعیف وارد نوشته هاتون شده...که باید تشخیصشون بدین و حذفشون کنین. لازم نیست کل پست خنده دار باشه. اگه یک پنجمش با طنز قوی خنده دار باشه خیلی بهتر از اینه که نصفش با مخلوطی از طنز ضعیف و قوی پر شده باشه.

ایرادی که من در رول های شما می بینم یه چیز دیگه اس. سر هم بندی کردن ماجرا!
شما ایده خوبی تو سرتون هست. شخصیت ها رو می شناسین. خیلی خوب هم بلدین ازشون استفاده کنین. داستان تو مغز شما شکل می گیره ولی چیزی که تو مغزتونه همون چیزی نیست که به تاپیک منتقل می شه. حداقل همش نیست! یه جورایی انگار عجله می کنین(یا با حواس پرتی می نویسین)...داستان ناقص می مونه. به اندازه کافی توضیح داده نمی شه. نوشته هاتون اصلا مبهم نیستن. کتابایی هستن که از روی اسناد تاریخی نوشته شدن. وسطاشون می نویسه اینجا فلان قدر از داستان رو پیدا نکردیم...و می پره می ره به ده سال دیگه. خواننده هم همش فکر می کنه که تو اون ده سال چه اتفاقایی افتاده. نوشته های شما همچین حالتی دارن. انگار یه جاهایی حوصله تون سر می ره و سریع پیش می رین.تو پست دوئلتونم این حالت وجود داشت.


بررسی پست شماره 144، در بحبوحه سیاهی، رودولف لسترنج:


پستتون قسمت های اضافه داشت...پاراگراف اول اصلا لازم نبود. می تونست تو یه خط خلاصه بشه یا کمی خاص تر بشه.


نقل قول:
کراب و آرسینوس در حالی که به دلیل بی پولی پیاده خیابان ها را گز میکردند و به سمت پاتیل میرفتند،در زیر سایه درخت کنار پیاده رو ایستاده بودند و خستگی در میکردند.
این سوژه کمی خطرناکه...کافیه یکی از خواننده ها موضوع رو درست نگیره یا تجربه کافی نداشته باشه یا نتونه مسیر داستان رو تشخیص بده که داستان تموم بشه. در این سوژه ها باید با احتیاط عمل کرد. از مسیر خیلی خارج نشد. تغییرات رو خیلی با دقت ایجاد کرد. اینجا شخصیت ها عوض شدن. تا اینجای داستان خواننده همراه سیوروس بود. اینجا همراه آرسینوس و کراب رفته. این می تونه کمی گیجش کنه. گرچه این که سیوروس طی این همه وقت هیچ مرگخواری ندیده بود و الان طی یک روز هی به مرگخوارا برخورد کنه زیاد منطقی نیست. ولی تو این سوژه نباید دنبال منطق گشت.


نقل قول:
_یا پولت رو میدی یا با این قمه لایه لایه ات میکنم،خودت اسکناس بشی!
_یا وحشی بافقی باشه...باشه...بیا!
_حتما باید قمه بالا سرت باشه؟!بیا اینجا بینم...خب...وایسا بشمارم...اونعد،اینعد،آنعد،هینعد،صبر کن بینم!این 10 تا کمه!رد کن بقیه رو!
_چی چی و کمه؟!شمارش بلند نیستی مگه؟!شونصدتا عدد رو پروندی!
_نه که بلند نستم...ریاضیم رو هنوز پاس نکردم...به درد نمیخوره اصلا...حالا رد میکنی یا با همون ریاضیم دو نصفت کنم؟!
_بیا بابا...بگیر...تو با این ریاضیت به جای نصف الان منو شونصد قسمت میکنی!

منبع صدای اشنا که همان رودولف لسترنج بود،بلاخره یقه فرد بدهکار و بدبخت را ول کرد و پول را در جیبش گذاشت...سپس از کنار کراب و آرسینوس رد شد!
ایده شرخر شدن رودولف فوق العاده بود. ولی این قسمت فوق العاده نبود...ساده بود! و این سادگی در اولین برخورد با رودولف ممکنه خواننده رو ناامید کنه. بعدا رول خیلی بهتر می شه ولی ممکنه کمی دیر شده باشه. طنزش هم اونقدرا قوی نبود که خواننده رو جذب کنه. ولی قسمت مربوط به ماساژور شدن رودولف خیلی جالب بود.


نقل قول:
_نمیدونم...کیا میان؟!
_منم نمیدونم...ولی خب فکر کنم مثلا ریگولوس،فلیت ویک،دراکو،لوسیوس اینا باید باشن دیگه...فعلا مطمئنا خود سیوروس هست و من و کراب هم داریم میریم!

رودولف که حالا از چهره اش مشخص بود که به این کار راغب نیست،ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
_راستش آرسینوس...من فکر میکنم همین شغلا هایی که الان داریم بد نیس...برای چی جلسه بذاریم ؟!ها؟!

آرسینوس ابتدا کمی جا خورد اما سریعا به قول معروف " دوهزاریش افتاد" و گفت:
_خب آخه حیفه رودولف...احتمالا خیلی از مرگخوارا منجمله نارسیسا،آملیا،مورپ و یا حتی شاید پرنسس نیجینی هم بیان...یعنی نمیایی؟!
_من بیجا کردم که نیام!بریم!
این قسمت خیلی خوب بود. رودولف چشم چرونه...این یه سوژه تکراریه که همه می دونن. ولی این که این سوژه رو به این شکل دوباره و سه باره به خورد خواننده بدیم و بازم بخندونیمش خلاقیته. شما باید همین سوژه های اصلی رودولف رو نگه دارین. قرار نیست شخصیت ها دائما تغییر کنن. شخصیت خود آدم هم هی عوض نمی شه که. شخصیتی که دائما تغییر کنه غیر قابل اعتماد به نظر می رسه. جا نمیفته. نمی شه روش حساب کرد. منظورم از نظر ایفای نقشیه نه ویژگی های اخلاقیش. تو ایفای نقش هم نمی شه روش حساب کرد. ازش استفاده کرد. کاری که باید انجام بدین همینه. تو سوژه های مختلف، طبق اون سوژه ویژگی های رودولف(و بقیه شخصیت ها) رو یادآوری کنین. این همون کاریه که خیلی خوب از پسش بر میایین.
شکلک هاتون خیلی درست و بجا و مفید بودن.


خسته شدیم! خسته نباشیم...بقیه نقدا...به زودی!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
ارباب میشه مارو نقد کنید. باشگاه دوئل #321

ارباب ما تو دوئل شکست خوردیم. غمگینیم میشه واس مارو قبل از مال پیشی سیاه نقد کنید.

ارباب ممنون بابت اون دو نمره ای که تو دوئل کمک کردین.


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
باب!
خیلی بده ....میشه نقدش کنید؟


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.