هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۴۰ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
رودولف

با حضورت از زیبایی تاپیکمون کاستی!


چرا نقد نشه؟! سر ما برای مرگخوارا شلوغ نمی شه.


بررسی پست شماره 281 اتاق تسترالها، رودولف لسترنج:


نقل قول:
کراب آنقدر درد داشت که نتواند فکر کند...اصولا کراب اگر درد هم نداشت نمیتوانست زیاد فکر کند...ولی خوب دیگر اینقدر بی فکر نبود که نتواند بفهمد که دقایقی پیش تسترال پیشگویی کرده بود...آن تسترال افتادن کراب از پله ها را پیشبینی کرده بود و لحظاتی پیش کراب از پله ها به پایین پرت شد!
در پایان پست قبلی نکته ای به شما داده شده بود که هر خواننده کم دقتی می تونست اونو ندیده بگیره. می تونست وانمود کنه سوژه اصلی همینه که کراب می تونه با تسترال ها حرف بزنه. و این سوژه کافی نبود! سوژه پیشگویی باید ادامه داده می شد. باید روش تاکید می شد که خوشبختانه شما همین کار رو انجام دادین.
کراب شخصیتیه که اصولا همه می زنن تو سرش! این قسمت علاوه بر دقت احتیاج به احترام داشت! احترامی که به شخصیت هایی که دیگران ساختن می ذاریم. این ماموریت رو هم به خوبی انجام دادین و همین موضوع می تونه خواننده رو جذب کنه.


نقل قول:
کراب به سختی بر روی پاهایش ایستاد...بر سردوراهی مانده بود...آیا بهتر بود که پیش لرد و باقی مرگخوارها رفته و آنها را از این پیشامد مطلع سازد و یا آیا بهتر این بود که دوباره نزد تسترال ها برگشته و در این مورد با آنها صحبت و از آنها سوال کند؟!
_هوووووم...بهتره یکم فکر کنم...هععععع(افکت زور زدن!)نه...فکری به ذهنم نرسید...یه بار دیگه...هعععععععععععععع...پق!(فکر بد نکنید صدای خاصی نبود!صدای روشن شدن چراغ بالای سر به نشانه "فهمیدن!")آها ...فهمیدم...اگه برم پیش لرد و مرگخوارا بازم باور نمیکنن و بهم میخندن...اونا هیچوقت نبوغ و هوش من رو باور نکردن ...میرم پیش تسترالا ببینم داستان چیه...آره...همین کار رو میکنم!
وقتی قصد داریم مطلبی رو توضیح بدیم یا دیالوگی رو بنویسیم باید روش ارزش گذاری کنیم! باید ببینیم این مطلب یا دیالوگ چقدر می ارزه؟ حقشه چقدر جا بهش اختصاص بدم؟
این کار باعث می شه قسمت های ضعیف تر جای زیادی اشغال نکنن و در نتیجه کیفیت رول شما بره بالاتر.
این قسمت به نظر من کمی بیشتر از حقش جا اشغال کرده. می تونست خلاصه تر و کوتاه تر نوشته بشه.


نقل قول:
_کدوم تسترالی افتادن من رو پیشبینی کرد؟!
_هوی...حرف دهنت رو بفهم آدمیزاد!تسترال چیه؟!درست صحبت کن!
_خب پی بگم...تسترالین دیگه!
_میدونم...ولی لحنت لحن فحشی بود!
احساس می کنم شکل طنزتون کمی عوض شده... بهتر شده. راحت تر شده! راحت تر یعنی غریزی تر!
سه نوع رول طنز داریم!
1- من سعی می کنم خنده دار باشم ولی موفق نمی شم.
2- من سعی می کنم خنده دار باشم و موفق می شم.
3- من ذاتا خنده دارم!

طنز تغییر یافته ای که در شما می بینم متمایل به نوع سومه. البته نوع دوم هم اصلا بد نیست. نتیجه تلاش طرفه...ولی اون تلاش برای خنده دار شدن تو نوشته ها مشخص می شه! البته قسمت های متمایل به نوع دوم هم وجود داره. مثل روشن شدن لامپ بالای سر کراب!
یکی از قسمت های خیلی خوب هم این قسمت بود:
نقل قول:
_معلومه...تنها سه موجود توی جهان میتونن پیشگویی کنن...تسترالها و سانتور ها و تسترالها!
_دو بار تسترال رو گفتی!
_چون تسترالها خیلی بهتر و بیشتر از سانتور ها پیشگویی میکنن...سانتور ها به ما حسودیشون میشه...واسه همین طی جنگ نرم طوری توی جامعه القا کردن که فقط خودشون میتونن پیشگویی کنن!واسه همین تقریبا اکثر مردم نمیدونن ما چنین قدرتی داریم!



شخصیت کرابتون جالبه...ولی شخصیت های جالب تری تو پست شما هست. تسترال ها! تسترال هاتون خیلی خوب و حرفه ای نقششونو بازی می کنن! خواننده باور می کنه که اینا سالهاست دارن با هم حرف می زنن و اشکال از ما بوده که نمی شنیدیم!


نقل قول:
تسترال مذکور که به نظر میرسید رهبر دیگر تسترالها باشد،نگاه عاقل اندر سفیهی به کراب کرد و گفت:
ربطی به نقد و پست شما نداره...ولی اینجا ناخودآگاه دنبال شباهت هایی بین لرد و این تسترال رهبر می گشتم! دماغ نداشته ای...کله کچلی...و حتی یه مار نامرئی تسترالی که دور گردنشه!


نقل قول:
_یعنی الان من ازتون بپرسم در آینده چه اتفاقی میفوته میتونید بهم بگین؟!
_آره...ولی شرط داره...


کراب آب دهانش را قورت داد و جواب داد:
_چه شرطی؟!

این شرط، ایده خوبی بود. امیدوارم نفر بعد ازش خوب استفاده کنه. چون دستش کاملا بازه. یه تسترال می تونه هر شرطی بذاره. حتی شرطی که ظاهرا غیر منطقی باشه!


چهره زشتتو بردار و از تاپیکمون خارج شو!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
ارباب...ببخشید!

رول نوشتم...نقد میشه یا نمیشه...ارباب...من کلا چه کنم رولام رو؟!

ببخشید ارباب که سرتون شلوغه ولی من درخواست نقد دادم!
ارباب...کلا ببخشید!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
علف!

اون دو تا دو تا نقد خواستن مخصوص اون ماموریت بود!...البته نظر خواهی اشکالی نداره.

بررسی پست شماره 46 گلخانه تاریک، مرلین خشک و خالی!


تموم کردن سوژه کار سختی به نظر می رسه...ولی نیست. حداقل در حالت عادی نیست. چون سوژه ای که تموم می شه معمولا سوژه ایه که فعال نبوده و داشته خاک می خورده. فقط یک پست برای هم آوردن سر و ته ماجرا و بلاتکلیف نموندن داستان زده می شه.
در مورد ماموریت ها اینطور نیست. سوژه فعال و در جریانه و برای همین باید پایان خاص و قابل قبولی داشته باشه.
در حالت عادی نباید زیاد روی منطق ماجرا تمرکز کنیم. حتی می تونیم کارای عجیب و غریب انجام بدیم...چیزی رو به شکل مسخره ای به سرانجام برسونیم...چیزی رو حذف کنیم. چون سوژه مدتهاست داره ادامه پیدا می کنه و احتمالا گره های زیادی داره.


نقل قول:
- وینکی جن خانگی خوووووب بود!
شروع با دیالوگ های آشنا معمولا شروع خوبی محسوب می شه.خواننده رو جذب می کنه. چون خواننده این شخصیت و دیالوگش رو می شناسه و باهاش احساس نزدیکی و راحتی می کنه.


نقل قول:
وینکی بعد از تکرار حرف خود سعی کرد حرکت کند. اندازه خانه ریدل امکان حرکت چندانی را برای وینکی نمیتوانست فراهم کند و به همین دلیل بعد از برخورد سرش با سقف، به زمین افتاد.
اینجا بد نبود یه اشاره ای به دایناسور شدن وینکی می کردین. البته این اتفاق جدیدیه و فراموش نشده، ولی باز یه اشاره مستقیم می تونست جالب تر باشه.
حتی وینکی به جای "جن خانگی" می تونست از اصطلاح " دایناسور خانگی"..."سوسمار بزرگ خانگی" استفاده کنه.


نقل قول:
مورگانا با سرعت هر چه تمامتر در حال نوشتن بر روی دفترش بود. خودش هم نمی دانست که چه چیزی می نویسد، حتی کنترلی بر روی دستانش نداشت، فقط می نوشت و می نوشت و می نوشت!
این قسمت کمی بی هدف بود. از جملات و توضیحات بی هدف فاصله بگیرین...برای رفع این اشکال یا باید مورگانای این قسمت کار خاصی انجام می داد یا در اثر لرزش ها اتفاق جالب تری براش میفتاد. الان فقط می نویسه...همین!


نقل قول:
اسنیپ نمی توانست جواب بدهد. تمام عضلاتش منقبض شده بودند و قادر به انجام هیچ کاری نبود. مدت ها قبل آرزو کرده بود که خشک و رسمی باشد؛ اما باید مراقب چیزی که آرزو می کرد، می بود. مرلین پیر شده بود و قوه شنوایی چندان جالبی نداشت!
چیزی که قصد داشتین توضیحش بدین جالب بود. این که مرلین آرزو ها رو مستقیم می گیره و توجهی به مفهومشون نمی کنه. ولی شکل توضیح دادنش اشتباه بود. این اشتباه ربطی به قوه شنوایی مرلین نداشت. چون سوروس یک جمله رو گفته و مرلین هم اونو درست شنیده...ولی بد برداشت کرده! اینجا باید به درک و فهم مرلین شک کنیم.
ولی به هر حال این سوژه خوبیه...این که مرلین(عمدی یا غیر عمدی) آرزو های ملت رو هر جوری دلش می خواد بر آورده کنه. مثلا یکی بگه کاش الان یه تیکه کیک می خوردم...اونقدر کیک به خوردش بده که طرف خفه بشه. یکی بگه سردمه..بره آتیشش بزنه که گرم شه.


ملاقه شدن آگوستوس بامزه بود. پاک کردن شماره ها هم همینطور...هر چند ممکنه خیلی از خواننده ها متوجهش نشن...ولی اینجور طنزا که مخاطب های محدودی دارن، اگه پایه و اساس پست رو تشکیل ندن قابل استفاده هستن.


نقل قول:
- اوه بله فرزندم. ولی دیگه ربطی به ما نداره که نویسندگان پست مشخص نکردند که در طی چند روز این اتفاق براتون افتاده! میتونید برید و یقه نویسنده رو بگیرید!
منظورم از چیزی که بالا گفتم همین بود. در رول های عادی این کار اشکال داره. این که سوژه رو طبق میل و خواسته خودمون تغییر بدیم. ولی در پست پایانی اشکالی نداره. چون زمان و جای محدودی برای تموم کردن ماجرا داریم.

رول پایانی یکی از معدود موقعیت هاییه که توش دنبال منطق نمی گردیم...دنبال شخصیت های خیلی خوب و پرداخت شده نمی گردیم. اینجا مهم سوژه اس. موضوعی که باید به پایان برسه.
داستان تموم شد. به نظر من خوب هم تموم شد. حالا که یاد گرفتین دست بکار شده، سوژه های خاک خورده دیگه رو هم تموم کنین!

_______________

نظر در مورد اون یکی پایان!


کمی بیشتر از حدی که لازمه براش وقت گذاشتی و روش کار کردی. البته این کار بد نیست. خوبه. ولی می خوام بگم که در پست پایانی اگه خیلی وارد جزئیات نشی و روی شخصیت ها کار نکنی هم اشکالی نداره. می تونی بصورت کلی فقط سوژه رو در نظر بگیری. حتی اگه لازم باشه می تونی داستان رو یهو ببری به مدتی بعد. با این روش گاهی مشکلات خود بخود حل می شن. خواننده هم اهمیتی نمی ده که تو اون مدت چطوری گره ها باز شدن.
قسمت آخرش(اهدای حوری به آرسینوس) خیلی خوب بود.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۲۹:۳۰
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 718
آفلاین
ای عالمی به فدایتان

ما اولین باری بود که سوژه ای رو تموم کردیم؛ نقدی بزنید بر جامه این پست ای قدرتمند تمام زمان ها.
+ ارباب، یه نظر هم در مورد این یکی پایان بدید. ممنونیم پیشاپیش!


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۰ ۲:۳۴:۱۶



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 320 خاطرات مرگخواران، مورگانا لی فای:


نقل قول:
همیشه هوای بارانی را دوست داشت. این بار هم مثل همیشه! شاید حتی بیشتر از دفعات پیش. تا حدی که حتی به رعد و برق هم ایراد نمی گرفت. نمی توانست لبخندش را جمع کند.قلبش شادتر از آن بود که موفق به حفظ ظاهرش شود.
شروع قشنگی بود...کمی ساده بود. می تونست تاثیر گذارتر و جذب کننده تر باشه. شاید با جمله های متفاوت و توصیف های جالب.


نقل قول:
اگر کسی از مقام عالم بالایی مورگانا خبر نداشت، قطعا از اینکه می دید زنی به آسمان اخم کرده، تعجب می کرد.
- چته خب! باید اینقدر باهاش زندگی می کردم که واقعا میومدم عالم بالا؟
اینجا فاعلتونو از دست دادین. فاعل شما تا جایی فاعل می مونه که پای شخص دیگه ای نیاد وسط...اینجا در جمله آخر فاعلتون عوض شده و در نتیجه دیالوگتون به درستی به مورگانا بر نمی گرده. راه حلش این بود که در پایان یک جمله کوتاه دیگه درباره مورگانا می نوشتین.


نقل قول:
از شدت وزش باد به صورت زخمی مورگانا کاسته شد. حس می کرد صورتش نبض دارد. بدش نمی آمد کافه ای پیدا کرده و جدایی از مرلین را جشن بگیرد.باد دست از سرش برنداشته و همچنان پشت سرش در حال وزیدن بود. وقتی متوجه شد که چیزی نمانده است زمین بخورد، متوجه شد که باید اول به خودش برسد.سنت مانگو گزینه مناسبی بود.چند شاخه گل رز، روی پله های ساختمان دادگاه خانواده جا ماند.
یک بار توضیح درباره وزش باد کافی بود...دومیش اضافه بود.
با فاصله ها و علامت ها می تونین لحن جمله هاتون رو بهتر برسونین:
از شدت وزش باد به صورت زخمی مورگانا کاسته شد. حس می کرد صورتش نبض دارد. بدش نمی آمد کافه ای پیدا کرده و جدایی از مرلین را جشن بگیرد!
باد دست از سرش برنداشته و همچنان پشت سرش در حال وزیدن بود. وقتی متوجه شد که چیزی نمانده است زمین بخورد، متوجه شد که باید اول به خودش برسد.
سنت مانگو گزینه مناسبی بود...
چند شاخه گل رز، روی پله های ساختمان دادگاه خانواده جا ماند.


ضمنا اون "متوجه شد" ها در یک جمله بکار رفتن...این کار از زیبایی جمله تون کم می کنه. باید یکیشو با کلمه دیگه ای جایگزین کنین. مثلا: وقتی متوجه شد که چیزی نمانده است زمین بخورد، فهمید(یا پی برد) که باید اول به خودش برسد.


نقل قول:
فلش فوروارد... چند ساعت بعد.
"چند ساعت بعد" کافی بود. فلش فوروارد همچین کلمه مانوسی نیست که بخواییم ازش استفاده کنیم.


نقل قول:
طنین صدای مردانه سبب شد مورگانا جیغ بکشد. آنقدر جیغ بکشد که پزشک به سمت در اتاق برود.
- باشه باشه اروم باش!
خواننده همراه مورگانا بود...با مورگانا چشم باز کرد...و وقتی مورگانا شروع کرد به جیغ کشیدن، خواننده دلیلش رو نمی دونست. شما یا باید زاویه توضیحاتتونو عوض می کردین و یا درباره احساسات مورگانا بیشتر توضیح می دادین. یعنی مثلا خواننده می تونست به جای این که کنار مورگانا باشه، همراه پرستار وارد اتاق بشه.


نقل قول:
مورگانا متوجه درخت های کریسمس مغازه ها شد و با تعجب از زن رهگذری پرسید
- ببخشید خانم؟ امروز چندمه؟

زن بهت زده ظاهر مورگانا را برانداز کرد.
- دیوانه ای؟
"امروز چندمه" چندان سوال عجیبی نیست که همچین جوابی بگیره...سوال مورگانا می تونست کمی مسخره تر باشه.


نقل قول:
بی اختیار بسته ها را انداخته و جیغ کشید. آنقدر بلند و وحشت زده که تقریبا نیمی از کافه بیرون ریختند.
جیغ کشیدن مورگانا عجیبه...و برای خواننده مشخص نیست که این جیغا ناخودآگاهه یا داره به جای سلاح ازشون استفاده می کنه. نوشتین " بی اختیار"...ولی اینم حالت عجیب جیغ های مورگانا رو عوض نمی کنه.


این شخصیت ضد مردی که برای مورگانا ترسیم کردین خیلی خطرناکه...شدیدا مستعد تقویت همون غرور آزار دهنده ایه که بهتون گفتم. و از طرفی می تونه طنز و دوست داشتنی بشه...خیلی مواظب باشین که به کدوم طرف هدایتش می کنین. دو تا جمله این پستتون به نظر من جالب بود. یکی جمله آخر:
نقل قول:
البته وقتی مردان حسابی دور باشند....


و یکی هم این:
نقل قول:
و باز هم نمی فهمید چرا رودولف یک میز عقب تر را برای نشستن انتخاب نمی کند.


_________________

بررسی پست شماره 322 خاطرات مرگخواران، مرلین خالی!


نقل قول:
با سنی که داشت، این کار برایش بسیار طولانی بود. آنقدر طولانی که در حین بلند شدن، فکر های دیگری نیز به ذهنش خطور کردند. او مثل هر فرد دیگری نبود. نباید می ترسید. نباید ترس را به دلش راه می داد...
"کار برایش طولانی بود" درست نیست... منظور شما این بود که کار براش سخت بود و انجامش زمان زیادی می برد.


نقل قول:
تخت خوابی تک نفره با تشک طبی سخت رویش همیشه باعث می شد کمردردش بیشتر شود.
خندید...
- تشک طبی ای که کمر درد رو بیشتر میکنه؟! عجب دوره زمونه ای شده.
جریان بیشتر شدن کمردرد نباید دو بار تکرار می شد. یا در دیالوگ گفته می شد و یا در توضیحات! الان انگار نویسنده هم تازه متوجه شده که این موضوع جالبه!


نقل قول:
صبح ها قبل از طلوع آفتاب بلند میشد و همین بلند شدن زودهنگام، تمام ترس هایش از شب های تا ابد تاریک را دوباره به ذهنش برگردانده بود.
به نظر من این قسمت می تونست شروع خیلی زیباتری برای رول شما باشه. این که مرلین قبل از طلوع آفتاب بیدار می شه و با دیدن تاریکی می ترسه که خورشید هرگز طلوع نکنه.


نقل قول:
کدام یک از همسایگانش بی خوابی به کله اش زده است.
به سرش...رولتون جدیه! حتی یک کلمه ناهماهنگ هم می تونه روی جو تاثیر منفی بذاره.


این "ترس از تاریکی" رو خیلی بیشتر از حدی که لازم بود تکرار کردین. بیشتر از یکی دو بارش برای خواننده ایجاد حساسیت می کنه.


نقل قول:
خورشید دیر کرده بود. تا الان باید طلوع می کرد،
این دو جمله قشنگ بودن.


نقل قول:
صدای تماس دست فرشته مرگ با دستگیره در را شنید.
خیلی ناگهانی اسم "فرشته مرگ" رو بردین...به نظر من این اتفاق باید کند تر می افتاد...مرلین و خواننده کم کم به هویت فردی که نزدیک می شه پی می بردن...مثلا به جای شنیدن صدای قدم هاش، نزدیک شدنش رو حس می کرد.


نقل قول:
حالا که آن شب فرا رسیده بود، دیگر ترسی از آن نداشت. با تمام وجود قبولش کرده بود و حتی از روبرو شدن با آن خوشحال بود. طلوع خورشید منظره زیبایی داشت، ولی به زیبایی دوران کودکی اش نبود.
این قسمت هم قشنگ بود.


سوژه زیبا و تاثیرگذاری انتخاب کردین. سرو ته قضیه رو خوب هم آوردین! ترس مرلین از تاریکی و انتظارش برای طلوع خورشید...خوب بود.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۱۸ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آملیا


نقل قول:
+چه قدر زیاد شد درخواست نقدم.
مهم نیست...زیاد بشه. اینجا برای پرسیدن سوالاتونه.


نقل قول:
احساس می کنم الان اگه این شکلکها رو نزنم؛ دیالوگهام کاملا بی معنی می شن و خب...برای همینم پستام همیشه معجون فرا سیر شده ای از شکلکه.
حساس نشین روی شکلکا...شاید واقعا لازم یا مفید باشن. حالا بعد از خوندن پستتون بهتر می تونم نظر بدم.


بررسی پست شماره 298 باشگاه دوئل، آملیا سوزان بونز:


نقل قول:
سوهان اصولا وسیله ی به درد نخوری است! وقتی این سوهان از ورژن اعصاب آن باشد که دیگر خیلی چیز مزخرفی می شود. ولی باز سوهان اعصاب را می ساید، یک چیزهایی است که روی اعصاب خط می اندازند.
البته نه یک چیزها! صدها چیز هستند که خط می اندازند روی اعصاب ادمیزاد. آن هم نه اینقدرا! ایـــــــــــــــــن قدر. آن وقت مشکل از آنجا شروع می شود که، صاف کاری اعصاب نداریم و ما می مانیم و یک اعصاب خط خطی.
شروعتون خیلی قشنگ بود. توضیحات به این شکل معمولا بی ربط و خسته کننده می شن. برای شروع مناسب نیستن. ولی توضیحات شما خوب بودن. جدید و جالب.


نقل قول:
در خانه ریدل این صد خط اندازها طبق آخرین اماری که توسط پینس گرفته شد به سه میلیادر و هفتاد وشش میلیون و دو هزار و سه مورد می رسد.
و متداول ترین و سرگرم کننده ترینِ این خط اندازها مطمئنا دعوای دو پیامبر سیاه خانه ریدل است که متاسفانه با هم مزدوج هم می باشند!
ماجرا رو زیاد کش ندادین و خیلی زود رفتین سر اصل مطلب... همین کارتون خواننده رو حفظ می کنه.


در مورد شکلک ها...
همه دیالوگ ها احتیاج به شکلک ندارن...ولی دیالوگ های شما واقعا با شکلک ها که تعدادشون هم زیاد بود جالب تر شدن. و وقتی دیالوگاتون جالب تر شده اهمیتی نداره که شکلکا زیادن. من تو پست شما دنبال دیالوگی گشتم که بگم مثلا اینجا بهتر بود از شکلک استفاده نمی کردین...ولی پیدا نشد. به تشخیص خودتون اعتماد کنین.
این دیالوگا رو در نظر ببینین:
نقل قول:
-می شه بپرسم چی اینقدر در ما جالبه آملیا؟
-می تونی بپرسی مورا.
-خب چی اینقدر در ما جالبه؟
-هیچ چیز.
-پس برای چی زل زدی بهمون؟
-من که به شما کاری ندارم.
-تو وسط دعوای من و زنم اومدی تو اتاق و پاپ کرن دستت گرفتی نشستی ما رو نگاه می کنی. اسم این چی میشه؟
بدون شکلک هایی که استفاده کرده بودین خیلی خشک و بی مزه به نظر می رسن.


طنزتون خیلی خوبه...پست شما واقعا خنده دار بود. بیشتر رول شما طنزی قوی داره...ولی بعضی جاهاشم ضعیف شده.
در این مورد به خودتون گفتم...ولی اینجا هم تکرار می کنم چون شاید بقیه هم بخونن. باید با احتیاط زیادی درمورد برنامه ها و شخصیت های مشهور حرف بزنین. تا جایی که ممکنه ازشون استفاده نکنین...و یا قید خواننده هایی که ممکنه چیزی از اونا ندونن بزنین. این ریسک بزرگیه...و پست دوئل جای ریسک نیست.
مثلا من جناب خان رو نمی شناسم...نه برنامه شو دیدم نه می دونم چه جور شخصیتیه. تمام طنزی که درباره جناب خان و این برنامه نوشتین برای من و امثال من که این برنامه رو ندیدن بی معنیه. و طبیعتا این روی داوری من تاثیر منفی می ذاره.
جرو بحث مورگانا و مرلین جالب بود. همینطور تعجب آملیای تازه وارد.


نقل قول:
-انداختن؟ تو باید از منتم باشه!
-چرا از توم باشه؟ اگه بخواد باشه از خودم باشه که البته فعلا هم نیست.
این قسمت و موضوع لیوان دوغ هم جالب بود!


شخصیت هاتون خیلی خوب بودن. هر دیالوگ صاحب خودش رو داشت. بطور واضح و آشکار...و این نکته مهمیه.


نقل قول:
و در آتش سوخت و جادوانه شد. ولی چون من خودم آملیام هر وقت عشقم کشید دوباره خودمو وارد سوژه می کنم. کور شود هر آنکه نتوان دید.
معمولا می گم نویسنده نباید دخالت کنه...ولی اینجا دخالتش با مزه بود.


نقل قول:
به احتمال زیاد، این خاطره اولین خاطره ای بود که از دعوای این زن و شوهر داشت و خب...این برای آن بود که، این خاطره اولین خاطره ای بود که کلا از این زن و شوهر داشت!
اون "اولین" که بولد شده...به نظر من باید تبدیل به "تنها" بشه...منظورتون این بود احتمالا.


نقل قول:
رو به جن خانگی که داشت با لباسش که نه شبه لباسش کف خانه ریدل را تمیز می کرد، گفت:
علامتا مهمن...ازشون استفاده کنین. شما لحن جمله خودتونو می دونین. خواننده نمی دونه:
رو به جن خانگی که داشت با لباسش که نه، شبه لباسش کف خانه ریدل را تمیز می کرد، گفت:
اینجوری بهتر شد. من جمله شما رو سه بار خوندم...چون متوجه منظورتون نشده بودم.


نقل قول:
آرسینوس که سرش با منو و کلاهش گرم بود با پا تائید کرد. مطمئنا تا قبل از وزارتش اینقدر راحت اجازه استفاده از وسایل معجون سازی اش را نمی داد.
قسمت اول خنده دار بود...قسمت دوم جالب. طنز شما علاوه بر خنده دار بودن خلاقانه هم هست. و این خیلی مهمه.اینم یک نمونه دیگه:
نقل قول:
البته خب از زیر نقاب چیزی معلوم نبود! ولی روی نقاب جمله poker face is loading نمایانگر حالت درونی آرسینوس جیگر بود.



سوژه انتخابی شما ساده و جالب بود. استفاده ای که سوزان از معجون عشق کرد و نتیجش...و در پایان اشاره به این که این بار قصد داره از کتاب هکتور استفاده کنه خیلی خوب بودن. شما چه در مورد سوژه ها و چه در مورد شخصیت ها و نکات طنز آمیزشون دست روی نقاط درستی می ذارین.

آملیاتون ویژگی خاصی نداشت...ولی همون حالت گیجی ناشی از تازه وارد بودن که بهش داده بودین خیلی خوب بود. آملیا رو از اون حالت تو خالی و خنثی بودن در آورده بود.


________________________

اورلا

نقل قول:
سلام ولدی!
میخوام از این به بعد بهت بگم وُلدی، میشه؟
خب...به نظر من می شه. برای من فرقی نمی کنه. بگن ولدی...بگن کچل...
ولی برای لرد ولدمورت فرق می کنه. برای اورلا هم فرق می کنه.
شما یه بار گفتی "تام...با بزرگترت درست صحبت کن!"
این توهین نیست...ولی ایفای نقش اشتباهه.
ما اینجا داریم نقش بازی می کنیم. ممکن نیست کسی بیاد مثلا تو مسنجر یا پیام شخصی به من بگه سلام ولدی...و بهش بگم درست صحبت کن! ولی تو ایفای نقش نمی شه. یعنی اگه می خواییم ایفای نقش درستی داشته باشیم نمی شه. کسی نمی تونست به لرد ولدمورت بگه ولدی...برای همین اگه می خوایین ایفای نقشتون درست باشه این موارد رو رعایت کنین. این که چی بگین به خودتون بستگی داره...اسمشو نبر...لرد سیاه...لرد ولدمورت...
ابراز شجاعت کردن تو چت باکس و ایفای نقش کار سختی نیست...کار اشتباهیه. البته که هر شخصی می تونه بیاد بگه هی ولدی من ازت نمی ترسم کچل! ولی این کار ایفای نقش رو خراب می کنه. قوانین بازی رو زیر پا می ذاره. هیچی هم به اون فرد اضافه نمی کنه. چون همگی می دونیم که اگه ولدمورت واقعی رو ببینه سه تا سکته همزمان می زنه!
تازه واردا معمولا خیلی دوست دارن شخصیتشونو قدرتمند و شجاع و بی نقص نشون بدن...ولی خیلی زود می فهمن اینجور شخصیتا به درد ایفای نقش نمی خوره. زود به بن بست می رسن. منم وقتی برای مرگخوارا شخصیت می سازم همیشه تاکید می کنم که یه ضعفی براش پیدا کنین. این نقاط ضعف هستن که به شخصیتتون شکل می دن و برای نوشتن کمکتون می کنن. اینا چیزی ازتون کم نمی کنن. دامبلدور فعلی شما قبلا شخصیت هری پاتر رو داشت. وقتی منو(ولدمورت رو) تو چت باکس می دید داد می زد که "آی زخمم!"...کسی مجبورش نکرده بود این کارو بکنه. این کار چیزی ازش کم نمی کرد. شجاعتش رو زیر سوال نمی برد. این ایفای نقش درست بود. یا ویولت...یه بار داشت یه رول می نوشت؛ به من گفت اسم یه مرگخوار رو بگو...گفتم بلاتریکس. گفت نه...بلاتریکس قویه. بودلرا از پسش بر نمیان. باید یه مرگخوار ضعیف تر باشه.
ویولتم می تونست تو رولش در یک چشم به هم زدن بلاتریکسو نابود کنه...ولی نکرد. این ایفای نقشه...این که بدونیم کدوم شخصیت در کجای داستان قرار داره. الان دامبلدور و ویولت چیزی از کسایی که خودشونو قوی و بی نقص جلوه می دن کم دارن؟...به نظر من که خیلی چیزای بیشتری دارن!


بررسی پست شماره 284 باشگاه دوئل، اورلا کوییرک:


توضیح دادن صحنه ها کار ساده ای نیست. شما این کار رو خوب انجام می دین. ساده می نویسین. روشن و واضح. این کار مهمیه. هیچوقت سعی نکنین این روشتونو عوض کنین.سعی نکنین پیچیده و سنگین بنویسین یا جمله هاتونو طولانی تر کنین.


نقل قول:
شفابخش که دیگر تاب و تحمل این رفتار را نداشت با عصبانیت در را باز کرد و با قدم هایی شتابان از آنجا دور شد.
در شروع پستتون شفابخش خیلی راحت و ساده و ناگهانی قانع می شه. البته اون قسمت مهمی نبود. قرار نبود زیاد روش توقف کنین...ولی مثلا اورلا می تونست از یک طلسم استفاده کنه که ذهن خواننده درگیر این نشه که چرا شفابخش با یه جمله ساده قانع شد...یا اون جمله(دیالوگ اورلا) می تونست با یه دیالوگ مصرانه تر عوض بشه.


نقل قول:
باد تندی می وزید به حدی که درختان سر تعظیم فرود آورده بودند.
یک صحنه ساده وزیدن باد رو به شکل زیبایی توصیف کردین.


نقل قول:
، با احتیاط درِ آن را باز کرد و شی ء داخل آن را به لی نشان داد.

- وای این خودشه! این دیهیم گمشده ریونکلاوه!
این فاصله رو در قسمت درستی گذاشتین. این موردیه که خیلیا باهاش مشکل دارن.


نقل قول:
اما اورلا او را از این کار بازداشت.
- ام... م ... اینجا تاریکه و نمیتونی خوب ببینیش. برو خونه و از توی جعبه بیرونش بیار.
قسمت های غافلگیر کننده رولتون خیلی مهمن...سعی کنین به شکلی بنویسین که خواننده دستتونو نخونه. توجهش رو جلب نکنین. البته به این شکل هم خوب بود. ولی یه بهانه قانع کننده تر هم می شد پیدا کرد. مثل "عجله دارم"...یا "کسی ممکنه دیهیمو ببینه"


بعضی از توضیحاتتون بیشتر از حد لازمن. لزومی نداره که همه جزئیات رو برای خواننده تشریح کنین. چیزایی که به سوزه ربطی ندارن جز خسته کردن خواننده کار دیگه ای انجام نمی دن. مثلا:
نقل قول:
لی جلوی در ظاهر شد. کمی تلوتلو خورد اما وقتی کاملا ایستاد قهقه را سر داد. جلوی در خانه ایستاد زنگ زد اما کسی جواب نداد. یادش افتاد مادر و پدرش در ماموریت کاری هستند و تا پس فردا برنمیگردند. چوبدستی اش را به سمت قفل در گرفت و با وردی که بر زبان آورد در باز شد. لی خودش را داخل خانه انداخت و در را پشت سرش بست. وارد اتاقش شد و روی تختش نشست. در جعبه را باز کرد و دیهیم را از توی جعبه بیرون آورد.
فکر نمی کنم خواننده اهمیتی بده که لی چطوری وارد خونه می شه و پدر و مادر لی کجا هستن.


نقل قول:
دیهیم روی زمین افتاد. لی با سرعت بالا و پایین میرفت و به در و دیوار برخورد میکرد.
این قسمت مهم بود. جالب بود. غافلگیر کننده بود. ولی خیلی سریع ازش رد شدین. این صحنه رو می تونستین کمی طولانی تر و مفصل تر توضیح بدین.


نقل قول:
دیهیم روی زمین افتاد. لی با سرعت بالا و پایین میرفت و به در و دیوار برخورد میکرد
.مواظب زمان و حالت فعل هاتون باشین. زمان فعل ها باید در کل پست شما یکسان باشه.


نقل قول:
او از درد، بلند فریاد میزد. لی محکم به گلدان لب پنجره برخورد کرد؛
وقتی فقط یک شخصیت در صحنه حضور داره لازم نیست اسمشو ببرین یا از ضمیر استفاده کنین. مثلا اینجا اگه می گفتین "از درد بلند فریاد می زد" هیچ اشکالی نداشت. چون فقط لی اونجا بود و خواننده می دونست منظور شما لیه.


نقل قول:
چند دقیقه ای گذشت و شفابخشانی لی را روی تخت به درون ماشینی میبردند تا او را به بیمارستان ببرند.
چند دقیقه زمان کمی برای این اتفاق بود. اینجور جزئیات برای خواننده مهم هستن...اینجا باید یه وقفه زمانی طولانی تر ایجاد می کردین. مثلا می گفتین چند ساعت بعد(یا حتی یک ساعت)! اهمیتی نداره که لی چقدر به درو دیوار خورده. می تونست بیهوش شده باشه.


قسمت بعد از فلش بکتون خیلی طولانی بود. جالب بود. داستان رو خوب توجیه کرده بودین. ولی تا خواننده یه داستان رو هضم می کرد وارد یه داستان دیگه می شد. این ممکنه کمی براش سنگین باشه. اون قسمت می تونست کمی کوتاه تر و خلاصه تر باشه.

سوژه ای که برای این موضوع انتخاب کردین خیلی خوب بود. خلاقانه و جدید و جالب. طلسمی که روی لی اجرا شد هم همینطور. اشکالات جزئی داشتین که به راحتی برطرف می شن.

_______________

بقیه کمی منتظر بمونن...مرلین نَمونه! پست مرلین رو طی سه ماه آینده نقد خواهیم کرد...اونم شاید!
موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۲۳ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۲۹:۳۰
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 718
آفلاین


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۱۷ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
در خواست نقد از نوع ییهویی!


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
سلام ولدی!
میخوام از این به بعد بهت بگم وُلدی، میشه؟
حالا به هرحال اینو بی زحمت برام نقد کن.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
ارباب!
وای ارباب وقتی ادم زیر اسمش نوشته باشه مرگخوار چه قدر خفنه ارباب!
ارباب اومدم درخواست نقد بدم ارباب!

اولین باری هم که توی خانه ریدل پست دادم درخواست نقد دادم یعنی خیلی وقت پیش.
ارباب فکر کنم پیشرفت کرده باشم، نه؟
پس ارباب میشه این دوئل بنده رو نقد کنید؟

ارباب راستی من یک مشکل بزرگم دارم. :|
خیلی خیلی بزرگ ارباب. ولمم نمی کنه.
می دونید این شکلکها ردای منو چسبیدن میگن تو رو خدا بیا ما رو بزن.
احساس می کنم الان اگه این شکلکها رو نزنم؛ دیالوگهام کاملا بی معنی می شن و خب...برای همینم پستام همیشه معجون فرا سیر شده ای از شکلکه.
خودم احساس می کنم خیلی ازار دهنده است.
چه کار کنم ارباب؟
+چه قدر زیاد شد درخواست نقدم.


من وراج نیستم!
من فقط با وسواس شرح میدم!

اسبم خودتونید!
اسیر شدیم به مرلین!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.