هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
- با برقراری اولین تماس از سیم کارت محفل سلتون و تکمیل ثبت نام تا آخر آگوست یه دامبلدور دیگه هدیه بگیرید..لینی نگاه کن.. ما الان دوتا پرفسور داریم. پرفسور دوتا شده!


لایرا شادی کنان دور جماعت می چرخید و با چوبدستیش طلسمهای رنگی به هوا می فرستاد.

-

ملت یه چشمشون به دامبلدورهای دوگانه بود و یه چشمشون هم به لایرا که برای خودش یک تنه یه عروسی راه انداخته بود.


آبرفورث زیر لب چندتا ورد مرلینی خوند. چندبار پست خودش رو پاک کرد بعد برشون گردوند ولی فایده نداشت. در اوج بدبختی زد تو سرش و گفت این آلبوس یکی بود کسی به ما نگاه نمی کرد.. وای به امروز که دوتا شد!


از بین امت(!) محفلی لینی بیشتر از بقیه به این حرکات لایرا عادت داشت. بعد از این که مجبور شد کمی گرگم به هوا بازی کنه تا بتونه لایرا بگیره؛ بالاخره لایرا رو وسط جمعیت گرفت.


- چه خبرته لایرا؟!الان که نصفه شب نیست زده به سرت!
- وای نـ.. یعنی لینی من اگه محفلسلم شیش تا می شد اینقدر خوش حال نمی شدم. پرفسور دوتا شد.. دوتا پرفسور داریم!


لینی چندبار سرشو از دست لایرا به در و دیوار کوبید و بقیه هم کم کم داشت لبشون به لبخند باز میشد!


- حالا که چی مثلا؟ از طرفدارای تارو بیشتر از این نمیشه انتظار داشت که!
- خب تارو مگه چشه سوبایی؟! تازه تو مگه نمی فهمی وقتی دامبلدور دوتا بشه اسمشو نبر سوسک میشه؟!


رابستن اسم تام ریدل مخوف رو که شنید، از پوسته ی دامبلدور که اصلا به قیافه ی چندشش نمی یومد و براش گشاد بود در اومد. ریش مصنوعی رو پرت کرد تو بغل لینی و در حالی که این شکلی بود. از جمع محفلیها جدا شد.


- لرد سیاه رو؟ من؟ من ریش کوچیکه ی دامبلدور هم نمی شم. اگه هم بشم ریز موی ارباب نمی شم. اصلا منو چه به این غلطا.. بیاید اینم ریش.. اَی تو اون موهات بلا.. اصلا من چیکارم این وسط؟! منو به خیر و باز منو به سلامت.. یا به قول مورفین به شلامت!


در حالی که لینی از دیدن اون همه ریش تو بغلش تقریبا شوکه شده بود و چیزی نمونده بود که در اوج جوانی بیوفته و دار فانی رو بار شتر کنه(!) دامبلدور به سارا و آبرفورث دستور داد که هرچه سریعتر رابستن رو کت بسته بیارنش.


دامبلدور خودش هم روی یه تخته سنگ نشست و به عکس پسرک سفیدی که توی دستش بود نگاه کرد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۱۲:۴۲:۵۳

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]سنگ زندگي مجدد توسط مرگخواران(بلاتريکس)دزديده شده.محفلي ها قصد دارندبا اجراي طلسم فرمان روي مرگخواران از محل سنگ مطلع شوند.پس از ورود به خانه ريدل با ديدن کاغذي که حاوي دستخط بلاتريکس است متوجه ميشوند که مرگخواران و لرد سياه به بلغارستان رفته اند.

بلاتريکس با استفاده از يه عامل نفوذي گريم شده به نام رابستن لسترنج محفلي ها رو سر مي دوونه.
رابستن به شکل دامبلدور گريم شده و با گروه محفليها همراه شده تا به بلغارستان برن. از طرف ديگه محفلي ها مي دونن که يه ستون پنجم در بينشون هست و به همديگه مشکوک شدن ...

رابستن جيمز رو به جاسوسي متهم مي کنه و مي گه که نبايد باهاشون بياد براي همين تدي هم از رفتن انصراف مي ده و به اين ترتيب رابستن داره دستور ارباب رو که کوچک کردن گروه محفلي هاست اجرا مي کنه.
دامبلدور اصلي توي جزاير هاواييه و جيمز و تد براي يافتن دامبلدور به خونه ي گريمولد سر ميزنن که نامه اي از طرف دامبلدور ميبينن که مکه مکاني که در اون جاستو بهشون گفته!
پس تد و جيمز به سمت هاوايي حرکت ميکنند و از اونور هم لرد و مرگخواراش براي رسيدن محفليا لحظه شماري ميکنن و دامبلدور تقلبي (رابستن)چند مايلي تا بلغارستان فاصله نداره و تد و جيمز هم هر لحظه به هاوايي نزديکتر ميشن....ادامه ي ماجرا..[/spoiler]


تد:اینقدر غر نزن عجله کن.
و جیمز ناچار همراه تدی به سمت جزایر هاوایی که اونور کوه بود حرکت کرد.

دوردست ها ، بلغارستان کبیر:

دامبلدور تقلبی دستش را به نشانه ی فرود آمدن بالا برد و همگی به سمت پایین شیرجه رفتند.

دامبلدور از جارویش پیاده شد و گفت:زودباشین بریم به اقامتگاه لرد و مرگخواراش.
و سپس خودش اول از همه آپارات کرد.

گرابلی با سردرگمی گفت:این کجا رفت؟هیچوقت بدون ما نمیرفت!
بقیه:

خونه ای سیاه ، لردی سیاه تر از سیاه:

رابستن با عجله به در کوبید و بلا در را گشود.

بلا که انگار منتظر بقیه بود گفت:پس محفلیا کجان؟
رابستن در حالی که به سمت اتاق لرد میشتافت گفت:بقیه هر لحظه ممکنه آپارات کنن...زود آماده بشین ... لرد تو اتاقشونن؟

- من اینجام بیا تو!

و رابستن با فرمان لرد وارد شد.

- پس اونا دارن میان آره؟
- بله دیگه ارباب ماموریته من تموم شد.
- ماموریته تو تازه شروع شده

جزایر هاوایی:

نسیم خنکی ریش های دامبلدور رو نوازش میداد ، دهانش را به نی رساند و محتویات داخل لیوان را هوررررت کشید و چشمانش را بست و به صدای آرامش بخش دریای مقابلش گوش داد.

- گارسون یه آب پرتقال دیگه لطفا!
- هی پروفسور از خیالاتتون بیاین بیرون...پروفسور...

شخصی که جیمز بود به شدت دامبلدور را تکان میداد و دامبلدور با اوقات تلخی گفت:تو اینجا چی کار میکنی؟چه خبر؟

تد نگاهی به جیمز انداخت و نفسه عمیقی کشید و ماجرا را هر چه خلاصه تر به دامبلدور گفت.

دامبلدور بعد از اینکه لباس رزمشو پوشید و عینک ضد ضربشو به چشم زد همراه با تد و جیمز به سمت بلغارستان آپارات کردند.


بلغارستان ، خیابان بلغور :

رابستن با ناخشنودی گفت:منظورتون چیه که ماموریتم تازه شروع شده؟
- تو باید محفلیا رو به اینجا بکشونی!
- رابستن؟محفلیا دارن میان بدو بیا!
- اوه نه

رابستن با درماندگی از خانه خارج شد و محفلی ها را دید که یکی یکی در کوچه ی پشتی ظاهر میشدند.

رابستن:اهم...بریم خونه ی لرد اینا!
سارا:پروفسور جدیدا زده به سرتونا...ما باید با یه نقشه بریم نه اینکه انگار داریم میریم مهمونی!
- حرف نباشه دنبالم بیاین.

پــــــــــــــــــق!

ناگهان دامبلدور و تدی و جیمز بین رابستن و محفلی ها ظاهر شدند.


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
دامبلدور تقلبی با خنده ای مرموز بر لب نشانه ی مرگخواریش را زیر آستینش پنهان نمود و به سمت بلغارستان که چند مایلی با آن ها فاصله نداشت در حال پرواز بود.

- پروفسور بهتر نیست کمی استراحت کنیم؟

- نه خیلی نزدیکیم دیگه باید تا آخر ِ راه رو بریم!

گرابلی نه چندان خشنود پذیرفت.

مایل ها دورتر:

جیمز و تد ریموس به سمت جزایر هاوایی و با سرعتی هر چه بیشتر حرکت کردند تا خبر هولناک و سرنوشت ساز را به دامبلدور واقعی برسانند.

و در جایی در بلغارستان و در خانه ای که مخصوص سیاهان بود ، لرد و بلاتریکس بی صبرانه منتظر آمدن محفلی ها بودند.

- بلاتریکس همه چیز برای پذیرایی از مهمانان ناخواندمون مهیاس؟

بلاتریکس با لبخندی حاکی از انتقام گفت: البته مای لرد! مرگخواران آمادن تا شلیک هایی از کروشیو رو تقدیم میهمانانمون کنن.

و لبخندی رضایتمند بر لبان باریک و مارمانند لرد نشست.

رابستن که بی نهایت خوشحال بود که کم کم از شر آن ریش های خارش زا رها خواهد شد از دور تابلویی شناور در هوا دید که ورود آن ها را به کشور توریستی! بلغارستان تبریک میگفت.

- به دستور دامبلدور اعظم! فرود می آییم.

بیابون:

جیمز با زبانی از دهان بیرون آماده التماس کنان گفت:تدی خواهش ، التماس ، بیا آپارات کنیم.

- نمیتونیم ریسک کنیم! طاقت بیار اونور کوه ما میرسیم به جزایر هاوایی!

- اونور کوه؟ راهش کمه؟




Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۰۲:۴۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
یه جایی تو آسمونا:

دامبلدور سوار بر جارو جلوتر از همه و خنده ای شیطانی بر لب به سمت بلغارستان در حرکت.

گرابلی که صدایش به زحمت در هوا شنیده میشد سعی کرد خود را به سارا برسند:پروفسور چه قد عجیب شدن نه؟

- نگران نباش گرابلی ما که خائنا رو پیدا کردیم.

یه جایی اون پایینا:

- عهههه تدی من نمیدونستم پروفسور اینقده خشنن!
- منم تعجب کردم دامبلدور اینقدر سریع کسی رو متهم نمیکرد
- میگم تدی ، ما که میدونیم خائن نیستیم!پس باید یه کاری بکنیم.

تد به سمت کنده ی درختی حرکت کرد و جایی برای نشستن پیدا کرد و گفت:با این حساب الان دامبلدور ، گرابلی ، سارا ، روونا همراه با دامبلدور تو راه به بلغارستانن. تو به کیا مشکوکی؟

جیمز بدون اینکه لحظه ای فکر کنه قاطعانه گفت:پروفسور!من مطمئنم که اون خائنه یا دست کم خود دامبلدور نیست!

- پس به نظرت دامبلدور کجا میتونه باشه؟
- بیا بریم خونه ی گریمولد شاید اونو زندانی کردن.

خانه ی ریدل:

لرد در حالی که فنجانش را تا ته سر میکشید بلا را صدا زد.

- ببین جاسسوسمان در چه حالیه؟

بلا نگاهی به علامت انداخت و در حالی که جا به جا میشد گفت:آنتن کمه بذارید برم اونور ببینم چطوره!

و لرد سیاه جامی دیگر برای خود ریخت.


جیمز و تد به سمت خانه ی گریمولد آپارات کردن و بالافاصله به جستجو پرداختند.

سرانجام بد از چند ساعت کنار شومینه ی خاموش یکدیگر را یافتند.

- تو مطمئنی که اون پروفسور نبودن؟
- آره هیچیش جز عینک و ریشاش برام آشنا نمیومد ، ولی ما که همه جا رو گشتیم!

تد آرام و قرار نداشت و مدام حرکت میکرد.

- محفل تو خطره ، یه خائن بینمونه و اونا مارو بیرون کردن میفهمی؟
- آره تد میفهمم نفهم که نیستمولی اون ورقه رو له نکن زیر پات گناه داره!

تد اخمی کرد و زیر پاشو نگاه کرد و ورقی با دستخطی به سفید!یافت.

- دست خط دامبلدوره!

روی ورق تنها سه کلمه دیده میشد.

میرم جزایر هاوایی!
دامبلدور!

جیمز به سمت تد و تد به سمت جیمز:


- ارباب ارباب اونا نزدیکن کم کم میرسن!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
[spoiler=آنچه گذشت:]سنگ زندگی مجدد توسط مرگخواران(بلاتریکس)دزدیده شده.محفلی ها قصد دارندبا اجرای طلسم فرمان روی مرگخواران از محل سنگ مطلع شوند.پس از ورود به خانه ریدل با دیدن کاغذی که حاوی دستخط بلاتریکس است متوجه میشوند که مرگخواران و لرد سیاه به بلغارستان رفته اند.

بلاتریکس با استفاده از یه عامل نفوذی گریم شده به نام رابستن لسترنج محفلی ها رو سر می دوونه.

رابستن به شکل دامبلدور گریم شده و با گروه محفلیها همراه شده تا به بلغارستان برن. از طرف دیگه محفلی ها می دونن که یه ستون پنجم در بینشون هست و به همدیگه مشکوک شدن..

رابستن جیمز رو به جاسوسی متهم می کنه و می گه که نباید باهاشون بیاد برای همین تدی هم از رفتن انصراف می ده و به این ترتیب رابستن داره دستور ارباب رو که کوچک کردن گروه محفلی هاست اجرا می کنه.

برای دونستن جزئیات بیشتر پست قبل رو هم بخونید. [/spoiler]


- خب بچه ها جاسوسا رو که پیدا کردیم.. حالا هر کدوم سوار جاروهاتون بشید. اول جارو میارید بالا بعد پای راسستون رو..

-
- همتون بلدید یعنی؟!..عه!.. آخه ارباب همیشه به ما یاد می داد.

رابستن جمله ی آخر رو توی دلش میگه و ریش های مصنوعی رو توی شلوارش می چپونه و ویژ از زمین کنده میشه و مستقیم توی شاخه های یک درخت می ره و مثل گلابی از اون آویزون میشه.

- چیزی نیست.. یه شعر یادم اومد موقع پرواز کنترلمو از دست دادم.. آماده شید که بریم! من حالم خوبه..فرت!

لب ساحل..

دامبلدور فقط یک شلوارک پوشیده که تا زانوشه، یه عینک دودی روی عینک نیم دایره ایش زده، یک ممد استخدام کرده تا به بدنش کرم ضد آفتاب بماله، یه نوشیدنی خنک با لیمو و چتر تو دستشه و زیر یه سایه بون خوابیده و لنگ های ترکه ایش رو روی همدیگه انداخته.

ساحل جزایر بالاک هاوایی با هوای عالی و آفتاب سوزان و ممدهای بسیار و دریایی پر از ماهی های سوپر فایرینوس 48 سانتی بهترین نقطه برای تعطیلات تابستانی دامبلدور بود.

روز و شب کنار ساحل دراز می کشید و به ممد ها به چشم دامبلدوری نگاه می کرد و انصافا بعد از عمومی شدن دنی باید به فکر یک شخص جدید می بود برای منافع مهمتر!

دامبلدور روزی چند بار فاوکس رو می فرستاد تا به دنبال عامل مطلوب شماره یک بگرده ولی نتیجه ای حاصل نمی شد و دامبلدور به ممد اکتفا می کرد.

- پوف پیش تق توق درنگ ..زرت پرت ..** ** ** بوق!

کلکسیون وسایل نقره ای که به صورت فوق پیشرفته ای توی جیب شلوارک دامبلدور جاسازی شده بودند به صدا در میان و دود خارج می کنن. دامبلدور نگاههای موشکافانه ای به دود سفید بیرون اومده می کنه و ..

- یویو و ریش و دندون و آفتابه! یعنی چی؟!

بلغارستان
ولدمورت باز هم در کنار بلاتریکس نشسته.. خوابیده و ما اصلا کاری نداریم که اونها دارن چیکار می کنن چون برخلاف حقوق شهروندیه.

- بلا دامبلدور الان کجاست؟

بلا از خوشحالی چندبار بالا پایین می پره و شادی می کنه و دست و سوت و اینا..! بعد از اینکه موهاش به طور کامل و دقیق افشون می شه با صدایی که خیلی ذوق زده است میگه:

- ارباب خودتون می دونید که وضعیت دنی چطور شد.. دامبلدور دنبال یه عنصر دیگه بود و من براش یه نامه فرستادم و گفتم که زاک افرون (Zac efron)الان هاواییه .. یه عکسم از اون پسره براش فرستادم.. فکر کنم الان هاوایی باشه!

- یعنی بی خیال سنگ شده؟ یعنی به کسی نگفته؟ تو مطمئنی؟

- بله ارباب اون پیرمرد خرفت شده.. فکر می کنه افرادش از عهده ی پیدا کردن سنگ بر میان!

- چه خوب.. برگردیم سر کارمون!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
صدای ترق و تروق آتش تنها صدایی بود که به جز صدای جیرجیرک ها به گوش می رسید. تمام اعضای محفل به دور آتشی که سارا درست کرده بود حلقه زده بودند.سارا و تدی به آرامی شروع به حرف زدن کردند:

- ما یه قدم فاصله داریم تا سنگو به دست بیاریم! چرا پروفسور اینجوری می کنه؟

سارا در حالی که چشمانش به جرقه های آتش خیره مانده بود، گفت: «ولی دامبلدور هیچ وقت چیزیو بی دلیل نمی گه. راستشو بخوای منم دوس دارم زودتر مچ این خائنو بگیریم!»

تدی شانه هایش را بالا انداخت و چیزی نگفت.

-----------------------------------------------------

- تماس جدید داشتیم مای لرد! رابستن کمک فکری می خواد.

- بهش بگو باید کاری کنه که تعداد کمتری از محفلیا برسن اینجا.

- ولی ارباب....آخه چجوری......

لرد سیاه دستی به ریش نداشته ش کشید و گفت:« نکنه کمک بیشتری باید بکنم؟ کریشیوو »

-----------------------------------------------------

دقایقی بود که دامبلدور شدیداً تمرکز کرده بود و در واقع داشت سعی می کرد وارد ذهن جیمز شود و وقتی وارد شد، با یک تلنگر مغزی کاری کرد که کلیه های جیمز سرعت کارشان را زیاد کنند و لحظاتی بعد جیمز مجبور شد جمع را برای انجام کارهای ضروری ترک کند!

دقایقی بعد...

جیمز که دنیا در پیش چشمش جذابیت ویژه ای پیدا کرده بود دکمه ی شلوارش را بست و یویو اش را با اشتیاق به دست گرفت و به بقیه ملحق شد که....

-میشه بگی کجا بودی آقای پاتر؟

دامبلدور بعد از گفتن این جمله از بالای عینک هلالی روی بینی اش نگاهش را به جیمز دوخت.

- من رفته بودم مرلینگاه.....

- بذارین من بهتون بگم! جیمز کوچولوی کوچیک و معصوم ما رفته بود تا اخبار جدید رو به بعضیا برسونه! من بعد از سالها جنگیدن با لرد سیاه و کلی کار شاخ دیگه این چیزا رو خوب می فهمم.

تدی به سرعت ایستاد و گفت: «این درست نیست....»

- ممکنه درست نباشه ولی جیمز نمی تونه با ما بیاد! من نمی تونم ریسک کنم.

- اگه اینجوریه منم هیچ جا نمیام!

رابستن توی دلش :

و جیمز احساس کرد دوباره احتیاج به رفتن به چیز دارد.


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۸ ۱۲:۳۲:۴۵
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۸ ۱۲:۳۶:۲۴

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
توی هوا روی جادوی تدی

تدی تمرکز کرده بود و بادهای خشن به او اجازه ی حرکت نمی دادند . جیمز با شیطنت به تدی گفت : تدی ، این دامبلدور چرا این شکلی شده ؟ حس کردم صداش خز شده اما الان میبینم چه قدر صداش قشنگ تر از قبل شده ! راستی گوشاش خیلی خوش فرم شده ... خیلی عوض شده !

تدی که توجه زیادی نداشت در جواب گفت : هووم ، جیمزی جان بذار بعدا راجع بهش حرف میزنیم ، البته دامبلدور خوش صدا بوده .

- خب اما این وضعیت متفاوته ها ! بهتره امتحانش کنیم !

- وای جیمز تو گاهی حرف هایی میزنی که اعصاب آدم رو خورد می کنی ! به نظرت اگه دامبلدور خائن باشه بقیه دیگه چی هستن ؟

جیمز با این پرسش و جوابش در ذهن خود قانع نشده بود سکوت کرد . در همین اثنا دارک مارک دامبلدور (!) داغ شد و پیام مهمی دریافت شد .

امم ، رابستن عزیزم . به خاطرت تلاشت بهت افتخار می کنم . کروشیوهای ارباب نثارت باد . لرد دستور دادن که وقت کشی کنی تا ما بقیه نقشه رو عملی کنیم . بی صبرانه منتظر نتایج خوب کارت و هم چنین دیدارت هستم .

کروشیو ، بلاتریکس


دامبلدور لبخندی زد و به افراد گفت : بچه ها ، فعلا که ما خائنی در بینمون داریم ، رفتن به بلغارستان نه تنها باعث موفقیت ما نمیشه بلکه ممکنه باعث شکست ما هم بشه . بهتره توی این طبیعت بکر و دست نخورده توقف کنیم و دنبال خائن باشیم .

تدی که تعجب کرده بود با حالتی پرسش گرانه به دامبلدور گفت : اما آلبوس این خلاف نقشه ای هست که به خاطرش حرکت کردیم . این جوری وقت کشی می کنیم و راه برای اسمشو نبر باز میشه . دوست دارم منطقی فکر کنی .

دامبلدور آب دهانش را قورت داد و کلمات را در ذهنش مرتب کرد و گفت : تدی عزیزم ، من نگرانیاتو درک می کنم و به خاطرش ازت متشکرم اما دوست داری نه سنگ رو به دست بیاریم نه موفق شیم و افراد رو هم از دست بدیم ؟ ما نباید قدرت لرد سیاه رو نادیده بگیریم .

جیمز با اصرار گفت : لرد سیاه ؟ آلبوس باید بگی اسمشو نبر !

- چه فرقی داره بچه ؟ اون شاگرد من بوده می تونم حتی تام تامی صداش کنم . حالا هر کاری که گفتم بکنید .

تدی که شگفت زده و نگران بود به دستور آلبوس عمل کرد اما تمام مدت در فکر بود . نکند جیمز درست می گفت ؟

خانه ی ریدل ها

بلاتریکس با ذوق وارد شد و در اثر سرعت وصف ناپذیرش موهایش به نحو دل انگیزی (!) در هوا پخش میشد .

- مای لرد ، پیام رو به رابستن رسوندم . من بهش ایمان دارم میتونه موفق شه .

- عالیه بلا ! رابستن هزاران کروشیو نصیبت باد ... خب می تونی بری استراحت کنی و بعد با بقیه بیاید که کارتون دارم . تو و رادلف به دلیل فامیل بودن با رابستن عزیزم ، هزاران کروشیوی اربابی نثارت می کنم . باشد این همه سعادت برای شما .

- باعث افتخار منه .

دارک مارک بلا داغ شد .

بلای عزیزم ، من تمام تلاشمو می کنم اما خب فکر می کنم باید مقداری نقشه رو ماهرانه تر پیش ببریم . لطفا مشورت کن و به من اطلاع بده .

رابستن .


بلا نزد لرد بازگشت .


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
-
- باشه! باشه بابا نمیخواد بدیش!

جیمز لبخندی از روی رضایت زد و لواشکش را لیس زد.

بلغارستان :

بلا چند قدمی را از اربابش فاصله گرفته و به غروب خورشید در افق خیره شده بود، حالتی پروانه ای داشت و قلبش مالامال از روشنایی و زیبایی آن منظره بود... چشم هایش محو تماشای ابرهای پاره و سرخ رنگی بود که در افق خودنمایی میکردند، تازه داشت تصمیم میگرفت که برود و محفلی شود که ...

بلاتریـــــکس، علامتو فشار بده! ( با لحن "بابایـــی گوشی رو بردار" بخونید. )

بلا از جا جست و بلافاصله علامت شومش را فشرد، کلماتی ظریف و بدخط روی ساعدش نقش بستند:

بلا، عزیزم... من تونستم یادداشتتو قبل از اینکه بتونن بخوننش گیر بیارم، محفلیا رو میگم، دارن میان اونجا...فقط یه مشکلی هس و اون اینه که گریم جادوییت صورتمو میخارونه! بخصوص این ریش ها! در هر حال من الان دوباره به محفلی ها ملحق میشم و جلوشونو میگیرم، اونا به بلغارستان نخواهند رسید.
دوستارت، رابستن!


بلاتریکس آستین ردایش را پایین کشید و پوزخندی رو به افق زد. سپس به سمت لردولدمورت برگشت تا اخبار جدید را به اطلاع اربابش برساند.

بیرون خونه ریدل :

- کجا بدون من؟

صدای آلبوس دامبلدور محفلی های آماده برای آپارات را از جا پراند، دامبلدور در حالیکه با دو دست شلوارش را بالا میکشید و کمربندش را محکم میکرد به یارانش لبخند زد و کنار آن ها ایستاد.

روونا سوالی را که در ذهن همه ی افراد بود به سرعت مطرح کرد :
- شما...شما کجا بودید!؟ یهو غیبتون زد!

بعد از بیرون آمدن کلمه ی "مرلینگاه" از دهان دامبلدور، تدی به سرعت دست جیمز را فشرد و او را عقب کشید. چرا که پاتر کوچک وسوسه شده بود سیخش را بیاورد و آن را روی دامبلدور هم امتحان کند.

سه ساعت بعد، در راه بلغارستان:

تدی با حواس پرتی جارویش را به چپ راند که به اعضای گروه نزدیک تر باشد، علی رغم تمام تلاش های آلبوس دامبلدور، اعضای محفل ققنوس در حال حرکت به سمت بلغارستان بودند، البته به اصرار دامبلدور (که قلبش ضعیف بود!)، با جارو این مسیر را طی میکردند.
چند قدم جلوتر از گرگینه ی جوان، جیمز سوار بر ترک ِ جاروی دامبلدور او را سوال پیچ میکرد:

- پروفسور؟ چرا صدات اینقد خز شده؟
- اوهو، اوهو...سرما خوردم فرزندم...
- اما پروفسور...چه گوشای بزرگی دارین!
- کمک میکنه بهتر صدای جیغاتو بشنوم عزیزم...
- پروفسور این عکس برگردون کدوم آدامسه رو ساعدت؟
- امم، جیمز شیطونی بسه! برو دیگه، برو پشت جاروی تدی بشین اصن بقیه ی راهو!

و جیمز کوچک را با خشونت بر روی جاروی برادرش پرتاب کرد.



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
سارا با عصبانیت گفت : تدی! تو واقعا گاهی حرف هایی میزنی که آدم شاخ در میاره ، اگه بین ما خائنی باشه پس فایده ای نداره که بریم بلغارستان چون در هر صورت خائن ما رو لو میده و مانع انجام ماموریتمون میشه ! امیدوارم بتونی درک کنی !

- ببین سارا ، وقت الان برای تنها وسیله اس ، می تونیم روی خائن فکر کنیم اما بهتره فکرمونو روی سنگ متمرکز کنیم . من پیشنهاد می کنم تا پیدا نشدن خائن ، تصمیمات مهم رو توی بلغارستان افرادی بگیرن که همگی بهشون اعتماد دارن در این صورت می تونیم هم نقشه رو پیش ببریم ولو اینکه خائنی باشه .

روونا جیمز را زیر نگاه نافذش قرار داده بود . جیمز که سعی می کرد خود را سرگرم نشان دهد زیر آوار نگاهش در حال خرد شدن بود . روونا نگاه تلخی به تدی کرد و گفت : متاسفم که نمی تونیم جلوی نقشه های سیاستمدارانه ات چیزی بگیم . بهتره حاضر شیم و تو جیمز بهتره همینجا بمونی .

تدی غرولند کرد و دستش را دور شانه ی جیمز انداخت و ادامه داد : روونا ، جیمز فقط یک پسر بچه اس ! نیاز نیست سخت بگیری .

- خیلی مشکوک میزنی تدی ... دارم فکرایی می کنم ...

- فکرهایی می کنی ؟ تو واقعا قدرت تجزیه و تحلیل نداری روونا ! بهتره بری وسایلتو حاضر کنی .

سارا آهی کشید و با تدی اعلام موافقت کرد .

بلغارستان

لرد سیاه در کنار ساحل رو لونجر دراز کشیده بود و بلا او را باد میزد .

- بلا ، من مایلم اخبار رو زودتر بشنوم ، به نظرت جاسوس عزیز ما کی اخبار رو میده ؟ نمی دونم چرا فکر می کنن می تونن با لرد سیاه در بیفتن ! احمقانه اس

- بله درسته ، احتمالا اون الان در تنگنا قرار گرفته . شما صبر کنید و به نقشه ی من ایمان داشته باشید ... حقیقتا موفقیت مال شماست سرورم ...

لرد سیاه لبخندی به بلا زد و گفت : هزاران کروشیوی اربابی نثار تو بلا ! تو شاهکاری ... کروشیو ...

محفل

- فقط وسایل ضروریتون رو بردارید . بهتره وسایل ارتباطی مدرنی هم داشته باشیم . جیمز جان میشه اون یویوتو بدی من ؟

- چرا ؟ می خوای چی کارش کنی ...

- خب امم . کارش دارم !


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

سنگ زندگی مجدد توسط مرگخواران(بلاتریکس)دزدیده شده.محفلی ها قصد دارندبا اجرای طلسم فرمان روی مرگخواران از محل سنگ مطلع شوند.پس از ورود به خانه ریدل با دیدن کاغذی که حاوی دستخط بلاتریکس است متوجه میشوند که مرگخواران و لرد سیاه به بلغارستان رفته اند.
باحضور عجیب دامبلدور که اصولا در آن لحظه باید در خانه گریمالد باشد و ناپدید شدن ناگهانی کاغذ محفلی ها به این نتیجه میرسند که یامرگخواری در آن اطراف است و آنها دچار طلسم عجیب و مرموزی شده اند و یا خائنی در میان آنها وجود دارد.
_________________________
جیمز سیخ بلندی را از کنار شومینه برداشت و شروع کرد به سیخونک زدن به ملت محفلی.

-اهه...چرا میزنی؟زده به سرش!
-نکن بچه.چرا همچین میکنی تو؟

با صدای جیغ و داد محفلی ها جیمز سیخ را کنار گذاشت و نفس راحتی کشید.
-آخیییش...پس خواب نیستیم.

سارا و گرابلی از طبقه بالا برگشتند.سارا با چوب دستیش به قاب عکس بزرگی که تصویر لرد سیاه در آن خودنمایی میکرد اشاره کرد و قاب عکس با صدای بلندی منفجر شد.
-نه...هیچ مرگخواری اینجا نیست.همه جا رو خوب گشتیم.پس فقط یه احتمال میمونه.ما یه خائن بینمون داریم.

ملت محفلی با تردید به همدیگر خیره شدند.روونا با عصبانیت به جیمز اشاره کرد.
-من میدونم خائن اونه.از اول گفتم بچه ها نباید بتونن عضو رسمی محفل بشن.این نیم وجبی با یه لواشک گول میخوره.

جیمز به آرامی لواشکی را که در دست داشت در جیبش گذاشت.
-ممم...ممم...من گول نمیخورم.لواشکمم تدی خریده بود.من خائن نیستم.

تد کمی جلوتر رفت و دست جیمز را گرفت.
-الان وقت این حرفا نیست.بهتر نیست به جای اینکه به همدیگه شک کنیم بریم دنبال سنگ؟اگه خائنی بین ما باشه دیر یا زود یه اشتباهی میکنه و خودشو لو میده. الان باید بریم بلغارستان.اون سنگ نباید دست اسمشو نبر باشه.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.