[spoiler=خلاصه سوژه]سنگ زندگي مجدد توسط مرگخواران(بلاتريکس)دزديده شده.محفلي ها قصد دارندبا اجراي طلسم فرمان روي مرگخواران از محل سنگ مطلع شوند.پس از ورود به خانه ريدل با ديدن کاغذي که حاوي دستخط بلاتريکس است متوجه ميشوند که مرگخواران و لرد سياه به بلغارستان رفته اند.
بلاتريکس با استفاده از يه عامل نفوذي گريم شده به نام رابستن لسترنج محفلي ها رو سر مي دوونه.
رابستن به شکل دامبلدور گريم شده و با گروه محفليها همراه شده تا به بلغارستان برن. از طرف ديگه محفلي ها مي دونن که يه ستون پنجم در بينشون هست و به همديگه مشکوک شدن ...
رابستن جيمز رو به جاسوسي متهم مي کنه و مي گه که نبايد باهاشون بياد براي همين تدي هم از رفتن انصراف مي ده و به اين ترتيب رابستن داره دستور ارباب رو که کوچک کردن گروه محفلي هاست اجرا مي کنه.
دامبلدور اصلي توي جزاير هاواييه و جيمز و تد براي يافتن دامبلدور به خونه ي گريمولد سر ميزنن که نامه اي از طرف دامبلدور ميبينن که مکه مکاني که در اون جاستو بهشون گفته!
پس تد و جيمز به سمت هاوايي حرکت ميکنند و از اونور هم لرد و مرگخواراش براي رسيدن محفليا لحظه شماري ميکنن و دامبلدور تقلبي (رابستن)چند مايلي تا بلغارستان فاصله نداره و تد و جيمز هم هر لحظه به هاوايي نزديکتر ميشن....ادامه ي ماجرا..[/spoiler]
تد:اینقدر غر نزن عجله کن.
و جیمز ناچار همراه تدی به سمت جزایر هاوایی که اونور کوه بود حرکت کرد.
دوردست ها ، بلغارستان کبیر:دامبلدور تقلبی دستش را به نشانه ی فرود آمدن بالا برد و همگی به سمت پایین شیرجه رفتند.
دامبلدور از جارویش پیاده شد و گفت:زودباشین بریم به اقامتگاه لرد و مرگخواراش.
و سپس خودش اول از همه آپارات کرد.
گرابلی با سردرگمی گفت:این کجا رفت؟هیچوقت بدون ما نمیرفت!
بقیه:
خونه ای سیاه ، لردی سیاه تر از سیاه:رابستن با عجله به در کوبید و بلا در را گشود.
بلا که انگار منتظر بقیه بود گفت:پس محفلیا کجان؟
رابستن در حالی که به سمت اتاق لرد میشتافت گفت:بقیه هر لحظه ممکنه آپارات کنن...زود آماده بشین ... لرد تو اتاقشونن؟
- من اینجام بیا تو!
و رابستن با فرمان لرد وارد شد.
- پس اونا دارن میان آره؟
- بله دیگه ارباب ماموریته من تموم شد.
- ماموریته تو تازه شروع شده
جزایر هاوایی:نسیم خنکی ریش های دامبلدور رو نوازش میداد ، دهانش را به نی رساند و محتویات داخل لیوان را هوررررت کشید و چشمانش را بست و به صدای آرامش بخش دریای مقابلش گوش داد.
- گارسون یه آب پرتقال دیگه لطفا!
- هی پروفسور از خیالاتتون بیاین بیرون...پروفسور...
شخصی که جیمز بود به شدت دامبلدور را تکان میداد و دامبلدور با اوقات تلخی گفت:تو اینجا چی کار میکنی؟چه خبر؟
تد نگاهی به جیمز انداخت و نفسه عمیقی کشید و ماجرا را هر چه خلاصه تر به دامبلدور گفت.
دامبلدور بعد از اینکه لباس رزمشو پوشید و عینک ضد ضربشو به چشم زد همراه با تد و جیمز به سمت بلغارستان آپارات کردند.
بلغارستان ، خیابان بلغور :رابستن با ناخشنودی گفت:منظورتون چیه که ماموریتم تازه شروع شده؟
- تو باید محفلیا رو به اینجا بکشونی!
- رابستن؟محفلیا دارن میان بدو بیا!
- اوه نه
رابستن با درماندگی از خانه خارج شد و محفلی ها را دید که یکی یکی در کوچه ی پشتی ظاهر میشدند.
رابستن:اهم...بریم خونه ی لرد اینا!
سارا:پروفسور جدیدا زده به سرتونا...ما باید با یه نقشه بریم نه اینکه انگار داریم میریم مهمونی!
- حرف نباشه دنبالم بیاین.
پــــــــــــــــــق!ناگهان دامبلدور و تدی و جیمز بین رابستن و محفلی ها ظاهر شدند.