هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
روفوس با نگرانی اطراف را تحت نظر گرفته بود.آزکابان به طرز عجیبی خلوت به نظر میرسید.
-ظاهرا شانس آوردیم.اینجا اونقدرا هم که فکر میکنن امن نیست.

یکی از مرگخواران پاتروناسی را بطرف سه دیوانه سازی که کنار دروازه خروجی روی هوا شناور بودند فرستاد.پراکنده شدن کوتاه مدت دیوانه سازها فرصت لازم برای خارج شدن را به مرگخواران داد.روفوس با عجله به ساحل اشاره کرد.
-با این قایق باید بریم...تنها وسیله نقلیه همینه.

-اگه منظورت از قایق اون لاک پشته نباشه باید بگم متاسفانه قایقی وجود نداره.

روفوس با دستپاچگی خط ساحل را دنبال کرد.هیچ خبری از قایق نبود.
-یعنی چی...باید اینجا باشه.ما باید هر چه سریعتر بریم.مطمئنم همین الانم متوجه فرار شما شدن.اگه عجله نکنیم تا چند ثانیه دیگه بهمون میرسن.

مرگخواری که چند قدم جلوتر بود آهی کشید.
-میدونستم یه جای کار اشکال داره...چاره ای نیست.شماها شنا بلدین؟

رنگ روفوس پرید.تته پته کنان جواب داد:
-من نه...من از آب میترسم...بابا من حتی وقتی دوش میگیرمم از ترس با صدای بلند آواز میخونم.


ده دقیقه بعد:

شلپ...شلپ...شلپ...

-روفوس اون پای مسخره تو بکش کنار.نترس.فکر میکنم کسی تا حالا از خیس شدن مرده باشه.اینجوری نمیتونم شنا کنم.لاک پشته رو برای چی آوردی آخه؟

روفوس وحشتزده چند قطره آبی را که روی ردایش پاشیده شد پاک کرد.
-خب...چه تضمینی وجود داره که تو یهو خسته نشی و منو وسط راه ول نکنی؟...اوه...انگار رسیدیم.

روفوس با رسیدن به ساحل از پشت مرگخوار شناگر پیاده شد و لاک پشت را آزاد کرد.
-ببخشید که تا اینجا کشوندمت.حالا میتونی بری...خب...پورت کی ارباب باید همین اطراف باشه.گفت یه عصای شکسته نقره ای رنگه.زود باشین پیداش کنین.

مرگخواران دقایقی سرگرم جستجو شدند.هیچیک از جادوگران به جنب و جوش نامحسوسی که در جزیره آزکابان دیده میشد توجه نمیکردند.

-آهای شما...اینجا چیکار میکنین؟!

روفوس با وحشت برگشت و با دیدن اونیفورم آزکابان به سختی آب دهانش را فرو داد.
-خب...من...اینا....دادگاه...عصای شکسته...

صدای زنگ بلندی که نشانه فرار زندانیان بود از جزیره آزکابان به گوش رسید.زندانبان نگاهی به جزیره آزکابان انداخت.درست در همین لحظه یکی از مرگخواران با حرکت سریعی خم شد و شیء براق روی زمین را برداشت.
-ایناها.پیداش کردم.زود باشین بگیرینش.

روفوس لبخند موذیانه ای زد و هر 5 جادوگر همزمان دستشان را روی عصا گذاشته و جلوی چشم زندانبان ناپدید شدند.ولی آخرین جمله ای که قبل از غیب شدن از جادوگر ناشناس شنیدند کمی گیجشان کرد.
-هی....اون پورت کی خراب بود.میدونین که طبق قانون، مقصد همه رمز تازهای این اطراف باید اتاق نگهبانای آزکابان باشه.خودم درستش کردم.


فرصتی برای برگشت نبود.چند ثانیه بعد روفوس و چهار زندانی فراری در حلقه محاصره دیوانه سازها قرار گرفته بودند.

روفوس به شغلی که از دست داده بود فکر میکرد و به مسئولیتی که با زندانی و پاک کردن حافظه کاراگاهها به جرمشان اضافه شده بود،به اطلاعات مهمی که مسلما از دست میدادند...و مهمتر از همه...به خشم جادوگر سیاهی که بی صبرانه در انتظار بازگشت آنها بود.


پایان




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ چهارشنبه ۵ خرداد ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
روفوس و مرگخوارها خودشون رو به آسانسور میرسونن.در اون اطراف خیچ کس دیده نمیشه.برای همین روفوس بعد از زدن دکمه آسانسور با خیال راحت مشغول توضیح دادن نقشه اش میشه:ببینین چی میگم.الان همون طور که متوجه شدین من آگوستوسم!شما هم چهارتا مرگخوارین!
یکی از مرگخوارها با حالت گفت:جدی همه اینا رو خودت تنهایی گفتی؟!

روفوس:هیسسس!حرف نباشه.الان من آگوستوسم و طبق دستوری که بهم رسیده باید شما رو به دادگاه شماره ده منتقل کنم.یعنی بیرون از زندان!اینطوری کسی بهمون شک نمیکنه.وقتی بریم بیرون هم یه جوری خودمون رو میرسونیم به جزیره تسترال و همه چی تموم میشه!

آسانسور در طبقه منفی چهار توقف میکنه و درش با جلینگ کوچکی باز میشه.کسی داخل آسانسور نبود.روفوس و مرگخوارها وارد آسانسور میشن و منتظر میشن آسانسور به طبقه همکف برسه.
ذهن روفوس شدیدا درگیر بود.اگر شکست میخورد کارش تمام بود.مجبور بود به هر ترتیبی که هست مرگخوارها را به جزیره تسترال برساند.

...ئهههه؟!اگوستوس اینا بیرون چیکار میکنن؟!
روفوس با تعجب به نگهبان میانسالی نگاه میکنه که جلوی در باز شده آسانسور وایساده و چیزی نمانده چوب دستی اش را بیرون بکشد!
روفوس سریع خودش را جمع میکند و میگوید:هی چطوری دوست من.نگران نباش همه چی تحت کنترله.دستور رسیده این چهارتا بی مصرف رو ببرم دادگاه شماره ده برای بازجویی!
مرگخوارها:

مرد چوب دستی اش را درون جیبش میگذارد اما هنوز با تردید به چهار مرگخوار نگاه میکند.
روفوس خدا را شکر میکند که درون آسانسور دست های آنها را بسته بود.فکری به ذهنش میرسد،پس گردنی محکمی به نزدیک ترین مرگخواری که دم دستش است میزند و میگوید:وقتی رفتین اونجا شکنجه تون کردن حالیتون میشه دنیا دست کیه!من الان قرار بود خونه باشم و استراحت کنم.اون وقت بخاطر شما مجبورم بازم کار کنم!امروز روز آخرم بودا!

مرد که انگار شکش از بین رفته به روفوس لبخند میزند و میگوید:اشکال نداره.تو که امروز راحت میشی.ولی از فردا ماها باید تنهایی با اینا سر و کله بزنیم!خوش به حالت که بازنشست شدی!
مرد دستی به شانه روفوس زد و از آنها دور شد.روفوس نفس راحتی کشید و در حالی که به اطراف نگاه میکرد زیر لب گفت:آخیش!بخیر گذشت.راه بیوفتین.تا دروازه خروجی چیزی نمونده.
روفوس این را گفت و به همراه چهار مرگخوار به طرف دروازه خروجی زندان به راه افتاد!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۵ ۲۰:۲۸:۲۱

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:


روفوس در آزکابان کار میکنه.لرد سیاه در اولین روز کاریش بهش ماموریت میده که به 4 مرگخوار(که مشخص نیست کیا هستن)کمک کنه که از آزکابان فرار کنن.این مرگخوارا اطلاعات مهمی دارن و تو یه مکان خاص(که معلوم نیست کجاس)تحت شرایط خاصی نگهداری میشن.روفوس باید شبانه مرگخوارا رو ببره بیرون و هر طور شده(بدون جارو و غیب و ظاهر شدن)اونا رو به جزیره تسترال که نزدیکترین جزیره به آزکابانه برسونه.لرد اونجا براشون یه پورت کی(رمز تاز)گذاشته که باهاش میتونن برن خانه ریدل.

روفوس با تنها وسیله نقلیه(قایق)به جزیره آزکابان میره و وارد زندان میشه.اونجا متوجه میشه که یه قمقمه معجون تغییر شکل همراه داره.چند تار موی آگوستوس(زندانبانی که بازنشسته شده و داره آزکابانو ترک میکنه)رو بدست میاره و تو معجون میریزه.حالا یه معجون داره و چهار زندانی.

روفوس با خوندن پرونده ها متوجه میشه که چهار مرگخوار در طبقه -4 (منفی چهار)که زیر زمینه نگهداری مشن.به اون بخش میره و اونجا با کاراگاهها(سیریوس،دابی،کینگزلی و رون) مواجه میشه.در حین جنگ با کاراگاهها طلسمها به در سلول میخورن و یکی از مرگخوارا بطور اتفاقی آزاد میشه که با دخالت دیوانه سازا هم زندانی به سلول برمیگرده و هم جنگ و دعوا تموم میشه.

روفوس معجون مرکبش(تغییر شکل)رو توی 4 شیشه میریزه و به جمع کاراگاهها (که نشستن و دارن پشت سرش حرف میزنن!)میپیونده.روفوس با استفاده از چایی هر چهار کاراگاهو بیهوش میکنه و دوباره به سراغ زندانیا میره.بعد از رفتن روفوس سیریوس که چایی رو نخورده بود(فقط وانمود کرده بود که خورده)بقیه کاراگاهها رو هم به هوش میاره و همه با هم دنبال روفوس میرن.

روفوس به سلول میرسه و میبینه زندانیا بدون هیچ تدابیر امنیتی خاصی تو سلول نشستن و دارن یه قل دو قل بازی میکنن.درست در همین لحظه کاراگاهها سر میرسن.روفوس بلافاصله یکی از شیشه های معجون مرکبو سر میکشه و تبدیل به آگوستوس میشه.وقتی کاراگاهها میرسن بهشون میگه که روفوس رو در حالی دیده که بطرف اتاق کنترل میرفت و احتمالا قصد داره از اونجا در سلولو برای فرار مرگخوارا باز کنه و بهتره همین الان زندانیا به جای امن تری منتقل بشن.سیریوس قبول میکنه و از رون میخواد در زندانو باز کنه.بعد از باز شدن در، روفوس از غفلت چند ثانیه ای کاراگاها استفاده میکنه و رون رو در حالیکه چوب دستشو روی سرش گذاشته گروگان میگیره.کاراگاهها اجبارا برای نجات جون رون تسلیم میشن و چوب دستیاشونو به مرگخوارا میدن.مرگخوارا به دستور روفوس حافظه کاراگاها رو پاک میکنن و بعد از زندانی کردن اونا تو سلول خودشون، پا به فرار میذارن.

_____________________________
(میدونم خیلی طولانی شد ولی واقعا دیگه ساده تر و خلاصه تر از این نمیشد.اگه کسی قسمتی رو نفهمیده با پیام شخصی از ارباب بپرسه،براش دقیقتر توضیح میدم.)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۴ ۲۰:۱۴:۰۸



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۹

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
روفوس به سرعت به طرف طبقه منفی چهار پله ها رو دوتا یکی میکنه.
-دیگه فرصت ندارم.تو پرونده شون نوشته شده بود که فردا صبح به دادگاه منتقل میشن.باید همین امشب کارو تموم کنم.

از طرفی چهار کاراگاه به دنبال روفوس به طرف آسانسور میرن.سیریوس دکمه آسانسورو میزنه و با خنده تمسخر آمیزی میگه:صدای پاشو میشنوین؟به عقلش نرسیده از آسانسور استفاده کنه.داره از پله ها میره پایین.مطمئنم که بهش میرسیم.اه...این آسانسور چرا نیومد؟

روفوس با عجله پاتروناسی رو طرف دیوانه سازهای سر راهش میفرسته.دیوانه سازها پراکنده میشن.روفوس به در سلول مرگخوارا میرسه و از لای میله ها نگاهی به داخل سلول میندازه.چهار مرگخوار با خیال راحت روی زمین نشستن و سرگرم بازی مفرح یه قل دو قل هستن.روفوس نگاه مشکوکانه ای به در و دیوار سلول میندازه.حتی دستهای مرگخوارا هم بسته نیست.درست در همین لحظه یکی از مرگخوارا متوجه حضور روفوس میشه.
-هی...سلام روفوس!اوضاع چطوره؟
روفوس در حالیکه مواظب حمله احتمالی دیوانه سازهاس میپرسه:
-شما چرا آزادین؟پس تدابیر مخصوص؟محل نگهداری خاص چی شد؟
مرگخوارا با صدای بلند میخندن.یکیشون خمیازه ای میکشه و جواب میده:
خب تدابیر همینه دیگه!که تو روزنامه ها نوشتن که به روشهای خاصی از ما محافظت میشه که مرگخوارا به سرشون نزنه برای نجات ما بیان اینجا.ولی ظاهرافکر اینجاشو نکرده بودن که یکی از ما ممکنه کارمند وزارت باشه.
باشنیدن صدای آسانسور روفوس یکی از شیشه ها رو از جیبش در میاره.
-فکر کنم مهمون ناخونده داریم.ولی دیگه نمیتونم وقت تلف کنم.مجبورم نقشه مو اجرا کنم.
و با عجله شیشه رو سر کشید.به محض باز شدن در آسانسور و ورود کاراگاهها روفوس به آگوستوس تبدیل شد و لبخند مهرآمیزی به چهار جادوگر زد.
-بچه ها!شما باید دنبال روفوس باشین.وقتی دیدم با رنگ پریده داره به طرف اتاق کنترل میره فهمیدم باید ریگی به کفشش باشه.برای همین اومدم اینا رو کنترل کنم.به نظر من بهتره اینا رو به یه جای امن تر منتقل کنیم.
سیریوس نفس راحتی میکشه و میگه:
-پس رفته از اتاق کنترل در سلولو باز کنه.حق با شماست آگوستوس.رون سریع در سلولو باز کن.باید ببریمشون به بخش ویژه که دست اون مرگخوار بهشون نرسه.

با باز شدن در سلول روفوس لبخند شومی میزنه و با استفاده از غفلت و حواسپرتی کاراگاهها گردن رون رو میگیره و چوب دستیشو روی شقیقه رون میذاره و میگه:
-همین الان چوب دستیاتونو بذارین زمین.وگرنه یه ویزلی از دنیا کم میشه.
سیریوس بهت زده به آگوستوس خیره میشه.هیچ اثری از شوخی تو چشمای آگوستوس دیده نمیشه.با اشاره سیریوس کاراگاهها چوب دستیاشونو روی زمین میذارن و مرگخوارا فورا اونا رو برمیدارن و از سلول خارج میشن و در سلول رو به روی چهار جادوگر میبندن.
روفوس به مرگخوارا اشاره میکنه:صبر کنین به کار دیگه داریم.این چهار تا منو دیدن و نقشه رو فهمیدن.عاقلانه نیست همینجوری ولشون کنیم.یکیتون حافظه شو نو پاک کنه.من مواظب اطرافم.
مرگخوار شماره 2 زیر لب میگه:نمیگه من طلسم اصلاح حافظه رو بلد نیستم!میگه مواظب اطرافم...بله قربان.دستور اجرا میشه!

چند دقیقه بعد سیریوس و همراهاش از پشت میله های زندان با حالتی گیج و منگ به پنج مرگخواری که جلوی چشم اونا درحال فرار از آزکابانن خیره شدن.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۴ ۱۹:۰۱:۰۷

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ دوشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۹

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
وای.فکر کن...گیجشون کنم؟نه...بدرد نمیخوره.از پسشون بر نمیام.یا...طلسم فرمان؟من اگه طلسم فرمان بلد بودم که اینجا نبودم!یا...اره....خودشه
بسرعت از اتاق خارج شد.یک هم صحبتی و اعتماد اعضای دفتر فرماندهی کافیه که....
سیریوس و دابی و کینگزلی داشتن صحبت میکردن:
سیریوس:من که شدید بهش مشکوکم.وقتی یکی مرگخوار باشه از دور داد میزنه دیگه.
دابی:دابی هم موافقه.دابی خوبو از بد تشخیص میده
کینگزلی:شما از کجا میدونید؟چرا انقد بد بینید؟توی همچین زمونه ای بی اعتمادی بد ترین ضربه ی دشمنه.
روفس با گام هایی لرزان و کمی بلند و سراسیمه به انها نزدیک شد:
خب.امیدوارم سوءتفاهم حل شده باشه.چرا نمیشینید؟
انها با نگاه هایی خیره به روفس نگاه کردند.
سیریوس:صندلیی میبینی؟
روفس:اها ببخشید.با اشاره ی چوبدستی اش 4 صندلی تاشو ضاهر کرد که دوتای پایه نداشت.و دوتای دیگر ظاهر کرد که نسبت به 4تای اول مقاوم تر بودند.فقط اگر بخت یارش بود همه چیز درست پیش میرفت.
روفس:چای میل دارین؟
و بعد با اشاره ی چوبدستی اش چهر لیوان چای به انها داد.و زیر لبی گفـت: ((خدا کنه بخورون))
سیریوس با نگاه مشکوکی گفت:چیزی گقتی روفس؟
روفس با نگاهی مظترب جواب داد:نه.چیتون رو میل کنید.سرد میشه.
و همه شروع به نوشیدن چای کردند.
اول کینگزلی بعد دابی و بعد هم(درواقع خیلی دیر تر) سیریوس بیهوش شد.
روفس با خوشحالی دست هایش را بهم زد و گفت:عااااااااالیه.مای لرد...زندانی ها تا نیم ساعت دیگه در خدمت شما هستن.ها ها ها
و بعد از انجا دور شد.سیریوس به ارامی بلند شد.
به ارامی با چوبدستی اش دابی و کینگزلی را بهوش اورد:دیدید گفتم اون مرگخواره؟دیدید گفتم نمیشه بهش اعتماد کرد؟بیهوشمون کرد.من چای نخوردم.فقط وانمود کردم که میخورم.باید دنبالش بریم. بدویید.دیر بجنیبم 4 تا مرگخوار ازادن...
------------------------------------------------------------------------------------------------------
اگه بد بود ببخشید دیگه.اولین رولم بود.اگه خوب نبود تو چتر باکس یا پی ام بهم بگین.ممنون!


تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۰:۰۹ یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
بلافاصله چندين ديوانه ساز كه انگار رم كرده بودند به آن سمت آمدند و حمله ور شدند.
اعضاي دفتر فرماندهي و روفوس همگي سپر مدافع هايشان را از نوك چوبدستي ها بيرون راندند و ته راهرو در گرماي لذت بخشي كه حاصل سپر مدافع ها بود جمع شدند.
ديوانه ساز ها كه خشمگين شده بودند همان جا ماندند و فقط در آهنين و سنگين را در جاي خود قرار دادند و همان جا مستقر شدند.

روفوس آب دهانش را قورت داد و سعي كرد تمركز كند، آن گاه گفت: ديوانه ها! چرا حمله ميكنيد؟ من زندانبان جديد اين جا هستم. اين هم كارتم، در ضمن چيزي راجع به اين كه اعضاي دفتر فرماندهي كارآگاهان هم اين جا حضور دارن نشنيده بودم، شما مطمئنيد كه براي نگهباني اين جا اومديد؟ در ضمن من مرگخوار نيستم، اين ها همش يك مشت شايعه بي اساسه. اگه من مرگخوار بودم كه نگهبان اين جا نميشدم! وقتي من زندانبان آزكابانم يعني مورد تاييد وزيرم!
كينگزلي در پاسخ گفت: آره، تو نگران اون نباش! ميگن چهار تا مرگخوار دستگير شدن و ما هم به دستور وزير اومديم اين جا چون ممكنه زندانبانا از پس اونا بر نيان.

روفوس با همه دست داد و لبخندي تصنعي كرد. آن گاه راه افتاد به سمت اتاق تقسيم كار زندانبان ها. از كنار ديوانه ساز ها عبور كرد و طبقات را يكي يكي پشت سر گذاشت.
وقتي در را باز كرد متوجه شد افرادي كه دفعه قبل ديده بود آن جا نبودند. با خيالي راحت تر وارد شد و به جدول زمانبندي نگاه كرد.تا سه ساعت بعد موقعيت مناسبي وجود نداشت چون در هر صورت با كارآگاه ها رو به رو ميشد. اما سه ساعت بعد بهترين موقعيت را داشت. كارآگاه ها همگي در بخش هاي دوري قرار داشتند و فقط يك زندانبان به جز روفوس در آن اطراف قرار داشت و آن يكي را هم كه به راحتي مي شد فريب داد.
روفوس تصميم گرفت اين چند ساعت را فقط صرف نقشه كشيدن و استراحت كند تا براي اجراي نقشه آماده شود. دو ساعت آخر را فرصت استراحت داشت اما در يك ساعت اول بايد در راهروي طبقه -1 كشيك ميكشيد.

همان موقع در باز شد و يك زندانبان وارد شد. روفوس بخندي شيطاني زد و رو به او كرد و گفت: سلام! خوبي؟ من زندانبان جديدم اما برام يك مشكل خيلي شديد پيش اومده و نميتونم اين يك ساعت رو نگهباني بدم. ميشه تو جاي من وايستي و در عوض من يك ساعت ديگه به جاي تو كشيك بدم؟
زندان بان با شك و ترديد به روفوس نگاهي كرد و گفت: باشه ولي باس دو گاليون بهم بدي كه بعدا نپيچوني. گرفتي جوجه؟
روفوس سعي كرد قيافه ي تو دلبرويي به خودش بگيرد و آن گاه گفت: باشه ولي الان يه گاليون بيشتر همرام نيست، بقيه ش رو بعدا بهت ميدم.
مرد روفوس را برانداز كرد و سپس با او دست داد و گفت: معامله كرديم داوش!

روفوس با خوشحالي به اتاق خودش رفت و مشغول نقشه كشيدن شد. ابتدا چهار شيشه ي كوچك كه به راحتي در مشت جا ميشد را از كيفش بيرون كشيد و معجون را در آن ها تقسيم كرد و هر يك را در يك جيب جاي داد تا در موقع لزوم از آن ها استفاده كند. آن گاه با خيال راحت دراز كشيد و به فكر فرو رفت...


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲ ۱:۱۲:۵۰

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
رفوس در حاليكه از شدت گرد و غبار ناشی از انفجار به سرفه افتاده بود، سعی كرد موقعيتش را عوض كند بنابراين كشان كشان خود را به پناه ديواری رساند.
از دور صدای دويدن عده ای را می شنيد.
همان موقع صدای ديگری را از سمت رقبايش شنيد.
_ سيريوس مراقب مرگخوار پشت سرت باش! نذار دره !
ترق .....اوخ........ گمشو جونور مزاحم اوی.........
_ آفرين دابی كارت عالی يود!
رفوس كمی سرش را بيرون آورد تا موقيتش را برسی كند، اما به موقع توانست سرش را بدزدد.درست لحظه ای كه شكلبولت طلسمش را به سمتش انداخت ديد دابي ير روي مرگخوار پريد و ياعث شد تعادلش درست هنگامی كه بنظر می رسيد موفق شده سيريوس را خلع سلاح كند برهم زند.
_ صدای پاها هر لحظه نزديك و نزديك تر می شد. وقت تنگ بود بايستی كاری می كرد. همان لحظه چشمش به سوراخی در ديوار جان پناهش شد.



با اين اميد كه نقشه اش عملی شود با تمام توانش سعی كرد بلند داد بزند:
_ كمك!كمك! حمله شده دارن يك زندانی رو فراری ميدن! عجله كنيد!

در حي‍نی كه فرياد می زد دستش را در كيفش كرد و معجون تغيير شكل را بيرون كشيد و در سوراخ كنج ديوار جا داد.

چند لحظه بعد، زندانبان ها از هر سو روفوس و اعضا را محاصره كردند.
_ يالا چوب هاتون رو بندارين زمين و دستهاتون رو ببرين بالا !

رفوس صدای آگوستوس پير را شناخت. در حاليكه از ترس ميلرزيد، از جايش بلند شد و آرام به سمت زندانيانها رفت تا چهره اش در نور چوب دستی انها قرار گيرد.

_ اسكريم جيور! تو اينجا چكار ميكني؟ اصلا اينجا چه خبره؟

روفوس به سمت آگوستوس رفت و با حداكثر توان سعی كرد قيافه مظلومی يه خود بگيرد

قريان م...م ..... ن من داشتم سعی می كردم با محيط كارم آشنا بشم كه سر از اينجا در آوردم. اصلا نفهميدم چطور شد كه اين افراد به من حمله كردن! و به من فرصت ندادن توضيح بدم.
_ قريان ؟!!!! محيط كار!!! چه كلمات عجيبی امشب از زبون يك مرگ خوار میشنوم!
اين صدای سيريوس بود. خشم و غصب از تمام وجودش مي باريد.

اوه سيريوس، كينگزلي، رون شماها معلوم هست داريد چكار می كنيد. مثلا شماها برای كمك به ما اومديد يا برای از بين بردن نيرو های خودی!
_از كی تا حالا مرگخوارا .........
_كافيه كينگزلي مرگخوار كدومه ايشون روفوس اسكريمجور مامور جديد ما هستند و تازه امروز وارد آزكابان شدن.

روفوس سينه اش را كمی جلوتر داد و لبخند طعنه آميزی به آنها زد
_ قربان دابی شناخت خوبا رو از بدا، قربان اين آدم خطرناك....
_ساكت!
_ اگه شماها با هم مشكل داريد بهتره بريد پيش معاون رييس حلش كنيد. گفتم با من بحث نكنيد!
-----------------------------------------
لودی عزيز اين كلمه رزرو رو برای ديوار كه ننوشتم!
در ضمن ياد اين حرف لرد افتادم:
كروشيو به هر چی فيبر نوريه،كروشيو به هر چی خط و سرعت اينترنتيه!


این پست در نظر گرفته نمیشه و از پست قبلی سوژه توسط لودو بگمن ادامه پیدا کرده. اما با توجه به وقت گذاشته شدن برای نوشته شدن این پست ، پست پاک نمیشه!


ویرایش شده توسط آگوستوس پلی در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲ ۵:۴۷:۴۵
ویرایش شده توسط آگوستوس پلی در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲ ۵:۵۴:۳۲
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲ ۱۳:۴۱:۰۷
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۴ ۱۲:۱۷:۵۷

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۹

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
روفس به شدت وسوسه شده بود كه راه سمت چپ را در پيش گيرد و به سراغ زندانيان برود. اما بر وسوسه خود غلبه كرد. بهتر بود اول به بخش تقسيم وظايف زندان بانان نگاهي مي انداخت تا مطمئن شود در حين عمليات خطري او را تهديد نمي كند.
بنا بر اين وارد راه رو سمت راست شد. در اتاق را به آرامي باز كرد و از لاي آن به درون اتاق سرك كشيد. چند زندان بان در حال گفت و گو بودند. در را بست و به سر دوراهي برگشت.
چوبدستي اش را بيرون آورد و وارد راه رو سمت چپ شد. راه تنگ و تاريكي بود. پس از چند دقيقه روفس به انتهاي راه رو رسيد كه خودش به چهار شاخه تقسيم مي شد و بالاي هر كدام عبارت فوق امنيتي خود نمايي مي كرد. جلوي هر راه رو چندين ديوانه ساز نگهباني مي دادند. روفس چوبدستي اش را بالا آورد:
- اكسپكتو پاترونوم!

موجودي (؟) از داخل چوبدستي بيرون آمد. روفس به وسيله آن تعدادي از ديوانه ساز ها را به گوشه ديوار راند و توانست ورودي يكي از شاخه ها را باز كند. همان طور كه چوبدستي اش را به سوي ديوانه ساز ها گرفته بود با عجله وارد اتاق شد كه در همان هنگام به كسي برخورد كرد... سيريوس بلك!
سيريوس كه به نظر مي رسيد از برخورد با روفس متعجب شده است چوبدستي اش را بيرون آورد و گفت:
- تو اين جا چيكار ميكني اي مرگخوار؟!

روفس نيز چوبدستي اش را به سوي سيريوس گرفت و گفت:
- اتفاقا" براي منم همين موضوع سواله كه تو اينجا چيكار ميكني!

- واقعا" فكر كردي كه مسئول زندان به ديوانه ساز ها اكتفا مي كنه؟ كور خوندي! چند نفر از اعضاي دفتر فرماندهي هم اين جا هستن.

در همين هنگام رون، دابي و كينگزلي هم وارد راه رو شدند. كينگزلي در حالي كه چوبدستي اش را به سوي ديوانه ساز ها گرفته بود گفت:
- سيريوس بهتره اينو دستگير كنيم و به دفتر ببريم!

- آره. موافقم... اكسپليارموس!

روفس: پروتگو!

دوئلي بينشان به وجود آمد. در يك طرف روفس، و در طرف ديگر، رون، سيريوس و دابي. كينگزلي همچنان در حال عقب راندن ديوانه ساز ها بود.
رون: پتريفيكوس توتالوس!

سيريوس: استيوبفاي!

در همين حين، دابي نيز طلسمي مخصوص جن ها به سوي روفس روانه كرد. روفس به سرعت روي زمين نشست. هر سه طلسم با هم برخود كرده، مخلوط شدند و طلسمي قوي ايجاد كردند كه در اثر برخوردشان به يكديگر منحرف شده و به انتهاي راه رو رفت و به دري فولادي برخورد كرد. دانگ!

در با صداي مهيبي بر روي زمين افتاد و يكي از مرگخواران آزاد شد...

----------------------------------

به نظر خودم اقدامات امنيتي زندانه كم بود!


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱ ۲۲:۲۰:۴۶

تصویر کوچک شده


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۹

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
روفوس نگاهي به رديف گسترده کمد ها انداخت و گفت:هوم.بذار ببينم توي کدوم بايد دنبالشون بگردم.
کمدهاي سمت چپ مربوط به زنداني هاي قديمي تر بود.مطمئنن نيازي به گشتن آنها نداشت.اطلاعات آنها بايد جايي در بين زندانيان تازه وارد بود.

کمي کمدها را بررسي کرد تا چيزي که ميخواست را پيدا کرد.بر روي آن نوشته شده بود:فايل زندانيان جديد،حداکثر تا دو ماه قبل.روفوس کليد را دررون قفل گذاشت و چرخاند.قفل با صداي تليکي باز شد و تا نيمه بيرون آمد.

درون کشو فقط 10 يا 12 پرونده وجود داشت.روفوس به ترتيب مشغول نگاه کردن به انها شد.پرونده اول مربوط به يک کلاه بردار بود،بعدي دزدي خرده پا،نفر سوم کسي بود که از جامعه جادوگري طرد شده بود اما براي بار چندم اقدام به طلسم کردن با چوب هاي جادويي اين و آن ميکرد.

پرونده ها به آخر نزديک ميشد اما هنوز چيزي که نشان دهنده مرگخوار بودن زنداني ها باشد پيدا نکرده بود.آخرين پرونده مربوط به کسي بود که سعي کرده بود وزير را با پرتاب گوجه فرنگي ترور کند.

روفوس که گيج شده بود نگاه دقيق تري به کشو انداخت شايد چيزي را جا انداخته بود.ممکن نبود اطلاعات آنان دون کشو نباشد!درست حدس ميزد.چهار پرونده که با کش بسته شده بودند در کف قفسه قرار داشتند.روفوس با حرص پرونده ها را باز کرد:

از سازمان امنيت جادويي به زندان امنيتي آزکابان
چهار زنداني منتقل شده در شب 12 فوريه چهار نفر از مرگخواران اسمشو نبر هستند.اين چهار نفر به شدت خطرناک و در عين حال ويژه هستند.اطلاعات آنها براي وزارت سحر و جادو حياتي است.تاکيد ميشود اين چهار زنداني را در بخش فوق امنيتي طبقه -4 با اقدامات خاص نگهداري کنيد.


روفوس پرونده را به داخل کشو برگرداند و مشغول ديد زدن نقشه سولول هاي زندان شد که به ديوار کنار در چسبيده بود.طبقه -4 آخرين طبقه زيرزمين زندان به نظر ميامد.چيزي که باعث شد روفوس نفس راحتي بکشد بخش تقسيم وظايف زندان بانان بود که در همان طبقه وجود داشت.

روفوس لبخندي زد و از اتاق خارج شد.

آسانسور با صداي بنگ نسبتا بلندي متوفق شد.روفوس کليدش را درون قفل در چرخاند و بعد از باز شدن آن از آسانسور پياده شد.روفوس خودش را در برابر راهروي تنگ و باريکي مشاهده کرد.کمي جلوتر راهرو دو شاخه ميشد.راهروي سمت راست تابلو بخش تقسيم وظايف زندان بانان را داشت.ولي راهروي سمت چپ هيچ تابلويي نداشت.به نظر ميرسيد روفوس جاي زندانيان را پيدا کرده.



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
با شنیدن صدای در قمقه اش را فورا در کیفش گذاشت.در باز شد و چهره خندان زندانبان بازنشته ای که روفوس جایگزین او شده بود از لای در نمایان شد.
-سلام...بالاخره رسیدی.منتظرت بودم.من آگوستوس هستم.وسایلمو جمع کردم و قصد داشتم برم.ولی دیدم بهتره اول با تو آشنا بشم.

روفوس دستش را بطرف آگوستوس دراز کرد.
-روفوس اسکریم جیور...زندانبان جدید.

آگوستوس نگاهی به کمد خالی انداخت.
-هنوز وسایلتو نیاوردی.نه؟خب...اینجا به نظر خسته کننده میرسه ولی اونقدرا هم بد نیست.گاهی زندانیای جالبی میان.البته هر چند وقت یه بار دیوانه سازا مشکلاتی ایجاد میکنن ولی خیلی راحت از پسشون بر میاییم.راستی پرونده های زندانیا تو اتاق کناریه.در کمدش قفله ولی کلیدش رو به همه زندانبانا میدن.از همون کلیدی که تو پرونده خودته میتونی استفاده کنی.وقتی لازم باشه ببریشون دادگاه حتما پرونده شونم با خودت ببر.خب دیگه...از آشنایی با تو خوشحال شدم...آخ...این دیگه چی بود؟!

روفوس لبخندی زد و آگوستوس در حالیکه پشت سرش را میمالید از اتاق خارج شد.لبخند روفوس عمیقتر و شیطانی تر شد.دست مشت شده اش را باز کرد.چند تار موی سفید رنگ در دستش خودنمایی میکرد...موهای آگوستوس...
-عالی شد.اینجوری کسی بهمون شک نمیکنه.همه جا میتونیم بریم.اگه کسی ببینه هم وانمود میکنم آگوستوس پیر میخواسته با آزکابان خداحافظی کنه.

روفوس تارهای مو را در قمقمه انداخت.درش را بست و قمقمه را تکان داد....و فورا متوجه اشتباهش شد...
-خدای من...چهار مرگخوار و فقط یه معجون!عجب اشتباهی کردم!

کمی فکر کرد.فقط دو راه باقی مانده بود.
-چاره ای ندارم.یا همشون باید همینو بخورن.(به هر حال چهار تا آگوستوس بهتر از چهار مرگخواره.)..یا اینکه یکیشون اینو میخوره و وانمود میکنیم در حال جابجایی زندانیا هستیم.به هر حال کسی بهم شک نمیکنه.اونم وقتی آگوستوس همراهم باشه.فعلا باید پیداشون کنم.

قمقمه را مجددا در کیف گذاشت و با عجله از اتاق خارج شد.راهرو خلوت بود.در اتاق کناری را باز کرد.در قفل نشده بود.نفس عمیقی کشید.
-تو پرونده شون باید نوشته شده باشه این زندانیا کجا نگهداری میشن...

کلید را از جیبش خارج کرد و بطرف کمد مخصوص پرونده ها رفت.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.