هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
و اما در یکی از اتاق‌های خانه‌ی ریدل‌ها، همچنان لرد در انتظار جغد در راه مانده‌ش بود. او ارباب بود و هیچ‌جوره نمی‌تونست بپذیره دعوتنامه‌ای براش ارسال نشه!

- منم که نامه‌مو گرفتم. ولی به نظر میاد بعضیا هنوز در انتظار نشستن.

لرد چنان بر روی پنجره زوم شده بود که زحمتی برای تکون دادن چشماش در جهت یافتن گوینده‌ی دیالوگ نمی‌کنه.
- تو کدوم یک از مرگخواران ما هستی که تشخیصت ندادیم؟ چطور جرات می‌کنی در محضر ارباب ناشناش باشی؟

عنکبوت که متوجه شده بود لرد خیال نداره نگاهشو از پنجره برداره، تاری می‌تنه و تا جلوی صورت لرد پایین میاد.
- منم دیگه، آراگوگ. اینم نامه‌مه!

آراگوگ دست تو جیبش می‌کنه و نامه‌ای رو جلوی جفت چشمای سرخ رنگ لرد تکون می‌ده. لرد اگه صبری هم داشت، به خاطر آراگوگ داشت از دستش می‌داد.
- چرا باید تو رو دعوت می‌کردن؟ مرگخوار نیستی که!
- به سبب خدمات شایسته‌م تو خونه ریدل‌ها... اینجور نوشته شده!

آراگوگ در حالی که شیش پا از هشت پاش به نام آراگوگ در نامه اشاره می‌کرد، با یکی از پاهای باقی‌مونده‌ش خطی که اون جمله رو نوشته بود نشون می‌ده.

- ما لرد هستیم. نامه‌ی ما بسیار اختصاصیه و ازین جهت دیرتر آماده شده. الاناس که برسه. حالا تا نزدیم اقامتتو از خونه ریدل باطل کنیم از جلو چشممون دور شو.

آراگوگ با دیدن جغدی که هوهوکنان پشت پنجره ظاهر می‌شه، ترجیح می‌ده به گفتگوش با لرد پایان بده و بره. به نظر میومد که بالاخره نامه‌ی لرد رسیده باشه!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

دروئلا روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۶:۰۹ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
آن طرف تر- خانه ریدل ها

-برید اونور... مواظب باشید...  ببخشید لایت پام به سیم هدفونت گیر کرد... اوخ فک کنم قهردونی یکیو شکوندم...  بلا؟! نرسیدیم؟!
-چرا مامان رسیدیم

دروئلا بعد از سال ها به خانه ریدل ها برگشته بود. این سومین اتاقی بود که در طی سال های مرگخوار بودنش نصیبش می شد. این اتاق با بقیه ی اتاق هایش فرق داشت. خودش هم فرقش را درک نمی کرد اما مطمئنا فرق داشت!

وسایلش را وسط اتاق زمین گذاشت و به دیوار های رنگ و رو رفته اش نگاه کرد. شاید فرقش همین بود. هیچوقت تا به حال اتاقی با دیوار های پوسیده، سقفی ترک برداشته و دری شکسته نداشت. انتظارش از دختر ارشدش بیشتر از اینها بود. آن اتاق در خور خواننده ی خوش صدایی مثل او نبود!

-اینجوری به در و دیوارش نگا نکن مامان! تازه خونه رو مرمت کردیم بافت قدیمیش حفظ شده. اینجا میتونی راحت تمرین کنی کسی صداتو نمیشنوه گوش مبارک اربابم اذیت نمیشه...

بلاتریکس به سمت در شکسته اتاق دروئلا قدم برداشت. قبل از رفتن بدون هیچ حرفی پاکتی را روی چهارپایه ی شکسته گوشه اتاق گذاشت و از اتاق خارج شد.

دروئلا با افسوس به وسایل هایش نگاه کرد. آن همه کتاب، گیتار و میکروفون را نمی توانست در آن اتاق کوچک جا کند. در تمام دنیای جادوگری اتاقی پیدا نمیشد که دروئلا آن را تبدیل به استودیو بکند. کسی با او قرارداد نمی بست.
ابری از خاطرات تلاش های نافرجامش برای پیدا کردن استودیویی بالای سرش تشکیل شد. هیچ کس قدر هنرش را نمی دانست.

آهی کشید و تصمیم گرفت فعلا فکر چیدن وسایلش را کنار بگذارد و خانه را بگردد.
قبل از خارج شدن از اتاق چشمش به پاکت افتاد. یک نامه در اولین روز بازگشتش شاید بهترین اتفاقی بود که ممکن بود بیفتد.
-شاید این همون نامه ی وزارتخونه س که لایت در موردش میگفت. وای چه هیجان انگیز! از همین اول میخوان ازم تقدیر کنن! بالاخره به استعدادم پی بردن. 

دروئلا با شعف و شادی غیر قابل وصفی پاکت را پاره کرد. برای هیجان بیشتر چشمش را بست و نامه را باز کرد. قبل از اینکه چشمش را باز کند، نفس عمیقی کشید و از هیجان اینکه شاید استودیو ضبط صدایی یا سالن کنسرتی را به اسمش نامگذاری کرده باشند، لبخندی زد غافل از اینکه در آن پاکت چیزی جز قوانین خانه ریدل ها برای مرگخوار های تازه وارد وجود نداشت.


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۰ ۱۶:۴۴:۴۵

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۴:۱۸
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
طرفی دیگر، عمارت مالفوی ها

-من نمیرم. اونا بیان!
-یعنی چی که نمیرم؟... بیخود کردی که نمیری. پاشو ببینم! پاشو!

دراکو بی توجه به داد و فغان های آستوریا، پایش را روی پای دیگر انداخته و پی اس فور جادویی اش را بازی می کرد.

-دراکو یا الان پا میشی حاضر میشی، یا این پی اس فور رو میفرستم انجمن حمایت از کودکان کوچه دیاگون!... خودت میدونی!
-من نمیرم... اونا میخوان یه چی به نامم نام گذاری کنن... اونا بیان! به من چه!

و دکمه ی روی دسته را فشار داد. ولی شخصیت بازی با دو دست درخت کنارش را گرفته و در مقابل حرکت پاهایش مبنی بر دویدن، مقاومت می کرد.

-هی...بدو!
-نمیدوئم!

شخصیت بازی علاوه بر ندویدن، از تلویزیون بیرون آمد و با نیم وجب قدش، یقه ی دراکو را گرفت.
- تسترال بی مغز؟... اونا میخوان یه ملکی... خیابونی... پلی چیزی به نامت کنن. چجوری بیان اینجا؟... پاشو جمع کن خودت رو! پاشو ببینم!

شخصیت بازی علاوه بر بی اعصاب بودن، خیلی هم بی ادب بود!
دراکو که از این حجم از بی اعصابی شخصیت متعجب بود و از طرفی باورش نمیشد که کسی سرش داد بزند و مشتش را برایش تکان دهد، خواست مثل همیشه جیغ بکشد و گریه کنان پشت مادرش قایم شود... اما متاسفانه این واقعیت که هم سن غول غارنشین خانواده ویزلی ها شده است و یک پسر دارد، فرق سرش کوبیده شد. پس بی هیچ حرفی به سمت اتاقش رفت تا برای حضور در مراسمش حاضر شود!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
لایتینا و دای‌ای که ناراضی بودن از چشم و دماغش به بیرون پاشیده می‌شد، به محلی که توی نامه نوشته شده بود رسیدن.

- یا هدفون مقدس.

لایتینا این رو گفت و بی توجه به حرف دای مجذوب ساختمونی شد که توش قرار داشت. دیوار‌های ساختمون پر بود از پوسترهای گروه‌های مختلف خوانندگی. بلندگو‌های بزرگی دور تا دور ساختمون رو تشکیل داده بودن.

لایتینا تو ذهنش تصور کرد که میتونه بلندگو‌ها رو بفروشه و یه هدفون جدید بخره.

-

هدفون لایتینا که به دلیل نزدیکی زیادش به صاحبش تونسته بود فکر لایتینا رو بخونه، بغض کرد. میخواست سیم‌هایشو توی چمدونش بپیچه و لایتینا رو ترک کنه، اما این کارو نکرد. اون باید تا آخرین لحظه به لایتینا وفادار می موند. پس درحالی که سیم‌هاش از ناراحتی تو همدیگه میپیچید روی شونه لایتینا باقی موند.

- به سمت... افتتاحیه؟

لایتینا بعد از خوندن نوشته‌ای که بالای پله‌ها نوشته شده بود، دست دای رو گرفت تا از در رفتنش جلوگیری کنه و بعدش با انگیزه از پله‌ها بالا رفت.

سه ساعت بعد

دای و لایتینا همچنان داشتن از پله‌ها بالا میرفتن. اما نه با پا، بلکه جفتشون دمر روی زمین خوابیده بودن و سعی میکردن به خستگیشون غلبه کنن و با دستاشون خودشونو بالا میکشیدن.

- نوشته محل برگزاری افتتاحیه دای.
- نه تو داری سراب میبینی. ما محکوم به فناییم. گفتم از اینجا نیایم ها.

اما لایتینا به چشم‌هاش اعتماد داشت، پس همین طور که با دست خودشو خودشو پله پله بالا میکشید به در سیاه رنگی که دیده بود نزدیک و نزدیک تر شد.
لایتینا حال نداشت بلند شه، پس همونطور که روی زمین درازکشیده بود، به سبک تام و جری روی زمین پخش شد و از زیر در رد شد و اون طرف دوباره سرهم شد و شکل سه بعدی به خودش گرفت.

- مرگخوار عزیز. شی شما هم اکنون در جیب شما است. با امضای پایین این لوح، شما رسما آن را افتتاح می‌کنید؟!

لایتینا متنی رو که روی دیوار رو به روش نوشته شده بود رو خوند. با این که نفهمید چی به چیه، دوید و لوحی که روی دیوار بود رو امضا کرد. بعدش تو جیبش دست کرد و به تنها چیزی که برخورد نامه‌ی دعوتنامه بود. لایتینا گیج نامه رو باز کرد تا دوباره بخونتش تا شاید متوجه بشه که چه خبره.
- این شی‌ به اسم شما نام گزاری شده. این که در دستتونه کاملا در اختیار خودتونه؟!


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
آماده شدن برای یک مراسم، اصولا کار وقت گیر و پر زحمتی است...
ولی معنی آماده شدن، برای وینسنت کراب، شاید با همه جادوگران و حتی ساحره های اطرافش فرق میکند.

استفاده از بهترین مارک ها و رنگ ها و حفظ هماهنگی موزون بین آن ها و در عین حال حفظ جذابیت و صلابت مردانه چهره کاری است که از عهده کسی بجز وینسنت بر نمی آید.
سه و نیم گالیونی که کراب برای نوشتن این سطور به نویسنده داده بود، همین جا به پایان رسید!

کراب جلوی آینه چراغانی شده اش ایستاد.
-خب...سایه و رژ گونه مناسب...فرهای منتظم مو...مژه های برگشته و بلند و عطر شنل زنانه. فکر میکنم حاضرم!

پاپیون قرمز رنگی را که به دسته جارویش بسته بود سفت کرد و سوار جارو شد.
ناگهان چیزی به خاطرش رسید.
از جارو پیاده شد و روسری گلداری به سر بست.
-نمیخواییم تا مقصد فرهامون به هم بریزه که. میخواییم؟

دوباره سوار جارو شد...

دقایقی بعد در مقابل رستورانی باشکوه پیاده شد. هیجان خاصی در قلبش احساس میکرد. حسی مثل...مهم بودن!

جادوگری جارویش را تحویل گرفت و جادوگر دیگری در را برایش باز کرد.

کراب با متانت و وقار به طرف میزی که از قبل رزرو شده بود حرکت کرد. همه با لبخند به او خیره شده بودند.
خیلی طول نکشید که متوجه شد لبخند ها ربطی به وقار و متانتش ندارد و فراموش کرده جلوی در، روسری گلدار مادربزرگش را از سر باز کند.
با عجله روسری را باز کرد و فر های زیبای مویش را به نمایش گذاشت.
پشت میز نشست و با اشاره دست گارسون را صدا کرد.
-منو لطفا!

خواننده همینطور منتظر بود که کراب به مراسم افتتاحیه برود...ولی کراب صرفا خودش را به صرف شامی دلنشین در مکانی شایسته و در خور توجه دعوت کرده بود.

دعوتنامه هنوز به کراب نرسیده بود.




ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- بیا نجینی! دیدی گفتیم جغد ما در راهه و بزودی می‌رسه؟

لرد دستی به رداش می‌کشه و بعد از اطمینان از صاف و آراسته بودنش به سمت پنجره حرکت می‌کنه.
- خودمون رو شکر که ارباب بسیار وقت‌شناسی بودیم و حتی قبل از رسیدن نامه آماده شدیم. حالا فقط کافیه نامه رو بخونیم و به مقصدی که گفته آپارات کنیم.
- فسسس فسسس فسسس!
- نه نجینی! قبلا هم گفتیم که، مخصوص یک نفره و ما تنهایی باید بریم.

پنجره باز می‌شه و لرد دستاشو جلو می‌بره تا جغد روش بشینه. اما برخلاف انتظار لرد، جغد بال‌بال‌زنان از بالای سر لرد عبور می‌کنه و یکراست به سمت نجینی که با حالت لردو نگاه می‌کرد می‌ره.
نجینی با دمش ضربه‌ای به جغد وارد می‌کنه و به موجب اون نامه از پاهای جغد جدا می‌شه. بعدش نیشی به نامه می‌زنه و مشغول مطالعه‌ی محتوای اون می‌شه. با پایان یافتن متن نامه، نجینی فس‌فسی می‌کنه و به سمت در اتاق حرکت می‌کنه.

- کجا می‌ری نجینی؟ اون نامه‌ی ما بود. ما رو با تو اشتباه گرفتن!
- فیس فسس فییس.
- اسم تو روش نوشته شده بود؟ پس بعنوان همراه...
- فیییییس!
- چی؟ همراه نمی‌شه برد؟ ولی ما... ما هرکسی نیستیم. ما همراه همه می‌تونیم باشیم.

نجینی برمی‌گرده و لرد خوشنود از اینکه دخترش برای اون برگشته، جلو میاد. اما گویا نجینی خوردن دسر ناهارش رو فراموش کرده بود که با خوردن جغد نگون‌بخت، به کل حل می‌شه. نجینی هرگز سیرمونی نداشت، اما خوردن جغد رضایت موقتی تقدیم شکمش کرده بود و حالا می‌تونست با آسودگی به اتاقش بره تا برای مراسم آماده بشه.

لرد که تنها مونده بود، روی مبلی می‌شینه و به پنجره زل می‌زنه.
- نامه‌ی ما تو ترافیک جغدی مونده. ما مطمئنیم. ما حتما دعوت شدیم.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- بیا نجینی! دیدی گفتیم جغد ما در راهه و بزودی می‌رسه؟

لرد دستی به رداش می‌کشه و بعد از اطمینان از صاف و آراسته بودنش به سمت پنجره حرکت می‌کنه.
- خودمون رو شکر که ارباب بسیار وقت‌شناسی بودیم و حتی قبل از رسیدن نامه آماده شدیم. حالا فقط کافیه نامه رو بخونیم و به مقصدی که گفته آپارات کنیم.
- فسسس فسسس فسسس!
- نه نجینی! قبلا هم گفتیم که، مخصوص یک نفره و ما تنهایی باید بریم.

پنجره باز می‌شه و لرد دستاشو جلو می‌بره تا جغد روش بشینه. اما برخلاف انتظار لرد، جغد بال‌بال‌زنان از بالای سر لرد عبور می‌کنه و یکراست به سمت نجینی که با حالت لردو نگاه می‌کرد می‌ره.
نجینی با دمش ضربه‌ای به جغد وارد می‌کنه و به موجب اون نامه از پاهای جغد جدا می‌شه. بعدش نیشی به نامه می‌زنه و مشغول مطالعه‌ی محتوای اون می‌شه. با پایان یافتن متن نامه، نجینی فس‌فسی می‌کنه و به سمت در اتاق حرکت می‌کنه.

- کجا می‌ری نجینی؟ اون نامه‌ی ما بود. ما رو با تو اشتباه گرفتن!
- فیس فسس فییس.
- اسم تو روش نوشته شده بود؟ پس بعنوان همراه...
- فیییییس!
- چی؟ همراه نمی‌شه برد؟ ولی ما... ما هرکسی نیستیم. ما همراه همه می‌تونیم باشیم.

نجینی برمی‌گرده و لرد خوشنود از اینکه دخترش برای اون برگشته، جلو میاد. اما گویا نجینی خوردن دسر ناهارش رو فراموش کرده بود که با خوردن جغد نگون‌بخت، به کل حل می‌شه. نجینی هرگز سیرمونی نداشت، اما خوردن جغد رضایت موقتی تقدیم شکمش کرده بود و حالا می‌تونست با آسودگی به اتاقش بره تا برای مراسم آماده بشه.

لرد که تنها مونده بود، روی مبلی می‌شینه و به پنجره زل می‌زنه.
- نامه‌ی ما تو ترافیک مونده. ما مطمئنیم. ما حتما دعوت شدیم.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۴:۱۸
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
اما جایی دورتر از لایتینا، لرد همچنان مشغول بحث با نجینی بودند.
-گفتیم خیر!
-فس!
-چرا مجبورمون میکنی هر چیز رو سی بار بهت بگیم؟... اصلا کی اینقدر لوس شدی تو؟... کو اون نجینی که سوروس رو نیش زد؟... کو اون نجینی که اسمش رعشه مینداخت به جون همه؟... کو اون...
-فس سیس هـــــاس؟!
-تازه میگی مگه چی گفتم؟... از یک ساعت پیش داری با ما بحث می کنی! اون جغد میاد... وگرنه پشت اون وزیر دوتا بال میبندیم و مجبورش می کنیم کل شهر رو هو هو کنان پرواز کنه!

نجینی مطمئن بود که لرد قطعا اینکار را خواهند کرد. لاکن از آمدن جغد...خیر...مطمئن نبود!
-هیسا فیس پیتزوس؟
-پیتزا؟... واقعا نجینی؟ تو این وضعیت هم به فکر...

تق!

-پیتزایی؟... برای ما... بزرگترین جادوگر سیاه تمام اعصار، برای ما... لرد...

توق!

-سیاه، دعوتنامه نیومده و تو به فکر...

ترق!

-پیتزا... اه... این صدای کوبیده شدن چیه؟!

اما لرد منبع صدا را خیلی زود، با دنبال کردن نگاه نجینی، یافتند...
جغد قهوه ای رنگی که پاکت بزرگی به پایش بسته شده بود و خودش را به پنجره می کوباند!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.