هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۹
#72

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
بلا و آنتونین و رفوس با سر درگمی دور خودشون می چرخیدند که لرد فریاد زد:احمقا!اگه احیانا پلیس یا ماموران وزارت خونه یا هر خر دیگه ای غیر از شما روفوس رو دستگیر کنه ...

همه از نگاه ارباب منظورش رو فهمیدن و سریع از جلوی چشم هاش آپارات کردن!

تالار خصوصی اسلیترین

بلاتریکس که فکر می کرد که اسنیپ برای جمع کردن وسایلش به تالار میاد،به اونجا آپارات کرده بود.

-سلام بلا از اینور ها!

این صدای لوسیوس بود که به این شکل به بلا خیره شده بود.

بلا با بی حوصلگی گفت:اومدم دنبال سوروس!ندیدیش؟

-نه عزیزم من از زمانی که چشم هام رو باز کردم چشم هام به رخ زیبای افتاد!

-خوشگل با کی بودی؟

لوسبوس با اضطراب زمانی که صورت قرمزه بلا رو دید گفت:با هیچکی!با خودم!خودم رو صبح توی آینه دیدم!

-آهان،یه فکر دیگه کردم!منظور دیگه ای که نداشتی؟

-نه!

-باشه!

-

-راستی برای پیدا کردن سوروس به من کمک می کنی؟

-من برای تو همه کاری می کنم!

-

دفتر کارآگاه روفوس

روفوس که چند دقیقه ای می شد به دفترش آپارات کرده بود،با نگرانی بین کاغذ هاش دنبال چیزی می گشت که ناگهان فریاد زد: کینگزلی! اون عوضی میدونه من بدونه ذره بینم نمی تونم هیچ کاری بکنم اونو ور داشته!

بعد با عصبانیت از دفترش به محل وقوع جرم آپارات کرد جایی که شاید کینگزلی رو پیدا کنه و ازش ذره بین رو پس بگیره!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۹ ۱۰:۵۴:۱۴

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ جمعه ۱۷ دی ۱۳۸۹
#71

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
نیو سوژه ه ه ه


- بشتابید... بشتابید.... روغن جدید سوروس اسنیپ به بازار آمد.... روغنی که نظیرش را ندیده اید! روغنی که شما جوان میکند! با روغن زیبایی و جوانی اسنیپ!

همه ی مردم دور بلند گویی جمع شده بودند که وسط خیابون ولو بود حرف میزد.

-سریعا به سمت مغازه بدوید... بهتر از این نمیشه!.... باید به روغن بگید که چه میخواهید و همان شکل شوید! ای ملت غیور! بشتابید بشتابید!


مردمی که حرف ها را شنیده بودند به مغازه ی روغن مو هجوم بردند و همه ی روغن های جوانی را خریدند.

در خانه ی لرد ولدمورت

- آخ خوشگل شدم آخ جون! مودار شدم آخ جون !

با خوشحالی وارد خانه شد و به طرف آینه رفت و گفت که مو میخواد. و روغن را به سرش مالید و با اعتماد به نفس هر چه تمام تر چشمانش را باز کرد. اما چیزی دید که نفسش را بند آورد. تعداد زیادی زگیل شاخک دار روی سر زیبایش به وجود آمده بود!!!!! همان آن تصمیم به کشتن اسنیپ گرفت اما اخبار ساعت 7 شروع شد و گفت:
- بیم..بیم...بیم..... با سلام. هم اکنون یک خبر فوری به دست ما رسیده که حاکی از کلاهبرداری شخصی به نام سوروس اسنیپ است. او پس از لو رفتن مفقود شده و تحت تعقیب ماموران وزارتخانه و همچنین ماموران پلیس است. خواهشمند است در صورت مشاهده ی او با این شماره تماس حاصل.....

لرد:

او با عصبانیت آنتونین و بلا و روفوس را احضار کرد و دستور داد:

- سریع برید و اون اسنیپ خیانتکار رو بیارید برای من! از تو سوراخ بین آسفالت های خیابون هم بود بیارینش! زود!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۹
#70

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
[spoiler=خلاصه]سوروس اسنیپ روغن مویی درست کرده که باعث میشه که با مالیدن اون به هرجایی از بدن ، اون قسمت از بدن نامرئی بشه. لرد و مرگخواراش از فرصت استفاده میکنن و بعد از نامرئی شدن وارد خانه ی گریمولد میشن.
آرتور وسائل مشنگی رو اطراف خونه کار گذاشته که با نزدیک شدن کسی بهش صداش در میاد و با ورود مرگخوارا و لرد ، همه ی محفلیا با شنیدن این صدا جلوی اونا ظاهر میشن. اما لرد و بقیه دیده نمیشن چون نامرئی هستن و بعد از عبور از کنار محفلیا تصمیم به گشتن اتاقای محفلیا میکنن.[/spoiler]

نارسیسا و بلا از دیگر مرگخواران جدا شدند و به سمت اتاق مالی ویزلی حرکت کردند.

بلا آهسته دستگیره ی در را گرفت ، آن را باز کرد و هر دو وارد اتاق شدند.

نارسیسا نگاهی به اتاق مرتب و تمیز مالی انداخت و گفت: چه قدر از نظافت بدم میاد.

بلا حرف او را تایید کرد و گفت: آره اما بهت پیشنهاد میکنم یکم آروم تر حرف بزنی.

نارسیسا لباسی را که به چوب لباسی آویزان بود برداشت و بعد از بررسی آن بر روی خودش با خنده گفت: هی این لباسه رو نیگا! مطمئنم اگه من اینو بپوشم از تنم میفته! چه پهن!

بلا با عصبانیت گفت: ما برای کار دیگه ای به اینجا اومدیم سیسی!

نارسیسا که تازه متوجه موقعیت مخوف شده بود ، لباس را سرجایش گذاشت و به سمت کمدها رفت تا بلکه چیزی درون آن پیدا کند.

نارسیسا بعد از کمی جستجو اشاره ای به کمد باز شده کرد و رو به بلا گفت: اینجارو ببین. پره وسائل جور واجوره پسراشه.

و تافی را از درون آن برداشت و آن را گاز زد.

بلافاصله نارسیسا شروع به سرخ شدن و خفگی کرد. بلا که متوجه گند نارسیسا شده بود ، سریع نیمه ی بنفش رنگ تافی را به زور به خورد نارسیسا داد و نارسیسا به حالت طبیعی بازگشت.

بلا گوشزدکنان به نارسیسا گفت: ارباب رو ما حساب کرده!

و کشوی جلوی تخت مالی را باز کرد. نارسیسا که گوش هایش را تیز کرده بود سریع گفت: بلا ، انگار یکی داره میاد.

بلا و نارسیسا با عجله به پشت چوب لباسی پناه بردند و لحظه ای بعد مالی وارد اتاق شد و یکراست به سمت تخت خوابش رفت.

بلا که تازه به یاد آورده بود که آن ها نامرئی هستند ، از پشت چوب لباسی بیرون آمد. بعد از بلند شدن صدای خر و پف مالی ، هردو دوباره به جستجو پرداختند. اما اینبار آهسته تر.

اتاق دامبلدور:

لرد که به سختی سعی داشت خود را هرچه بیشتر جمع کند زیر لب مرتب به جیمز غر میزد.

جیمز با هیجان وسط اتاق دامبلدور ایستاده بود و در حال سخنرانی برای وی بود. او مرتب از این سوی اتاق به آن سو میرفت و در این لحظه ، در حال نزدیک شدن به لرد بود.

دامبلدور به آهستگی گفت: جیمز الان وقت مناسبی نیست. من خسته م و باید استراحت کنم.

اما جیمز همچنان در حال تعریف کردن داستان جالبش بود. دامبلدور بار دیگر گفت: جیمز ، بهتره تمومش کنی.

جیمز با نا امیدی دستانش را که در چند سانتی متری صورت لرد قرار داشت پایین انداخت و بعد از شب بخیر گفتن از اتاق خارج شد.

دامبلدور در کمال آرامش عینکش را به چشم زد و یکراست به لرد خیره شد.

دامبلدور آهی کشید و گفت: تام ، احساس کردم اون پایینم چیزی دیدم اما عینک نداشتم و گویا درست متوجه شدم که تو الان اینجایی.

لرد با تعجب دستانش را بالا آورد. او نمیتوانست خودش را ببیند پس چه طور دامبلدور ...

دامبلدور عینکش را تکانی داد و پرسید: چه کاری میتونم برات انجام بدم؟

لرد که شوکه شده بود سریع از جایش بلند شد ، ردایش را صاف کرد و بعد از تکان چوبدستیش در را قفل کرد.

- تو نمیتونی کسی رو خبر دار کنی! من تنها اومدم تا با تو صحبت کنم.

----------------

دامبلدور در مقابل لرده اما نمیدونه که لرد به تنهایی نیومده و مرگخواراش هم توی خونه هستن!




Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۹
#69

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۰۲:۴۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
لرد آهسته به سمت مرگ خواراش میگه:هیچ عکس العملی انجام ندید!اونا ما رو نمیبینن فقط خیلی آروم از کنارشون رد بشین!

دامبلدور که داره عینکشو بیشتر به چشماش نزدیک میکنه تا بتونه دشمنایی که به خونه ی گریمولد حمله کنن رو ببینه میگه:

- فرزندان من؟چشمای من ضعیف تر شده یا شما هم نمیتونین کسی رو اینجا ببینین؟!

ریموس در حالی که به جلو میرفت گفت:نه پروفسور منم نمیتونم ببینم!

بقیه ی محفلیا هم حرف ریموسو تایید میکنن.

مورگانا در حالی که دستش را به دهانش فشرده بود تا کسی صدایش را نشنود آهسته از کنار مالی گذشت.

ولدمورت هم به محض نزدیک شدن ریموس ردایش را بالا گرفت تا به زمین کشیده نشود و یک راست به سمت پله ها یعنی جایی که اتاق های محفلیون بود راه افتاد و دبگر مرگخواران هم به دنبالش رفتند.

لینی با خمیازه ای گفت:آرتور از قرار معلوم این مرگخوار گیری که اختراع کردی حتی به پشه هم حساسه!

آرتور که انگار هنوز نپذیرفته بود که هیچکس آن جا نیست در حالی که به دزد گیر نزدیک میشد گفت:نه!حتما یه اتفاقی افتاده!من اینو با دقت درست کردمش!

دامبلدور دستش را بالا برد و گفت:بیاین برگردیم بخوابیم!هوووم؟!

و محفلیون به سمت اتاق هایشان به راه افتادند.

همان لحظه طبقه بالا:


لرد آهسته گفت:هر کدومتون میره تو یکی از اتاقای محفلیا و اونجا رو خوب میگرده!منم میرم اتاق دامبلدور!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۰:۰۱ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸
#68

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
درون خانه ی گریمولد:

آرتور ویزلی با شوق و ذوق و در حالی که تکه ای از موهاش که آتیش گرفته بود را خاموش میکرد ، فریاد زد: یافتم یافتم!

گرابلی سرش را به سمت آرتور برگرداند و گفت: چیو اینوقت شب یافتی؟ دوباره یکی از اون اختراعای مشنگی اختراع کردی؟

دامبلدور فنجان قهوه اش را گوشه ای گذاشت و گفت: بذار حرفشو بزنه.

- نه این یکی خیلی فایدهداره برامون میتونه از وارد شدن جاسوسا و دشمنا جلوگیری کنه.

سارا در حالی که خوش حالی در چشمانش موج میزد پرسید: حالا چه طور کار میکنه؟

- بالای همه ی ورودی های خونه گریمولد نصبش میکنیم و اگه کسی وارد شد ، بوق میزنه و چراغاش روشن خاموش میشه.

دامبلدور خمیازه ای کشید و گفت: خودت وصلش کن ، ما میریم میخوابیم بعدش تو هم بیا بخواب.

- شما باید از من قدردانی کنید.

فاضلاب:

مورگانا در حالی که درون لوله ی تنگ فاضلاب شلنگ تخته مینداخت گفت: موش! چه چندش آوره!

بلا با نگاه تحقیر آمیزی رو به مورگانا گفت: آخه موش ترس داره! وااااای سوسک!

و هردو در حالی که یکیشان از موش و دیگری از سوسک فرار میکرد ، جلوتر رفتند.

بالا پشت بوم:

بارتی در حالی که به لرد چسبیده بود گفت: از کجا باید وارد خونه بشیم؟

لرد هم در حالی که سعی میکرد بارتی را از خود دور کند پاسخ داد: از راه دودکش شومینه شون.

بارتی با نگرانی گفت: وای نه همه جامون سیاه میشه.

لرد خنده ای شیطانی کرد و گفت: این طوری دیگه رسما سیاهیم.

ساعتی بعد:

در یک لحظه هر دو گروه به درای ورودی رسیدند و در همان لحظه چراغ هایی قرمز و کور کننده محوطه ی اطرافشان را فرا میگیرد و صداهای بلندی از همان منبع نور بلند میشود.

لحظه ای بعد ، محفلیان با چوبدستی جلوی آن ها ظاهر میشوند.




Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸
#67

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
مورگانا که به شدت ناراحت و عصبی به نظر میرسید٬ با علامت دست همراهانش را فراخواند. اما هیچکسی به سمتش نیامد. دوباره دستش را تکان داد٬ اما برای بار دوم هم کسی به سمتش نیامد... با صدای بلندی گفت: چتونه شماها؟! مگه من فرماندتون نیستم؟ چرا اینهمه دستمو تکون میدم کسی نمیاد پیشم؟

برودریک که در حال ور رفتن با عمامه اش بود٬ با صدایی آسلامیانه گفت: فرمانده ی آسلامی. شما نامرئی شده اید و ما نمیتوانیم شما را ببینیم. وقتی هم که شما را نبینیم٬ علامت دست شما را متوجه نمی شویم. چگونه باید متوجه نشویم و به سمت شما بیایم؟

- نمیدونم. حالا که سرتون داد زدم چرا نمیاین؟

بلاتریکس به سرعت گفت: من که اومدم. بقیه رو نمیدونم... چون نامرئی هستیم٬ ما رو نمیبینی... به نظرم باید یه علامت کوچولویی داشته باشیم تا بتونیم همدیگه رو تشخیص بدیم و وقتی که در گریمولد هستیم٬ اشتباها همدیگه رو که نمیبینیم٬ مورد حمله قرار ندیم.

مورگانا دستی به چانه اش کشید و کمی سرش را خواراند و در حالیکه در اتاق راه میرفت گفت: نظر خوبیه. منم الان میخواستم همینو بگم. ولی خب تو پریدی وسط حرفم و نتونستم بگم!! به نظرتون چه علامتی بذاریم؟ یه دستبند کوچولوی نازک مشکی چطوره؟

ملت مرگخوار: خوبه... خوبه...

مورگانا به سرعت تعداد زیادی دستبند سیاه نازک ظاهر کرد و هر یک از مرگخواران یکی به دستش بست... دستبند آنقدر نازک بود که با اولین نگاه و دومین نگاه و در بعضی موارد با سومین نگاه هم دیده نمیشد. اما مرگخواران که به وجودش آگاهی داشتند٬ به سرعت وجود یک مرگخوار در جلویشان یا کنارشان را متوجه میشدند.


مورگانا نگاهی به گروه انداخت و در حالیکه به سمت در خروجی میرفت٬ گفت: خیلی از گروه ارباب عقب افتادیم. کار ما یک ذره هم سخت تره. هر چه زودتر راه بیفتین... چون ما از فاضلاب حمله میکنیم٬ زیاد با دیگر مرگخواران که در گروه لرد قرار دارند برخورد نمیکنیم. ولی دقت کنید! دقت کنید که افراد خودی رو زخمی و مجروح نکنید. با کمترین صدا...



فلش فوروارد
- ... با کمترین صدا هم پیش میرین. این رو ارباب به شما میگه. دنبال من بیاین. بارتی!‌ تو هم انقدر بازیگوشی نکن
____________________________________________________
حتما متوجه این فلش فوروارد شدین. لرد و مورگانا در حال سخنرانی برای افراد گروهشون بودند. از اونجایی که نمیخواستم پست زیاد بلند بشه٬ یک فلش فوروارد به صحبت لرد زدم که به نظر برسه این دو نفر تقریبا مثل هم سخنرانی کردند و اینا



Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۹:۳۶ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸
#66

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
ارباب زودتر از دیگران کنترل خود را بدست آورد و گفت:
-آفرین سوروس، تو همیشه بهترین مرگخوار من بودی. آفرین.حالا راه بیافت و سریع تر این روغن مو رو بین بقیه پخش کن.دیگه جاسوسی مهم نیست، ما میخوایم به گریمولد حمله کنیم. اینطوری نمیتونن ما رو ببینن و ما به راحتی بهشون پیروز میشیم.

و مرگخواران به سمت اسنیپ بدون سر هجوم بردند.


30 دقیقه بعد


لرد با حالتی که نشان میداد مشتاق است گفت:
فقط یادتون باشه که باید حتما نقاب بزنید، نقاب هاتون هم باید مرئی باشه که اونا فکر کنن با اشباح دارن میجنگن

مرگخوارا:
-بله ارباب


لرد به مانند سرهنگ های ارتش فریاد زد:
-دو گروه میشید، یکی به فرماندهی من یکی به فرماندهی مورگانا، گروهی که مورگانا فرماندهیش رو به دست داره از راه فاضلاب میره، ما هم از پشت بوم گریمولد.سوروس، رودولف، بارتی، بلا با من میان. بقیه هم با مورگانا از راه فاضلاب میرن.

مورگانا با اعتراض گفت:
-اما ارباب!

لرد با خشم فریاد زد:
-خاموش!هرچی میگم بگو چشم.

مورگانا با ناراحتی پاسخ داد:
-بله ارباب.


تصویر کوچک شده


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
#65

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
b]سوژه جدید![/b]

ولدمورت بر روی مبلی ، پشت به مرگخواران نشسته بود و با عصبانیت از آن ها انتقاد میکرد.

- همتون بی مصرفین. من یه ماهه بهتون وقت دادم راهی برای جاسوسی در خونه گریمولد پیدا کنین هنوز نکردین. شما که از عهده چنین کاری بر نمیاین به چه دردی میخورین؟

- مای لرد ...

- حرف نباشه. یه سطل آشغال هم چون میتونیم آشغالامونو توش بریزیم به درد میخوره اما شما چی؟ یکی از فوایدتونو بگین!

ملت مرگخوار:

در این میان سوروس اسنیپ جلو آمد ، زانو زد و گفت: ارباب خواهش میکنیم منو بفرستین مرخصی ، قول میدم بتونم راه خوبی پیدا کنم.

لرد به سمت سوروس چرخید و گفت: برو گم شو بوقی. مرخصی بدم بری صفا سیتی؟!

اسنیپ تعظیم دیگری کرد و ادامه داد: ماموریت قبلی رو یادتون میاد ارباب؟ شما به من گفتین چون خیلی خوب کارمو انجام دادم یه بار بهم مرخصی میدین.

- من گفتم؟

- بله ارباب گفتین ، گفتین قول ارباب ، از اون قولای ...

لرد دستش را به نشانه ی سکوت بالا آورد و گفت: استثنا این دفعه رو میذارم بری. ولی اگه بدون راه حل برگردی میدونی که چی میشه؟

اسنیپ با خوش حالی گفت: اوه بله ارباب. این از لطف بی پایان شماست!

لرد دوباره پشتش را به مرگخواران کرد و گفت: حالا همتون از جلو چشام دور شین. حالا! در ضمن سوروس دفعه بعد که میای موهات چرب باشه من میدونم و تو.

و اتاق در یک ثانیه خالی از هرگونه مرگخواری میشه.

یک روز بعد:

اسنیپ روغن مویی را که تازه کشف کرده بود برداشت ، در آن را باز کرد و بر روی موهایش ریخت و با خود گفت:

- با این روغن مو ، هیچ کس نمیتونه متوجه چربی موهام بشه.

چشمانش را بست و سوت زنان مشغول مالیدن آن به موهایش شد.

نیم ساعت بعد:[/bن]

اسنیپ روغن را کنار گذاشت و برای دیدن قیافه اش به جلوی آینه رفت که ...

- داااااااااااااااد!

چشمانش را بست ، به آرامی آن را باز کرد تا مطمئن شود که واقعیت دارد. مو و قسمتی از صورتش که روغن بر روی آن مالیده شده بود نامرئی شده بود.

[b]ساعتی بعد:


- ارباب ... ارباب ... ارباب!

لرد با تعجب نگاهی به بدن اسنیپ انداخت و رو به مورگانا گفت: وا بدن اسنیپ رو کی برامون پست کرده؟ کله شو کجا کندن؟ تا اونجایی که من یادمه تو فیلما همیشه کله رو میفرستادن نه بدن رو!

- نه ارباب من کله دارم فقط نامرئیه!

لرد بلافاصله از روی مبل بلند شد ، جوبدستیش را به سمت بدن اسنیپ گرفت و گفت: بگو چه کلکی داری اسنیپ؟ طلسم شوم تو اینجا؟

اسنیپ روغن مویش را بالا گرفت و گفت: نه ارباب من راه ورود به خونه گریمولد رو پیدا کردم. این روغن مو رو هرجا بمالی نامرئی میشه. میتونیم نامرئی بشیم و بریم خونه گریمولد واسه جاسوسی!

لرد و مرگخواران حاضر در اتاق:


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۷:۳۲ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷
#64

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
سوروس لنگی به دست داشت و روی سکو را با آن تمیز میکرد و باریکه ای از خیسی لنگ بر خاک مینشست ، رنگ میز نیز تیره تر میشد. سوروس مدام به در مغازه نگاه میکرد ، نگاهی خیره و مضطرب.

- ای باب! چرا هیچ کس نمیاد از من خرید کنه؟

در همین موقع صدای جیلینگ جیلینگه در به گوش میرسه. سوروس به مردی که وارد شده نگاه میکنه و از خوشحال فریاد میزنه:
-آلبوس!
دامبل : شیش! کسی نفهمه من اومدم اینجا! یالا یه دونه روغن مو بده که بشه به ریش هم زد.
سوروس به سمت نردبان رفت . پله های نردبان زیر وزن سنگینش غژ غژ سرسام آوری میکردند . آلبوس به در مغازه نگاهی انداخت ، کسی نمی آمد . او سریع روغن را از سوروس خرید و به بیرون شتافت.

( این قسمت واسه طولانی شدن پست بود ! )

- ده سال بعد از نوزده سال ِ رولینگ ! -هری : نمیشه..! لیلی ، خودت باید یاد بگیری! نا سلامتی بیست سالت شده!
لیلی :نوزده!
هری : ولی تو همیشه باید به فکر بیست باشه چون بیست نمره ی خوبیه!
- !!

و بالاخره لیلی کوتاه میاد. او از خانه خارج شده و به سمت مغازه ی روغن موی سوروس اسنیپ را می افتد. در راه به صورت کیسه کیسه برگه هایی با شماره ی تلفن به سوی او روانه میشود ، اما لیلی همچنان به راه خودش ادامه میدهد. از دور اشاره میکنند که لیلی بدود تا پست کوتاه تر شود و او نیز این کاررا میکند و..

چلق!!
-ای لعنت! آخه اینم شد شانس.. یه روغن خواستم بگیرما!

سوروس که تمام مدت از دور با حالت به لیلی خیره مانده بود، با شتاب از مغازه بیرون دوید و به سوی لیلی رفت که پاشنه ی کفشش در دستانش بود.
-ریپارو ( در راستای هری پاتری شدن .)

سوروس به لیلی چشمکی زد و او را به سمت مغازه هدایت کرد. لیلی روی صندلی نشست ولی از آن طرف صندلی افتاد.

سوروس: شرمنده یه ذره اینجا همه چی لیزه! چیزی میخواستید؟
لیلی: روغن میخوام!
سوروس: روغن چی؟
لیلی: روغن!
سوروس مدتی با چشمانی خمار و دهانی نیمه باز به لیلی خیره میمونه. خدا رو شکر میکنه که از رنگ مو استفاده کرده و سنش معلوم نیست. سوروس در مقابل نگاه های خشن و تند لیلی ، همچنان با دهان باز به او خیره مانده..

-شق!!
لیلی محکم توی گوش سوروس زد و سوروس بایک حرکت سریع به خودش آمد.
- مردیکه واستادی منو نیگا میکنی؟
سوروس:
و به سرعت میره و هر چی روغن داره از انواعش ، از روغن مو گرفته تا روغن موتور رو روی میز میچینه. لیلی به سرعت یکی رو برمیداره و تا میاد حساب کنه ، سوروس میگه:
- نه مرسی..! قابلی نداشت.
لیلی دستش رو از توی جیبش در میاره و با خشونت از مغازه میره بیرون. سوروس با ناراحتی پشت سرش فریاد میزنه:

- میتونم شمارو دوباره ببینم؟ اسمتون رو بگید!!
ولی لیلی خارج شده بود. سوروس با ناراحتی به صورتش دست کشید و در همان لحظه چیزی روی زمین برق زد.. انگشتر لیلی بود!

----------
آقا به من ربطی نداره که خیلی مزخرفه! اگه خواستید ادامه اش بدید ، یه جوری سوروس رو بهش برسونید فیلم هندی اش کنید!!


[b]دیگه ب


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
#63

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
مغازه روغن موی سوروس اسنیپ واقع در کوچه دیاگون بود ؛ محیطی گرفته و کوچک بود که از هر سوی آن بوی تعفن انگیز روغن سوخته به مشام میرسید ، تعداد بیشماری پاتیل کوچک بزرگ روی کف و یا قفسه هایش جا خوش کرده بودند . در واقع تنها مغازه در کوچه دیاگون بود که همیشه درب آن باز بود ، بدون آن که کوچکترین هراسی نسبت به دزدی اشیای درون آن ! در واقع هیچ دزدی مایل نبود به مغازه ای که بی ارزش ترین و ارزش مند ترین اشیای درون آن پاتیل هایی مملو از روغن مو بود حمله و یا برای رفتن به آنجا برنامه ریزی کند ، حتی ماندانگاس فلچر !

معجون اونلیوارم در شیئی در مغازه روغن موی سوروس اسنیپ وجود داشت ؛ معجونی که قابلیت این را داشت که به مدت 3 ساعت فشفشه ای را تبدیل به جادوگر کند و یا سپری در برابر طلسم های نابخشودنی شکنجه گر و فرمان پدید آورد و او از این اطلاع داشت . نمی خواست معجونی با این ارزش را از دست بدهد ، پس طی برنامه ریزی قبلی ای که داشت ساعت 8 شب به مغازه روغن مو مراجعه کرد .

کسی در مغازه حضور نداشت و این به این معنی بود که موقعیت مناسبی برایش ایجاد شده ، پس بی سر و صدا شیشه کمر باریکی را از ردایش در آورد و به سراغ اشیایی رفت که تصور می کرد ، معجون در آنها قرار داده شده است .

جعبه نگه داری مواد اولیه ، شیشه های حاوی معجون سرخ رنگ ، شیشه های نگه داری معجون خالی ، بسته ای با آرم اسلیترین و یک سری لوله های عجیب و غریب ؛ همه و همه را با کمک طلسم آچریکنیون اونلیوارم به دقت چک کرده بود ، تنها وسیله ای که اکنون وجود داشت ، آویز جیبی و کوچکی بود که روی آن نوشته شده بود : شاهزاده دورگه ! با تعجب و شگفتی به آن چشم دوخت و به سمت آن رفت که صدای بی روح و خشنی او را از جا پراند ...

- کمکی از دست من برمیاد ؟

او با صدای خشنی گفت : اوه ، سوروس ! راستش تعریف روغن های موت رو زیاد شنیده بودم ، میخواستم مقداری بخرم ازت .
سوروس که با تعجب به او نگاه میکرد ، ابروهایش را بالا برد و گفت : مطمئنی که اون جاست آمیکوس ؟
آمیکوس که سعی میکرد نگاهش را از آویز بدزدد گفت : من خیلی وقته که دارم اینجا رو میگردم ، راستش من یه پاتیل پر روغن مو میخوام ، ولی اینجا پاتیل خالی ای نبود .
- باید از انبار بیارم ، هر چند فکر نمیکنم انقدر روغن بدردت بخوره . و به سمت انبار رفت .

آمیکوس که نمیخواست فرصت را از دست بدهد با عجله به سمت آویز رفت و زمزمه کرد : آچریکنیون اونلیوارم ! صدای چلپی به گوش رسید ، آویز باز شده بود و معجون تیره ای از آن بیرون میریخت ، آمیکوس که تعجب کرده بود ، با عجله شیشه را زیر آویز گرفت ؛ وقتی که شیشه مملو از معجون شد زیر لب گفت : تفکیکیوس ایولیوس آستکباریوس !

اسنیپ بازگشته بود : چی کار ... ولی آمیکوس دیگر آنجا نبود !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.