طبقهی دوم ساختمان عمو حاج --- 2 بامداد
---------------
حاجی همهی چراغا رو خاموش کرده و با دوربین مشغول کنترل عملیات و دید زدن داخل ساختمان آداس هستش!
--- چیشت چیشت.... ششش ش ش ش ش ش ...(صدای بیسیم!)
حاجی: چیشت؟
: پیشت!
حاجی:
این کی بود؟
: ش ش ش ش !
حاجی: الو الو! جاسم جاسم مرساد 45762345345345 !
: الو الو! آسلام آسلام ستاد مرکزی اینجا مرساد45762345345344 هستش!
حاجی: نه جانم تو یه شماره کمتری !
(حاجی موج رو عوض ميکنه)
حاجی: آسلام آسلام! نیروهای ویژه گزارش بدین!
: سلام! ببخشید گرا1پی شیطون جیگر تشریف دارن؟
حاجی: مااااااااا!
: الو؟ آقا چرا صدای ... در میاری! ایش!
حاجی: ا... سلام خواهر! گراپی جان نیستن ولی حالا مشکلی نداره شما کاری داری به خودم بگو!
: بووووووووووووووووووووووووووق!(صدای بوق آزاد!)
حاجی: اااا! نور ممد این تلفن رو رد گیری کن!
نورممد: رد گیری کردم حاجی جان! از غار گراپی بود!
حاجی:
(در همین لحظه یه چیزی توی ساختمان آداس توجه حاجی رو جلب میکنه)
حاجی: هوووووم اون چیه؟! زومیوس!.... فوکوسیسویوس! ماااااااا! چه چشم بزرگی! هی بالا و پایین میره! عجب دماغی! چقدرم توش ... دماغ هستش! یه هیولا توی آداسه! چقدر بزرگه! هی هم بالا و پایی میپره!!
نیش نیش: سلام حاجی !
حاجی دوربین رو از روی چشمش ورمیداره! نیش نیش جلوشه!
حاجی:...
نیش نیش: بگو آواتارم قشنگه! بگو بگو!
حاجی: ... تو نميبینی من وسط عملیاتم! ؟
(نیش نیش دور و اطراف رو نگا ميکنه!: چرا خالی میبندی! منکه چیزی نميبینم!)
نیش نیش: حالا بگو آواتارم خوشگله! میدونم نوک زبونته! بگو بگو! گیتافیکس هم موافقه!
حاجی: واقعاً که خیلی هم همه که موافق باشه پسرم! ببین نیش نیش جان! تو الان باید توی اون ساختمون روبهرویی باشی!
نیش نیش: میدونم ولی آواتارم خوشگله ها!
حاجی: آره جانم خیلی! یه چند نفری هم هستن اونا هم خواهند گفت خوشگله!
نیش نیش:جداً؟ کجان؟!
حاجی: این روبهرو! وینگاردیوم لویسا! اوشاع! (نیش نیش در یک حرکت انتحاری به سمت ساختمون روبهرویی پرت میشه!)
چیشت چشیت چیششششش
: حاجی حاجی ! آسلام! اینجا گروه حملهی فرغونی!
حاجی: چیشت! بگو چیشت تمام!
: حاجی نیش نیش در یک اقدام شهادت طلبانه! از طریق پنجره حمله کرد ! چقدر این آدم شجاعه! واقعاً خجالت داره بعداً شما نشستی داری با دوربین دید ميزنی!
حاجی:
: در ضمن حاجی ! آواتارش هم خیلی خوشگله!
حاجی:
خیلی خوب به عمیات تا نجات کرام ادامه بدید! من دارم از اینجا ميبینمش! توی طبقهی سومه! توالت سمت چپه... یه آفتابه هم بیرون سمت اون دره! ادامه بدید تا برسید به اونجا!
: حاجی حاجی آسلام! نورممد ... نورممد...... رو...!
حاجی: نور ممد چی؟! شهیدش کردن؟! وای آسلاما! ... خرج کفن و دفنش رو کی میده؟!
: نه حاجی اغفالش کردن!
حاجی: ... خوب برادر چرا میترسونی مشکلی نیست!
: حاجی آخه همهی برادرا دارن اغفال میشن...چیشت... سلام خواهر.... جانم چی؟.... چیشت... فردا بریم کافی شاپ.... چیشت. ..باشه...ششش ش ش ش ش!
حاجی: ها؟؟! چراغعلی! چراغعلی!....آآآآآآآ! همهی بچهها از دس رفتن! نیش نیش... نیش نیش گزارش بده کجایی!
نیش نیش: چیشت سلام! من دارم ظرف میشورم! بعدش هم باید زمینا رو طی بکشم!
حاجی:
آآآآآآآآآآآآآ! آسلام پیروز است! عمراً بذارم آداس پیروز بشه...
...پخش آهنگ فیلم : آسلامبو!: اولین خون در راه آسلام....
حاجی یه قاطر فشنگ نوار کتاب آسلامی دور کمرش ميبنده، یه بطری عطر مشهدی میذاره توی کتش، دور سرش یه پارچه با آرم آفتابه که کنارش نوشته شده: لبیک یا مرلین، فدای آفتابهی تشنت مرلین به پیشیونیش میبنده و به سمت آداس حرکت ميکنه
حاجی: به نام آسلام حمله! هیچ چیز نمیتونه جلوی من رو بگیره!
(حاجی میرسه به در ! در رو ميشکنه وارد میشه، یه عصا ميخوره تو سرش!)
ونوس: پسرهی بیفرهنگ مگه در زنگ نداره؟
حاجی: آخ سرم! نزن مادر جان!... آخ!
(حاجی به سمت طبقهی دوم فرار میکنه و میبینه برادرا دارند با خواهرا حرکات موزون انجام ميدهند!)
حاجی: مااااااااا!
آسلامیوس!
(طلسم ميره داخل محیط و پخش میشه!)
حاجی: به حق مرلین که جو خیلی غیرآسلامیه! طلسم بیاثر بود! بهتره از فرصت استفاده کنم برم طبقهی سوم...
(حاجی به سمت طبقهی سوم و دستشویی حرکت ميکنه که با آنیتا دامبلدور روبهرو میشه!)
حاجی: وای.....!
آنیتا: سلام حاجی جون خوبی؟
حاجی: من حاجیم! هیچ کس نمیتونه منو اغفال کنه!
حتا فامیلای دامبول!
آنیتا: فک کردی! hi! asl plz!
حاجی: اااا
feri jigar.16.teh !
آنیتا: با من دوس میشی؟
حاجی: چرا که نه....
(صدای وجدان حاجی: هوووووووی! تو مرد آسلامی! تو نباید اغفال بشی!)
حاجی: ها برو جانم خدا روزیت رو جای دیگه حواله کنه! مگه نميبینی کار دارم؟!
صدای وجدان: خودت خواستی! !
آسلامیوسآنیتا: ا...حاجی جون چرا به خودت طلسم ميزنی...؟
حاجی: آخ ملاجم! نه نباید دوباره اغفال بشم!(حاجی زمین رو نگاه میکنه به سمت طبقهی سوم فرار میکنه!)
---
طبقهی سوم: 2:14 دقیقه بامداد
کرام: اخیش راحت شدم! چقدر این آبنبات غضنفربات شبیه مال مرلین بود! ولی خوب خوشمزه بود! .....اوخ......دوباره نه!..... واییییییی! (کرام ميپره توی دستشویی سمت راست و آفتابه رو میذاره دم در دستشویی اونوری، در همین موقع حاجی میرسه!)
حاجی: آخیش! به حق ریش خودم که رسیدم! کرام! آسوده خاطر باش که ما بیداریم...! ا یعنی کرام آسوده در دستشویی باش که اومدم برادر!
(حاجی در یک حرکت شهادت طلبانه لبیک گویان در حالی که ذکر آسلامی زیر لب داره به سمت در توالت حرکت میکنه! در توالت پودر میشه و حاجی همچنان در حالی که همهچی رو خراب میکنه پیش میره و دیوار رو هم میشکنه و از اونور ساختمون آداس پرت میشه پایین!)
حاجی: نههههههههههههههههههههههههههههههههه!
کرام: اهم اهم! پره آقا جان یه کم صب کن دیگه! الان میام بیرون!