هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ شنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۵
#28

سدی جیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۱ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۳۹ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
از دنياي زندگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 185
آفلاین
جرج جان یه پست نمایشنامه ای در رابطه با ارتش در تاپیک ثبتنام ارتش بزن تا تائید بشی

این تاپیک به دلیل مرتبط بودن با ارتش مدتی بسته میمونه تا کمی به کارای اصلی ارتش سرو سامون بدم .
بعداً با هماهنگی اعضا با یه سوژه جدید این تاپیک هم فعالیت خود را آغاز خواهد کرد



با تشکر مدیر ارتش الف دال



اوتو بگمن را من ساختم ...
كليك بنما


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ شنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۵
#27

جرج  ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۶ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
من مي خوان عضو بشوم چي كار كنم


اگر به یک انسان فرصت پیشرفت ندهید لیاقت چندان تاثیری در پیشرفت او نخواهد داشت. ناپلئون


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ شنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۵
#26

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۴ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۱۰ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
از Netherlands
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
مالفوی:رون؟ پس اومدی با من بجنگی؟
ـ آره کارات رو یادم نرفته اکسپلیارموس
ـ فقط همین ؟ ایمپدیمنتا..... کرسیو
رون جاخالی داد
ـرون گفت: مالفوی دلت رو به چی بستی؟ بابات که زندانه مامانت که جونش در خطره خالت که دیوانست اربابت هم از همه شون بد تر
مالفوی که این رو شنید کمی ناراحت شد ولی ادامه داد

از اون طرف

بلا:آنیتا این کوچولو هارو آوردی با من بجنگن و بمیرن؟
ـ فکر کنم همین کوچولو ها بودن که تو وزارت خانه پوست تو و چند تای دیگه رو کندن درست نیست؟.......اکسیو
بلا: ساکت شو ...ایمپدیمنتا......الان کمک میاد و حساب شمارو میرسیم

در همان لحظه چند تا مرگخوار از راه رسیدن

فرد: این جارو نگاه کن... نارسیسا اومده این رو بگیر ..کسپلیارموس
نارسیسا.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیا طلسم به نارسیسا برخورد ؟

ببخشید اگر بد شد

من زیاد نمیتونم پست بزنم (دلیلش مدرسه هست)


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۲۲ ۱۳:۱۶:۴۸

هرگز با دم شير بازي نكنيد
http://godfathers2.persiangig.com/image/order/fred.jpg[/img][/img]تصویر کوچک شده
[url=http


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
#25

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
رون غیب درسته نه قیب
ادامه داستان رون:
-----
همه راه افتادند.

وقتی رسیدند به خانه ی ریدل ها آنیتا گفت: حالا کجا بریم؟
رون گفت: باید بریم سمت اون دیواره که پشت خانه ریدل هاست مکان مرگ رو جادو کردند و با یه ورد باز می شود. این ورد یک ورد ساختگی است که توسط خود جادوگرا بوجود می آید و چیزی رو قفل می کنه مثلاً نامریی میکنه یا یه دیوار می یاد جلوش.
اون قفل با یه ورد که باز هم خود جادوگرا ساختن درست می شه و در آخر براش یه رمز تأیین می کنن و وقتی چوبدستی رو به طرف چیزی که قفل شده بگیرید و رمز را زمزمه کنید قفل باز می شه.
حالا یه چیز دیگه اگه کسی بخواد می تونه اون رمز رو عوض کنه ولی با یه ورد دیگه که به معنای ویرایش رمز هست. من ورد ها رو بلدم چون پدرم بهم گفت چی کار کنم حالا عقب وایستید
رون آستین هایش را بالا زد و شروع کرد قبل از آن گفت: یه هاله دورشو می گیره اگه نتونستین ببینین عیبی نداره چون تنها کسی که می تونه پشت هاله رو واضح ببینه کسی است که جادو رو اجرا می کنه.
سپس زمزمه کرد: آلوهومورا تینمک. وربانیتم. زمزیه نمیکا بنلتها
ویرایش رمزیه آلوهومورا انمت ویرایش رمزیه ورلید کاپیت.
هاله ای دیوار را در بر گرفت و سپس از بین رفت.
رون چوبدستیش رو به طرف دیوار گرفت و گفت: کاپیت.
دیوار تقی کرد و باز شد.
آنیتا: آفرین همه چوبدستی ها رو در بیارین.
ملت: باشه
---------------------------------------------------
در همان زمان در مکان مرگ

بلاتریکس لسترنج در حالی که چشمهاش از خوشحالی برق می زد گفت: دراکو من مجبورم تو رو 10 بار شکنجه کنم چون خودت دامبلدور رو نکشتی. تازه هر 1 بار 60 ثانیه.
دراکو: نه. نکن. تو رو جون هر کس دوست داری. تو رو جون ار
بلاتریکس: نه منو جون ارباب قسم نده کروشیو:60-59-58-57-56-55-.........-9-8-7-6-5-4-3-2-1

دراکو در حالی که نفس نفس می زد گفت: نکن. خیلی درد داره. نکن. نک
بلاتریکس با تندی گفت: مجبورم، کروشیو:60-59-58-57-56-55-.........-9-8-7-6-5-4-3-2-1
مالفوی که هنوز درد داشت گفت: ن نکن یا حداقل تند تند نکن

بلاتریکس گفت: از این به بعد 1 ثانیه بعد از قطع کردن دوباره شروع می شه. دستور ارباب هست. کروشیو:60-59-58-57-56-55-.........-9-8-7-6-5-4-3-2-1
بعد از یک ثانیه بلاتریکس دوباره می گه:کروشیو:60-59-58-57-56-55-.........-9-8-7-6-5-4-3-2-1
دوباره بعد از 1 ثانیه بلاتریکس می گه:کروشیو:60-59-58-57-56-55-.........-9-8-7-6-5-4-3-2-1
باز هم تکرار می شه:کروشیو:60-59-58-57-56-55-.........-9-8-7-6-5-4-3-2-1
1 ثانیه صبر:کروشیو:60-59-58-57-56-55-.........-9-8-7-6-5-4-3-2-1
1 ثانیه صبر:کروشیو:60-59-58-57-56-55-.........-9-8-7-6-5-4-3-2-1
1ثانیه صبر:کروشیو:60-59-58-57-56-55-.........-9-8-7-6-5-4-3-2-1
1 ثانیه صبر:کروشیو:60-59-58-57-56-55-.........-9-8-7-6-5-4-3-2-1

مالفوی که نزدیک بود بیهوش بشه گفت: داشتم دیوونه می شدم از درد.
بلاتریکس با خوشحالی گفت: 1 بار دیگه می شد دیوانگی.
مالفوی که از درد تلوتلو می خورد خودشو به دیوار گرفت و گفت: من یادمه ارباب بازم تنبیح داد. چی شد کم شد؟
بلاتریکس گفت: نه
مالفوی با وحشت گفت: پس چی؟
بلاتریکس با خونسردی گفت: نترس. شکنجه نیست. باید یه بار درد مرگ رو تجربه کنی. همین الان. ولی نمی میری. فقط تا 2 روز دیوانه می شی و اگه زودتر خوب نشی که باید خیلی سعی کنی لرد مادرت رو می کشه
دراکو نفسش رو درسینه حبس کرد و گفت: نه. نه. نــــــــــــــــــــــه.نمــــــــــــــــــــی کنـــــــه. تو یه کاری بکن

بلاتریکس با بدجنسی گفت: نه. تازه بعد از اون باید با من دوره بگذرونی. که اگر هم اشتباه کنی 10 بار شکنجه می شی.
-----------------------------------------------
در ارتش
آنیتا: ما که همه ی اتاق ها رو گشتیم فققط همون مونده.
اون دری رو نشان داد که مالفوی توش بود.
وتی صدا ها رو شنید گفت: آلوهومورا
در حتی صدایی هم نداد
رون: آقا این قفل مرگ خواری با ورد سینیوس بینلام آلوهومورا باز می شه برو کنار.
او به آنیتا اشاره کرد و چوبدستیش رو در سوراخ کلید گذاشت و زمزمه کرد. سینیوس بینلام آلوهومورا.
در باز شد و همه حمله کردند.

بلاتریکس دراکو زنگ رو بزن
دراکو تا به زنگ رسید رون چوبدستیش رو به طرفش گرفت و فکر کرد: له وی کور پوس ایسی آکسیو. مالفوی معلق شد و به سمت ران اومد.
---------------------------------------
آقا زیادیتون می کنه. کسی خواست اینو ادامه بده. حالا من به الف دال و محفل اطلاع می دم و ازشون می خوام یه موضوع بدن. نمیشه که هرکی یه چیزی بزنه


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۱۶:۵۹:۴۹
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۱۸:۰۳:۲۰
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۱۸:۱۴:۰۲

تصویر کوچک شده


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۷:۰۸ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
#24

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۹ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۶
از بارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
رون بر روی صندلی راحتیش در بارو نشسته بود و با کوسنی که در دستش بود ور می رفت ، او هر لحظه انتظار این را می کشید که خرچال به خانه بر گردد او یک هفته پس از بردن نامه ای برای آنیتا هنوز به خانه بازنگشته بود .

.........ده دقیقه بعد .
خر چال با تمام سرعت بال بال می زد ولی ناگهان به پنجره برخورد کرد ....دووف...
رون از جاش بلند شد و پنجره را باز کرد و نامه را از نوک خرچال گرفت .
نامه کاملا فانتزی بود ، رون نامه را برگرداند ،پشت نامه نوشته شده بود " بارو ، رونالد بیلیوس ویزلی "
رون از با دیدن دست خط آنیتا خوشحال شد و به سرعت نامه را باز کرد :mail:
سلام رون ...
با سرعت خودتو برسون به خانه ی 13 پورتلند .
برای خوندن رمز همون سکه رو بزار زیر نامه .
-------------------------------------------
رون پس از خاند ن نامه کش قوسی به خود داد و چوب دستی اش را در آورد و با صدایی قیب شد .

چند ثانیه بعد ....

آها این جاست ... خوب الان باید گالیون را ...
خوب اینم از رمز ...

سلام ... علیکم ...
انیتا
ملت : سلام
اوتو خوب حالا بریم ببینیم دیگه سر نخی از مکان مرگ گیرمون نمیاد ؟
رون که با شنیدن مکان مرگ جا خورده بود گفت : چی...مکان مرگ ...من میدونم اونجا کجاست بابام در بارش حرف زده ...
انیتا : کجاست ؟
رون : کوچه بقلی خونه ی ریدل هاست یه جایی بهش میگن مکان مرگ .
ملت :


[color=0033CC]چقدر غمناک است وقتی ققنوس تنها دوست او بر بالای سرش م�


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
#23

کنث تیلورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۵ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
کنث توی مغازه نشسته بود ...اونجا رو سکوتی وهم انگیز فرا گرفته بود و با این حال کنث در حال فکر کردن بود ..فکر کردن به چیزی که همیشه ارزوشو داشت نمی دونست باید دقیقا چی کار بکنه و همین باعث شده بود به شدت ناراحت باشه چون نمی خواست حالا که تونسته بود به هدفش برسه نتونه که یک وقت این کار رو خوب انجام بده به هر حال اون در حال فکر کردن به این چیزا بود که حس کرد صدایی داره مییاد از همون جایی که نشسته بود مستقیم بالا رو نگاه کرد و...بله دید یک جغد خاکستری تند تند داره با منقارش به شیشه ی پنجره می کوبه کنث با حالت تمانینه از روی زمین بلند شد و شلوارشو تکوندو به سمت پنجره رفت ..همون طور که داشت شیشه رو می کشید بالا دید یک نامه توی دهن جغد ...با خوشحالی تمام نامه رو از جغد گرفت و فوری پولشو بهش دادو با وجود سردی هوا بدون این که پنجره رو ببنده به سمت جای قبلیش رفت و با دقت روی پاکتو خوند ..........خدای من از طرف انیتا دامبل......بله کنث انقدر خوشحال شده بود که با فریاد این کلماتو ادا می کرد به خاطر همین بدون این که بقیه ی ادرسو بخونه پاکتو پاره کرد و شروع به خوندن نامه کرد ....
جریان از این قرار بود که انیتا گفته بود برای اشنایی بیشتر می تونی به خونه ی 13 پورتلند بیای و گفته بود فعلا در نبود من تمام مسوولیت ها به گردن اکتاویوس پیر و اگه کاری داشتی می تونی به اون جغد بزنی و...
کنث با خوندن این نامه به کلی سر در گم شد نمی دونست چرا حالا که به ارزوش رسیده این حالتو داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


[i


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
#22

نویل لانگ باتومold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۷ چهارشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۸
از سنـــــــت..مانگــــــــــو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
فرانك در سنت مانگو بود..به تمامي اتاق ها سر ميزد و احوال مريضان را جويا ميشد..
دوباره حس و حال قديميش را به دست آورده بود..از زماني كه حافظه اش را به دست آورده بود فقط به دنبال انتقام بود..ولي با چه نيرويي؟
هر لحظه به ياد الف دال ميافتاد..آنيتا به او گفته بود كه به دنبال جايي ميگردد تا ارتشش را دوباره راه اندازي كند..اما كي؟
****چند روز بعد****
حالا بعد از 16 سال از بيمارستان بيرون آمده بود..
به طرف پاتيل درزدار ميرفت..
****در پاتيل درزدار***
تام:فرانك!تويي؟
فرانك:سلام تام،چطوري؟
بعد از گپ و گفتگو با سايرين به كوچه دياگون رفت..
هنوز كه هنوزه مغازه آقاي اليوندر به همان شكل بود..كهنه.شلخته.با صفا..
فرانك:سلام اليور..
اليور:مي دونستم كه همين روزا سرو كلت پيدا ميشه..يه چوب دستي واست درست كردم،باقلوا
فران:دمت جيز..خب كاري نداري؟
الي:نه،قربونت.خداحافظ.
فرانك:باي..
بعد از بيرون آمدن از مغازه اليوندر به مغازه هاي ديگر هم سر زد..براي خودش يه شنل،چوب دستي و غيره خريد..
****در بيمارستان***
شب شده بود..به طرف بيمارستان رفت..يكي از شفادهنده ها صدا كرد:آقاي لانگ باتم.
فرانك:بله؟
شفادهنده:يه نامه دارين.
نامه را از او گرفتم و به اتاقم رفتم..
نامه از طرف آنيتا دامبلدور بود..
كل نامه را خواند..در پوسته خود نمي گنجيد..به طرف محفل ققنوس روانه شد..
***در محفل ققنوس****
با همه خوش و بش كرد و به طور زيرك آميزي به اتاق آنيتا رفت..
آنيتا به او گفته بود كه به اتاقش برود و نامه اي كه برايش گذاشته را بخواند..
متن نامه:
سلام فرانك..
به اين آدرس بيا..
خيابان پورتلند..
شماره 13..
اينجا همه برو بچ جعمن..
****در خيابان پوتلند****
رسيدم.
رمز ورد را گفت و به داخل رفت..
************************
*********************
****************
*********
خارج از رول:
ببخشيد كه بد شد..لازم بود كه توضيحات داده بشه..
با تشكر.


شناسه جدیدم..::وینسنت کراب::..


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
#21

معین محمدی دهج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۲ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۲۲ دوشنبه ۳ آبان ۱۳۸۹
از اتاق کارم در وزارت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
داولیش تو دفترش نشیته بود و نامه های روزانه شو بررسی میکرد. اولین نامه از طرف کرنلیوس فاج بود که برای روفوس اسکریمجور فرستاده بود و به استباه به اونجا رفته بود. دیگری یک نامع عربده کش بود از طرف مادرش. در و بست که کسی نشنوه و نامه شروع به خواندن کرد :
آخه کودن چرا درس نخوندی که اون روفوس احمق حقتو نخوره آخرش تو منو دق میدی. راستی ظهر ناهار منتظرتم.
داولیش آهی کشید و به سراغ نامه بعدی رفت . نامه خیلی فانتزی و دخترونه بود که اول داولیش شک کرد مال خودش باشه ولی اسم داولیش روش نوشته شده بود و با یک خطی که فکر میکردی مورچه پاش مرکبی بوده روی نامه راه رفته نوشته بود از طرف آنیتا دامبلدور برای دعوت به پ.13
داولیش اندکی غر چاشنی باز کردن نامه کرد
آخه کی این دختره میخواد یاد بگیره همه دختر نیستن وای که چه خطی هم داره اوفففففففففففف
نگاه کن هرچی چسب تو خونشون بوده زده در نامه مگه باز میشه لعنتی حالا
اه پاره شد ببینم چه کارش میشه کرد
ریپارو!
درست شد
و بعد با کلی جون کندن بازش کرد
امروز باید برم خونه 13 پرتلند برای رمز هم سکه اخبارو روی پایین نامه بذارم باشه گرفتم
******
رسیدم
ای لعنت به این شانس دیدی نامه یادم رفت حالا هم اگه بخوام برگردم دیر میشه
ا اون کیه داره از دور میآد
قیافش آشناست
ا اون که آنیتاست
آننننننننننننننننننننننننننننننیتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتا
آننننننننیییییییتتتتتتتتتتتتتتتتتاااااااااا
صبر کن منم داولیش نامه یادم رفته بیارم منم همراهت میآم
آنیتا گفت
قربون حواس جمع بیا بریم
تو خونه برنامه ها رو برات میگم
.....
ادامه دارد.......


فکر جنگ را با فکر قویتر صلح مقاومت کنید. فکر نفرت را با فکر قویتر عشق مقابله نمایید.


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
#20

معین محمدی دهج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۲ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۲۲ دوشنبه ۳ آبان ۱۳۸۹
از اتاق کارم در وزارت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
داولیش تو دفترش نشیته بود و نامه های روزانه شو بررسی میکرد. اولین نامه از طرف کرنلیوس فاج بود که برای روفوس اسکریمجور فرستاده بود و به استباه به اونجا رفته بود. دیگری یک نامع عربده کش بود از طرف مادرش. در و بست که کسی نشنوه و نامه شروع به خواندن کرد :
آخه کودن چرا درس نخوندی که اون روفوس احمق حقتو نخوره آخرش تو منو دق میدی. راستی ظهر ناهار منتظرتم.
داولیش آهی کشید و به سراغ نامه بعدی رفت . نامه خیلی فانتزی و دخترونه بود که اول داولیش شک کرد مال خودش باشه ولی اسم داولیش روش نوشته شده بود و با یک خطی که فکر میکردی مورچه پاش مرکبی بوده روی نامه راه رفته نوشته بود از طرف آنیتا دامبلدور برای دعوت به پ.13
داولیش اندکی غر چاشنی باز کردن نامه کرد
آخه کی این دختره میخواد یاد بگیره همه دختر نیستن وای که چه خطی هم داره اوفففففففففففف
نگاه کن هرچی چسب تو خونشون بوده زده در نامه مگه باز میشه لعنتی حالا
اه پاره شد ببینم چه کارش میشه کرد
ریپارو!
درست شد
و بعد با کلی جون کندن بازش کرد
امروز باید برم خونه 13 پرتلند برای رمز هم سکه اخبارو روی پایین نامه بذارم باشه گرفتم
******
رسیدم
ای لعنت به این شانس دیدی نامه یادم رفت حالا هم اگه بخوام برگردم دیر میشه
ا اون کیه داره از دور میآد
قیافش آشناست
ا اون که آنیتاست
آننننننننننننننننننننننننننننننیتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتا
آننننننننیییییییتتتتتتتتتتتتتتتتتاااااااااا
صبر کن منم داولیش نامه یادم رفته بیارم منم همراهت میآم
آنیتا گفت
قربون حواس جمع بیا بریم
تو خونه برنامه ها رو برات میگم
.....
ادامه دارد.......


فکر جنگ را با فکر قویتر صلح مقاومت کنید. فکر نفرت را با فکر قویتر عشق مقابله نمایید.


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۵
#19

دورنت دایلیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۸۵
از تو جوب !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
خورشید با تمام قدرتش به سقف خانه ی دورنت می تابید ، اما نسیم خنک پاییزی باعث کاهش گرمای آفتاب شده بود ....
براونو میشه دهنتو ببندی ؟!
دورنت این را با صدایی نا واضح و خواب آلود گفت سپس غلطی روی تخت خوابش زد ....
هشدار دورنت ظاهرا هیچ فایده ای نداشت زیرا جغد کوچک خاکستری هنوز دست از هوهو کردن برنداشته بود....
دورنت که کلافه شده بود با بی حوصلگی از روی تخت خوابش بلند شد ، دمپایی های نخی را که مادربزرگش 10 سال پیش برایش دوخته بود اما هنوز 7 سایز برای پایش بزرگ بود را پوشید و تلو تلو خوران به سوی جغد خسته و رنگ و رو رفته نداشت ....
دورنت چشمان نیمه بازش را مالید و با صدایی که انگار از ته چاه می آمد گفت :
- : خب ...چی شده ؟!
جغد با تمام توانش هوهو کرد ...
دورنت بالاخره از خواب و بیداری بیرون آمد و کاغذ کوچکی را که به پای جغد بسته شده بود را در آورد ...
کاغذ را با تمام سرعت باز کرد ...
جغد کوچک هم انگار بسیار کنجکاو بود که ببیند چه اتفاقی افتاده
اوه ...خدای من !!!!!
براونو ..براونو سکه !!!
دورنت با عجله به سوی کشوی درهم ریخته اش دوید تا شاید سکه ی خبردهنده را در آنجا بیابد اما آنطور که بنظر می رسید سالها طول می کشید در کشویی که فیل را هم نتوان در آن پیدا کرد یک سکه ی کوچک پیدا شود !!!
اما بالاخره به طرز معجزه آسایی سکه پیدا شد ...
دورنت سرگردان در عرض دوثانیه لباسش را بر تن کرد و دوان دوان بسوی میز کوچکی نامه روی آن قرار داشت دوید ...
با دستانی لرزان و صورتی نگران سکه را روی قسمت پایین نامه قرار داد ...
و بله ....
اما هیچکس در آنجا نبود ...
حتی صدایی هم بجز جوشیدن چای در خانه 13 پورتلند شنیده نمی شد ....

بله .. این صدایی دالاهوف بود ....
دورنت با زرنگی گفت :
مطمئنی باید بریم طبقه ی پایین ؟
ناگهان تمام نگاه ها بسوی دورنت برگشت ...
آنیتا با دهانی باز گفت :
دورنت تو ..تو اینجایی ....
دورنت که بنظر می رسید تا چند لحظه ی دیگر پخش زمین خواهد شد ، با صدایی لرزان گفت :
من .. من همین الان نامه به دستم رسید ..ببخشید که انقدر دیر..رسیدم ...راستش خودمم نمی دونم چجوری پیداتون کردم ...!!!
دورنت که کمی آرام شده بود .. شانه هایش بالا انداخت و لبخند نصفه نیمه ای زد ...
دالاهوف که بسیار عجله داشت گفت : اوه ..خوشحالم که اومدی ..مهم نیست ..فقط باید زودتر بریم تا ...
سارا ادامه داد :
بلایی سر گروگانها نیومده !
دورنت فریاد کشید :
چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گروگانها ؟
آنیتا چشغره ای به سارا رفت و به بچه ها دلداری داد :
مطمئن باشید اون دوتا بی عرضه هیچ بلایی سربچه ها نمیارن !
سارا چیزی نگفت ...
دالاهوف که حسابی کلافه شده بود گفت :
بریم دیگه ..
دورنت با نگرانی گفت :
اما....موضوع چیه ؟
آنیتا با مهربانی گفت :
بیا بریم ..من همه چی رو برات توضیح می دم !


ویرایش شده توسط دورنت دايليس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۴ ۱۱:۳۲:۱۰
ویرایش شده توسط دورنت دايليس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۴ ۱۱:۳۴:۱۰

عضو رسمی (( الف . دال***))
تصویر کوچک شده

********

قاه قاه قاه !!!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.