هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
#12

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
......
لارتن:درسته ولی نمیشه....حداقل میشه گفت با روکوود نمیشه...همون طور که می دونی هیچ طلسم افکاری پایدار نیست... در ضمن رئیس خودش گفته بود برای جاسوسی ما نیاز به بچه داریم..کسانی که از کودکی روشون کار بشه...که هم از هوش و هم از وفاداری لازم برخوردار باشن...
بارتی که از آن فکر بیرون آمده بود گفت:آره.ولی ...خب بگذریم راستی ...ببین...رئیس می خواد...مدیریت سنت مانگو عوض بشه...
لارتن که با تعجب نگاه می کرد گفت:باشه این که کاری نداره اما ..برای چی؟...نکنه..
بارتی :آره...یکی از دلایلش فداییان بیشتر ... اما دلایل دیگه ای هم وجود داره...دو سال پیش وقتی آرتور ویزلی تو وزارتخونه ...در ساعتی غیرمعقول زخمی شد ...آوردنش این جا ..درسته که دامبلدور اومد و توضیحاتی داد...اما کارآگاهها خیلی سطحی ازش گذشتن که نباید این کار رو می کردن....رئیس دیگه نمی خواد همچین اتفاقی بیفته.... اون میگه نباید قضیه ی بود (برودریک) دوباره تتکرار بشه.
لارتن در حالی که شنلش را بار دیگر دور خود می پیچید گفت:
باشه...خب پس قبل از تحویل گرفتن روکوود برم سراغ وزیر.آره؟
بارتی:آره ،لطفا...درضمن...خودت وضعیت روکوود رو که می دونی...اطلاعات مهمی داره...
لارتن:البته...خب ..من برم..
لارتن دفتر را ترک کرد .مدیر سنت مانگو باید عوض می شد.تا شتباهی که بر سر مساله ی بود پیش آمده بود تکرار نشود.به خوبی آن زمان را بیاد داشت.آلفونسو ،کراوکر و بود مسئول تحقیقی در سازمان اسرار بودند .تحقیقی مهرمانه که به افرادی نیاز داشت تا آزمایشاتی روی آنان انجام شود. هنگامی که رئیس دستور استفاده از بیماران روانی سنت مانگو را به عنوان موش آزمایشگاهی داده بود برودریک بود مخالفت کرد..وی تهدید کرد که موضوع تحقیق را افشا می کند و خود را از تحقیقات کنار کشید.رئیس دستور مرگ او را صادر کرد اما اینبار می خواست جوری باشد که محفل و مرگ خواران یکی از این دو را مقصر جلوه دهد . وضعیت بغرنج شده بود تا اینکه آلفونسو مالفوی را در وزارتخانه با طلسم فرمان جادو کرد. او مدتی بود دخالتی فزاینده در کار کرنلیوس فاج می کرد.(وزیری که آن چنان زیر نفوذ سازمان نبود.) این آلفونسو بود که از طریق مالفوی بود و استرجس پادمور را جادو کرد تا به سازمان اسرار و قسمت ممنوع آن بروند.استرجس به آزکابان رفت و بود به بیمارستان منتقل شد.رئیس اطمینان داشت که مرگخواران بود را می کشند لذا ادامه ی ماموریت را لغو کرد..ماموریت به خوبی پیشرفته بود اما تحقیقات متوقف شد چرا که بود ،حرف هایی با کارکنان زده بود که ادامه ی تحقیقات را دشوار می ساخت.پس از آن آلفونسو به آزکابان رفت و فرمانده ی قلعه شد و کراوکر به بخشی دیگر از سازمان منتقل شد.کسانی که بود به آنها اطلاعاتی داده بود .یک به یک توسط کراوکر به کنار رفتند. کراوکر با بررسی سوابق آنها دو نفر را به دلیل سوسابقه مجبور به استعفا کرد.نفر سوم را تنها رئیس می شناخت و او خود کراوکر بود. که طعمه ی فدائی نخست شد.
لارتن به در رسید ،در زد و داخل شد.وزیر نگران پشت میزش نشسته بود از قرار معلوم خبر مرگ کراوکر به او رسیده بود.
لارتن:جناب وزیر...
وزیر:اگه برای کراوکر اومدی خبرش رو شنیدم...فدائی درست عمل کرده.
لارتن:البته .اما برای این اینجا نیومدم ...دستور دیگه ای از رئیس آوردم.
لارتن کاغذی را که تازه در جیب درونی ردایش ظاهر شده بود به او داد.
وزیر :چی؟!؟!؟.....اوتانس باید جانشین مدیر سنت مانگو بشه؟!؟...این شوخیه.؟
لاتن:نه.
وزیر:اوتانس مامور اهدای فداییان!....هیچ می دونی چه پرونده ی خرابی داره....سه سال پیش چهار نفرو به طرز فجیعی کشت ..ادعا می کرد مرگ خوارن...آخر سر معلوم شد فقط یکیشون مرگخواربوده..به زور ماسمالیش کردیم ..یادته.حالا میگی من اونو رئیس سنت مانگو کنم....ویزنگاموت خفه ام میکنه.
...................


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ(پدر) در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۲ ۱۱:۲۵:۴۹

... و سرانجام هیچکس باقی نماند.


Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱:۴۹ شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۶
#11

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
(ج)

بارتیموس درون دفترش نشسته بود و عمیقا درفکر فرو رفته بود. روند زندگی او طوری بود که کمتر به مسائلی غیر از مسائل کاری می اندشید. اما در آن هنگام بیاد آورده بود که فردا، 17 نوامبر، روز تولدش است! با این فکر انقدر احساس حماقت کرد که لبخندی بر لبانش نشست.

بعد صدای در بلند شد و قبل از این که او اجازه ورود بدهد، لارتن وارد شد و با یک سلام کوتاه به طرف شومینه رفت.

- چه هوای سردیه! فکر کنم دیوانه سازها هم توی این هوا سرما بخورن!

- دیر کردی لارتن! همه چیز رو به راهه؟

- اوووه! از اونی هم که فکر می کردیم بهتر بود! خیلی عالی انجام شد! فکر کنم رفیقمون کاملا آمادست! من از همین الان روزی رو می بینم که با چند تا از همین فدایی ها، ما به همه خواسته هامون می رسیم!

- رئیس خبردار شده؟

- آره! همین چند دقیقه پیش! الان هم می خوام برم پیش آلفونسو! باید روکوود رو تحویل بگیرم!

بارتیموس از روی صندلی راحتش بلند شد و روبروی پنجره ایستاد و گفت:
- می دونی دارم به چی فکر می کنم! این که روی مالفوی زیاده روی شده! مالفوی تبدیل شده به یه فدایی! اونم یه فدایی حرف شنو! فقط یه مشکلی هست!

لارتن چند لحظه صبر کرد تا شاید بارتیموس گفته اش را ادامه دهد، ولی بعد پرسید:
- خب! من که مشکلی نمی بینم! امشب اونجا نبودی. ما موفق شدیم. اون بدون هیچ حرفی کراوکر رو سلاخی کرد.

بارتیموس از پنجره فاصله گرفت و گفت:
- درسته! اما من مالفوی رو توی سلول دیدم. ما حافظه اونو پاک کردیم. ولی انقدر زیاده روی کردیم که اون سلامت روانی خودشو از دست داده. نگهبانا می گن فریاد می کشه و دشمنای رئیس رو تهدید می کنه! این که اون حرف شنو باشه خیلی خوبه! مثلا برای کاری مثل امشب! اما من یه مهره ای رو می خوام که علاوه بر فدایی بودن، برامون جاسوسی کنه! نه فقط یه ماشین کشتار! فکر کن! جاسوسی که اگه گیر افتاد، هرگز حرف نمی زنه. چون فداییه! فقط کافیه روی روکوود متعادل تر عمل کنیم!

- اما تو که خوب می دونی! همه مراحل کار محاسبه شدست! یه تغییر می تونه ریسک بزرگی باشه!

- من به اهداف بزرگ فکر می کنم! ریسک، جزیی از کاره دوست من!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
#10

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
(ج)

وزیر در حالی که با حالتی متفکر به مشاورش نگاه م کرد .گفت:....(ادامه)
_باشه...باشه..من حرفی ندارم... فقط رئیس هم باید مطلع...
لارتن که از حرف وزیر خوشش نیامده بود گفت:
_همون طور که می دونی تمام اینها به دستور رئیسه.
_البته ..البته...خب ...ببخشید من دیگه باید برم ..ویزنگاموت جلسه داره.
_مواظب باش درست طبق دستوری که من بهت دادم عمل کنی.
_دستوری که تو بهم دادی!
_منظورم ابلاغیه ی رئیسه.
_باشه .
سپس اتاق را ترک کرد.چندین سال می شد که لارتن مشاور وزیر بود. وزیر شاید در دنیای جادوگری اسم و رسمی داشت اما در سازمان(منظور سازمان اطلاعات نیست بلکه سازمان سریی که "رئیس" آن را هدایت می کند) معاونی دون پایه بیش نبود نفوذ لارتن کرپسلی به عنوان نماینده ی مستقیم رئیس بر روی وزیر بسیار زیاد بود.وزارت همیشه در دستان رئیس بود.
لارتن نگاهی به پرونده اش انداخت برگه ای ظاهر شده بود .از طرف آلفونسو بود او به سرعت بلند شد و دفتر وزیر را ترک کرد و به دفتر سازمان اطلاعات و امنیت در راهروی سازمان اسرار رفت.
لارتن : بارتی ! اینو آلفونسو فرستاده...
بارتی جلو آمد و کاغذ را از او گرفت:حدس میزدم!...خب ماموریت فدایی نخست خیلی زودتر از چیزی که انتظار می رفت جور شد!
لارتن که انگار از نگاه بارتیموس منظورش را در یافته بود گفت:کراوکر!؟!
بارتیموس:آره...همونی که پرونده رو آورد.... رئیس هم گفته بود ممکنه برگرده...از همون اول معلوم بود نباید به این نگو و نپرس ها اعتماد کرد...حتی به عنوان پستچی!
لارتن:خودش می خواست پرونده رو پیش رئیس ببره...هه هه هه....نمی دونه هیچ کس رئیس رو ندیده...آخرین نفری که سعی کرد رئیس رو ببینه یادته چه بلایی سرش اومد؟
بارتیموس:آره... آرکنتوس بود ... کارآگاهها جز سرش چیزی دیگه ای پیدا نکردن...
لارتن:خب...پس مالفوی مامور قتلشه...باید مخفیانه کشته بشه.
بارتی نامه ی رئیس را نشان داد.
لارتن:من میرم به آلفونسو بگم پرونده ها رو دستکاری کنه ... کراوکر جاسوس انجمن سری!...عنوان جالبیه برای روزنامه ها.
بارتی:می تونی به اُتانس(رئیس بخش انتخاب فداییان که پرونده ی روکوود به عنوان فدایی دوم را از طریق کراوکر به کراوچ رساند) هم بگی که رئیس روکوود رو تایید کرده؟
لارتن:البته!
سپس رمزتازی _را که تمام اعضای سازمان امنیت همراه داشتند _ که در جیبش بود را فشرد و ناپدید شد.
***********************
نیمه شب حیاط بستنی فروشی فورتسکیو

باران تمامی میز های حیاط فلورین فورتسکیو را خیس کرده بود. آن شب حد اقل تا کنون برای اهالی کوچه ی دیاگون شبی معمولی بود.در پیچ سمت راست مغازه ی فورتسکیو گربه ای نشسته بود و به کوچه می نگریست.نگاهش درست مانند اینکوئیزیتر(inquisitor) ی که بر روی صندلی خیس گوشه ای تاریک از حیاط بستنی فروشی نشسته بود و عصایش را تکان می داد، نگاهی منتظرانه بود.آرامش کوچه ی دیاگون امشب بر خلاف گذشته رازی را نهفته می ساخت.صدای تق خفیفی به گوش رسید و مردی با ردای سیاه جلوی درب بستنی فروشی ظاهر شد.
درست همان لحظه گربه متوجه موشی شد که از کنار پرچین گذشت . گربه آرام حرکت کرد و به تعقیب موش پرداخت .کوچه ای که موش به سمتش می رفت بن بست بود.
مردی که تازه ظاهر شده بود به سمت اینکوئیزیتر رفت و روی صندلی نشست.
لارتن(اینکوئیزیتر) طوری که انگار در مهمانیی دوستانه بودند گفت::کراوکر!حالتچه طوره؟!
کراوکر که برخلاف لارتن اصلا از اوضاع خشنود نبود پاسخ داد:
_گفته بودی رئیس یه پیغام برای من داره و خیلی مهمه...خب منتظرم!
_وفاداری به رئیس در سازمان مهم ترین اصله.
کراوکر که بی تاب شده بود گفت:
_البته که مهمترین اصله خب که چی؟
در خم کوچه بلاخره موش متوجه حضور گربه شد برگشت و هر دو در چشمان یکدیگر نگاه کردند هراس تمام وجود موش را فراگرفته بود.گربه خیزی کرد و آماده ی پرش شد.
لارتن:
_زیر دستان وفاداری خودشون به رئیس رو با سرسپردگی و اطاعت بی چون و چرا از مافوق ااثبات می کنن.
_خب....
اما لارتن ادامه داد:
_نه با بدگمانی.... و می دونی که سرنوشت فرد مرتد از قوانین ما چیه؟
کراوکر حالا منظور او را فهمیده بود.در یک ثانیه همه چیز را فهمید او نباید به آلفونسو اعتماد می کرد .نباید به او می گفت...نباید...کراوکر ناگهان از جایش بر خاست و بر اثر شتاب صندلی را واژگون کرد .
گربه به سمت موش پرید اما موش به سرعت به سمت انتهای کوچه رفت.همه چیز طبق نقشه ی گربه بود.موش راه فراری نداشت کوچه بن بست بود.
اما لارتن آرام بر خاست و او را نگاه کرد.کراکر به سمت در بستنی فروشی دوید و لارتن در حالی که آرام کلاه لبه دار و برج مانند مخصوص اینکوئیزیتر ها را بر سر می گذاشت با صدایی هولناک فریاد زد:
_قدرت انسان های ضعیف رو از بین میبره کراوکر .تو باید اینو می دونستی!
صدای صندلی و فریاد ها داشت اهالی را بیدار می کرد.
گربه به دنبال موش دوید و نگاهی پیروز مندانه به موش انداخت.او گیر افتاده بود .گربه بار دیگر آماده ی پرش شد.
هنوز کراوکر از در بستنی فروشی خارج نشده بود که فدایی نخست در لباس هایی بلند و پاره_درست مانند دیوانه ساز ها_ظاهر شد. باشلقش صورت او را پوشانده بود.فدایی به سرعت چوبدستی اش را تکان داد و کراوکر به زمین افتاد.
_کروشیو!
صدای فریاد های دردناک کراوکر به آسمان رفت .تقریبا تمامی اهالی بیدار شده بودند . بعضی به کوچه می آمدند تا ببینند چه شده است و برخی خود را به پنجره ها می رساندند.اما فدائی نخست چیزی جز نفرت نسبت به کراوکر را احساس نمی کرد.او چوبدستی اش را به صورت مورب تکان داد.زخم هایی عمیق بر بدن کراوکر ظاهر شد و او غرق خون گشت.
_آه...آ........ه
در انتهای کوچه ی باریک گربه بدون توجه به صداها آماده ی پرش شد .صاعقه پشت سر هم آسمان را روش می کرد و صداهای جیغ و رعد همه جا را پر کرده بود.همه چیز آماده بود.گربه جستی زد و موش را گرفت.با دندان هایش او را فشار داد تا از مردنش مطمئن شود.
جسد کراوکر غرق در خون روبروی بستنی فروشی فورتسکیو افتاده بود و اینکوئیزیتر و قاتل هر دو نا پدید شده بودند.
قاتل موش(گربه) برخلاف قاتل کراوکر که گریخته بود پیروزمندانه بر روی جسد موش ایستاده بود و به شکارش می نگریست. از نظر او مردم بی جهت شلوغ می کردند.این طعمه برای او کافی بود.
***************************
لارتن در لباس سیاه به سازمان بازگشت.او باید خبر انجام ماموریت را به رئیس ،وزیر و بارتی می داد........


... و سرانجام هیچکس باقی نماند.


Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
#9

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
(ج)

مرد سیاه پوش کراواتش را تنظیم کرد. پشت در دفتر کراوچ ایستاده بود. اما چقدر دلش می خواست مستقیما پرونده را به رئیس بدهد. او کراوچ را مانعی بر سر پیشرفت خود می دید. همیشه کارهای او و بقیه به اسم کراوچ تمام می شد. همیشه دنبال موقعیتی می گشت تا کراوچ را پشت سر بگذارد. به نظر او کراوچ لایق این دفتر نبود....... به آرامی در زد.

- بیا تو!

- سلام قربان! یه پرونده دیگه آوردم. به نظر کورین هم مورد خوبیه!

بارتیموس پرونده را از او گرفت و نگاهی به آن انداخت.

- خوبه! به کارت ادامه بده! وقتی رئیس هم تاییدش کرد، می تونین شروع کنین. راستی فدایی اول در چه وضعیه؟

- خب! مالفوی.....

- فدایی اول! اینو توی کلت فرو کن! اون دیگه مالفوی نیست! نمی خوام به همین راحتی اسم مالفوی توی راهروهای وزارت برده بشه. مفهومه؟

با خود اندیشید که چقدر خوب می شد همینجا کار کراوچ را بسازد! اما به ناچار خشمش را فرو خورد و گفت:

- فدایی اول!.... آمادست قربان! فردا می تونیم عملیات آزمایشی رو بهش بدیم.

- خوبه! می تونی بری!

- اهم! می خواستم...... اگه ممکنه........ پرونده رکوود رو خودم ببرم پیش رئیس!

بارتیموس سرش را بلند کرد و با چشمان نافذ خود به چهره او نگریست. برای شخص کارکشته ای مثل بارتیموس، نگاه کردن به چشم یک نفر برای فهمیدن منظورش کافی بود، پس جواب داد:
- گمان نکنم لزومی داشته باشه! اینجا همه شرح وظایف خودشونو دارن! می تونی بری و منتظر دستور باشی.
و با این حرف دستش را به طرف در خروجی گرفت.

-------------------------------------------

- خب! ما اولین فدایی رو داریم! می خوام بعد از این که آزمایش شد، بفرستیمش سراغ مرگخوارا!

- به نظر من اصلا نمیتونه کار جالبی باشه! من مشاورتم و بهت می گم که این کار رو از سرت بیرون کنی! تو وزیری! اما باید جزئیات این کار رو به بقیه بسپری! مطمئن باش من و بارتیموس خوب بلدیم چطور عمل کنیم! به نظرم بارتیموس درست می گه! با اون که کار بی نقص انجام شده، اما ما هنوز مطمئن نیستیم. اون یه مرگخوار بوده. فرستادن اون وسط مرگخوارا ریسک بزرگیه. ممکنه یه چیزایی به یاد بیاره!

- ببین لارتن! تو قبلا گفتی از بابت حافظه خیالم راحت باشه!

- خب! الانم می گم! اما مغز انسان چیز پیچیده ایه! اجازه بده من و بارتیموس به روش خودمون عمل کنیم!

رئیس، در حالی که با حالتی متفکر به مشاور مو نارنجی اش نگاه می کرد، گفت:
- .........................


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
#8

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
(ج)

پروند ها را آن قدر تحت بررسی قرار داده بود که همه شان را از حفظ بود. پرونده ی کراب نیز از دستش گذشت. تنها چهار پرونده ی دیگر باقی مانده بود.پنجمین سیگار برگش را روشن کرد و پرونده را گشود. استرجس پادمور او مرگ خوار نبود اما به جرم ورود بی مورد به سازمان اسرار زندانی شده بود. در قسمت اتهامات جمله ای با خط آلفونسو کورین افزوده شده بود.
" مظنون به همکاری با انجمن سری با نام محفل ققنوس" اینکوئیزیتر(inquisitor ) صورتش را نزدیک کرد .پرونده ی جالبی بود اما جرم او فرق می کرد.سیاه پوش تصمیم گرفت پرونده را به سازمان ارجا دهد ماموریت کنونی او چیزدیگری بود. این وظیفه ی آلفونسو بود تا آنها را گزارش دهد.زمان از دستانش خارج شده بود .
زیر لب زمزمه کرد:آگوستوس روکوود....کارمند سازمان اسرار بوده...جالبه جالبه...
در همان لحظه در به صدا در آمد.
_بفرمایین!
آلفونسو در حالی که دو پوشه ی بزرگ در دست داشت وارد شد .باز شدن در باعث شد تا دود سیگار اندکی کمتر شود.
_دو نفرن که متهم به قتل و شکنجه بودن سال 95 دستگیر شدن.
_ باشه...بگذارشون روی کمد...در ضمن ..(در حالی که در میان پرونده ها به جستجوی پرونده ی پادمور بود) ....این پرونده ی استرجس پادمور...آهان..ایناهاش...موارد مشکوکش رو نوشتی
_البته و فرستادم سازمان.
_خوبه...پرونده ی پادمور رو فعلا ببر ... فعلا پرونده هایی که مربوط به غیر مرگ خواراست برای من نیار ... فقط گزارششون رو برای کراوچ بفرست.
_باشه...داری میری؟
_آره ... روکوود بدرد بخوره...اگه رئیس تایید کرد ...فردا برات پیام میدم که ببریشون زیر زمین تحویل اینکوئیزیتر ( inquisitor ) ها بدی.
_باشه.
سپس آلفونسو اتاق را ترک کرد و به دنبال او مرد سیاه پوش، کلاه بلند و لبه دارش را برداشت و پرونده ی روکوود را مهر و موم کرد .سپس رمزتازی که در جیبش بود را فشرد و نا پدید شد.

***************
چند طبقه پایین تر. در یکی از زندان های تفتیش عقاید.مردی که تا چندی پیش نامش مالفوی بود نشسته بود و حرکتی نمی کرد .صورتش سوخته و سیاه شده بود و همانند ماهی فلس دار به نظر می رسید .پوست دستانش نیز همین گونه بود و موهای بور و بلندش خاکستری شده بود و به شکل بدی قرار داشت.افکارش از صورتش دهشتناک تر بود . اندیشه هایش در دریای علاقه و سرسپردگی به رئیس و نفرت نسبت به دشمنان او غوطه ور بود.فدایی نخست آماده بود.
_____________________________________________________

به لارتن عزیز:
نظر لطفته لارتن جان.اتفاقا نوشته ات خیلی جالب بود . کلی ایده ایجاد کرد. (مخصوصا این داغون کردن صورت توسط خود فدائی )


... و سرانجام هیچکس باقی نماند.


Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۳:۱۸ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
#7

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
(ج)

روش پلیدی بود برای انجام کار! اما گویا سیاه پوش فقط به انجام کار فکر می کرد. آن هم با کمترین زحمت. باید صورت مالفوی غیر قابل شناسایی می شد و برای انجام این کار چه کسی بهتر از خود مالفوی! درواقع میزان فرمانبری او هم آزمایش می شد. بنابراین سیاه پوش فرمان داد:
- خب مالفوی! یه دستور از رئیس برات دارم! صورتت! باید کاری کنی قابل شناسایی نباشه!

مالفوی با خود اندیشید:
- صورتم! صورتم! ...... حتما درد داره! اما رئیس گفته! باید انجامش بدم! باید انجامش بدم!

- بگیر مالفوی! این هم چوبدستیت! رئیس از اینکه انجام دستوراتش عقب بیفته خوشش نمیاد!

مالفوی چوبدستی را گرفت و لحظاتی بعد فریادهایی دلخراش راهروهای زیر زمین مخوف اینکوئیزیتر ها(inquisitor) را در برگرفت.

..................

در میان پرونده های روی میز غرق شده بود. دود سیگارش آن محیط بسته و بدون پنجره را به مکانی خفقان آور مبدل ساخته بود.
با حوصله ای مثال زدنی به دنبال مورد بعدی می گشت. کسی که سابقه اش مناسب با پارامترهای مورد نظر او باشد. در حقیقت فدائی بعدی.
فرمان بارتیموس روشن و واضح بود. باید کسانی گزینش می شدند، که تا ابد در آزکابان محکوم به حبسند. اما قدرت جادوگری آنان غیر قابل چشم پوشیست!


=====================
خارج از رول:
به بارتی عزیز:
آقا من نمی دونم تو شناسه داشتی قبل از این، یا تازه واردی. ولی چیزی که هست من خیلی با نوشتنت حال می کنم! خیلی هم سوژه جدید و خوبی دادی! کلا دمت گرم!
و اینکه ببخشید اگه پستم ضعیفه!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶
#6

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
(((ج): پست سیر داستانی جدی رو طی می کنه که از آخرین پست جدی ادامه داره
(ط):پست سیر داستانی طنز داره که از ادامه ی آخرین پست طنزه
*متن ها مخصوصا جدی یک مقدار غیر دنباله داره.این برای اینه که چون اولای زدن تاپیکه ..یک مقدار توصیف نیاز داره از پست بعدی دیگه بیشتر حالت رول رو پیدا می کنه و ادامه دادنش آسون تر میشه .(در مورد بخش های جدی بود)...به خاطر زیادی توصیف ها معذرت...
__________________________________________
(ج)
...
********
تمام پیچ و خم های ذهنش را مه فرا گرفته بود. هیچ چیز به خاطر نمی آورد اندیشه هایش پوچ و تهی شده بود سعی کرد کنکاشی در ذهنش بکند اما بی فایده بود ، اصلا چه نیازی به فکر کردن داشت؟. روی صندلیی قدیمی در وسط اتاقی خراب نشسته بود و حرکتی نمی کرد .اصلا چرا باید حرکت می کرد..ناگهان و به طور نا خواسته چیزی به خاطر آورد:او باید به فرمان رئیس عمل می کرد.کم کم مه هایی که ذهنش را پوشانده بودند رقیق شدند و به کناری رفتند. و به جای آنها علاقه ی وصف ناپذیری نسبت به رئیس و خدمت به او جای آن ها را پر کرد. رئیس کجا بود؟ او باید سرسپردگی و علاقه اش را به اوابراز می کرد عطشی سیری نا پذیر همراه با احساس علاقه به رئیس وجودش را انباشه می کرد.اگر به رئیس وفاداریش را ثابت نمی کرد چه میشد؟از تصورش وجودش به لرزه افتاد ولی اندکی بعد همه را فراموش کرد تنها رئیس در خاطرش بود.هیچ چیز دیگری اهمیت نداشت.فقط رئیس مهم بود.فقط رئیس. رئیس بود که جان او را نجات داد به او زندگی جدیدی هدیه کرد.زندگی جدید! اما زندگی قدیمش چه بود؟ مالفوی اندکی اخم کرد.اصلا مهم نبود . .. او باید به رئیس خدمت می کرد...
در باز شد و چند نفر داخل شدند .اما مالفوی همچنان به حالت خلسه رو برویش را نگاه می کرد.گوش هایش کر شده بود.یکی از اینکوئیزیتر ها(inquisitor) :
_آماده است؟
_آره ...
سپس رو به مالفوی کرد. و بلافاصله مالفوی فهمید که باید تعظیم کند.دلیلش را نمی دانست . اما مهم تعظیم کردن بود.
_پاشو ... افتخار بزرگی نصیبت شده ...اولین فدائی رئیس!
مالفوی حرفی نزد.اصلا چیزی نشنید.دهانش نا خود آگاه باز و بسته می شد.
ملفوی:
_خدمت به رئیس افتخار بزرگیه.
مرد سیاه پوش خنده ی زشتی کرد:
_البته...البته...!(سپس رو به دو سیه پوش دیگر کرد)...عالیه...وقتی گزارش رو به رئیس بدم خوشحال میشه...به کراوچ گفتین؟
_نه.
_من بهش می گم...خب بریم...موفق باشی فدایی نخست!
مالفوی بی آن که چیزی شنیده باشد.تعظیم کرد و روی صندلی نشست.سپس مردان سیاه پوش اتاق را ترک کردن.

در راهرو
_به محض اطلاع به رئیس خودش ماموریت آزمایشی رو برای مالفوی می فرسته...ببینم ورد بلده؟
_البته ...حافظه طبق دستور حکاکی شد.
_خاظره هاش چی شد.
_به همون جایی فرستادیم که رئیس گفته بود.
_خوبه...شما به بررسی ادامه بدین ...می خوام اولین فدائی درست کار کنه...در ضمن رئیس گفته صورتش رو داغون کنید نباید قابل تشخیص باشه....به احتمال زیاد آخر هفته ... کراوچ میاد بازدید...دوست دارم تا اون موقع فدایی بی عیب و نقص بهشون تحویل بدم.
_حتما.
سپس از هم جدا شدند .ماموران تفتیش عقاید به دفتر خود در انتهای راهرو رفتند و نفر سوم که از لحاظ مرتبه از دو نفر دیگر بالا تر بود راه سالن پرونده ها در پیش گرفت . علاوه بر اولین فدائی باید گزارش پرونده ها را هم به رئیس می داد.وزیر هم از او خواسته بود تا گزارشی مکتوب از بررسی سوابق را برای او ارسال کند.


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ(پدر) در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۷ ۱۹:۳۱:۰۵

... و سرانجام هیچکس باقی نماند.


Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
#5

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
[/color] [/size] (ج)
بارتیموس عصایش را به طرف آلفونسو گرفت و گفت:
_طبق دستور رئیس که یه نسخه اش رو برات فرستاد افراد سازمان ما باید یه بازجویی از زندانی شماره ی 523 داشته باشن.
_لوسیوس مالفوی؟!
_آره.طبق دستور وزیر اونو باید به زندان های خودمون انتقال بدیم.
_باشه مامور بفرستم باهاتون ؟
_نه...خودت بیا .
_باشه ...همه ی مامورینت رو می بری؟
_نه...دو نفرشون اینجا می مونند...رئیس دوست داره اینکوئیزیتر (inquisitor) ها_مامورین سازمان اطلاعات و امنیت_ خودشون گزارش ها رو لحظه به لحظه براش بفرستن.
آنها سالن را ترک کردند و از پله ها بالا رفتند و بار دیگر به محوطه ی قلعه بازگشتند. باد و باران دوشادوش یکدیگر قلعه را زیر ضربات خود داشتند و موج های دریا نیز از هرسو به دیوار های قلعه می کوبیدند طوری که به نظر می رسید هرگاه ممکن است قلعه فرو ریزد . با همه ی این اوصاف این سمفونی سهمناک در برابر سرمای خوف انگیز دیوانه ساز ها چون بازیچه ای بیش نبود.
آلفونسو به همراه سه سیاه پوش دیگر راه خود را به یکی از برج های شمالی ادامه دادند .دیوانه ساز ها با دستور فرمانده ی قلعه کنار رفتند و راه زندان 523 را باز کردند.سقف زندان در سه جا سوراخ شده بود و آب باران از طریق همین مجراها به درون زندان سرازیر می شد.
در گوشه ی زندان مردی زانو زده بود و زیر لب حرف می زد اما با دیدن مردان سیاه پوش با کلاههای لبه دار و برج مانند و عصاهایی که در دست داشتند خاموش شد شاید اگر دیوانه ساز ها در آن جا حضور نمی داشتند این باریکه ی امید در دل مالفوی تبدیل به شادی میشد.چرا که از دید همه ی زندانی های آزکابان بازشدن در سلول واقعه ای خوش یمن بود حتی اگر آنها را برای اعدام می بردند.
یکی از سیاه پوشان جلو آمد و چوبدستی اش را از ردایش در آورد و مالفوی را نشانه گرفت سپس آلفونسو گفت:
_زیاد به دلت صابون نزن ملفوی جایی که میری بد تر از اینجاست.
سپس صدای تق بلندی برخاست و ملفوی با شدت به دیوار زندان بر خورد کرد و بی هوش شد .مرد سیاه پوشی که او را جادو کرده بود هم اکنون او را از زندان خارج می کرد.
آلفونسو:
_لازم بود از نظرت؟
_البته...مجرم میاد زندان که اصلاح بشه...تا همین الآنش هم زیادی باهاش با عطوفت رفتار کردین...
آلفونسو در زندان را بست و همراه کراوچ به حیاط قلعه رفتند.از آنجا ایینکوئیزیتر (inquisitor) ها به همراه مالفوی به سمت پلکان ها رفتند اما کراوچ ایستاد و آلفونسو گفت:
_مگه تو نمی آی؟
_نه...من باید برم ...دستور ها یادت باشه ...فردا گزارش مرگ مالفوی رو به پرونده ها اضافه می کنی...نیازی نیست فعلا به کسی چیزی بگی ...مهم اینه که اگه روزی کسی توضیح خواست یک مدرک وجود داشته باشه.من موضوع رو به وزیر اطلاع می دم.خب من دیگه برم.
او سپس دستش را در جیب درونی ردایش کرد و رمزتاز را فشرد و ناپدید شد.آلفونسو نیز راه سالن را در پیش گرفت تا به پرونده ها رسیدگی کند.
چندین طبقه پایین تر از سالن اطلاعات ،در مخفیی در پلکان قرار داشت ماموران به همراه ملفوی از طریق آن در وارد راهرویی دیگر شدند که در های متعددی داشت.وارد یکی از آنها شدند .باز هم پلکان دیگری قرار داشت که در انتها به در زنگ زده ای می رسید.ماموران داخل شدند و ملفوی را روی زمین انداختند.سپس بی هیچ اخطاری:
_کروشیو!
درد از هرسو بر ملفوی فشار می آورد و او روی زمین دست و پا میزد.یکی از ماموران زمزمه کرد:
_تو دستور نوشته بود باید دو ساعت شکنجه بشه....
_تا آسیبی که به حافظه اش می خوره بر گشت ناپذیر باشه ...اون وقت لوسیوس ملفوی مرگخوار،تبدیل به یک فدایی میشه....
از تک تک اعضای چهره اش معلوم بود که از شکنجه ی ملفوی لذت فراوانی می برد....

____________________________________________________
در آخر یه پیشنهادی داشتم:
برای اینکه هم جانب طنز نگه داشته بشه و هم جدی نویسی حفظ بش(بلاخره باید با انجمن های مخفی مبارزه کنیم دیگه ) کسانی که دوست دارن رول پایه رو که اول نوشتم به صورت طنز(حالا نه طنز کامل بلکه حالت غیر جدی و به مسائل حاشیه ای ربط بدن ) خواهشا ، در ابتدا بالا (ط)
رو قرار بدن تا معلوم بشه ادامه از رول طنز قبلیه و باز هم می گم کسانی که دوست دارن به صورت جدی ادامه بدن(البته اگر ارزش ادامه دادن داشته باشه) در ابتدا و بالای متن ن (ج) رو قرار بدن . اینطوری نوشته ها دسته بندی میشه تقریبا و قاطی پاتی نمیشه.
و یک چیز دیگه لطفا نام وزیر رو نبرید چون وزیر نه کرنلیوسه نه روفوس و نه هیچ کس دیگه(فعلا )پس فقط از لفظ رئیس استفاده بکنیم.برای رئیس هم همینطور .رئیس _رئیس سازمان نه_کسیه که خودش هیچ مقام سیاسیی نداره ولی پشت پرده وزارتخونه رو در دست داره.


با سپاس
____________________________________________________
ویرایش شد:
(ط)

ماموریت شورای امنیت : سر گذشت ولدی

...او باید از کار این فرد مرموز سر در می آورد . اما همین که کاغذ روی میزش را دید فکر کالین از سرش بیرون رفت.دستور ابلاغی شورای امنیت بود.
_لعنتی!هنوز یه دقیقه نشده از آزکابان بر گشتم ماموریت دادن....او دستش را به درون جیبش برد و رمزتاز را فشرد.
تق
در آزکابان همچنان باران می بارید.کراوچ به در دفتر آلفونسو رفت
تق تق تق
_بیا تو!...اه...باز که برگشتی ...عکاسه قبول کرد؟
_برای اون برنگشتم ..پرونده ی ولدی رو برام بیار...دستور شوراست.
_خب باشه.
سپس پرونده را آورد و جلوی او روی میز کوبید.پرونده ی قطوری بود.

لرد ولدموت (تام ماروولو ریدل)
قد:یک متر و نود و شش
بارتی:
سن :پنجاه و هفت سال
مرگ: 31 ژوئن 1881
تولد : 1831= 1881-50
تولد دوم: 1894
رنگ مو: کچله مو نداره
رنگ چشم: هنوز روئیت نشد (بس که پسر سر به زیریه)
بارتی پیش خودش فکر میکنه:
_عجب پرونده ی با مسماییه ها...
و پرونده رو باز می کنه ....همه اش کاغذ سفیده...
_هی آلفونسو چرا پرونده ی ولدی خالیه؟؟!؟!؟!؟
_این قدر این پسر پاک و معصومه
_شوخی ندارم.
_ خب ...بابا هیچ مدرکی نداریم علیه ش ...همش میگن ولدی داغون کرده ...ولدی فلان کار کرده...ولی هیچ وقت مدرکی بدستمون نرسید...دو سال پیش هم تو وزارتخونه که ولدی رو دیدیم کاری داشت نمی کرد...این دامبی بود که زد حوضو خراب کرد.
_بارتی...
_خب من برم!
_آی بارتی کجا کجا؟
_دارم میرم به رئیس شورا بگم این تامی چقدر پاکه! و همه اش زیر سر دامبلدوره!


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ(پدر) در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۶ ۹:۵۲:۳۸

... و سرانجام هیچکس باقی نماند.


Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۶
#4

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
- اووووه! تویی کالین! بیا اینجا! تعریف کن ببینم چی کار کردی؟ کارا توی سازمان چطور پیش می ره؟

کرنلیوس در حالی که انگشتانش را در هم گره زده بود، این را گفت و یک صندلی خالی را به کالین نشان داد.
کالین در حالی که روی صندلی می نشست، گفت:
- من از اولشم گفتم! این کار، کار من نیست! تو اگه می خوای از پیشرفت کار سازمان با خبر بشی، باید یکی دیگه رو اجیر کنی! در واقع همون اول گیر افتادم! بعدشم این بارتی بهم پیشنهاد همکاری داده که برم براشون عکاسی کنم! اونم مخفیانه!

- خب! چی از این بهتر!
بعد در حالی که به طرف قهوه جوش شخصیش می رفت، ادامه داد:
- این که عالیه! مگه تو دنبال کار نمی گشتی؟ خب! اینم کار! به این ترتیب هر دومون به هدفمون رسیدیم! هم تو صاحب کار میشی، هم بعضی اوقات به من یه خبرایی از پیشرفت کار اونا می دی! یعنی یه کار با دوتا حقوق!

- ولی.... ولی من که .....

- بیا! این قهوه رو بگیر، حرف هم نزن! راه پیشرفت برات باز شده! نباید به بختت پشت پا بزنی!

...........................................................

بارتیموس دو طبقه پایین تر، در دفترش نشسته بود و به به این می اندیشید که باید هر طور شده از کار این فرد مرموز(کالین) سر دربیاورد.


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۴ ۱۹:۰۲:۳۳
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۴ ۱۹:۰۶:۰۶

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۶
#3

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
بارتی گفت:که اینطور....از همه چیز عکس می گیری؟
کالین:آره از همه چیز!
بارتی نگاهی به آلفونسو کرد. و بلافاصله آلفونسو کاغذی از غیب ظاهر کرد و به کالین نشان داد.در همان حین بارتی گفت:
_ما خوشحال میشیم همکاری هامون رو بیشتر بکنیم .ولی بهتره از اینجا بریم .بلاخره مخفیگاهی گفتن عکاسی گفتن...مثلا اینجا نمودار ناپذیره ..
.او قاشقی را در حالی که دسته اش را فشرده بود به کالین داد و کالین نیز سر دیگر آن را گرفت و رمزتاز آنها را به وزارتخانه برد.
بارتی: ما واقعا به کسی که از همه چیز عکس می گیره نیاز داریم. موافقی به استخدام سازمان دربیای؟ما خوشحال میشیم ...فقط خواهشا یک دفعه اون ورا نرو ...اگر خواستی از دیوانه ساز ها عکس بگیری برو به کرنلیوس بگو می برتت پیششون...حالا میخوای عضو سازمان شی و از انجمن های مخفی عکس بگیری ؟
کالین اندکی مکث کرد و گفت:باید با وکیلم صحبت کنم.تا فردا بهتون اطلاع می دم.سپس غیب شد.
بارتی که عرق بر پیشانیش نشسته بود به سمت دفترش رفت .او هنوز از اتفاقاتی که در شورای عالی می افتاد خبر نداشت
****
کالین در شورای عالی ظاهر شد و نزد وزیر رفت تا گزارش کار در سازمان اطلاعات را به او بدهد.....


... و سرانجام هیچکس باقی نماند.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.