هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
#53

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
همه دست در دست ، لبخند بر لب ، متحد...
کو کو کجاست؟
تق! زرت!

یک رنگ ، یک دست!
کو کو کجاست؟
تق! زرت!

مهربانی مالی ویزلی؟ غرور اسنیپ؟ قدرت مودی؟
کو کو کجاست؟
تق! زرت!

نفوذ بیل ویزلی؟ سیریوس بلک با ابهت؟
کو کو کجاست؟
تق! زرت!

و از همه مهمتر...
آلبوس دامبلدور. پیر دوست داشتنی ، عاقل ، شجاع و با درایت کامل.
در این وادی گم شده... نیست و نابود شده... متلاشی شده...
به راستی چه به سر پیر دوست داشتنی آمده؟ کجاست این پیر عزیز؟


به سلامتی میدون گریمولد نابود شده
به سلامتی تاپیک های خاک گرفته
به سلامتی محفل خاموش
به سلامتی سردر زیبا ولی مخروبه خانه گریمولد
به سلامتی خانم بلک بی بخار شده
به سلامتی ضرب المثلی که میگه " هر فرازی بالاخره نشیبی داره..."


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۶ ۱۱:۲۱:۳۵

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۸
#52

استبینزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۲ سه شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸
از از آن سوی مرگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
من باید یه شما دو تا احترام بگذارم مگر شما از من بزرگتر هستید ببخشید ولی فراموش کردی من کی هستم؟هری پاتر باعصبانیت به دو پسر اینچنین می گوید وقتی می بیند که آن دو به اواحترام نمیگذارند و او جادوگری زبر دست وماهر نمی دانند خودشان را بهتر از او می بینند. دو پسر همچنان به مسخره کردن بهترین جادوگر می پردازند ولی پدرشان فکری به ذهنش می رسد تا این دو پسر را ادب کند.به پسران خود مینگرد و می گوید برای هردو شمایک مسابقه ترتیب دادم اگر بتوانید این مسابقه را باسلامت به پایان برسانید شما می رسد مسابقه به این شکل است که شما هر چقدر بیشتر به خود آسیب برسانید و خود را بیشتر بی توان کنید پیروزی را بدست می آورید.دو پسر هر دو به جان خود افتادند و خود خسته بی توان که دیگر فکر بهتر بودن رقیب خود را نمی کردند و نزد پدر بازگشتند. هری گفت: خوب است شما دونفر این قدر خود را بی توان کردید برای اینکه بهتر ازمن باشید ولی شما هرگز بهتر از من نیستید چون به سلامت کار را تمام نکرده اید. دو پسر یک صدا گفتند:چرا؟هری گفت:چون هنوز بهاین درک نرسیده اید که بی توان سالم نیست مگر این که دنیا وارونه شود. مننیز وقتی در مقابل شما از خود ضعف نشان میدهم که دنیا وارونه شود و شما زمانی نباید به احترام بگذارید که دنیا وارونه شود.با کمی مکث گفت: آیا دنیا وارونه شده است؟پسران به یک دیگر نگاه کردند سری به نشانه ی تاییدتکان دادند و بعد یکی از آن دو گفت:خود تو نیز دنیا را وارو نه کردی باشکست دادن ولدومودرت یادت نیست؟ اگر تو توانستی ما نیز می توانی تو را شکست دهیم؟مثل حالا چون مادر مقابل با سلامت به صحبت می پرداز یم ولی تو احساس کردی ما بسیار بی توانیم.هری که دیگر نمیدانست چه باید بگوید با خنده ای معنا دار گفت:حق باشماست. شما از من بهتر هستید.


ویرایش شده توسط استبینز در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۵ ۱۵:۰۴:۳۳


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ شنبه ۸ فروردین ۱۳۸۸
#51

آنجلینا جانسونold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۶ یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۴۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
شاگرد های تازه وارد ، با ترس و لرز وارد سرسرای عمومی شدند و در مقابل کلاه گروهبندی قرار گرفتند. اسامی خوانده شد:
سوزان بونز : اسلیترین
تری بوت : هافلپاف
لاوندر بروان : ریونکلا
پانسی پارکینسون : گریفندور
دراکو مالفوی : گریفندور
هرمیون گرنجر : هافلپاف
هری پاتر : اسلیترین
رونالد ویزلی : اسلیترین

===============================

بیست سال بعد :
دو برادر پاتر برای آخرین بار از هم جدا شدند . بدون توجه به تمام روزهای خوشی که با هم داشتند با کینه و نفرت از هم جدا شدند و همه ی خاطراتی که داشتند را به دست فراموشی سپردند...


چه خبر شده بود ؟ آیا دنیا وارونه شده بود؟


"دایره زندگی مربعی است که سه ضلع دارد ، عشق و


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۹:۵۲ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۷
#50

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- اون مقصره! مجرمه! اینم مدرک!
- نه! تو مقصری! تو مجرمی! مدرک هم نداریم!

=====

- ولی من فقط حقیقتو گفتم! حقیقتی که تنها تو از آن غافلی!
- گاهی اوقات هیچی نباید گفته شه! تلخه...
- پس چون تلخه نباید گفته شه؟
- اهوم.

پسرک فکری کرد و پرسید :

- تو قهوه میخوری؟
- آره.
- با چی؟
- با شیر و شکر.
- ولی آخرش چی؟ بازم مزه ی تلخ قهوه رو احساس میکنی...اصن برای همینه که میخوریش! چون لذت تلخ بودنشو تجربه کنی! و اینو میدونی که هر چقدر هم شیر و شکر اضافه کنی باز اون تلخی ناب رو داره!

=====

جمله ای پر از تناقض...پر از وارونگی ... پر از دو رنگی و ریا :

او سعی میکرد در حالی که با ان بود ، بی طرفی خودش رو حفظ کند!


=====

ورقه ها و عکس ها در فضا پخش شده اند، آسمان از رنگشان به سفیدی می زد.
صدای جیغ پسرک گوش فلک را کر میکرد :
- این همه مدرک لعنتی!! این همه مدرک اینجاست!!!
- من کاری به کار اینا ندارم. تو مقصری! مدرک هم نداریم!



Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۷
#49

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
دامبلدور عصبانی بود.بلاتريكس لسترنج چندتا از جان پيچ هايش را نابود كرده بود.دامبلدور فكر می كرد كه ولدمورت عجب موجود پليدی است و مانع انجام و شكل گرفتن كارهايش می شود.ولدمورت مدير مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتس بود.

دامبلدور به همراه رفقايش كه مرگ خوار ناميده می شوند به سمت هاگوارتس به راه افتاد...

بقيه اش رو هم كه خودتون می دونين.پسری با جای زخم به نام دراكو مالفوی دامبلدور رو نابود كرد.

کینگزلی عزیز پستتون کوتاه بود. وارونه اما کوتاه، سعی کن یکم طولانی تر بنویسی.
4 از 10!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۷ ۲۱:۲۷:۰۵


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۷
#48

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
دیروز که داشتم توی تالار قدم می زدم،کینگزلی رو دیدم که با پوستی سفید و قدی کوتاه داره توی تالار ما قدم می زنه...
-کینگزلی!تو این جا چی کار می کنی؟!
-خوب دارم توی خوابگاه خودمون قدم می زنم!تو که توی گریفندوری داری چی کار می کنی زاخی؟
-خوب حوصله ام سر رفته بود!گفتم یه کم با هم درد دل کنیم!
-میدونی چیه؟گریفندور بهترین گروه دنیاست!بیچاره تو که توی هافلپاف هستی!!
-راست می گی ها!!باور می کنی که من از پیوز تا حالا یه دونه پی ام هم نگرفتم؟!!اصلا آقای آنتونین دالاهوف منو تحویل نمی گیره!هیچکی منو محل نمی ذاره!
و بعد قیافه اش این شکلی شد:
-در عوض تا دلت بخواد به من خوش می گذره!!
و براش این شکلک ها رو در آوردم: !!!
خیلی ناراحت شد که مسخره اش کردم!!
-حالا ولش کن!به نظر من تو توی تاپیک آینده ی هری پاتر من پیروز شدم!!!
-درسته!چون حرف تو منطقی بود!!!
-خوب دیگه کاری نداری زاخی جون؟من باید برم پیش اربابم،ولدمورت!!،چون اگه دیر کنم،دیگه نمی تونم یار وفادارش باشم ها!!
-باشه!خداحافظ کینگزلی کشبلتو!!
-خداحافظ زاخی!!

نکته:این داستان راست است!


(جدی نگیرید ها!!من بر اساس تاپیک کا کردم و همه چی رو برعکس نوشتم)

چققدر شکلک!
بدک نبود. به مرور بهتر میشی!
5 از 10!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۷ ۲۱:۲۹:۰۱

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۷
#47

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
روزی روزگاری در یک شب سرد دیوانه سازی وارد کافه ی سه دست جارو شد.مردم با دیدن دیوانه ساز خوشحال و سر خوش شدند و به یاد خاطره های خوب خود افتادند.هر کس برای دیوانه ساز یک نوشیدنی میگرفت و با او صحبت می کرد.سر انجام دیوانه ساز بیرون رفت.و بلافاصله هوا سرد شد!پس از چندی آلبوس دامبلدور و ققنوسش فاکس به رستوران آمد بلافاصله همه ی مردم از هر سو فرار کردند که از طلسم آواداکداورا دامبلدور در امان بمانند.آنان گوش هایشان را گرفته بودند تا صدای ققنوس دامبلدور را نشنوند.
دامبلدور می گفت:برید بیرون!یالا!آواداکداورا.
یک ساحره به نام مادام رزمرتا به زمین افتاد.
_گفتم برید بیرون!آوادا...
قبل از اینکه آلبوس دامبلدور وردش را بگویید شخصی وارد شد که دامبلدور همیشه از او می ترسید.
. او ولدمورت بود .
_آلبوس من همه ی جاودانه ساز های تورو نابود کردم.فقط مونده خودت و ققنوست.آواداکداورا!
طلسم لرد به ققنوس آلبوس خورد و او را کشت.
دامبلدور با خشم گفت:ای نامرد!آواداکداور...
_آواداکداورا!
آلبوس دامبلدور مرده بود.طلسم لرد درست به ریشش خورده بود!
مردم از هر سو بر سر لرد ریختند و او را تشویق کردند.آنگاه نجینی شروع به خواندن کرد و همه نیرو گرفتند.




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۷
#46

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
سال ها بعد
شهر آرام بود و از هیچ جا صدایی در نمی آمد .آسمان گرفته بود .ابر های سیاه همه جا رو در بر گرفته بودند .
همه ی مردم از این وضع آب و هوا توی تابستان متعجب بودند و آب و هوا موضوع بحث توی اتوبوس و مغازه ها و همسایه ها بود .
خیلی از مردم سال خورده این هوا را شاید توی 50 سال قبل دیده بودند و بیشتر از این می تر سیدند که اتفاقاتی که 50 سال پیش افتاده بود دوباره تکرار بشه .ریختن پل .مردن انسان ها به شیوه های عجیب . کشتار های دسته جمعی و ...
در میان جادوگران و ساحره ها که از این واقعه خبر داشتند نیز ترسی بیشتر از قبل فرا گرفته بود .آن ها ایندفعه حتی نمی دانستند که چه کسی لباس جادوی سیاه را به تن کرده .50 سال از مرگ ولدمورت گذشته بود و بعد از آن جامعه ی جادوگری امن بود .
- الان دو سه روزیه که اینجوری شده .
- درسته رون ، از اون موقع 50 سال می گذره .کیه که دوباره می خواد آرامش رو از مردم بگیره ؟
- هرمیون تو که توی هاگوارتز درس می دادی کسی بود که گرایشی به جادوی سیاه داشته باشه ؟
- اه . نه ، اینو قبل هم پرسیده بودی .فقط پسر مالفوی بود که اونم آخرای دوران تحصیلش آدم شده بود کلا بی آزار بود .
- اسلایترینی ها هم مثبت شدند ؟
- آره خیلی وقته ولی هنوزم خلق و خوی یه اسلایترینیو دارن .
- راستی چند وقتیه از هری و جینی خبری نیس ؟! تو ندیدیشون ؟
- رون !!! من که پیش تو بودم همش .ولی خوب چرا جیمز گفت برای یه سفر تفریحی رفتن فرانسه .
- هرمیون ، نمی دونم ولی جیمز جدیدا یه کمی مشکوک می زنه .
- نه بابا ، عین باباشه .
- نه نیست .خیلی با هم فرق می کنند .
صحبت آن ها تا دیر وقت ادامه داشت و وقتی به نتیجه ای نرسیدند خوابیدند .
صبح روز بعد وقتی رون در حال آماده شدن برای رفتن به وزارتخونه بود جغدی برای او پیام امروز آورده بود .چشمش به صفحه ی اول افتاد که روی آن نوشته بود :
مرگ مشکوک آلبوس سیریوس پاتر در شب گذشته
طبق گفته های همسر آلبوس او از وزارتخونه باز گشته و غذای خود را صرف کرده و به اتاق خوابش برای خواب رفته . وقتی او نیز برای خواب به اتاق می ره می بینه که آلبوس روی زمین افتاده و علایم حیاتی نداره .مامورین وزارتخونه 10 دقیقه بعد از مرگ مقتول در محل قتل حاضر بودند .تشخیص مامورین وزارتخونه مرگ با افسون آواداکداورا انجام شده ...
- هرمیون . هرمیون .
- بله ، چی شده ؟
- آلبوس به قتل رسیده . دیشب توی خونش وقتی می ره بخوابه به قتل می رسه .
- هریم که نیست بهش خبر بدیم .
- جیمز کجاست ؟
- معلوم نیست . دیگه ازش خبری نیست .
- لی لی ام خبری ازش نداری ؟
- لی لی که توی دورمشترانگ درس می ده .اینجا چی کار می کنه ؟
- اه یادم نبود .
- من روفتم وزارتخونه .
رون به سمت شومینه دوید و پودر را ریخت و خود را به وزارتخونه رسوند .
هر روز خبر از مرگ چندین جادوگر توی پیام امروز چاپ می شد و کسی نمی دونست که چه کسی یاعث این قتل هاست .هر روز مرگ یکی فرا میرسید و نمی دانست کی نوبت اوست . او کمر به قتل اصیل زاده ها بسته بود و هر مرگ مطعلق به اصیل زاده ای بود .
هیچ کس جرات نداشت تنها در خانه ی خود بماند . بیشتر جادوگر ها شب ها کنار هم جمع می شدند . محفل هم کاری را نمی توانست از پیش ببرد چون نمی دانست باید پی چه کسی بگردد .
طبق دستور وزیر رون ویزلی ساعت 7 شب به بعد هیچ کس حق خارج شدن از منزل خود را نداشت .
هرمیون و رون در اتاق نشیمن خانه ی خود نشسته بودند و در حال بحث در مورد همین مو ضوع بودند که یک دفعه صدایی از طبقه ی بالا به گوش رسید .رون شتابان از روی صندلی بلند شد و به سمت پله ها دوید و هرمیون هم به دنبال او به سمت پله ها حرکت کرد . نور سبز رنگی به چشم هرمیون خورد و صدایی شنید .
در را باز کرد و رون و جیمز را دید که با هم در حال مبارزه بودند .
- دیدی گفتم می تونه کار جیمز باشه ؟
- آره ، رون مراقب باش .
اشعه ی سبز رنگ با فاصله ی چند میلیمتری از صورت رون گذشت .
- جیمز تو چرا داری اصیل زاده ها رو می کشی ؟
- برای اینکه نمی خوام هیچ اصیلی باشه تا بتونه خونش رو به رخ دیگران بکشه .
- من کی یه همچین کاری کردم ؟
- ممکن در آینده ...
- آن دو با هم در حال مبارزه بودند که یک دفعه اشعه ی قروز رنگی به جیمز خورد و چوب دستی از دستش خارج شد و به دست هرمیون رسید .
رون برگشت تا به پشت نگاه کنه که جیمز یک چوب دستی دیگه از جیبش در آورد و به سمت رون نشانه گرفت اما قبل از اینکه وردی بتواند بخواند اشعه ی قرمز رنگی دیگر به صورتش خورد و بیهوش روی زمین افتاد .
- رون برو از تو گنجه محلول راستیو بیار .
- باشه الان می یارم .
رون به از اتاق خارج شد تا محلول را بیاورد .
- بیا اینم محلول
- مرسی
هرمیون از محلول سه قطره به دهن جیمز ریخت و شروع پرسیدن کرد :
- تو آلبوس رو کشتی ؟
- آره من کشتم . خیلی ادعای قدرتش می اومد .هیچ وقت ازش خوشم نیومد .
- پدر و مادرت کجان ؟
- اون ها رو هم کشتم ولی به همه گفتم رفتن فرانسه .
- چرا اونارو کشتی ؟
- بخاطر اینکه می خواستم راحت تر کارم رو انجام بدم .
رون رو به هرمیون کرد و گفت :
- با این می خوای ...
جیمز بلند شد و چوب دستی را از دست هرمیون کشید ولی قبل اینکه بتواند کاری بکند ایندفعه رون اجازه ی این کارو نداد .پس از بر خورد پرتوی سبز رنگ به صورت جیمز به روی زمین افتاد و بی حرکت ماند ...
- چرا پسر هری ...
- چرا من ...
رون کنار جیمز زانو زده بود و اشک می ریخت ...

7 از 10.. موفق باشي!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۴ ۱۶:۴۴:۰۷

Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۷
#45

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
تق تق تق!

طبق معمول، سه قهرمان داستان سه بار با آرامش در زدند. چای خوردن با هاگرید در آن شب زمستانی میتوانست لذتبخش باشد.
در باز شد. هاگرید با مو و ریش نقره فام، با چشم های آبی رنگش از پشت عینک نیم دایره ای، به بچه ها خیره شد:

- بچه ها؟ شما این موقع شب اینجا چیکار میکنین؟ بازم که زیر شنل نامرئی اومدین، خیلی خب خیلی خب! بیاین تو قبل از اینکه پروفسور دامبلدور ببینتتون!

اما دیر شده بود.
آلبوس دامبلدور ، که دانه های برف بر روی ریش پرپشت و نامرتبش نشسته بود، در حالیکه چند سمور مرده را روی دوشش نگه داشته بود و تیر و کمانش را از زمین میکشید به سمت آنها می آمد.

دامبلدور: هری! باس فردا شب بیای دفترم با هم بریم شیکار! امشب که جز سمور چیزی گیرم نیومد، ولی از فردا فصل شکار مرگخواراس، خوش شانس باشیم چن تا گیرمون میاد! دهه! روبیوس تو هم اینجای!؟

هاگرید نگاه عاقل اندر سفیهی به دامبلدور انداخت: اینجا خونه ی منه پروفسور!
- اوه آره راس میگی، مخلصیم! بر و بچ زودی برگردین مدرسه بخوابین که دیره ها! زت زیات!

صبح روز بعد، اولین کلاسشان معجون سازی بود. منفورترین کلاس!
- پاتر به من گوش کن!
قطعه گچی که به سوی هری پرتاب شد، او را از فکر ناهار بیرون آورد.
- بله پروفسور اسنیپ؟

اسنیپ با چشمانی که از آن ها شرارت می بارید، در هوا به سمت هری سر خورد. او تنها روحی بود که در هاگوارتز تدریس میکرد. روحی مزاحم که تمام اوقاتش را به چسباندن آدامس به کف کفشها، یا پرتاب گچ به دانش آموزان سپری میکرد.
آن روز، هری باعث کسر شونصد امتیاز از گریفندور شد.

درست بعد از ناهار، وقتی با چشمانی خواب آلود و قدم هایی سنگین به سمت کلاس گیاهشناسی میرفتند، در راهرو به پروفسور مک گونگال برخوردند که رو به آسمان فریاد میزد : سالازار کبیر! کمکم کن! حفره ی اسرار رو اینبار دیگه بازش میکنم! یوهاهاهاها!

آخر شب، هنگامیکه فکر میکردند بالاخره آن روز پر دردسر را پشت سر گذاشته اند، فریاد هرمیون که دو دستش را بر پیشانیش گرفته بود سکوت تالار خصوصی را شکست:

- آییی بازم زخمم درد گرفت! بدوم برم به دامبلدور بگم!

پس از بیرون دویدن هرمیون، رون نیز با نگرانی رو به هری کرد:
- نگرانشم! این اواخر مدام زخمش درد میکنه! بهتره برم ببینم تو کتابخونه چیزی در مورد زخم های صاعقه ماننند هری پاتری پیدا میکنم یا نه!

با رفتن رون، تالار بار دیگر در سکوت فرو رفت.
هری برگشت و به دوربین خیره شد. چقدر آن روز عجیب بود! همه چیز به هم ریخته بود! همه جا وارونه بود! میخواست فریاد بزند!
اما این کار را نکرد. با خونسردی رو به دوربین گفت:
- خب، منم برم به هورکراکسام برسم.
و بعد، ناپدید شد.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۲ ۲۳:۱۵:۲۵


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷
#44

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
آورده اند در حدود دو هزار سال پیش ، قوم بنی اسرائیل ، که زن ها را کثیف میدانست و انسان حساب نمیکرد ، هر جمعه آنها را به تیر های چوبی میبست و زیر تیر ها آتش می افروخت تا آنها زنده زنده بسوزند و از این طریق گناهان مردم یهود پاک شود ...

پس از ظهور مسیح ، پیروان یهود که از طرفداران عیسی مسیح بیم داشتند ، در روزی نحس و نفرین شده ، هزاران نفر از مسیحیان در در دشت بزرگی در حاشیه اورشلیم ، به تیر های قول پیکر چوبی بستند و آتش زدند و سوزاندند ! آنها میخواستند از بدی ها پاک شوند و زمین را از شر شیطان پرستان پاک کنند ...

و این روز به نحس ترین روز تاریخ مسیحیت تبدیل شد ... و آن روز جمعه بود ، و سیزدهم ...

از آن پس هروقت جمعه و سیزدهم در یک روز قرار میگرفتند ، مردم اعتقاد داشتند که واقعا بسیار عجیـــب و شگرفی روی خواهد داد و منحوس ...




همچنین در بعضی روایات آمده است که روزی ، فرشته ای به دنیا می آید ، مهربان ، بزرگوار ، با دلی بسان دریا ، آنچنان که تلخی و بدی در آن جایی ندارد ، با فکری بزرگ و قلبی کوچک ، و با یک یویوی صورتی تا نمادی برای فرشتگان شود ... باهوش ، جسور و با احساس ... تنها فرشته ای که تونست مثل انسان ها عشق رو درک کنه ...

- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیغ !

- ساکت دارم حرف میزنم !

بله ... این فرشته جیغ جیغو در روز سیزدهم زاده شد ، و این روز مصادف بود با جمعه ! جمعه سیزدهم ...

و اینچنین بود که دنیا وارونه شد ! و سیزدهم از آن پس به روزی مقدس و مبارک تبدیل شد ...


تولدت مبارک جیمز سیریوس !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.