هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۱

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
- فسسس فسس فیشششش(ترجمه : تو رو خدا یکی منو از دست این نجات بده )
- چیه؟ چی میگی دخترم؟ هنوزم گشنته؟ نخور انقدر! اون بابای به درد نخورت چی یادت داده پس؟

نجینی درحالی که سعی می کرد خودش را از دست مالی ویزلی نجات دهد لقمه ای را که مالی به زور در دهانش گذاشته بود را قورت داد.

مرگخواران با انزجار سر میز نشسته بودند و به مایع سیاهی که در درون بشقاب هایشان بود و قرار بود سوپ باشد نگاه می کردند. بالاخره بلاتریکس که قول داده بود مشکلی به وجود نیاورد قاشقش را درون بشقاب کرد تا کمی از مزه ی آن بچشد اما با دیدن حل شدن قاشق درون بشقاب، پشیمان شد و برای اولین بار در عمرش احساس کرد دلش برای نجینی می سوزد.

- مالی... اممم یعنی ارباب، فکر میکنم نجینی دیگه سیر شده باشه.:worry:

ایوان درحالی که به قیافه ی تغییر رنگ داده ی نجینی اشاره می کرد سعی کرد دم نجینی را از زیر پایه ی صندلی دربیاورد.

- کروشیو ایوان... خودم میفهمم که سیر شده یا نه. ناسلامتی دخترمه ها. حالا هم برو بشین. ضمنا یادتون باشه هیچوقت نباید ته ظرفتون چیزی بمونه وگرنه دوباره ظرفتونو پر میکنم و مجبورتون میکنم بازم بخورید. البته میدونم که باتوجه به دست پحت خوب من، این بیشتر شبیه تشویقه تا تنبیه. اما چیکار کنم دیگه... دلم نمیاد.

مرگخواران درحالی که به سرعت سعی می کردند گلدانی در نزدیکی محل نشستنشان پیدا کنند برای اولین بار دلشان برای اربابشان تنگ شد.

لودو درحالی که مشغول تخلیه ی محتویات بشقابش در گلدان وسط میز بود گفت : باید یه دور دیگه جلسه بذاریم.

مرگخواران به نشانه ی موفقیت سر تکان دادند.

- بازم میخواید؟

مرگخواران با دیدن مالی که با دیگ به سمت آن ها می آمد بلافاصله سرشان را به نشانه ی مخالفت تکان دادند و با بیشترین سرعت ممکن از انجا دور شدند.

- ا؟ کجا رفتید؟ یعنی همه تون سیر شدید؟ چقدر خوب... اینم باشه برا فردا. این گلا چرا پژمرده شدن؟

در همین لحظه صداهای نابهنجاری از پشت مالی به گوش رسید و نجینی در یک لحظه تمام چیزهایی را که خورده بود روی فرش تخلیه کرد.

- اه ببین چیکار کردی! میخواستم غذا رو بذارم برا فردا! حالا باید دوباره غذا بپزم. بیا اینا رو بخور! تند میخوری همین میشه دیگه. معده نمیتونه هضم کنه پس میزنه.

و سپس با ناراحتی مشغول غذا دادن به نجینی شد.

- فیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییس (ترجمه : نـــــــــــــــــــــــــــــــــه!)



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
همه در اتاق مشغول بحث بودند،که ناگهان لوستر بالای سرشان شروع به لرزیدن میکند،و ذره های گچ از سقف بر سر شان میریزند.
تمام مرگخوارا از ترس به زیر میز پناه میبرند و سینی چایی را که هوگو اورده بود را روی میز تنها میگذارند،سوسکا و دو برادر دیگرش هم از فرصت استفاده میکنند و در لیوان های چای مشغول تمرین شنایی میشوند که از فلور یاد گرفته بودند که ناگهان در منفجر میشود،و بلاتریکس در حالی که موهای ژولیده اش روی صورتش ریخته و با دستش یقه هوگو ی خونین و با صورتی پاره پاره را گرفته وارد اتاق میشود دستش را بالا میبیرد و هوگو رو چند دور میچرخاند و به سمت میز پرتاب میکند.لینی از شدت ترس فریاد میزند وای خون آشام!!!
و از زیر میز به سمت پنجره فرار کرده و خود را از ان به پایین می اندازد.
دود و غبار زیادی در اتاق بلند شده.کم کم با از بین رفتن غبار صدای قدم هایی سنگین و با ابهتی شنیده میشود.همه حتی بلاتریکس به در منفجر شده خیره میشوند،بلاتریکس فریاد میزند که:اون اربابه صدای پاشو میشناسم!!
ناگهان صدایی خشن و با ابهت فریاد میزنه:بله من برگشتم.
و در استانه ی در مالی ژله ای پدیدار میشه و میگه :اینجا چرا اینطوریه؟دختر من کجاست؟
روفوس با ترس میگه:جینی با کله زخمی از دواج کرده و الان تو...
مالی کفگیرش رو بالا میاره و میگه:منظورم نجینیه!!!


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۴ ۱۲:۵۶:۵۹

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
سواحـــــل قنــــــاری

دم باریک: اوخ .. ارباب .. اوخ .. میگم .. اوخ .. شبه .. اوخ .. بریم .. اوخ .. داخل .. اوخ .. ویلا .. اووخ

ارباب: اتفاقا شب بهتره! مشنگا میرن لالا! مام راحت کروشیو بازی میکنیم!

دم باریک: نـــه .. اوووخ .. خطر ... اوووخ ... داره ... اوووخ ... ارباب ...

ارباب: من تجسم خود خطرم!

دم باریک: نـــــــــــــه

ارباب: آآآآآآآآآآآآآآآآآره!


ویلای بلـــــک ها

مرگخواران وارد شور شده اند تا تصمیم بگیرند مالی ویزلی(ملقب به مالی ژله ای) را بعنوان جانشین لرد ولدمورت بربگزینند یا خیر.

بلاتریکس که در انباری زندانی شده با شنیدن این خبر از دهان هوگو که برایش چایی برده بود نعره ای میزند و به بیرون می جهد و فریاد در میدهد که اگر مالی لرد بشود حیثیت مرگخواران بر باد میرود و به سمت اتاق شور روانه میشود...



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱:۴۳ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
مالی ویزلی دوان دوان لرزان لرزان خود را به حلقه ی مرگخواران رساند و چند دقیقه ای صبر کرد تا لرزش بدن گوشتالودش تمام شود و سپس گفت: ینی من الان رییسم؟ :pretty:
مرگخواران سری به نشانه تاسف تکان دادند و لودو گفت: در کمال تاسف بله
مالی چند دقیقه ای صبر کرد تا بلاتریکس که فریاد میزد "وا اربابا ... نیستی ببینی چنین ننگ بزرگی رو لرد " دوباره توسط مرگخواران به انباری منتقل شود و این بار با اقدامات امنیتی بیشتر حبس شود و وقتی مرگخواران خبر اتمام عملیات حبس بلاتریکس که این بار آنقدر جیغ زده بود و ناله و فغان سر داده بود فرصت تلفات گرفتن را نداشت را دادند پرسید: ینی باید از دستورات من اطاعت کنید؟
مورفین با بی حالی پاسخ داد: اگه یه دوش بگیری و بوی پیاژ داغت فاژ مارو نپرونه آره
مالی که واژه دوش برایش نامانوس و ناشناخته بود بدون توجه به حرف مورفین گفت: ینی هر دستوری؟

- نخیر!

ایوان این را گفت و از لابلای دنده هایش زونکنی بیرون کشید و گفت: استثنائات دستورات قابل سرپیچی مرگخواران این جا قید شده. میتونید مطالعه بفرمایید و در صورتی که مشکلی ندارید برنامه خودتون رو برای ریاست گروه بیلیت بفرستید بعد از تایید مدیریت لرد رو معرفی شخصیت کنید

ریگولوس زارپ زد پس کله ایوان و بدون توجه به تکه های پخش زمین شده ی ایوان گفت: زر نزن ایوان ایشــــ انقده بدم میاد از کاغذ بازی و اینا ... مالی جون این قوانینو هر وقت خوندی خوندی نخوندیم نخوندی تو از همین الان به مدت یک ساعت اربابی، حالا چن دیقه اینور اونور هم مساله مهمی نیس!

مرگخواران که از اطلاق لفظ "ارباب" به مالی ویزلی اکراه داشتند ریگولوس را چپ چپ نگاه کردند اما ریگولوس به بند ردایش هم نگرفت و از کادر خارج شد!

مالی ویزلی دستش را داخل یقه پیرهن گل گلی اش کرد و پس از کند و کاو ورقه ای بیرون کشید و گفت: خوب تا من دارم این پرونده ها رو میخونم منوی غذای خونه ریدل رو به این تغییر بدین! قطعا این جزء استثنائات نیست :aros:

آنی مونی لیست را گرفت و پس از این که متوجه شد نه آش خون در آن موجود است و نه خوراک بوآ و نه هیچ غذای گوشتی دیگر با توجه به این که نه سوپ پیاز بلد بود درست کند نه سالاد کلم و نه هیچیک از غذاهای لیست مالی را استعفاء نامه خود را تنظیم کرد و ضمن تحویل آن بند و بساطش را بست و پس از سالها خانه ریدل را برای همیشه ترک کرد!


یکم کم تر از یک ساعت بعد

مالی ویزلی وقتی آخرین تبصره را نیز خواند زونکن را بست و مقابل مرگخواران ایستاد ... مرگخواران مقابل او به صف شده بودند و با استرس فراوان نگاهشان را به لب های او دوخته بودند و هرازگاهی آن را میشکافتند و لحظه ای به ساعت خیره میشدند و دوباره از اول کوک میزدند ... پروفسور ویریدیان که از آن طرف ها به طور اتفاقی رد میشد دست در جیبش کرد و سازی بیرون آورد و برای فضاسازی آهنگ دلهره آوری که جای حساس فیلم ها پخش میشود را نواخت ... چیزی به پایان فرصت نمانده بود و مالی برای جو دادن بیشتر سعی میکرد لبخندی شیطانی و موزیانه بزند اما خوب خیلی در این کار وارد نبود!
مرگخوارها شروع به ثانیه شماری تا پایان فرصت مالی به سبک مسابقه محله کردند! ده و ده و ده، نه و نه و نه، هشت و هشت و هشت ... سه و سه و سه، دو و دو و دو ...

- به عنوان لرد به همه مرگخواران دستور میدم که به جای یک ساعت تا آخر عمرشون از من اطاعت کنند .

بالاخره این بار مالی ویزلی خنده شیطانی مالی ویزلی موفقیت آمیز بود ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
- مورفین میگم برگرد سر جات، میگم برگرد مورفین تو جزو کاندید ها نیستی، اینقدر تو صورتم تف نکن موقع خواهش کردن! همین که گفتم! بیا کنار ببینم!

مورفین با ناراحتی میره کنار و هوس میکنه که کفگیر مالی رو برداره و با اون لودو حسابی سیاه و کبود کنه، ولی وقتی فکر میکنه از اینجا تا به طرف مالی رفتن و کفگیرش رو برداشتن و تحرک بدنی برای کتک زدن لودو چقدر انرژی لازم داره و مصرف میکنه کلا بیخیال خشونت شد!

با ناراحتی زیر لب فحشی به لودو داد و گفت:

- اشلا به درک! ژماها لیاقت منو ندارین. همون بهتر که مالی ویژلی بژه لردتون!

لودو به جمع مرگخوارها نزدیک شد و بعد از خاروندن خال بالای ابروی راستش گفت:

- با طرح من موافقین؟ کسی مشکلی نداره؟

بلا خودش رو میندازه وسط و با عصبانیت میگه:

- موافق؟ موافق؟ یعنی فکر میکنی من حتی یک درصد احتمال داره بذارم اون زنیکه بشکه برای یک ساعت نقش لرد رو بازی کنه؟ نه یعنی واقعا همچین فکری کردی؟ مگه اینکه از روی جنازه من رد بشی!

لودو با ترس به فکر این افتاد که اگه قرار باشه با بلای خشمگین دوئل کنه چه اتفاقی براش میفته. وقتی خوب فکر کرد دید که سرانجام زیاد خوبی نداره برای همین سعی کرد که از راه دیگه ای وارد بشه:

- ببین بلا، میدونم چقدر از مالی بدت میاد. بین خودمون باشه اصلا، کی اینجا از مالی خوشش میاد؟! برای اینکه کمتر زجر بکشی اون رو میکنیم اولین نفری که یک ساعت لرد میشه. اینطوری زودتر تموم میشه میره پی کارش. دیگه حداقل برای موارد دیگه اعصابت راحت تره. باشه؟

بلا چینی به دماغش میندازه و میگه:

- خیلی خب. اولین نفر اون باشه. ولی گفته باشم...

چوب جادوش رو به حالت تهدید امیزی تکون میده و ادامه میده:

- ...بخواد زیادی رو اعصابم راه بره با طلسم ریز ریزش میکنم ها!



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
مرگخواران با تاسف سعی در هضم این حقیقت تلخ داشتند.

-گرفتی بلا؟این هنوز اینجاس!
-بله دارم میبینم...چند بار سعی کردم حضورشو فراموش کنم.نشد که نشد.
-یکی یه سیخونک به من بزنه.شاید دارم خواب میبینم.شاید چشمامو باز کنم و ببینم مالی ویزلی اینجا نیست.:vay:
-اون روش رو من قبلا امتحان کردم.خواب نیست.فقط میتونه معجون توهم زا باشه که سوروس...

-بش کنین بابا ژون!

جمله آخر را مورفین گانت،که نقش بزرگتر و ریش سفید مرگخواران را به عهده گرفته بود،به زبان آورد.(البته دلیل گویش عجیب مورفین، کهولت سن و ریش سفیدیش نبود.)
مورفین بعد از ساکت کردن مرگخواران به لودو اشاره کرد.
-حرفای منو بگو!ژود باش.من شپکی حرف میژنم.ملت نمیفهمن...بگو..وگرنه...

مورفین لوله تانک پلاستیکیش را بطرف لودو چرخاند.لودو نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرامشش را حفظ کند.چوب دستیش را بطرف لیست کاندیداها گرفت و اشاره کوچکی کرد.
-خب...نود درصد کاندیداها از ترس سوسک فرار کردن.که طبیعتا نمیتونن لرد خوبی بشن.

مالی ویزلی کفگیرش را روی میزگذاشت و دستانش را باز کرد.
-که البته من جزو اون ده درصد بقیه هستم عزیزانم.:pretty:

بلاتریکس و ایوان روزیه بصورت همزمان سرشان را به میز کوبیدند...همراه با این حرکت، جمجمه ایوان خرد، و تکه های آن به اطراف پراکنده شد و ایوان فهمید که در چنین مواردی هرگز نباید از بلا با آن موهای پرپشت تقلید کند.مالی ویزلی با کفگیرش تکه های جمجمه ایوان را جمع کرد و داخل کاسه باقیمانده سرش ریخت.
لودو ادامه داد:
-خب...داشتم میگفتم.الان فقط پنج شش نفر از کاندیداها باقی موندن- و بله مالی...تو هم جزوشونی!:vay:- که خوشبختانه شجاعتشون ثابت شده.من پیشنهاد میکنم اینا رو امتحان کنیم.به عنوان مرحله اول گزینش، یکی یکی دعوتشون میکنیم و ازشون میخواییم به مدت یک ساعت لرد باشن.تو این مدت میتونن دستور بدن،برنامه هاشونو برای نابودی محفل برامون توضیح بدن.احساساتشونو بیان کنن.ما هم رفتارشون رو زیر نظر میگیریم و فقط چند تاشون میتونن به مرحله بعد راه پیدا کنن.موافقین؟...کجا داری میری مورفین؟...تو نمیتونی شرکت کنی!


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۱ ۲۳:۴۲:۲۰
ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۱ ۲۳:۴۴:۰۱



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
سوکسا خوشحال از دریافت اولین ماموریت با ذوق و شوق شاخکهاشو تکون میده و بدو بدو روی میز میره.یکی از ظرفها رو انتخاب میکنه.با نوک پاش دماغ محتویات ظرف رو امتحان میکنه.بعد دورخیزی میکنه و شیرجه میزنه تو ظرف سوپ.درحالیکه سوکسا با آرامش داره کرال پشت شنا میکنه یکی از ساحره ها به اون یکی میگه:
قربون دستت.اون سوپو بده به من.بدون سوپ همبرگرا از گلوم پایین نمیره.:pretty:
ساحره دوم ظرف سوپو برمیداره ولی فورا جیغی میکشه و ظرف رو روی میز پرت میکنه.ظرف میشکنه و سوپ روی میز پخش میشه و سوکسا خوشحال از اینکه ماموریتش با موفقیت اجرا شده پا به فرار میذاره.

شترق!

ضربه کفگیری درست کنار سوکسا فرود میاد.سوسکا با تعجب نگاه میکنه که این کدوم ساحره اس که از سوسکی به این ترسناکی نمیترسه که چشمش به مالی ویزلی میفته.مورفین گانت از گوشه سالن فریاد میکشه:مالی ویزلی؟تو واقعا اومدی؟ما داشتیم شوخی میکردیم.

مالی ویزلی که همچنان به دنبال شکار سوکسا بود کفگیرشو بالا میبره و یه دور دور سرش میچرخونه و روی میز فرود میاره.ولی باز سوکسا قسر در میره.مالی که یه چشمش دنبال سوسک میگرده جواب میده:مگه من چی کم دارم؟این همه لشگر اومده به عشق...آهان!گیرت انداختم جونور کثیف.
مالی ویزلی یکی از شاحکهای سوکسا رو میگیره و از روی میز ورش میداره:الان نشونت میدم.
لی جردن با نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه بلندی دوان دوان خودشو به مالی میرسونه و سرباز خسته و اسیرش رو از دست مالی نجات میده:بدش به من.خودم مجازاتش میکنم.به اعدام محکومش میکنم.اینجا مقر سیاهاس.باید به روش خودمون شکنجه و اعدام بشه.
مالی بالاخره بیخیال سوسک میشه.مورفین نگاهی به سالن نیمه خالی میندازه و میگه:حداقل این فایده رو داشت که تعداد داوطلبا رو کم کرد.شاحره ها که همه رفتن انگار.اشلا شاحره رو چه به پشت و مقام!بشینن تو خونه بچه بژرگ کنن.
مالی ویزلی با اعتماد به نفس مفرط:البته فراموش نکنین که من هنوز اینجام.



ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۰ ۲۰:۲۵:۰۵

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱

لی جردن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
از سوسک سیاه به خاله خرسه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
درحالی که ایوان رفتن پرفسور را تماشا می کرد، ریگولوس منتظر داوطلب بعدی بود. داوطلب وارد شد. ریگولوس نگاهی به داوطلب انداخت. لامصب عجب داوطلبی بود. داوطلب نگاهی به ریگولوس کرد و گفت:
- ایـــــــــش... چه خونه ی کثیفی... اه...

سپس نگاهی به ریگولوس کرد و گفت:
-سلام ، من می خواستم لرد بشم:zogh:

ریگولوس که نمی توانست از داوطلب چشم بردارد گفت:
- سلام الیکم و رحمت الله. اسمتان چیه خواهر؟ چه اهدافی برای لرد شدن دارید خواهر؟

خواهر در جواب گفت:
- کاترین میدلتون،می خوام کل خونه ریدل رو بکوبم جاش یه مرکز خرید بزنم:pretty:

ریگولوس در نهایت تاسف از اینکه مجبور بود دوشس کمبریج را رد کند گفت:
- هی...شما رد شدید... آواداکاداورا

در همین حین بلنگوی خانه ی ریدل روشن شد. بلندگو فریاد زد:
وقت ناهار !!


مرگخواران در عرض چند دقیقه، خود را به سالن غذا خوری رساندند. سالنی بود نمناک، که امکان داشت هر لحظه سقف آن فرو بریزد. مرگخواران طی حرکت بسیار جوانمردانه که خیلی از آن ها بعید بود منتظر ریگولوس بودند تا بلکه سر برسد. سر انجام ایوان که صبرش تمام شده بود، یک قاشق سرپر خورشت لپه در شکاف دهانش فرو برد و گفت:
- خوب چند نفر از داوطلب ها تو مرحله ی اول قبول شدند؟

وینسنت پس از کلی بررسی و تحقیق گفت:
- حدود دویست هزارو پونصدو شصت و چهار نفر

در همین حین ریگولوس با شتاب وارد سالن شد و گفت:
- مگه این ساحره ها میزارن؟ ول که نمی کنن. همشون هم می خوان خونه ی ریدلو بکوبن برن مرکز خرید جاش بسازن. ای کاش میشد یه جوری از دست اینا راحت شد

-

تمام نگاه ها به سمت لی که دندان هایش را به نمایش عموم گذاشته بود،خیره شد. ریگولوس که عصبانی شده بود گفت:
- من حرف خنده داری زدم؟

-

یک ساعت بعد، تجمع گاه داوطلبان

لی نگاهی به سیل عظیم داوطلبان کرد، با خود فکر کرد که بعد از این آزمون چند نفر از داوطلبان باقی خواهند ماند. حتی فکرش هم قلقلکش می داد. چوبدستی اش را به سمت حنجره اش گرفت. افسونی خواند و صدایش بلند گشت:
- با سلام خدمت داوطلبان محترم. کسانی که به سختی توانسته اید از مرحله اول بگزرید. شما وارد مرحله دوم شدید. مرحله دوم مرحله ی همبرگر خوریه!!

عده ای از از داوطلبان خوشحال شدند. عده ای هم به دلایل نا معلومی نارحت بودند. عده ای نیز آرایش می کردند. در حالی که مرگخواران همبرگر ها را بین جماعت پخش می کردند، لی دستش را در جیبش کرد و سوکسا را_ اون سوسک وسطی رو میگم_ در آورد. در گوشش زمزمه کرد:
با فرمان من، یک... دو... سه


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
در اتاق دیگری ایوان که مسئول گزینش بود پشت میزی نشسته بود و مورفین هم کنارش ایستاده و درگوشش وزوز می کرد:

- باباژون! چرا نمی فهمین شماها؟ این حق قانونی منه. وقتی یکی می میره هر چی داره به خانوادش ارث میرسه. الانم طبق قانون من تنها وارث خواهرزادمم. چرا منو لرد نمی کنین؟ الان خونه ی ریدل مال منه، شکنجه گاه مال منه، خونه ی گانت ها از همون زمان زنده بودن اون خدابیامرز مال من بود. لرد شدن حق منه. من حقمو میخوام. تو مدیری. باید کمک کنی اعضا به حقوقشون برسن.
- مورفین! اینقد دم گوش من وزوز نکن صدات تو سوراخ گوشم می پیچه قلقلکم میاد، بعدش هم کل جمجمه ام می لرزه. صدبار هم گفتی گفتم نه! نمیشه! نفر بعدی!

در وا شد و یه جوجه، پرید و اومد تو کوچه... یعنی پرید و اومد روی صندلی مقابل ایوان نشست: جیک جیک!
ایوان:ببخشید؟
ناگهان پرهای جوجه ریخت و بزرگ شد و تبدیل شد به یک جادوگر چاق مسن سبیلو با سری تقریبا کچل. جادوگر قهقهه ای زد و گفت: اوه! ایوان! پسر خوبم. منو ببخش. یادم رفته بود از شکل انیماگوسم خارج شم. اوه! خدای من! مورفین هم که اینجاست! چطوری همشاگردی قدیمی؟ اوضاع کار و کاسبیت چطوره؟

ایوان که غافلگیر شده بود، لبخندی تصنعی زد: اوه! پرفسور اسلاگهورن! فکرشم نمی کردم شما رو بین داوطلبا ببینم.
مورفین دوباره در گوش ایوان زمزمه کرد: حقتونه! وقتی دایی اربابو پس میزنین بایدم هوریس سیبیل بیاد لردتون بشه. تعجب نمی کنم اگه نفر بعدی مالی ژله ای باشه!

ایوان بی توجه به مورفین گفت: خب، پرفسور! قصدتون برای لرد شدن جدیه؟اصلا چی باعث شد تصمیم بگیرین داوطلب شین؟
- هوممممم! آره. جدیم. بعد از اینکه شنیدم تام مرده، وظیفه ی خودم دونستم بیام و باشگاه مرگخوارانشو از نابودی نجات بدم. شاید ندونی ایوان ولی تام، ایده ی گروهی به نام مرگخوارانو از باشگاه من گرفت و حتی تو خیلی از موارد و ماموریتاش با من مشورت می کرد. هر چند من گاهی نصیحتش می کردم که کارای بد نکنه و مردم بی گناهم نکشه ولی از طرفی نمی تونستم جلوی شکوفا شدن استعدادهای یه همچین نابغه ای رو بگیرم. تام یکی از محبوب ترین دانش آموزان من بود. از مرگش خیلی متاسف شدم.

اسلگهورن دستمال بزرگی از جیبش درآورد و فین کرد. مورفین دوباره در گوش ایوان گفت: بابا! ایوانژون! تو وزارت که حقمو خوردن! تو جام آتش هم که کله چرب بهم 3 داد، باز حقمو خوردن! حالا اینجا هم که ارث خواهرزادم حق قانونیمه، میذاری هاپولیش کنن؟!
- وزوز نکن مورف!... خب، پرفسور، چه برنامه ای برای بعد از لرد شدن دارین؟ اهداف و چشم اندازتون چیه؟
- هوممممممم!... خب، تصمیم دارم همون اهداف باشگاه اسلاگهورنو دنبال کنیم. یعنی جمع شیم دور هم و بگیم و بخندیم و بنوشیم. نخبه های دنیای جادویی رو دور هم جمع کنیم و یه کلوب شاد و پرانرژی بسازیم. خیلی عالیه نه؟
- بله پرفسور! خیلی عالیه!:worry:

مورفین غرید: هیچم عالی نیست، هوریس خیکی! خام حرفای این سیبیل نشو ایوان! گول رخت و لباس شیکش و تیریپ استعدادیابیشو نخور! این یه خنگیه که دومیش خودشه! این چمبه تو هاگوارتز هم میزی خودم بود. با هم ردیف آخر می نشستیم. به جون خودم هیچی حالیش نبود! هیچی هیچی هیچی! من که سر کلاسا چرت میزدم، ولی هر وقت چرتم پاره می شد، می دیدم هوریس یا پشت میز قوز کرده داره ساندویچ کالباس می لمبونه یا لوله ی خودکار ورداشته، ماش شلیک می کنه تو چش و چال ملت! آخر سرم چون باباش تو وزارتخونه بود قبولش کردن و بلافاصله با پارتی باباش رفت تو وزارت استخدام شد و خدمتشم پشت میز گذروند و حقوقشم گرفت و بعدم تدریس هاگوارتز بهش دادن و روز بروز خیکش بزرگتر شد تا رسید اینجا که می بینی. ولی من بدبخت با هزار التماس و درخواست، ناپلئونی فارغ التحصیل شدم و بعدش دو سال تمام رفتیم خدمت که همزمان با جنگ جهانی دوم بود، همش هم من بدبختو میفرستادن خط! خدمت هم که تموم شد گشتم دنبال کار. کار کجا بود؟! دو سه جا آبدارچی میخواستن تا فهمیدن نواده ی اسلیترینم تو گزینش ردم کردن! گفتن طبق پیشگویی ها در مورد نواده ی اسلیترین، تو خطرناکی! استخدامت نمی کنیم!
اصلا بخشنامه ی استخدام نکردن نواده ی اسلیترینو بابای همین خیکی صادر کرده بود. خب من بدبخت باید چیکار می کردم؟ بالاخره این شکم لامصبو باید یه جوری پر کرد دیگه. رفتم طرف خلاف. با بدبختی خودمو کشیدم بالا. حالا که بعد مدت ها شانس بهم رو کرده و ارث خواهرزادم باید به من برسه، باز سر و کله ی این خیک سیبیل پیدا میشه.

ایوان رو به اسلاگهورن پرسید: راسته پرفسور؟
- نه! دروغ میگه!
- چرا دروغ میگی مورف؟
- بابا! به روح سالازار همش حقیقته! مدارکش تو هاگوارتز موجوده! این خیکی خودش داره دروغ میگه!
- یعنی واقعا تو توقع داری من تهمتای یه معتاد مفنگی در مورد یه جادوگر محترم و فرهیخته رو باور کنم؟ برو بیرون مورف! قبلا هم همه ی مرگخوارا در مورد لرد شدن تو نظرشونو گفتن و به اتفاق آرا تصویب شد که مادام پامفری لرد بشه ولی مورفین گانت نشه. چون صبح فردای لرد شدنش، همه بیدار میشن و در بهترین حالت می بینن با لباس زیر تو یه بیابون برهوت ول شدن. چون مطمئنا همه چیزو می بری می فروشی و خرج اعتیادت می کنی! بچه ها! بیاین این معتادو از اینجا ببرین.

دو مرگخوار ممد در حد و اندازه های تیم ملی وارد شدند و یخه ی مورفین را گرفتند و کشان کشان از اتاق بیرون بردند.

- بابا نامردا! من کلی نقشه برای لرد شدن داشتم. حتی برای خودم یه اسم شیک و با ابهت ساختم. ببین!

مورفین به سختی، چوبدستی اش را درآورد و روی هوا نوشت "مورفین گانت" و بعد با یک حرکت چوبدستی همه ی حروف کلمه به هم ریخت و به طرز معجزه آسایی که در وصف نگنجد عبارت "آی ام لرد ولدمورف!" را تشکیل داد.

مورفین را بردند و ایوان بی توجه به عبارت لرد ولدمورف که در حال محو شدن بود به اسلاگهورن گفت: خب پرفسور! من فعلا اسم شما رو اینجا می نویسم تا بعدا با بچه ها در مورد شما مشورت کنیم. نفر بعد!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۰ ۱۲:۰۱:۰۶
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۰ ۱۲:۱۰:۲۰


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۶:۳۳ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- نه من نمیزارم به لرد سیاه خیانت کنید هیچکس تو دنیا زیبایی و ابهت و جذبه و دانش و قدرت لرد رو نداره اگه قرار باشه کسی جایگزین ارباب بشه من خودمو پرت میکنم پایین

- خوب پرت کن!

- جدا پرت کنم؟!

- آره پرت کن

- مگه دیوونم که خودمو پرت کنم اول اون آدم گستاخی که میخواد جای ارباب رو بگیره رو میکشم بعدم بقیه کسایی که فکر میکنن کسی باید جایگزین ارباب بشه .

- تو پیشنهاد دیگه ای داری بلا؟ حرفات درسته ولی الان که دیگه ارباب مرده

- نخیر ارباب جاودانه اس! من مطمئنم برمیگرده.

- خوب تا وقتی که برنگشته چی؟

- خوب تا اون روز ... همین که گفتم! جانشین تعیین نمیکنیم، کسی مخالفه؟


ساعتی بعد - زیرزمین

سال های سال بود که هیچ موجود زنده ای پایش را داخل زیرزمین نمور ویلای بلک ها نگذاشته بود. در و دیوار را تار عنکبوت هایی همسن سالازار پر کرده بود. ناگهان در با شدت باز شد و یک جفت موش در حالی که زیر لب صیغه محرمیت با عمه موشی که آن مکان را معرفی کرده بود میخواندن از صحنه متواری شدند. صدای جیغ و داد در زیرزمین پیچید و زندانی آخرین طلسمهایش را نیز تا لحظه بسته شدن در شلیک کرد.
صدایی از پشت در شنیده شد که میگفت: تا هر وقت که خواستی از کرامات ارباب برای عنکبوت ها تعریف کن بلاتریکس، حوصله ات هم سر رفت میتونی شکنجه اشون کنی .
بلادر حالی که در و دیوار را کروشیو میکرد فحش آبداری نثار ریگولوس کرد و به زجه زدن ادامه داد ...
ریگول هر طلسم امنیتی که بلد بود اجرا کرد و سپس به همراه لی به طبقه بالا بازگشت و به جمع مرگخواران پیوست.

- چند تا تلفات دادیم؟

- خوشبختانه یک طلسم مرگبار موفق بیشتر اجرا نکرده که اونم به روفوس اصابت کرد و کارشو تموم کرد اما اکثر ساحره ها دچار مصدومیت های جزئی و کلی شدن که سوروس مشغول انجام مسائل درمانیه. ایوان هم به طور کلی تمام بدنش از هم پاچیده بود که با پیچ و مهره دوباره سرپا شد

- ارزش خلاص شدن از دست بلا رو داشت! بگذریم، بیش از 100 متقاضی داریم که پشت در منتظرن! یعنی چه مسابقه ای برای این همه آدم تدارک ببینیم؟ :hyp:

- قطعا 100 نفر صلاحیت ریاست ارتش سیاه رو ندارن! باید عده محدودی رو گلچین کنیم ...


نیم ساعت بعد

هر کدام از مرگخوار ها در یکی از اتاق های پرشمار ویلای بلک ها مستقر شده بودند برای مصاحبه.
لودو فریاد زد: نفر اول بیاد داخل ... نفر اول گم شه بیرون نفر دوم بیاد تو
نفر اول مقاومت کرد و گفت: آخه برای چی ای فرزند روشنایی؟! من صلاحیت این کارو دارم! میخوای توجیهت کنم؟ :pretty:
لودو طلسم مجهول الهویه ای به سمت دامبلدور ول داد و دامبلدور خودش را از اتاق بیرون پرتاب کرد و در حالی که فریاد میزد: خوب بابا میرم پسره ی وحشی ... ایشــــ
نفر بعدی وارد شد و روی صندلی مقابل لودو نشست.
لودو گفت: خوب پدر جان یه بیو بده ببینیم چند چندی!
پیرمرد چنگ زد و سیبی از روی میز ورداشت و گفت: با خودم نیوردم پسر جان! و سپس با یک گاز نیمی از آن را در حلوقمش جای داد.

- چیو نیاوردی؟

- بیلو نیوردم همراهم کلنگ اگه بخوای تو جیبم هس :pashmak:

- انگیزه شما برای ریاست ارتش سیاه چیه؟

- شنیدم یه مار داشته رییس قبلی! گفتم اینه ول بدیم داخل مزارع بلکه موجودات موزیره خورد محصولمان زیاد شد

- آواداکداورا


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۰ ۷:۰۲:۱۱
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۰ ۷:۰۳:۳۰
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۰ ۷:۰۶:۲۶

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.