هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲
#32

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

لُرد دستاشو فرو کرده بود توی موهای انبوهش و کم کم داشت به این نتیجه می‌رسید مُردن در مقام ِ مقایسه با این همه مو که از همه‌جاش زده بیرون، خیلی هم بد چیزی نیست.

به لیست درخواست‌های عضویت محفل نگاه کرد و با عصبانیت زیر لب گفت:
- جیغ نکش سرمون رفت! جستجوگر از بلاجر بدش میاد، دم ِ دماغش سبز می‌شه. سال به دوازده‌ماه این تحفه‌ی جیغ‌جیغوی پاتر سر و کله‌ش پیدا نمی‌شد ها. حالا تا عزرائیل اومد واسه‌ی ما شرط و شروط گذاشت...

همین لحظه فرشته‌ی شاهد و ناظر بر اعمال لُرد، روی شونه‌ش ظاهر شد. لُرد هم که اعصاب معصاب یوخده، داد می‌زنه:
- دیگه تو خلوت ِ خودم که می‌تونم اصالتم رو حفظ کنم. چی می‌خوای از جون ِ من آخه...

فرشته نگاه ِ طوری به لرد سیاه انداخت و گفت:
- شاید به این مسئله فکر نکردی که اگر یکی‌تون به قرار داد پایبند نباشه، برمی‌گرده و اونوقت محفل و مرگخوارا، توأمان میفته دست ِ اون یکی، هوم؟!

فرشته خیلی کار اشتباهی کرد. چون در همین لحظه، فکر مخوفانه‌ای در ذهن ِ لرد ولدمورت ِ مشغول تأیید اعضای محفل جرقّه زد..

کیلومترها آنسوتر - خانه‌ی ریدل

- ببین پشمک.. ینی ارباب.. بگو کرشیو! کاری نداره.. رز ویزلی! بی‌حرکت واسا انقد بالا پایین نپر! پیری... بخش بخش بگو اصن: کــِــ... خب؟ رو... شیو... لامصب بگو کروشیو دیگه!

بلاتریکس در حال آموزش وردهای نابخشودنی به آلبوس دامبلدور بود و پیرمرد پشمکی هم الحق، خنگ‌ترین دانش‌آموزی بود که بلا تا به حال باهاش برخورد کرده بود. قبل از این که بلا موهای وزوزی‌شو که ارباب ِ سابق این‌همه بهشون علاقه داشتند ( ) بکنه، صدایی از بیرون شنیده شد:
- قند عسل ِ مامانی! لیست ِ جدیدمو دیدی؟ وقت خواستــــگاریــــــــــه!

فلور ، لینی، نارسیسا و بلاتریکس:


دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۲
#31

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
خانه شماره 12 گریمولد:

- میبینم که جوجه محفلیا جمعشون جمعه! :pretty:

محفلیون اول با قیافه به سر و وضع لرد نگاه میکنن و بعدش از ترس به هم میلولن و هرکدوم یه گوشه پناه میگیرن.

همون موقع فرشته کوچکی که فقط لرد میتونه اونو ببینه رو شونه ش ظاهر میشه و با عصاش محکم میزنه تو شونه لرد.

- هی چته بوقی؟ اصلا تو رو شونه ی من چی کار میکنی؟

فرشته ضربه ی دیگه ای به شونه ی لرد میزنه و اونو به سکوت دعوت میکنه و در عوض خودش شروع به سخنرانی کردن میکنه.

- لحنت رو درست کن! باید همه چیزت شبیه دامبلدور بشه و نه فقط رفتارت! ... پق!

فرشته ناپدید میشه و لرد همونطوری که داره شونه شو ماساژ میده چهره شو در هم میکشه و در حالیکه چیزی نمونده بالا بیاره رو به ملت متعجب محفلی میگه:

- فرزندان روشنایی! به آغوش روشنایی برگردین! من دوباره محفلو آباد میکنم و با هم جامعه رو از دست جادوگرای پلید نجات میدیم. مطمئنم که اگه همکاری کنین، حتما در این راه پیروز میشیم.

محفلیا که فک میکنن لرد حافظه شو از دست داده، یکی یکی از پناهگاهاشون بیرون میان و رو به روی لرد وایمیسن.

لرد دستاشو تا جایی که میتونه از هم باز میکنه و جوری تکونشون میده که محفلیا آروم جلو میان و تا جایی که جاشون میشه تو آغوش لرد جا میگیرن.

- واااای بزنین کنار!

همون موقع جماعت محفلی دسته جمعی میزنن کنار و لرد جاییکه چند لحظه پیش محفلیا وایساده بودن بالا میاره. لرد بعد از اتمام کارش(!) صاف سرجاش وایمیسه و میگه:

- خب چی میگفتیم؟




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۲
#30

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۲
#29

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه و دامبل جفتشون به عالم برزخ رفتن. عزرائیل براشون شرط میذاره که اگه قول بدن که مسیری دقیقا عکس مسیر زندگی قبلیشون داشته باشن، میذاره به دنیا برگردن. دامبل و ولدی به دنیا برمیگردن در حالی که ولدی میخواد همه ی اون کارها ی سفید رو انجام بده تا فرصت گیر بیاره هری رو بکشه.
حالا ولدی به مقر مرگخوارها برگشته تا مرگخوارها رو در کارهاش همراه کنه که...

_______________________________

مرگخوارها با قیافه ی همچنان به لرد سیاه که در انبوه ریش های دامبل، قیافه ی مزحکی پیدا کرده بود، خیره شده بودند. همینجور خیره شده بودند که صدای در توجهشون رو جلب کرد. ایوان تلق تولوق کنان به سمت در رفت و در را باز کرد. پشت در ، دامبل بدون ریش ایستاده بود!

_هی! مرگخوارهای عزیز من! راهیان راه سیاهی و زشتی و پلیدی

جمعیت مرگخوار با همان چشمهای گرد شده ، لحظه ای به دامبل و لحظه ای به لرد و سپس برعکس نگاه میکردند و کلا هنگ کرده بودند که دامبل متوجه حضور لرد سیاه شد.

_هی تامی! خوب شد اینجایی! بیا میخواستم راجع به موضوعی باهات به تفاهم برسم.

لرد سیاه ابرویی بالا انداخت و به گوشه ای رفت که دامبل اشاره کرد.

_بگو بینم چی میگی پیری؟ نکنه باز کاسه ای زیر نیم کاسه است؟

دامبل خواست دستی به ریش اش بکشد ولی متوجه شد ریشش رو به لرد داده. دستی به ریش لرد کشید و گفت:

_نه بابا چه بدبین شدی تام! ببین این عزرائیل اومد واسه تو شرط گذاشت که جادوگر سیفیتی بشه درست؟

لرد سیاه سری به نشانه ی تایید تکان داد.

_و تو قبول کردی چون میخواستی در آخرین لحظه انتقامت رو از هری بگیری؛ درسته؟

لرد سیاه باز هم سری به نشانه ی تایید تکان داد.

_خب الان شرط بازگشت من درست برعکس تو بوده! باید همش کارهای زشت و سیاه و کشت و کشتار بکنم...با این وضعیت الان باز من و تو دشمن هم حساب میشیم. و ما همدیگه رو درک میکنیم ولی یارامون که درک نمیکنن.

لرد سیاه و دامبل نگاهی به مرگخوارهای داخل سالن انداختند که همچنان با چشم های گرد و دهان های نیمه باز، نظاره گر صحنه بودند. لرد سیاه کله ی کچلش رو خاروند و گفت:
_خب ! حرف حسابت چیه؟!
دامبل خنده ای از خوشحالی کرد و گفت:
_آهان! راهی هست که باعث میشه در هدفمون موفق تر باشیم... این که تو بری تو محفل رهبر محفلیا بشی، من بیام بشم لرد سیاه این مرگخوارا .


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۱
#28

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
آلبوس اشک هایش را پاک کرد و گفت:
- تام، تو نمیتونی جلوی منو بگیری.من مجبورم.
آلبوس با ناراحتی شپشی را در آورد میخواست انگش هایش را به هم بچسباند که ولدمورت داد زد:
- نه، من به تو چنین اجازه ای نمیدم.باید از روی جنازه من رد شی.

ولدمورت بدون هیچ شوق و ذوقی گفت:
- همین؟
دامبلدور به فکر فرو رفت.از کجا باید این همه گواش سفید پیدا میکرد تا ریششو رنگ کنه؟
شاید بهتر بود از ریشش خلاص بشه.چون اون دیگه طرف بد ماجرا بود.اون داد زد:
- تام، موافقی چند لحظه یه امانتی از منو داشته باشی؟
سپس ریششو کشید و چسبسش در اومد و ریششو با امتناع به ولدمورت تقدیم کرد.

2 ساعت بعد؛ مرگخوار ها:


زندگی بدون ارباب حالی داشت که مرگخوار ها هیچ وقت تجربه نکرده بودند.تلوزیون بدون انجام وظایف خواندن دفتر خاطرات ارباب بدون ترس و لرز ،خواب حمام آرامش بخش و زندگی بدون دستور

مرگخوار ها در روز های خوششون فرو رفته بودن که دامبلدور وارد شد.
لینی از جا پرید و داد زد:
- اوهوی، تو، برو گمشو بیرون.فکر کردی کملتو رنگ کنی نمیشناسیمت دامبل؟

لرد ولدمورت داد زد:
- احمق ها، منم.کروشیو..نه نه.نو کروشیو.
روفوس گفت:
-ارباب شماین؟ا..شما چرا این جوری شدین؟مگه شما نمرده بودین؟
-احمق.ارباب نمیمیره.آماده شین.باید بریم برج سیرزو که داره میفته رو خوب کنیم.ممکنه ماگلا آسیب ببینن.در ضمن این لودو بگمن داره به مردم جادوگر زور میگه.باید اونو از بین ببریم. :zogh:

مرگ خوار ها با تعجب به هم نگاه کردند.



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
#27

بانو.ویولت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۹ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۳۰ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
از اتاق کالبدشکافی مقتولین سیفید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 147
آفلاین
لرد و آلبوس در وضع اسفناکی گرفتار شده بودند، راهی که نه راه پیش داشت نه راه پس‏!‏
لرد نگاهی به سرو وضع خودش کرد و نیم نگاهی به وضع آلبوس و با حالت متفکرانه گفت:

- ..هی ریشو‏!‏ فک نمیکنی یه جای کار میلنگه؟
دامبلدور که درتلاش برای شکار شپش های ریشش بود سرش رو تکون داد و گفت:

- هیس.. ساکت‏!‏..فرزندم مگه نمیبینی دارم واسه زنده موندن تلاش میکنم؟ فعلا درحال انجام قتل و اعمال جنایتکارانه روی جمعیت شپشهام.. آهان.. یکیشو گیر آوردم.
.دامبلدور دستشو از لای ریش چند متریش به سختی بیرون میکشه و به شپشی که بین انگشتاش بود نگاهی میندازه و زیرلب میگه:

- طفلی.. شپش جان منو ببخش،مجبورم.

وبعد چشمانش روکه ازشدت احساسات تر شده بود میبنده تا شاهد صحنه قتل نباشه و انگشتاش رو روهم فشار میده..



پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
#26

فرد.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
از عزیزتون لیلی رفتم زیر تریلی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
در حالی که دامبلدور و ولدمورت در حال فکر کردن برای تصمیم خود برای زندگی یا مرگ بودن ناگهان ولدموت به حرف آمد و گفت:
- من تصمیم خودم را گرفتم،من میخواهم به زندگی ادامه بدهم تا بتوانم انتقام خودم را از هری پاتر بگیرم.
- یعنی تو حاضری کارهایی انجام دهی که باعث شرمندگی ات میشود تا بتوانی از هری انتقام بگیری؟
- بله، من برای این که از هری پاتر انتقام بگیرم حاضرم هر کاری بکنم.

لرد این را گفت و شروع به تقسیم کردن نامه به دو قسمت مساوی کرد.به محض این که نامه را به دو قسمت کرد دوباره صدای ازرائیل آمد و گفت:
- لرد ولدمورت تصمیم خود را گرفت و به دنیا باز خواهد گشت.از تصمیم شما متشکریم.

دامبلدور در حالی که مشغول تماشا غیب شدن ولدمورت بود تصمیم خود را گرفت و نامه را به دو قسمت مساوی تقسیم کرد.

دوباره صدای ازرائیل آمد و گفت:
- پروفسور دامبلدور تصمیم خود را گرفت و به دنیا باز خواهد گشت. از تصمیم شما متشکریم.

پروفسور در خیابانی در کنار مانگل ها ظاهر شد و به دنبال ولدمورت گشت اما نتوانست او را پیدا کند.
پروفسور همان طور که در نامه گفته شده بود اولین مانگل را به قتل رساند.

ناگهان ولدمورت در کنارش ظاهر شد و گفت:
- من نمیگدارم تو مانگل ها را بکشی.
- دامبلدور که تعجب کرده بود گفت:
- تو نمیتوانی جلوی من را بگیری!من باید این کار را انجام بدهم تا زنده بمانم و هر سدی که سر راهم باشد را بر میدارم.



پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
#25

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

ولدمورت چشمانش را کمی ملش می دهد و دوباره نامه را می خواد و زمانی که می بیند نامه همان است که خوانده است ، دوباره اینکار می کند و باز هم همان نتیجه!

دامبلدور هم در سویی دیگر همان عما وبدمورت را تکرار می کرد و عینکش ا تمیز می کرد و دوباره نامه را می خواند ولی نامه اش همان بود که همان بود.

ولدمورت: « این یعنی چی؟:vay: »

دامبلدور عینکش را دوباره پاک می کنه و برای اخرین بار نامه را خواند و آهی بلند کشید و گفت: « آه خدای من! این غیر قابل باوره! »

هر دو به فکر فرو رفته بودند و نمی دانستند چکار کنند؟ اگر باز می گشتند باید کاملا برعکس همیشه می بودند وگرنه بایدی می مردند!

ولدمورت به این فکر می کرد که چگونه می تواند با ماگل ها دشمن نباشد و همراه سفیدی باشد و با سیاهی بجنگد و آلبوس نیز به این فکر می کرد که چگونه سیاه شود با آن همه ریش سفید؟

هر دو فکر می کردند و همه چیز را می سنجیدند تا اینکه ولدمورت گفت: « باید تصمیممون یکی باشه! اینطوری هر دو طرف ترازو یکسان میشه! »

آلبوس گفت: « به نکته ی خوبی اشاره کردی فرزندم! »

ولدمورت: « خب تو تصمیمت چیه؟ »

آلبوس: « نمی دونم! تو چی؟ »

ولدمورت: « نمی دونم! »

در همین لحظه صدایی از نا کجا آباد آمد و گفت: « مرتکیه ها! برزخ دیگه جا نداره و پشت صف کلی ادم هست! زود تصمیم بگیرید و گورتونو گم کنین دیگه! از طرف ازرائیل! »

ولدمورت و آلبوس: « »


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۵ ۲۳:۵۱:۴۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
#24

فرد.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
از عزیزتون لیلی رفتم زیر تریلی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
لرد نامه خودش را باز کرد و با دقت مشغول خواندن آن شد و پس از چند لحظه گفت:
- دامبل، فکر کنم این مال تو باشه.

دامبلدور نگاهی به لرد کرد و با تاسف گفت:
- تام. متاسفانه مال خودته. میخواهند ما را امتحاتمون کنن.

لرد این بار با بی میلی مشغول خواندن دوباره نامه اش شد:

نقل قول:
با سلام خدمت شما.

باید به اطلاع شما برسانیم که متاسفانه شما در عالم برزخ هستید ولی به علت داشتن طرفداران زیاد، تصمیم گرفته شد که به شما فرصتی دوباره برای زندگی مجدد داده شود. ولی شرایطی وجود دارد که شما باید حتما به آنها عمل کنید اگر نه دوباره به این دنیا بازگردانده میشوید و به جهنم فرستاده میشوید و دچار بدترین عذاب ها میشوید. این شرایط عبارتند از:

1. هرگونه کشت و کشتار عمدی ممنوع.
2. هرگونه دشمنی با ماگل زاده ها ممنوع.
3. هرگونه دوستی با جادوگران سیاه ممنوع.
4. هرگونه دشمنی با جادوگران سفید ممنوع.
5. هرگونه استفاده از جادوی های سیاه ممنوع.

لطفا اگر که می خواهید به دنیای خودتان بازگردانده شوید پاکت نامه را به دوقسمت مساوی تقسیم کنید و اگر مرگ را ترجیح میدهید پاکت را به چهار قسمت مساوی تقسیم کنید.

لطفا در انتخاب خود دقت نمایید.



پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱
#23

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
سوژه جدید

- تو مردی تام!

- دامبل خودتو مسخره کن. من کلی جان پیچ دارم، امکان نداره بمیرم.

دامبلدور عینکشو صاف میکنه و میگه: من با هری همه شو نابود کردم. هر هفتاشو!

لرد که باور نمیکنه یه نگاه به اطرافش میندازه و میگه: پ تو اینجا چی کار میکنی؟ اگه من مردم و اینجام ... پس تو هم مردی!

دامبلدور آهی میکشه و جواب میده: درسته تام، متاسفانه وقتی داشتم آخرین جان پیچتو نابود میکردم عزرائیلو دیدم. دلم نیومد تو آغوش گرمش فرو نرم.

لرد شروع به قدم زدن میکنه و میگه: چقدر شبیه ایستگاه کینگزکراسه. حالا اینجا چی کار میکنیم؟ مردن این شکلیه؟ چه مسخره س! من چی شد مردم؟

- هری از صخره انداختت پایین!

لرد زیر لب میگه: به همین راحتی؟ پس چرا من یادم نمیاد؟

دامبلدور 2تا نامه رو که یه گوشه افتاده برمیداره، یکیشو به لرد تحویل میده و اون یکیشو برا خودش نگه میداره.

لرد پاکتو برمیگردونه و اسم خودشو روش میبینه. سرشو بلند میکنه و میپرسه: این دیگه چیه؟ شوخی با لرد عواقب خوبی نداره.

دامبلدور لبخند گرمی میزنه و میگه: تو این پاکتا تنها راه زنده موندن ما نوشته شده. البته در اصلم نمردیم، به قول مشنگا تو کما هستیم. به خاطر طرفدارایی که داشتیم یه فرصت دوباره بمون دادن. اگه کاری که اون تو نوشته رو انجام بدیم، زنده میمونیم. البته هرکس مال خودشو.

لرد نگاهشو از دامبلدور برمیداره و شروع به اینوری اونوری کردن پاکت میکنه.

- وقتشه که بازش کنیم.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.