هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
خلاصه:
فرهنگستان وزارت، به مدیریت لوپین قوانین سخت و لازم الاجرایی گذاشته و استفاده از کلمات سیاه و خشن رو ممنوع کرده. تصمیم مرگخوارا اینه که فرهنگستانی در لیتل هنگلتون تاسیس کنن تا در اون منطقه قوانین خودشون رو پیاده کنن و آزاد باشن.مرگخوارا می خوان برای فرهنگستان مجوز بگیرن.و برای اینکار باید از نظر فرهنگی تائید بشن.
لرد در ابتدا تصمیم دارد که تعدادی از مرگخوارانش را گل چین کند که بازرسین را شگفت زده کنند.ولی بعد از مدتی میفهمد که خودش هم چیزی از با فرهنگ بودن نمیداند!
وحالا مرگخواران او سعی دارند که به او به یاد بیاورند باید چگونه غذا بخورد!

لرد سیاه، وحشناکترین، تاریکترین، بیرحمترین، خوشتیپ ترین، خفن ترین و باحالترین جادوگر تاریخ بود.مطمئن او دوست نداشت که کسی از او ایراد بگیرد.آگوستوس داشت زیادی روی میکرد.و لرد جایگاهش را به او یادآوری میکرد.
-آگستوس...تو که یادت می آید من چه کسی هستم؟
-بله ارباب! شما وحشناکترین، تاریکترین، بیرحمترین، خوشتیب ترین، خفن ترین و باحالترین جادوگر تاریخ بودید، هستید و خواهید بود.
-درست است.خوب...حالا تو باید با توجه به این تفاسیر بلد باشی که این شئی چیست آگستوس!
-قربان...قربان اما...اما...اخه این یک چنگاله!
-نشنیدم آگستوس این شئی یک چیه؟
-این...این ارباب؟این که واضحه!یک چوب دستی براقه که به شکل بدی باهاش جادو کردن و سرش منفجر و سه شاخه شده است ارباب.
-درسته! حالا ما میخواهیم به یاد بیاوریم که با این چوب دستی ناقص چه باید کرد؟
آگستوس به دقت چوب دستی ناقص را برداشت و او را با لذت نگاه کرد.(هرکی ندونه انگار آن یک جمجمه خرد شده است!)سپس آن را با ظرافت تمام داخل مغزپلوی اربابش کرد و گفت:
-ارباب این وسیله برای اینکه ما بتونیم راحت تر غذا بخوریم.
-ولی ما همین طوری راحت تریم! بدون این چوب دستی ناقص کج و کوله و با دست خیلی لذت بخش تر هم هست.
آگستوس که دیگر نمیخواست با خشم لرد مواجه شود گفت:
-درسته ارباب! ولی این وسیله برای اینکه با فرهنگ ها راحت تر غذا بخورند...
-صبر کن آگستوس.متوجه نشدیم! یعنی ما با فرهنگ نیستیم؟
-نه قربان! اصلا من یک لحظه اشتباه کردم. این وسیله برای اینکه شما سخت تر غذا بخورید ولی یادتون باشه که ما در هر صورت نیاز به مجوز برای فرهنگستان خودمون داریم!
لرد کمی فکر کرد.او معمولا راه های سخت را انتخاب نمیکرد.یادش می آید یک بار در خیابان به جای اینکه راهش را عوض کند که به کسی برخورد نکند تمام آدم هایی که در آن پیاده رو بودند را کشته بود! ولی خب...گویا حتی یک لرد هم گاهی مجبور بود سختی بکشد!
-باشد به محفل جوجه اردک زشت!ما برای اینکه برای شما الگویی شویم این سختی را تحمل میکنیم.
در کسری از ثانیه میتوانستید نیش آگستوس که تا بنا گوشش باز گشته بود را ببینید! ولی این نیش زیاد باز نماند چون اربابش داشت چاقو را بررسی میکرد و سعی داشت نامی برای این شئی ناآشنا بیابد.و این برای جان آگستوس خطر دیگری محسوب میشد!



پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ جمعه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
آگوستوس که مرگخوار وظیفه شناسیه به آرومی به لرد نزدیک میشه و با ملایم ترین لحن ممکنه میگه: ارباب ببخشید، غذاخوردن شما...همچین...چیزه...قشنگ نیست!

لرد سیاه که دو لپی مشغول خوردن بود جواب میده:پوپاپی پاپیشپپشپشپ...

آگوستوس:ارباب دهنتون پره خب. من نمیفهمم چی میفرمایین. اونا رو قورت بدین لطفا.

لرد به کمک به لیوان آب کدو حلوایی محتویات دهانش را قورت میده:فرمودیم حالا کی خواست قشنگ باشه؟

آگوستوس دور و برشو نگاه میکنه. مرگخوارای نامرد از صحنه محو شده بودن. آگوستوس میفهمه که مجبوره خودش این قضیه رو حل کنه:ارباب میدونین که مجبوریم با فرهنگ باشیم. موقتا هم که شده نمیتونین این کارو انجام بدین؟ اگه مایل باشین من میتونم کمکتون کنم.من اطلاعات زیادی درباره فرهنگ غذاخوردن و آداب میز غذا دارم.
لرد سیاه اصلا خوشش نمیومد که کسی جلوش از خودش تعریف کنه.ولی آگوستوس راست میگفت.برای همین قبول میکنه.آگوستوس جلو میره و جسم سه شاخه ای رو برمیداره و میگه:ارباب با این آشنایی دارین؟
لرد به جسم نگاه میکنه.براش آشناس.کمی فکر میکنه و جواب میده:این یک چوب دستی براقه که به شکل بدی باهاش جادو کردن و سرش منفجر و سه شاخه شده؟
آگوستوس:نه ارباب!این چنگاله! چنگال!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ سه شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
لرد ولدمورت با چشم های سرخ غضبناکش، آشپز خانه ریدل را زیر نظر گرفته بود و این موضوع، تمرکز ذهنی اگستوس را به هم می ریخت! بخصوص وقتی ولدمورت تصمیم گرفت با انگشت های سپید و باریکش روی میز ماهونی رنگ، ضرب بگیرد. و همینطور نجینی که سمفونی بی حوصلگی پدر خوانده اش را با هیس هیس هایی ظاهراً هماهنگ، که البته هیچ موجودی با هوش انسانی درجه متوسط به بالا، معنایش را نمی فهمید، کامل می کرد.
وسط این ارکستر خیلی بدصدا و خیلی بد موقع، فکر نجات بخشی، که سعی داشت بالاتر از قدرت پرش نجینی، پرواز کند، بال بال زنان خودش را به ابر سفید، خالی و بیچاره بالای سر اگستوس رساند.
- اهم... خوب ارباب جسارتا یه پیشنهادی دارم.خوب شما غذاتون رو خیلی با فرهنگ و اینا، صرف کنید. بعد که خیلی با فرهنگ و اینا صرف کردید، من یواشکی یه پرس دیگه هم بهتون می رسونم! یواشکی ها...

لرد به آشپز بی یال و کوپال آشپزخانه ریدل نگاه کرد که در آن لحظه، برای تبدیل شدن به سیبل متحرک پرتاب طلسم، به شدت وسوسه انگیز به نظر می رسید.
- من چند سالمه اگستوس؟

اگستوس دست برد تا سرش را بخاراند، مثلا می خواست با کلاس و روشنفکرانه جواب بدهد! ( حالا کجای این باکلاسه ما نمیدونیم... برید از خودش بپرسید)
- اهم... خوب تا جایی که من میدونم چیزی وجود داره به نام قانون پایستگی ارباب! ینی ارباب هرگز از بین نمیره زبونم لال! فقط از ظاهری به ظاهری دیگه تبدیل میشه! و فقط مورگانا می دونه که سری بعدی, به جز مو و دماغ دیگه چه چیزهایی نخواهد دا....

برق سرخ و شوم چشم های اربابش، مانع ادامه سخنرانی آشپز اعظم شد... که البته بعید است با همچین سخنرانی بلیغی، همچنان اعظم باقی بماند!

- از ظاهر ما ایراد می گیری؟ بدهیم شاهینت پر و بالت را بکند؟ بدهیم مرلین و مورا در عالم بالا زیر ریزت کنند؟ بدهیم روونا با آن هوش ریونی اش، خونت را بمکد؟ بدهیم ایرما کتاب چگونه آشپزمان را بکشیم، را عملاً روی تو پیاده کند؟

پیش از آنکه لرد ولدمورت، روش های آشپز کشی بیشتری را برای اگستوس لیست کند، اگستوس صلاح را در آن دید که وعده غذای اربابش را دو برابر کند. گرچه لحظاتی بعد، مبهوت و گیج به صحنه روبرو خیره ماند!

- چته اگستوس؟
طبیعی بود که لرد ولدمورت نگاه های خیره او را تاب نیاوَرد، نه در شرایطی که اگستوس به این نتیجه رسیده بود که اربابش، در زمینه روش غذا خوردن نیز، نیاز به یادآوری فرهنگی دارد! البته فقط یادآوری!


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۵۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
آگوستوس بی توجه به استخوان های پودر شده ی ایوان و صف پشت سرش که اکنون خالی از هر گونه موجود زنده ای بود، ظرف غذایی را به سمت پشت سرش گرفت و گفت:
-غذاها داره تموم میشه. مجبورم بهتون کمتر بدم.
-اِهِم...
-اهم و زهر پرنسس ارباب! اینو بگیر وردار برو تا نکردم تو حلقت.

آگوستوس بی اعصاب بود. آگوستوس خسته بود. آگوستوس به سرانجام کارهایش فکر نمیکرد. اما آن سوی غذاخوری، لرد هر لحظه عصبانی و عصبانی تر میشد. آگوستوس اگر ذره ای دقت میکرد، همه ی بار و بندیلش را بر میداشت و از اروپا فرار میکرد، اما آگوستوس نفهمید. آگوستوس بی اعصاب به زودی تبدیل به «آگوستوس بدبخت» میشد!

-مگه ما با شما شوخی داریم؟

فریاد لرد باعث شد ظرفِ در دست آگوستوس با صدای بلندی روی زمین بیفتد. آشپز ریدل ها فکر کرد که باید شلوار جدیدی برای خودش بخرد.
-ام... ئه ارباب... نوبت شما شد؟ می گفتین که با ته دیگ خدمتتون می رسیدیم.

لرد هر لحظه سرخ تر میشد. آگوستوس پا به پا کرد و سریعا مغزش را به کار انداخت تا حواس اربابش را به چیز دیگری معطوف کند. اما مغز مرگخوار ها هم نوعی اینترنت اکسپلورر است. بیچاره مرگخوارها باید سریعا به فکر مرورگر های دیگر باشند. یک مرورگر ایمن، جذاب و با رابط کاربری ساده و حفظ حریم کاربر!
آگوستوس گفت:
-اربابا... الان شما به با فرهنگ ها شبیه نیستیدا!
-مثلا الان چجوری بافرهنگ باشیم؟ روده ها و معده ـمون به تنگ اومدن.
-خب... غذا خوردن آداب خاصی داره. مثلا با فرهنگـا قسمتی از اون سفره ی دراز روی میز غذاخوری رو، به گردنشون می بندن... انواع چنگال ها و چاقو ها رو کنار بشقاب غذاشون میذارن... غذای خیلی کمی میخورن. مثلا اینطوری!

لرد بدگمان بود.
-خب این دقیقا کجای دلمونو می گیره؟ ما از غذاهای اینقدری خوشمون نمیاد. ما یه سینی بزرگ پر از غذا میخوایم.

آگوستوس تحت فشار بود.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۳ ۲۱:۲۶:۵۵
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۳ ۲۱:۲۹:۱۷


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
لرد با خوشحالی رویش را از صحنه ی گیس و گیس کشی بانز و رودولف گرفت و به نفر بعد نگاه کرد.این سری نوبت تاریخ نویس بود.
-مورگانا نمیشنوی؟
مورگانا با حواس پرتی نگاهش را از گلی در داخل گلدان گرفت و به لرد نگاه کرد و گفت: چه را قربان؟
لرد در حالی که سعی میکرد لبخند نزند و به خوبی نقشش را بازی کند، گفت: صدای اره را! نکند کسی دارد درخت تو را قطع میکند؟
بشقاب از دستان مورگانا رها شد!نمیدانم شاید از تعجب اینکه مگر لرد سیاه هم به درختان توجه دارد، یا اینکه اصلا لرد تاریکی میتواند تفاوت صدای بین اره و چرخه گوشت را بفهمد یا نه!ولی هرچه که بود طبق خواسته لرد او ندوید.بلکه همان جا ایستاده بود و روی حالت پاز شده مانده بود.
لرد اخمی کرد و سرش را کمی خاراند و فکر کرد چرا مرگخواراناش تا این حد شبیه اینترنت اکسپلورر اند؟!مورگانا که انگار کم کم داشت صفحه اش بالا می آمد بعد از چند دقیقه جیغــــــی کشید که بعدا خودش آن را در مرگخوارنامه اش ثبت کرد و شد یکی از معجزاتش!او در حالی که بی اختیار فریاد میزد و بد و بیراه میگفت خود را از پنجره به بیرون انداخت بلکه سریعتر به خانه درختی اش برسد.
-آدمای کثیف!چه طور به خودتون جرئت میدید که به خانه من، مورگانا لی فای نزدیک بشید؟همین کارهای شما باعث شده که جنگلهای آمازون و گلستان به این وضع بیوفته!همین حرکات باعث خشکی دریاچه ارومیه بودن!...
لرد به بقیه جیغ های مورگانا گوش نداد؛ کار مهم تری داشت! اینتر را فشار داد و به قربانی بعدی اش نگاه کرد بعد که از شوق خوردن غذا آب از دهانش آویزان شده بود.هکتور یکی از بزرگترین معجون سازان دنیای سیاه! drool:
این یکی که کاری نداشت.فقط لازم بود از ترکیدن آزمایشگاهش بگویی،مورد بعدی آملیا بود که لرد با نشان دادن گربه ای در حال مردن از راه به درش کرد و همین طوری یکی یکی رقیبان را با اقتدار شکست داد و در اخر به فینال رسید که با ایوان برگزار میشد!
-ایوان؟
-بعله قربان؟
-تو چرا اینجایی؟
-خوب...خوب قربان...اینجا صفه غذاست و من اینجام...اینجام...خوب غذا میخوام دیگه قربان!
لرد کمی فکر کرد.بعله خوب او غذا میخواست بهش چه میگفت؟
-تو چیزی به ذهنت نمیرسد راوی؟
-نه قربان!من فقط نقل میکنم.
- باشد به محفل جوجه اردک زشت.ریدوکتو!
و اینگونه بود که استخوانهای ایوان از هم پاشیده شد که لرد بماند و خودش!
حالا لرد بود و همه غذاهایی که باید در شکم مرگخوارانی میرفت که حالا فقط نخود سیاه نسیبشان میشد.
-از مرلین هم بخواهند!نخود سیاه!از سرشانم زیاد است.
و البته آنها از مرلین هم میخواهند!ولی مطمئنا لرد از مرلین نمیخواهد که یاد بگیر یا ببخشید به یاد بیاورد چگونه غذا بخورد!
لرد:



پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۵:۴۰
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 718
آفلاین
- تو به ما چی گفتی؟! بریم ته صف؟!
- ارباب؛ بچه ها توی سوم ابتدایی توی اون درسه که ایستگاه اتوبوس اینا داشت یاد میگیرن که توی صف بایستنا!
- یعنی تو داری به ما میگی که ما یاد نگرفتیم؟!
- ارباب، چند بار باید بگیم؟! ما میخواهیم به شما یادآوری کنیم.

لرد نگاهِ غضب آلودی به صف انداخت به امید اینکه با نگاهش، صف از وسط شکافته شود و او به راحتی بتواند به ابتدای صف و وعده ی غذایی اش برسد؛ ولی مرگخواران گرسنه سخت جان تر از این حرف ها بودند و نگاه ِ غضب آلود لرد نتوانست بر روی آنها تاثیری بگذارد. بعد از شکست نقشه A ، نوبت بقیه ی نقشه ها بود:
- آگوستوس! میز و دیگ رو بردار و بیارش این سمت! دقیقا جلوی ما تا ما نفر اول صف بشیم!
- ارباب، شما خودتون دستور دادین با طلسمی این میز رو سر جاش محکم کنیم تا در برابر هجوم مرگخوارها بتونه مقاومت کنه و دیگه هی خرج این میز نکنیم!
- و الان هم دستور میدیم تا جابه جاش کنی!
- من رو ببخشید ارباب، نمیشه...

لرد نگاه عصبانی ای به آگوستوس کرد. شدیدا عصبانی شده بود ولی هنوز هوش و ذکاوت خویش را داشت، باید خودش یا راهی می یافت، یا راهی می ساخت! نگاهی به افراد صف انداخت و فکر کرد. فیلم زیاد میدید، اما بیشتر آن ها ترسناک بودند. برای همین باید همه ی آن ها را میکشت؛ ولی خب، دیگر مرگخواری باقی نمی ماند. برای لحظه ای وسوسه شد که این کار را بکند، چیزی که زیاده مرگخوار! اما فکر دیگری به ذهنش رسید.
- مرلین، یه صدایی از بیرون شنیدیم، مثل اینکه با شما کار دارن، بانویی با موهایی به رنگ آتش بود!
- ممنونیم ارباب.

مرلین با سرعت نور به سمت بیرون خانه ریدل شتافت و به این ترتیب، اولین مانع از سر راه برداشته شد. نفر دوم روونا بود که با حالتی بسیار با فرهنگ، ایستاده بود تا نوبتش بشود. روی بشقابش، دستمالی به چشم میخورد، روونا بدون دستمال هیچوقت غذا نمیخورد. لرد وقتی مطمئن شد که حواس روونا جای دیگری ـست، دستمال مذکور را با شدت تمام فوت کرد، دستمال چند متر آن طرف تر افتاد و روونا به دنبال دستمال رفت. دومین مانع نیز فتح شده بود.
- رودولف؛ حس میکنیم که بانز نگاه های مشکوکی به آشا می کند. مطمئنا شما نیز همچین حسی دارید!
- اوه حق با شماست ارباب! دقت نکرده بودیم همچین حسی داریم، ممنون از یادآوری این حس! اوهوی بانز، بیا ببینم... گوووپس!

رودولف کله اش را درست جلوی بینی بانز پارک کرد. لرد خوشحال بود، با یک تیر دو نشان زده بود!




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۰:۱۸ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

فرهنگستان وزارت، به مدیریت تد ریموس لوپین قوانین سخت و لازم الاجرایی گذاشته واستفاده از کلمات سیاه و خشن رو ممنوع کرده. تصمیم مرگخوارا اینه که فرهنگستانی در لیتل هنگلتون تاسیس کنن تا در اون منطقه قوانین خودشون رو پیاده کنن و آزاد باشن .مرگخوارا می خوان برای فرهنگستان مجوز بگیرن. وبرای این کار باید با فرهنگ بشن.
لرد تصمیم میگیره چند تا از مرگخوارای با فرهنگ رو انتخاب کنه تا وقتی بازرس ها میان با رفتارشون اونا رو تحت تاثیر قرار بدن. ولی خیلی زود متوجه می شه که خودش هم از نظر فرهنگی ضعیفه. مرگخوارا تصمیم می گیرن اول رفتار با ساحره ها رو به لرد یاد بدن.

______________

-اهم اهم!

لرد سیاه از کوره در رفت!
-اهم و زهر نجینی! چته خب؟ بگیر بشین!

بلاتریکس به بهانه آرام کردن به او نزدیک شد...هر فرصتی برای بلا غنیمت بود!
-ارباب آروم باشین. شما الان باید صندلی رو عقب بکشین که من بشینم.

-چرا دقیقا؟
-چون من یک بانوی محترم هستم.
-کجاتون بانوی محترمه؟ از این جایی که ما نگاه می کنیم شما شبیه یک زن شوهر دار به نظر می رسین که عاشق یکی دیگه...خب...حالا گیریم صندلی رو عقب کشیدیم. با فرهنگ می شیم؟

لرد سیاه برای پایان بخشیدن به کشمکش، صندلی را عقب کشید. بلا با خوشحالی روی صندلی نشست. لحظه فوق العاده ای بود! این صحنه تا پایان عمرش در ذهن او حک شده بود. شاید این شروعی دوباره بود برای جبران اشتباهات گذشته. شاید لرد به عشق پنهانش اعتراف می کرد و از او می خواست که از رودولف جدا شود. در این صورت باید لقبی برای خودش انتخاب می کرد. لیدی ولدمورت لقب دلچسب و زیبایی بود...می توانست نام پدرش را روی اولین فرزندشان...با صدای لرد به خودش آمد.
-حالا ما با فرهنگیم!

روونا جلو رفت.
-هنوز نه ارباب. چیزای دیگه ای هم هست که باید یاد بگیر...چیز...یعنی بلدین...باید بهتون یاد آوری بشه. مثلا الان قراره سینی هامونو ببریم که آگوستوس برامون غذا بکشه. شما چیکار می کنین؟

لرد سیاه یکی از سینی ها را برداشت و بطرف آگوستوس پرتاب کرد.
-هی! آشپز...غذای ما رو بکش و بیار.

روونا سرش را تکان داد.
-نه...نه...شما باید مثل بقیه در صف منتظر رسیدن نوبتتون بمونین. می دونم گرسنه هستین...ولی لطفا برین آخر صف ارباب!




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مدتی بعد!

لرد سیاه: روونا؟بلا هنوز برنگشته؟
روونا به ساعت آبی رنگ روی دیوارمیندازه. عقربه ی بلا روی در حال ضرب و شتم ملت قرار داره.روونا لبخندی تحسین آمیز به ساعت میزنه.ساعت صبح همون روز رنگ سبزتیره ی بسیار زشتی داشت. البته زشت از نظر روونا، و هم اکنون با نوری آبی رنگ میدرخشید.روونا جواب میده:نه ارباب. ظاهرا داره ملتو میزنه.به زودی پیداش میشه.

یک ساعت بعد صدای تق ظاهر شدن بلا به گوش میرسه.بلا موهاشو موتب می کنه و روونا رو با خشونت از سر راهش کنار میزنه و به طرف لرد سیاه میره و تعظیم میکنه.

لرد:چی شد بلا؟ چیزی یاد گرفتی؟
بلاتریکس:بله ارباب! کلی چیز یاد گرفتم که الان خدمتتون عرض می کنم. شما در برخورد با من باید بسیار ملایم رفتار کنین.طوری که انگار من ظرف بلورین شکننده ای هستم.

لرد شباهتی بین بلا و ظرف بلورین نمیبینه و متوجه نمیشه که چرا بلا هی داره خودشو مثال میزنه.ولی اجازه میده بلاتریکس به گزارش دادن ادامه بده.
بلا:خب ارباب!شما باید با احترام با ما رفتار کنین.سر میز غذا صندلی رو برای ما عقب بکشین.همه ی در ها رو برای ما باز کنین.هی از ما بپرسین که به چیزی احتیاج داریم یا نه.بعد دائم از ما تعریف کنین و به زیبایی های بی شمار ما اشاره کنین.

لرد که میبینه قضیه داره پیچیده میشه به روونا اشاره میکنه که کاغذ و قلمی بهش بده. روونا اطاعت میکنه.لرد شروع به نوشتن میکنه. ولی متوجه میشه که نوشته ها قابل خوندن نیستن!

لرد:روونا؟این کاغذ چرا آبیه؟
روونا:آبی رنگ زیباییه ارباب!
لرد:روونا؟خب آخه این جوهر هم آبیه! هوش ریونیت بهت نگفت در این صورت ما نمیتونیم نوشته هامونو بخونیم؟

درست در همین لحظه جوهر و قلمی سیاه رنگ از پنجره به داخل اتاق پرتاب میشه.شیشه جوهر پس از جاخالی موفقیت آمیز لرد، با جمجمه ی نجینی برخورد می کنه.
لرد:یکی بره این رودولف خودشیرین رو ادب کنه!ما نمی فهمیم این که سه طبقه با ما فاصله داره صدای ما رو از کجا میشنوه!
بلا کنار میز غذاخوری میره و اهم اهم میکنه.منتظره که لرد صندلی رو براش عقب بکشه ولی لرد همچون جادوگری باسیلیسک دیده، به بلا زل میزنه!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
ابرو های روونا بالا پرید.
-وینکی، جن خونگی مونث و خوب!منظورت چی بود الآن؟

وینکی در حالی که با دقت به گیگیلی آشا نگاه می کرد،سرش را خاراند:
-خب،وینکی یادش نیومد که چرا اینو گفت!شد این حرف وینکی رو نشنیده گرفت؟

روونا نگاه عجیبی به وینکی انداخت.پس از 5 ثانیه، که تا لود شدنش طول کشید رو به ولدمورت کرد:
-ارباب،منظور ما این نبود!منظور ما این بود که ...ارباب اونجا رو نگاه کنید...ارباب!

چشمان روونا باز تر شد.در واقع خیلی بازتر و با تعجب به جغدی که از پنجره داخل می شد نگریست.

دقیق تر ...دقیق تر... و دقیق تر!

-اربـــــــــــــــــــــــــــــاب!نامه از وزارتخونه س!

چند ثانیه گذشت تا جغد به خانه ریدل وارد شود.در تمام این مدت،روونا به شدت در انتظار کروشیو بود.خودش هم نمی دانست چرا.احتمالا چون چند پستی می شد که کسی کروشیو نخورده بود!

لرد با چشمان سرد همیشگی ش، به روونا نگاه کرد.دیگر سخن گفتن لازم نبود؛هوش ریونی روونا به او کمک می کرد تا منظور لرد را در یابد.

-الآن میارمش ارباب!

به سوی پنجره دوید.

دست دراز کرد و جغد را-با وجود مقاومت های شدیدش-گرفت.بسته پایش را باز کرده،به دست لرد سپرد.
لرد تکانی به چوب دستیش داد.کاغذ پوستی باز شد:

سلام سیو،نظرت راجع به اینا چیه؟میخوام توی سازمان مشاغل آگهی بدم.جوابت رو برام بفرست.لطفا سریع.قربانم،سیر!


چشمان کم فروغ اسنیپ رنگی از ترس گرفته بود.چند قدم جلو آمد و با لرزشی نامحسوس در صدا شروع به صحبت کرد:
-عذر میخوایم ارباب..این برای ما بود!کار های وزارت!

لرد همچنان که با چهره بی حالتش به اسنیپ می نگریست، چوب دستیش را تکان داد و کاغذ پوستی به دست اسنیپ افتاد.صدای سرد لرد در فضا پیچید:

-همونطور که گفتیم،بلا امروز خیلی کنجکاوه.و دوست داره بدونه که چه شغل هایی در وزارتخونه وجود داره؟

اسنیپ سری به نشانه احترام خم کرد:
-یه سازمان حمایت از ساحره ها،یک عدد سازمان فرهنگ و هنر جادوگری و یک دفتر فرماندهی کارآگاهان!

لرد سری تکان داد:
-متوجه شدی بلا؟کنجکاوی های زیادت رو به دیده اغماض می نگریم!

خانه ریدل در سکوت فرو رفته بود.چند ثانیه بیشتر طول نکشیده بود که صدای ذوق زده روونا در خانه پیچید:
-یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــافتم!

توجه همه به روونا جلب شد:
-البته...خب،من که نفهمیدم!البته من فهمیدم که ارباب فهمید!ارباب فهمید که شاید بهتر باشه ما یک نفر رو برای سازمان بین المللی حمایت از ساحرگان بفرستیم!اینطوری بلا متوجه میشه چرا اربابش باید با ساحره ها درست صحبت کنه و چطوری!

همه نگاه ها به سوی لرد برگشت:
-توانایی جالبی برای ذهن خوانی داری،روونا!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۵۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
آشا با تمرکز خاصی به گیلی گیلی اش نگاه میکرد که داشت از زیر میز با صحنه آهسته میفتاد روی زمین. از آنور هم لرد مشغول تفکری بسیار عظیم بود. تفکری که اگر کسی در حد من و شما به آن دست پیدا میکرد قطعا میرفت و نظریه ی نسبیت را بر می انداخت و نظریه ی «فرهنگستیت» را معرفی میکرد! اما لرد ابهت داشت و از هر چه که به ماگل ها و کشفیاتشان مربوط بود بیزار بود.

مرگخواران سخت مشغول فکر کردن بودند و حتی خودشان هم نمی دانستند به چه فکر میکنند یا اصلا چرا باید در این لحظه فکر کنند و به جایش نروند دوربین نیاورند و از حرکت آهسته ی گیلی گیلی ها عکس بگیرند! چون حرکت آهسته یک جسم در نوع خودش بسیار عجیب غریب است. این هم از اثرات وجود گل سرسبد تیزهوشان آبی کلاوی ها بود.

وینکی گفت:
- جن خانگی قبول نکرد. وینکی باید کار کرد. وینکی باید جن خانگی خوب شد. وینکی باید اینقدر کار کرد تا اسخوان هایش پوکید و مغزش آب شد. حتی اگر لازم شد وینکی توانست رفت تغییر جنسیت داد! وینکی مایکل جکسون شد!

لرد که رشته افکارش با صدای جیغ مانند وینکی، پاره شده بود و همه تحلیل و بررسی اش به فنا رفته بود به وینکی و بعد هم به روونا نگاه کرد.
-تصویر کوچک شده

-
-
-:worry:
-ما موافق نیستیم به هر حال... اصلا چرا باید با ساحره ها لطیف حرف بزنیم؟ مگه اینجا پایگاه اون پشمک و رفقای فقیر فقراشه؟ مگه ما بنفشیم و شما فازمتر و ترموکوپل؟ ما موافق نیستیم.
-ولی ارباب... مجوز... :worry:
- ولی ارباب... فرهنگ...
-ولی ارباب... چنگال!

هکتور که سرخ شدن چهره اربابش را می دید و خاطرات خوبی از لحظات آینده آن نداشت گفت:
-ارباب شما استراحت کنین ما الان میریم براتون معجون آرامش بخش بیاریم تمدد اعصاب بگیرین.

لرد بیشتر در صندلی چرمیش فرو رفت و چیزی نگفت. در این فاصله هم هکتور از کادر خارج شد و دوان دوان رفت آزمایشگاهش.

مورگانا گفت:
-ارباب ما اصلا یه فکری داریم. چطوره وظیفه ها رو عوض کنیم؟ مثلا رودولف جای وینکی کار کنه و مرلین جای ما جزوه تایپ کنه. چطوره؟ با فرهنگ هم میشیم.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۴ ۲۱:۴۰:۴۳


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.