ابرو های روونا بالا پرید.
-وینکی، جن خونگی مونث و خوب!منظورت چی بود الآن؟
وینکی در حالی که با دقت به گیگیلی آشا نگاه می کرد،سرش را خاراند:
-خب،وینکی یادش نیومد که چرا اینو گفت!شد این حرف وینکی رو نشنیده گرفت؟
روونا نگاه عجیبی به وینکی انداخت.پس از 5 ثانیه، که تا لود شدنش طول کشید رو به ولدمورت کرد:
-ارباب،منظور ما این نبود!منظور ما این بود که ...ارباب اونجا رو نگاه کنید...ارباب!
چشمان روونا باز تر شد.در واقع خیلی بازتر و با تعجب به جغدی که از پنجره داخل می شد نگریست.
دقیق تر ...دقیق تر... و دقیق تر!
-
اربـــــــــــــــــــــــــــــاب!نامه از وزارتخونه س!
چند ثانیه گذشت تا جغد به خانه ریدل وارد شود.در تمام این مدت،روونا به شدت در انتظار کروشیو بود.خودش هم نمی دانست چرا.احتمالا چون چند پستی می شد که کسی کروشیو نخورده بود!
لرد با چشمان سرد همیشگی ش، به روونا نگاه کرد.دیگر سخن گفتن لازم نبود؛هوش ریونی روونا به او کمک می کرد تا منظور لرد را در یابد.
-الآن میارمش ارباب!
به سوی پنجره دوید.
دست دراز کرد و جغد را-با وجود مقاومت های شدیدش-گرفت.بسته پایش را باز کرده،به دست لرد سپرد.
لرد تکانی به چوب دستیش داد.کاغذ پوستی باز شد:
سلام سیو،نظرت راجع به
اینا چیه؟میخوام توی سازمان مشاغل آگهی بدم.جوابت رو برام بفرست.لطفا سریع.قربانم،سیر!
چشمان کم فروغ اسنیپ رنگی از ترس گرفته بود.چند قدم جلو آمد و با لرزشی نامحسوس در صدا شروع به صحبت کرد:
-عذر میخوایم ارباب..این برای ما بود!کار های وزارت!
لرد همچنان که با چهره بی حالتش به اسنیپ می نگریست، چوب دستیش را تکان داد و کاغذ پوستی به دست اسنیپ افتاد.صدای سرد لرد در فضا پیچید:
-همونطور که گفتیم،بلا امروز خیلی کنجکاوه.و دوست داره بدونه که چه شغل هایی در وزارتخونه وجود داره؟
اسنیپ سری به نشانه احترام خم کرد:
-یه سازمان حمایت از ساحره ها،یک عدد سازمان فرهنگ و هنر جادوگری و یک دفتر فرماندهی کارآگاهان!
لرد سری تکان داد:
-متوجه شدی بلا؟کنجکاوی های زیادت رو به دیده اغماض می نگریم!
خانه ریدل در سکوت فرو رفته بود.چند ثانیه بیشتر طول نکشیده بود که صدای ذوق زده روونا در خانه پیچید:
-
یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــافتم!
توجه همه به روونا جلب شد:
-البته...خب،من که نفهمیدم!البته من فهمیدم که ارباب فهمید!ارباب فهمید که شاید بهتر باشه ما یک نفر رو برای سازمان بین المللی حمایت از ساحرگان بفرستیم!اینطوری بلا متوجه میشه چرا اربابش باید با ساحره ها درست صحبت کنه و چطوری!
همه نگاه ها به سوی لرد برگشت:
-توانایی جالبی برای ذهن خوانی داری،روونا!