هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
خلاصه: آرنولد پفک پیگمی یواشکی وارد دهن لرد ولدمورت شده و داره از درون کنترلش می‌کنه و مرگخوارا هم از این قضیه اطلاع ندارن. لرد پفک پیگمی () بعضاً حرفای عجیبی می‌زنه، دستورات عجیبی صادر می‌کنه و واکنش‌های عجیبی هم نشون میده...

***


آرنولد درون معده‌ی لرد، بصورت رفت و برگشت، پیاده‌روی می‌کرد و در افکارش سخت درگیر این بود که چطوری می‌تونست لرد رو کمی اذیت کنه.
از ستون فقرات لرد بالا رفت و از لای دهنش، یواشکی نگاهی به بیرون انداخت.

لینی ردای مرگخواریش رو در آورده و حالا مشغول پوشیدنِ نوارهای راه‌راهیِ زرد و مشکی بود.
آرنولد متوجه نوکِ تیز و برّاقِ نیشِ لینی شد...
-

فوراً به درون معده‌ی لرد برگشت تا جمله‌ی بعدیش رو بگه.
امّا منصرف شد.
اون برعکس حرف میزد. خودش این رو می‌دونست. در طول زندگیش، به لطفِ زبونِ برعکسش، خواسته‌هاش هیچوقت برآورده نمی‌شدن.
امّا اون یه ریونکلاوی بود و می‌دونست که چطوری این مشکل رو حل کنه!
پس گلوش رو صاف کرد و دستورش رو منفی کرد:
- لینی، ما رو محکم نیش بزن!

لینی:


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-ارباب آزادی آخه؟ اونم از نوع مطلقش؟ آخه اینا ظرفیت آزادی دارن؟

لینی نتوانسته بود در مقابل این تصمیم خطرناک سکوت کند! حتی نگاه های خیره و تهدید آمیز لرد هم نتوانست ساکتش کند.
-آخه ارباب...به محض ابلاغ این تصمیم، همین بانز بی ظرفیت شروع میکنه به لخت گشتن! در نتیجه شما نمیبینینش. مثلا ممکنه وارد اتاقی بشین و ندونین که آیا در اون اتاق بانزی وجود داره یا نه. شما مایلین اینجوری زندگی کنین؟ زندگی خصوصیتون مورد تهدید واقع میشه. یا همین کراب...میتونین تصور کنین که اگه آزاد باشه چه جور لباسایی برای خودش انتخاب میکنه؟ آیا آبرویی برای ارتش سیاه میمونه؟ یا رودولف...نه، نه...اصلا درباره رودولف حرفی نمیزنم!

لرد متفکر به نظر میرسید. شاید داشت قانع میشد. لینی حشره قانع کننده ای بود. برای همین فرصت را غنیمت شمرد.
-ارباب این اصلا منطقی نیست...کمی فکر کنین.

ولی جوابی که گرفت چیزی نبود که انتظارش را داشت.
-ما فکر نمیکنیم! عمل میکنیم پیکس. از دستورات ما سرپیچی نکنین!




ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ جمعه ۱ دی ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد چوبدستیشو به طرف در میگیره و وردی رو با عصبانیت میخونه. در بشدت باز میشه. ولی کسی پشتش نیست.
لرد به در نزدیک میشه.
-کی تو رو زد؟

در خمیازه ای میکشه.
-به تو چه!

در بی ادبه...ولی لرد هم خوب بلده بی ادبا رو ادب کنه. لگدی به در میزنه و سوالشو تکرار میکنه.
-کی تو رو زد؟

در آخ بلندی میگه و اشک تو دستگیره ش جمع میشه.
-خودم زدم بابا. یه خصومت کوچیکی با خودم داشتم...زدم! چراقضیه رو پیچیده میکنی؟

لرد به طرف لینی برمیگرده.
-یادداشت کن ویزو!

لینی دفترچه ای به ابعاد میلیمتری از زیر بالش در میاره. لرد شروع به صحبت میکنه.
-ما دقت کردیم و دیدیم همه چی اینجا زیادی سفیده...چیز...یعنی سیاهه. ما از رداهای مرگخوارا خوشمون نمیاد. بهشون بگو دیگه لازم نیست ردای مرگخواری بپوشن. هر کی هر چی خواست بپوشه...آزادی مطلق!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
اصولا وقتی در کوبیده می‌شه، انتظار می‌ره لحظاتی بعد باز بشه و شخصی در آستانه‌ی در نمایان شه. حداقل تو محفل که اینطور بود. حتی بعضا دیده شده در بدون خبر قبلی از جا کنده شده و ویزلی‌ای آویزون بر اون کف زمین پخش می‌شد!

بنابراین آرنولد برای ورود کسی که در زده بود منتظر می‌مونه. هی منتظر می‌مونه. خیلی هم منتظر می‌مونه! اما این منتظر موندنش باعث نمی‌شه که صفت منتظر خجالت بکشه و انتظارشو به سر برسونه. خبری از باز شدن در و ورود هیچ‌کس به اتاق نبود!
آرنولد کمی فکر می‌کنه. شاید باید اجازه‌ی ورود رو صادر می‌کرد!
- آمم... میتونی بیای تو.
- اومدم ارباب!

لرد هر انتظاری داشت، غیر از این فریادی که از بیخ گوشش بلند شده بود. البته لرد که نه در واقع، بلکه آرنولدی که تو وجودش رخنه کرده بود و کنترلش می‌کرد!
- آهای! چته تو ویزو؟ ... اصن چجوری اومدی تو؟ ما رو آشفته کردی!
- ویزو؟

لینی بعد از مقادیری تعجب کردن از بابت طرز صحبت لرد ادامه می‌ده:
- از سوراخ کلید در ارباب. مثل همیشه.

مثل همیشه... شاید آرنولد باید بیشتر دقت می‌کرد و کم‌تر سوال می‌پرسید!

در حالی که چشمای لرد جستجوگرانه اطراف اتاق در حرکت بود تا پورت‌کی مناسبی رو برای لینی برگزینه، لینی صحبت کردن رو از سر می‌گیره.
- ارباب داشتم تو راهرو ویز ویز می‌کردم که صدای قهقهه‌تونو شنیدم. چیزی شده آیا؟

توجه لرد از اشیای اتاق و لینی برگرفته می‌شه و به جاش به در دوخته می‌شه.
- اگه تو از سوراخ در اومدی و در نزدی پس کی در زد؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
اصولا وقتی در کوبیده می‌شه، انتظار می‌ره لحظاتی بعد باز بشه و شخصی در آستانه‌ی در نمایان شه. حداقل تو محفل که اینطور بود. حتی بعضا دیده شده در بدون خبر قبلی از جا کنده شده و ویزلی‌ای آویزون بر اون کف زمین پخش می‌شد!

بنابراین آرنولد برای ورود کسی که در زده بود منتظر می‌مونه. هی منتظر می‌مونه. خیلی هم منتظر می‌مونه! اما این منتظر موندنش باعث نمی‌شه که صفت منتظر خجالت بکشه و انتظارشو به سر برسونه. خبری از باز شدن در و ورود هیچ‌کس به اتاق نبود!
آرنولد کمی فکر می‌کنه. شاید باید اجازه‌ی ورود رو صادر می‌کرد!
- آمم... میتونی بیای تو.
- اومدم ارباب!

لرد هر انتظاری داشت، غیر از این فریادی که از بیخ گوشش بلند شده بود. البته لرد که نه در واقع، بلکه آرنولدی که تو وجودش رخنه کرده بود و کنترلش می‌کرد!
- آهای! چته تو ویزو؟ ... اصن چجوری اومدی تو؟ ما رو آشفته کردی!
- ویزو؟

لینی بعد از مقادیری تعجب کردن از بابت طرز صحبت لرد ادامه می‌ده:
- از سوراخ کلید در ارباب. مثل همیشه.

مثل همیشه... شاید آرنولد باید بیشتر دقت می‌کرد و کم‌تر سوال می‌پرسید!

در حالی که چشمای لرد جستجوگرانه اطراف اتاق در حرکت بود تا پورت‌کی مناسبی رو برای لینی برگزینه، لینی صحبت کردن رو از سر می‌گیره.
- ارباب داشتم تو راهرو ویز ویز می‌کردم که صدای قهقهه‌تونو شنیدم. چیزی شده آیا؟

توجه لرد از اشیای اتاق و لینی برگرفته می‌شه و به جاش به در دوخته می‌شه.
- اگه تو از سوراخ در نیومدی و در نزدی پس کی در زد؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۵ ۱۴:۵۵:۱۰

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲:۲۷ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
بلاتریکس خشمگین از این که آرسینوس دقیقا مثل او تعجب کرده، چشم غره ای به او رفت و به طرف لرد سیاه برگشت.
-ارباب حالتون خوبه؟ کابوسی که دیدین اینقدر بد بود؟ منو می شناسین؟

لرد سیاه چهره غمگینی به خودش گرفت!
-اوه...بلا...می شناسمت. حالمون خوب نیست. می شه دست ما رو بگیری؟

بلاتریکس از مرلین خواسته پرید و دست لرد را گرفت. ولی به محض برخورد دستش با دست لرد سیاه، غیب شد!
صدایش از پشت در خروجی به گوش می رسید!
-من چطوری اومدم اینجا؟....اونم درست تو اون لحظه...نهههههههههه!

لرد سیاه لبخند شرورانه ای زد!

آرسینوس نبودن بلا را غنیمت شمرد.
-ارباب...چیزی لازم دارین براتون بیارم؟

لرد به جامی که روی میز بود اشاره کرد.
-منو ارباب خطاب نکن. خوشمان نمی آید! و اون آب رو بده بنوشیم. گلویمان خشک شد.

آرسینوس به شکلی بسیار خودشیرینانه به طرف جام شیرجه زد. ولی به محض برخورد دستش با جام، او هم غیب شد...

لرد سیاه قهقهه بلندی زد...البته ناخودآگاه...
-این یکی رو هم پرت نکردم بیرون. این تفریح مورد علاقه من نیست. من استاد بیرون کردن همه نیستم! اینطور که معلومه اینجا قرارنیست خیلی خوش بگذره. خوب نشد اومدما! برده ولدمورت...یه خمیازه بکش. خوابم گرفت!

درست در همین وقت در اتاق لرد به صدا در آمد!




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
سوژه‌ی جدید:


- اونکه خواب و رویا تو زنگ خنده‌هاش بود... یه دنیا از رمز و راز تو عمق اون چشاش بود... شوق بلند پرواز همیشه زیر پاش بود... به من بگین خواب من رو ندیدین؟ ... آآآخ!

پاره آجرِ پرتاب‌شده دقیقاً خورد تو ملاجِ رودولف!
آرنولد از لابه‌لای بوته‌ها بیرون پرید و به سمت دکه‌ی دربونیِ خونه‌ی ریدل رفت.
- تا حالا بهت گفتن چه حنجره‌ی طلایی‌ای داری؟!

با احتیاط، رودولفِ بی‌هوش شده رو لای بوته‌ها قایم کرد و بدون هیچ تعلّلی، وارد خونه‌ی ریدل شد.
نفسش رو توی سینه حبس کرد. هیچکس اونجا نبود.
شاید هم بانز نگهبانٍ داخلیِ خونه‌ی ریدل بود..؟

پفک پیگمی نفس عمیقی کشید و بعد، خیلی آروم، اولین دَرِ راهرو رو باز کرد.
- بینگو!

لرد ولدمورت همون‌جا روی تختش خوابیده بود!
آرنولد پاورچین پاورچین نزدیک شد. شاید اگه مردونه در برابر لرد سیاه قرار می‌گرفت، هیچ شانسی نمی‌تونست داشته باشه.
ولی خب... آرنولد خیلی نامرد بود!

پس دهنِ لرد رو کمی باز کرد و بعد...
پرید داخلش!
و به دنبالش، لرد با تکونِ شدیدی از خواب پرید.
- عــــااااا!

ناگهان دَرِ اتاق باز شد و آرسینوس و بلاتریکس به داخل هجوم آوردن.
- چی شده ارباب؟
- ارباب کابوس دیدین؟

لرد نفس‌نفس‌زنان به چهره‌های نگران یارانش خیره شد.
- اربابانِ من؟!

آرسینوس و بلاتریکس:


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
( پست پایانی)


لرد سیاه قصد داشت به صدایی که شنیده بود اهمیتی ندهد...ولی صدا، صدای دخترش بود! برای همین اهمیت داد!

از جا بلند شد و چوب دستی اش را در آورد.
جادوی رد یاب را اجرا کرد...و متوجه شد که نجینی در حال سر کشی از این مغازه به آن مغازه بوده.
-یعنی دنبال شام می گشته؟

نگاهی به تقویم جادویی اش انداخت.
-آخرین بار کی بهش شام دادم؟...مطمئنیم باز قهر کرده رفته یه جایی قایم شده که بریم دنبالش. فعلا بگیم پولامونو بیارن. اگه درآمد کافی داشتیم براش شامی هم تهیه می کنیم.

با احضار لرد، آرسینوس جعبه حاوی گالیون ها را به اتاقش آورد.
-ارباب همونطور که فرموده بودین همه نصف درآمدشونو این تو ریختن. تقدیم به شما.

لرد سیاه جلو رفت و در جعبه را باز کرد...گالیون ها و سیکل های درخشان...مقداری شکلات...با خودش فکر کرد کدام مرگخوار، شکلات را به جای پول به عنوان دستمزد قبول کرده؟...و مایعی قرمز رنگ!
-این دیگه چیه؟...خون...نمی تونه باشه...

سکه های داخل جعبه را هم زد...دستش به پارچه ای ضخیم خورد.
-شال گردن؟...شال گردن نجینیه...یعنی...اونم خون نجینیه؟

نگران شد...

یکی از مرگخواران به وضوح به او اخطار داده بود که مایل نیست درآمدش را با او شریک شود.
عصبانی بود...ولی نه آنقدر که جان نجینی را به خطر بیندازد.
-آرسینوس...برو به اینا بگو هر چی مغازه زدن جمع کنن. از درآمدشون راضی نیستیم. همین حقوق مرگخواری از سرشونم زیاده.


پایان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶

نویل لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۳ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۵ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
لرد ولدمورت قوی قدرتِ قدر شوکت روی صندلی شاهانه ش لم داده بود و به صدای بارون گوش میداد.یه عینک دودی به چشمش زده بود و یه لیوان آب پرتقال دستش بود که از طریق نی اون رو می نوشید و پاهاش رو روی هم انداخته بود. شاید ذهن هر انسان کامل العقلی بره به سمت سواحل آنتالیا و تابستان های گرم و شلوارک و نوشیدنی های کره ای و فلان و این سوال پیش بیاد که وات د فاز یا سیدی؟
اما قطعاً هیچ شخصی تخم مرغ لازم برای پرسیدن این سوال از جناب شمس الشموس لرد خان ولدمورت ندارد. پس این سوال مثل خیلی از سوالات دیگری از جمله این که چرا در گنجه بازه، چرا دم نجینی درازه، چرا دامبل با اسنیپ نمی سازه بی جواب ماند.
نزدیک ترین جوابی که به ذهن می رسید این بود که احتمالاً عقده هایی که لرد از بچگی توی وجودش داشت باعث شده بود که خیلی دلش بخواد یه مسافرت آخر هفتگی خانوادگی سفید گونه داشته باشه. اما از اون جایی که تمایلات سیاه گونه ی لرد اجازه ی چنین کاری رو بهش نمیده پس تصمیم گرفته اینجوری از خجالت خودش در بیاد.

همین طور که زیر لب در حال خواندن آهنگ «تو بارون که رفتی دلم زیر و رو شد» بود، صدایی شنید که از اعماق ته وجودش به گوشش می رسید. آیا صدای شکمش بود؟ آیا وقت آن رسیده بود که یک آشپز برای خانه ی ریدل دست و پا کند؟ آیا مرگ خوارانش چیزی به جز مرده خوری نمی دانند؟

- پدر عزیزم؟ صدای منو می شنفی؟ برای چی این جمله ی من سین نداشت؟ فـــــیـــــــس!

- دختر عزیزم! صدات چرا قطع و وصل میشه؟ هوا بارونی شده دوباره ارتباط روح هامون با هم قطع شده!

- چی میگی پدر؟ چقدر صدات بد میاد! روح رو روح افتاده فکر کنم! میگی دست کی قطع شده؟

- چی؟! یعنی چی یکی بد روت افتاده؟! خب نذار بیفته روت دخترم! پولا رو از ملت گرفتی؟

- ای بابا این ارتباط هم به درد نمی خوره! پدر سوروس منو گره زده به یه پاتیل معجون! بیا نجاتم بده!

- آره آره دخترم! موافقم باهات. یه استیک با سس مخصوص برام بگیر با یه نوشیدنی کره ای که پاتیل پاتیل بشم. دمت گرم دخترم!

در این لحظه لرد ارتباط رو قطع کرد و برگشت به رفع عقده های حقارت خودش. در همین زمان نجینی خوشحال از این که پدرش گفته بلند میشم میام اونجا تک تک پاتیل ها را توی سوروس فرو می کنم خوشحال و خندان بود و به صورت کاملاً همزمان این سوال پیش می آمد که چرا جادوگران نباید از موبایل استفاده کنند؟! مگه قراره هر چی اختراع میشه فقط برای مشنگ ها باشه؟! آخه این چه سوتی ای ـه که میدی خانم رولینگ؟! پس از قطار هم نباید استفاده کنن! با الاغ برن هاگوارتز و بیان!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.