هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

رامین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۳ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
از دره ی گدریک.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
در ورودی سرسرا یبزرگ هاگوارتس باز شد . عده ای مرگ خوار با ماسک بر روی صورتشان وارد شدند. همه دور هم جمع شدند ، سر هایشان را به پایین خم کردند و زانو زدند. ناگهان توده ی سیاه و عظیمی از سقف وارد شد. از میان ان توده فردی با سری بی مو ، چشمانی براق و قرمز ، دهانی بی لب و بینی سوراخ مانند . او کسی جز لرد ولدمورت نبود.
ولدمورت چپ چپ به صندلی دامبلدور نگاهی اندارخت و با لحنی بی رحمانه گفت (( وای ی . دامبلدور . واقا متاسفم که تو این جا نیستسی . اما نگران نباش من جات رو پر میکنم .)) و سپس بی ادبانه روی صندلی او تف انداخت .ولدمورت به سوی مرگ خوارن رفت و تک تک ن ماسک های مرگ خواران را از سرشان برداشت و نام ان ها را صدا زد:((
لوسیوس ملفوی

بلاتریکس لسترنج

سوروس اسنیپ

پیتر پتیگرو

یاکسلی

ستنلی شانپایکس

نارسیسا مالفوی

و مهمان جدیدمون یعنی ویکتور کرام ))

ولمورت ادامه داد : ((بهترین جستجو گر کویدیچ به ما پیوسط به دلایلی که به گذشته ی او بر میگردد . و ما هم به او نیاز داشتی . او بهترین جستجو گر جهان در بازی کویدیچ است. و ما هم به یک جارو سوار حرفه ای نیاز داشتیم . خیلی ها به گفته ی من تو اینجلسه ی سرنوشت ساز نیستند ولی من اعتنایی ندارم . ولی یک نفر است که با دعوت من نیومد . لوسیوس اون پسرت کجاست .؟؟؟؟؟؟؟ ))
لوسیوس مافوی به همسرش نارسیسا نگاهی مهبت امیز انداخت و دستش را فشرد . سپس جلو رفت و
گفت : (( اون کار مهمی داشت))
ولدمورت چوبش را بالا برد و گفت : (( چه کاری مهم تر از این ...... اوادا کاداورا))
و پرتوی سبز رنگی لوسیوس مالفوی را از همسرش جدا کرد. نارسیسا به بلاتریکس پناه برد و با لحنی التماس امیز گفت : (( بلاتریکس . اوه ه . به من پناه بده))
بلاتریکس :(( خفه شو . من از دستور لرد سیاه سر پیچی نمیکنم هر چی ایشون بگه))
ولدمورت فریاد زد : (( نظر من اینه که اواداکداورا ))
اسنیپ جلو رفت و گفت : (( لرد من . میشه بگویید که شما چرا این کار را کردید))
ولدمورت قرولند کنان گفت : (( زیرا من با ورد پرو تیگو توانستم ذهن او را بخونم . دراکو داره به اون دورگه های بی لیاغت کمک میکنه. اون باید به سزای کارش برسه. ما امروز در هاگوارتس جمع شده ایم چون امروز پاتر با جارو ی پرنده اش از این جا میگذرد . جاروی او اذرخش است . پس مهمان جدید ما کارش را بلد است.))

اما همین که مهمان مرگ خوار ها دست بکار شد و روی جارویش نشست. حسی به او دست داد . سریع برگشت و گفت اکسپلی ارموس .
دراکو از پشت سر داد زد : اوادا کاداورا و مهمان مرگ خوار ها را کشت .
در همین هنگام هری و رون و هرمیون با اذرخش امدند. هری سریع داد زد : استیوپیفای هرمیون دوان دوان خود را به دراکو رساند و با گریه گفت : (( این چه کاری بود کردی . تو قرار بود به ما کمک کنی )
دراکو با عصبانیت گفت : (( اون ها مادر پدر من رو کشتند . این رو میفهمی ماگل ؟؟؟؟)
ولدمورت گفت :(( هیس ساکت باشید . این صدای چیه .))
ناگهان پرفسور لوپین و تانکس با پودر پرواز از شومینه وارد شدند .لوپین فریاد زد (( به به . لرد سیاه . فکر کردی دامبلدور نیست میتونی جشن بگیری.))
بلاتریکس چوبش را به روی تانکس هدف گرفت و فریاد زد فریاد زد : اوادا کاداورا .
ولی دراکو خود را پرت کرد و پرتوی سبزی که قسمت تانکس بود نسیب دراکو شد و او را پیش مادر و پدرش برد. هری ، رون ، هرمیون ، لوپین و تاکس سریع ان جا را ترک کردند.
ولدمورت با خشم گفت :(( من که نفهمیدم . امشب پاتر برای چی این جا بود .)
اسنیپ با چهره ای متحیر چیزی نامرعی را از زیر پایش برداشت و از داخل ان کاغذ پوستی با نام نقشه ی قارتگر را یافت و گفت :(( شاید دنبال وسایل مهمی میگشت.))
پایان

Lord Kaktoos
Griffendor s Lord


تایید نشد !!!
بیشتر از 10 خط هستش !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط Lord Kaktoos در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۳ ۱۶:۱۴:۱۹
ویرایش شده توسط Lord Kaktoos در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۳ ۱۶:۲۹:۵۶
ویرایش شده توسط Lord Kaktoos در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۳ ۱۶:۳۴:۵۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۱:۰۶:۱۵

پیروز باد تیم کویدیچ گریفندور


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

مالی ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۶
از Barrow
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
اکنون دیگر نیازی به بازگشت به آن نقطه نبود. خوشحال بود که هرگز چشمش به اهالی آن خانه متعفن نمی افتد. آنچه را از آنها میخواست به دست آورده بود و اهمیتی نداشت به چه طریقی! اصلاً مگر او وارث بزرگ اسلترین نبود؟ پس به کسی ربطی نداشت و اصلاً کسی حق نداشت تصور کند آن را ربوده است. پیش از ترک دهکده مطمئن شد که افسونهای مناسب و جادوی سیاه کافی برای حفاظت آن به کار برده است. امکان نداشت هیچ جادوگری بدون اراده او به آنحلقه دسترسی یابد! دیگر زمان ترک لیتل هنگلتون فرا رسیده بود.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۱:۰۳:۵۸

[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

کاملیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۰۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از قصر مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
هری به نقطه ای خیره شده بود،و به حرفی که قرار بود به جینی بزند،فکر می کرد.
در همان لحظه جینی هری را صداکرد؛هری که رنگ صورش سرخ شد،تلاش کرد عادی باشد.
هری و جینی در جاده ی زیبای دهکده ی هاگزمیدبا هم صحبت میکردندو به هم حرف های عاشقانه می گفتند.بعداز مدتی هری چیز مکعب مانندی از جیب خود دراوردوآن را باز کرد؛درآن یک حلقه ی طلایی زیبا قرارداشت؛آن رابه جینی نشان داد.جینی لحظه ای مردد ماند،وبعد گفت قبول میکنم!!!
پس از کمی قدم زدن آن دو هاگزمید را ترک کردند و به هاگوارتز برگشتندوجینی به خوابگاه دختران رفت.
هری از این که دل جینی را ربوده بود،خوشحال بود.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی *** در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۲۳:۱۲:۵۰
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۱:۰۲:۲۷

So Dark Is The Con Of Man

بس ظلمانی است مکر آدمی.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

نجینیold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۳ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۹:۰۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 7
آفلاین
متعفن - نقطه - افسون - ترک - ناپديد - عاشقانه - دهکده - ربوده - جاده - حلقه

غار بوی تعفن میداد و به زودی باید ان جا را ترک میکرد مطمئن نبود که افسون پنهان کننده تا کی دوام میاورد.

برای اخرین بار عاشقانه به عکس دخترک مو قرمز درون قاب اویز نگاه کرد تنها امیدش برای ادامه دادن مسیر او بود.

هری از غار به بیرون نگاهی انداخت از انجا دهکده همچون نقطه ای کوچک به نظر میرسید که جاده همچون ماری بی رحم دورش حلقه زده بود.

از غار بیرون زد و در سیاهی شب ناپدید شد.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۱۲:۳۳:۱۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

ميونگ ای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۱ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۰۹ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۷
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
متعفن - نقطه - افسون - ترک - ناپديد - عاشقانه - دهکده - ربوده - جاده – حلقه.

در ان نقطه از جاده بود که لرد سیاه یارش را از او ربوده بود و رابطه عاشقانه ان دو را ناپدید کرده بود . از ان وقت او با افسونی ان دهکده را به دهکده ای متعفن تبدیل کرده بود تا تمامی ساکنین ان جا او را ترک کنند و او را تنها و غمگین رها کنند ....

______________________________________

ببخشید من دخالت می کنم ها ... بوی متعفنی درسته ؟؟؟؟؟؟

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط ماريه تا اجكامب در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۷:۲۰:۴۹
ویرایش شده توسط ماريه تا اجكامب در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۲۲:۱۴:۵۷
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۱۲:۲۹:۵۰

ساحره ی جوان .....
شاید جوان ترین عضو باشم :mama:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

جرج  ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۶ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
متعفن - نقطه - افسون - ترک - ناپديد - عاشقانه - دهکده - ربوده - جاده – حلقه.

پسری که یک دختر را عاشقان دو ست داشت و در یک خانه روستائی کوچک زندگی میکرد بخاطر او دهکده را ترک کرد و به سمت جاده ای که به سمت شهر می رفت قدم گذاشت. طلوع خورشید منظره زیبائی را پدید اورده بود، همچنان که او به جلو پیش می رفت دهکده درپشت سر او ناپدید می شد.

وقتی به شهر رسید اولین چیزی که ناراحتش کرد بوی متعفن جوی ابی بود که در جلویش قرار داشت. ماشین های زیادی در خیابان دیده می شدند. به ماشینی که شیشه ای ترک خورده داشتن نگاه کرد وقیافه خود را خود را روی ان دید. چهره اش خسته و لباسش کثیف به نظر می رسید.

چشمش به نقطه ای از خیابان جلب شد که نوشته بود جواهر فروشی ارمسترانگ. با استفاده از افسون ترگئو خود را تمیز کرد و به ان سوی خیابان قدم برداشت و به طرف جواهر فروشی رفت. داخل جواهر فروشی زنی بود که داشت طلاهایش را می فروخت تا فرزند ربوده شده اش را به وسیله پول نجات دهد. از مغازه یک حلقه طلایی خرید و بعد از ان به طرف خانه دختری که دوستش داشت به راه افتاد.


اگر به یک انسان فرصت پیشرفت ندهید لیاقت چندان تاثیری در پیشرفت او نخواهد داشت. ناپلئون


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
دختري كه دوستش داشتم در شهر ديگري زندگي ميكرد.يك روز كه ديگر تحمل نداشتم بدون هيچ وسيله اي عاشقانه به طرف شهر بغلي از طريق جاده ي گلي حركت نمود.
بعد از ساعتها با نزدكي دهكده رسيد.افسوني اجرا كرد تا لباسش تميز شود،بوي خوب بدهد و آراسته شود.سپس به طرف كلبه اي كوچك كه دخترك در آنجا اغلب روزها زندگي ميكرد و كمتر به پدر و مادرش سر ميزد رفت.وقتي به آنجا رسيد،ديد او آنجا را ترك كرده است و به شخصي ديگر خانه را واگذار كرده است.با خوشحالي و هيجان به طرف خانه پدر و مادر دخترك رفت.همانجا ميتوانست از او خواستگاري كند.

او ناراحت بر روي زمين نشسته بود و به اتفاقاتي كه براش افتاده بود فكر ميكرد.دخترك ناپديد شده بود.انگار همان لحظه روح او ربوده شده بود و در حال پرواز در آسمان ها بود.بدون هيچ احساس و حركتي گوشه اي افتاده بود و فكر ميكرد.حلقه اي كه برايش خريده بود جلويش افتاده بود و گل بر رويش گرفته بود.ديگر هيچ چيز براش ارزش نداشت.آن دخترك به خيال اينكه او ديگر دنبالش نمي آيد آنجا را ترك كرده بود.نميدانست الان كجاست و چه وضعيتي دارد.
براي بار دهم،نامه دخترك رو كه براش نوشته بود را خوند و اشك هايش هر بار مقدار بيشتري بر روي كاغذ مي ريخت.انگار اشكانش در حال حكاكي بر روي كاغذ بود.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

سيموس  فينيگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 392
آفلاین
متعفن - نقطه - افسون - ترک - ناپديد - عاشقانه - دهکده - ربوده - جاده - حلقه
هری عاشقانه دست جینی را فشرد و با او ناپدید شد و با او در جاده ی دهکده ی زیبایی ظاهر شدند. هری با استفاده از افسون جمع آوری گلی را برای جینی چید. ناگهان بوی متعفنی به مشام هری رسید.در نقطه ای چند متر جلوتر ماده سبز و لزجی بر روی زمین ریخته بود وبر روی ان حلقه ای نقره ای خود نمایی میکرد.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۹:۰۴:۵۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

کاملیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۰۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از قصر مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
متعفن - نقطه - افسون - ترک - ناپديد - عاشقانه - دهکده - ربوده - جاده - حلقه
هری با حلقه ایکه از مالفوی ربوده بود در حالی که در جاده ی دهکده ی هاگزمید قدم میزد با آن بازی می کرد .
از این که هاگوارتز را ترک کرده بود ناراحت بود.تنها جایی که عاشقانه آن را دوست داشت و خانه ی خود میدانست. ناگهان بوی متعفنی مشامش را پر کرد.

تایید نشد !!!
یک بار دیگه بنویسی بهتر هستش سعی کن از بیشتر کلمات استفاده کنی !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی *** در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۰:۴۷:۰۰
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۸:۵۵:۰۲
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۹:۰۰:۰۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۶

aYdA


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۲۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۲۳ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 87
آفلاین
هری عاشقانه دستان پدر و مادرش را گرفته بود و درجاده یکنار دهکده هگزمید قدم میزد ناگهان به یاد اورد که چگونه به اینجا امده است,ان روز که مثل همیشه در حال رفتن به تالار بود نقطه ای نظرش را جلب کرد و با سرعت به سمتش رفت بوی متعفنی می امد,هری داشت به طرف ان راهرو متروک که دستشویی ان جا بود میرفت, وارد دست شویی شد و ان را دید,همان حلقه که در دستان سالازار اسلتیرین بودو سال ها پیش ربوده شده و نا پدید شده بود,هری جلوتر رفت و به ان حلقه دست زد, ان حلقه توسط ولدمورت افسون شده بود,هر که به ان انگشتر دست میزد باید تا از بین رفتن حلقه کنار مرده ها زندگی میکرد ,ولی هری ناراحت نبود چون به ارزوی چندین ساله ی خود رسیده بود,هر چند باید بعد ازمدتی انجا راترک میکرد

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۱ ۲۰:۴۵:۰۸
ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۱ ۲۱:۴۹:۴۷
ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۱ ۲۲:۰۰:۲۴
ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۱ ۲۲:۰۶:۳۲
ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۱ ۲۲:۱۱:۲۷
ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۱ ۲۲:۱۴:۵۸
ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۱ ۲۲:۱۹:۰۷
ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۱ ۲۲:۲۱:۵۰
ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۸:۵۸:۱۵
ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۲:۰۹:۵۷
ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۲:۱۹:۰۵
ویرایش شده توسط emma23 در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۲:۳۰:۳۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۸:۴۸:۴۲

باز باران بي ترانه***گريه هايم عاشقانه***مي خورد بر سقف قلبم***ياد ايام تو داشتن***مي زند سيلي به صورت***باورت شايد نباØ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.