هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶

شاهزاده زخمها


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۶ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲:۱۲ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۶
از معلومه ديگه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
جيني در حالي كه جاروي پرنده خودرا به سمت در سر سراميبرد نگاهي به دور و اطراف انداخت او پروفسور دامبلدو و هري را ديد كه كنار شومينه در حال حرف زدن بودند جيني به اندو توجهي نكرد و بخ سمت در سرسرا حركت كرد او كنهدر كنار در ويكتور كرام را ديد او با ژست به هرميون اشاره كرد و گفت : شما اون ماگل رو ميشناسيد جيني چپ جپ به ويكتور نگاه كرد و داخل زمين شد انروز در انجا جشني بر پا بود وقتي همه ديدند جيني به جاي هري به انجا امده بسيار متحير شدند و صداي پچ پچ و هيس هيسشون فضا رو پر كرده بود
ميدونم خيلي ضايست
بخشيد ولي بدون كد رنگ ها از ده خط كمتره

درسته کمتر از 10 خط هستش ولی با کلمات مورد نظر نوشته نشده !!!
تایید نشد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط شاهزاده زخمها در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱۸:۴۹:۳۷
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۴۴:۲۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶

کارداک دیربون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۰ شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۵ جمعه ۶ مهر ۱۳۸۶
از ولايتمون!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
رون خود را با عجله به آنجا رسانید .مستقیم به داخل آن دخمه رفت،تند می دوید ناگهان روی سطح لغزند ای لیز خوردو افتاد بلند شدو با خود فکر کرد: قضیه چیست آیا رون محکوم به تنهایی بود؟ ناگهان به تابلو ی عظیمی برخورد پرتره از او پرسید کلمه ی عبور؟تاریخچه ی هاگوارتز! رون فریاد زد و داخل شد. هری و هرمیون به او نگاه می کردن هری پوزخندی زد رون چوبش رو به طرف آن دو گرفت و گفت:هرمیون چرا؟ و اشک از چشمانش جاری شد.. ناگهان چراغ ها روشن شد و همه با هم فریاد زدن تولدت مبارک رون!و رون غش کرد!

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط کارداک دیربون در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱۲:۲۶:۳۳
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۴۳:۲۴

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۷ سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۷
از برج گریفیندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
مالفوی انجا بود، چشمان خاکستری بیروحش اینبار به جای اینکه مثل همیشه با نفرت (مستقیم) در چشمان هری زل زده باشند، با (محنت) به جایی پشت دیوارهای قلعه دوخته شده بودند. هری، عاجز از بیان احساساتش، یا حتی عاجز از اینکه بداند واقعا به او چه احساسی دارد قدم پیش گذاشت... دیدن چهره ی مالفوی، خالی از (پوزخند) یا نفرت و سرشار از بدبختی و بیچارگی مثل طلسم (اگوامنتی)، آتش نفرت، خشم و کینه های چند ساله را در هری خاموش کرد. هری روی زمین (لغزنده) قدم برداشت... با صدایی که انگار از داخل لوله درمیامد، شروع کرد:"مالفوی، من متاسفم... مادرت، میدونی ، اونقدر قوی نبود که دوام بیاره...ما نتونستیم..." اما قبل از اینکه حرف هری تمام شود، مالفوی با فریادی از روی مبل پایین افتاد... و با اندک رمقی که در جانش بود شروع به گریه و فریاد کرد. هری با بیچارگی کنار او روی زمین نشست ، غم مالفوی (عظیم تر) از ان بود که هری دلداری برای ان داشته باشد:"نه!دراکو، خواهش میکنم... مادرت.، لااقل درد نکشید. من متاسف..." مالفوی وحشیانه او را کنار زد و به طرف بطری معجون ها را رفت، و قبل از اینکه هری بخواهد کاری کند، او نصف بطری زهر را نوشیده بود... "نه!" هری با وحشت به طرف او دوید و قبل از اینکه تمام بطری را بنوشد او را روی زمین انداخت، به قفسه ی (نوشداروها) چنگ زد و یکی از انها را در دهان مالفوی خالی کرد...

***********

ببخشید من داستان قبلی را با توجه به پست های اولی نوشتم این یکی جدیده

تایید نشد !!! بیشتر از 10 خط هستش !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط دوشیزه پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱۱:۲۴:۱۶
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۳۷:۰۱


به افتخار هری پاتر، پسری که زنده ماند!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۷ سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۷
از برج گریفیندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
هوا طوری بود که هر لحظه احتمال میرفت به جای قطرات باران، آبشارهایی ازآسمان بر سرشان جاری شود، اما آدرسی که ویکتور داده بود،نشان میداد تقریبا رسیده اند، فقط یک پیچ دیگر...
هری حتی فکرش را هم نمیکرد که خانه ی ویکتور کرام درست وسط یک محله ی ماگل نشین باشد، و به نظر میرسید که او تنها کسی نیست که در این فکر بود، چون رون، متحیر و گیج گفت:
-- خدای من! من فکر میکردم اونا باید توی یه قصر زندگی کنند، نه تو این قوطی کبریتی های ماگلی!
هرمیون با قیافه ای در هم گفت:
--رون! بسه! همین که ویکتور ما را به جشن تولدش دعوت کرده جای کلی تشکرداره، حالا تو داری اینطوری راجع به اونا حرف میزنی؟
--من که...
هری دستش را بالا برد، انها از پیچ گذشته بودند:
--هیس! با هر دوتونم. ایناهاش، اینجاست!همینه.
انها جلوی خانه ای ایستاده بودند که واقعا چیزی از یک قصر کم نداشت، و رون کاملا فراموش کرده بود که حرف میزده و دهانش در همان حالت باز مانده بود.
هرمیون که چپ چپ به رون نگاه میکرد، با شادمانی گفت:
--بفرما اینم از قوطی کبریتی که گفتی!
او قدم پیش گذاشت و زنگ زد... و بلافاصله در باز شد و رو به روی انها سرسرایی بزرگ، مزین به نوارهای رقصان و جاروهای پرنده جلویشان پدیدار شد... که در ورودی ان با خط درشت و سیاه نوشته بود :
" خوش امدید!"

تایید نشد !!! بیشتر از 10 خط هستش !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۳۲:۱۶


به افتخار هری پاتر، پسری که زنده ماند!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶

الناز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۶ سه شنبه ۳ مهر ۱۳۸۶
از از انجمن شاه کلید سازان جوان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
باور کردنی نبود!این اولین باری بود که رون به درسی علاقه پیدا کرده بود و در ذهن هری و هرمیون یک علامت سوال "عظیم" درست کرده بود!حالا اگر درس خوبی بود چیزی نمی گفتند ولی آخه ادبیات مشنگی هم شد درس؟!؟!؟!؟!؟!
هرمیون از این "قضیه"بسیار خوشحال بود ولی هری بیچاره به یک سال شنیدن شعر های رون "محکوم"بود!او حتی "تاریخچه"ی زندگی شاعران مشهور دنیا را از حفظ بود!
آن روز آنها پس از پایان کلاس ادبیات مشنگی داشتند به سوی کلاس معجون سازی می رفتند که رون به دلیل "لغزنده"بودن کف راهرو,افتاد.مالفوی در حال رد شدن "پوزخندی"زد!
مالفوی هنوز قدمی از قدم بر نداشته بود که یه دفعه رون پاشد و "مستقیم"به چشم های او نگاه کرد و بلند خواند:
تو کز "محنت"دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
بنی آدم اعضای یک دیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
دراکو در جواب گفت:برو بابا."آگوامنتی"

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۲۷:۲۸

تصویر کوچک شده


بدون نام
مالفوي مثل هميشه با (پوز خندي ) كه هري را (محكوم) مي كرد (مستقيم) داشت به او نگاه مي كرد زمين به خاطر برفي كه شب باريده بود ( لغزنده) بود هري ومالفوي تصميم داشتند در كنار در خت (عظيمي )كه از آن نوعي (نوشدارو) به دست مي امد دوئل كنند واين دوئل به خاطر (قضيه ي) دشمني قبليشان بود.هري فريادزد: (آگوامنتي).در همان لحظه مالفوي به زمين افتاد وسپس با ( محنت )از روي زمين برخواست وفرار كرد وهري نيز كتاب( تاريخچه ي) هاگوارتز رااز روي زمين برداشت وبه طرف قلعه به راه افتاد.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۷:۴۲:۲۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶

مالی ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۶
از Barrow
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
نماینده وزارتخونه روی زمین های لغزنده اطراف جنگل ممنوع قدم بر می داشت به همراه غول پیکر خود گفت: "عده زیادی ترا در حال اجرای افسون آگوامنتی دیده اند. در این مورد چه توضیحی داری؟ " هاگرید بار دیگر چتر خود را در دستانش فشرد وپرسید :" این دوستان عظیم الشان نگفته اند کسی همراه من بوده؟ " مرد سری تکان داد و گفت :" نه! "هاگرید در حالی که دست در ریشهای انبوهش کرده بود گفت : "عجیبه. خیلی عجیبه. چون این هری پاتر بود که آتش را خاموش نمود و اگر او به موقع به نجات من نمیامد تنها سرپناهم محکوم به نابودی بود. " دوباره گفت : "یعنی تو هیچ کمکی به او در این قضیه نکردی؟" هاگرید سینه اش را سپر کرد و مستقیم به چشمانش نگاه کرد و گفت: "هری آنقدر جادوگر خوبی است که نه نیاز به کمک از جانب من بدون چوب دارد نه جادوگرانی قوی تر. " هوا در حال تاریک شدن بود و آنها خیلی نزدیک به جنگل ممنوع شده بودند. سر و صدایی که از جنگل می آمد ظاهراً مرد را به وحشت انداخته بود به هاگرید که پوزخند میزد نگاهی انداخت و گفت:" برای امروز کافی است. بهتر است مواظب رفتارت باشی که ما حسابی ترا زیر نظر گرفته ایم. " و به سرعت به سمت خروجی قلعه حرکت نمود.

لطفا پستی رو که قبلا زدید ویرایش نکنید !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۷:۳۷:۳۱
ویرایش شده توسط Romulus در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱:۱۰:۵۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۳۱:۵۵

[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶

الینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۰۴ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۸
از برج گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
هری با اینکه به عکس پیام امروز که کارمندان وزارت سحر وجادو را در حال خاموش کردن کلبه ای با طلسم ( آگوامنتی ) نشان می داد نگاه می کرد اما فکرش جای دیگری بود . او به معجون غلیض و ( لغزنده ) ای فکر می کرد که برای تقویت اعتماد به نفس بود و الان در دفتر اسلاکهورن بود و رون برای بازی کوییدیچ فردا حتما به اون معجون نیاز داشت . چون هری به دلیل طلسم یکی از اسلایترینی ها مصدوم بود و فردا نمی توانست مقابل اسلایترین بازی کند و اگر می باختند فاجعه ی ( عظیمی ) رخ می داد و هری اصلا تحمل (پوزخند )های مالفوی بعد از بازی را نداشت و می دانست اگر ببازند تا مدت ها مالفوی این ( قضیه ) را به رخ آنها خواهد کشید .
با تمام این اوصاف تیم هری بدون اعتماد به نفس رون (محکوم ) به شکست بود ُ با این حال هری دلش را به دریا زد و (مستقیم ) به سمت رختخوابش رفت و سعی کرد به حوادث فردا فکر نکند .

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط @POTTER@ در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۴:۳۲:۰۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۷:۳۳:۴۸

<<< only گریفندور >>>
<< It has been victorious >>


بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 341
آفلاین
هري من امشب دعوتت كردم تا بعد از مدتها دوباره سه نفري تنها باشيم.هرميون وبعد از مكثي با محنت ادامه داد:ومن قضيه مهمي رو بهتون بگم هري و رون نگاهي حاكي از بي اطلاعي به هم انداختند.هرميون گفت:بهتره مستقيم برم سر مطلب چيزي كه من فهميدم اينه كه اون چيزي كه ما به عنوان تاريخچه جادوئي مي شناسيم اونچه كه از گذر زندگيمون مي دونيم و حتي شخصيت خود ما زاييده تخيلات عظيم يك انسان عاديه و ما تا ابد توي ذهن اون محكوميم.لحن هرميون جدي بود اما در چهره هاي همسر و دوستش فقط پوزخند را تشخيص داد.
_اما من باهاش حرف زدم!!! اينم نقش من توي اين داستان بوده كه با تفكر اينو بفهمم.شايد خودش بتونه قانعتون كنه.ناگهان زني بلوند با چهره اي ساده در كنار هرميون ظاهر شد. رولينگ گفت:تو همه چيز رو درست گفتي هرمايني به جز يكي.شما فقط در ذهن من محكوم نيستيد.شما توي قلب همه كساني كه مي شناسنتون جاودانه شديد.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۷:۲۴:۱۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۷ سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۷
از برج گریفیندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
هوا طوری بود که هر لحظه احتمال میرفت به جای قطرات باران، آبشارهایی ازآسمان بر سرشان جاری شود، اما آدرسی که ویکتور داده بود،نشان میداد تقریبا رسیده اند، فقط یک پیچ دیگر...
هری حتی فکرش را هم نمیکرد که خانه ی ویکتور کرام درست وسط یک محله ی ماگل نشین باشد، و به نظر میرسید که او تنها کسی نیست که در این فکر بود، چون رون، متحیر و گیج گفت:
-- خدای من! من فکر میکردم اونا باید توی یه قصر زندگی کنند، نه تو این قوطی کبریتی های ماگلی!
هرمیون با قیافه ای در هم گفت:
--رون! بسه! همین که ویکتور ما را به جشن تولدش دعوت کرده جای کلی تشکرداره، حالا تو داری اینطوری راجع به اونا حرف میزنی؟
--من که...
هری دستش را به نشانه سکوت بالا برد، انها از پیچ گذشته بودند:
--هیس! با هر دوتونم. ایناهاش، اینجاست!همینه.
انها جلوی خانه ای ایستاده بودند که واقعا چیزی از یک قصر کم نداشت، و رون کاملا فراموش کرده بود که حرف میزد و دهانش در همان حالت باز مانده بود.
هرمیون که چپ چپ به رون نگاه میکرد، با شادمانی گفت:
--بفرما اینم از قوطی کبریتی که گفتی!
او قدم پیش گذاشت و زنگ زد... و بلافاصله در باز شد و رو به روی انها سرسرایی بزرگ، مزین به نوارهای رقصان و جاروهای پرنده جلویشان پدیدار شد... که در ورودی ان با خط درشت و سیاه نوشته بود :
" خوش امدید!"


تایید نشد !!!
بیشتر از 10 خط بود ...(پادمور)


ویرایش شده توسط call me harry در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۹ ۲۳:۳۴:۲۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۷:۱۹:۰۲


به افتخار هری پاتر، پسری که زنده ماند!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.