هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳

کالین کریویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۸ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
از انگلستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 25
آفلاین
-هی هری یه لحظه وایسا
-چیه کالین؟
کالین که کمی مردد بود چه گونه بگوید با کمی ام و ام گفت:((میتونی برام تعریف کنی اون شب چه اتفاقی افتاد مو به مو برام بگو میخوام برای برادر کوچیم تعریف کنم.))
هری که دیگه حوصله ی فکر کردن به خاطره ی رویاروییش با ولدتمورت رو نداشت گفت:(( بذار برای بعدا فعلا خستم کالین))
همین طور که به سمت سالن عمومی گریفندور نزدیک میشدند جای زخم هری هم سوزش بیشتری میگرفت و اصرار های کالین بیشتر میشد تا به بانوی چاق رسیدند
-ماهیه مرکب
بانوی چاق کنار رفت و حفره باز شد بچه خود را بالا کشیدند و با صحنه ی ناگواری مواجه شدند لرد سیاه در حال شکنجه ی بچه ها بود حال دلیل سوزش جای زخم هری مشخص شد لردسیاه با صدای بی روح خود گفت:((خیلی خوب پاتر خوب از دست من فرار کردی ولی این دفعه دیگه کاری از دستت بر نمیاد اگه دستت سمت چوب دستیت بره با یه ورد ساده دوستاتو تبدیل به خاکستر میکنم.))
و بعد قهقهقه ای سر داد که هری را بیش از پیش عصبانی میساخت هری در جای خود خشک شده بود گویی دستی نامرئی او را به زمین چسبانده بود به یاد لحظه ای افتاد که دم باریک سدریک را کشت و خشمش بیش از پیش فرو کش کرد کالین زیر لب گفت :(( حالا باید چیکار کنیم هری؟))هری خود هم نمیدانست باید چه کند و در یک آن فکری به سرش زد چوبستی اش را در آورد و فریاد زد:((خلع سلاح شو!!))
اما همه چیز آن طور که هری میخواست پیش نرفت لرد سیه خشمگین شد و نعره زد : اجی مجی لاترجی
نور سبز خیره کننده ای از توک چوبدستی از درست به سمت هری می آمد که ناگاه هری صدای فریاد کالین رو شنید اون چشم هایش را بست و منتظر مرگ خویش شد اما یک ثانیه دو ثانیه ... اما هیچ اتفاقی نیفتاد آیا این مرگ بود؟؟هری چشم های خود را گشود کالین را دید که روی زمین بی جان افتاده و ولدتمورت که در پهنای صورت رنگ پریده خود میخندد هری در چودستی خود را که هنوز در دستش بود به سوی قلب ولتمورت نشانه گرفت و تمام عزم خود را جمع کرد و بوووم او طلسم اجی مجی لاترجی را روی لرد سیاه اجرا کردو در یک آن او را به درک روانه کرد رون و هرمیون که روی زمین بی هوش افتاده بودند اکنون بیدار شدند و از خود پرسیدند چه شده هری همه انچه اتفاق افتاده بود را برای آنها تعریف کرد


بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپی و نگارشیش رو برطرف کنی. برای دیالوگ ها هم به جای دوتا پرانتز از گیومه استفاده کن. (کلیدهای ترکیبی شیفت + L و K)
ضمنا در روند یک پست جدی باید حوادث منطقی تر باشه، نه اینکه هری تو خوابگاه گریفندور با ولدمورت بجنگه و بعد هم با اجی مجی لاترجی بکشدش!
بنابراین این پستت رو به عنوان یک پست طنز در نظر می گیرم و تاییدش می کنم ولی بعد از ورودت به ایفای نقش بیش تر بخون و بنویس تا قلمت قوی تر شه.

تایید شد!
سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱۳ ۱۵:۴۸:۴۸

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

ارزشی بدبخت D:


I Love this place




پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۲۰ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۲۵ چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
نقل قول:

كلاه گروهبندي نوشته:
بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپیش رو برطرف کنی.
ضمنا توصیف بعد از دیالوگ مخصوص زبان انگلیسیه و استفاده از این روش در زبان فارسی اشتباهه.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


كلاه جان ممنون از تاييدت.
ولي درسته كه توصيف بعد از ديالوگ توي داستان نويسي جايي نداره ولي روشي كاملا معمول توي نمايشنامه نويسي سينما و تئاتره. من فبلم نامه هاي فارسي زيادي خوندم.
راستي يه دور متن رو ويرايش كرده بودم و غلط هاي تايپي رو رفع كردم، ديگه چيزي پيدا نكردم. :P
بازم ممنون


خواهش می کنم.
حق با شماست. در نمایشنامه ها و فیلمنامه ها این یه روش معموله. دلیلش هم اینه که پای این دو نوع نوشتار از طریق ترجمه به زبان فارسی باز شده و قبل از اون سابقه ای در زبان ما نداشته. این مورد خاص هم از اشتباهات مترجمین متقدمه و بنابراین هر چند این روش در نمایشنامه ها و فیلمنامه ها رایجه ولی صحیح نیست و به نظر میرسه نویسندگان این آثار برای حراست از زبان فارسی باید این سبک نوشتن رو ترک کنن.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳۰ ۱۷:۵۱:۳۰


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۳:۱۹ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۲۰ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۲۵ چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
«امروز چقدر بی حوصله و کلافه م. حوصله ی هیچ کاری رو ندارم. تکلیف های عقب افتاده ی مک گونگال رو بگو! به من چه که چجوری یه بچه فیل رو تبدیل به مبل دو نفره کنم.»

«اه کراب ولم کن. نه حوصله ندارم. نمیخوام بیام و از دور به کتی بل گلوله ی بو گندو پرت کنم.»
«آره گویل، میدونم غیر قابل تحمل شدم. میشه دست از سرم برداری؟»

مالفوی با چهره ای غمناک سالن اسلترین رو ترک میکنه و همینجوری که تو راهروها قدم میزنه تو افکارش غرق میشه ...

«ریش مرلین! چطور این موضوع رو با پدرم در میون بذارم. اگه اون بدونه من عاشق دختر همچین خانواده ای شدم حتما منو میکشه! اون همیشه با آرتور مشکل داشته و محال ممکنه بذاره من حتی اسم دخترش رو هم به زبون بیارم.
جدا از این ها؛ آرتور صد سال نمیگذاره دست من به دخترش برسه. برادرهاش رو چیکار کنم.
ولی اگه خود جینی منو بخواد ... اگه منو بخواد ایستادگی در برابر بقیه برام راحت میشه. آخ که اگه جینی منو بخواد...
اگه منو نخواد چی؟ وای نه، غیر ممکنه. پس اون لبخندش تو مسابقه نهایی کوییدیج پارسال برای چی بود؟
تازگی ها شنیدم اون هری پاترِ از خود راضی همه دخترهارو رها کرده و چشم به جینی داره. همیشه بهترین ها باید برای پاتر قهرمان باشه!
بهتره تا دیر نشده دست به کار بشم.»

مالفوی که شنیده بود جینی داره خودش رو برای امتحانات سمج آماده میکنه و سخت مشغول درس خوندنه، با استرس راهی کتابخونه شد.

«اونجا نشسته. وای موهاشو، کی گفته نارنجی رنگ بدیه؛ کی گفته اون کک و مک ها صورتش رو زیبا نکرده. کی میگه ردای دست دوم بده. چرا انقدر این دختر زیباست...»

مالفوی بعد از کمی جست و جو تو کیفش چندتا کتاب به دست میگیره و به سمتی که جینی مشغول مطالعه س میره.

- سلام
- باز چیه؟ اومدی ردای نوت رو به رخم بکشی یا کتاب های جدیدی که بابا جونت برات خریده رو نشونم بدی؟
- نه. نه به خدا. فقط خواستم حالت رو بپرسم.
- حالم رو بپرسی؟ تو مگه غیر از حرف های رکیک زدن به "گندزاده ها" حرف دیگه ای هم بلدی؟
(جینی کلمه ی گندزاده رو با تحکم خاصی میگه)
- من منظوری نداشتم. نظرم عوض شده. الانم فقط اومدم این چندتا کتاب رو بهت بدم، مطمئن باش با خوندنشون بهترین نمره های آزمون امسال مال تو میشه. همشون مرغوب ترین های فلوریش و بلاتزه.
- من به کتاب های تو احتیاجی ندارم. بهتره دیگه دورو ور من نچرخی.
(جینی کمی صداشو بالا برده بود و چند نفر تو کتابخونه سرهاشونو به اون سمت برگردونده بودند)
معلوم نیست تازگی ها چی تو کلته، اصیل زاده!

- جینی چیزی شده؟
نه هری، اتفاق خاصی نیفتاده. بهتره برگردیم به خوابگاه. اینجا راحت نیستم.
(با چشم غره به دراکو نگاه میکنه)

هری که تازه از راه رسیده به جینی تو جمع کردن وسایلش کمک میکنه و باهم پشت قفسه ی کتاب ها گم میشن.
دراکو با دردی توی سینه روی صندلی جینی میشینه و به کتاب ها خیره میشه ....


بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپیش رو برطرف کنی.
ضمنا توصیف بعد از دیالوگ مخصوص زبان انگلیسیه و استفاده از این روش در زبان فارسی اشتباهه.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط RainGirl در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳۰ ۳:۲۷:۴۵
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳۰ ۱۴:۰۷:۴۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳

Pamella


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۰ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۴۰ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
از همه جا هستم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
جینی نشسته بود و تکالیف ملال آور گیاه شناسی پروفسور اسپراوت را انجام میدادو البته غر غر هم میکرد:
(( تو رو به خدا! ببین عجب تکلیف مسخره ای . خواص گل مشهور مشنگی "رز" را بنویسید.کی به کی رز داده که رز مشهور شده؟3 تا لوله هم باید بنویسم. عجب...عجب.))
و غر غر هایی از این دست!صدایی زمزمه مانند که جینی کاملا با آن آشنایی داشت از پشت سرش گفت:
((به به!دوشیزه ی قرمز داره درباره ی رزی قرمز و فقیر و بی پول می نویسه. عجب تکلیف خوبی. یادم بیار به پروفسور اسپراوت بگم که "درباره ی انواع و اقسام رز هااطلاعات جمع آوری کنید" تکلیف بعدیت باشه!چرا درباره ی رز سفید نمینویسی؟به جیب خالی سفیدت بیش تر میخوره!!))
دراکو بود! دراکو مالفوی که جدیدا به جینی بد توجهی نشان میداد!جینی پوزخند زنان گفت:
((اِه؟رز سفید؟ میدونی؟ من ترجیح میدم راجع به کله ی خالی و پوک سفید تو بنویسم!خرپول عوضی!))
مالفوی از خشم سرخ شد، این روز ها سوژه ی جدید بچه ها مسخره کردن رنگ موی مالفوی بود.مالفوی هم مثل هر کسی که کله اش را مسخره کنند ، از باز گویی این موضوع متنفر و بیزار بود.
صدایش را بالا آورد:
((جینی؟ ببخشید. اگر امتیازات گروهت رو دوست داری دیگه این حرف رو نزن ! چون کاری می کنم امثال چهارم شید! بابا ی من پولداره تو وزارت خونه و مدرسه نفوذ داره!))
_اوه!خب باشه.نمی گم.تو هم نباید به من بگی دوشیزه ی قرمز!مگه بابا ی احمق مرگ خوارت تو آزکابان هم رو من و مدرسه و امتیازاش نفوذ داره؟
مالفوی لحن مسخره اش را از سر گرفت:
((اوه...اوه!کی میگه نداره؟در ضمن یادم رفت بگم دوشیزه ی قرمز!از فردا به بعد من اینجوری صدات نمیکنم!مجبوری تا فردا صبر کنی!))
جینی که دیگه جوش آورده بود ، فریاد کشید:
((چی؟قرمز؟ بازم گفتی؟باشه،کله سفید خرپول عوضی.کله ات مثل سنگ آسیاب شونه زدست ! اونم از نوع گرونش واسه خرپولی مثل تو!))
چند نفر برگشتند و نگاهشان کردند.
همان طور که آن ها مشغول دعوا کردن و نیش و کنایه زدن به هم بودند، مادام پینس کتابدار سر رسید و فریاد کشید:
((ساااکت!!)) سپس ادامه داد:
((10 امتیاز از اسلایترین و 5امتیاز از گریفیندور کم میکنم!))
مالفوی که خشکش زده بود،مِن و مِن کنان گفت:
((چ..چی؟چرا از گریفیندور 10 امتیاز کم نکردین؟))
_بخاطر این که تمام مکالمات شما را شنیدم . نبینم دیگه تو کتابخونه پز پول باباتو بدی ها!در ضمن بهتره برای اخراج نشدن از هاگوارتز اون زبون نیش دارتو غلاف کنی!و اما... شما دوشیزه ویزلی. بار آخرت باشه که تو کتابخونه فریاد میزنی!حالا بهتره هر دوتون برید!))
مالفوی که جوش آورده بود داشت با آخرین سرعت از کتابخونه می زد بیرون که ناگهان مچ پایش قفل شد و سرو ته در هوا آویزان ماند.می خواست فریاد بکشد اما به خاطر وجود مادام پینس دهانش را بست.در حالی که دندان هایش را به هم میفشرد از لای آن ها گفت:
(( کدوم احمق بیشعوری این کارو کرد؟ بیاد بیرون سریع!))
ناگهان پانسی پارکینسون از پشت زره پوشی بیرون پرید و ضد طلسمی ادا کرد و مالفوی را به حالت عادی باز گرداندو در حالی که صورتش گل انداخته بود،تند تند حرف میزد:
((ببخشید دراکو ! من فکر کردم جینی ویزلی بی شعوره! امروز به خاطرش من یا بهتره بگم ما 20 امتیاز از دست دادیم!))
مالفوی فریاد زد:
((چی؟ همین الان هم 10 امتیاز دیگه از دست دادیم همش هم واسه ی اون مو قرمزیه))و ماجرای دعوا را باز گو کرد. پانسی چیزی برای گفتن نداشت. مالفوی پرسید:
((مشکل شما دو تا چی بود؟))
_ اِه! چیزه! راس... راستش من میخواستم تو تمرین کوییدیچ امروز از رو جارو با طلسم بندازمش پایین که مادام هوچ دید و 20 امتیاز کم کرد!
همان موقع جینی از کتابخانه بیرون آمد و از آن دو نفر پرسید:
((شما دوتا سالوس احمق دست از سرم بر نمیدارید؟ الان هم حتما داشتید دوباره نقشه میریختید که اذیتم کنید آره؟))
مالفوی به پانسی گفت:
((بیا بریم تا این احمق باعث دردسر بیش تری نشده)) و هر دو راهشان را کشیدند و رفتند. در تمام راه تا برج گریفیندور جینی داشت نخودی میخندید و با خود زمزمه میکرد:
((بعضی وقتا بی پولی هم خوبه! ))



آخر هر بند به جای یکبار، 2 بار اینتر بزن تا نوشته ت چشم خواننده رو خسته نکنه.
به جای دو تا پرانتز هم از گیومه استفاده کن. (کلیدهای Shifl+L و Shift+K گیومه رو ایجاد می کنن. حداقل تو لپ تاپ من که اینجوریه.)
بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپی و املاییش رو برطرف کنی.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۲۳:۵۰:۲۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳

پنه لوپه كليرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴
از یه جایی همین دور و برا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
در کتابخانه نشسته بود و کتاب می خواند آن کتاب را از همه کتاب های درسی دیگر بیشتر دوست داشت و بهتر از همه انها در ذهنش جای میگرفت.لحظه ای از پنجره کنار میزش به حیاط باران زده و بزرگ هاگوارتز نگاهی انداخت اما سر و صدایی باعث شد او دست از نگاه کردن بردارد . از بین دو تا از قفسه های کتاب خانه دراکو مالفوی و دارودسته اش(کراب و گویل) بیرون امدند ;انها با صدای بلند قهقه می زدند و ارامش افراد داخل کتاب خانه را بهم می زدند اما کسی جلو دارشان نبود جینی به انها توجهی نکرد و به خواندن کتاب ادامه داد اما بعد مالفوی با صدای بلند سوتی زد و گفت:به به ببین کی اینجاست جینی ویزلی یک نفر از خانواده ویزیلی های خائن به اصل و نسب . سپس کتاب را از دستش بیرون کشید و با لحن عجیبی گفت:دفاع از خود در برار جادوی سیاه ههههههه مثل اینکه داری خودت رو برای جنگ بزرگی که پیش رو داری اماده می کنی اما این کتاب هیچ کمکی به تو نمی کنه. وکتاب را با چند حرکت ساده چوب دستی پاره کرد و تکه های ان را جلوی جینی پرتاپ کرد اما جینی هنوز همان طور نشسته بود و سعی می کرد ارامشش را حفظ کند .مالفوی با پوزخندی ادامه داد:حتی اون دوست پسر احمقت و برادر خائنت و اون مشنگ زاده هم رفتن و فرار رو به قرار ترجیح دادن من اگر جای تو بودم فرار می کردم اما تو این انتخاب رو هم نداری تو هیچ انتخابی نداری تو می میری تمام خانوادت میمیرن چون خائن ها هم سطح مشنگ زاده ها هستند. سپس دهانش را به گوش جینی نزدیک کرد و تکرار کرد:هم سطح مشنگ زاده ها و بعد سرش را بالا اورد گفت:اما با خودم فکر کردم که یه شانسی بهت بدم اخه خون اصیل زاده ها خیلی با ارزش می تونی به ما ملحق بشی اگر نظرت عوض شد می تونی ساعت 5:30 کنار دریاچه پیدام کنی. سپس به همراه دارو دسته اش از کتابخانه خارج شد اما جینی همان جا ماند ساعت ها!و اشک می ریخت و فکر می کرد تقریبا نیمه های شب بود که یه فکری به ذهنش رسید لبخند زد و در دل به خودش افرین گفت .سپس بلند شد که برود بخوابد فرادای ان شب ساعت 5:30 مالفوی و دوستانش کنار دریاچه بودند و حرف می زدند اما خبری از جینی نبود البته که مالفوی اهمیتی به این موضوع نمیداد حدود 15 دقیقه بعد انها بلند شدند تا خود را به کلاس تغییر شکل برسانند اما از دور جینی را دیدند که دوان دوان به سوی انها می امد مالفوی با خودش گفت:بالاخره سروکله اش پیدا شد لحظه ای بعد جینی خود را به انها رساند هنوز نفس نفس می زد اما شروع به حرف زدن کرد و گفت :من دیشب خیلی فکر کردم و به نتایجی هم رسیدم می خواستم بدونی که هم سطح مشنگ زاده ها بودن خیلی هم بد نیست چون ما اصیل زاده ها هنر نکردیم که جادوگر شدم اما اونا هنر کردن تازه بعضی از مشنگ زاده ها باهوش هستند مثل هرمیون اما بعضی از اصیل زاده ها کودن هستن مثل کراب. کراب با شنیدن این حرف جینی عصبانی شد و قصد حمله کرد اما جینی که انتظار این رفتار را داشت بسیار سریع تر دست به کار شد و او را برجایش خشک کرد مالفوی با خشم داد زد :برش گردون همین الان . جینی شانه هایش را بالا انداخت و گفت:باشه. و کراب را به حالت اولش در اورد سپس رو به مالفوی کرد و گفت:سه نفر وده دقیقه تاخیر از کم شدن امتیازتون و مجازاتتون لذت ببرید این تنها کاری بود که از دستم بر می امد. آخر جملاتت نقطه بذار. آخر هر بند 2بار اینتر بزن تا فاصله ی بین بندها رعایت و خوندنش راحت تر بشه. بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالاتش رو برطرف کنی. تایید شد! سال اولیا از این طرف! ویرایش دوم: ظاهرا این پست یه جورایی اشکال فنی داره و فرقی نداره 2 بار اینتر بزنی یا صد بار. اینتر رو نشون نمیده.:دی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۲۳:۳۸:۴۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۲۳:۴۲:۲۲
ویرایش شده توسط اسکارلت در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳۰ ۰:۱۴:۲۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
من ديشب اينو نوشته بودم ولي پست نكردم.
اصلا به مخیلم نمی اومد عکس عوض میشه=))
به هر حال دوباره براي عكس جديد نوشتم و الان ویرایشش می کنم.
نمایشنامه جدید زیر این نمایش نامه اضافه شد و مرتبط با عکس جدیده.





-هري پاتر !
-بله پروفسور.

صداي ترسناك خش خش برگ ها، زير قدم هاي اسنيپ در گوش هري و رون نزديك و نزديك تر مي شود.

-براي ساخت محلول خنثي كننده افسون قلقك چه موادي لازمه؟

هري آب دهانش را قورت مي دهد. انگار كه ميخواهد چيزي به زبان بياورد كه ناگهان

هرميون:
-اجازه پروفسور؟ بايد از گياه...

ناگهان اسنيپ وسط حرفش ميپرد و :

-خانم گرنجر من يادم نمياد كه اجازه داده باشم .اين بار اولت نيست كه بي اجازه صحبت ميكني .
هري پاتر تو هم مثل هميشه به درس گوش نميكني ، مثل پدرت تنبلي.
رون ويزلي و هري پاتر بعد از تموم شدن درس به چادر من مياين تا تنبيه بشين و ديگه سر كلاس من با هم حرف نزنيد
و خانم گرنجر، شما هم به دليل بي اجازه صحبت كردن همراهشون مياين.

رون- حتي تو اردوي آموزشي هم از دست اين آسايش نداريم.

كلاس تمام شد و بچه ها در جنگل ممنوعه مشغول بازي و لذت بردن از اردو بودند.
اسنيپ با سرعت به چادرش مي رود و آستينش را بالا مي زند.
علامت شوم اخطار مي دهد و اين يعني لرد ولدموت در راه است.
اسنيپ به فكر فرو مي رود كه ناگهان هري و رون و هرميون وارد چادر مي شوند.

اسنيپ: بشينيد!
شما سه تا اعصاب منو با اين كار هاتون خورد كردين .
فكر ميكنم هر معلم ديگه اي هم بود تصميم منو مي گرفت.
هرميون: چي شده پروفسور ميخواين مارو اخراج كنيد؟ خواهش مي كنم. من كاري نكردم!
-تصميم ندارم اخراجتون كنم ولي اگه خانم گرينجر به وراجي ادامه بدن شايد به اين گزينه هم فكر كردم.
به عنوان تنبيه به مدت ٢٤ ساعت هر سه تاتونو به شكل لاك پشت در ميارم.

هري: پروفسور اين كار خلاف قوانين تنبيهات هاگوارتزه!

اسنيپ بي توجه به حرف هاي هري چوب دستي اش را در مي آورد و رو به بچه ها ميگيرد و هر سه را به شكل لاك پشت در مي آورد.
ناگهان سايه اي سياه آسمان را مي پوشاند.
اسنيپ بيرون مي رود و علامت شوم را در آسمان مي بيند.
ناگهان چندين مرگ خوار ظاهر شده و به دنبال هري پاتر ميگردند،ولي در كمال تعجب ميبينند كه خبري از هري نيست.
دست از پا دراز تر برميگردند.

اسنيپ خوش حال از اين كه به پسر لي لي كمك كرده به طرف چادرش مي رود.

اما هري و رون و هرميون خيلي هم خوشحال نيستند.
٢٤ ساعت مهمون كلبه هاگريد هستند و به زور از غذا هاي لاك پشتي كه هاگريد به آنها ميدهد تغذيه مي كنند . هر كاري هم مي كنند هاگريد نمي فهمد كه آنها چه ميگويند و كه هستند.
____________________________________



اینم مرتبط با عکس جدید


دراکو که مثل همیشه حوصله اش سر رفته و میخواهد با یک نفر درگیر شود،وارد کتاب خانه شده و جینی ویزلی را می بیند.
بالای سر او می ایستد ولی جینی به کتاب خواندن ادامه داده و به او توجه ای نمیکند.
دراکو کتاب را از دست جینی کشیده و مشغول خواندنش می شود.
جینی خیلی عصبی میشود ولی خودش را کنترل کرده و منتظر می ماند.
دراکو پس از چند ثانیه بلند میگوید: "عجب کتاب مزخرفی،واقعا هر کی این کتابو بخونه از یه مشنگ هم کمتره "
و کتاب را جلوی جینی می اندازد.
اما این دفعه جینی بسیار عصبی شده و خشمگینانه از صندلی بلند میشود و رو به دراکو میگوید
:"تو خیلی بی ادبی. به چه حقی کتاب منو از دستم کشیدی؟."
-"ا جینی هم اینجاست. ببخشید فکر کردم یه نفر هویجشو اینجا جا گزاشته. باید از کهنه و دسته دوم بودن و از همه مهم تر چرت بودن کتاب متوجه میشدم که کی اینجاس"
-"نتیجه این گستاخیت رو میبینی"

جینی با ناراحتی کتاب هایش را در بغل گرفته و به سمت خوابگاه گریفیندور میرود.

هری و رون که مثل همیشه در حال گفتن و خندیدن هستند ، با دیدن جینی خنده شان را قطع کرده و از او دلیل ناراحتی اش را می پرسند. و پس از شنیدن همدیگر را نگاه میکنند.

رون:"هری انتظار نداری که بشینیم هم دیگه رو نگاه کنیم تا دراکو خانواده منو مسخره کنه؟"
هری:"نه"
-"پس بریم پیش هرمیون چون ما دو تا که فکر کنیم مغزمون اذیت میشه"
-"باشه"
و هر سه پیش هرمیون می روند.
هرمیون پس از شنیدن داستان بسیار عصبی شده و میگوید:
"یه فکر خوبی دارم"
هری:"چه فکری"
-" ببینم رون میتونی از داداشات یه مقدار آدامس تهوع آور بگیری؟"
-"چرا از اونا بگیرم؟ خودم کلی ازونا رو نگه میدارم"
-"تنبل، کی میخوای آدم شی؟ پس وقتي سر كلاسا نمياي ازونا ميخوري؟"
-ُ"حالا بده که کارت راه میوفته؟"
-"باشه این دفعه رو میبخشمت. برو بیارشون"
چند دقیقه بعد رون با آدامس های تهوع آور می آید.
هری:"رون هم اومد خوب برنامه چیه."
هرمیون نقشه را توضیح میدهد و رون مامور انجام آن می شود.
هری و هرمیون و جینی پشت دیوار قایم شده و رون به داخل اتاق مالفوی در برج اسلیترین میرود.
رون:"سلام دراکو"
دراکو:"سلام. چته؟ دنبال شری؟"
رون:"چرا همش به دید بد نگاه میکنی؟"
دراکو:"خوب بگو چیکار داری؟"
رون:"ما همه اصیل زاده ایم باید با هم دوست باشیم"
دراکو:"تو چطوری خانواده هویجی خودتو با ما مقایسه میکنی؟"
رون:"تو خانواده منو ترجیح میدی یا اون مشنگ زاده خر خون هرمیون رو؟"
هرمیون از پشت دیوار زیر لب جوری که فقط هری و جینی متوجه بشودند :"پسره ی گستاخ حالا چون یه نقشه ای داریم هر چی از دهنش در میاد میگه"
دراکو"راستش منم زیاد از اون گند زاده خوشم نمیاد"
رون :"پس حالا بیا این آدامس های خوش مزه رو بخوریم تا بیشتر حرف بزنیم"
رون آدامس را به دراکو داده و از روی خنگی و حواس پرتی خودش هم یک آدامس میخورد
هر دو شروع به بالا آوردن میکنند که ناگهان هرمیون وارد اتاق میشود و هری و جینی هم پشت سر او هستند.
هرمیون بالای سر دراکو رفته و افسون قلقک را روی او انجام می دهد.
سپس رو به رون می کند و به او نیز می گوید.
"این هم واسه گستاخی و بی ادبیت"
و ناگهان افسون قلقلک را روی او نیز انجام می دهد.

هری:"واقعا بالا آوردن در حال خنده حال خیلی عذاب آوره"
جینی:"بیچاره داداشم"
هرمیون:"هر جفتشون حقشونه"


نیازی به نوشتن نمایشنامه ی دوم نبود و با همون اولی هم تایید می شدی.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۱۶:۴۱:۲۸
ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۱۹:۰۷:۲۹
ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۱۹:۴۵:۵۲
ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۱۹:۴۸:۲۱
ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۲۳:۰۹:۳۴
ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۲۳:۱۱:۲۷
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۲۳:۳۰:۵۵

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

کلاه گروهبندی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۴۷ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۳۸:۰۳ سه شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 792
آفلاین
►عکس جدید کارگاه نمایشنامه نویسی◄


تصویر کوچک شده


برای ورود به ایفای نقش باید یه نمایشنامه یا داستان کوتاه بر مبنای این عکس بنویسید.

توضیحات: جینی ویزلی و دراکو مالفوی در کتابخانه

* سعی نکنید مثل کتاب بنویسید. خلاقیت به خرج بدید. اگه هم سوژه ـتون مثل کتاب شد سعی کنید نحوه ی اتفاقات رو تغییر بدید.

* جینی ویزلی دختر یک خانواده ی اصیل، خونگرم و تهی دسته و دراکو مالفوی پسر یک خانواده ی اصیل، اشرافی و ثروتمند. اتفاق و مکالماتی که در فضای کتابخانه و بین این دو نفر رخ میده رو بنویسید. لازم نیست اشخاص نمایشنامه تون رو به همین دو نفر محدود کنید. همونطور که توی تصویر هم مشخصه افراد دیگه ای هم توی کتابخانه هستند. اما اینکه این افراد چه کسانی اند و وارد داستان میشن یا نه، به ابتکار خودتون بستگی داره. می تونید طنز یا جدی بنویسید. انتخاب با شماست.


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

ایرما پینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 184
آفلاین
هری،رون و هرمیون هرسه،ثاکت و آرام زیر شنل نامریی قوز کرده بودند و آرام و بی سر و صدا راهرو های تاریک و خلوت هاگوارتز را زیر پا میگذاشتند.
راهرو های پیچ در پیچ و پله های باریک را یکی یکی رد میکرد تا سرانجام به یک پیچ رسیدند.
هری زیر شنل نگاهی به یادگار غارتگران( نقشه هاگوارتز ) انداخت.

هری:"مثل اینکه پشت این دیوار یه راه مخفیه"
رون:"خوبه! آخرش به کجا میرسه؟"
هری:"دقیقا به اون جایی که میخوایم." مکثی کرد و ادامه داد "درست وسط دخمه ها"
هرمیون:" اگه صداتونو پایین نیارین به هیچ جا نمیرسیم، فیلچ ممکنه هر آن سر برسه"

هری به آرامی سر تکان داد و با چوبدستی اشاره ای به یکی از آجر های دیوار کرد.
آجر ها به طرز جالبی در کنار هم لغزیدند و یک راه مخفی آشکار شد.هری شنل را کنار زد و به همراه دوستانش وارد راه مخفی شدند و پله هارا یکی یکی طی کردند.
سرانجام با صدای رون به خود آمدند
رون:"آخ دماغم،مثل اینکه به آخر راه رسیدیم."
هری دستش را دراز کردو دیوار مقابلش را هل داد و به آرامی از پشت یک تابلوی نقاشی بیرون امددر همان موقع باشنیدن صدایی نافذ و سرد از جا پرید
"پاتر، میشه بگی این وقت شب توی دخمه ها چیکار میکنی"
پیکر ساهپوشی در انتهای راهرو ایستاده بود.
چهره اش مشخص نبود اما هری در هویتش شکی نداشت .
هری به آرامی اشاره ای به رون و هرمیون کرد هر اتفاقی که می افتاد اسنیپ نباید آن هارا میدید.
اسنیپ جلو آمد وحشیانه دست هری را کشید .و به دفتر ترسناکش برد.
اورا روی همان صندلی ترسناک همیشگی پرت کرد.

اسنیپ پوزخند ترسناکی زد."گیر افتادی پاتر.اونم به بدترین شکل در حال دزدی از دفتر من ."
هری سعی کرد در چشمان اسنیپ زل بزند ."دروغه.من فقط داشتم توی دخمه ها پرسه میزدم شما هم منو توی راهارو دیدید نه در حال دزدی از دفترتون"
اسنیپ با خشم صورتش را نزدیک صورت هری گرفت"امیوارم بتونی پیش دامبلدور هم اینطوری حرف بزنی "
هری شانه اش را بالا انداخت هرچه بادا باد!!!





ببخشید اگه بد شد بار اولمه که داستان مینویسم تازه با گوشی هستم


سعی کن برای پست زدن از گوشی استفاده نکنی تا بتونی بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کنی و اشتباهات تایپی، املایی و نگارشیش رو به راحتی برطرف کنی.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۸ ۲۳:۳۶:۱۷

Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۳۶ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۳

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
_" چی گفتی ؟! "اسنیپ از فرط تعجب فریاد می کشید . خون به صورتش دوید . عرق چهره اش را پوشاند و از بینی عقابی اش چکه کرد .
_ " چیه مگه ؟! خیلی عجیبه که گفتم میخوام مرگخوار شم ؟ ... بابا خسته شدم بس که خوب بودم . " هری با حالتی که گویی ترسیده است به صندلی چسبیده بود و با قیافه ای حق به جانب و معصومانه اسنیپ را در کمال خونسردی نگاه میکرد .او از چشمان سبز و بی روح هری چیزی نمیفهمید .
_ " من .. م ... من ... تو .... چی ... مرگخوار ؟ " اسنیپ کلمه مرگخوار را فریاد زده بود . هری حتم داشت کل قلعه شنیده است . صدای اسنیپ در دخمه معجون سازی به دیوار ها میخورد و بازتابش در گوشی هری زنگ میزد .
استاد معجون ساز کمی در اتاق قدم زد ... شنل سیاهش در هوا موج برداشته بود و موهای چرب ذغالی اش دیگر مرتب نبودند ... حال او باید به دامبلدور چه می گفت ؟ باید می گفت که دانش آموز محبوبش بخاطر او به ولدمورت علاقه مند شده ؟ به قاتل لی لی ؟ نه ... چنین چیزی قابل قبول نبود . هر گاه صحنه جسد لی لی را می دید بر عهد و پیمانش با دامبلدور مصمم تر می شد . اما ... اما امکان نداشت پسر پاتر و لی لی به این سادگی مقهور جادوی سیاه شود . باید می فهمید در فکر هری چه می گذرد . اسنیپ فکرش را متمرکز کرد ... سعی کرد تا ذهن هری را بخواند .... اما تصاویری که دید ... نشان میداد هری در حرفش صادق است .. گویا او از تابستان امسال علاقه اش به جادوی سیاه شکوفا شده است .
_ " حالا چرا به من میگی ؟ " اسنیپ سعی کرد همان چشمان سرد و بیروح همیشگی اش را نمایان کند اما در پس این چشمان ... غمی عمیق موج میزد . غمی که هری از وجودش جا خورد .
هری نیم خیز شد و به چشمان اسنیپ نگاه کرد .
_ " آه سوروس ... باید به کی بگم ؟ به دامبلدور ؟ بس کن .... تو هم یه مرگخواری .... پس میتونی به اربابت اینو بگی ... اینطوری هر دومون زنده میمونیم و با هم جهان رو تسخیر م .... " هنوز حرف هری تمام نشده بود که کشیده ای محکم عینکش را انداخت . جای چهار انگشت روی صورت هری مانده بود و گوش چپش نیز سوت میکشید .
_ " گمشو از اتاق من برو بیرون ... "هری سریع وسایلش را جمع کرد و به حالت دو از اتاق بیرون رفت ... سعی کرد تا به طبقه هفتم نرسیده به هیچ چیز فکر نکند . زمانی که به بانوی چاق رسید و اسم رمز را گفت , توانست نفسی راحت بکشد .اسنیپ از مقصود اصلی او مطلع نشده بود .رون و هرمیون روی صندلی جلوی بخاری نشسته بودند . سالن گریفندور مانند همیشه گرمایی مطبوع داشت و رقص شعله های آتش ... به پرده های قرمز سالن .... سرخی بیشتری بخشیده بودند . هری کیفش را روی میز کناری انداخت و وسط آن دو نشست . رون پرسید : " خب چی شد ؟ تونستی ذهنتو ببندی تا نفهمه ؟ "
_ " آره تونستم " برق شادی در چشمانش موج میزد .
_ " خب ؟ اون با محفله یا با اسمشونبر ؟ "هری نگاهی به هرمیون انداخت و سپس گفت ... " با محفل !! " هرمیون کمی در صندلی جا به جا شد و با آن قیافه حق به جانبش که هری از آن متنفر بود گفت : " خب پس ... فک کنم هر دو تون به حرف من رسیدید ... شرطمون سره جاشه ؟ " هری سری به نشانه موافقت تکان داد و منتظر سرنوشت شومش ماند ... در همان موقع ، سطلی پر از آب دریاچه سیاه که همراه کلی سبزه و لجن بود روی سرش خالی شد .


تایید شد! سال اولیا از این طرف لطفا!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۷ ۲۳:۰۰:۵۶
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۷ ۲۳:۰۲:۳۵
دلیل ویرایش: تغییر رنگ ویرایش اول


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
هرمیون موهای وزوزیش رو کنار زد و با عصبانیت به هری گفت:
- این دیوونگیه محضه!

رون با بیخیالی دستانش را در موهایش فرو برد:
- هرمیون ضد حال نزن!

هرمیون با خشم داد زد:
- رونالد ویزلی! اصلا می فهمی چی می گی؟ دعوت اسنیپ به چالش آب یخ یعنی خداحافظی ما از هاگوارتز! :vay:

هری قهقهه میزد.
-باور کن ارزششو داره هرمیون و به خاطر خدا، اونا منو اخراج نمیکنن. من پسر برگزیده یا یه مشت چرت و پرت دیگه برای اونا هستم. من اخرش مجبور خواهم بود یک شبانه روز به نصیحت های دامبلدورو فریادهای اون روغن گریس، گوش بدم ولی فقط همینه و نه بیشتر!

هرمیون با کتابش محکم زد توی سر هری!
- روی من حساب نکنین!

رون با حیرت به هرمیون نگاه کرد و هرمیون این بار با لکنت گفت:
- ام...ینی منظورم اینه که...اه! خب باشه ولی... خدایا من بازم می گم این دیوونگیه!

هری چشمک زد.
- خوب پاترها دیوونه ان هرمیون؟ نیستن؟ حالا بگید کجا باید ویدیو رو ضبط کنیم؟

هرمیون آهی کشید و گفت:
- روی نشان ارشدی من ... یه دوربین کوچیک به کار میذاریم...من میز اول می شینم و برای همین خیلی خوب می تونم فیلم بگیرم.

-اهای ینی تو میگی من جلوی بچه ها آب بریزم روی سرم و اسنیپ رو دعوت کنم؟
هری این را فریاد زده بود. رون سری تکان داد.
- خودشه اگه به طور خصوصی چلنجش کنی، حتما میپیچونه ولی اینجوری نمیتونه!
هرمیون نالید.
- شما دو تا رو چرا نمیبرن تیمارستاااان؟ دکترررررر

سه قلو های گریفندوری مقابل در کلاس اسنیپ متوقف شدند دستان هرمیون به شدت می لرزید اما قبول کرده بود که به آنها کمک کند پس جا نزد.هری دوربین را روی نشان ارشدیت هرمیون نصب کرد و هر سه نشستند.هرمیون سعی کرد طبیعی به نظر برسد پس کتابش را باز کرد و مشغول مطالعه شد و در عین حال موهای پرپشتش را عقب زد تا مانع فیلم برداری نشود. هری وقتی دید اسنیپ وارد کلاس میشود، بلند شد و جلوی دخمه ایستاد البته قبل از آن، ردا و لباس هایش را در اورده و حالا فقط یک بلوز و شلوار تنش بود. سطل آبی را ظاهر کرد و گفت :
-من، هری جیمز پاتر، دراکو مالفوی، سیموس فینیگان و پروفسور اسنیپ رو به این چالش دعوت میکنم.

و بعد، اب را روی سر خودش خالی کرد. اسنیپ با چهره ای خشمگین به هری نگاه کرد . هرمیون بر خلاف انتظارش به خنده افتاده بود و می لرزید. هری در حالیکه قهقه میزد خیس و تلو تلو خوران به سر میزش برگشت.اسنیپ فریاد زد:
- پاتر! مجازات می شی! شب توی دفتر من باش!

هری خندید
- میخواین من از چالشتون فیلم بگیرم پروفسور؟:lol2:

کل کلاس رفت روی هوا و اسنیپ که دیگر محال بود از وضعی که در آن هست، عصبانی تر شود یقه هری را گرفت و از کلاس کشوندش بیرون! هرمیون دوربین رو از نشان ارشدیش جدا کرد و رو به رون گفت:
- حیف شد کلی جادو نصب کردم روی دوربین تا بتونم بیارمش هاگوارتز

- مهم اینه که چیزی رو که میخواستیم ضبط کرد به نظرت گریس با هری چکار میکنه؟

هرمیون چانه اش را خاراند.
- کمترینش یه مجازات درست و حسابیه که دلش خنک بشه.ولی میدونم اخراجش نمیکنه.

اسنیپ در یک کلاس خالی هری را روی یک صندلی کوباند طوری که هری شک کرد پس از این قادر به استفاده از اندامهای پشتی بدنش باشد! اسنیپ به هری نزدیک شد طوری که بینی عقابیش تنها چند سانتی متر با هری فاصله داشت و بعد نعره زد:
- پاتر دلقک! سر کلاس من حق نداری معرکه بگیری!

- معرکه نبود که! یکی دیگه هم منو دعوت کرده بود. جنبه نداری یکی ادم حسابت کنه؟

اسنیپ خواست به سمت هری حمله ور بشه که دامبلدور وارد کلاس شد و گفت:
- سوروس اکسپکتو پاترو نوم رو یادت رفت ها

هاااااا!
اسنیپ با این قیافه به طرف دامبلدور چرخید.

دامبلدور چشماشو از قصد بزرگ کرد و به هری اشاره ای کرد. اسنیپ دستش رو محکم کوبید به پیشونیش. هری که سردش شده بود با چشمهایی قد نعبلکی به انها خیره شد.
- ببخشید قضیه چیه؟ الان شما دوتا باس بزنید شت و پت کنید منو ها!

دامبلدور همون طور که یه آبنبات لیمویی از جیبش در می آورد گفت:
- هری پسرم برو دو تا کلاس ریلکسیشن!

هری موهایش را چلاند و سرش را تکان داد و باعث شد آب روی صوررت اسنیپ بپاشد.
- خوب این در مورد شما طبیعیه ولی این جناب روغن گریس بی جنبه رو چکارش کنیم؟ تازه شرط میبندم میخواد فر بده و ویدیو نده!

دامبلدور به آبنباتش مک زد و گفت:
- نه هری عزیزم!
و بلافاصله ابر چوبدستی اش را بیرون کشید و سطل آب یخ روی اسنیپ خالی شد.
اسنیپ فریاد زد آلبوووووووووس!


تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۵ ۲۳:۱۰:۰۶

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.