هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۱۶ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 201 خانه باستانی گانت ها، مروپ گانت:


نقل قول:
مرد شنل پوش در جلوي خانه ی رو به ويراني گانت ها ظاهر شد. سرش را برگرداند و به پشت سرش نگاهي کرد، شايد قدري فضاسازي در آنجا بيابد.

شروع پست مهمه...ولی شروع سوژه جدید مهم تره. چون اینجا خواننده پیش زمینه ای در مورد داستان نداره. و در واقع فرصت و شانس زیادی برای جذبش نداریم. برای همین چند خط اول خیلی مهمن. اینجا شما درباره یک شخص ناشناس صحبت کردین. این نکته جذب کننده ایه. کنجکاور درباره هویت این فرد می تونه خواننده رو تا حدودی جذب کنه...ولی کافی نیست. چیزی که کاملش می کنه یا باید جمله جذابی باشه و یا طنز جالبی...و شما مورد دوم رو به خوبی انجام دادین:
نقل قول:
شايد قدري فضاسازي در آنجا بيابد.

شروع خیلی خوبی بود.


نقل قول:
نه علف هاي سوخته اي، نه نيمه شب تاريکي، نه هوهوي رعب آور بادي! در دلش گفت "اصلا خفن بودن به اين صحنه نيومده!"

فضاسازی نداشته شما در این قسمت عالی بود!


نقل قول:
و کلاه شنلش را برداشت تا معلوم شود آرسينوس است و کلا آن خفن بودن شنل پوش بودنش را هم حذف کرده باشد. نامرد!

این قسمت هم عالی بود. از این بهتر نمی شد هویت ناشناس رو مشخص کرد! اون "نامرد" آخر جمله تون چیزی بود که نویسنده به داستان اضافه کرده و من معمولا با حضور مستقیم نویسنده مخالفم...ولی اینجا واقعا جالب و بجا بود.


نقل قول:
جلوتر رفت و به در نگاه کرد. روي در کاغذي چسبانده شده بود که رويش با خطي خرچنگ قورباغه نوشته شده بود: "پذيرش خواستگار -صرفا از نوع پولدار- از شنبه تا چهارشنبه، با وقت قبلي." آهي کشيد و چند بار کوبه ي در را... کوبه را... آقا فعلش چي ميشه اينجا؟ است؟ شد؟ کرد؟ .. کوبيد.

جریان پذیرش خواستگار سوژه خیلی جالبی بود. شخصیت مروپ سوژه های زیادی داره. با توجه به این که ظاهر جالبی نداره و برای این که همسرش رو کنار خودش نگه داره از معجون عشق استفاده کرده...قبلا مروپی داشتیم که این ویژگی ها رو کنار گذاشت و شخصیت جدیدی تعریف کرد. اتفاقا ایفای نقش خیلی خوبی هم داشت. شما ظاهرا قراره به اصل مروپ برگردین. اون شکلک چکش شکلکیه که سالهاست دارم سعی می کنم بگم کاربرد کمی داره! کمتر پیش میاد که درست ازش استفاده بشه و یکی از موارد استفادش تمسخر خودمون به عنوان نویسنده اس! یعنی همین کاری که شما انجام دادین.


نقل قول:
مروپ مکثي کرد و بعد پرسيد:

- با مورف کاري داري؟ نکنه تو هم از اون مفنگي ها باشي؟ مورف اينجا نيست، رفته افغانستان سفرکاري.
- نخير جانم، با شما کار دارم. جيگرم!
- جيگر هستي که هستي! اولا که شرط پولداريه، دوما که امروز...

دیالوگ هاتون واقعا خنده دارن! و این خیلی مهمه. چون این طنزیه که درست نوشتنش کار سختیه. دیالوگ باید با شخصیت هماهنگ باشه...هوشمندانه و با هدف خاصی نوشته بشه...تازه و خلاقانه باشه. برای همین نوشتنش کار ساده ای نیست.
بهتره بین شخص و دیالوگ خودش فاصله نذارین.


نقل قول:
- پس تو باید از دوستای تامی کوچولو باشی. بفرما تو، از عسل مامان چه خبر؟

در مورد ایفای نقش شما دخالت نمی کنم...ولی این شکل حرف زدن در مورد لرد سیاه کمی کار رو سخت می کنه. به هر حال لرد شخصیت خاصیه و احتمالا عکس العمل خوبی نشون نمی ده. می تونین امتحانش کنین. شاید بشه تعادل رو برقرار کرد.


نقل قول:
به آهستگی آن فنجان را برداشت و ببویید و از خوردنش منصرف گشت و بر میز نهاد! (ایجاز؛ سبکی برای کاهش فضاسازی!)

این اشاره به فضا سازی اینجا اضافه بود. مثل جوکی که شنیدنش یک بار جالبه. برای بار دوم همون مزه رو نداره.
با توجه به جمله آخرتون "اوج هنر فضاسازی، ای تازه وارد ها یاد بگیرین، یاد بگیرین!" احساس کردم شما فکر می کردین این پست باید فضاسازی بیشتری می داشته! ولی همیشه اینطور نیست. ما هیچ معیار خاصی برای این مورد نداریم که هر پست حتما باید فضاسازی داشته باشه. حتما باید دیالوگ یا شکلک داشته باشه. پست بنا به اقتضای خودش می تونه فقط یکی از اینا رو داشته باشه یا یکی رو کمتر و یا هر دو رو با هم داشته باشه. خودتونو درگیر اون قوانین نکنین. در این پست می تونستین کمی بیشتر درباره فضای داخل خونه توضیح بدین. احتمالا برای خواننده جالب بود که بدونه داخل خونه مروپ و جایی که نشستن چه وضعیتی داره. لازم هم نبود که خیلی طولش بدین. در حد یکی دو جمله کافی بود.


بزرگترین اشکال پست شما مهمترین قسمتشه...سوژه!

نقل قول:
- که میگی یه پاتیل معجون عشق قدرتمند بریزیم تو آب خوردن محفلی ها و بعد همشونو بکشونیم به خونه ی تامی و بعد... فکر می کنی عملیه؟

سوژه خیلی مبهمه...هم خود سوژه مبهمه و هم دلیل انجام این کار.
اینا معجون رو بخورن و برن خانه ریدل که چی بشه؟! عاشق لرد بشن؟...خب این به تنهایی برای سوژه شدن کافی نیست.احتیاج به کمک داره. مخصوصا با توجه به اینکه شدیدا در خطر "لوس شدن" قرار داره. کلا سوژه هایی که به عشق و عاشقی و لرد مربوطن معمولا به جایی نمی رسن. مگه این که شدیدا کنترل بشن و جایی که لازمه مسیرشون اصلاح بشه. سوژه شما به توضیح بیشتری احتیاج داشت. به یه عامل هیجان انگیز احتیاج داشت. حتی به نظر من اگه از این حالت کلی درش میاوردین بهتر می شد.
وقتی همه محفلیا معجون عشق رو بخورن اوضاع خیلی شلوغ می شه. شما می تونستین یک هدف برای خودتون مشخص کنین. این دو تا تصمیم می گرفتن معجون رو به خورد شخص خاصی بدن. اینجوری پیدا کردن اون شخص و وادار کردنش به خوردن معجون و اتفاق های بعدیش سوژه های جالب تری می شدن. اینجوری سوژه کمی مبهم و کلی باقی مونده. برای خواننده کمی سخته که واردش بشه و ادامه بده.

طنزتون خوب و قویه. و این مهارت خیلی مهمیه که می تونه خیلی از اشکالات دیگه رو جبران کنه. فقط مواظب قسمت هایی که خودتون به عنوان نویسنده می نویسین باشین. توضیحات داخل پرانتز و توضیحات خارج از داستان. اینجا خوب بودن...ولی بهتره در همین حد بمونن. بیشترش می تونه برای خواننده آزار دهنده باشه.


موفق باشید.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۴ ۱:۳۰:۱۶



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ پنجشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۴

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 21
آفلاین
سیلام پسرکم، تامی جیگر! تامی عسل!
اینو: -Link- بگیر، فقط به غلط املایی گیر نده پلیز، وقت بازخوانی نداشتم.


!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ یکشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 76 افسانه لرد ولدمورت، آگوستوس راک وود:


علامت سوالاتونو درست بذارین! می تونین از جایی کپی کنین. ظاهر پست مهم تر از چیزیه که فکر می کنین. ظاهر پست وقت و اهمیتی که نویسنده برای پست گذاشته رو نشون می ده. اینا روی خواننده تاثیر می ذارن.


نقل قول:
" مورا وکیلی این چه وضعش بود ? همه داشتن به رحمت مرلین می پیوستن ! اصلا اه با این پیشگوییش ! آخه چرا ? ..... چرا ? ..... چرا ?

جمله ها برای شروع قوی نیستن. به جای افکار آگوستوس می تونستین اینا رو تبدیل به دیالوگ کنین. در این صورت لازم نبود خیلی درست و جالب باشن. چون آگوستوس آشفته و عصبانی بود و می تونست اشتباه کنه. جمله های اشتباه رو تا یه حدی می شد ازش قبول کرد.


نقل قول:
دستش را محکم تر روی فرمان فشار داد . مادر عزیزش هم مرده بود .... نمیدانست چه کند ... و بدتر اینکه خودش هم می مرد . اما کی ... و چطوری ?

جمله اول خوبه. ایده جدیدیه که خواننده رو جذب می کنه. ولی اشتباهتون اینه که بعد از این که خواننده رو جذب کردین موضوع رو عوض کردین! درباره مورگانا و مرگش توضیح دادین و بعد دوباره برگشتین سراغ ماشین. سوژه ماشین نباید رها می شد. باید همونجا درباره آگوستوس و ماشینش توضیح می دادین.


جمله هاتون کمی مشکل دارن. منظورتون رو رسوندین ولی نه به بهترین شکل ممکن. مثلا:
نقل قول:
ماشین پراید راک وود با سر داخل ساختمانی خودش را فرو کرده بود !

هم عبارت "باسر" زیاد مناسب نبود و هم ترکیب جمله. " خودش را با سر داخل ساختمانی فرو کرده بود" درست تر و رسا تره.


نقل قول:
چند نفر باقی مانده از مرگخواران بسرعت بیرون آمدند

از کجا بیرون اومدن؟ تو ماشین که مرگخواری نبود. تو ساختمون های لندن هم احتمالا مرگخواری زندگی نمی کرد. این قسمت رو باید باز تر می کردین. باید بیشتر توضیح می دادین. صحنه تصادف هم خیلی سریع و ناگهانی بود. اصلا مشخص نیست آگوستوس چرا تصادف کرده. حواسش پرت شد؟ به دلیل غم ناشی از مرگ مورگانا خودکشی کرد؟ برای هر اتفاقی یا باید خواننده رو قانع کنین یا گولش بزنین. برای اولی باید توضیح درست و کامل بدین و برای دومی از طنز استفاده کنین.


نقل قول:
همه با دو چشم که هیچ ، از بقلیشون چهارتا هم قرض گرفتند تا دقیقا بفهمند بدون آشپز باید چه کنند .

اینم یکی از جمله های مشکل داره. با چشم نمی شه چیزی رو فهمید! اینا اشکالات مهمی هستن. مخصوصا چون چند بار تکرار شدن.اشاره به این که مرگخوارا نمی دونستن بدون آشپز باید چیکار کنن جالب بود. ولی خوب توضیح داده نشده بود. مثلا فرض کنین مرگخوارا دور جسد آگوستوس جمع می شدن. تو اون وضعیت و صحنه فجیع و خون آلود یهو یکیشون می پرسید " حالا شام چی بخوریم؟" ...اینجوری جالب تر نمی شد؟


نقل قول:
ریگولس پا پیش گذاشت :
- اورکا ! اورکا ! ... اینا که مردن رو بیخیال ! اینایی که زنده موندنو میشه نجات داد ! با این کاغذه خونی خوشگل گوگولی !!

بزرگترین اشتباه شما همینجاست. برای چی دارین سعی می کنین مشکل رو حل کنین؟ چرا می خوایین مرگخوارا رو نجات بدین؟
این سوژه بر مبنای مرگ مرگخواران پیش میره. حل شدن مشکل و پیدا شدن راه حل یعنی مرگ سوژه. و تا وقتی این سوژه جای کار داره و تا وقتی مرگخواری برای کشتن داریم نبای این اتفاق بیفته. حل کردن ماجرا کار سختی نیست. یه راه حل می دیم و بقیه مرگخوارا می رن دنبال اون راه حل...ولی اینجوری یه سوژه خوب و جالب رو فدای یه داستان تکراری کردیم.
گذشته از این، توضیحتون خیلی خیلی ناقص بود. اون کاغذ چی بود؟ ریگولوس چطوری قراره بقیه رو نجات بده؟ اگه به این مورد اشاره کردین معما رو هم خودتون باید حل کنین. نباید بذارین به عهده نفر بعد. البته اینو برای سوژه های دیگه می گم. اینجا به نظر من معما نباید حل بشه. این مورد رو در پست های دیگه شما هم دیدم. تلاش برای رفع موانع و حل ماجرا بدترین کاریه که می تونیم با سوژه انجام بدیم. همینطور عوض کردن مسیر داستان وقتی که واقعا لازم یا جالب نیست. تا جایی که سوژه و داستان کشش داره و هنوز می شه ازش سوژه های فرعی در آورد باید به همون شکل ادامه داده بشه.


_____________________________

تراورز

پست های ما سه هزار و یک عدد شده...پس دیگه نقد نکنیم؟!

بررسی پست شماره 75 افسانه لرد ولدمورت، تراورز:


نقل قول:
اشک هایش بی‌اختیار جاری می‌شدند، روی گونه هایش می‌لغزیدند و قطره قطره بر سنگ قبر رو به رویش می‌افتادند. دوستش رودولف را در بدترین حالت از دست داده بود، رودولف باید در حال مبارزه و دفاع از ارباب می‌مرد نه به این شکل!

اشاره به مرگ رودولف اشاره قشنگی بود. با توجه به این که این سوژه هم ادامه دار محسوب می شه و هم تک پستی کار مناسبی انجام دادین.


نقل قول:
می‌دانست باید چه کار کند، باید برای آخرین بار دوئلی انجام می‌داد. بالاخره هر کسی توسط این طلسم لعنتی کشته می‌شد. اگر قرار بود اربابش مرگ او را ببیند، باید در راهی می‌مرد که اربابش، روح دوستش و خودش می‌خواستند، مبارزه!
اشک هایش را با پشت دستش پاک کرد و با قدم هایی کوتاه از قبر دور شد تا برای مبارزه آماده شود.

سوژه کلیتون خوب بود. این که تراورز از این وضع خسته می شه و تصمیم می گیره طوری که دوست داره بمیره. به نظر من جا داشت این قسمتی که تراورز رو به طرف جنون می بره بیشتر باز بشه. بیشتر درباره افکار و احساسات و وحشتش توضیح داده بشه. اینجوری خواننده راحت تر قانع می شد که چرا تراورز یهو به سیم آخر زد.


نقل قول:
-بیا دیگه موجود پست! زود باش باهام جنگ!

باری دیگر قبل از حرکت کردن چوبدستی حریفش نوری سبز را به سمتش فرستاد و جسد بی‌جانش را بر زمین سنگی انداخت. از چند دقیقه پیش که به اداره کارآگاهان حمله برده بود این پنجمین کسی بود که به درک واصل کرده بود.
- من می‌خوام دوئل کنم! کدوم یکی از شما ترسوا می‌تونین من رو بکشین؟!

در حالت عادی این کار قابل قبول نیست. این که یه مرگخوار به تنهایی به کاراگاه ها حمله کنه و یکی یکی همشونو بکشه. ولی اینجا قابل قبوله. چون هدف تراورز قهرمان شدن نیست. جنگ نیست. هدفش اینه که در این حالت بمیره. و با توجه به حالت و احساس خاصی که داره خواننده کاملا قبول می کنه که تراورز اینطور بی هوا به کاراگاه ها حمله کنه و اونا هم غافلگیر بشن. با وجود این می شد این قسمت رو هم کمی ملایم تر کرد. کشته ها پنج نفر نمی شدن...مبارزه ساعت ها طول نمی کشید. اینجوری بهتر می شد.


نقل قول:
تراورز با گفتن این جمله با دست خالی به سمت کارآگاه حمله ور شد و انگشتانش را بر گلوی حریفش قفل کرد. پس از فقط چند ثانیه فشار چوبدستی از دست کارآگاه بر روی زمین افتاد، سپس جسدش نیز نقش بر زمین شد. تراورز در حالی که مانند دیوانه ها می‌خندید به سمت حریف بعدی حمله کرد. نور سبزی تمام محیط را فرا گرفت و پس از آن جنازه ی لبخند بر لب تراورز بر زمین افتاد. او مرده بود، ولی به روشی که دوست داشت، در حال مبارزه.

این حمله کردن با دست های خالی بهترین کاری بود که تراورز می تونست انجام بده. کارش یه جور خودکشی بود و این معقولانه ترین روش بود. کاراگاهی که با اون حمله مرد می تونست غافلگیر شده باشه...ولی بقیه چی؟ چرا صبر کردن تا همکارشون بمیره و بعد حساب تراورز رو برسن؟ نباید بذاریم این پرسش ها ذهن خواننده رو درگیر کنه.لزومی نداشت تعداد کشته های تراورز زیاد باشه. تراورز می تونست بعد از کشتن یک کاراگاه با دست های خالی به سمت دومی حمله کنه و حتی قبل از این که موفق به کشتنش بشه توسط بقیه کشته بشه. اینجوری منطقی تر می شد و تراورز هم به هدفش رسیده بود.
مبارزات رو می تونستین کمی طولانی تر کنین. ولی باید براش دلیل میاوردین. مثلا یکی از کاراگاه ها با دیدن تراورز می گفت این همونیه که به فلان دلیل باید زنده دستگیرش کنیم!
اینجوری خواننده باور می کرد که کاراگاه ها نمی تونن تراورز رو به این سادگیا بکشن.
تراورز می تونست بیشتر حرف بزنه. کاراگاه ها رو عصبانی تر کنه. کاراگاه ها می تونستن هویت داشته باشن. می تونستن از شخصیت هایی که برای خواننده آشنا هستن انتخاب بشن. اینجوری عصبانی کردنشون هم ساده تر می شد.

ایده جالبی بود. توضیحات و جمله هاتون خوب بودن.


نقل قول:
نور سبزی تمام محیط را فرا گرفت و پس از آن جنازه ی لبخند بر لب تراورز بر زمین افتاد. او مرده بود، ولی به روشی که دوست داشت، در حال مبارزه.

ربط داشتن شروع و پایان پست به هم یکی از زیباترین کارهاییه که می تونین انجام بدین. کار قشنگ و تاثیر گذاری انجام دادین.

_______________

بررسی پست شماره 303 خاطرات مرگخواران، مورگانا لی فای:


نقل قول:
باد اصولا موجود فضولی است. آنقدر فضول که هر چیزی سر راهش باشد، کنار می زند. گاهی خراب میکند.گاهی می ریزد و گاهی هم ورق می زند. البته طبیعتا نه ذهن آدم ها را! اصلا به قول سوروس، ذهن که کتاب نیست!

شروع خیلی زیبایی بود. توضیحاتتون خواننده رو به سادگی دنبال خودشون می کشونن. و این کاریه که در شروع رولمون باید انجام بدیم.


نقل قول:
اگستوس دیگه همون بچه چهارساله ای نیست که از آتش سوزی، زنده بیرون اومد

کدوم آتش سوزی؟

نقل قول:
در طول سه سالی که آنابل رو داشت،

آنابل کیه؟

نقل قول:
هم در مورد آنا و هم در مورد اون اتقاق!

کدوم اتفاق؟

متوجه منظورم می شین؟
شاید من بفهمم...ولی بیشتر خواننده های پست شما چیزی از نوشته تون نمی فهمن. و علاوه بر نفهمیدن گیج هم می شن! اسامی ناشناس و اشاره به اتفاق هایی که ظاهرا خواننده باید می دونسته! اینا نکته های منفی هستن که خواننده رو فراری می دن. این سوژه ها اونقدر جا نیفتادن که از خواننده انتظار داشته باشیم درکشون کنه. الان مورفین می تونه بیاد در رولش بنویسه "چیز"...جیمز می تونه بیاد بنویسه "یویو" ...آرسینوس و هکتور می تونن بنویسین"معجون" و رودولف می تونه از کمالات ساحره های بگه و قمه اش رو تو هوا تکون بده. اینا می تونن این چیزا رو بنویسن و هیچ توضیحی هم ندن. برای این که این سوژه ها جا افتادن! هر عضوی که فعالیت خیلی کمی هم داشته باشه با این سوژه ها آشناست. اگه آشنا نباشه مقصر خودشه. ولی در مورد چیزایی که شما اشاره کردین این حالت وجود نداره. سوژه ها رو یا باید به خوبی جا بندازین و یا نباید ازشون استفاده کنین. البته طبیعتا می تونین استفاده کنین ولی انتظار نداشته باشین کسی از خوندن نوشته شما لذت ببره. اینم بگم که این سبک نوشتن در سایت وجود داره. ولی خیلی به ندرت ازش استفاده می شه.جایی که قصد داشته باشیم پیام خاصی رو برسونیم. مثلا با گروه یا شخصی خداحافظی کنیم. اینجا مهم نیست که کسی متوجه می شه یا نه. چون هدف چیز دیگه ایه.


نقل قول:
اما واقعا آتیه رو... ببخشید تیره ای داره! (پوووف! این جادوگران سفید خودشونو توی دایره لغات ما هم داخل کردن.)

این جمله رو من دو سه بار خوندم تا متوجه منظورتون شدم. بهتر بود کلمه " روشن" رو کامل می نوشتین. و البته این نکته هم وجود داره که آیا کسی خاطراتشو به این شکل می نویسه؟ لحن و حالت شما شبیه نوشته نیست. بیشتر شبیه تعریف کردن خاطره اس(بصورت گفتاری). وقتی کسی چیزی رو اشتباه می نویسه بعدش نمی گه ببخشید...و اصلاحش کنه. احتمالا خطش می زنه!


نقل قول:
من اگه بتونم خودم و خودش رو زنده و این خونه و وسایلش رو سالم نگه دارم، خودش یکی از معجزاتم محسوب میشه

این قسمت خیلی خوب بود.


نقل قول:
اگر واقعا آنقدر کنجکاو بوده باشیم که تا به اینجا، سرمان را در خاطرات مورگانا فرو کنیم، بیش از این دستمان به جایی بند نمی شود! نه وقتی که ساندرز، تصمیم گرفته باشد، این صفحه را کنده و برای صاحبش ببرد! کسی چه می داند! شاید هم بعضی شاهین ها واقعا خواندن بلد باشند!

پایان پستتون خیلی خوب بود. خواننده رو به همون روشی که وارد خاطرات مورگانا کرده بودین ازشون جدا کردین. حرکت ساندرز و مخصوصا جمله آخر خیلی قشنگ بود.


این رولیه برای شما و آگوستوس و شاید یکی دو نفر از دوستان نزدیکتون. برای بقیه حرفی برای گفتن نداره. نه این که بد یا ضعیف باشه...متوجه مفهوم حرفاتون نمی شن. با وجود این نکته آزار دهنده ای برای خواننده نداره. جمله اشتباهی نداره. و از همه مهمتر...نه خبری از مورگانای تلخ و سیاه هست و نه مورگانای لوس بیش از حد احساساتی!
اینجا مورگانا متعادل شده. احساس داره...ولی کنترل شده و در حد لزوم! طنز داره...شیطنت داره. شیطنتی که لوس و بچگانه نیست. با شخصیت و موقعیت مورگانا سازگاره. و من فکر می کنم همین نکته خیلی مهم و مثبتی باشه.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ یکشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
ارباب؟ میشه نقد بشه لطفاً؟ اربااااب؟


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۴

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
یا لرد! لردا، در راستای این‌که پستاتون 3000 بشه این رو نقد کنید پلیز.


every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۸:۳۴ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۴

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
ارباب .... ?
ما آمده ایم این را توسط شما تشریح شده ببینیم !
می شود آیا ?


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۴۶ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 410 کافه تفریحات سیاه، رودولف لسترنج:


پستی که قبل از پست شما زده شده بود داستان رو با ریتم نسبتا تندی پیش برده بود و کاری که نفر بعدی(شما) باید انجام بده اینه که داستان رو با همون هیجان و سرزندگی ادامه بده. وظیفه شما انتخاب نفر بعدی برای آموزش ایوان بود. این کاری بود که هر نویسنده متوسطی انجام می داد. شما هم همین کار رو کردین. ولی روشی که انتخاب کردین چی؟...عادی بود؟...متوسط بود؟...اصلا!

شما به بهترین شکل از شخصیت خودتون برای این انتخاب استفاده کردین. روشتون خلاقانه بود. جالب بود. جذاب بود. این چیزی رو که شما رو از "هرنویسنده ای" متفاوت می کرد.


نقل قول:
اما امان از ساحره ها!

این یکی از اون قسمت هاییه که در نقد هام بهش اعتراض می کنم. می گم احساس خودتون رو وارد داستان نکنین. ولی اینم می گم که همیشه استثنا وجود داره. استفاده از این فرصت های استثنایی کار هر کسی نیست. مهارت و استعداد می خواد. این یکی از استثناها بود. احساس خودتون رو وارد کردین و کاملا بجا و به موقع این کار رو انجام دادین. شما حتی در توصیف ساحره هم همین کار رو کردین. اونجا کسی که حرف می زنه شما هستین نه رودولف...ولی این توصیف ها هم خیلی خوب و بجا بودن:
در همین وقت حساس و مهم ساحره ی باکمالات و زیبا رویی با هیکلی ردیف و چشمان سبز رنگ،پوستی سفید،مویی بلوند،اصلا یک چیز خفنی، در خیابان رو به روی خانه ریدل در حال گذر بود...


نقل قول:
اسنیپ روش رو از رودولف به سمت دیگر مرگخوارها برگردوند و ادامه داد...

نقل قول:
رودلف همین که چشمانش با چشم های بلاتریکس تلاقی پیدا کرد از گفتن ادامه جمله اش منصرف شد!

حالت جمله ها تون با هم هماهنگ نیستن. این مورد در پست شما، تاکید می کنم در پست شما خیلی اهمیت نداره. ولی بهتره به یک شکل نوشته بشن.


نقل قول:
_بله...بله...بدون شک سیوروس...اونچه که بلدم رو بهش یاد خواهم داد!

اینجا خواننده اگه حتی یه ذره با شخصیت رودولف آشنایی داشته باشه می تونه حدس بزنه که قراره چه اتفاقی بیفته. برای همین اصلا نباید به خواننده فرصت حدس زدن رو بدیم. بلافاصله باید بریم سراغ هدف رودولف...و شما هم دقیقا همین کار رو انجام دادین:
نقل قول:
_اوووووف!چه ساحره ی باکمالاتی!به به...من علاقه خاصی به ساحره های متعجب دارم...میتونم وضعیت تاهلتون رو بپرسم؟!

به همین دلیل خواننده هر چقدر که بخواد می تونه حدس بزنه! این مانع از خندیدنش در این قسمت نمی شه. عالی بود.


نقل قول:
ایوان بلند شد و گلویش را صاف کرد...
_ایوان همیشه هست...حتی وقتی که نیست!

فوق العاده بود! طنز شما با کلمه "لوس" خیلی فاصله داره. حتی در خطر لوس شدگی هم قرار ندارین. شاید به نظر خودتون سوژه هاتون تکراری شدن. به نظر من به عنوان یک خواننده نشدن! نویسنده ای که استعداد داره با یک سوژه هم می تونه خلاق باشه. الان این جمله ها و کارهای رودولف تکراریه...ولی سوژه و داستان تکراری نیست. اتفاقی که افتاده جدیده. خلاقانه اس. مورفین هم سالهاست فقط یک سوژه داره! معتاده! ولی مورفین برامون خسته کننده شده؟...نشده! رودولف هم نشده! مطمئن باشین اگه این اتفاق افتاده بود خیلی واضح بهتون می گفتم. همونطور که به خیلی از مرگخوارا گفتم فلان سوژه تون دیگه جالب نیست. یا از ایفای نقششون ایرادایی گرفتم. تکراری و لوس شدن شما به ضرر ما هم هست!
شما باید همین کاری رو انجام بدین که الان انجام دادین. از ویژگی های خاص و جا افتاده رودولف در موقعیت های مختلف استفاده کنین. نگران تکرار نباشین. همین تکرار برای خواننده جالبه! همینه که باعث می شه شخصیت شما براش آشنا باشه. کارا و حرفاشو قبول کنه. چون این شخصیتیه که به خوبی براش تعریف شده.


قسمت مربوط به رودولف رو تموم کردین. حرف نگفته ای هم در این مورد باقی نذاشتین. خیلی خوب بود.طنز شما اصلا افت نکرده. شاید خودتون بهش عادت کردین. شاید چون ایده ها از خودتونه فکر می کنین برای خواننده هم کلیشه ای و خسته کننده اس. ولی اینطور نیست. پست قبل از شما رو لینی زده بود. موقع خوندن اون پست خندیدم و فکر کردم پست بعدی هر چی باشه احتمالا به پای این نمی رسه. ولی رول شما هم به همون جذابیت بود.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
ارباب...ببینین کی اینجاست؟!
بله...من اینجام!

بعد از مدت ها اومدم درخواست نقدی بدم...ایناهاش!

ارباب...به شدت احساس میکنم طنزم افت کرده...کمکم کنید که از منجلابی که احساس میکنم کم کم دارم توش فرو میرم،که همون منجلاب لوس شدن هست،نجات پیدا کنم!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ملتی که شاید قبلا نخوندین، لطفا قوانین نقد این انجمن رو بخونین. نمی تونیم دائما استثنا قائل بشیم.

_________________

نارسیسا

لطفا برای درخواست نقد آدرس پست رو بدین. نه تاپیک رو.


بررسی پست شماره 262 باشگاه دوئل، نارسیسا مالفوی:



نقل قول:
فلش بک - سال های دور...


سال های دور کافی بود. پست با فلش بک شروع نمی شه. شما اگه درباره سیصد سال قبل بنویسین هم اون زمان زمان حالتونه. اگه قصد دارین فلش بک بزنین باید قبلش چیزی درباره زمان حال نوشته باشین. هر چند کم و خلاصه.


نقل قول:
لحظات...
لحظاتی در زندگی وجود دارند که می توانند یک سرآغاز باشند؛ لحظه ی شروع یک زندگی، یک خاطره. لحظاتی که راهی برای متوقف کردن آن ها وجود ندارد، تنها می توانی همزمان با آن ها گام برداری.

با این وجود همگام شدن با بلاتریکس کار دشواری است،

شروع خطرناکی بود. ریسک کردین. بیشتر خواننده ها با همچین شروعی ممکنه از ادامه دادن منصرف بشن. فکر کنن که با یک پست ادبی و توصیف های سنگین و طولانی مواجه هستن. ولی کار خوبی که شما انجام دادین این بود که زیاد طولش ندادین...و خواننده دو خط که جلو می ره به یک اسم آشنا می رسه! بلاتریکس اسمیه که می تونه هر خواننده هری پاتری رو جذب کنه.


پست رو از زبان اول شخص نوشتین. کارتون جالب بود. توضیح دادن خیلی چیزا به این روش سخته. چون مجبورین از دید اون شخص بنویسین. ولی از طرفی بهتر می تونین احساساتش رو به خواننده منتقل کنین.


نقل قول:
بلاتریکس دوان دوان راه خود را از میان بوته های گل سرخ خاردار پیدا می کند و من با گام های آهسته اورا دنبال می کنم.

با دو جمله ساده و کوتاه چقدر زیبا شخصیت و رابطه دو خواهر رو توضیح دادین. عالی بود.


شخصیت هاتون فوق العاده بودن. بلاتریکستون فوق العاده بود. نارسیساتون هم همینطور. جسارت و بی پروایی بلاتریکس همونطوریه که ازش انتظار داریم. احساسات و رفتار محتاطانه و خانمانه نارسیسا هم همینطور. توصیف صحنه هاتون عالیه. دشت سبزه.کوه ها بلند هستن و گل ها سرخ! و شما این توصیفات رو با ساده ترین و واضح ترین جمله ها، بدون خسته کردن خواننده بیان کردین.


نقل قول:
- خب که چی؟ یکی باید بچیندش!

جوابی به این بی منطقی و خودخواهی فقط از شخصیتی مثل بلاتریکس بر میاد!


نقل قول:
احساس بدی وجودم را فرا می گیرد؛ دیوار بیش از اندازه بلند است.

این قسمت مطمئنا خواننده رو مضطرب می کنه. انتقال دادن حسی مثل نگرانی به خواننده کار ساده ای نیست. مهمترین نکته ای که به شما برای این کار کمک کرده عوض کردن حالت جمله آخره! طوری که انگار اون صدا از اعماق وجود نارسیسا میاد. از جایی که خودش هم کنترلی روش نداره و خواننده مطمئنه که این صدا درست می گه. برای همین منتظر اتفاق می مونه.


تکرار جمله هایی که با " لحظاتی هستند..." شروع شدن واقعا تاثیر گذار بود.


نبرد هاگوارتز زمان و مکانیه که همه ما باهاش آشنایی داریم. ولی این که این نبرد این بار از زاویه دید یکی از شخصیت های مهم داستان بیان بشه کار جدیدیه. مرگ بلاتریکس یکی از مهم ترین اتفاق های کتاب بود. یکی از مهم ترین صحنه ها! و جدا از هر رنگ و جبهه ای کسی نفهمید بلاتریکس چرا و چطور به این سادگی کشته شد. شما برای کشته شدنش دلیل آوردین و دلیلتون فوق العاده بود.


نقل قول:
- باید خواهرم را نجات دهم!

این جمله که دو بار در پستتون تکرار شده باعث می شه خواننده اوج غم نارسیسا رو حس کنه. تکرار زیبایی بود.


نقل قول:
سرم را میان دو دستم نگه می دارم و چشمانم را می بندم. آخرین خداحافظی بلا... آخرین لبخندش... اما... من گریه نمی کنم. صدای فریادی در سرم می پیچد، فریاد ارباب بی همتای تاریکی از درهم شکستن بلاتریکس! احساس می کنم مرز های زمان از هم گسسته می شوند و کسی به جز من و خواهرم در این جهنم وجود ندارد. گویی خواهرم بار دیگر از دیوار بلندی سقوط کرده و به من نیاز دارد.

قسمت مرگ بلا خیلی مهم بود...و کمی، فقط کمی سریع ازش رد شدین. نارسیسا چشماشو می بنده...کاش نمی بست. چون خواننده هم مجبوره همراهش چشماشو ببنده. شاید بهتر بود لحظه سقوط و مرگ رو با جزئیات توصیف می کردین و البته حتما در آخر به این جمله می رسیدین که: ". گویی خواهرم بار دیگر از دیوار بلندی سقوط کرده و به من نیاز دارد."

احساسات و رابطه بین دو خواهر رو توصیف کردین. ولی اصلا دچار اغراق نشدین. خواننده اصلا به احساسات صادقانه نارسیسا شک نمی کنه. خواننده موقع خوندن، شما(نویسنده) رو فراموش می کنه. برای این که شخصیت ها و صحنه های شما کاملا واضح و روشن و دقیق و باور پذیر هستن.


پست شما خیلی خوب بود. تقریبا بدون نقص. یکی از بهترین رول هایی بود که من درباره این دو خواهر خوندم. این نارسیسا یکی از بهترین نارسیساهاییه که دیدم و این بلاتریکس جنبه متفاوتی از بلاست که همیشه حس می کردم داره و پنهانش کرده. امتیاز هایی که گرفتین شما رو به اشتباه نندازه. 27 سقف امتیازیه که برای این دوره دوئل ها در نظر گرفتیم. مگه این که یک مورد کاملا استثنایی پیش بیاد. خوندن رول جدی اصولا کار ساده ای نیست.مگه این که ویژگی خاصی داشته باشه که بعد از خوندنش بتونیم بگیم ارزشش رو داشت. این یکی مطمئنا ارزشش رو داشت!

_________________

ریگولوس

نه...این ناگهانی نیست. قبلی خیلی ناگهانی تر بود!

بررسی پست شماره 264 باشگاه دوئل، ریگولوس بلک:


توضیحات شما خیلی زیادن. توضیح درباره حرکات. توضیح درباره احساسات. توضیح درباره اطراف.
این توضیحات احتمالا خواننده رو خسته می کنن. ولی به هیچ عنوان نمی تونم بگم بد هستن و حذفشون کنین. شما به این سبک می نویسین. فقط کافیه بدونین که مخاطباتون خیلی افراد با حوصله ای نیستن. می تونین سبک نوشتنتون رو با مخاطباتون منطبق و هماهنگ کنین و می تونین به سبک خودتون ادامه بدین و خواننده های خاص خودتون رو(که البته تعدادشون خیلی کمتره) داشته باشین. انتخاب با خودتونه. یه کاری هم هست که حالت متعادل این دو تا محسوب می شه. اونم اینه که قبل از توضیحات خواننده رو وارد سوژه کنین. حتی اگه شده با یکی دو جمله. کافیه خواننده بفهمه جریان چیه و کجا قرار داره.


با وجود این که معتقدم بهتره کمی کمتر وارد جزئیات بشین، قسمت هایی هست که نباید حذف بشه. قسمت هایی که به درد می خوره. مثلا:
نقل قول:
شاخه های لیلیوم که به پرچین هایش آویزان کرده بودند خبر از وضعیت غنی داخل خانه میداد...

این توضیح خیلی زیبایی بود که به جای این که مستقیم بگین خونه متعلق به شخص ثروتمندیه از روش غیر مستقیم گل ها استفاده کردین.


نقل قول:
قدش را حس کرد که کوتاه و کوتاه تر میشود... تا جایی که بعد از چند ثانیه دیگر به کمر خودش هم نمیرسید... مو هایش کوتاه و در هوا پراکنده شدند...لبخندش برای بار دیگر پدیدار شد... لبخندی که شاید متعلق به آینده نبود... از گذشته آمده بود...تنها چیزی که در ریگولوس بلک کوچک ثابت مانده بود،چشمانش بود... چشمانی که هنوز هم لبخند درون آنها موج میزد... چشمانی که هنوز کودکی با چشمان درشت و چال های روی گونه اش حمل میکرد.

این قسمت خیلی خوب بود.صحنه رو خیلی خوب و دقیق توصیف کردین. خواننده خیلی راحت می تونه ریگولوس رو ببینه که کوچیک و کوچیک تر می شه. فقط اون کلمه "خودش" که در متن مشخص کردم بهتر بود عوض می شد. چون خود ریگولوس در ذهن خواننده کوچیک شده بود. باید مشخص می شد که قدش دیگه به کمر خود فعلیش نمی رسید. ولی این مورد جزئی تاثیری روی کل پاراگراف نذاشته.


نقل قول:
فقط تصور کن داری به کشوری سفر میکنی که تورو ممنوع الورود کرده.

توصیف خیلی قشنگ و جالبی بود. همیشه روی غافلگیر کردن خواننده تاکید می کنم. و این جمله ایه که خواننده رو غافلگیر می کنه.


نقل قول:
به خودش که آمد،دوستش رفته بود.هر چه میتوانست در جیب هایش فرو کرده،و آپارات کرده بود.شاید برای همین بود که ریگولوس دیگر هرگز با هیچ کس دوست نشد.دوست داشت و دوست داشته شد،اما هرگز نتوانست دوستی پیدا کند!قبل از اینکه خودش را پیدا کند تقریبا تمام لیتل هنگلتون به او هجوم آورده بودند...

اینجا می تونستین کمی بیشتر درباره احساسات و ناباوری ریگولوس بنویسین. ریگولوس احساسات پاک و کودکانه ای داشت که اینجا از بین رفت. اعتمادش رو از دست داد. کمی سریع از این قسمت رد شدین. ریگولوس حتی اسم دوستش رو هم نمی دونست. غم انگیز بود!


برداشت متفاوت و خلاقانه و البته تاثیر گذاری از سفر داشتین. این تفاوت و خلاقیته که شما رو جلو می بره و از بقیه جدا می کنه.
ما چیزی درباره ریگولوس نمی دونیم و شما کم کم دارین خواننده ها رو با این شخصیت آشنا می کنین.سوژه شما کمی پیچیده بود. ولی مهارت شما در توصیف صحنه ها به خواننده اجازه گیج شدن نمی ده. اگه خواننده در دو سه پاراگراف اول از خوندن منصرف نشه و تا آخر بخونه از این که وقت گذاشته و رول طولانی شما رو خونده پشیمون نمی شه.

____________________

بررسی پست شماره 300 خاطرات مرگخواران، لاکرتیا بلک:


نقل قول:
هنگامی که اولین پرتوهای صبحگاهی ساختمان های آسمان خراش و مناره کلیسا هارا روشن میکرد،میشد پیکر تنهایش را که در آن اطراف می پلکید دید.اگر قرار بود در جایی بدرخشد بی شک آن جا در میان ماگل ها نبود با این حال علاقه اش به سنگفرش های بی احساس و پیاده روهای اطراف شهر بیشتر از زندگی لعنتی اش بود.

جمله اول برای شروع خوبه. شخصیتی که نمی دونیم کیه. این می تونه خواننده رو جذب کنه...ولی ادامش کمی گیج کنندس. و این مورد شاید در وسط رول اشکالی نداشته باشه ولی در شروعش کمی خطرناکه. می شد کمی ساده ترش کرد. کمی واضح تر توضیح داد. خوشبختانه این قسمت زیاد طولانی نشده.


نقل قول:
اغلب مردم لندن گربه هارا دوست دارند.از آن ها نگهداری میکنند،نوازششان میکنند و حتی گاهی در گوشه ای از خانه شان به آنها پناه میدهند اما این اوضاع در رابطه با یک گربه خشن و سیاه رنگ مطمئنا فرق میکند.گربه ای که این روزها در خیابان های شلوغ شهر قدم میزد و وحشیانه به مردم هجوم میبرد و آن هارا چنگ میزد با هرگربه دیگری متفاوت بود...او درک میکرد،می فهمید،حرف میزد و همه کارهایش نه از روی غریزه بلکه ازروی نفرت بود.

سوژه تون خیلی خوبه...ولی می تونستین خیلی بیشتر ازش استفاده کنین. خواننده در نوشته های شما دنبال چیزی می گرده. دنبال یک طنز خوب یا توصیفات جالب یا ماجرای هیجان انگیز. سوژه شما می تونست خواننده رو هیجان زده کنه ولی شما به اندازه کافی به این سوژه اهمیت ندادین. کند وآروم برای خواننده توضیح دادین که کسی که دارین دربارش می نویسین یک گربه اس. این قسمت می تونست خیلی جالب باشه. مثلا لاکرتیا قدم می زد. با چیزای مختلفی روبرو می شد و شما طوری می نوشتین که خواننده متوجه نمی شد موجودی که داره دربارش می خونه یه گربه اس. در اواخر رول، جایی که سروکله برادر لاکرتیا پیدا می شه یهو خواننده رو متوجه می کردین که این یه گربه بوده.


آرامش رولتون قشنگ بود. این که چند دقیقه از زندگی لاکرتیا رو توضیح دادین. بدون این که دنبال اتفاق یا ماجرای خاصی باشین.


نقل قول:
وقتی فکر میکرد میدید که هر روز دارد از آن لاکرتیای قدیمی فاصله میگیرد و مبهم تر میشود...بی معنی تر!
اینک خورشید باز در پشت شهر پنهان میشد و دوباره همه جارا تاریکی فرا میگرفت...باز گربه نمای کوچک گیج تر از همیشه پا به درون سیاهی شب میگذاشت،هرچند که مطمئن بود این سیاهی پررنگ تر از سیاهی زندگیش نیست...نغمه ای در سرش زمزمه میکر که باید عوض شود...دوباره خود قدیمی اش شود...همان دختر کمی سابق!

این قسمت خیلی مبهم بود. خواننده متوجه نمی شه که لاکرتیا از چی ناراحته؟ چه اتفاقی افتاده و چه تصمیمی می گیره. می تونستین کمی بیشتر درباره احساساتش توضیح بدین. کمی بیشتر خواننده رو وارد دنیاش کنین. اینجوری راحت تر درکش می کردیم. البته لازم نیست حتما اتفاق خاصی افتاده باشه. ولی احساسات لاکرتیا واضح نیست. خواننده متوجه نمی شه که لاکرتیا غمگینه؟ عصبانیه؟ دلشکسته اس؟ ناامیده؟ و برای چی این احساسات رو داره.

جمله هاتون و صحنه هایی که خلق می کنین قشنگن. اگه کمی سرعتتونو کمتر کنین و بیشتر درباره شون توضیح بدین قشنگ تر و تاثیرگذارتر هم می شن. مثلا این که لاکرتیا اون کوچه ها رو برای قدم زدن انتخاب می کنه جالب بود. اشاره ناقص برادرش به سازمان حمایت از جن ها جالب بود.

____________________

بررسی پست شماره 258 باشگاه دوئل، مرلین کبیر:


نقل قول:
- خب حالا می خوای چیکار کنی؟
- نمیدونم... تنها راهی که دارم اینه که برم پیش اون.
- فکر می کنی قبول می کنه؟ احتمال اینکه همون اول تو رو بکشه خیلی بیشتر از احتمال طلوع خورشید ِ فرداست!

شروع با دیالوگ روش خوبیه و معمولا جواب می ده. دیالوگ های اولتون خوب بودن ولی گفتگوی روونا و مورگانا کمی بیشتر از چیزی که باید باشه طول کشیده. مخصوصا چون دیالوگ ها و توضیحاتتون شبیه به همن و اینطور به نظر می رسه که حرف ها دائما تکرار می شن.
گذشته از این حضور یا عدم حضور روونا هیچ تاثیری روی نوشته شما نداشت. یک گفتگوی گنگ و مبهم! در مورد اون قسمت باید کاری می کردین. حداقل جرو بحثشون باید شدید تر می شد که خواننده به مصمم بودن مورگانا پی ببره.


نقل قول:
نباید اجازه میداد همچین حسی بر هدفش اثر بگذارد.

چنین حسی!
رول جدیه و در انتخاب کلمات باید دقت کنین. این جمله هم درست نیست:
نقل قول:
زمین زیر پایش نیز به همان حالتی بود که از زمان آمدنش داشتند.


زمان و مکان ها رو از بقیه متن جدا کنین! شما دیگه چرا!(ترجمه: شصت ساله اینجایی ها! )


نقل قول:
دور خود می چرخید، دست هایش را به سمت بالا حرکت می داد و موهای بلندش با چرخش او، دور سرش پخش می شدند. با شدید تر شدن جریان باد، سرعت رقصیدن مورگانا نیز بیشتر می شد. کاملا از خود بی خود شده بود. میتوانست تا انتهای جهان این حالت را حفظ کند

صحنه قشنگی بود.

پستتون تا نیمه خوب پیش رفت...ولی بعدش جایی مرتکب اشتباه شدین که مرلین در مورد ازدواج حرف زد. مورگانا با دیدن مرلین یاد پدربزرگش افتاده بود. تنها چیزی که به ذهن خواننده می رسه اینه که مرلین آرزوی مورگانا رو بر آورده کرد ولی در مقابلش خود مورگانا رو ازش گرفت!
در مورد پیامبری هم همینطور بود. چیزی که مورگانا می خواست هیچ ارتباطی به ازدواج و پیامبری نداشت. مرلین در صورتی بخشنده به نظر می رسید که خواسته های مورگانا در همین راستا بودن. مثلا اشاره ای می کردین که مورگانا دورادور به مرلین علاقه داشته و علاوه بر این همیشه دوست داشت مردم رو راهنمایی کنه. اینجا می شد قبول کرد که مورگانا خوشحال شده. ولی با وضعیت فعلی من انتظار داشتم هر لحظه مورگانا از چیزایی که مرلین بهش پیشنهاد کرده عصبانی بشه!
کلا به نظر من پیامبر شدن مورگانا کافی بود. بهتر بود به قضیه ازدواج اشاره ای نمی کردین. در پایان پست شما مورگانا زیبا و جذابه...و مرلین یه پیرمرد! احتمالا تصور خوبی در ذهن خواننده ایجاد نمی شه.


سوژه خوبه...ولی نه به اندازه کافی.
شما قرار بود آرزوی یه نفر رو برآورده کنین. هزاران سوژه متفاوت و خلاقانه می شه از این سوژه در آورد. سوژه شما شاید دومین یا سومین سوژه ایه که ممکنه به ذهن هر شخصی برسه و این در یک رول تکی و مخصوصا دوئل به نفع شما نیست. خواننده در هیچ قسمتی هیجان زده نمی شه. متاثر نمی شه. خوشحال نمی شه. اینا احساساتی هستن که باید به دنبال ایجادشون باشین.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۱۰ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۴:۵۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 722
آفلاین







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.