بالن به سمت زمین حرکت میکرد. رفت و رفت و رفت تا از سطح زمین نیز رد شد و جایی زیر زمین سقوط کرد. در محل سقوط بالن، تلی از خاکستر و رداهای نیمسوخته به چشم میخورد. پس از چند دقیقه، بالاترین قسمت تل تکان خورد و تکهای کاغذ از نوک آن جدا شد و اندکی بالا تر از تل روی هوا معلق ماند. فریاد حشرهای که زیر نقشه استتار کرده بود به گوش رسید:
- جای خوبی فرود اومدیم ارباب! میتونیم بخشی از مسیرو با همینا بریم.
تل مجددا تکان خورد و قسمتی از آن که شامل لرد سیاه بود نیز بیرون آمد.
- وسیله بدی نیست.
متوقفش کنید تا برویم.
باقی مرگخواران نیز از زیر خاکستر بیرون خزیدند و پس از اندکی تکاندن خودشان، سر بلند کردند تا مرکب جدیدشان را ببینند. قطار زیرزمینی خالی درست مقابل مرگخواران ایستاد و درهایش باز شد.
- هی ما میخوایم جلب توجه نکنیم هی جلال و جبروتمون نمیذاره!
حتا این وسیله نقلیه مشنگی هم در تسخیر کلام ماست.
مرگخواران پشت سر لرد سیاه وارد مترو شدند. لرد به دنبال انتخاب صندلی بود و مرگخواران نیز منتظر اول نشستن او! از قضا تمام صندلیهای مترو یکسان بود و این موضوع به مذاق لرد خوش نمیآمد. او باید بر صندلی متفاوت و اربابانهای مینشست. پیش از آن که بتواند در این رابطه تصمیمی بگیرد قطاری آن سوی سکو متوقف شد.
- مسافرین محترم، ایستگاه پایانی میباشد. در صورتی که قصد ادامه مسیر را دارید به کمک تابلوهای راهنما وارد قطارهای خط 1 شوید.
درهای قطار باز َشد و سیلی از جمعیت از آن پیاده شدند. مرگخواران با دیدن این صحنه گمان میکردند به قطار روبرو شاخدم مجارستانی حمله کرده باشد. در کسری از ثانیه قطار پر شد. و پر تر. و پر تر. و پر تر.
هوریس پای چپ فردی که مقابلش ایستاده بود را از طحال خود خارج کرد و گفت:
- ارباب این مشنگها در زمینه گسترشپذیری از جادوهای ما هم فراتر رفتن!
گویل که تقلای بینتیجهای برای ایجاد فاصله با فرد کهنسال پشت سرش انجام میداد این موضوع را تایید کرد:
- حتا از گسترش اجسام عبور کرده و به گسترش اشخاص رسیدن!
لرد خیلی به پیشرفتهای علمی مشنگها اهمیت نمیداد. در حالی که سعی میکرد بر اثر مخلوط سمی و کشنده بوی پیاز دهان نفر سمت راست و عرق زیربغل نفر سمت چپ جانپیچ لازم نشود غرولند کرد:
- ما اول اومده بودیم. ما باید مینشستیم.