هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۴
#13

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
دراكو با دهن بازش كه تا بناگوش باز شده بود برميگرده اما با كمال تعجب كسي رو نميبينه!

دراكو با حالتي غمگين و قدمهايي بي هدف به سمت آشپزخونه ميره و روي صندلي ميشينه و در ذهن خودش اين افكار رو مرور ميكنه:
چرا...چرا من نبايد يكي رو براي خودم داشته باشم...چرا بايد هميشه تصور كنم كه يكي منو دوس نداره...آخه چرا همه تظاهر ميكنن منو دوس دارن در حالي كه حتي نميتونن قيافمو ببينن...

بلند ميشه و به طرف آيينه قد ميره...خودشو توي آيينه نگاه ميكنه...با خودش ميگه:
مگه من چمه...بيني به اين تيزي...موهاي سفيد و بلند...قد بلند و كشيده...خوشتيپ...

صدايي افكار دروني دراكو رو پاره ميكنه...دراكو بر ميگرده و همون قزويني ضايع كه عينك خزي داشت رو ميبينه...قزوينيه يه دست تو موهاش ميكشه و به دراكو ميگه:"عزيزم...من دوست دارم"
...

----------بيرون آشپزخونه----------
ونوس و عله سخت مشغول صحبت هستن(از نوع اسلاميه اي!)
عله:وني...من گلوم خشك شد...برو يه ليوان چايي برام بيار.
ونوس:چشم عزيزم...
و بلند ميشه و به طرف آشپزخونه ميره...در راه مازا جلوشو ميگيره و ميگه:
چشمم روشن...اونا همه شعار بود؟؟؟اين همه زز زز ميكردي چي بود؟
ونوس كه سرخ شده بود براي اينكه از دست مازا خلاص بشه سريع در آشپزخونه رو باز ميكنه و توي اون ميپره ، در رو ميبنده و بهش تكيه ميده...كه ناگهان با صحنه حيرت انگيزي مواجه ميشه...
دراكو و اون قزوينيه روي زمين نشستن و مشغول صحبتن(نه!اشتيباه نكنيد...از نوع ويدا اسلاميه اي نيست!)

______________________
اين پست كاملاً ارزشي از يه فرد ارزشي اصلاً بعيد نيست!


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۴
#12

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
دوباره در كافه باز مي شه.توي سر و صدا و شلوغي كسي صداي باز شدن در رو نميشنوه.با اين حال دو نفر وارد كافه مي شن.يكي يك پسر جوون و خوشگل(!) و ديگر يك دختر با موهاي قرمز .
اين زوج جوون به آرامي و بدون توجه به سر و صداي حاضرين به يك گوشه ي آرومي مي رن و سعي مي كنند تا بتونن ولنتاين خوبي رو داشته باشن!
كمي اون طرف تر هري داشت با مادربزرگه گفتگو مي كرد كه چشمش به دو نفر تازه وارد مي افته.در حالي كه چشماش مضطرب بود به مادربزرگه گفت:
- بيا..بيا بريم يه گوشه ديگه!
- وا..!هري جون چي شده!؟
- ما..ما..مامانم!!!
- ا....ليلي اومده؟!خب بيا بريم پيشش!!!
و به زور دست هري رو مي گيره و با خودش مي بره.در اون نزديكي پيتر و ليلي بدون توجه به حاضرين در حال راز و نياز بودن. :bigkiss: كه يكدفعه صداي آخ پيتر بلند مي شه!!!
- آي.....كي زد تو سرم!؟
- خجالت نمي كشي با مامانم توي اين جمع عمومي!راز و نياز مي كني؟!
- ا...هري جون پسرم تويي؟!
- پسرم اين پدر واقعيته....من بهت نگفته بودم...جيمز پدرت نيست!!!
همه:
و خلاصه ليلي در حال تعريف زندگي مشقت بار و سختش بود.همه ي افراد توي كافه دور اين 4 نفر نفر جمع شده بودند و اشك مي ريختن!كينگزلي و گيلدي در آغوش همديگه داشتند زار مي زدن و مرلين هم كه تحت تاثير قرار گرفته بود و ديگه تحمل نداشت به wc پناه برد.
ليلي:.....آره بعدشم كه ديگه خودتون مي دونين مجبور شدم دروغكي بخاطر اين بگم جيمز پدرشه!
- اوه اين خيلي زيبا بود...! من حتما براي بقيه روضه هام از اين داستان استفاده مي كنم!!!خيلي جالب بود
در همون موقع دراكو كه بي خبر از همه جا داشت با يكي از گارسون ها دعوا مي كرد بيرون اومد و ديد كه همگي در حال گريه كردن و راز و نياز هستن.با تعجب به دنبال عامل اين اتفاق گشت تا اينكه هري رو ديد كه ونوس داره سعي مي كنه به هوشش بياره.
- هري جون پا شو... :bigkiss:
- چي شده...؟
- هري پدر واقعيشو پيدا كرده!!!
-
به طرف پيتر و ليلي رفت كه بعد از اين تخليه ي رواني(!) همچنان در حال راز و نياز و گذروندن ولنتاين بودند.
- سلا م خيلي خيلي خوش اومديد..!
ولي جوابي نيمد!!!
بعد دوباره در كافه باز شد و يك نفر ديگه هم وارد جمع عاشقان شد.
صداي دختري كه تازه وارد شده بود بلند تر از صداي بقيه شنيده شد.
- دراكو.....عزيزم...ولنتاينت مبارك!!


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۴
#11

پ.ح.س.گ. گويل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۶ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
از اسلي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
ناگهان در كافه وا شد و يه نفر وارد شد
چندتا كه جاو در وايساده بودن و تنومند هم بودند گفتند
شما مجرديد؟
گريگوري:اره . مگخ از جونم سير شدم كه برك زن بگيرم
اصلا زن جماعت مايه درد سره(در همين حال دستشو ميندازه گردن ون مرده)من اصولا واقع نگرم زنا به خوشكلي من حسوديشون ميشه منم چي بگم تا حالا با ديروز 12228 جا رفتم اما همه گفتند.نه.اگه يكي ديگه هم بهم بگه نه عادتم شده...حالا برو كنار خستم ميخوام بشينم
_نميشه باد با دوس.......
صدايي از پشت نه اين دوسته منه راش بدين
صدا متعلق به دراكو بود
_به سلام راك عزيز.....وزارت تبريك
_دراكو يه جا حالي اون ته هست بغل كينگزلي كيليدوري و مرلين
_وا عجب سعادتي هم نشيني با بزرگان گپ خوبي ميشه
با سرعت ميره و كنار اونها ميشهنه
_سلام و صد سلام
اما جوابي نميشنوه
_گفتم سلام
گيليدي:ساكت بينيم
گويل:در حالي كه يغض تو گلوس گير كرده.دراكو.دراكو.
صدا همه جا رو ميگيره و دراكو عين برق حاضر ميشه
گيليدي:دراكو به گارسون بگو يه سر اينجا بياد
دراكو نا پديد ميشه
گويل:دراك من كارت داشتم
اما دراكو ديگه رفته بود
گويل كه از همه جا ناميده ناگهان در يك گوشه صحنه جذابي جذبش ميكنه
بابا بزرگ و مامان بزرگ كنار هم
يعني عله و ونوس
كمي اون ور تر رودلف و لارا كمي اونور تر ....
بعد به خودش ميرسه كه كسي كنارش نيست و غمگين همون گوشه ميرسه
_ اقايون چي ميل داريد؟
اين صداي گارسونه
گيدي:نسكافه
مرلين:گاپو چينو
گيمگزلي:اب معدني
گويل:نوشا....................
گارسون ديگه رفته بود اصلا گويلو ادم حساب نكرده بود
صداي موسيقي مياد و همه ميرن برقصن
گري پا ميشه حودش ميره به طرف اشپزخونه درو كه باز ميكنه عله ونوس و نارسيسا رو ميبينه
_ببخشيد ميشه يه نوشابه بديد به من
نارسيسا در حال كشيدن غذا
و علع و ونوسم در حال صحبت
و هيچ تغييري هم درشون هب وجو نيومد
عجبببببببببب
------------------------
خب اين پست يه پست سياسي بود و مشكلات اعضايه جديدو ميگفت كه تحويل نميگيرنشون


جنگ را از لابه لايه اتش و خون بيرون كشيديم تا نفرت از جنگ اييني جاودان شود


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۴
#10

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
در همین حال صدای سرژ تو سالن پیچید...
ققی یه پرتقال پرت کرد طرف سرژ:هوووووووو تو ولنتاینم ولمون نمیکنی بیا پایین بینم با(با اون صدای قشنگت).
سرژ بلنگور رو پرت میکنه اونور: اینجا دیگه جای من نیست به من توهین میکنه (کفتر کچل).
دراکو میدوو طرف سرژ : ا بیخیال شو ... صدای تو خیلی ام قشنگه.ققی هم ازت معذرت خواهی میکنه.
سرژ خودشو لوس میکنه: نه من دیگه اینجا نمی مونم.
دراکو میره طرف ققی: توهم دیگه اذیت نکن مثکه ولنتاینه ها
برو ازش معذرت خواهی کن بعد هم یه کم میخونه میاد پایین.
در گوشه ی دیگر سالن کینگیزلی و مرلین درحال دردو دل کردن با هم بودن...
مرلین (کمی ناراحت): چی بگم دو روزاین سایت کوفتیم بسته بوده کاربرا دارن منو با لباس میخورت.
کینگیزلی:!!!! خوب روز ولنتاین دیگه حتما خیلی دوست دارن.
مرلین:
کینگیزلی من چی بگم: این ونوس معلوم نیست زن منه یا گیلیدی؟
....
گیلیدی داشت به مردم امضا میداد...
یه پسر اومد از گیلیدی امضا بگیره.
پسره: ببخشید میشه به من یه امضا بدن؟
گیلیدی یه دور بزن ببینمت؟....... به به چی ساخته! بیا اینم یه امضای مشت (به به عجب چیزی )
عله ونوسو جوگیر کرده بود و همیچین این.. اینجوری بقلات بودن( :bigkiss: )
در گوشه ی دیگر سالن بارتیموس با یه ساحرهی ناشناس درحال :bigkiss: بودن
بارتی: چه حالی وده

یک دفعه در باز شد و برادر حمید وارد پارتی شد.
ققی: یا خدا برادر حمیدو اینجا
برادر حمید:


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۴
#9

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مراسم ؟ کدوم مراسم ؟

________________

یک ربع قبل از شروع مراسم
ونوس و نارسیسا توی قسمت آشپزخونه کافه در حال ریختن نوشیدنی توی لیوان ها بودند اما یک نفر مزاحم کار آنها میشد
هری در حالی که خیره به ونوس نگاه میکرد برای صدمین بار گفت :
_ هنوز جواب سوال منو ندادی ! دوست داری مرد آیندت چه ریختی باشه !
ونوس و نارسیسا با اخمهای در هم گره خورده به هم نگاه کردند . ونوس با عصبانیت گفت :
_ دوست دارم موهاش سیاه نباشه ! عینکی نباشه ! کلش زخمی نباشه ! انقدرم کنه نباشه
عله که نا امید شده بود به خوبی حفظ ظاهر کرد و گفت :
_ دوست داری مرد رویاهات چه ویژگی هایی داشته باشه !
ونوس با عصبانیت فریاد زد :
_ دوست دارم که انقدر وراج نباشه !
ونوس روش رو از عله برگردوند و به نارسیسا گفت :
_ من برم این نوشابه ها رو بدم بیام !
ونوس بدون معطلی سینی رو از روی میز برداشت تا از آشپزخانه خارج شود اما .......
_ خب بزار من کمکت کنم !
_ نه ممنون عله جان خودم میتونم.........
_ نه بزار من میبرم ! برای تو خوب نیست !
_ نکن چی کار داری میکنی میگم خودم میبرمش ! انقدر گیر نده ! نکن !!!!
_واااااااااااایییییی!!!
بالاخره سینی بعد از مدتی بکش بکش از دست هر دوشون خارج شد و به زمین افتاد و تمام لیوان های پر از نوشیدنی آن شکست
_ گیش جرینگ جرینگ جرینگ
نارسیسا و ونوس و عله برای مدتی به زمین خیره شدند سپس ونوس فریاد زد :
_ نارسی این پسره رو از جلوی چشمم دورش کن تا یک کاری دستش ندادم
نارسیسا معطل نکرد و با سرعت به سمت عله رفت و با قدرتی که از یک خانم بعید بود عله رو از آشپزخونه بیرون کرد . ونوس در آخرین لحظه چشمش به پنجولهای عله افتاد که به چهارچوب در چنگ انداخته بود و سعی میکرد تا دوباره وارد آشپزخانه بشود .
سرانجام دستان عله نیز از چهار چوب در ناپدید شد و تنها صداهای جیغ و دادش بود که در طول راهرو به وضوه شنیده میشد .
مادر بزرگه مدتی با لذت به صداها گوش داد و سپس در کمال تعجب لبخند شیرینی بر روی لبهایش نشست ! ونوس با خودش فکر کرد که این عله هم آدم دوست داشتنیه ها و از این فکر لبخندش وسیعتر شد
ونوس لبخند زنان خم شد تا لیوانهای شکسته را از روی زمین بردارد که صدایی او رو از جا پروند !
_ داری به چی میخندی !
ونوس با سرعت برگشت و عله رو دید که در حالی که دستانش رو زیر چونه اش گذاشته با لبخند از پشت پنجره به او خیره شده .
ونوس سریع قیافه جدی به خودش گرفت و با عصبانیت سر عله فریاد زد :
_ ای بابا ! عجب آدم پر رویی هستی از در میندازیمت بیرون از پنجره میای تو ! شاید الان من یک کاری داشتم نمیخواستم کسی وارد شه :chomagh:
عله
در همون لحظه نارسیسا که صورتش از فرط گرما قرمز شده بود در حالی که داشت خودش رو باد میزد داخل شد
_ آخیییش این عله هم عجب سیریشیه نمیدونی با چه زحمتی تونستم بیرونش کنم
نارسیسا با دیدن عله که داشت از پنجره ونوس رو نگاه میکرد وا رفت و سریع به دیوار تکیه داد تا از افتادنش جلوگیری کند
ونوس با عصبانیت نگاه تندی به عله انداخت و یقه اون رو گرفت به شکل خیلی حیرت انگیزی از پنجره واردش کرد
ونوس در حالی که عله رو به شدت تکون میداد : چی میخوای !
عله :خب بابا امروز روز والنتاینه دیگه بیا ما هم با هم بریم پیش بقیه بشینیم زاخی و سالی رو ببین ! رون و مگی رو ببین ! کالین گراوپ رو ببین
ونوس لحظه ای مردد ماند سپس به جمعیت نگاه کرد که همگی پیش هم نشسته بودند و با هم گرم صحبت غیر آسلامی بودند .
سپس چشمش به قسمتی افتاد که هنوز خالی مانده بود . ونوس یک لحظه خودش رو تجسم کرد که همراه عله روی یکی از صندلی های سالن نمایش نشستند و با هم میگن و میخندن و بعدش ( این قسمت سانسور شد )
ناگهان صدای عله ونوس رو از جا پروند :
_ خب چی شد ؟
ونوس آهی کشید و زیر چشمی نگاهی به نارسیسا کرد سپس گفت :
_ باشه بابا کشتی منو ! بیا بریم پیش بقیه ! ولی یکوقت فکر نکنی ازت خوشم اومده ها :bigkiss: ................




Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۲:۵۳ سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۴
#8

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
رودلف روز عشق و عاشقی هم دست از خشانت برنمیداری ؟!
سعی میکنیم که در این روز نام بزرگانی که هم اینک در کنار ما نیستند رو زنده کنیم !
باشد که خدایشان بیامرزد ...
-------
رودلف مشغول مذاکره با قزوينیهای عزيز بود !
- بابا به خدا من خودم زن دارم ... این پسره به من گیر داده ... بهع !
لارا : هی شما صبر کنید ببینم ! به شوهر من تجاوز میکنید ؟! خشانت ؟!
تمامی اون قزوينیها از ترس پا به فرار گذاشتن ...
دراکو در حال سخنرانی برای کبوتران عاشق بود !
- شما غنچه های نوشکفته این جامعه هستید ... شما تولید کننده نسلی هستید که قرار است فرزندان من بر آنها وزارت کنند !
دخترکی که در حین گوش دادن به این حرفها به کارهای دیگر هم مشغول بود برای لحظه ای نگاهی به دراکو انداخت :
- یعنی نسل اندر نسل وزارت به شما میرسه ؟
دراکو : آره دیگه عزيزم ! شما مشغول باش تا من توضیح بدم ... پس فکر کردی برای چی جوون گرایی کردن ! ما باید ...
شاپیلینکیوس ... !!!!!!!!!!!!!
در از جا کنده شد و دو نفر وارد کافه شدند .
- کینگی !!!
- دراکو ! :bigkiss:
دراکو از میز پایین اومده بود .
دراکو : شما چه طور اینجا رو پیدا کردید ؟!
کینگزلی به فردی اشاره کرد که به گرمی در حال گپ زدن با ونوس بود و پشتش به اونها بود .
- قربون زنم برم که دماغش این قدر تیزه ... هر بی جامه پارتی رو از هزار مایلی تشخیص میده .
دراکو تازه متوجه منظور کینگزلی شده بود .
دراکو : بلاتريکس !! خدای من بلا ... :bigkiss:
کینگزلی قبل از اینکه دراکو از پشت اون رو بغل کنه ، دست دراکو رو گرفت .
- کجا ؟!! اون بلا نیست که ... گیلدی خودمونه !!
دراکو :
کینگزلی سوت بلبلی زد و همه به سمت اون برگشتند .
درست بود ... اون گیلدروی بود که به خاطر موهای بلند دراکو از پشت اون رو اشتباه گرفته بود !!
گیلدی : دراک توئی ؟!
دراکو و گیلدروی به سمت همدیگه شیرجه زدند و همدیگه رو در آغوش گرفتن ...
- اهه ... گیلدی ول کن ... بابا گیلدی ولم کن ... من وزيرم زشته !
گیلدروی که همیشه عاشق این مجامع بی ناموسی بود تازه تونسته بود یکی رو پیدا کنه که با علاقه در آغوش اون قرار بگیره .
- گیلدی جون من ول کن ... غلط کردم !! چند تا مورد مناسب واست پیدا کردم ... جووون من ول کن ...
گیلدروی بالاخره راضی شد که دراک رو رها کنه .
ونوس هم به جمع اونها اضافه شده بود .
دراکو : صبر کن ببینم ... کینگی تو گفتی این زنته ؟! درست شنیدم ؟!
کینگزلی و گیلدروی صحنه رومانتیکی رو ایجاد کردند و گیلدی ادامه داد :
- درسته این زن منه ...
ونوس : بالاخره تو زن اینی یا این زن توئه ؟!
کینگزلی : والا اون موقع که ما وزير بودیم این قدر بی جامه پارتی تشکیل دادیم که یه بار همه افراد رو مرور کردیم ولی بالاخره بعد از مدتها گنج زندگی خودمون رو پیدا کردیم !
گیلدروی : درسته ... رفتیم قزوین و شعبه جدیدی ایجاد کردیم که بتونیم با همدیگه ازدواج کنیم !
دراکو :
در همین حال که مشغول گپ زدن بودند مرلین از WC در اومد !
کینگزلی : به به مرلین عزيز ... میبینم هنوز درمون نشدی ؟! چی شد بالاخره پات به بی جامه پارتی ها باز شد ؟!
مرلین که همیشه با کینگزلی مشکل داشت نگاهی به صحنه های بی ناموسی داخل انداخت و ادامه داد :
- نخیر ... داشتم رد میشدم گفتم فقط بیام از WC اینجا استفاده کنم .
گیلدروی : راستی دراک ، وزارتت رو تبريک میگم !
کینگزلی : دراکو تو باعث افتخار اسلی هستی ... راه ما رو ادامه دادی ... وزارت باید همیشه در اختیار اسليترين باشه !
مرلین : کینگی همون پسر یکی از کسایی بود که تو دوره اول وزارت کنار ما مقابلت وایستاد !
کینگی : درست میگه این پیر خرفت ؟
دراکو :
ونوس : گذشته رو ول کنید حالا ... الان مراسم شروع میشه ... این گیلدروی کو پس ؟!
گیلدی سر میزی نشسته بود و مشغول دادن امضا به بچه هایی بود که به سمتش یورش اورده بودن !
- شلوغ نکنید به همتون میرسه ... هی تو پسرم ، پیرنتو بزن بالا روی لباس زيريت امضا کنم ! ... عزيزم تو یکی وایستا بعد از امضاها کارت دارم !
کینگی : بهتره بريم بشینیم تا مراسم شروع بشه ... مرلین وقت داری یه کمی با هم درد و دل کنیم ؟! دلم برات تنگ شده بود !
مرلین : هر جایی باشه مشکل نداره اما تو این خراب شده نباشه !
دراکو : خوب میتونید بريد تو میزهای رديف آخر بشینید ... اونجا بی ناموسی کمتره !
مرلین در حالی که مشغول شونه کردن ريش خودش بود همراه کینگزلی به سمت اون میز حرکت کرد و گیلدروی همچنان در حال امضا دادن به بچه ها بود !


( کی جا مونده دیگه ؟! )



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۰:۰۱ سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۴
#7

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
سرژ درمورد قزوین موردی نیست من والدینم قزوینی میباشند من اجازه میدهم قزوین را هرچی میخوائید بگویید فقط هروقت آمدید قزوین میگم همه از خجالتتون دربیان!!!
-------------------------------------------------------------------------
زنگوله دربصدا درمیاید ودونفر وارد کافه میشوند،یکی از این دونفر زیریک جعبه بزرگ درحال له شدن است ودیگری که بانوی بسیارزیبایی است وتاحدودی عصبانی بنظر میرسد جلوتر از فردله شده روی یکی از میزها مینشیند...وقتی فرد جعبه را روی زمین میگذارد تازه همه اورا میشناسند او رودولف است،ونوس به آنها نزدیک میشود ومنورامیگذارد جلویشان:
-عزیزم تو چی میخوری برات سفارش بدم؟
-
-اها فهمیدم...دوتا شکلات گلاسه لطفا...یک کیک شکلاتی هم بزن تنگش!!!
ونوس میرود وآن دو پرنده...اهم آن دو پتروداکتیل عاشق را تنها میگذارد-توضیح مترجم:پتروداکتیل نوعی دایناسور پرنده متعلق به دوران ژوراسیک میانی است که آن موقع در برابر دایناسورهای آن زمان فنج الان محسوب میشده-تاباهم راحت باشند...رودولف یکمی به دوروبرش نگاه میکند که همه درحالت لاو هستند وبعد به خودشان نگاه میکند که لارا درحالت خشانت است بعد آه میکشد:
-چرا آه میکشی؟چیه کیو دیدی آه میکشی؟بزنم بکشمت؟
-عزیزم برای اینها متاسفم که گوهری مثل تو ندارند
- بسه حالم بهم خورد اصلا چرا امروز منو آوردی بیرون کی قرار بود بیادخونه منو میخوای بپیچونی؟بزنم بکشمت؟
-آخه لاراجان عزیزم منکه خونه نیستم اگرم کسی بیاد اتفاقی نمی افته مارت خونه هست طرف رو میکشه!!!
-خوب پس برای چی منو آوردی اینجا؟باکی قرار داری؟
- عزیزم امروز ولنتاینه...میخوام عشق و علاقه خودم رو بهت ثابت کنم چرا اینقدر خشانت بخرج میدی؟
- چی چی رو بمن ثابت کنی؟
-عشق وعلاقه وحشتناکی روکه بتو دارم لارا من خیلی دوستت دارم :bigkiss:
لارا یکمی مبهوتانه به رودولف نگاه میکند وبعد شکلات گلاسه اش راهورت میکشد وبعد دوباره به رودولف نگاه میکند:
-حالا برام چی خریدی؟
رودولف به جعبه بسیاربزرگی اشاره میکند که دوبرابر قدش میباشد ودرکنار میزقرار گرفته است:
-عزیزم بازش کن ببین چیه!!!
لارا چوبدستی اش رابیرون می آورد وباطلسمی جعبه را منفجر میکند وبعدازخوشحالی میپرد هوا:
- آخجون چیزی که مدتها آرزوش رو داشتم مرسی رودولف :bigkiss:
- عجب حالی داد!!!
لارا باخوشحالی میرود بیرون وبعدازچند دقیقه بایکنفر مشنگ برمیگردد و هدیه اش راروی مشنگ امتحان میکند:
-آخی کارمیکنه...مرسی رودولف من همیشه آرزوی داشتن چنین گیوتینی رو داشتم مرسی :bigkiss:
لارا مشغول بازی با گیوتین میشود ورودولف میرود طرف دراکو اینا که کمی صحبت کند...دراکو دارد درمورد اهداف وکارهایی که قرار است انجام بدهد صحبت میکند ومردم وی رانگاه میکنند:
-من قزوین را به اینجا منتقل میکنم
-ایول
دراکو ازروی میز پائین میاید ورودولف رامیبیند:
-اه رودولف زنده ای؟ما هرشب شرط بندی میکنیم امروز لارا میکشتت ولی مثل اینکه باهم به تفاهم رسیدید!!!
-برای دوست دوخترت چی خریدی؟
-شکلات
-من گیوتین خریدم!!!
- جان؟!
رودولف به دراکو لارا رانشان میدهد که چهارمین مشنگش رادارد گردن میزند وبعد نیشش راتاپس کله اش بازمیکند!!!
-
-راستی رودولف یکنفر میخواهد تورا ببیند...
-دختره؟ : :ynail
-نترس بابا پسره میخواد باهات صحبت کنه تازه وارده میخواد تو راهنماییش کنی...
دراکو رودولف رابه سریک میزراهنمایی میکند که یک پسر جوان پشتش نشسته ودارد یک کتاب میخواند تحت عنوان چگونه خشن باشیم:
-سلام...
پسرازجایش میپرد وبشدت دست رودولف رامیفشرد:
-من خیلی دوست داشتم شمارا ملاقات کنم
- باشه...من رودولف هستم وشما؟
-بن مورگان!!!
- شما کجای داستان بودی؟
-من روزی که هری داشت سوار قطار میشد ازجلوی دوربین رد شدم!!!
- آها...حالا الان من باید چکار کنم؟
-من خیلی دوست دارم در محضرشما درس بگیرم من خیلی دوست دارم خشانت یادبگیرم هرجا رفتم گفتند باید شما یادم بدهی...برای همین دلم میخواهد همیشه باشما باشم!!!
-ببین من زن دارم الان زنم اونجاست داره گردن مردم رو باگیوتین میزنه میگم اون بیاد درس بهت بده بهتره!!!
رودولف بلند میشود برود ولی بن آستینش رامیگیرد ومانع میشود:
-نرو من میخوام تو استادم باشی!!!
- لارا کمکم کن....
دونفر آدم درحدوحدود مخوف وبایک ریش به مقدار این هوا میایند بغل میز می ایستند:
-سلام علیکم!!!
رودولف دودستی میکوبد تو سرش چون از ریش وهیکل برادران معلوم است اینها از منکرات قزوین مزاحم میشوند:
-ما داشتیم خبرمرگمان میرفتیم...
-تشریف داشته باشید ماهم اومدیم!!!
- لارا منو نجات بده...اینا الان منو میکشن!!!
لارا کمی آنطرفتر مشغول زدن گردن دهمین مشنگش است واصلا حواسش به رودولف بدبخت نیست...


یکی بردارد ادامه بدهد فطیر من حوصله نوشتن صحنه های اکشن ندارم


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
#6

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
لطفا اينقدر قزوين قزوين نكنيد..يموقع يكي قزويني در مياد..حالا بيا درستش كن
___

درنگ درنگ(صداي زنگوله در) بومب...دريش شپلنگ
در كنده ميشه و دو عدد موجود به هم چسبيده وارد ميشن.چنان به هم چسبيدن انگار با چسب دائمي اونهارو بهم چسبوندند.بدون اينكه جايي رو نگاه كنند ،چسبان، حركت ميكنند و در بين راه ميز هارو واژگون ميكنند و بالاخره روي زمين مي افتند و از هم جدا ميشوند

پسر جوان:ايي اي چي اي اهنم؟
و زن جدا شده بسيار آشنا به نظر مياد...70 ،80 سالي سن داشت.
زاخي كه تازه از سالي جدا شده بود: چي؟پروفسور مك گونگال؟

مگي:ننه..رون..اين دندون مصنوعي من كجاست؟فكر كنم...
رون:اي ايه تو دهنم؟
مگي:اها خودشه...بده ننه
رون دندون مصنوعي مكگونگال رو از دهنش بيرون مياره و بلند ميشه و بسيار عاشقانه به پروفسور هم كمك ميكنه كه بلند بشه
مگي:مرسي ننه...پوكي استخوونه ديگه
رون دندون مصنوعي رو ميخواد به مگي بده كه از دستش ليز ميخوره و ميافته توي سطل كنار ميز كناريشون كه توش آب شنگولي هاي اضافي كار گذاشته شده بود براي مواقعي كه طرفت آدم خيلي بي بخاري باشه...دندون مصنوعي با صداي شلپي ميافته تو...مك گونگال دولا ميشه كه دندون رو از سطل در بياره به دليل پوكي استخوان با كله ميره توي سطل و يك جا تمام اب شنگولي رو قورت ميده.دندون هم ميره سر جاش
مك گونگال كه چشماش ميچرخيد:اههه ننه منظومه شمسي چقدر بزرگه...
و شروع ميكنه به اداي پرواز در اوردن

رون به اطراف نگاه ميكنه...زاخي و سالي دوباره شروع كردند.
رون در فكر خودش:يعني چي؟ مگه من چي از زاخي كمتر دارم؟ اون از هري پاتر كه هر چي امكاناته براي اونه...اينم از زاخي
و شتابان به سمت زاخي و سالي ميره و اتصال رو برقرار ميكنه

رون:اها...
زاخي:اين ديگه چجورشه؟سه نفره كه نيمشه
رون:دقت كردي بازي هاي سه لبه قيمتش بالاتره ؟
سالي:دعوا نكنين..به همتون ميرسه

و رون هم به وصال معشوقش ميرسه
بار ديگر زنگوله به صدا در مياد
ملت همه چهره پرسشگري به خود ميگيرند.حدود پنج دقيقه فقط ريش وارد ميشه و بعد از پنج دقيقه مردي 40 ساله با چهره اي افسرده با قدمهايي ناهماهنگ وارد ميشه و با خود زمزمه ميكنه

مرد:if you go
I wanna go with you
And if you die
I wanna die with you
goldokhtar

مياد وسط كافه ، رو ميكنه به جميعت و ميگه:شما گل دختر رو نديديد؟
ملت:تصویر کوچک شده

چند دقيقه بعد

گراپ در گوشه اي در حال وصف زيباي و سفيدي بيش از حد كالين هست: صبر صبر...داره شعر مياد...عجب خلق هست تو؟گراپ را شاعر كرده....بيا بريم با هم،سفيديت ديوانه كرده تصویر کوچک شده
گفتگوي سه نفره زاخي و سالي و رون به اوج و حساس ترين حد خود رسيد...واقعا گفتگوي سختي بود...حالا كدام يك در اين گفتگو پيروز ميشد؟
رون با چهره اي قرمز افتاد روي زمين:انصراف...انصراف ميدم
مك گونگال به لوسر اويزون بود
و بقيه هم...؟


(ميخواستم گيلدي رو وارد كنم.گفتم شايد يكي ديگه بهتر وارد داستان كنه)


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۰:۵۵:۵۸


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
#5

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
دو نفر دیگه هم وارد دیگه کافه شدن تا کافه رو مصادره کنن و از چهره یکی از اونها مشخص بود که از این آسلامی های زپرتی هست که برای سهمیه کنکور اومدن تو کار !
دراکو : برادران عزيز من وزير سحر و جادو هستم !
مرد یک قدم به دراکو نزدیک شد و از شدت خشانت چشماش قرمز شده بود .
- ببین درک ... وزارت سحر و جادو هر غلطی میتونه بکنه اما تنها شعبه ای که در جهان خلقت تحت نظرش نیست همین حوزه منکرات قزوينه !
دراکو : خوب ... ها ؟ ! ... چیزه ، میگم بیاید دوستانه حلش کنیم بره دیگه ... سخت نگیر !
دراکو دستی به شونه مرد سبیل کلفت زد اما خودش هم پشیمون شد که همچین غلطی کرده !
ونوس : جوووون مادرتون این تنها جاییه که من میتونم توش کار کنم ! این کار رو از من نگیريد !
مرد به جای اینکه ونوس رو نگاه کنه به زمین خیره شد و ادامه داد :
- آبجی ؟! کار قحط بود ؟! میومدی پیش خودمون قزوين !
عله تازه از اتاق خارج میشد که این حرف رو شنید و خونش به جوش اومد !
- چی شد ؟! به ونوس من توهین میکنید ؟! پیشنهاد بهش میدید ؟!
اون پسر آسلامی زپرتی داشت به داخل نگاه میکرد که زاخی و سالی مشغول هستن !
مرد تابی به سبیلش داد و گفت :
- بنده از حوزه منکرات قزوين هستم ... اگر اشتباه نکنم شما عله معروف هستی ... هووووم ؟
عله به محض اینکه این حرف رو شنید به دست و پای مرد افتاد .
- خواهش میکنم ... من خودم این دراکو رو حذف کاربرش میکنم ... نون چند تا خانواده از همین جا داره در میاد !
مرد کلفته : هووومک ... لازم نیست ... خودت کلا از زوپس حذف شدی ؟! بی جامه پارتی ؟! خودتون مگه ناموس نداريد ؟!
عله : نکن !
مرد : نمیشه !
عله : جون مادرت !
مرد : نمیشه ...
عله : به ريش مرلین ؟!
سیبیل کلفته نگاهی به بقیه دوستانش کرد و مشخص بود که ريش مرلین کار خودش رو کرده !
- خوب ... توی قزوين یه سری مقدسات داريم که اگر ما رو به اونها قسم بدن نمیتونیم کاری کنیم ... این ريش مرلین هم در همون رتبه اومده ! چی کار کنیم بچه ها ؟
اون پسر زپرتیه غرق مشاهده یه سری صحنه های رومانتیک بین زاخی و سالی بود !
قبل از اینکه کسی جوابی بده سه تا دختر وارد کافه شدند و مشخص بود که برای چه کاری اومدن اونجا .
صدای نازکی به گوش رسید : ســــــــــــــلام !
مرد سیبیلیه یه دفعه به عقب برگشت و اونها رو دید و با اشوه خاص دخترونه جواب سلام داد :
سلام آبجی ! خیلی خوش اومدید ... روز ولنتایتون مبارک !
دخترک : شما چقدر زشتید ؟!
مرد سیبیل خودشو کند و نگاه معصومانه ای به دختر کرد .
- من ... م ...من اصلا سیبیل ندارم ... تو قزوین مجبوری سیبیل داشته باشی وگرنه ...
دخترها که از چهره جدید قزوينیه خوششون اومده بود نگاهی به اونها انداختند .
دخترها :
سه قزوينیه : :bigkiss:
دراکو : دوستان خواهش میکنم ... خواهش میکنم در ملا عام ایراد داره ... بفرمایید داخل !
هر سه دختر با سه تا از اونا وارد سالن شدند و اون پسر زپرتیه موند .
دراکو :
پسره که عینک بزرگی داشت نگاهی به دراکو انداخت و یه دونه نخودی خندید !
دراکو : برو گم شو تا خودم نفرستادمت آزکابان !
پسرک : آخه منم دوست دارم اینجا رو !
دراکو : برو تو همون قزوين از این کارا بکن ! نصف ملت این روز میرن قزوين ، اون وقت تو اومدی اینجا !
پسرک درحالی که نگاهش هنوز روی میز زاخی و سالی گیر کرده بود از در کافه خارج شد !
دراکو : خوب ونوس کاری نداری ؟!
ونوس : نه دیگه برو !! قول میدم که یه مشت جوووون توپ رو برات گیر بیارم !
دراکو : :bigkiss:






وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
#4

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
سالي روي زانو خم شده بود و به صورت رمانتيكي گل را به زاخي تقديم ميكرد.
زاخي:سالي جون ميدونستي خيلي ميخوامت :bigkiss:
سالي:البته من زياد نميخوامت ولي خب چون كم نيارم :bigkiss:

در كافه بار ديگر باز شد و صداي گرومپ گرومپ شديدي همه را از جا پراند.
ملت:
گراوپ:هرمي ديگه جواب نداد بايد فكر يكي ديگه بود.
از پشت سره گراوپ كالين وارد كافه شد.
ملت:
گراوپ و كالين در حاليكه به صورت عاشقانه اي دست يكديگر را گرفته بودند پشت ميزي دايره اي شكل در كنار ميز زاخي و سالي كه با شمعهايي قلبي شكل پر شده بود نشستند,گراوپ با يك دست شمعهارو به كناري پرتاب كرد و دستش را روي دست كالين گذاشت
كالين:گراوپ اصلا باورم نميشه ديگه نميتونم تحمل كنم هميشه منتظر يه همچين روزي بودم... :bigkiss:
زاخي و سالي در ميز كناري محو تماشاي اين صحنه منزجر كننده شده بودند.
كه ناگهان زاخي دستش را روي دست سالي انداخت و كم كم به يكديگر نزديكتر شدند,هر لحظه به هم نزديك ميشدند,ديگه خيلي به هم نزديك شده بودند,ديگه خيلي زيادي به هم نزديك شدند...
دين دين دن ديريدين(صداي شروع پيام بازرگاني)
پوشكهاي خيلي بهداشتي your baby مخصوص تمام افراد با تمام سنين قابل استفاده در تمامي زمانها,همراه با جغجغه با عكس وزير وقت,بشتابيد تنها دو سه قرن مهلت داريد.
دوباره نماي كافه مشخص ميشه ولي با اين تفاوت كه گراوپ و كالين خيلي رمانتيك دارن با هم حرف ميزنن و زاخي و سالي هم در حال مشاجره ي شديدي هستن.(سانسورهاي تابلو ي صدا و سيما)
در همين احوال وزير سحر و جادو با صورتي خندان وارد كافه شد و بدون اينكه به هيچ يك از ميزها نگاه كنه پيش ونوس رفت:سلام بر ونوس,كسي كه مادربزرگه.
ونوس:سلام
دراكو:سلام ببينم كار و كاسبي خوبه چند تا دختر پسره جوونو تور كردي بفرستيم اونور آب...يعني چند تا پروانه ي عاشق رو توي اينجا راه دادي.
ونوس:بهتره خودت دور و اطراف رو نگاه كني
دراكو سريع با چشم همه جاي كافه را از نظر گذراند: اينجا چرا اينجوريه.
در همين حال دو مرد سيبيل كلفت وارد كافه شدن:از طرف منكرات قزوين مزاحمتون ميشيم,اين كافه كلا با تمام افراد داخلش مصادره شد به اموال خصوصي منكرات قزوين بچه ها بريزيد تو


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.