هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲:۴۶ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
درون اتاق آمبريج ميز گردي وجود داشت كه تمام مرگخوارها و محفلي ها به زور دورش جمع شدن تا اولين ميزگرد سياه و سفيد تاريخ رو رقم بزنن.آلبوس دست سيريوس رو به خاطر كمبود جا سر از چشمش در اورده رو كنار زد و كمي روي صندلي جا به جا ميشه و ميگه:اهم اهم....خيلي خب من جلسه رو رسمي اعلام...
لرد سياه سرفه اي ميكنه و ميگه:ببينم براي چي تو بايد جلسه رو شروع كني؟

آلبوس لبخند ميزنه و ميگه:چون من هم سفيدم هم از همه بزرگترم.براي همين خودم جلسه رو شروع ميكنم
لرد سرش را به نشانه مخالفت تكان داد و گفت:اگه اينطوري باشه منم هم سياهم هم از همه قوي ترم.
بليز كه ميديد جلسه داره به حاشيه ميره گفت:اي بابا اصلا مهم نيست كي اول بگه.معلومه كه جلسه رسميه!
لرد پس گردني كوچكي به بليز ميزنه و بعد ميگه:تو كار ارباب دخالت نكن.

لرد و آلبوس هر دو با هم ميگن:جلسه رسميه!
لرد با عصبانيت:مرتيكه بوقي.باز خودتو انداختي وسط؟
سيريوس كمي جا به جا شد و با اين كار دستش تا ارنج به درون چشم آلبوس فرو رفت و گفت:اول بايد روشن بشه كه ما فقط براي اينكه هدف مشتركي داريم حاضر شديم با هم همكاري كنيم.وگرنه...
بليز هم در جواب بيني اش را با نفرت بالا گرفت و گفت:ما هم همين طور.وگرنه شماها رو كه بوق هم حساب نميكنيم!
لرد با صدايي فراگير اما آرام گفت:بسه ديگه.بياين نقشه هامون رو آماده كنيم.

با گفتن اين حرف آلبوس سريع به حرف مياد و ميگه:نقشه ما اينه كه سريعا به مرلينگاه حمله كنيم و بزنيم عله رو بتركونيم.بعدش هم باقي مديرها رو به اختيار خودمون در بياريم و منوي مديريت رو ازشون بگيريم.

لرد به حرف آلبوس خنديد و گفت:آلبوس تو واقعا پير شدي خرفت شديا.هري از مرلينگاهش شديدتر از اتاق خوابش محافظت ميكنه.اين مرلينگاه رو شخصا داده براش توي زوپس بسازن!
لرد مشتش رو روي ميز ميكوبه و ميگه:ما بايد غافلگيرشون كنيم.تك تك گيرشون مياريم و حسابشون رو ميرسيم.فقط نبايد بذاريم دست به منوي مديريت بزنن.چون اون وقت هر كاري بخوان ميتونن بكنن.
وقتي هم از شر منوهاي مديريت خلاص شديم ميتونيم تمام زنداني ها و تبعيدي هاي جزاير بالاك رو برگردونيم.

دامبل با خوشحالي سرش رو تكان داد و گفت:عاليه همين كار رو ميكنيم.
سيريوس پاي آلبوس رو لگد ميكنه و زير گوشش ميگه:تو چته آلبوس نبايد كم بياري.بگو من با طرحت مخالفم.خيلي هم ضايع است.
آلبوس:اوووخ...خيلي خب چرا ميزني؟اهم...نه تام طرحت خيلي بد و ضعيفه.حالا از كي شروع كنيم؟(چكش!)
لرد سياه نگاهي به در اتاق كرد و گفت:به نظرم بهترين كار بايد تله گذاشتن بشه.
با شنيدن اين اسم لبخندهاي شيطاني بر صورت همگان نقش بست!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۳ ۲:۵۳:۰۸

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱:۰۶ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۷

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
نور مهتاب بر روی صورت دامبلدور افتاده و ظاهر رمانتیکی به او بخشیده.دامبلدور ریشهای بلند نقره فامش را مدام با حالت عصبی گره میزند و زیر چشمی با چاشنی خجالت به ولدمورت نگاه میکند.

در همین حین ولدمورت بینی نجینی را میگیرد،سپس او را مانند پاپیون به دور گردنش گره میزند و همچنان با شک و تردید به دامبلدور مینگرد.

بالاخره دامبلدور به حرف می آید:میگم تام....ممم...من...اختلالات هورمونی دارم
_جدی؟خدا بد نده
_در هر صورت به همین دلیل من کلا جادوگر سفید با مو و ریش سفید و دوستدار همه سفیداهام
_خب
_در کل من مجذوب سفیدی سرت شدم...وای تام وقتی با نجینی فیس فیس میکنی منو به اوج رویا میبری...اوهوم،اوهوم...یعنی منظورم اینه الان ما هدفمون یکیه بیا متحد شیم

ولدمورت قبول میکنه و بطرف مرگخواراش میره و میگه:خب ما دیگه با آلبوس اینا دوستیم

آنی مونی بعنوان لیدر مرگخوارا فریاد میزنه و بقیه هم باش همراهی میکنند:ما اهل کوفه نیستیم عله تنها بماند!

رودولف محکم میزنه پس کله آنی مونی و میگه:ما میخوایم تو این ماموریت تیشه به ریشه مدیرا بزنیم اونوقت تو اینجوری شعار میدی؟!

آنی مونی سریع شعارو عوض میکنه:سازش هرگز...سازش هرگز!

لرد:بابا سخت نگیرید این آلبوس همون ایگور خودمونه فقط در جهت منافع مهمتر! تغییر شناسه داد...تازه از همه هم بهتر به انجمنا مسلطه

مرگخوارا قبول میکنند و محفلیام که از خداشونم باشه اونام قبول میکنند و خلاصه همه با هم دوست میشن و همدیگه رو دوست میدارند و در صفا و آرامش متحد میشن،اما هنوز قصه ما به سر نرسیده چون بلیز به سر منزل مقصود نرسیده!

ادامه در پست بعد...



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
فرياد بليز خوابگاه را به لرزه در مي آورد.

بليز:اي هوار...اي داد...بيداد...اينا اينجا كمين كردن.ارباب كجايي؟به دادمون برس.برامون تله گذاشتن.

لرد سياه با وحشت از مخفيگاه مرگخواران(پشت پرده)خارج ميشودو جلوي دهن بليز را ميگيرد.

لرد:اي مرگ...خفه شو ببينم همه مديرا و ناظرا و بارتي رو كشوندي اينجا.چه خبرته؟

چشم لرد به آلبوس دامبلدور كه در مقابلش زانو زده مي افتد.فورا چوب دستيش را بطرف دامبل ميگيرد.
-آهان..ميدونستم بالاخره تسليم ميشي.ولي فايده اي نداره.من نميبخشمت.با زندگي خداحافظي كن دامبل.تو كشته ميشي.

سه چوب دستي همزمان روي سر كچل لرد قرار ميگيرند.

-اسمشو نبر..بهتره فورا چوب دستيتو بذاري زمين.وگرنه هر چي ديدي...

چوب دستي سه مرگخوار از پشت محفلي هايي را كه لرد سياه را محاصره كرده اند هدف ميگيرد.

يكي از مرگخواران:زود چوب دستياتونو از رو سر ارباب بردارين...

دامبل كه متوجه پيچيدگي ماجرا شده از جا بلند ميشود.
همه چوب دستياشونو بذارن زمين.تام.اين موضوع بين من و توئه.بيا با هم مشكلمونو حل كنيم.ديگه كافيه.نميتوني پشت مرگخوارات مخفي بشي.

خشم در چشمان سرخ رنگ لرد سياه موج ميزد.مرگخواران و محفليها حلقه اي به دور دو جادوگر تشكيل مي دهند.در اين ميان اثري از مديران به چشم نميخورد.
دامبلدور چوب جادويش را در يك حركت سريع بلند كرد.ولدمورت با يك پرش پشت بليز پنهان شد.
-هي..صبر كن.من هنوز آمادگي نداشتم.هول شدم.

دامبل لبخندي زد و اجازه داد لرد سياه آمادگي كافي پيدا كند.

دوجادوگر در مقابل هم قرار گرفتند .هر دو ترديد داشتند.هيچكدام نميخواست حمله را شروع كند.ناگهان لامپي بالاي سر دامبل روشن شد.

دامبلدور:ميگما.من پيرمرد آرتروز دارم.قند خونم بالاست.فشار خونم دارم.تو به اين جووني و سفيدي وزيبايي ميخواي با من بجنگي؟اصلا عادلانه نيست.ضمنا ما رئيسيم.نبايد همون اول كار با هم درگير بشيم.بيا هر كدوم يه نفر از گروهمون انتخاب كنيم كه با هم دوئل كنن.

لرد سياه كه باشنيدن كلمه "سفيد وزيبا"احساس خطر كرده بودسرش را به نشانه موافقت تكان داد و در حاليكه فكر ميكرد دامبل و محفلي ها براي چه كاري به خوابگاه مديران آمده اند بطرف مرگخوارانش رفت.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۲۳:۱۳:۰۸

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد با عصبانيت از پشت پرده به له شدن دست مرگخوارش نگاه ميكرد و حرص ميخورد.لرد بي سيم را برداشت و دوباره به بليز كه زير ميز بود پيغام داد:الو...بليز بوقي...يه كاري بكن.به اون پيتر ندا بده يه جوري بره توي دست و پاي كوييرل.اون بترسه بقيه هم ميترسن!
بليز با ترس جواب داد:چشم ارباب.الان يه كاريش ميكنم!
بليز بيسيم را قطع كرد و به پيتر نگاه كرد.پيتر الان در اطراف پاي استرجس بود و سعي ميكرد پايش را گاز بگيرد.بليز بي سر و صدا سعي كرد توجه پيت را به خود جلب كند:هوييي...پيشتت...الووو!

اشارات بليز نتيجه داد و موش به سمت بليز برگشت.بليز كه چوب دستي اش شكسته بود با انگشت به كوييرل اشاره كرد.پيتر كه متوجه نشده بود دنان هايش را بهم فشار داد!
بليز با عصبانيت دستش را به پيشاني اش كوبيد و با عصبانيت به كوييرل اشاره كرد.پيتر كه بالاخره متوجه شده بود در حالي كه به صورت :دي در آمده بود به سمت كوييرل رفت.كوييرل در منو مديريت غرق شده بود و هيچ توجهي به موش نداشت
پيتر نگاه خبيثانه اي به كوييرل كرد و بعد با دمش به پاي كوييرل ضربه زد.

كوييرل كه در منوي خفن مديريت حل شده بود بدون اينكه چشم از آن بردرد گفت:اينقدر كرم نريز استرجس.
اسرتجس با تعجب نگاهي به كوييرل كرد و گفت:حالت خوبه كويي؟!(كويي،اسم خودمان كوييرل در ميان مديران!)من كه نيم متر باهات فاصله دارم!
كوييرل بالاخره سرش را از روي منوي مديريت برداشت و به پايين نگاه كرد.چيزي كه در پايين پايش بود يك عدد موش خاكستري بود كه با چشم ها قرمز و صورت :دي شكل به او نگاه ميكرد.
كوييرل:جييييييييييييغ!اين موشه كه هنوز اينجاست!
استرجس كه از عواقب خشم و هيجان كوييرل ميترسيد فرياد زد:با منوي مديريت دودش كن!

كوييرل سريع به روي اولين صندلي اي كه دم دستش بود پريد و بعد منو را به صورت خبيثانه اي بالا گرفت.در منو دنبال گزينه موش گشت و دكمه بلاك از اي را فشار داد...
كوييرل:اي لعنت به اين شانس.دستم اشتباهي خورد ممد پاتر رو بلاك كردم!بذار دوباره سعي كنم.
كوييرل در تلاش براي بلاك كردن موش مورد نظرش چند نفر از كاربران نگون بخت رو لت و پار كرد ولي باز به نتيجه نرسيد.
كوييرل:اي بابا.اين چرا بلاك نميشه.حتي زدم كلاه گروه بندي و حسن مصطفي رو بلاك كردم ولي اين هنوز اينجاست!
استرجس بالاخره تكاني به خودش داد و پايش را از روي دست سوروس برداشت.سوروس به شدت نفس راحتي كشيد و دستش را به زير تخت برگرداند و مشغول مالشش شد.

استرجس سعي كرد با لگد موش را له كند ولي باز موفق نشد.براي همين به كوييرل گفت:هي من ميگم اين كارا بدرد نميخوره.بايد به شيوه هاي سنتي عمل كنيم.ميدونين عله جاروهاش رو كجا نگه ميداره؟
كوييرل نگاه شيطاني به بقيه انداخت و لحظه اي بعد همه مديران حاضر براي پيدا كردن جارو و دمپايي اتاق را ترك كردن!
لرد با خوشحالي به بليز بي سيم زد:عالي شد.حالا از اون زير بيا بيرون.سوروس رو هم بيارو بيرون.با پيتر بيرن يه سر و گوشي آب بدين ببينين كجا رفتن.

سوروس بدون اينكه بليز كمكش كند خودش زودتر از بقيه از زير تخت بيرون امد و چند نفس عميق كشيد.بعد به همراه بليز و پيتر كه به حالت عادي در آمده بود به ارامي اتاق را ترك كردند.بيرون از اتاق هيچ سر و صدايي نبود.براي همين به سوي اتاق آمبريج حركت كردند.در پشت اتاق آمبريج صدايي به گوش ميرسيد.بليز نگاهي به دو مرگخوار ديگه كرد و بعد در اتاق رو به شدت باز كرد و چوب دستي لي لي رو كه كش رفته بود به داخل اتاق نشانه گرفت!
درون اتاق آلبوس كه روي زمين كنار آسپ زانو زده بود با ديدن بليز گفت:چي...مرگخوارا؟؟!
و بليز هم در جواب گفت:چي...محفليا؟!!(:دي!)


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
بلیز با دیدن منوی اتشین به پـته پته افتاد .
_ارباب یک مشکلی هست

صدای فریاد لرد از پشت بیسیم به وضوح شنیـده می شد
_چه مشکلی احمق؟بزن شپلخش کن تا ندیدتت.

کوییرل بلند شد و دستی به عمامه اش کشید و به طرف میزی که در سمت چپ اتاق قرار داشت حرکت کرد . پوشه ای بنفش رنگ با نوشته ی آبی روی میز خودنمایی می کرد .روی پوشه را خواند :پوشه ی ناظرین و لبخندی لبان بی حالش را پوشاند
_اوه بذار ببینم امروز چه خبره؟بیست بار به این لیلی گفتم که گزارش کاملی از انجمن ناظرین تهیه کنه این چیه؟سه صفحه گزارش فقط برای یک بعد از ظهر؟این شد یک گزارش کامل؟

بلیز چوب دستی اش را بالا برد و زیر لب زمزمه کرد :آواداکداورا

هیچ اتفاقی نیافتد کوییرل عرق پیشانی اش را پاک کرد و به غرولند ادامه داد.بلیز با ناباوری به چوب دستی خیره شد و یک بار دیگر زمزمه کرد :آواداکداورا
چوب دستی در مقابل چشمان بلیز از وسط دو نصف شد و روی زمین افتاد.

کوییرل اخم هایش را در هم کشید و به صفحه ی دوم گزارش نگاه کرد .
_یعنی چی ؟سیریوس ناظر چهار تا انجمنه؟من که مدیرم ناظر یک انجمنم بعد این ناظر چهار تا انجمنه؟بلاکیوس سیریوس

بلیز به چوب دستی نگاه کرد و با وحشت بی سیم را برداشت
_از بلیز به ارباب از بلیز به ارباب
_چیه ابله؟کارشو ساختی؟
_ارباب چوب دستیم شکست
_کروشیو مرگخوار بوقی! توی این موقعیت چوب دستیت شکسـت؟
_از بلیز به ارباب از بلیز به ارباب :صدامو دارید؟
_

سوروس به دنبال چوب دستی اش می گشت تا قسمت دوم ماموریت را انجام دهـد .با دقت زیر تخت را نگاه کرد و بعد متوجه شد که امبریج روی چوب دستی اش خوابیده است
با نگرانی به اطراف نگاه کرد و به ارامی جلو رفت تا چوب دستی را بیرون بکشد
_اوه کوچولوی دوست داشتنی اون چوب دستی رو بده به من.
نوک چوب دستی را گرفت و کشید .امبریج تکانی خورد و غرولندی کرد .سوروس دوباره چوب دستی را گرفت .امبریج هیکلش را تکان داد و نوک چوب دستی را در دهان گذاشت و مکید
سوروس با ناامیدی به قیافه امبریج نگاه کرد و بعد در یک حرکت سریع چوب دستی را از دهانش بیرون کشیـد.


قرارگاه مرگخواران :

ولدمورت با عصبانیت فریاد کشید طوری که شیشه های قرارگاه از دم فرو ریخت و فقط یک شیشه باقی مانده بود که ان را هم گراوپ با یک مشت شکست
_چوب دستیش شکست اون هم توی این موقعیت .

بلاتریکس در حالی که لبخندی موزیانه بر لب داشت جلو امد و با لحنی دلبرانه گفت
_سرورم همه این ها به دلیل فرماندهی غلطه سوروسه .فکر نمی کنید که بهتر باشه فرماندهی این ماموریت بسیار مهم رو به شخص دیگه ای واگذار کنیـد؟

ولدمورت فکری کرد .لبخند لبان باریک و چهره ی سردش را پوشاند و گفت :بلا این ماموریت به تو واگذار شد یک ساعت فرصت داری گند بلیز رو جبران کنی وگرنه یک آواداکداورا نصیبت میشه

بلاتریکس موذیانه خندید و زیر لب گفت :بلــه سرورم.

نیم ساعت بعد همه ی مرگخواران صف کشیده بودند و بلاتریکس با وقار در بین انان قدم می زد
_همه ی مرگخواران توجه کنیـد همان طور که شنیدید ارباب بار دیگر منو فرمانده کردن.بارتی باید هرچه سریعتر یک چوب دستی به بلیز برسونی و خودت هم بمونی پیشش ولی اگه مدیران چیزی بفهمن دیگه خوددانی
سپس با همان لحن سرد همیشگی ادامه داد
_و مورگان خیلی سریع برای نگهبانی به اون دوتای دیگه ملحق میشی وارد خوابگاه نمی شی .سیسی هم با من می اد! تصویر کوچک شده

سپس بی تفاوت به چهره ی های متعجب مرگخواران به طرف درب خروجی حرکت کر د .نارسیسا با چهره ای در هم رفته به دنبال بلاتریکس راه افتاد .

کمی ان طرف تر :
دامبل دستور ایسـت داد و به سیریوس نگاه کرد که هرلحظه کمرنگ تر و کمرنگ تر می شد
_تو چرا این طوری شدی؟
_نمی دونم احساس خوبی ندارم

آسپ در حالی که می خندید دستش را از جیب سارافون زرد رنگش بیرون کشید و گفت :باب بزرگ باب بزرگ باب بزرگ ! من می دونم احتمالا یک مدیر بلاکش کرده .بابام می گه هرکی بلاک بشه این طوری میشه!
_

دامبل فکری کرد و با صدایی نسبتا ارام ولی واضح گفت :خب ارتش بزرگ من اینجا اتاق راجر دیویس است .مدیری که ماهی یک بار از اتاقش بیرون می اید! البته تازگیا نصفه شب ها هم به دلایلی از اتاقش خارج می شود اما به طور کلی این مدیر معمولا در اتاقش خوابیده است.پس بسیار محتاط باشید.

سیریوس در حالی که کمرنگ تر می شد در گوش دامبلدور گفت :جلوی بچه از این حرفا نزن!
آسپ بند سارافونش را کشید و ادامسش را تف کرد و پرسید :باب بزرگ باب بزرگ راجر به چه دلایلی از اتاقش خارج می شه؟
سیریوس با عصبانیت غرید :بچه ی بی ادب.
دامبلدور لبخندی زد و گفت :به خودم رفته بچه!


اتاق مدیران

کوییرل بار دیگر به پوشه نگاه کرد و سپس ان را بست.عمامه اش را کمی جا به جا کرد و سپس از جا بلند شد .بلیز با نگرانی به پاهای کوییرل خیره شده بود که چهره ی خندان بارتی که چوب دستی در دست داشت از پشت بنچره نمایان شد.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۱۸:۵۱:۳۶

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
خوابگاه مديرا.!

راجر در حالي كه پاچه ي شلوارشو بالا كشيده و جيغ زنان بالا پايين مي پره سعي داره از دست موش فرار كنه!
- جيييغ كمك.. موش ..الان من طاعون مي گيرم..كوئي كمك ..جييغ..

كوييرل سراسيمه داره محتويات جيباشو مي گرده تا مرگ موشي چيزي پيدا كنه..
- صبر كن الان كمكت مي كنم ... زير شلواري مرلين؟!..نه اين به درد نمي خوره..يخچال خونمون!..نه.. سيم سرور عله..نه..سير؟!..اين تو جيبم من چيكار مي كنه بايد توي عمامم باشه!..

كوئيرل عمامشو باز مي كنه و سير رو مي چپونه توش!

زير تخت
زرزروس كه به تازگي از زير فشار راجر خارج شده دستشو جمع مي كنه تا دوباره يك چنين بلايي سرش نياد و بتونه ماموريت شماره ي دو رو انجام بده

- عهه..چوبم كو؟

روي تخت
مساله اي غير از هيكل خپل دلوروس وجود نداره پس از اين بخش صرف نظر مي كنيم!

- اهم اهم..
- بله؟
پ.ن: توهم حضور دلورس بود!

لرد با نگراني شديد سعي داره توسط بي سيمش ارتباطي با بوليز برقرار كنه..
- از لرد به بوليز..بوقي صدامو داري؟
- بله ارباب....
- يه بوقي به كار ببر تا كوئيرل اينجا رو تبديل به انباري نكرده..
- مي خواي دوتا جاسم استخدام كنم اين اسبابها رو ببرن؟
- نه بوقي بزن شپلخش كن!

بوليز از زير ميز آماده ميشه تا بوقي نثار كوئيرل كنه و درست در همين لحظه كوئيرل حربه ي مورد نيازشو پيدا مي كنه..كوئيرل با يك عدد منو در دستش و گدازه هاي آتشين در اطرافش!


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۹:۳۳ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
دامبلدور خم شد و نبض آسپ رو گرفت و با صدای بلند و لحن متاثری اعلام کرد:

- متاسفم.... آسپ مرده!

اعضای محفل دور او جمع شدند تا به یاد او دقیقه ای سکوت کنند و اشکی بریزند که....

هرمیون:

سیریوس: دختر دیوانه! چرا جیغ میکشی؟ توی سکوت عزاداری کن. مگه میخوای همه بریزن اینجا؟

هرمیون که رنگش مثل گچ پریده بود با انگشت به طرف جسد! آسپ اشاره کرد که کمی جابجا میشد.

سایر اعضای محفل:

آسپ چندین بار پلک زد و به قیافه های وحشت زده ی محفلی ها نگاه کرد که همه دو تا، سه تا از ترس همدیگه رو بغل کرده بودند.

- باب بزرگ مگه روح دیدین همتون؟
- روح که دیدیم ولی مرده ی متحرک ندیدیم!

در همون لحظه، از پنجره ی شکسته ی اتاق بارون، باد سردی داخل اتاق پیچید که این بار واقعا" مو بر تن همه سیخ شد! حتی عنکبوت ها هم داخل درزهای در و دیوار خزیدند چون این باد علامت این بود که به زودی بارون به اتاقش میاد.

فلاش بک به اتاق عله

راجر در حالی که همچنان با خوشحالی آن چیز! نرم را زیر پا می فشرد، به کوئیرل گفت:

- تو همینجا میمونی و از لیل... آمبریج پرستاری میکنی و وقتی عله اومد قضیه رو براش توضیح میدی. خوبیت نداره وقتی عله میاد، چند تا مرد بالا سرش ببینه!

- بوقیا کوئیرل هم مرد بود!

- بلانسبت البته!

بارون از جا بلند شد و اعلام کرد:

- من برم اتاقم، منوی مدیریتم رو بردارم برم بین کاربرا یه گشتی بزنم، چن روزه کسی رو بلاک نکردم، بدجوری خمارم!

و قبل از اینکه کسی حرفی بزنه، از اتاق خارج شد.

- منم برم!
- تو کجا مونا؟
- برم چن تا خبر جدید از TLC کش برم دیگه

ولی درست لحظه ای که در رو باز کرد که از اتاق خارج بشه، از لای در یک موش چاق و خالخالی وارد و یک گوشه قایم شد.

پایان فلاش بک - بازگشت به اتاق بارون

آوایی از دوردست: جـــــــــیــــــــــــــغ! مووووووووووش!

اعضای محفل:

آلبوس: این صدای کی بود؟
سیریوس: بیشتر شبیه مرد نماها بود...یحتمل کوئیرل جیغ کشیده!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۱۰:۲۰:۴۷

تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۸:۱۰ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
_ هی پیتر !
ولدمورت با انگشتان دراز و کشیده اش به پتی گرو که در گوشه ای کز کرده بود اشاره کرد. پیتر با نگرانی از جایش بلند شد و به سمت ولدمورت حرکت کرد.
_ ب..بله ارباب!؟
_ باید بری به سوروس کمک کنی... بیچاره چلاق شد !
پیتر پتی گرو از گوشه پرده نگاهی به درون خوابگاه مدیران و تخت عله که آمبریج بر رویش خوابیده بود و چهار مدیری که اطرافش را گرفته بودند ، انداخت.و در همان حین نگاهش بر روی راجر ثابت ماند.
_ این ابله چرا هی بالا و پایین میره!؟
ولدمورت دندان غروچه ای کرد و ادامه داد :
_ ابله تویی نه اون! خوب یه نیگاه به زیر پاش بنداز. سوروس بیچاره من !

پیتر طبق فرمان ولدمورت نگاهش را به زیر پای راجر دوخت. و در همان هنگام بود که دست کبود شده سوروس نظرش را جلب کرد.
پیتر :

ولدمورت با خشم به پیتر نگاه کرد.
_ برو کمکش!
_ چجوری برم کمکش!؟ نکنه میخواین برم توی اتاق و بگم : ببخشید آقای راجر لطفا" پاتون رو جای دیگه بزارین چون پای مبارکتون دست جاسوس ما رو چلاق کرده احیانا" !؟

ولدمورت در حالیکه با ناراحتی سرش را تکان میداد ،بی سیمش را در دست گرفت .
_ الو ، الو ؟! از ولدی به بلیز ! صدای منو میشنوی؟
_ بلیز به گوشم؟ صدای شما رو دارم!
_ بوق بر تو باد بلیز! اون راجر ابله ، سوروس رو کشت! یه بوقی از خودت بزن دیگه !
_ دریافت شد ! الان یک بوق خفن روانه راجر میکنم .
بلیز اندکی خود را در زیر میز جابجا کرد و چوب دستی اش را به سمت راجر نشانه رفت .
بلیز در دلش : مدیر کمتر ، زندگی بهتر
ولی در یک لحظه از کارش پشیمان شد و بی سیمش را در دست گرفت.
_ از بلیز به ارباب! از بلیز به ارباب.
_ بنال بوقی.
_ ارباب جان ، چرا برای این کار مزحرف من خودمو به خطر بندازم ، خوب به پیتر بگید یا بوقی بزنه دیگه.
_ به پیتر گفتم ولی هیچ کاری به مخمون نرسید آخه!
_ به ، ارباب مارو باوَش! اون پیتر بوقی خیره سرش جانور نماست !
_ هان!؟

در اتاق مونالیزا :

_ من دلم واسه کلاهم تنگ شده باب بزرگ.
سیریوس نگاه تندی به آسپ انداخت و آسپ سریع نگاهش را از سیریوس بر گرفت و بی تفاوت به راهش ادامه داد. در همان حال دامبلدور خود را از اتاق مونالیزا بیرون کشید و پشت سر او سایر محفلیان از جان گذشته وارد اتاق بارون شدند.

آسپ : اینجا کجاست باب بزرگ!؟
سیریوس : اتاق بارون.
آسپ در حالیکه با تعجب سرش را میخاراند ، گفت : مگه دامبل نگفت بعد از اتاق راجر اتاق بارون ِ !؟ پس چرا همیچی...
سیریوس با عصبانیت به میان حرف آسپ پرید : بچه اینقدر حرف نزن! اینم مثل باباش پر حرفه... به جای حرف زدن به در و دیوار نگاه کن تا حوصله ات سر نره.
آسپ با آستینش اشکهایش را پاک کرد و با ترس و وحشت به در و دیوار خونین ، پنجره های شکسته ، سقف پر از تار عنکبوت اتاق خیره شد.

_ اِ ! چی شد!؟ ای خاک بر سرم! خاک بر سرم! آسپ مرد!


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۸:۳۹:۱۱

im back... again!


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۷:۰۹ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
سوروس همچنان در حال تلاش بود بلکه بتواند خود را رها کند و مرحله ی دوم نقشه را اجرا کند !

بالاخره توانست دستش را به هزار زحمت از کنار تخت بیرون بیاورد ...
ـ چسب .... آخ !!!!

دوربین بر روی چهره ی سوروس زوم میکنه ... چهره ی او کبود شده و باد کرده دوربین به این ور و اون ور نگاه میکنه و ملت تازه متوجه میشن راجر پاشو گذاشته روی دست سوروس

ولی راجر اصلا به زیر پاش نگاه نمیکنه ببینه چه خبره بلکه فکر میکنه زمین نرم شده و هی بیشتر فشار میده

این در حالی است که ولدمورت با دیدن این صحنه محکم به پیشونیش میکوبه !

...

در آن سمت اعضای محفل به هزاران بدبختی از اتاق راجر رد میشن چون در داخل اتاق جای یک سوزن انداختن نبود و مجبور شدن صد تا سر و صدا ایجاد کنن و رد بشن ... اتاق بعدی مربوط به آمبریج بود ...

به محض باز شدن درب گربه ی جاسوس آمبریج از داخل قاب بشقابی خود حرکت کرد برای گزارش دادن ... ولی آمبریج بی هوش بود و نمیتونست از این مسئله اطلاع پیدا کنه ...

آسپ به محیط اتاق نگاه کرد و گفت:

اینجا چقدر آشناست !!!

سیریوس کمی به آسپ نگاه کرد و بعد یک دفعه از حالت کوماندویی در اومد و شپلخ !!!

آسپ در اون لحظه :

دامبل کمی ولوم داد و فریاد زد:

برای چی زدیش ! مگه ما حالت کوماندویی رو الکی میگیریم ؟؟‌ توضیح بده !

سیریوس که کمی حال کرده بود با این حرکتش به دست خودش نگاه میکرد و با خودش میگفت : عجب ضرب دستی دارما ! و بعد متوجه چپ چپ نگاه کردن دامبل شد و گفت:

آخه بوقی میگه اینجا چقدر آشناست ... خب بوقی اینجا رو توی فیلم دیدی دیگه
دامبل همچنان ناراحت بود ولی به راهش ادامه داد و وارد اتاق مونالیزا شد ...

....

دست سیریوس همچنان پرس بود و ولدی داشت برای اینکه نقشه ی شماره ی دو رو اجرا کنه یک فکر دیگه میکرد ... استفاده از پیتر پتی گروه برای کمک به سیریوس بد نبود ...

ادامه دارد ...


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
خوابگاه مدیران :

لیلی ، بیهوش روی زمین افتاد و سایر مدیران اطرافش جمع شدند . و با تعجب به یکدیگر نگاه کردند .

راجر :
- این چرا همچین شد ؟

بارون :
- گمونم یهو ناغافلی مرد ! ای وای ، دیدی اول جوونی عله مون بیوه شد ؟ حالا ما از کجا یکی گیر بیاریم به عله بندازیمش که سرش گرم شه و حواسش به حضور و غیابمون نباشه ؟

استرجس :
- آخ جون ، مرد ؟ پس نباید جریمه هامونو بنویسیم ؟ هورااااااااااااا ... من رفتم !

کوییرل :
- کجا ؟ کجا ؟

استرجس :
- با بروبچ قرار گل کوچیک داشتیم ! اولش که این عله با اون جلسه نذاش برم ، حالاشم این لیلی مزاحم ! الان دیگه آزادم دیگه . فقط بی زحمت حلواشو برام بفرستین سر کوچه . برو بچ دوندگی زیاد میدارن ، خسته و گشنه میشن ، ثواب داره این ماه رمضونی !

راجر :
- حیف که از ما گذشته ، وگرنه منم میومدم .

بارون :
- کی گفته از ما گذشته ؟ بیا بریم . کیف داره

در این زمان ، کوییرل که با بی حوصلگی به جماعت ذکور مدیران نگاه می کرد ، احساس کرد شدیدا در اقلیت قرار گرفته و البت ، نباید به این جماعت رو داد که زیادی خوش خوشانشان شود . درنتیجه با بیشترین خشانت ممکن فریاد کشید :
- ساکت ! مثلا شما جماعت مدیرین ! زود بیاین کمک کنین لیلی رو بذاریم رو تخت .

به اطراف نگاه کرد و تنها تخت موجود ، تخت هری بود :
- میذاریمش اونجا تا عله بیاد ببینه چشه !

راجر ، بارون و استرجس هر سه همزمان ، با حالتی بس انکارآمیز اعتراض کردند:
- ما دست به لیلی نمی زنیم ! عله بفهمه بابامون جلو چشامونه ! عمرا اگه بهت کمک کنیم تو اینکار ! هرگز !

دو دقیقه بعد ، هرکدام ، یک دست یا پای لیلی را گرفته بودند و او را روی تخت هری پرتاب کردند .

لرد سیاه از پشت پرده از دیدن این صحنه ، لذت می برد و لبخند شرارت آمیزی بر لب داشت :
- الو ، سوروس ! نقشه مون گرفت . الان لیلی دقیقا بالای سرته . مرحله بعدی نقشه رو انجام بده .

سوروس سعی کرد کمی زیر تخت جا به جا شود تا بتواند با چوبدستی خود ، از گوشه تخت طلسم چسباننده را اجرا کند و لیلی را به تخت بچسباند . ولی چون تغییر شکل لیلی به آمبریج ، به شدت موجب افزایش وزن لیلی شده بود ، تخت شدیدا به سمت پایین انحنا پیدا کرده بود و سوروس کمی تا قسمتی پرس شده بود .

مرلینگاه :

عله با صدایی که شنیده بود ، گوشهایش را تیز کرد بلکه از طریق شنیداری متوجه اوضاع شود . بعد که صدای فریاد کوییرل را شنید :
نقل قول:
- ساکت ! مثلا شما جماعت مدیرین !

با آرامش لبخندی زد :
- آهان کویی داره ملتو آدم می کنه !

و به امر خطیری که بدان مشغول بود ادامه داد .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۷:۳۱:۱۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.