هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
مورگانا که در تمام طول مباحثه مرگخواران با کتاب، و با یکدیگر، سکوت کرده و ساتین، گربه وحشی کوچکش را با ناخن های بلندش، و بر خلاف جهت خواب موهای گربه بیچاره، خرت خرت نوازش میکرد،از روی تابی که از رز سیاه بافته شده بود، بلند شد:
- جناب اقای ملکوت اعلی، اگر این کارامون فایده داشت که ارباب الان دنبال مرگخوارهای جدید نبود!! مهم این نیست که چقدر تلاش میکنی! مهم اینه که چطوری تلاش میکنی!

ملت مرگخوار بعد از شنیدن حرف های مورگانا
مورگانا آهی کشید.
- بابا منظورم اینه که یه خورده خلاقیت به خرج بدید. وقتی لرد مرگخوار جدید میخواد ینی کارای ما رو دوس نداره!

باز هم ملت مرگخوار

- ای بابا الان که دیگه واضح گفتم چرا هنوز قیافه هاتون تابه تاس؟

و در کمال تعجب کسی حرف زد که بقیه فکر میکردند در توهم مزمن به سر میبرد! مورفین گفت:
- اینکه دارن حرفاتو لود میکنن یه طرف، یه گروهیشونم دارن فکر میکنن که مثلا چکار باید میکردن که نکردن؟

مورگانا خنده ای کرد.
- راه حلش اینقدر ساده اس که حتی شیطون کوچولوی منم اینو میدونه !

و سر ساتین را نوازش کرد. ساتین دندان هایش را نشان داد.انگار دارد به مورگانا لبخند میزد. لینی که تحملش تمام شده بود غرغر کنان از بالای ساتین که سعی میکرد با چنگ زدن او را بگیرد پر زد و بعد از اینکه یکجا نشست گفت:
- خوب تو مثلا ایده ای داری که اینجوری به ملت نگاه میکنی؟

چشمهای مورگانا برق شومی زد.
- یکی رو که مرگخوار نیست بیاریم اینجا تا از کتاب بپرسه لرد از مرگخوارای جدیدش چی میخواد

همچنان ملت مرگخوار


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱ ۲۳:۰۰:۲۹
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲ ۱۳:۴۹:۲۱

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
لودو بدون کوچک ترین مخالفتی و با خونسردی حرفای مرگخوارارو دنبال می کنه. خب چه عیبی داره آخرین لحظات مرگخوار ـه لرد بودن رو با تلاش برای باقی موندن در جایگاهشون سپری کنن؟ براش مهم نبود، چون در صورت شکست مرگخوارا، اون به پیروزی نزدیک تر میشه ...

در همین احیان که لودو با فرمت مشغول خیالبافی بود لوسیوس ناغافل یکی پس کله او نواخت.
- پس چی شد اون پیشنهاد حرکات خفنت بوقی؟

لودو که حباب تفکرات شیرینش با تلنگر لوسیوس ناجوانمردانه ترکیده بود از خواب و خیال بیرون آمد.
- هین؟حرکات خفن؟من گفتم حرکات خفن؟ من هیچوقت چنین الفاظ بی کلاسی رو به کار نمی برم...نه در کل منظورم این بود که ما باید حرکات خفنی از خودمون نشون بدیم تا ارباب بفهمه که ما چقدر خفنیم و همین خفن بودنمون باعث بشه در نظر ارباب خفن جلوه کنیم و وقتی ارباب فهمید ما چه مرگخوارای خفنی هستیم عمرا خفنانی چون شمارو رها نمی کنه تا ناچار شین یه لرد دیگه پیدا کنین.اصلا هم منظورم این نبود که این لردو رها کنین و به من اعلام وفاداری کنین. البته خفن بودن چیزیه که ممکنه تعریفش...

باری که در سوی دیگر لودو نشسته بود با همان کتاب مزبور ضربه ی دیگری نثار سر لودو کرد.
- بسته دیگه! یا سریع برو سر اصل مطلب یا همین کتابو می کنم تو حلقت!

لودو که اوضاع را برای پیش کشیدن بحث لردیت خودش با دیدن چهره های خشمگین همکارانش چندان مناسب نمی دید آب دهانش را قورت داد.
- خب چرا همه چیو من باید بگم براتون؟تا اینجاشو من فکر کردم بقیه شو خودتون یه فکری بکنین دیگه...وقتی هم من لرد بشم می خواین همینجوری خنگ بازی در بیارین؟بی خود نیست لرد می خواد از شرتون خلاص شه!

آشا با ملایمت گفت:
- ببخشید دقیقا الان چی فرمودین؟

لودو:من؟من چیزی نفرمودم...یعنی نگفتم.

در همان لحظه مرلین که از اتصال با عالم بالا به نتیجه ای نرسیده بود آهی کشید و از خلسه ملکوتیش خارج شد.
- فایده نداره...فعلا عالم الوهیت آنتن نمیده . مجبوریم خودمون با اراده مرلینی دست به یه کاری بزنیم. در همین جا موافقتمون رو با لودو اعلام می کنیم. به نظر من بیاین چند دسته بشیم و یه جارو نشون کنیم برای انجام حرکات خفنمون.

مرگخواران:

لینی پرسید:
- خب قراره بعدش چیکار کنیم ای پیامبر خفن؟

مرلین با لحن مرموزی جواب داد:
- قراره مرگخوار بودنمونو به مردم و لرد ثابت کنیم!ما باید قدرت مرگخوارارو به مردم نشون بدیم.باید خاک بریتانیارو به توبره بکشیم و یه کاری کنیم ملت با دیدن ما از ترس جرئت نفس کشیدن پیدا نکنن. بعدم انقدر نپرسین بعدش چیکار کنیم... چیکار کنیم.سوژه هی داره الکی کش پیدا می کنه!



پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لودو مات و مبهوت نگاهشو از رو نوشته های کتاب برمیداره.

- اوپس! فک کنم کاملا متوجه شدیم ...

برای دقایقی سکوت حکم فرما میشه. کتاب هر از گاهی نگاهی زیرزیرکی به مرگخوارا میندازه اما با توجه به دستوری که از لرد دریافت کرده صلاح رو در این میبینه که بیشتر حرف نزنه.

دافنه آهی می کشه و دودی سرتاسر اتاقو پر می کنه و مرگخوارا سرفه کنان از لاک خودشون بیرون میان. اولین کسی که شروع به صحبت میکنه کسی نیست جز رز. رز دستی به شاخ و برگش که افتاده و خیزان شدن میندازه.

- یعنی من به اندازه کافی اربابو سرگرم نکردم که میخواد بندازتم بیرون؟ باید بیشتر ویبره میرفتم؟ بیشتر جیغ می کشیدم؟ بیشتر حرف میزدم؟ حله الان جبران می کنم خب. خدافظ بچه ها ...

رز اینو میگه و راهی به سوی اتاق لرد رو در پیش میگیره. البته تو ذهنش! اما قبل از اینکه بخواد یه قدم برداره لینی محکم دستشو میگیره و میشوندش سرجاش. همین حرکت کافیه تا رز بفهمه که امیدی واهی (واحی؟!) به خودش داده و با این کارا چیزی درست نمیشه.

لودو نگاهی به گلبرگ های رز که رو به پژمرده شدن میرن میکنه. وضعیت بقیه مرگخوارا هم بهتر از اون نبود. همه غرق در تفکر بودن. تفکر درباره این که کجا کم گذاشتن که الان به این مرحله رسیدن، مرحله ای که لرد هیچ کدومشونو دیگه نمیخواد.

البته قابل ذکره که لودو در حین نگریستن به مرگخوارا، به شدت مرلین رو شکر می کنه که بلا دقایقی پیش و از قبل از سخن گفتن کتاب جمع اونارو ترک کرده. وگرنه معلوم نبود چه قشقرقی به پا می کرد. اما نگاه آشفته ی مرگخوارا باعث میشه جرقه ای تو ذهنش بزنه. شاید وقتش رسیده باشه که لردو برکنار کنه و خودش رو کار بیاد. مرگخوارای رانده شده و لودویی که با آغوش باز حاضره همه شونو بعنوان زیردست قبول کنه.

- من میگم بیاین حرکات خارق العاده بزنیم تا لرد بفهمه ما چه خفنیم و از دست دادنمون اصلا فکر خوبی نیست.

آیلین با بی میلی میپرسه: مثلا چه کاری؟ یعنی واقعا میشه نظر لردو عوض کرد؟

لودو بدون کوچک ترین مخالفتی و با خونسردی حرفای مرگخوارارو دنبال می کنه. خب چه عیبی داره آخرین لحظات مرگخوار ـه لرد بودن رو با تلاش برای باقی موندن در جایگاهشون سپری کنن؟ براش مهم نبود، چون در صورت شکست مرگخوارا، اون به پیروزی نزدیک تر میشه ...




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۳

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
نجینی از جاش تکون نمیخوره.چون لرد هرگز هوس گوجه سبز نمیکنه.حتی باشنیدن اسمش ممکنه قاط بزنه.حتی وقتی اینا رو میخونه ممکنه خشمگین بشه.الان اگه ما هی بنویسیم گوجه سبز، میتونیم چهره شو تصور کنیم که در حالیکه با خشم دندوناش به هم ساییده میشه نوشته ما رو میخونه.پس دیگه نمینویسیم گوجه سبز که این اتفاقا نیفته.

لرد که میبینه نجینی خیال آوردن گوجه سبز نداره بیخیال گوجه سبز میشه و تا ما بیشتر از این کلمه گوجه سبز رو تایپ نکردیم میره که کمی استراحت کنه.

از طرفی کراب که جینی زیر بغلش در حال پرس شدنه پقی وسط پناهگاه ظاهر میشه و جینی رو پرت میکنه جلو داداشاش و اظهار میداره:
-بفرمایین.دیگه لازمش نداریم. :sharti:

برادران سیب زمینی یه نگا به جینی میندازن و یه نگا به هیکل عظیم کراب و به این نتیجه میرسن که زیاد دنبال قضیه رو نگیرن و تجسس اصلا کار خوبی نیست و کلا آدم باید روشنفکر باشه.

از این طرف مرگخوارا با کتاب لوس و بیمزه لرد درگیرن. ظاهرا شکنجه کتاب فایده ای نداره و مرگخوارا به ترفند التماس دست می زنن.
لودو قلم پرشو برمیداره و شروع به نوشتن میکنه.
-ای کتاب بزرگوار!جون مادرت جواب ما را بده ببینیم ارباب چرا کتابی همچون تو نگاریده و هدفش از این کار چیه.اگه جواب ندی ما مجبور میشیم تو رو پرت کنیم تو شومینه و ما اصلا دلمون نمیخواد این کار رو انجام بدیم چون خونه بوی دوده میگیره.پس مجبور میشیم بذاریمت تو مرلینگاه و از صفحاتت به جای کاغذ مرلینگاه...
کتاب حرفای لودو رو جدی میگیره. مغز که نداره فکر کنه که مرگخوارا جرات ندارن همچین رفتاری رو با کتاب لرد سیاه داشته باشن.پس مثل بچه آدم شروع به جواب دادن میکنه:
-لرد از شماها خسته شده.میخواد همتونو نابود کنه و مرگخوارای جدید برای خودش پیدا کنه.منم برای جذب مرگخوار نوشته.من مجاز نیستم با مرگخوارا حرف بزنم.بفهمین دیگه!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۷:۳۱ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- یعنی ما ته و توی کتاب رو در بیاریم یا کتاب ته و توی خودشو دراره؟

- چقد نفهمی باب! گفت این کتاب بی نظیره باید یه نسخه نظیر خودش بزنیم اونوخ این دو تا با هم مکالمه میکنن ما گوش وامیستیم

- هردوتون اشتباه کردین! کتاب داره ناز میکنه و حس کرده خعلی بی نظیره! باس بش بگیم که فقط اون یه کتاب بدون متن خفنز نیست و ما کلی از این کتابا داریم تا نازکنشو از برق بکشه و خودش به زبون بیاد! حتا میتونیم بندازیمش سطل آشغال تا باور کنه و خودش بیاد منت کشی

- چرا چرت و پرت میگین! دافنه میگه این کتابم نظیر آدماس، با شکنجه میشه ازش حرف کشید کروشیو کتاب!

و مرگخواران شانس آوردند که لرد سیاه آنجا حضور نداشت، که اگر داشت همه آن ها را یکجا از طریق شوتینگ خانه ریدل اخراج میکرد و به جای فرم مرگخواریش یک شناسه "ضارب علامت شوم" میساخت تا علاوه بر سنجش میزان قساوت قلب از داوطلبان مرگخواری تست IQ بگیرد.

_______________


- از اولم باید میدونستم مرد زندگی نیست ... از کتاب یک معلوم بود ما به هم میرسیم ولی تا کتاب هفت کشش داد و انداخت عقب که اون وسطا با ده نفر دیگه هم صمیمی بشه ... ریتا لو داده بود با اون هرمیون گیس بریده صمیمی شده بود، راز و نیازش با چوچانگشون هم که خودم رو پرده سینما دیدم

- خواهر من انقدر اشک ریز ... خیر سرت 6 تا داداش گردن کلفت داری، دس از پا خطا کنه خشتکشو میکشیم سرش! چارلی با اژدها میره بالا سرش! ولی خوب از روز خواستگاری که پرسی توجیهش کرده دیگه سر به زیر بوده بنده مرلین!

- خشتکشو بکشین سرش فقط یه زیر شلواری پاش میمونه که

جینی بدون توجه به برادر زاده بی شعورش و برادر کوچکترش، که بعد 19 سال تازه فهمیده بود رفیق صمیمیش سابقه صمیمی شدن با زنش را دارد و در شوک به سر میبرد گفت:

- سر به زیر؟ شما به این میگین سر به زیر؟ من مطمئنم شلوارش دو تا شده! شایدم بیشتر

- یعنی زیرشلواریشم دو تا شده؟ شایدم بیشتر؟

بیل رگ گرگینه ایش بالا زد و به سبک پدر های ایرانی چند دهه قبل با چک و لقد و کمربند دختر ورپریده ی بی شرم و حیایش را به اندرونی هدایت کرد!

- دخترم دخترای قدیم! زمان ما کسی جلو دختر به زیرشلواری مرلین قسم نمیخورد که اگه میخورد دختر سرخ و سفید میشد و از شرم خودش میرفت خودشو تو انباری حبس میکرد نمونش همین جینی خودمون

- آروم باش داداش ... آبجی آخه رو چه حسابی میگی شلوارش دو تا شده؟

پیش از آن که جینی لب به سخن باز کند و پته هری پاتر را بریزد روی آب وینسنت کراب، مرگخوار عظیم الجثه ی کریح المنظر وسط پناهگاه ظاهر شد و در مقابل چشمان برادران ویزلی، کوه های غیرت، شش سیب زمینی گردن کلفت، جینی را زد زیر بغلش و گفت: با "اجزه چن دیقه خواهرتونو لازم داریم! " و دوباره غیب شد!

_______________


- خوب عمه بگو ببینم کلاس اول که بودی چطوری با دفترچه خاطرات تام ریدل حرف میزدی؟

- من با دفترچه حرف نمیزدم عزیزم، برای هم مینوشتیم

- نوشتن! چرا به فکر خودمون نرسیده بود؟ مرسی عمه! کراب کارمون تموم شد ببر بزارش سر جاش

کراب جینی را زد زیر بغلش و یک بار دیگر عازم پناهگاه شد و در این حین مرگخوار ها با هیجان وصف ناپذیری دور کتاب جمع شدند ...

- حالا چی بنویسیم؟

رز به یاد عمه و شوهرعمه اش پیش از هرچیز خودش را معرفی کرد ...

من رز ویزلی هستم

نفس مرگخواران در سینه حبس شده بود تا این که قطرات جوهر روی کتاب ظاهر شد ...

به عطفم ...

لحظه ای بعد هر دو نوشته ناپدید شد! اینجا بود که لینی برای درجا نزدن کل پست، در لحظات آخر هوش ریونیش را به کار انداخت و کتاب را از رز قاپید و گفت: "روی جلد کتاب نوشته نویسنده لرد ولدمورت، باید از قول ارباب یه چیزی بنویسیم " سپس هوش و عقل و کلا تمام اسباب تفکرش را تعطیل کرد و دست به قلم برد و اولین چیز بی ربطی که به ذهنش رسید را مکتوب کرد ...

ما، لردِ لردان، سیاهِ سیاهان، اربابِ اربابان، امروز هوس گوجه سبز کرده ایم!

مرگخواران اندکی صبر کرده و به کتاب خیره مانند اما خبری از پاسخ نشد!

- من از اولم گفتم کتاب هم مثل آدما میمونه، حرف نمیفهمه! فقط شکنجه!

_______________


- ایوان! بلا! مورفین! لودو! الا! آیلین! لینی! رز! کراب! کدوم گورستانی غیبشون زده همه ی اینا باهم؟ مهم نیست! ما اربابیم! نیازی به کسی نداریم، بعدا احضارشون میکنیم به حسابشون میرسیم ... نجینی برو از یخچال، پس کله ی بلیز، سبد گوجه سبز رو برای ما بیار دخترم


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۲ ۷:۳۹:۳۶
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۲ ۷:۴۷:۵۱

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۳

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
مورفین در این صحنه حساس به شکل بسیار اباب منشانه ای جلو رفت. نفس می کشید و بازدم ـی که بیرون میامد؛ سبز بود. امروز خیلی ماری جوآنا خورده بود. لبخند ملیحی زد و دندون های هفت رنگش را به نمایش گذاشت و اعلام داشت: هیچ چیژ خوری نیشت که تا بحال با اشیا حرف نژده باشه. من خودم کلاش حرف با نوشابه می رفتم!

اگوستوس مانند گوریل ها بیست تا مشت به سینه هایش زد و خرناسی از روی شادی کشید.
- و خب؟
- اما بلد نیستم با کتاب ها حرف بژنم!

اگوستوس آه بلندی کشید و دوباه گفت: کتابا! نوشته گم شته باز آید به صفحاتت، غم مخور. صفحه خالی روزی شود پر نوشته؛ غم مخور!

همه گریه کردند. فلور دستمال پروانه ای سوخته اش - واسه دوران جهنم ـش! -را در آورد و درش فین رمانتیکی کرد. ویوت به شکل بی نظیری گریه کرد.... بی نظیر! آگوستوس بشکنی زد و گفت: فهمیدم! فهمیدم چجوری باید با کتاب حرف بزنیم! باید بی نظیر باشیم!

نویسنده اخم کرد و پرسید: تو مگه توصیف های من رو می خونی که به فکرت می رسه که....
اگوستوس ابرویش را بالا برد و گفت: به نکته ظریفی اشاره کردی! موفق باشی.

بعد رویش را به جمعی که کلی سوال داشتند می کند و ادامه می دهد.
- ما باید بی نظیر باشیم. باید مثل بی نظیر ها فکر کنیم. مثل ... تام ریدل توی کتاب خاطرات باید فکر کنیم. باید همه چیز رو از زاویه دید کتاب ببینیم!

جمعیت ساکت ماندند و این وسط، یک نفر نظر داد: پس اول باید ته و توی کتاب رو در بیاریم. چون کتاب، با خودشناسی به معرفت و دانش حق تعال... به خودش نزدیکش می شه!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۳:۰۰ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مورفین بطور اتفاقی کتابی رو از نمایشگاه کتاب می خره که ظاهرا نویسندش لرد ولدمورته.ولی صفحات کتاب خالی هستن.مرگخوارا دور از چشم لرد سعی می کنن کتاب رو بخونن.
اسم کتاب "- منِ مرگخوارِ من!" هست و فقط یک جمله در اولش نوشته شده: به نام و با یاد خودمان و با آرزوی سلامتی و استدام سایه خودمان...
آگوستوس فکر می کنه شاید این کتاب مثل دفترچه خاطرات تام ریدل باشه.

__________________

-بله!خودشه!
-چرا این فکر به ذهن من خطور نکرد؟
-چون ذهن نداری.در واقع فکره خیلی سعی کرد.من دیدمش.دو ساعت دور سرت چرخید و باناامیدی رفت طرف آگوستوس.
-الان باید چیکار کنیم؟
-خب باید نیش باسیلیسک بیاریم و بزنیم به قلب کتاب!
-الان برداشت تو از ماجرا این بود؟مگه هورکراکسه؟اصلا گیریم هورکراکس باشه.ما دقیقا برای چی باید بخواییم هورکراکس ارباب رو نابود کنیم؟
-پس تو می گی چیکار کنیم؟
-باید جینی ویزلی رو بیاریم!


آگوستوس فکر می کرد...به سال دوم.به جینی ویزلی..
-دفترچه چطوری با ویزلی ارتباط برقرار کرده بود؟حرف می زد؟ شاید اینم جواب بده خب.کتاب رو بذارین روی میز.

آیلین کتاب را روی میز گذاشت و صفحه اولش را باز کرد.
-ملت سه تا شمع روشن کنین و دستاتونو بدین به همدیگه.تمرکز کنین و کسایی که اعتقاد ندارن لطفا همین الان اتاق رو ترک کنن.

آگوستوس که از پتانسیل انحراف موضوع توسط مرگخواران در عجب بود, کتاب را کمی بطرف خودش کشید.
-مگه احضار روحه؟!!ما قصد داریم با کتاب حرف بزنیم.حالا ساکت باشین.می خوام شروع کنم.سلام ای کتاب!

اتفاقی نیفتاد!

-ای کتاب سلام!

باز هم اتفاقی نیفتاد.

-این که چیزی نمی گه...چی بگم که جوابمو بده؟!من تا حالا با یه کتاب حرف نزدم!شماها زدین؟!




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
مرگخواران:
کتاب:
لرد:
مورفین: :fishing:
مرگخواران مدتی با فک های آویزان و چشمان از حدقه بیرون زده به صفحات کتاب زل زدند جز مورفین که همچنان مشغول ماهیگیری خیالیش بود.
بالاخره حوصله کارگردان سر رفت.
- مرگ!تا کی می خواین مثل خنگولا زل بزنین به صفحات اون کتاب بوقی؟یالا دیالوگاتونو بگین دیگه وقت نداریم. من بعد از اینجا باید برم سر فیلم برداری فیلم سفید برفی و شکارچی.
مرگخواران برگشتند تا به فرمت به کارگردان زل بزنند.
لینی درحالیکه لبخند ملیحی می زد گفت:
- با کی بودی داداش؟
کارگردان وقتی صحنه کشیده شدن چوبدستی ها را دید متوجه شد جلوی بد جماعتی کارگردان بازیش گل کرده است و به سختی آب دهانش را قورت داد. اما قبل از اینکه توضیح قانع کننده ای برای درست کردن دست گلش بیابد رز ذوق زده جلو پرید.
- یعنی ممکنه شما روپرت سندرز باشین؟
کارگردان یک لحظه موقعیتش را فراموش کرد و بادی به غبغب انداخت.
- کاملا درسته خودم هستم.
آیلین در حالیکه با نوک انگشت زاغش را نوازش می کرد لبخندی زد.
- عالیه...زاغی برای شام امشب یه جفت چشم مشهور می خوری. راستی برای کارگردانی که نیازی به چشم ندارین؟وگرنه من خیلی متاسف میشم.
الادورا نگاه شیطانی به صورت رنگ پریده سندرز انداخت.
- اصلا نگران نباش آیلین. بعد از اون فضاحتی که به بار آورده دیگه کسی به این کار نمیده در نتیجه به چشماش هم هیچ احتیاجی نداره.
سندرز: من؟فضاحت؟کدوم فضاحت؟
الادورا پوزخندی زد.
- اوه... یادت رفته؟ایراد نداره...من چون خیلی نوع دوستم و علاقه ندارم اطرافیانم در گمراهی باقی بمونن الان یادآوری می کنم.
کارگردان جلوی پای الا به زانو افتاد.
- نه... من بیچارم. علیلم... ذلیلم. باید هفت و نیم سرعائله رو نون بدم.همین الانش به زور گذاشتن این فیلمو کارگردانی کنم. عفو کنین!
بلاتریکس با بی تفاوتی گفت:
- پس انقدر بهمون دستور نده و بذار کارمونو بکنیم وگرنه دفعه بعدی ضمن اینکه چشماتو میدیم زاغی بخوره و آبروتو هم الادورا ببره میدیمت دست گراوپی تا هم بازیش بشی. حالا هم برو پشت صحنه و تو کادر نیا!
سندرز دوپا داشت شش تای دیگر از آراگوگ قرض گرفت و او را با دوپا تنها گذاشت تا بامبی زمین بخورد و خودش به نزد عوامل فیلم برداری شتافت.
بلافاصله صحنه به زمانی برگشت که مرگخواران با دهان های باز به صفحات خالیه کتاب زل زده بودند. ناگهان مورفین فریاد زد:
- گرفتم!
همه امیدوارانه به طرف مورفین برگشتند.
- ببینید چقدر بزرگه؟تا حالا ماهی به این بزرگی دیده بودین؟ من میرم اسممو تو رکورد گینس ثبت کنم! :hyp:
مرگخواران:
آگوستوس آهی کشید.
- مورفینو ولش کنین بابا. اگر بخوایم به امید این بمونیم سوژه طی دو پست نابود میشه. من یه نظری دارم. یادتونه لرد دفترچه خاطراتشو یه جوری طراحی کرده بود که سفید به نظر می رسید ولی وقتی توش چیزی نوشته میشد از اونطرف جواب می داد؟ ممکنه این کتاب هم به اون شیوه نوشته شده باشه؟



ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۰ ۲۱:۰۶:۲۳


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
مورفین:
-من؟ من شه میدونم بابا...من اَشَن تو حال خودم نبودم که :fishing: من داشتم میرفتم با ژَمعیت، یهو دیدم شَر از اونجا در آوردم... :fishing:

لینی مورفین را کنار زد و روی صندلی او نشست که از مال خودش به کتاب نزدیک تر بود.
-ول کنین مورفینو بابا، نمیبینین تو چه توهم غلیظیه؟ داره ماهی میگیره وسط کنف!

مرگخوارها نگاه تاسف بر انگیزی به مورف کردند که طعمه های خیالی برای ماهی های خیالی توی دریاچه خیالی اش میریخت و چوب خیالی ماهیگیری اش را که نخی خیالی به آن وصل بود روی سطح آب های خیالی می چرخاند


لینی با بند انگشت روی میز زد تا توجه همه را جلب کند[مورف:
-کیه؟کیه؟ :fishing:
سالازار:
-با من کار دارن پسریَم!
مرگخواران:
-
] و رو به بلا گفت:
-اصلا از کجا معلوم که این کتاب رو ارباب نوشته باشن؟ما فقط اول کتابو خوندیم! اکسیو بوک!

کتاب از دست بلا خارج شد و به نرمی در دستان دراز شده لینی جای گرفت. لینی کتاب را باز کرد و صفحه اول را با صدای بلند برای بقیه خواند:
نقل قول:
به نام و با یاد خودمان و با آرزوی سلامتی و استدام سایه خودمان...


سر و صدای اعتراض همه بلند شد:
-عههههه....چونصد بار از اول سوژه تا الان خوندیم این پاراگرافو! بابا معلومه کتاب مال اربابه دیگه!

لینی با اشاره دست مرگخوارها را به سکوت دعوت کرد.
-هوش ریونکلاوی من با این استدلال فانع نشده (هوش ریونکلاوی قانع نشده ی لینی: ) بذارین ببینیم صفحه های بعدیش چی نوشته...

در حالی که کنجکاوی بقیه هم گل کرده بود و تلاش میکردند از کنار دست و بالای شانه و لابلای موهای لینی روزنه ای بیابند و کتاب را دید بزنند لینی با احتیاط کتاب را ورق زد.
ورق زد.
باز هم ورق زد.
پِررررررررررررت(افکت پَر دادن ورق های کتاب از اول به آخر )

لینی کتاب را بدون اینکه ببند روی میز انداخت و همه با تعجب به صفحه سفید روبرویشان خیره شدند.رز که ساقه اش را تا جای ممکن کشیده بود و از آن طرف میز کتاب را دید می زد حیرت زده خودش را عقب کشید.
-خالیه! همه ش خالیه!




ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۴ ۱۸:۰۲:۳۴



پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۳

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
بلا کتاب را برداشت و با اشتیاق باز کرد.فکر این که تمام واژه ها و جمله های کتاب حاصل تفکرات لرد سیاه بوده برای ذوق زده شدن بلا کافی بود.صفحه اول را باز کرد:

نقل قول:
به نام و با یاد خودمان و با آرزوی سلامتی و استدام سایه خودمان...


مورفین قیافه حق به جانبی به خود گرفت:نگفتم؟!

همه مرگخواران قانع شده بودند که نویسنده کتاب لرد سیاه است.همه به فکر فرو رفتند.
لینی:چرا باید ارباب بخواد ارتش جدید تشکیل بده؟مگه از ما راضی نیست؟

سیبل تریلانی که با دقت به گوی بلورینش زل زده بود و سعی می کرد اتفاق نحسی را داخل آن ببیند زیر لب گفت:
-شاید میخوان ارتش جدیدی تشکیل بدن و وقتی خیالشون از بابت اون ارتش راحت شد همه ما رو نابود کنن.:worry:

بلاتریکس با عصبانیت از جایش بلند شد و با لحنی تحکم آمیز گفت:
-اینجوری نمیشه.نمیتونیم دست رو دست بذاریم.باید یه کاری کنیم.ما باید کاری کنیم که ارباب فکر کنن نوشتن این کتاب بی فایده بوده.

مورفین:ارباب رو قانع کنیم که کتاب دیگه ای ننویسه و به همون خونخوار بودن رضایت بده؟

بلاتریکس:نه!به نظر من باید مانع رسیدن این کتاب به دست مخاطباش بشیم.باید بریم همه نسخه های چاپ شده این کتاب رو بخریم.که هم کسی نتونه بخونه و هم ارباب فکر کنه همشون به فروش رفتن و دلشون شاد بشه و هم به این نتیجه برسن که جذب مرگخوار به این سادگیا نیست.مورفین؟تو این کتاب رو از کجا خریده بودی؟



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.