انگشتهای آگلانتاین و انگشتهای تام با سرعت تایپ دو برابر زیر بار سنگین نگاه ناظرانهی بلاتریکس مشغول نوشتن بلیت برای مدیران بودند.
از آنجایی که مچ دست آگلانتاین، مچ دست تا نبود، پس انگشتان تام قاعدتاً نمیتوانستند به آن بچسبند. یا اگر میتوانستند، صرفاً برای صحنهسازی و گول زدن مخاطب چسباننده بود.
در واقع آن انگشتها نچسبیده بودند.
آن انگشتها همینطور که آگلانتاین تند تند متن بلیت را تایپ میکرد به این ور و آن ور پرتاب میشدند و به دک و پوز مرگخواران میخوردند. مرگخواران هم کم نمیآوردند و انگشتهایی را که به دک و پوزشان میخورد را میخوردند.
اما آنها مرگخوار بودند، نه انگشتخوار. هر چند که انگشتهای تام بوده باشند و تام هم دوست نداشته باشد که انگشتهایش خورده شوند.
و هکتور هنوز هم دوست داشت خودش بلیت را بنویسد.
هکتور قبول نداشت که خودش ننویسد و آگلانتاین بنویسد.
هکتور برنمیتابید که آگلانتاین هیچوقت پیپش را به او نمیداد تا معجونش را با آن هم بزند.
هکتور عقدهای شده بود.
هکتور ناگهان نفرتی عمیق در وجود خودش نسبت به آگلانتاین احساس کرد.
هکتور در جهت آگلانتاین ویبرهزنان حرکت کرد.
هکتور نقطه ضعف آگلانتاین را خوب میدانست.
هکتور پیپ آگلانتاین را گرفت و با موج ویبرهی قدرتمندی که رد لرزشش را از ترقوّه تا مُچ دست و نوک انگشتانش میشد دید، از پنجره به بیرون پرتاب کرد.
به دنبال پرتاب پیپ، تو گویی نخی نامرئی به آگلانتاین و پیپ وصل باشد، آگلانتاین نیز در حالی که داشت به هوا چنگ میزد تا پیپش را بگیرد، به دنبال پیپ در هوا به پرواز در آمد و از پنجره به بیرون پرید.
سپس در حالی که بلأخره در حالی که روی زمین و هوا معلق بوده و پیپش را به دست آورده بود، پیپ را در دهانش گذاشت، پُکی به آن زده و سپس به سمت پایین سقوط کرد و مُرد.
داخل اتاق - مرگخوارانمرگخواران دیگر کسی را نداشتند که نوشتنش خوب باشد و بتواند بلیت را بنویسد.
هر کدام یکی از انگشتهای تام را به دهان گرفته و فکر مینمودند.
بلاتریکس که حوصلهاش از این همه بلاتکلیفی سر رفته بود، خودش به عنوان رهبر وارد عمل شد.
- مرگخوار جماعت قانون و قائده سرش نمیشه! وسیله مهم نیس، هدف مهمه!
قرار بود از راه غیر قانونیاش وارد شوند.
- پس... پس ینی باید مولتی بسازیم؟
بسوز! شعلهور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...