هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲

لی جردن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
از سوسک سیاه به خاله خرسه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین

سپس بلا که می ترسید بدنش با کروشیو های ارباب نوازش شود، نامه ی اصلی را پیدا کرد و شروع به خواندن کرد:
-ع.م لرد ولدمورت؛ سلام علیکم
احتراما به استحظار می رسانم که گور بابای اوباما فاوکس. اورانیوم سر نجینی، پنجشنبه، مصادف با سی مرداد، به مناسبت روز جهانی مساجد پریزاد ها، در محل نیروگاه هسته ای نطنز استخر موج های جادویی، غنی بریده خواهد شد.
و من الله توفیق
ح. فری دامبلدور


لرد با خشم گفت:
-این مرتیکه زورش به فلوبر خاکی نمیرسه، اونوقت چجوری دلش میاد مار عزیز منو سر ببره؟

بلا سر خود را بالا گرفت. رو به لرد کرد و با صدایی لرزان گفت:
-ارباب! این که کلی خط خوردگی داره.به نظرتون یه جای قضیه بو دار نیست؟

لرد دماغ نداشته خود را بالا کشید و گفت:
- ارباب فکر می کنه که این قضیه بودارـه. اما جون نجینی عزیز من از همه چیز مهم تره. همه میریم جشن پریزاد ها

آنتونین که نیشش تا بناگوش باز شده بود، گفت:
-ارباب! استخر پارتیه! تازه سانس بانوان هم هست. فقط پریزاد ها رو هم راه میدن! نه که ما زیادی خوشگل هستیم، بعید بدونم راه بدن ما رو. حسودن خیلی

لرد، نیمچه تبسمی بر گوشه ی لبان مبارکش نشاند و گفت:
- فلور رو بیارید .

لرد مرگخواران را به دنبال فلور فرستاد و فرصتی برای رز باقی نگذاشت که به لرد کارت عروسی فلور و بیل را نشان دهد. (حالا فوقش فرصت هم باقی میگذاشت. رز فقط یه گلابی بود)

در همان هنگام، محفل ققنوس
-از اون بالا داره میاد یه دسته حوری، همشون سیفیت میفیت گوگولی مگولی

با رفتن رون، اعضای محفل که دیگر مجبور نبودند از ققنوس نگهداری کنند، بلوایی به پا کرده بودند. پرسی همزمان هم شعر می خواند، هم توجیه می کرد. هری از پشت سروری که در آن قایم شده بود در آمده بود. جیمز با یویو هایی که از پدرش به عنوان حق سکوت گرفته بود، بازی می کرد. خلاصه، همه شاد و خرم بودند.
ناگهان صدایی آمد. جغدی سیاه مث تسترال کوهی از میان حاظرین رد شد. با سرعت به سمت اتاق دامبلدور حرکت کرد. اعضای محفل دست از شادی و پایکوبی برداشته بودند و جغد را نظاره می کردند. جغد به پرسی خیره شد. پرسی به جغد خیره شد. چقدر سیفیت بود. چقدر میفیت بود. جغد و پرسی داشتند با هم نگاهای عاشقانه رد و بدل می کردند که ناگهان جغد محکم به در اتاق دامبلدور خورد و دل بقیه اعضای محفل (غیر از پرسی) را خنک کرد.
دامبلدور در را باز کرد و از اتاق خود خارج شد. در هین خارج شدن پایش را بر روی جغد گذاشت و ابتدا چشم، و سپس دل و روده ی آن جغد خدابیامرز پخش زمین شد. دامبلدور از بین محتویات روده (که در آن چند ملخ و سوسک یافت میشد) و کیسه ی مثانه که اکنون ترکیده بود و باعث کاهش غلظت محتویات روده شده بود، نامه ای را پیدا کرد. شیره گوارشی را از روی آن پاک کرد و شروع به خواندن کرد.


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲:۴۰ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۲

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۱:۴۳ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
از جهنم افعی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 41
آفلاین
از جذاب ترین، سیاه ترین و قدرتمند ترین جادوگر تاریخ ( کپی رایت بای : بلا )
به بدبخترین، ضعیف ترین و پشمک ترین مشنگ زاده ی صد سال اخیر :
میبینم که به تکاپو افتادی. این دومین باره که اینطوری هستی! بار اول رو یادته؟ وقتی که در دستان قدرتمند ارباب کشته شدی و ریش هایت زیر پای بلا کشیده میشد و جنازت تکون تکون میخورد. اوه عجب روزای خاطره انگیزی.خب جوجه فکلیت دست ماست.یعنی بود. الان احتمالا چیزی ازش نمونده. با طناب بسیتمش کردیمش تو دماغ ایوان. لابد الان به علت چسبیدن یه سری مواد چسبناک سبز به پر هاش، صد بار خودکشی کرده. به هر صورت البوس، ما میخواستیم یک بار در تمام زندگیت بهت رحم کنیم و یه جوجه خروس به جاش برات بفرستیم. ولی به خاطر این ادبیات شرورانه که ربطی به گروهت نداره تنبیه میشی! محفلی هارو چه به کشتن یک موجود زیبا؟ تو به چه حقی از کلمات و رفتار هایی استفاده میکنی که متعلق به گروه سیاهاست؟ تقلید کار ِ بی خلاقیت. کروشیو.


رون که در حال گاز زدن سیب سرخی بود، ناگهان به شدت به صندلی گوشه ی سالن برخورد کرد. دامبلدور بلافاصله نامه را زمین گذاشت و با نگرانی به رون نزدیک شد. دستش را گرفت و سعی کرد بلندش کند.
- اوه فرزندم. . . منو ببخش. فراموش کرده بودم که نامه های تام پر از اینجور طلسم هاست. باید رو به دیوار میخوندمش. حالت خوبه ؟

رون به سختی لبخندی زد و سعی کرد خودش را از تیررس نگاه وی که دوباره نامه را برداشته بود دور کند. دامبلدور که خیالش راحت شده بود، ادامه ی نامه را خواند:

ریش دراز. ارباب با هوش فوق العادش حدس میزنه که الان نامه ی مارو قطع کردی و داری دست یکی از یارانت رو میگیری که از روی زمین بلندش کنی . لابد دوباره نامه های مارو به جای این که رو به دیوار بخونی رو به اونا خوندی و مورد اصابت طلسم ما قرار گرفتن . ما امیدواریم که با این مغز فراموش کار فندقی فسیل شدت، یادت باشه که تو قسمت قبلی ناممون چی گفتیم...اگه نبود هم به ما مربوط نمیشه. مشکل خودته . . داشتیم میگفتیم که اصلا باور نمیکنیم که بخوای به نجینی ما اسیب بزنی. چون اصلا در حیطه ی توانایی هات در موقع خلق، تعریف نشده. نارسیسا میگه که این جشن احتمالا تولد اون جغجغه جیمز باشه. خواستیم بگیم که حضور پیدا میکنیم تا ببینیم که نجینی مارو تو قفس طلایی بالای مجلس گذاشتین.ما میدونیم که همه ی اینا برای جذب مهمونه. تا روزی که بیایم و حسابتو بابت این تقلید های رفتاری برسیم، مواظب نجینی ما باش. کاری نکن که کاری کنم که جای پشمک رو صورتت فلس در بیاد.

پ.ن : نجینی شب ها جاشو خیس میکنه. مواظب مار زیبای ارباب باشید .


دامبلدور متعجب نامه را روی میز گذاشت و عینکش را روی صورتش جا به جا کرد. سالن در بهت عجیبی فرو رفته بود. همه در فکر بودند که طبق معمول صدای جیغ جیمز ، بند فکریشان را پاره کرد.
- جیــــــــــــــــــــــغ . . . پرفسور پرفسور پرفسور ...پرفسور پرفسور پرفسور . . .
- چیه جیمز؟
- میخواین برام جشن بگیرین پرفسور؟ اخ جون تولد..خب من چه چیزایی لازم دارم؟! هوم بذارین ببینم...جیـــــــــغ..یه یویوی نو، یه کلاه گیس شبیه مال ولدک ، یه سیستم تهویه هوا برای اتاقم برای جلوگیری از اسیب هایی که نویل بهم میزنه . . .یه دفتر نقاشی ِ ستاره ای با عکس ِ ادم فضایی . . . نه نه این اخری رو عمو مورفین گفته برام میخره..اگه اطلاعات محفلو بدم که تو وزارت خونش ثبت کنـه. . .

ملت محفلی:

مالی ملاقه اش را بر فرق سر جیمز کوبید.
- ساکت شو بچه. کدوم تولد؟ چه تولدی؟ پرفسور منظور از این نامه چیه؟ ما که حرفی از جشن نزده بودیم . .

- حتما دوباره مورفین از موادش تو غذاشون ریخته. دسته جمعی توهم زدن.

دامبلدور بی توجه به هری که از ان دنیا اظهار فضل میکرد، دستی به ریش هایش کشید وبه فکر(!) فرو رفت .


همان لحظه، خانه ی ریدل:


فلور برای دوازده هزارمین بار در ایینه به خود نگاه کرد. رژ لب سرخش را پررنگ کرد و دستی به موهای لختش کشید. در همین لحظه رز وارد شد .
- فلور، ارباب احضارت کرده. فکر کنم میخواد بفرستت مهمونی.

فلور لبخندی زد. میتوانست به یک جشن با شکوه برود، لباس های با شکوه بپوشد، زیبایی با شکوهش را به نمایش بگذارد و در نهایت یک قتل با شکوه راه بیندازد و برگردد. برای بار اخر ایینه را نگاه کرد و سپس از اتاق خارج شد.




Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
در مقر مرگخواران

لرد ولدمورت با خشم مرتب اتاق تاریک را دور می زد و هر از گاهی لگدی نثار یکی از وسایل درون اتاق میکرد. در آنسوی اتاق ایوان که به دلیل حمل جوجه اردک زشت دامبلدور درون حفره بینی اش ناچار به تحمل همجواری اجباری با لرد شده بود با ناراحتی درجایش جا به جا میشد. آخرین مرتبه ای که ایوان درجایش تکان خورد لرد با خشم به جانب او برگشت:
- چه مرگته ایوان؟لازمه حتما کروشیوت کنم تا سرجات ساکن بشی؟یا به بلا بگم بیاد به زمین میخت کنه تا تکون نخوری؟
ایوان با ناراحتی زیر لب گفت:
- آخه سرورم این جوجه ققنوس هی تو دماغم وول میخوره و قلقلکم میده. عطسه کردن هم که تو محضر شما ممنوعه.
لرد با خشم گفت:
- پس یعنی داری میگی از تحمل رنج و عذابی به این سادگی در راه اربابت ناخوشنودی؟
ایوان وحشت زده سری به علامت نفی تکان داد:
- نه به هیچ عنوان سرورم!عفو کنید.
- ارباب الان حوصله بخشش و شنیدن این اراجیف محفلی پسندو نداره.برو گوشه دیوار بایست و یه پاتو بگیر بالا.
ایوان:
ارباب نعره زد:
- مثل اینکه هوس کروشیو کردی؟
ایوان از ترس کروشیو شدن از جا برخاست و به سرعت خود را به کنار دیوار رساند و یک پایش را بالا گرفت.لرد نگاهی به وضعیت ایوان انداخت.
- خوبه حالا هر دو تا دستاتم بگیر بالا!
ایوان:ارباب؟
- این کارا فایده نداره ایوان. یا همین الان دوتا دستاتو میگیری بالا یا امشب باید خودتو به خندان معرفی کنی. اتفاقا عاشق جویدن استخونه!
ایوان که از شنیدن این جمله تمام بدنش به لرزه افتاده و صدای به هم خوردن استخوان هایش شنیده میشد با بی میلی دست هایش را بالا گرفت. لرد لبخند شومی زد. در همان لحظه در با شدت گشوده شد و لرد با همان شدت از جا جست. ایوان به اجزای سازنده اش تبدیل شد و جمجمه اش به همراه فاکس روی زمین افتاد و قل خورد.
- ارباب. منو احضار کره بودین؟ :pretty:

در محفل ققنوس

دامبلدور کماکان در همان جایی که نامه را دریافت کرده بود بدون حرکت ایستاده و نگاهش را به نقطه نامعلومی دوخته بود.دستش را نیز بی حرکت روی ریشش نگه داشته بود. ظاهرا عمیقا در فکر فرو رفته بود. کم کم بی حوصلگی و نارضایتی بر ملت محفلی چیره میشد.
- ای بابا این چرا هیچی نمیگه؟
- یه ساعته همینجوری سرجاش خشکش زده...
مالی جیغ کوتاهی کشید.
- نکنه مرده و ما نفهمیدیم؟ :worry:
رون که حالا مشغول گاز زدن تکه نانی بود با بی خیالی جواب داد:
- نگران نباش مامان. این پیرمرد اگه قصد مردن داشت تا حالا مرده بود.
ملت محفلی:
مالی برای جمع کردن دست گل رون با ملاقه محکم توی سر او کوبید:
- خجالتم خوب چیزیه. بچه هم بچه های قدیم. ما کی جرئت می کردیم در مورد بزرگترامون حتی اینجوری فکر کنیم؟ حالا که اینطوره خودت میری ببینی چی شده... زود!
رنگ از صورت رون پرید. او از عواقب نزدیک شدن به دامبلدور به خوبی آگاه بود. نگاه ملتمسانه ای به سایرین انداخت که بی هیچ ترحمی به او می نگریستند. رون آب دهانش را قورت داد و آهسته به دامبل نزدیک شد.سپس درحالیکه می کوشید از فاصله یک متری بیشتر به او نزدیک نشود دستش را دراز کرد و روی شانه او گذاشت.دامبلدور هیچ حرکتی نکرد. رون آب دهانش را بار دیگر قورت داد.ظاهرا عمق تفکر پیرمرد بیشتر از آن بود که فکر می کرد.درحالیکه در دل خود را به مرلین می سپرد او را تکان داد و مصرانه گفت:
- پروفسور؟
دامبلدور تکانی خورد و رون وحشت زده عقب پرید:
- بله؟چی شد؟ من کجام؟...اوه رون توئی؟ ببخشید انگار یه لحظه خوابم رفته بود!
ملت محفلی:



پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
[دفتر دامبلدور ]

دامبلدور با دیدن قیافه ی پوکر فیس محفلیون دور و برش به سرعت قیافه ای خردمندانه به خودش گرفت.
-البته منظورم از خوابم رفته بود اینه که در اثر تفکرات عمیقم پیرامون این مهم به نوعی خلسه ی تمرکزی فرو رفته بودم، متوجهید که! :zogh:

رون نیم قدم و یک چهارم از دامبلدور فاصله گرفت و هری رو اکه عینکش یک بری شده بود ، ز پشت سرور بیرون کشید:
-دنبال هری فرستاده بودین پروفسور! چند پست قبل پیدا شد ولی وقت نکردیم معرفیش کنیم حالا بیاه، ایناهاش!

دامبلدور هری رو از بالا به پایین، از پایین به بالا، مجددا از بالا به پایین و از پایین به بالا دید زد.
-برای چه کاری خواسته بودمش؟

-

دامبلدور قیافه ی نیمه شرمنده ای به خودش گرفت که به سرعت جاش رو به (از نوع کلاهدارش) داد.
-بیا، بیا حالا که اومدی یه چیزیو چک کنیم با هم!

دامبلدور این رو گفت و هری رو به طرف قفس نجینی کشید.
-تایید می کنی که این همون ماری تامیه؟ این نجینیه؟

هری عینکش رو صاف کرد و به مار زل زد:
-چی بگم والا!! به نظر میاد که خودشه! خو حالا اصلا اینجا چی کار می کنه؟ قراره من نابودش کنم؟

دامبلدور صدایی از خودش در آورد که چیزی بین شیهه، صفیر یه شهابسنگ در حال عبور از جَو و تلاشی، جیغ جیمز وار و صدای آرشه کشی روی سیم آخر یه ویولن ناکوک بود و هری رو پرت کرد توی بغل رون.
-نههههههههههههههههه!! فاوکس الان دست اون ناکسه!! اگه بلایی سر این بیاری اونا فاوکس نازنین منو....منو....

هری خودش رو جمع و جور کرد:
-بابا من به اون ققنوس لاجون چیکار دارم، این هورکراکس ولدمورته! تو منافع محفل رو به منافع شخصی ترجیح میدی یعنی؟!

-عع؟!


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۶ ۲۲:۰۴:۵۲
ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۶ ۲۲:۱۱:۲۹
ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۶ ۲۲:۱۴:۴۳



پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
خانه ی ریدل، مقر مرگخواران!

-کروشیو فلور،کروشیو ایوان! هیـچ کس اجازه نداره بدون در زدن با چنین شتابی وارد اتاق لرد سیاه بشه! برو بیرون دوباره بیا!

فلور قبل از آن که ایوان بتواند اعتراض کند که او در این ماجرا نقشی نداشته و فلور پریده تو اتاق، انگشتش را به طوری که به آرایشش صدمه ای وارد نکند بالا برد و گفت: اجـازه ارباب؟! ارباب، پرسی گفته حتما باید صحنه ی خارج شدن طلسم از چوبدستیو توصیف کنین!

لرد کمی فلور که در پیراهن مشکی و آبی اش می درخشید "نویسنده هر گونه ادعا و شایعه ی خودشیفته بودن را رد می کند! " را چپ چپ نگاه کرد و پرسید: بـعد تو به حرف های ارباب که کروشیو یک فحش نیست و حتما تاثیرش باید دیده بشه، دقت نکردی؟!

فلور که تازه دو گالیونیش افتاده بود که کروشیو شده، با بغض گفت: ارباب؟! دل نداشتتون ،که آخر سر معلوم نشد سبزه یا مشکی، میاد منو کروشیو کنیـن؟!به این فک کردین که من به خاطر دستور شما چهار ساعت و نیم فقط جلوی میز آرایش وایساده بودم و با کروشیو شما همـش خراب میشه؟! میدونستین پروانه هام در اثر کروشیو شما نابود میشن؟! میدونستن فروغ آتیش جهنمی بودنم کم میشه؟!

-فلـور می دونستی ارباب طاقت نداره که یکـی دیـگه مثـه رز و بلـا پیدا بشـه تا توش گوش ارباب ویز ویز کنه؟!

ناگهان ایوان که استخوان هایش را بالاخره سرهم کرده بود، فریاد زد: مای لرد!جوجه ققنوسـه حالش خوب نیست! انگار چون استخونای من رسانای کروشیو بودن بهش فشار وارد شده!داره ویبره میره تو دماغ من!:vay:


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۶ ۲۲:۰۸:۲۳
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۶ ۲۲:۱۰:۵۲
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۶ ۲۲:۱۴:۳۷

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
الادورا که در کنج محل نشسته بود و داشت با فناوری پیشرفته ماگلی، پلی استیشن جادویی ای که از یکی از جن های "سر قطع شده" کش رفته بود؛ بازی می کرد؛ با تعجب به ایوان گفت: خب، چرا کاری نمی کنی که هیچ وقت رو ویبره نره؟

ایوان دیگر تحمل نکرد و به گریه افتاد.
- نمیشه. هر چیزی رو امتحان کردم. حتی همین الان هم رو سایلنت ـه و ویبره ـش رو آف جادویی کردم...

فلور نگاهی به لرد کرد و گفت: فکر کنم موقع این باشه که ایوان رو بشکونیم و اون رو در بیاریم. اگه یه تار جادویی مو از مرغکِ دمبل کم بشه؛ ممکنه اونا بلایی به سر پرینسس نجینی...

محفل بی ققنوس جادویی:

سوروس به چشمان هم رنگ چشمان لی لی هری نگاهی انداخت و نچ نچ کرد. سرش را رو به دامبلدور چرخاند و غرولند کنان، گفت: عع می کنی؟ بع بع می کنی؟ عر عر می کنی؟ پیتکو پیتکو می کنی؟ ما النا یه هورکراکس داریم و تو فقط به فکر فاوکس خودتی؟

آلبوس خودش را روی یک مبل جادویی که عکس فاوکس روی ان کشیده شده بود؛ پرتاب کرد. کل اتاق، دارای نقش و نگار جادویی فاوکس بود.

دامبلدور با دیدن آن ها داغ جادویی دلش تازه شد و گفت: فواکس، جونم کجایی؟ بیا که دل صورتی- سفید ـم طاقت دوری جادویی ـت رو نداره. کی لباس های شیک "تو ویزارد" (مارکی در دنیای جادوگری- ـش رو عوض می کنه؟ کی بهش شیر جادویی صورتی می ده؟ کی پر های جادوی ـت رو واکس می زنه؟

حرف های دامبلدور، حتی وراج ترین وراج های جادویی را به سکوت وا داشت. رون ویزلی هم حتی چیزی نگفت.


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۷ ۱۴:۱۴:۵۹
ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۷ ۱۴:۲۴:۱۴

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
دامبلدور یهو حالت جدی ای به خودش میگیره و با نگاه خشم آلودش تک تک محفلیارو از وسط نصف میکنه. محفلیا که ترسیدن یکم به هم نزدیک تر میشن و هری آهسته زیر لب زمزمه میکنه:

- تنها دفعه ای که دامبلدورو اینقدر خشمگین دیدم وقتی بود که اسمم از جام آتش بیرون اومده بود و دامبلدور عین وحشیا ...

جیمز وسط حرف هری جیغ بلندی میکشه و ابراز وجود میکنه: بابا تو چطور میتونی جلوی من از عمو دامبل اینطوری حرف بزنی؟ نمیگی بچه میشنوه یاد میگیره تکرار میکنه؟

هری چشم غره ای به جیمز میره و میگه: بی تربیت. اول یاد بگیر اسم دامبلدورو کامل بگو. همراه من تکرار کن، د ا مـ بـ ِ لـ د و ر!

و پدر و پسر با گفتگوهای توخالی از کادر اصلی داستان خارج میشن. دامبلدور گلوشو صاف میکنه بلکه توجه محفلیا دوباره به خودش جلب بشه و وقتی مطمئن شد ترس قبلی دوباره بهشون برگشته میگه:

- فرزندان روشنایی! شما از کی تا حالا اینقدر خشن شدین که میخواین به این شکل بی رحمانه فوکسو به کشتن بدین؟ اینه اعتماد و وفاداری شما به دیگر محفلیون؟

محفلیا با تعجب همدیگه رو از نظر میگذرونن و سوروس میگه: یعنی شما فوکسو عضوی از محفل ققنوس میدونین که باید بهش وفادار باشیم و اعتماد کنیم؟

دامبلدور ابروشو بالا میندازه و به اسنیپ خیره میشه. فقط خیره ... اسنیپ سرشو برمیگردونه و میگه: خیله خب حالا فهمیدم. میگی چی کار کنیم پس؟

دامبلدور ریشاشو از روی میز جمع میکنه و با خودش تا جلوی جماعت محفلی حمل میکنه و میگه: فوکسو میگیریم، اما نجینی رو نمیدیم. وانمود میکنیم که میخوایم بهشون بدیم، اما نمیدیم!

تدی: اونام همینطور بیکار نشستن تا ما گولشون بزنیم!




پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
دامبلدور نگاه وحشیانه دیگری به تد میندازد و میگوید: شماها یه چیزیتون شده! یادم میاد یه دورانی من تو محفل حرف میزدم کسی جرات نمیکرد روی حرفم حرف بزنه. من از اسنیپ حمایت میکردم، هری زیر لب به شعور من فحش میداد ولی جلوی روی به تصمیمم اعتراض نمیکرد. من اسم رمزهای اجق وجق روی دفتر کارم میذاشتم ولی کسی نمیگفت برای شان و مقامم ضرر داره. بعد حالا کارتون به جایی رسیده که نقشه های استراتژیک من رو نقد میکنین!؟

تدی شانه ای بالا انداخت و گفت: منم یادم میاد دامبلدور یه دوره ای آدم مهربونی بود. از این چشم غره های مرگخوار شاد کن هم بلد نبود!
دامبلدور آهی کشید و روی صندلی اش نشست و بر طبق عادت دستش را برد تا فاوکس را نوازش کند. اما به جای سر فاوکس دستش را روی سر نجینی گذاشت که او هم در جواب دست دامبلدور را تا مچ بلعید!

او که با سراسیمگی دستش را از داخل حلقوم نجینی بیرون میکشید با عصبانیت گفت:کی این رو گذاشته کنار دست جای فاوکس؟ نزدیک بود دستم رو از دست بدم!...هووووووووف.درسته تدی، پس آبی موی ما!ما همه الان از لحاظ روانی به شدت تحت فشار هستیم چون فاوکس عزیزمون اینجا نیست.

هری سرش رو به طرف رون میگیره و میگه:آلبوس چرا اینقدر فکر میکنه که ما نگران فاوکس هستیم!؟غیر خودش کسی اینجا نگران اون پرنده نیست اینطوری!
دامبلدور دمپایی ابری اش را به طرف هری پرت کرد و گفت:شنیدم چی گفتی!خجالت بکش!ققنوس نماد انجمن ماست. اسم انجمن ماست. هویت انجمن ماست!چطوری روت میشه اینطوری در موردش صحبت کنی؟

بعد نگاهی به نجینی که هنوز کنار صندلی اش دور خودش چنبره زده بود انداخت، به وسیله جادو قلم و کاغذ ظاهر کرد و مشغول نوشتن نامه شد. سپس نامه را به پای جغدی که با صدای سوت احظارش کرده بود بست و او را رها کرد. جغد از بالای سر محفلی ها به پرواز در آمد و از آنجا خارج شد.
هری:میگم آلبوس جان، اون نامه چی بود؟
آلبوس لبخندی محفلی کشی تحویل هری داد و گفت:با تام و مرگخوارهاش برای تعویض فاوکس و نجینی قرار گذاشتم. مخالفتی هم در کار نباشه چون قاطی میکنم!:vay:

بعد نگاه دیگه ای به نجینی کرد و گفت:همون طور که گفتم ما فقط فاوکس رو میگیریم و نجینی رو تحویل نمیدیم.
تدی دوباره آهی کشید و با صدای بلند حرف قبلش را تکرار کرد:ای بابا، آخه این چرا فکر میکنه مرگخوارا همین طوری بی تفاوت صبر میکنن تا به ما همچین اجازه ای بدن!؟


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
دامبلدور با ناراحتی به تدی نگاه کرد.

- تو به من گفتی مهربون باش مهربون شدم. اون وقت به من میگی "این"؟ حرفمو قبول نمیکنی؟ نمیای به خاطر دوری از فاوکس عزیزم بهم دلداری بدی؟

قبل از اینکه تدی تحت تاثیر قرار بگیره، هری خودشو انداخت وسط.

- به من بگو ببینم چه جوری میخوای نجینی رو بهشون ندی؟ فاوکس بود و نبودش هیچ فرقی نداره.

هری اینو گفت و هی مردمکشو دور حدقه ی چشمش چرخوند.

- اگه فاوکس عزیز ما نبود تو از پسری که زنده موند تبدیل شده بودی به کیموس معده ی باسیلیسک الان و ما کار و کاسبی مون کساد شده بود.فاوکس مهربون و فداکار من!

با شنیدن این جمله، همه ی محفلی ها تغییر عقیده دادن. برای یه لحظه به هری خیره شدن. بعد همه جامه دریدند و زار زدند و موی کندند و فاوکس را صدا زدند.

خانه ی ریدل


بلا با شنیدن این حرف به سمت فلور برگشت.

- نه بابا. چی چیو ایوانو بشکنیم. جای اون ققنوس همون جا امنه. یه وقت درش بیاریم فرار میکنه.

این جمله ی بلا به نظر مرگخوارا منطقی می اومد. همه شون میدونستن که احتمال اینکه محفلیا بخوان به کسی ( حتی یه مار) آسیب بزنن خیلی کمه.

اما ایوان که از این وضعیت خسته شده بود، دستش رو جلو آورد و با یک حرکت بینی خودش رو کند. جوجه ققنوس رو در آورد و بینی رو سر جاش نصب کرد.
اما فاوکس حرکت نکرد. هر چی باشه این هم یه جوجه بود که یکی دو روز از به دنیا اومدنش می گذشت. به پای ایوان نزدیک تر شد و با صدای ظریف و با زبان ققنوسی گفت:

- مامان!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.