(پست پایانی)
اتاق لرد سیاه:-ارباب خواهش میکنم آروم باشین.این کار واقعا لازمه.ظاهر شما باید به بهترین شکل ممکن در بیاد.عکستون به عنوان برترین جادوگر قرن در ذهن همه حک خواهد شد.تصویر شما از شکلاتهای قورباغه ای در خواهد اومد.:pretty:
لرد سیاه با بدخلقی دستی به صورتش کشید.
-ظاهر ارباب همینجوری هم به اندازه کافی جذاب و با ابهت هست.احتیاجی به تغییر نداریم.این چیه چسبوندین رو صورت من؟حداقل یه آیینه بدین ارباب ببینه چه شکلی شده.:vay:
گری بک با پنجه های تیزش تکه نخی را از ردای جدید لرد برید و کمی به لودو نزدیک شد و زمزمه کرد:
-حالا واقعا لازم بود براش ریش بذاریم؟بیست سی سال پیرتر به نظر میرسه.
لودو بگمن به سختی لبخندش را حفظ کرد و در یک چشم به هم زدن عینک کوچکی را به چشم لرد زد.
-آره...باید کمی مهربون به نظر برسه.نقاشه حساسه خب.یه جفت لنز آبی بیارین.منم اگه دو دقیقه دیگه به این چشما خیره بشم غش میکنم.سه وینچی حق داشته.
بعد از بیست دقیقه تلاش بی وقفه مرگخواران، لرد سیاه روی صندلی مقابل سه وینچی نشسته بود.
-ای حشره گستاخ...زودتر کارتو تموم کن.ارباب خسته شدن.اون موریانه چی داره در گوشت وزوز میکنه؟
سه وینچی سری به نشانه فهمیدن برای لودو تکان داد.
-بله..متوجه شدم.رنگهای شاد و دوست داشتنی.نظر خودمم همین بود.کلا سبک نقاشی من اینقدر بی روح و افسرده نیست....ببخشید جناب مدل، شما چیزی فرمودین؟
لرد که از اینکه جناب مدل خطاب شده بود بسیار خوشحال به نظر میرسید، دندانهایش را روی هم فشرد و منتظر تمام شدن کار نقاش شد.مطمئنا این همه زحمت ارزش دیدن چهره شکست خورده دامبلدور را داشت.لرد امیدوار بود عکسی از این لحظه تاریخی دامبلدور زمانی که تصویر لرد را در جایگاه میدید، در صفحه اول پیام امروز چاپ شود.لبخند لرد باعث اخم نقاش شد.
-نشد دیگه...گفتم نه لبخند بزنین نه نزنین.سبک کار من اینجوریه.
صبح روز بعد: لرد سیاه خوشحال و شاداب خیلی زودتر از همیشه از اتاقش خارج شد.با لبخندی پیروزمندانه پشت میز صبحانه نشست.با اینکه تمام روز گذشته را به عنوان مدل ثابت روی صندلی نشسته بود به هیچ عنوان احساس خستگی نمیکرد.مرگخواران شبانه تصویرش را به جایگاه مخصوص برده بودند و بدون هیچ مشکلی نصب کرده بودند.
-یکی پیام امروزو بیاره برام.شنیدم خبرنگارا از چند ساعت قبل منتظر رونمایی تصویر بودن.سریع بیارین.
هوگو ویزلی دوان دوان پیام امروز را تقدیم لرد کرد.لرد سیاه مغرورانه نگاهی به صفحه اول روزنامه انداخت...و لبخند روی لبهایش خشک شد!
تصویر خندان لرد همانطور که انتظار داشت در صفحه اول چاپ شده بود ولی با عنوانی غیر منتظره:
آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور، برترین جادوگر قرن!نفس مرگخواران در سینه حبس شده بود.همه منتظر عکس العمل لرد بودند.لرد با صدایی زمزمه وار شروع به صحبت کرد.
-کی دیروز منو برای نقاشی آماده کرد؟کی این ریش مسخره رو روی صورتم گذاشت؟همینطور این لنزهای آبی رو...و این کلاه نفرت انگیز و این عینک مضحک رو...و البته این ردای نارجی گلدار...که مسلما هرگز نپوشیدمش!
لودو بگمن با هر جمله لرد بیشتر بطرف زیر میز میخزید.مرگخواران با ترس و لرز از گوشه و کنار سرک کشیدند.با دیدن تصویر آهی از سر تعجب کشیده و با افسوس سرشان را تکان دادند.لرد شباهت انکار ناپذیری به دامبلدور پیدا کرده بود!
پایان سوژه