در این گیر و دار صورتی بازار، لرد و سالازار هم در حال پرتاب انواع طلسمهای مختلف به سمت هم بودند و جد و آباد مشترک یکدیگر را مورد مرحمت قرار میدادند.
همه از نگاه های مرگبار باسیلیسک غافل شده بودند. باسیلیسک که در تمام عمری که با سالازار گذرانده بود جز رنگ سیاه و سبز رنگ دیگری ندیده بود و به رنگ های جلف مثل صورتی عادت نداشت از خود بیخود شده بود و فششششششششش فششششششش کنان به اینور و آنور میخزید و سبیلش تاب میخورد. چیزی که مزید بر علت شده بود و باسیلیسک کاملا رم کرده بود،
سوسکی بالداری بود که در اتاق پرواز میکرد.
در این گیر و دار ناگهان چشمهای باسیلیسک با چشمهای اسنیپ بخت برگشته تلاقی کرد و اسنیپ که داشت به هوا میپرید تا از طلسم سالازار جاخالی بدهد در همان حالت پرش، روی هوا خشک شد و به سنگ تبدیل شد.
بعد از اسنیپ، آنتونین و سالازار هم تبدیل به سنگ شدند.
ولی لرد ولدمورت زرنگ تر از این حرفا بود و در حال انجام حرکات ماتریکسی بود تا از نگاه های باسیلیسک در امان بماند اما بالاخره یک چشم لرد هم به باسیلیسک افتاد و سمت راست بدنش تبدیل به سنگ شد.
در آخر
سوسک بالدار هم سنگی شد و البته نجینی طوری نشد! شاید چون از نسل خود باسیلیسک بود و در واقع باسیلیسک جد بزرگش محسوب میشد. مانند فیل که میگویند از نسل ماموت است.
نجینی، هنوز محو رنگ صورتی اتاق بود و روبانی صورتی رنگ نیز به سرش بسته بود.
لرد ولدمورت که نصف بدنش خشک شده بود با نصف دیگر بدنش و با نصف دهانش که حالا کج شده بود مشغول مسخره کردن، جد بزرگش سالازار بود و البته صداهای نامفومی که مدام تکرار میشدند از مجسمه سنگی سالازار به گوش میرسیدند:"کیه؟ کیییه؟ کییییییییه؟ کییییییییییییه؟"
فردا صبحلرد ولدمورت و سالازار در حال خوردن صبحانه، با یکدیگر کل کل میکردند و لرد ولدمورت اصرار داشت که اگر با همان نیمه فلج نشده بدنش چوبدستیش را برنداشته بود و همه را از حالت سنگی درنیاورده بود، الان میتوانست مجسمه سنگی سالازار را به عنوان اثر باستانی و زیر خاکی به موزه وزارت سحر و جادو بفروشد و با پول آن یک عمارت دیگر هم بخرد!
در سوی دیگر میز آنتونین و اسنیپ در حال خوردن صبحانه و نفرین کردن به جان باسیلیسک و نجینی بودند.
آنتونین: این پاستیل! با این چشای ورقلمبیده ش تا منو نگاه کرد سنگ شدم! کور شه اشالا!
اسنیپ: همش تقصیر این نینی صورتی بود! لرد ولدمورت هم برای خودش مار انتخاب کرده!
و اما در سوی دیگر میز باسیلیسک و نجینی در حال استراق سمع صحبتهای آنتونین و اسنیپ بودند.
پس از چند دقیقه باسیلیسک سبیلش را تابی داد و به به نواده اش، نجینی گفت:
_ فشششششششش فیشششش (بذار الان حالشو میگیرم)
سپس باسیلیسک رو کرد به آنتونین و مدام فش فش کرد که یعنی "منو ببین!". اما آنتونین که مار زبان نبود متوجه نمیشد و همچنان در حال صحبت با اسنیپ بود.
سالازار که متوجه شده بود به آنتونین گفت:" هووووووی مررررررتیکه خرررررس گنده! به باسیل نگاااااه بیَکُن! کارت دااااااره."
تا آنتونین به باسیل نگاه کرد دوباره تبدیل به سنگ شد و باسیلیسک و نجینی شکم هایشان را گرفتند و فشششش فششششش کنان روی زمین از خنده غلت میرفتند.
لرد ولدمورت با ناراحتی از اینکه مرگخوارش ضایع شده دوباره آنتونین را به حالت عادی برگرداند. آنتونین هم که عصبانی شده بود و نقطه ضعف باسیلیسک را میدانست
سوسک بالدار داخل اتاق را گرفت و بسمت باسیلیسک انداخت. باسیلیسک هم مانند فیلی که وقتی موش میبیند از ترس از درخت بالا میرود! اینور و آنور خزید و دوباره همه را تبدیل به مجسمه سنگی کرد.
فردا صبح- پشت میز شطرنج و در حال آموزش شطرنجباسیلیسک: فششششش
آنتونین: نخیر خودتی! عمرا تو چشات نگاه کنم.
باسیلیسک سبیلش را تاب داد
و دوباره گفت:
_فشششششش
آنتونین: کوففففففففت!
باسیلیسک: فشششششششش
آنتونین: مرض!
باسیلیسک: فشششششششششششش