هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ یکشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۵
#88

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۲۲:۰۸
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 541
آفلاین
بسمه تعالی


نوین سوژه:

- رودولف تو چرا لختی؟
- به خاطر این که... شرمنده ارباب نمی دونیم! ارباب!

لرد سیاه نگاهش را از رودولف که در گوشه ای نشسته بود برگرفت و به طرف دیگر تالار انداخت:
- هکتور.
- بله ارباب!
- نلرز. می خواستیم ازت بپرسیم...

و هکتور با شدت بیشتری لرزید.

- گفتیم نلرز! چرا بیشتر می لرزی!
- ارباب من که نمی لرزم!

اما هکتور فقط خودش را در آغوش کشید و با شدّت بیشتری لرزید و البته لرد هم از این تمرّد او که بماند خواسته یا ناخواسته بوده خشمگین شد و او را با اشاره چوبدستی به درون پاتیلش پرت کرد. سپس به صندلی اش تکیه داد و دستی به چانه اش کشید:
- آخه اینا چرا اینجوری ان؟!
- اربابا این جانب نمی دانیم!

لرد در حالی که کمی جا خورده بود به سمت راست نگاه کرد. جایی که مردی با کلاهی دراز و نگاهی خیره به او زل زده بود.

- تو از کجا پیدات شد، زاموژسلی؟
- این جا بودیم اربابا.

لرد ولدمورت نگاهی غضبناک به او کرده و بادی از دو حفره روی صورتش خارج کرد.
- خودتو چرا این طوری ای زاموژسلی؟!
- چون در کودکی ما ریشه دارد اربابا.
- چی؟... چی در کودکیت...
- آه، اربابا، از نگاه نافذتان دریافتیم که منظورتان این عادت نیکوی این جانب در لعن و نفرین روزانه دینگی که دنگ خطابش می کنیم را...

اما لرد به حرف های زاموژسلی اهمیتی نمی داد. او به نحوی به پاسخ سوالش رسیده بود. پس چوبدستی اش را در آورد و تکانی به آن داد. پاکت هایی سیاه رنگ که با جوهر سبز روشن روی آن ها چیزی نوشته شده بود، به سمت مرگخواران به پرواز در آمد:

" دعوتنامه اولیاء"



تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۵
#87

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
(پست پایانی)

-چون ما مایل نیستیم!
-خب چرا ارباب؟
-چون ما فقط نظرات خودمونو اجرا می کنیم و اهمیتی به نظر دیگران نمی دیم که اگر می دادیم دامبلدور می شدیم، نه ارباب لرد ولدمورت کبیر!

درست در همین لحظه بود که باروفیو باز هم وارد صحنه شد.
-روستایی هنوز سر حرفش هسته. شما کافی بود به گاومیش پشت کرد. گاومیش با جفتک زیبایی شما ره به زمین برگردوند.

لرد سیاه اصلا مایل به اجرای این صحنه نبود. مخصوصا جلوی یارانش. برای همین پیشنهادی داد.
-باشه...ولی اول شما برین. ما به عنوان فرمانده این ارتش باید آخرین فردی باشیم که کره ماه رو ترک می گوییم. ولی ما هم سر حرفمون هستیم. این هکتور باید همین جا نصب بشه.

باروفیو و مرگخواران به هکتور نگاه کردند.
چشمان هکتور پر از اشک شده بود. دیگر نمی لرزید...سرش را به آرامی پایین انداخت.
چشمان مرگخواران هم پر از اشک شد...
و...

-باشه ارباب...
-پس ما رفتیم...
-بارو، اون هکو اون طرف نصب کن و بیا. خوب بکارش...فرار نکنه.


چند ساعت بعد:

-چی شد؟ موفق شدی؟

دای لاله را که سعی می کرد سرش را جلوی تلسکوپ بیاورد کنار زد.
-اگه این گذاشت! آخه تو چه می فهمی این چیه؟ برو کنار بذار ارباب رو رصد کنم.

باروفیو که هنوز بخش هایی از بدنش در اثر ضربه جفتک گاومیش درد می کرد، با کلاه وزارت اشک هایش را پاک کرد.
-اون گاومیش بهترین گاومیش روستایی بود. شما سنگین وزن ها گاومیش ره به کشتن دادین. در اثر جفتک اندازی زیاد سقط شد. ارباب هم که رو کره ماه موند.


آن شب ماه نورانی تر از همیشه بود.

در حالی که دامبلدور و اعضای محفل به این نتیجه رسیدند که محفل نه در آن سال و نه در حداقل پنج قرن آینده، بودجه کافی برای صعود به ماه را ندارد، لرد سیاه روی کره ماه به دنبال موجودات فضایی می گشت که بر آن ها حکومت کند.

و هکتور با جدیت بر فراز ماه به اهتزاز در آمده بود!


پایان




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ سه شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۵
#86

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
محفل:

دامبلدور دستی به ریشش کشید و گفت:
- حال چجوری به ماه برویم.

شخصی فریاد زد:
- ریش شما رو به ماه وصل کنیم بعدش بگیریمش بریم بالا.

این بار شاهکاری خلقتی دیگری گفت:
- نه بابا، باید دامبلدور رو بفرستیم ماه که بتونیم از ریشش آویزون بشیم، پیشنهاد من اینه با منجنیق همدیگرو رو پرتاب کنیم.

دامبلدور کروشیو زن درونش فعال شد، چوبدستیش را لمس کرد. آماده بود که کروشیوی با تمام وجودش بزند ولی باز به همان سفیدی گروید و دست هایش را باز کرد و گفت:
- فرزندان روشنایی، من بخاطر این هوش به شما افتخار میکنم.

همان لحظه ماه:


جمعیت در پوکرفیسی فرو رفته بودند که هکتور گفت:
- من هیچ وقت به یک گاومیش محترم پشتمو نمیکنم.:worry:

لرد خوشحال شد وگفت:
- نیازی نیست هکتور، ما تورو به عنوان صعود همایونیمان به ماه در این محل نصب میکنیم.

هکتور دوباره روی حالت ویبره رفت. آرسینوس دید که لرز هکتور به ضرر همه است، ابتدا هکتور را ریست کرد سپس او را به حالت فلایت مود قرار داد وگفت:
- ارباب چرا یک ضربه گیر نسازیم؟




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۷:۴۸ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#85

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
- من آمده ام آی آی .. ره .. من آمده ام!

میدونید چیه؟ روستایی هرگز نمیتونه بدون کلمه "ره" یک جمله رو به پایان برسونه.حتی اگه کاملا یک حرف بی مفهوم و بی معنی وسط دیالوگ هاش باشه. همینطور که شاد و خوشحال و خندان به همراه گاومیش فضاییش به سمت مرگخواران میرفت تا آدرس یه چراگاه مناسب رو بپرسه، متوجه خیزش عجیب‌شون برای گاومیش شد.
-چی چی ره نیگا میکنید؟ My nigga ره؟ کسی دست به گاومیش ره بزنه ره با خودم طرفه ره!

البته تمام قضایای اتفاق افتاده در داستان مال زمانی بود که باروفیو هنوز به مرگخواران پیوندیده نشده بود! پس هرچه که باروفیو نزدیک‌تر می‌شد، مرگخواران امیدشون رو بیشتر از دست میدادن چون ترجیح میدادن طرف غریبه باشه تا خودی. اما شکم گرسنه که این چیزا رو نمیشناسه داداش! ناگهان خوی وحشی درونشون بیدار شد و دوباره برای باروفیو خیز برداشتن.

باروفیو که میدونست اینا دست بردار نیستن و هرلحظه ممکنه کله‌ی گاومیش رو به باد بدن، سعی کرد از منطق روستا‌طورش استفاده کنه و بعد از برقراری یه تلپاتی کوچیک با گاومیشِ، تراوشات ذهنی‌شو بیرون ریخت:
- فکر کردید روستایی میذاره شما گاومیش ره بخورید؟ اونم از نوع فضانوردش! تنها راه نجات شما همین گاومیشِ هسته! فقط کافیه پشت‌تون رو بهش بکنید تا شمارو دوباره به زمین بفرسته..

گرسنگی و کمبود جاذبه کافی روی ماه به مرگخواران فشار زیادی اورده بود، آنقدر زیاد که حتی به خودشان اجازه ی فکر کردن در مورد پیشنهاد باروفیو رو دادند!

سمت و سوی دیگر ماجرا - محفل ققنوس :

- متاسفانه شایعات درست از آب دراومدن، مرگخواران موفق شدن که به ماه سفر کنن.

یکی از محفلیون بعد از گفتن یک شِت کامبیزطور، سعی کرد تا بقیه را برای سفریدن به ماه راضی کند..
- دیگه وقتشه که به مرگخواران ثابت کنیم اونها همیشه هم پیشتاز نیستن. ماهم باس بریم ماه!




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۴:۰۲ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
#84

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
یک ساعت قبل - دره ای در غرب لندن


- باروفـــیــــــــو هـــــــو! :paz:

- ها ننه؟

- باروفــــــیــــــــــــــو هـــــــــــــــــــو! ذلیل مرده‌ی بی ادب جواب ننشه ره نمیده!

- هــــــا ننـــــــــــــه؟!

شترق! [برخورد کف ماهیتابه به صورت بارفیو]

- چرا میزنی ننه؟

جیک جیک جیک جیک [پرنده های در حال پرواز دور سر باروفیو]

- چون ادبه ره نداری سر ننت داد میزنی پسره ی بی تربیت پاشو برو گاومیشاره ره بدوش.

باروفیو غرغر کنان از پای جادوگر تی وی برخواست و لخ لخ کنان به سمت مزرعه رفت و توجهی به فریاد های مادرش که میگفت «چی داری واسه خودت زر زر میکنی بچه» نکرد. نه این که چون روستایی با ادب است در مقابل مادرش سکوت کند؛ در واقع ذهنش آن قدر مشغول بود که اصلا متوجه داد و بیداد های مادرش نشد. باروفیو افکار بزرگی در سر داشت ... فکر تحولی عظیم؛ نقطه عطفی در دنیای جادویی ... جادویی که بتوان با آن گاومیش ها را راحت تر و حتا بیشتر دوشید. با اختراع چنین طلسمی مجبور نبود هر روز چندین ساعت از وقتش را صرف دوشیدن کند.

- سلام عزیزای من ... عشقولی من چطوره؟ شاخ طلا خوبی؟ دم نقره رو به راهی؟ سم برنز رو به رشدی؟ دندون چیزی از ارزش هاش کم نشده چه خبر؟ بـــــه کاکاسیا! کم پیدایی پسر ... my nigga قربان شیرکاکائوهای تو من برم!

باروفیو با تک تک گاومیش ها خوش و بش کرد و دستی پدرانه بر سرشان کشید و آن ها را در آغوش گرفت و بعضا با ایشان صمیمی هم شد و سپس گاومیش محبوبش را برای امتحان طلسم اختراعیش برگزید و از شاخ گرفت و کشید برد گوشه ی طویله.

تمرکز باروفیو بر روی گاومیش و اجرای طلسم همان و رم کردن گاومیش همان! میشِ رمیده به سمت او دوید و او را با یک حرکت حرفه ای شاخ روی پشتش انداخت و سپس از طویله خارج شد و مانند موشک به سوی به آسمان شتافت!

ماه


باروفیو خوشحال از اختراع بزرگش قلاده به گردن گاومیش فضانوردش انداخته و به دنبال زمین سرسبزی در ماه (!) میچرخید تا آن را شارژ کرده و به زمین برگردد و با ثبت آن نه تنها نیاز به شغلش برطرف شود بلکه مایه افتخار روستایشان شود و تصویر او را در جادوگر تی وی نشان دهند و ...

یک جای دیگر ماه!


- ارباب نمیبینید من چقد بداخلاقم؟ چقد گوشت تلخم؟ ولی برای این که بهتون ثابت کنم به خاطر جون دوستی و ترس مخالف نیستم حاضرم فداکاری کرده و همسرم رودلف رو براتون کباب کنم!

- عه ارباب دروغ میگه من کلی علاقه خاص و فساد اخلاقی دارم ... فاسدم! مسموم میشید ... آرسینوس رو بخورید که فساد نداره و تایید صلاحیت شده و رای هم آورده.

- ارباب؟ وزیر سحر و جادو رو میخواید کباب کنید؟ به کدام سو میریم واقعا؟ من همکارم هکتور رو پیشنهاد میکنم!

- عهه آرسی؟ ارباب من که معجون میسازم برات ... همه رو چیزخور میکنم برات ... بذارم برم؟

- چیه؟ چرا همه به من خیره شدید؟ میدونید پیغمبرکشی چه عاقبتی داره؟ بترسید از عذاب و خشم الهی. من پیشنهاد دیگه ای دارم ...

- لازم نکرده! گه تو پیغمبری منم پیغمبره ام ...

- دایی ژون من اشن گوشتی ندارم که بخوام شیرت کنم! تاژه فامیل گوشت همو بخورن اشتخون همو دور نمینداژن ... گیریم تو گوشت منو خوردی، من که شیر نخوردم و چیژ کشیدم اشتخونام همه پوکه چیو میخوای نگه داری؟

- ارباب وینکی خودش رو کباب کرد که کباب جن بدمزه بود و نتونست غذای شما شد ... وینکی خودش رو تیربارون کرد

ناگهان لینی وارنر که بالای سر سایرین بال بال میزد هیجان زده شده شده و سعی کرد حضار را ساکت کرده و توجه لرد را جلب کند ...

- ساکت ... انقدر بحث نکنید ... یه دیقه ساکت اربـــاااب نیازی نیست مرگخوار کباب کنید ... یک غریبه داره با یک چهارپای شاخ دار درشت هیکل به سمتمون میاد!

لرد نگاهی به باروفیو و گاومیشش که به آن ها نزدیک میشدند انداخت و دستور داد: عالیه! کبابش کنید.

باروفیو اما بی خبر از همه جا با رویای ثروت و شهرت و طرفدار و امضا به سمت مرگخواران میرفت تا از آن ها آدرس یک چراگاه مناسب را بپرسد.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴
#83

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
-بزن اون دکمه رو دیگه حاجی
-کار نمیکنه عالم بالا ناامید شده است!
-فکر کنم دراثر ضربه ای که به گیجگاه من وارد کرده...شاید یه معجون درست کننده چاره کار باشه من این معجونو دارم.
-هکتور از جات تکون نخور وگرنه آتیشت میزنم همش تقصیر توئه که زمان برگردون با گیجگاه تو برخورد کرده.
-وینکی هکتور را با مسلسل سوراخ کرد!

ملت مرگخوار بایکدیگر برسر زمان برگردان درگیر شدن،یکی با کتاب ،دیگری بافندک،جنی با مسلسل،وزیری با پاتیل و حتی دیده شد که فردی با شلوار مرلین سعی در خفه کردن بقیه دارد.

همان لحظه سیاره زمین رصدخانه ملاقه!

-ستاره شناسان و اخترشناسان بزرگ امروز ما در اینجا جمع شدیم تا در این روز فرخنده که ماه در درخشان ترین وضعیت خود قرار دارد را رصد کنیم.میتوانید با تلسکوپ ها شروع کنید و از این پدیده زیبا لذت ببرید.

لحظاتی بعد ستاره شناسان درحال رصد ماه

-شگفت انگیزه
-فوق العادس
-اون چیه روی ماه!؟
-چه جالب انگار چند نقطه سیاه و سبز در حال تکاپو روی ماه هستن!
-زوم کنید.
-انگار یه موجود فضاییه...یک فرازمینی!
-شبیه انسانه دماغ نداره...کچلم هست.
-نادره! تا حالا حیات بر روی ماه دیده نشده. از این موجود استثنائی تا میتونید عکس بگیرید این پدیده باید به جهان معرفی بشه...اولین فرازمینی کچل!

لحظاتی بعد ماه

مرگخواران با نگاه هایی افسرده به زمان برگردان چشم دوخته بودن،آخرین امید برای رفتن هم نابود شده بود،زمان برگردان روشن نمیشد.

روونا به زمان برگردان خیره شده بود،پس از مدتی باصدایی که مانند زمزمه بود خطاب به جمع گفت:

-شاید یک ضربه دیگه درستش کنه.

اما هیچکدام از مرگخوار ها به هوش ریونکلاوی روونا توجه ای نداشتن توجه همه به سوی دعوا آرسینوس و سیوروس جلب شده بود.

-۸۰۰امتیاز از گریفندور
-عه چرا آخه؟
-چون زمان برگردون خراب شده...دلیل از این بهتر و واضح تر؟به دلیل اعتراض ۹۰۰امتیاز از گریفندور.
-واقعا ما به کدام سو میرویم؟سیو هرموقع رسیدی زمین سلام منو به تابلو شنی برسون!

آرسینوس نقابش را محکم کرد تا صورت قرمز شده از عصبانیتش پنهان شود.
لردسیاه تک تک مرگخواران را از نظر گذراند با غرور خاصی که فقط مخصوص خودش بود گفت:

-ماگشنمونه!
-چی ارباب گفتید گشنتونه؟
-بله درست شنیدید ما گشنمونه...داوطلبی پیدا کنید تا ما بخوریم و کیف کنیم.


ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۷ ۱۳:۴۶:۴۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
#82

هلنا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۲ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
از زیر سایـہ اربـــــــــاب....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
خلاصه:
مرلین با خودش از عالم بالا زمان برگردانی رو آورده و لردو مرگخوارا با زما برگردان شروع به سفر در زمان می کنند.مرگخوارا در این سفر به ماه می رسن و در اونجا زمان برگردان هم گم می شه.
*********************
رودولف که اصلا دوست نداشت اینگونه در فضا معلق شود با خودش فکر کرد و گفت : "خب اگه جلو چشم ارباب باشم قطعا یادشون می افته که چه تصمیمی گرفتن می رم یه گوشه از ماه برای خودم چرت می زنم وقتی زمان برگردان پیدا شد بر می گردم پیش بقیه."رودولف این فکر را کرد و بدون اینکه به سایرین چیزی بگوید جمع مرگخواران را ترک کرد.رودولف به قدری از جمع دور شده بود که چشمان قدرتمند لرد قادر به دیدن او نباشد...


پیش مرگخوارا


هکتور ویبره زن تلاش می کرد یک معجون را که خودش اسمش را گذشته بود جابجایی در ثانیه را به خورد لرد بده ولی قطعا هوش سرشار زیاد لرد و جان دوستی زیادش باعث می شد که او از زیر این کار فرار کند و خود را سر گرم نشان دهد.
_آرسینوس اینجا چقدر هوا خوبه! اگه یه روز تصمیم گرفتیم دوباره در زمان سفر کنیم قطعا مقصد اینجا را...
_ارباب به جان آرسینوس یکم از این بخورید باور کنید جا بجا می شید!
لرد که در ماه دیواری برای کوفتن سر به آن پیدا نکرد ناچار به کوبیدن استخوان های مرلین به سرش شد. با اولین ضربه سر زمان بر گردان از آستین لرد به بیرون پرت شد و باگیجگاه هکتور بر خورد جانانه ای داشت.
_اِ ارباب زمان برگردان...
لرد که حوصله شنیدن حرفی درباره اتفاقاتی که افتاده نداشت حرف هکتور را قطع کرد و گفت:
_می دانیم زمان بر گردان گم شده...
در همینجا سلسیتنا واربک شروع به خواندن اهنگی کرد.
_عجب رسمیه رسم زمونه می رن آدما از اونا فقط خوبی می مونه..اِی دل غافل...
هکتور که از این بریدن ها و دوختن های الکی عصبانی شده بود به سلسیتنا نگاهی کرد و گفت:
_اگه اجازه بدید خواستم بگم که زمان برگردان پیدا شد! در ضمن ما مرگخواریم از ما باید فقط بدی بمونه.
ملت مرگخوار نگاهی به هکتورانداختند. همه در لحظه اول فکر کردند که هکتور زمان بر گردان رو قایم کرده تا معجونش رو روی لرد امتحان کنه. وندلین عصبی و صد البته جو گیر یقه هکتور را گرفت و به چشمان هکتور نگاهی انداخت و گفت:
_چرا زمان بر گردان رو قایم کردی ؟هان؟
هکتور ویبره زن که دیگه به هکتور ویبره نزن تبدیل شده بود به چشمان خوفناک وندلین نگاهی انداخت و گفت:
_به مرلین...
مرلین هم که احساس می کرد هکتور دروغ می گوید، گفت:
_مردیکه بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووقی به خودت قسم!
_بابا اصلا به مورگانا قسم این از آستین ارباب پرت شد توی گیج گاه من...
ملت کمی حرف هکتور را باور کردند و آماده شدند برای سفر در زمان...


سوی رودولف


رودولف در حال مکیدن انگشت شستش بود و در خوابی عمیق فرو رفته بود.در هوا قمه هایش را تکان می داد و بلاتکریس را تهدید می کرد شاید از شانس او بود که بلاتکریس با لرد به سفر زمان رفته اند قطعا اگر بلاتکریس حرف های او را می شنید با قمه های خودش شکمش راسفره می کرد.


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۶ ۲۰:۰۸:۳۹
ویرایش شده توسط هلنا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۶ ۲۰:۱۴:۰۶


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲:۱۳ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
#81

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-ما ماه دوست نداریم! اصلا نمی فهمیم کجای این بی ریخت رو می پرستیدن. ما از این زیباتریم.

مرگخواران با ندای "صد البته" قصد تعظیم داشتند...ولی در ماه نمی شد تعظیم کرد. در واقع در ماه هیچ کاری نمی شد انجام داد. لرد سیاه اطرافش را نگاه کرد.
-اینجا خشک و خالیه...ما چی میل کنیم؟ کیو بترسونیم؟ به کی ظلم کنیم؟ و بر کی حکومت کنیم؟

مرگخواران متوجه بودند که در صورت توقف در آن مکان جواب همه سوال های لرد خودشان خواهند بود...مرگخواران تمایلی نداشتند میل شوند.

-مرلین...دستم به ردات. ما رو برگردون زمین.
-مرلین...قربون شکل ماهت بشم. ببر ما رو.
-این زمان برگردان لعنتی دست کیه؟

مرلین جیب هایش را گشت...لای ریشش را گشت...زیر پلک هایش را هم گشت. ولی زمان برگردان نبود.
-ارباب پیداش نکردم...ولی زیاد دور به نظر نمی رسه. اگه خواستین شما رو همینطور که در هوا شناورین شوت کنیم طرف زمین. خوبه؟

لرد نگاه "اصلانم خوب نیست"ی به مرلین انداخت و انگشت اشاره اش را به طرف رودولف گرفت.
-ما شوت نمی شیم. از اولم از این خوشمون نمیومد...اینو شوت کنین. سعی کنین موقع رفتن دور بزنه و از توی حلقه اون "حلقه دار"ه رد بشه ما کیف کنیم.




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۴
#80

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
مرلین ریشش را با یک دستش گرفته بود و سعی میکرد آنرا دور گردنش برای گذشتن از سفری طولانی ببندد. در همین حال با دست آزادش زمان برگردان را فشار داد و جمع مرگخواران با صدایی ناپدید شد.

پلامــــــــــــــــــق!
عده ای انسان و انسان نما، ناگهان روی سطح سفید و غریبی فرود آمدند. هکتور با پاتیلش که گاهی اوقات همینطوری الکی در دستش سبز میشد روی سطح سفید کوبید و داد زد:
-اینجا آفتاب خورده. اینجا جای بدیه! چتر ارباب رو اینجا حس نمیکنم.
-کروشیو هکتور... حالا چتر ما رو حس میکنی؟

هکتور از بین دندان های چفت شده اش گفت:
-بله... ارباب...

رودولف دستش را بالای چشمانش بعنوان سایه بان گرفت و به دور دست ها نگریست.
-زمینش آفتاب خورده ولی آسمونش سیاه سیاهه. تازه قسمت بدش اینه که هیچ ساحره ی باکمالاتی رو نمی بینم.
-تازه کتاب هم نمی فروشن!
-وینکی جایی هم برای مسلسل کشیدن ندید!
-هیچ گروهی برای نمره کم کردن هم نیست.

لرد که از غر زدن های پی در پی مرگخوارانش خسته شده بود، ریه هایش را پر از هوا کرد و چشم غره ای به آنها رفت. بعد از اینکه مرگخواران مذکور ساکت و مشغول زل زدن به در و دیوار شدند، لرد رو به روونا گفت:
-حالا ما کجاییم؟

روونا هوش سرشارش را به کار انداخت و فکر کرد... پس از اینکه با چندین خطای 404NOT FOUND از کار باز ایستاد، سرش را به نشانه ی افسوس تکان داد. مرلین با دیدن از کار افتادن اینترنت روونا، فرصت را برای خودشیرینی مناسب دید و سریعا سعی کرد با دایال آپ خودش به اینترنت وصل شود و فورا جوابی برای اربابش بیابد. ولی امان از سرعت کم دایال آپ که باعث شد ایرما زودتر به جواب برسد.
-ارباب ما تو ماه هستیم. ببینید:
نقل قول:
ماه «نشانهٔ نجومی: ☾» تنها قمر طبیعی سیارهٔ زمین است و با بازتاباندن نور خورشید، شب‌های زمین را کمی روشن می‌کند. ماه پنجمین قمر طبیعی بزرگ در منظومه خورشیدی در میان ۱۷۳ قمر موجود در این منظومه است. قطر ماه حدود ۳۵۰۰ کیلومتر است؛ جوّ ندارد و سطح آن از برخورد سنگ‌های آسمانی آبله‌گون است. قطر کره ماه یک‌چهارم کره زمین است و هیچ سیاره دیگری در منظومه خورشیدی، نسبت به اندازهٔ خود قمری به این بزرگی ندارد.[۱] چگالی ماه چهار پنجم چگالی زمین است. انسان‌ها از قدیم از کره ماه و چرخش منظم آن برای گاهشماری، به‌ویژه در کشاورزی، بهره می‌گرفتند، مسافران و دریانوردان نیز از نور و حضور ماه برای جهت‌یابی و ناوبری استفاده می‌کردند؛ ماه هم‌چنین در اسطوره‌های اقوام حضور زیادی دارد و در برخی فرهنگ‌ها حتی آن را به عنوان یک ایزد پرستش می‌کرده‌اند. گرانش (جاذبه) ماه باعث به‌وجود آمدن جزر و مد آب‌های کره زمین می‌شود و گرانش کره ماه هم‌چنین باعث باثبات ماندن محور گردش زمین به‌دور خود می‌شود که در صورت عدم وجود ماه، انحراف محوری زمین مرتبا تغییر می‌کرد و این امر باعث آشفته شدن آب و هوا و فصل‌ها در زمین می‌شد.


طبیعتا هیچکس حاضر در جمع حرف های ایرما را جز کلمه ی «ماه» نفهمید. کراب دامنش را بلند کرد و به سمتی رفت. دستش را دراز کرد و به نقطه ای هم اندازه با ماه در آسمان اشاره کرد.
-اون ماهه. نگاه کنید. فقط امروز هوس پوشیدن شلوار لی کرده. چقدر تیپ خوبی هم برداشته. حسودیم شد.

مرگخوارانی که طبیعتا متوجه معلق بودنشان در هوا نشده بودند چانه شان را خاراندند و در فکر فرو رفتند.



ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۳۰ ۲۰:۱۴:۳۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۴
#79

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

مرلین یه زمان برگردان از عالم بالا آورده و به لرد داده. لرد و مرگخوارا اشتباها به یه منطقه جنگی می رن. از اونجا فرار می کنن و به محل دیگه ای می رن که چهارشنبه سوریه. بعد از منفجر کردن اطراف و اجرای مراسم قاشق زنی ریگولوس بلک هم به جمعشون ملحق می شه.

نکته: مرگخوارا و لرد قادر به جادو کردن نیستن.

__________________

-این کیه؟

رودولف عین خیالش نبود که لرد سیاه سوالی پرسیده. چون سرگرم مداوای مشنگ مونثی بود که با دستان خودش منفجر کرده بود. تکه های مختلف مشنگ را به هم می چسباند و سعی می کرد بانوی زیبا و شایسته ای از آن بسازد.
ولی مرلین و هکتور در تلاش برای خودشیرینی هر چه بیشتر بودند.

-ارباب ما بگیم؟
-ارباب ریش ما سفید تره. تازه بیشتر از این کلاش کلاهبردار می فهمیم. ما بگیم؟

لرد سیاه مرلین را نادیده گرفت و به هکتور اشاره کرد که جواب بدهد. مرلین ذوب شد! مرلین نیست و نابود شد! و هکتور جواب داد: بلکه ارباب! از نوع ریگولوسش!

با شنیدن نام ریگولوس بلک برق از کله لرد سیاه پرید.
-همون جانوری که هورکراکس ما رو برداشت و به جاش نامه فدایت شوم گذاشت؟ آهای! سریع هورکراکس ما رو پس بده! ما هم نامه تو پس می دیم.

ریگولوس بلک با احتیاط آستین دست چپش را بالا زد.
-ارباب گذشت اون دوران. من پشیمونم. اومدم جبران کنم. ببینین...مرگخوار هم شدم! الان خطرات بزرگتری در اطراف شما هست. مثلا اون رودولف رو ببینین...اون داره چیکار می کنه؟! چرا اون مشنگه سه تا گوش داره؟ سومی از کجا اومد؟! یا همین مرلین...مرلین کو؟ اینو بی خیال ارباب.این هکتورو ببینین. چرا همش داره ویبره می زنه؟ ...ارباب این افرادی که دور شما جمع شدن درایت و بصیرت لازم رو ندارن.من اومدم که در مسیر سخت زندگی همراه شما باشم.

لرد سیاه متوجه حرف های ریگولوس نشده بود! و اصلا نفهمیده بود بالاخره تکلیف هورکراکس گمشده اش چه می شود...ولی ریگولوس حرف های زیبایی زده بود. تصمیم گرفت همراهی ریگولوس را بپذیرد.
-خب...بیا...ولی فکر نکن هورکراکسمونو فراموش کردیم! هکتور؟ به اون پیرمرد مذاب بگو زمان برگردانش رو بیاره بریم یه جای دیگه. ما از صدای انفجار خسته شدیم.










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.