یک ساعت قبل - دره ای در غرب لندن
- باروفـــیــــــــو هـــــــو! :paz:
- ها ننه؟
- باروفــــــیــــــــــــــو هـــــــــــــــــــو!
ذلیل مردهی بی ادب جواب ننشه ره نمیده!
- هــــــا ننـــــــــــــه؟!
شترق! [برخورد کف ماهیتابه به صورت بارفیو]
- چرا میزنی ننه؟
جیک جیک جیک جیک [پرنده های در حال پرواز دور سر باروفیو]
- چون ادبه ره نداری سر ننت داد میزنی پسره ی بی تربیت
پاشو برو گاومیشاره ره بدوش.
باروفیو غرغر کنان از پای جادوگر تی وی برخواست و لخ لخ کنان به سمت مزرعه رفت و توجهی به فریاد های مادرش که میگفت «چی داری واسه خودت زر زر میکنی بچه» نکرد. نه این که چون روستایی با ادب است در مقابل مادرش سکوت کند؛ در واقع ذهنش آن قدر مشغول بود که اصلا متوجه داد و بیداد های مادرش نشد. باروفیو افکار بزرگی در سر داشت ... فکر تحولی عظیم؛ نقطه عطفی در دنیای جادویی ... جادویی که بتوان با آن گاومیش ها را راحت تر و حتا بیشتر دوشید. با اختراع چنین طلسمی مجبور نبود هر روز چندین ساعت از وقتش را صرف دوشیدن کند.
- سلام عزیزای من ... عشقولی من چطوره؟ شاخ طلا خوبی؟ دم نقره رو به راهی؟ سم برنز رو به رشدی؟ دندون چیزی از ارزش هاش کم نشده چه خبر؟ بـــــه کاکاسیا! کم پیدایی پسر ... my nigga
قربان شیرکاکائوهای تو من برم!
باروفیو با تک تک گاومیش ها خوش و بش کرد و دستی پدرانه بر سرشان کشید و آن ها را در آغوش گرفت و بعضا با ایشان صمیمی هم شد و سپس گاومیش محبوبش را برای امتحان طلسم اختراعیش برگزید و از شاخ گرفت و کشید برد گوشه ی طویله.
تمرکز باروفیو بر روی گاومیش و اجرای طلسم همان و رم کردن گاومیش همان! میشِ رمیده به سمت او دوید و او را با یک حرکت حرفه ای شاخ روی پشتش انداخت و سپس از طویله خارج شد و مانند موشک به سوی به آسمان شتافت!
ماه
باروفیو خوشحال از اختراع بزرگش قلاده به گردن گاومیش فضانوردش انداخته و به دنبال زمین سرسبزی در ماه (!) میچرخید تا آن را شارژ کرده و به زمین برگردد و با ثبت آن نه تنها نیاز به شغلش برطرف شود بلکه مایه افتخار روستایشان شود و تصویر او را در جادوگر تی وی نشان دهند و ...
یک جای دیگر ماه!
- ارباب نمیبینید من چقد بداخلاقم؟ چقد گوشت تلخم؟ ولی برای این که بهتون ثابت کنم به خاطر جون دوستی و ترس مخالف نیستم حاضرم فداکاری کرده و همسرم رودلف رو براتون کباب کنم!
- عه ارباب دروغ میگه من کلی علاقه خاص و فساد اخلاقی دارم ... فاسدم! مسموم میشید ... آرسینوس رو بخورید که فساد نداره و تایید صلاحیت شده و رای هم آورده.
- ارباب؟ وزیر سحر و جادو رو میخواید کباب کنید؟ به کدام سو میریم واقعا؟
من همکارم هکتور رو پیشنهاد میکنم!
- عهه آرسی؟ ارباب من که معجون میسازم برات ... همه رو چیزخور میکنم برات ... بذارم برم؟
- چیه؟ چرا همه به من خیره شدید؟ میدونید پیغمبرکشی چه عاقبتی داره؟ بترسید از عذاب و خشم الهی.
من پیشنهاد دیگه ای دارم ...
- لازم نکرده! گه تو پیغمبری منم پیغمبره ام ...
- دایی ژون من اشن گوشتی ندارم که بخوام شیرت کنم! تاژه فامیل گوشت همو بخورن اشتخون همو دور نمینداژن ... گیریم تو گوشت منو خوردی، من که شیر نخوردم و چیژ کشیدم اشتخونام همه پوکه چیو میخوای نگه داری؟
- ارباب وینکی خودش رو کباب کرد که کباب جن بدمزه بود و نتونست غذای شما شد ... وینکی خودش رو تیربارون کرد
ناگهان لینی وارنر که بالای سر سایرین بال بال میزد هیجان زده شده شده و سعی کرد حضار را ساکت کرده و توجه لرد را جلب کند ...
- ساکت ... انقدر بحث نکنید ... یه دیقه ساکت
اربـــاااب
نیازی نیست مرگخوار کباب کنید ... یک غریبه داره با یک چهارپای شاخ دار درشت هیکل به سمتمون میاد!
لرد نگاهی به باروفیو و گاومیشش که به آن ها نزدیک میشدند انداخت و دستور داد: عالیه! کبابش کنید.
باروفیو اما بی خبر از همه جا با رویای ثروت و شهرت و طرفدار و امضا به سمت مرگخواران میرفت تا از آن ها آدرس یک چراگاه مناسب را بپرسد.