هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
لطفا درخواست نقد پست های دوئل رو بعد از اعلام نتایج و در این تاپیک ارسال کنید.

______________

بررسی پست شماره 256 باشگاه دوئل، روونا ریونکلاو:


نقل قول:
نسیمِ سردِ عصرگاهی می وزید و خورشید همچون مدال سرخ رنگی بر پیراهنِ ارغوانیِ آسمان، جلوه می کرد. پونه های وحشی، لجوجانه عطر خود را به نسیم میسپردند و کوه های سرسبزی که گویی میخی آنها را بر زمین کوفته بود، در کنار یکدیگر قد افراشته بودند.

شروع زیبایی بود. یک صحنه ساکت و آروم و زیبا...بدون توضیحات اضافه و خسته کننده.
نقل قول:
منظره زیبایی بود. اما اگر همه چیز، "آنطور می بود، که می بایستی باشد."

و تغییر ناگهانی احساس خواننده از آرامش به اضطراب!


کارتون رو خیلی خوب انجام دادین. خواننده از پایین تپه شروع می کنه و بعد همه چیز رو از زاویه دید ساحره می بینه. گرچه یکی دو تا از توصیف هاتون کمی پیچیده شده بود. مثلا:
نقل قول:
آن موجوداتِ " کثیف و ریز جثه یِ قوی و عجیب" مشغول نابود کردن شهرش نبودند.

توصیف این موجودات می تونست ساده تر و واضح تر باشه. ولی به هر حال تاثیر منفی ای روی نوشته شما نذاشته.


نقل قول:
اگر او- با آن همه قدرت فرابشری اش- مجبور نبود

این توضیحات داخل خط تیره زیاد تکرار شدن. ممکنه تمرکز خواننده رو به هم بزنن.لزومی نداشت خط تیره بذارین . جمله شما بدون اون و با یک ویرگول هم همون معنی رو می داد.


نقل قول:
و بالاخره جادو تمام شد!
یک روز صبح، هنگامی که مادرها مثل همیشه چوب جادو را در دست فشردند، ورد خواندند و به سمت اجاق ها گرفتند، اجاق ها خاموش ماندند! به همین سادگی...

عالی بود. ایده فوق العاده بود...شکل توضیح دادن شما هم عالی بود.


نقل قول:
و به همین سادگی تنها ذخیره جادو، سلدای هجده ساله شد... سلدایی که باید به هر وسیله ای از خود محافظت می کرد تا جادو بماند... جادوی سنگین و رخوت انگیز، که حرکت را هم برای او دشوار کرده بود!

این قسمت هم عالی بود. ضربه رو خیلی به موقع و به بهترین شکل به خواننده زدین. خواننده ای که تا اون لحظه نمی دونه مشکل چیه و چه خبره!


نقل قول:
همه چیز خیلی ساده بود. خیلی خیلی ساده. آستوریای جوان، خواهر کوچکترش، خود را میان او و طلسم قرار داده بود. طلسمی با مبدأ نامشخص. لبخندی روی لب هایش نشست. به آرامی بزرگتر شد و پس از چند ثانیه، صدای قهقهه هایش در کوه پیچیده بود.

خب...خیلی هم ساده نبود . صحنه رو کمی مبهم توصیف کردین. خواننده احتمالا با یکبار خوندن متوجه نمی شه چه اتفاقی افتاد. کمی سریع و مبهم از روی این اتفاق گذشتین.


صدای "چک چک" در پست شما شدیدا اعصاب خرد کن و شدیدا جالبه...یعنی به هدفش رسیده. درست مثل قطره هایی که از آسمون می بارن و نمی شه جلوشونو گرفت.


نقل قول:
ماریوس نگاهی به دستانش کرد. گزگزی سرانگشتانش احساس میکرد.
چِک چِک...
و پس از آن، همه اهالی شهر دچار گزگز سرانگشتان شدند.
چِک چِک چِک....
وجود نیرویی قوی را در خود احساس می کرد. چیزی مثلِ... مثل جادو!
چِک چِک چِک...
و پس از آن، همه اهالی شهر وجود یک نیروی قوی، چیزی مثل جادو را در خود احساس کردند.

ایده های شما واقعا جالبن. بارون خون! ولی این ایده ها اگه به شکل مناسبی اجرا و توضیح داده نشن به هیچ دردی نمی خورن. مثلا طرف بیاد بگه :"ناگهان باران خون شروع به باریدن کرد!" ...
شکل توصیف ایده هاتون از خود ایده ها قشنگ ترن. کارتون خیلی خوب بود. این که اول به ماریوس اشاره کردین و بعد به اهالی شهر و همین کار رو دوباره تکرار کردین.بعضی از صحنه ها و توصیف های شما خواننده رو متعجب می کنه. تنها نکته ای که وجود داره اینه که شاید بهتر بود کمی کمتر تکرار می شد. مثلا یک مرحله(از این تکرار ماریوس و اهالی ) رو حذف می کردین.


پایان پستتون خیلی زیبا بود. خواننده نمی دونه جادو چطوری با خون سلدا به اهالی برگشت...ولی مطمئنا کسی اهمیتی به این قسمت نمی ده که این چه طلسمیه. جادو چرا رفت و چرا برگشت. چون شما فاصله بین این رفت و برگشت رو به بهترین شکل ممکن توصیف کردین. خواننده احتمالا چیز بیشتری نمی خواد. همین مرموز بودن کل ماجرا بهش زیبایی بخشیده.

__________________________

بررسی پست شماره 261 باشگاه دوئل، رون ویزلی:


مهمترین کاری که برای یک رول دوئل باید انجام بدین پیدا کردن سوژه داستانتونه. ایده ای که به ذهن هر کسی نرسه. یه داستان جدید. یه مسیر غافلگیر کننده.
شما این کار رو در حد زیادی انجام دادین. وقتی سوژه امتحان پرواز باشه ذهن همه به طرف برگزاری امتحان می ره و این که احتمالا شما شرکت کننده هاش هستین. خوشبختانه شما این اولین ایده رو انتخاب نکردین و هری و رون رو برگزار کننده امتحان در نظر گرفتین. حتی درباره خود امتحان هم چیزی ننوشتین. این کارتون هم قشنگ بود. امتحان پرواز هنوز هم سوژه اصلی داستان شماست. با وجود این که بهش پرداخته نشده.


نقل قول:
عرق گرم و خسته ای می چکید.

در توصیفات جدی به انتخاب کلمات و صفت هاتون بیشتر دقت کنین. عرق نمی تونه خسته باشه. می تونه ناشی از خستگی باشه.


نقل قول:
فلش بک

قسمتی که توضیح دادین فلش بک نبود. ادامه ماجرا بود.


نقل قول:
دستی سر و صمیمی ای بر روی شانه اش حس کرد.

سر؟ منظورتون سرد بود؟ البته با کلمه "سرد" هم معنی این قسمت جالب نمی شه. اینجور ابهامات کوچیک خواننده رو متوقف می کنن. باعث می شن داستان رو رها کنه و به این موضوع فکر کنه که منظور شما چی بوده؟! این به نفع شما نیست. چون شما برای ایجاد اون جو و حس و حال زحمت کشیدین.


نقل قول:
ان همه سختی تنها برای «هری پاتر»ارزشمند بود...

اینجا هم منظورتون رو خوب نرسوندین. احتمالا منظورتون یا این بوده که "فقط هری پاتر ارزش اون همه سختی رو داشت." یا " فقط هری پاتر بود که قدر آن همه سختی را می دانست." یا " آن همه سختی برای هری پاتر بسیار ارزشمند بود."
جمله شما هیچکدوم از این معنی ها رو نمی رسونه.


اشتباهات تایپی و املایی دارین که شدیدا خواننده رو موقع خوندن اذیت می کنن.

اشاره تون به خاطرات رون و هری قشنگ بود. این که جلوی هاگوارتز رون یاد برادرش می فته و هری در دفتر مدیریت به یاد آلبوس دامبلدور!


نقل قول:
پیرمردی که بسیار شبیه البوس دامبلدور بود و گویا برادری خونی برای البوس بود به دو تن از شجاعان دنیای جادوگری چشم دوخته بود و چشم بین رون و هری در حرکت بود.

این قسمت کمی اشکال داره. ابرفورث برادر خونی دامبلدور بود خب! اصطلاح "شجاعان دنیای جادوگری" زیاد مناسب نیست...شاید کلمه " قهرمانان" انتخاب بهتری بود. " چشم در ....در حرکت بود" هم که جمله ناقصیه! کدوم چشم؟


پیشنهاد آبرفورث به این دو نفر جالب بود. ولی یه چیزی کم داشت! مشخص کردن زمان!
هری در آینده کاراگاه می شه. رون هم همینطور. احتمال این که برای همچین کار پیش پا افتاده ای به هاگوارتز برگردن کمه. شما دو راه حل داشتین. یا زمان این اتفاق رو بلافاصله بعد از جنگ هاگوارتز تعیین می کردین. یعنی جایی که هری هنوز بزرگ نشده بود. و یا دلیل محکم تری برای قانع شدنشون میاوردین.

پستتون کمی ساده بود. می تونستین شاخ و برگ بیشتری بهش بدین.می تونستین از فرصت هایی که داشتین بیشتر استفاده کنین. حضور هری پاتر در هاگوارتز به هر دلیلی که باشه اتفاق جالبیه. مخصوصا وقتی رون هم همراهشه.

__________________

بررسی پست شماره 259 باشگاه دوئل، دوریا بلک:


نقل قول:
دوریا بلک روی تخت دراز کشیده بود و دندان های مصنوعی اش را بررسی می کرد.

ظاهرا هدفتون این بوده که گذشت زمان و سالها رو نشون بدین. ولی دندان های مصنوعی بهترین انتخاب برای این کار نبود. موی سفید...پوست پر از چین و چروک...دست های لرزان...اینا انتخاب های تاثیرگذارتری بودن. دندان مصنوعی علاوه بر این که داخل دهنه و اصولا نمی شه بررسیش کرد، خیلی مادی بود!


نقل قول:
پیرزن با آن لباس های دراز و مندرس ژست بوکسر ها را گرفته بود و مشت های نحیفش را در هوا تکان می داد،

صحنه خیلی خنده دار بود! شخصیت خیلی جالبی از دوران پیری دوریا ترسیم کردین. و خوشبختانه به همون یک صحنه اکتفا نکردین. اینجا هم همون شخصیت دیوونه و پر جنب و جوش رو می بینیم:
نقل قول:
دوریا در عوض به آن های خیره شد و شروع به بالا و پایین پریدن کرد:
- آتیش بازی! آتیش بازی دوست دارم!

بین شخصیت و دیالوگ خودش فاصله نذارین.


نقل قول:
گربه! کجای این خوک ترسو شبیه به گربه بود؟ نه، موش، یا شاید هم خوک، این ها بیشتر به او می آمدند. دوریا خودش گربه بود!

افکار هذیان وار دوریا خیلی جالبن. بهترین نکته پست شما شخصیت دوریاست. اونقدر روشن و واضح و باور پذیره که خواننده ترجیح می ده سوژه های دیگه رو کمرنگ می کردین و بیشتر درباره دوریای پیر می نوشتین.


مسخره کردن آرسینوس با استفاده از فامیلیش ایده خیلی خوبی بود. تیکه هایی که دوریا انداخت خیلی با مزه نبودن! ولی وقتی با شخصیت و حرکاتش همراه شدن طنز جالبی به وجود آوردن. خواننده خیلی راحت می تونه عصبانیت آرسینوس رو حس کنه.


استفاده از فلش بک می تونه خیلی مفید و جالب باشه. ولی این کار معمولا برای خواننده سنگینه. این که سوژه فعلی رو فراموش کنه و از زمان حال جدا بشه و به گذشته بره. هر فلش بک و تغییر زمان به حال و آینده یک بار خواننده رو از داستان شما جدا می کنه. برای همین در حین استفاده از این تغییر زمان ها با دقت رفتار کنین. تا جایی که ممکنه تعدادشون رو کم کنین و قسمت های همزمان رو به هم متصل کنین. مگه این که واقعا تغییر چند باره زمان لازم باشه.


افتادن شیشه معجون شانس در سلول اتفاق جالبی بود و این که دوریا دیگه نمی خواست از اون معجون استفاده کنه اتفاق بهتری بود. ولی فکر می کنم برای این که خواننده به راحتی قبولش کنه به توضیح بیشتری احتیاج داشت. مسیری که انتخاب کردین درست بود. فقط بهتر بود کمی بیشتر پیش می رفتین. درباره احساس دوریا...سال هایی که در آزکابان گذرونده بود و چیزهایی که از دست داده بود. بزرگ شدن و ازدواج بچه شو ندیده بود. کمی توضیح بیشتر می تونست راحتتر خواننده رو قانع کنه که دوریا از معجون شانس متنفره.
در مورد جرم دوریا هم همینطور بود. تقلب در مسابقات برای گذروندن این همه سال در آزکابان کافی نبود. حداقل باید یه چیزی بهش اضافه می شد. مثلا فردی به دلیل استفاده دوریا از معجون در مسابقه می مرد!


موفق باشید.

__________________

بقیه نقد ها به زودی!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
ارباب؟لطفا این رو نقد بفرمایید.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
ارباب بیزحمت این دوئل ما رو یه نقدکی بزنین

ام... همچنان هم ناگهانیه...


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۴

نارسیسا مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۲ شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۴
از جهنم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 49
آفلاین
هلو!(نه این از اون هلو ها نیست!) اوری بادی!!

اگه ممکنه اینو نقد کنین ارباب!
مhttp://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=29منونم!


EVERY THING TAKES TIME
AND
TIME TAKES EVERY THING...


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۴۷ دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
معمولا دو پست با هم نقد نمی شه. ولی اینا پست دوئل هستن و احتمالا می خوایین اشکالاشونو بدونین. اینو برای آیندگاه تکرار کردیم که نیان سه تا سه تا درخواست نقد بدن.

بررسی پست شماره 243 باشگاه دوئل گلرت پرود فوت:


نقل قول:
قلعه ی سیاه نورمنگارد در دنیای جادوگری به جواهری نفرین شده می مانست. دیوار های سیاه رنگش، آسمان را شکاف می دادند و دروازه ی عظیمش لرزه بر تن جادوگران و ساحره ها می انداخت. برای بیش از پنجاه سال مادر ها برای فرزندانشان تعریف می کردند که سفر به این قلعه، یک ماجراجویی بدون بازگشت است. مادرها، از مادرانشان شنیده بودند که در دوران وحشت، گلرت گریندل والد، جادوگر سیاه بزرگ، موجوداتی مخوف چون شیردال ها را برای محافظت از آن قلعه گمارده بود؛ و برخی مادرها تا آنجا پیش می رفتند که: "گریندل والد در دوران قدرتش، شیردال های قلعه را با گوشت جادوگران شکست خورده تغذیه می کرد."

در تمامی اعصار، مردم عادی علاقه ی خاصی به ساختن داستان های عجیب و غریب داشته اند و پس از مدتی، خود نیز داستان های خود را یک حقیقت غیر قابل انکار می پندارند. این داستان ها معمولا با یک جمله ی ساده آغاز شده و هر شخص جمله ای به آن می افزاید تا به طوماری بدل شود. طوماری از خیال پردازی خالص!

توضیحتون درباره قلعه خیلی زیاد بود. حداقل برای شروع خیلی زیاد بود. اول پست جاییه که باید خواننده رو جذب کنین. باید هیجان زده اش کنین. دو سه جمله درباره قلعه بد نبود...ولی بیشترش خسته کننده اس. مخصوصا چون این قلعه جاییه که خواننده حس خاصی بهش نداره. اینجا هاگوارتز یا محل آشنای دیگه ای نیست.جمله ها و توصیفاتتون قشنگ بودن. کاری که می تونستین انجام بدین این بود که این جمله ها و توصیف ها رو در کل پستتتون پخش کنین. خواننده رو کمی آروم تر با قلعه آشنا کنین.


نقل قول:
سکوتِ مطلق بود و پرودفوتِ جوان بر روی صندلی اش مشغول مطالعه بود. کتابی نچندان قطور و به رنگ سیاه به دست داشت. او تا کنون چند بار این کتاب را مطالعه کرده بود... کتاب "رازهای تاریک ترین جادو"! گلرت عاشق مطالعه بود. بر روی میز کناری، کتاب "شیطانی ترین جادو" بر روی چند کتاب در مورد جادوی صورتی قرار داشت و ان اتاق مملو از کتاب های گوناگون بود.

به نظر من پستتون اگه با این پاراگراف شروع می شد بهتر بود. این قسمت جذب کننده تره. ولی اینجا هم همون "زیاد بودن" به چشم می خوره. کتاب...مطالعه...کتاب! به موارد یکسان زیاد اشاره کردین. خواننده زده می شه.


نقل قول:
گلرت پس از قفل کردن اتاق مطالعه، به اتاق پذیرایی برای خوش آمدگویی به جادوگر بزرگ رفت.

جمله معنیشو می رسونه...ولی نه به زیبایی!
و در رول های جدی زیبایی به اندازه رسوندن معنی و شاید حتی بیشتر از اون مهمه.

گلرت پس از قفل کردن اتاق مطالعه، برای خوش آمد گویی به جادوگر بزرگ، به اتاق پذیرایی رفت.
به نظر من اینجوری بهتره.


نقل قول:
اما زمانی که آلبوس دامبلدور را دید بر جایش خشک شد. دست راست جادوگر بزرگ، سیاه شده و مرده بود. گلرت بدون توجه به آداب و رسوم رسمی به سرعت عرض اتاق را طی کرده و خود را به دامبلدور رساند.

صحنه عجیبیه...گلرت سر جاش خشک می شه. ولی خواننده خشک نمی شه. چون بهش اجازه خشک شدن(تعجب کردن) ندادین. اون حس تعجب و مکث رو می تونستین با یه فاصله خیلی بهتر منتقل کنین:

اما زمانی که آلبوس دامبلدور را دید بر جایش خشک شد!
دست راست جادوگر بزرگ، سیاه شده و مرده بود!
گلرت بدون توجه به آداب و رسوم رسمی به سرعت عرض اتاق را طی کرده و خود را به دامبلدور رساند.


شاید فکر کنین که اینجوری سر خط رفتن جالب نباشه...ولی لازمه. حس و حال صحنه رو فقط به این شکل می تونین برسونین.


نقل قول:
لباس هایش را که پوشید، به بالاترین نقطه ی قلعه رفت. در آنجا کسی بود که میخواست برای آخرین بار ملاقات کند. جوان شیک پوش از پشت میله های سلولِ مرتفع ترین زندان به درون سلول نگاه کرد. چهره ی پسرک ماتم زده بود. پدربزرگش را می دید که به چشمان او خیره شده است. اشک در چشمان قهوه ای رنگ پسر جمع شد. ظرف غذا را از زیر در عبور داد و به صورت نحیف پدربزرگش خیره شد. دو گلرت برای مدتی طولانی بدون گفتن جمله ای به یکدیگر نگریستند.

این قسمت خیلی زیبا بود. مخصوصا جمله ای که با "دوگلرت" شروع کردین واقعا خوب بود.


پستتون پایان زیبایی داشت...ولی این قسمت نتونسته نجات دهنده بقیه رول باشه. توضیحاتتون کمی طولانیه. سوژه به هیجان بیشتری احتیاج داره. کمی پستی و بلندی...کمی هیجان...کمی غافلگیری! فرقی نمی کنه درباره احساسات باشه یا صحنه ها یا خود داستان. مثلا فرض کنیم دامبلدور در کنار درخواست از گلرت برای عضویت ازش درباره سرنوشت پدربزرگش سوال می کرد. برای این که سالها بود دنبالش می گشت. شاید مثلا برای راضی کردنش برای پیوستن به محفل. و خواننده شما در پایان پستتون در بالاترین نقطه قلعه با گلرت مواجه و غافلگیر می شد.

________________

بررسی پست شماره 254 باشگاه دوئل، گلرت پرودفوت:


نقل قول:
صدها جادوگر، چوب جادو به دست، آماده ی نبرد تا پای جان، در دالانی گرد یکدیگر آمده بودند. از گوشه و کنار دالان، جایی که بوی نا می داد و موش ها و سوسک ها وول می خوردند، کودکان این خاندان های باقی مانده ی جادویی مشغول تماشای این صحنه ی غرور آفرین بودند. آن ها به قهرمانان خود افتخار می کردند.

اینجا بر خلاف پست بالا خیلی ناگهانی پریدین وسط ماجرا! سرعت کم خواننده رو خسته می کنه و سرعت زیاد میترسوندش!
یه تعادلی باید برقرار کنین. گرچه کلا به نظرم جمله اول برای یک شروع خوب نیست، ولی اینجا باز همون فاصله می تونست کمکتون کنه:
صدها جادوگر، چوب جادو به دست، آماده ی نبرد تا پای جان، در دالانی گرد یکدیگر آمده بودند.
از گوشه و کنار دالان، جایی که بوی نا می داد و موش ها و سوسک ها وول می خوردند، کودکان این خاندان های باقی مانده ی جادویی مشغول تماشای این صحنه ی غرور آفرین بودند.
آن ها به قهرمانان خود افتخار می کردند!


تشخیص دادن این جمله هایی که باید از متن جدا بشن خیلی به انتقال حس نوشته تون به خواننده کمک می کنه.


در نیمه اول پستتون خواننده رو کنجکاو کردین. ولی قضیه رو اونقدر کش دادین که خواننده کنجکاوی رو کنار می ذاره و کم کم عصبی می شه! در دو کلمه به "پیشرفت تکنولوژی" اشاره کردین و دوباره به سخنرانی آگوستوس برگشتین. اونجا همون جایی بود که باید درباره اثرات مخرب این پیشرفت توضیح می دادین. کاری که خیلی مهم بود و در کل رول به اندازه کافی انجام نگرفته. باید خواننده رو از این پیشرفت متنفر می کردین! باید خشم جادوگرا رو بهش منتقل می کردین.


سوژه خوبی انتخاب کردین. ولی سوژه خام مونده. به اندازه کافی بهش نپرداختین. آگوستوس برای چی داشت خودشو قربانی می کرد؟ گاهی این کار جالبیه که بذاریم خواننده خودش متوجه ماجرا بشه. این کار شوکه اش می کنه. بهش ضربه وارد می کنه و حس رضایت از کشف ماجرا رو بهش می ده. ولی باید در حد خیلی زیادی راهنماییش کنیم. اونو تا پشت در ببریم و اجازه بدیم در رو خودش باز کنه.


نقل قول:
آگوستوس آماده بود که خود را قربانی کند. تنها جادویی که قدرت مقابله با جادوی سیاه را داشت، جادوی صورتی بود و نه چیز دیگر! پسر جوان از دالان خارج شد. نور کور کننده بود. جوان چشمانش را برای لحظه ای بست و زمانی که باز کرد، در ایستگاه کینگز کراس بود. ایستگاهی تمیز و کاملاً سپید با قطاری که تنها انتظار او را می کشید.

انتخاب "جادوی صورتی" اصلا با فضای پستتون سازگار نبود. کلمه صورتی کلمه ملایم و خنده داریه! فضای پست شما سیاه و تاریک بود. شاید بهترین انتخابی که در این فضا می شد انجام داد "سفید" بود نه صورتی(هر چند که شاید منظورتون نیروی عشق بوده باشه)! این انتخاب مبهمتون پایان پست رو هم مبهم کرده. خواننده متوجه نمی شه که چی شد؟! اینا از چی عصبانی بودن؟ چه تصمیمی گرفتن و آخرش چی شد؟

داستان شما به توضیح و پرداخت بیشتری احتیاج داشت.

_________________________

بررسی پست شماره 255 باشگاه دوئل، مورگانا لی فای:


پست تکی با فلش بک شروع نمی شه. برای این که تا اون موقع زمان خاصی وجود نداشته که ما به گذشته برگردیم. شما اگه درباره صد سال قبل هم بنویسین اون زمان حال پستتون محسوب می شه. مگه این که در ابتدای پست حداقل یک جمله درباره زمان حالتون بنویسین و بعد به گذشته برگردین.


بزرگترین اشکال پست هاتون رو خودتون می دونین. احساسات شدید و کنترل نشده. هر حسی زیادش بده! عشق زیاد...وفاداری زیاد...غرور زیاد... ظرفیت خواننده معمولا زیاد نیست.


نقل قول:
مورگانا به طرف صدا چرخید و زیر لب غر زد

در نقد های قبلی هم گفته بودم آخر بعضی از جمله هاتون علامت نداره! و اشکالاتی که در نقد ها گفته می شه و در پست های بعدی تکرار می شن حس خوبی به نقد کننده نمی دن! هیچ جمله ای بدون علامت تموم نمی شه. حتی جمله های ناقص هم علامت دارن!


اشتباه بزرگی که انجام دادین سرمایه گذاری روی شخصیت هاییه که شما می شناسین و ما نمی شناسیم!
لی لی کیه؟ ریگولوس کیه؟ چه ارتباطی با هم دارن؟
درسته که بعدا کمی توضیح می دین...ولی اصلا برای قانع کردن خواننده ها کافی نیست. بهتر بود شخصیت های آشنایی رو که ارتباطاتشون برای خواننده ها قابل هضمه انتخاب می کردین.


نقل قول:
از آن تاریخ سه ماه می گذشت! مورگانا متنفر بود که به کسی مدیون باشد! آن هم به دختر پاتر! وای! این را برای خودش نوعی ننگ می دانست. می دانست باید از این دین بیرون برود اما چگونه؟

"وای" احساس کیه؟...کی تعجب می کنه؟ مورگانا نیست. این شمایین...و قسمت بد ماجرا اینه که این مورد رو هم قبلا بهتون گفته بودم!


نقل قول:
پاتر بزرگ اگر تصمیم می گر فت آرسینوس را به آزاد کردن پسرش مجاب کند، احتمالا به موفقیت بیشتری می رسید.

استفاده از سوژه هایی که احتمالا خیلیا چیزی دربارش نمی دونن در پست دوئل ریسک بزرگیه. ریسکی که معمولا ارزشش رو نداره!


مورگانا در اول و آخر پستتون یک شخصیت داره و در وسط پست شخصیت دیگه ای! و این دو شخصیت اونقدر با هم متفاوتن که نمی شه قبول کرد مورگانا همون مورگاناس و کمی عوض شده. یکی از نکته های امیدوار کننده پستتون در همین قسمت قرار داره. مورگانا لوس شده...ولی سرزنده تر و شاداب تر از قبل به نظر می رسه. این حالت بهتر از حالت افسرده و ناامیدشه.
سوژه شدیدا احساساتی و عاشقانه بود...همونطور که گفتم هر حسی، زیادش خواننده رو زده می کنه! و باز تکرار می کنم اگه ماجرا بین دو شخصیت دیگه اتفاق می افتاد بیشتر می شد درک و قبولش کرد.


موفق باشید.

_______________

بقیه نقد ها به زودی!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ یکشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
لطفا این را نقد کنید...
بعد از سالها سر و کلیمان پیدا شد...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۴

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
کشتن نامه را نقد میکنید عایا ارباب؟



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۳۶ شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
ارباباین یکی شونه


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ جمعه ۲۱ فروردین ۱۳۹۴

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
هر دو پست دوئلم رو اگر زحمتی نیست نقد کنید.

یک!
دو!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۳۸ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
ریگولوس

درخواست نقد به این ناگهانی ندیده بودیم! طوری درخواست کردین که فکر کردم قبلا درباره پستتون با هم حرف زدیم!


بررسی پست شماره 78 زمان برگردان مرگخواران، ریگولوس بلک:


اول درباره شکل ظاهری رولتون بگم که بهتره عوض بشه. خوندن این حالت کمی سخته. بهتره دیالوگ هاتونو سر خط بنویسین.


نقل قول:
شهر به آتش کشیده شده بود و صدای پرواز ارواح ملتی که سرگرم بازی های برره ای جان می سپردند فضایی معنوی به منطقه جنگ زده و نابود شده بخشیده بود.

سوژه قبلی(شکلات) تموم شده بود. وقتش بود که برگردیم سراغ سوژه چهارشنبه سوری. شما به موقع این کار رو انجام دادین.


سبک جالبی دارین. در اوج جدیت طنز می نویسین. این سبک خیلی جذاب و قشنگه. مثل کسایی که جوک می گن و خودشون نمی خندن! جوکای این افراد معمولا طرفدارای بیشتری داره.


کمی بیشتر از حد لزوم صحنه ها رو توصیف می کنین. کارتون اشتباه نیست. ولی مخاطباتون در این سایت ممکنه کششش رو نداشته باشن. خسته بشن. اگه کمی خلاصه تر و کوتاه تر بنویسین احتمال بیشتری داره که خواننده همراهتون بمونه.


نقل قول:
_ببخشید راوی... ارزق شامی یعنی چی؟

این قسمت خیلی خوب بود...چون فکر می کنم با خوندن پاراگراف قبل این سوال در ذهن بیشتر خواننده های شما شکل بگیره. این عبارت در نوشته شما می تونست ایراد محسوب بشه.تنها چیزی که مانع این اتفاق شده اینه که خودتون مستقیم بهش اشاره کردین! این اشاره نویسنده رو به خواننده نزدیک می کنه. خیال خواننده رو راحت می کنه. بهش می گه که کاملا عادیه که معنی این عبارت رو ندونه. کارتون ظریف و قشنگ بود.


نقل قول:
و قد بلند و هیکل باریکش باعث میشد قد بلند و هیکل باریکی داشته باشد

خیلی جالب بود. این شکل طنز، طنزی نیست که به ذهن هر کسی برسه. در آوردن طنز از ساده ترین و پیش پا افتاده ترین جمله ها و موقعیت ها، ماهرانه ترین نوع طنزه. تنها موردی که وجود داره اینه که کمی بیشتر از حد لزوم ازش استفاده می کنین! کمی سهمیه بندیش کنین. بهترین غذا رو اگه چند بار پشت سر هم به یه نفر بدین بهش عادت می کنه و ازش زده می شه. این غذا رو کم کم به خواننده بدین. خیلی کمتر از حد فعلیش.


نوشته شما در بعضی قسمت ها کمی سنگین می شه. خواننده شخصیت ها رو گم می کنه. کمی می شه ساده ترش کرد. منظورم این نیست که جملاتتون رو ابتدایی و بچگانه بنویسین، فقط کمی ساده تر و واضح تر. لحنتون گاهی سنگین می شه. مثلا اینجا:
نقل قول:
صدای مردی را در پس زمینه شنید:ارباب اون سعی داشت غنیمت مون رو بدزده!
و صدای مردی که پس کله اش فرو رفته بود را شنید که با چشمان چپ شده لبخند زد:چپ چپ چپ چپ راست راست راست...!
وایستا... ارباب؟! باید خودش را از این مخمصه نجات می داد... هر طور که شده بود... ارباب؟! احتمالا شوخی شوخی جدی شده بود!

نکته هایی که بهشون اشاره می کنین جالب و جذابن. حیفه که به خاطر لحن و سبک، فهمیده نشن.

با توجه به تازه وارد بودنتون سعی کردین از شخصیت های سایت استفاده کنین. این کارتون خیلی قشنگ و باارزشه. حتما شخصیت های سایت رو بشناسین و ازشون استفاده کنین. سوژه های سایت و شخصیت های ایفای نقش خیلی بیشتر از کتاب هستن.


پست شما ریتم تندی داره. اتفاقا پشت سر هم میفتن و خواننده باید همشونو درک و هضم کنه. لحنتون همونطور که گفتم گاهی مبهم و گیج کننده می شه. یکی از این دو تا رو باید انتخاب کنین. یا ریتم پستتون رو کند کنین و یا لحن رو ساده تر کنین. خواننده هر دو رو با هم نمی تونه تحمل کنه.


مهارت خوبی در طنز نویسی و خلق صحنه ها دارین.این دو تا مهارت های خیلی مهمی هستن. اگه توصیفشون رو هم کمی سبک تر و ساده تر کنین عالی می شه.


موفق باشید.











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.