مورگانانقل قول:
اووووه
ارباب....
چقدر درخواست نقد!
بله...شما هم متوجه شدین؟....خیلی درخواست نقد!
جالبه...یکی از سوژه هایی که قصد داشتیم برای دوئل شما بدیم پیک نیک بود! بعد منصرف شدیم. چون این سوژه متمایل به طنزه و شما گاهی جدی می نویسین و سعی می کنیم سوژه های برای هر دو طرف به یک اندازه سخت یا آسون باشن.
بررسی پست شماره
285 خاطرات مرگخواران، مورگانا لی فای:
نقل قول:
در ظاهر به نظر مي رسيد كه همه فقط در حال فرياد زدن هستند
شروعتون خیلی ناگهانی بود. شروع ناگهانی همیشه اشتباه نیست. می شه با یه دیالوگ شروع کرد. می شه با یه جمله کنجکاو کننده شروع کرد. ولی اینجا از فضاسازی شروع شده...می تونست کمی ملایم تر شروع بشه...کمی از دور تر! یعنی خواننده رو کم کم به صحنه نزدیک می کردین. مثلا کنار رودخانه جمعیتی دیده می شدن. اول نمی دونستیم کی هستن. کمی که نزدیک می شدیم صداها واضح تر می شد و در ظاهر به نظر می رسید که همه در حال فریاد زدنن.
نقل قول:
بلا رودولف را در داخل طول رودخانه دنبال ميكرد.( البته به جرم اينكه يك پروانه فسقلي را گرفته و تصميم داشت نگه اش دارد، چون "شبيه لي لي " است.) رودولف هم با قمه از غلاف كشيده اش لودو را كه مثل لودر سنگ هاي بستر رودخانه را كنار ميزد؛ تهديد ميكرد.
نکته هایی که برای استفاده در طنز گرفتین خیلی خوب و دقیقن! وقتی روی نقطه های درستی از شخصیت ها دست بذاریم طنزمون خوب از آب در میاد و در نتیجه می تونه خواننده رو بخندونه. فقط یه مشکل وجود داره...بلا رودولف رو دنبال می کرد...رودولف داشت لودو رو تهدید می کرد! رودولف باید دو نفر باشه اینجا! می تونستین بینشون یه فاصله زمانی ایجاد کنین. بلا رودولف رو دنبال کنه... و چند دقیقه بعد رودولف لودو و تهدید کنه. به هر حال به نظر من اینجا مهم ویژگی هایی بود که ازشون استفاده کردین و اونا خیلی خوب بودن.
نقل قول:
آشا ليني را دنبال كرده بود و مي گفت قصد خوردنش را دارد. ولي هرازگاه مي ايستاد تا ليني از او سقبت بگيرد.
مرلين سعي ميكرد مخ راك وود را به كار بگيرد تا به جاي مورگانا به او ايمان بياورد. و مورگانا هم با كمانش تمرين تير اندازي ميكرد....كمي آنسوتر زير درخت هاي افرا سه معجون ساز مرگخوار، مسابقه "معجون كي بوگندوتره" راه انداخته بودند.
این قسمت هم به همون اندازه خوبه. توجه دارین که تنها کسی که داره یه کار جدی انجام می ده مورگاناست؟! خیلی پیشرفت کرده...ولی هنوز یه حصار ضعیفی دورش هست. نترسین...بشکنینش... مورگانا می تونه طنز باشه.حتی با استفاده از دیگران! مثلا یه سیب می ذاشت رو سر یکی و مجبورش می کرد ثابت وایسه و تمرینش رو به اون شکل انجام می داد.
شکلک آخر پاراگراف مال کیه؟
یکی از جمله هایی که دائما در نقد هام تکرار می کنم همینه. شکلک مال دیالوگه! الان این شکلک خنده کی رو می رسونه؟....نویسنده رو!...و ما لازمه احساس نویسنده رو بدونیم؟...اصلا!
نقل قول:
چيزي نمانده بود رودي فرياد بكشد و مورگانا وقتي جو را اينطور ديد گردنش را كج كرد و چند باري پلك زد.
- حالا كه فكرشو ميكنم... گفتي قمه...
چشم هاي رودولف خيره شد.و به من من افتاد.
- نه بابا گفتم ساطور!
این شروع بهتری بود برای مورگانا...اون حصار بالایی اینجا وجود نداره. گرچه یه غرور و " به من نزدیک نشین" خاصی هنوز در شخصیتش هست...ولی اینم اشکالی نداره و می تونه جزئی از شخصیتش محسوب بشه.
نقل قول:
قهقهه مرگخواران باغ را پر كرد.لرد هم كنار يارانش مي خنديد
ترتیب دادن اینجور برنامه ها برای مرگخوارا مانعی نداره. مطمئنا مرگخوارا هم می خندیدن و تفریح می کردن...ولی لرد نه! شخصیتش با این که بشینه و با مرگخوارا بگه و بخنده سازگار نیست. در اینجور سوژه ها یا لرد رو وارد نکنین...یا یه فاصله ای بین اون و مرگخوارا ایجاد کنین...یا می تونه حرفی نزنه. برای خودش یه گوشه بشینه! ولی اینقدر صمیمانه رفتار نکنه. در بقیه پست هم همینطوره...لرد زیادی شاد و صمیمیه. شخصیتش رو عوض نکنین.
نقل قول:
اينبار ليني جدا بايد فرار ميكرد.
اشاره خیلی با مزه ای بود!
پستتون شاد بود...خیلی شاد! ولی درباره مرگخوارا و لرد بود. خواننده تا آخرین لحظه انتظار داره اتفاقی بیفته! همه چی نمی تونه برای مرگخوارا اینقدر سفید و خوب و مثبت پیش بره. پستتون روشن بود...به کمی ابر احتیاج داشت! به کمی تیرگی! لازم نبود پیک نیکشونو به هم بزنین. اینا می تونستن کمی سیاهانه تر خوش بگذرونن. یه مثال خیلی ساده اش همون شکاره! مثلا آگوستوس در اوج سفیدی و مهربونی(در ظاهر) بره و به گرازه غذا بده. گراز کم کم بهش اعتماد کنه و نزدیکش بشه. اینم شروع به نوازشش کنه. داستان همینجا تموم می شد اگه شخصیت ما سفید بود! ولی نیست...برای همین آگوستوس رحم و مهربونی رو کنار می ذاره و گرازه رو برای ناهار شکار می کنه! ماجرا تلخ نمی شه. فقط کمی سیاه می شه.
پستتون سرگرم کننده و جالب بود. فقط کمی تیرگی باید بهش اضافه می شد. به دلیل شخصیت هایی که استفاده کرده بودین و شناختی که ازشون داریم. ولی این پست برای شما یه شروع خیلی خوبی بود. چون شما بر عکس این عمل می کردین. خیلی تیره و تار می نوشتین و بهتون توصیه می کردم کمی نگاهتونو مثبت کنین. همین که موفق شدین مثبت تر نگاه کنین عالیه. الان باید یه تعادل کوچیک ایجاد کنین و این اصلا برای شما کار سختی نیست. از پیشرفت و این تغییری که دیدم خیلی خوشحالم.
موفق باشید.
______________________
بررسی پست شماره
56 افسانه لرد ولدمورت، رون ویزلی:
رون ویزلی شروع به حرف زدن کرده...شروع به ایفای نقش! اینو دیدم. این کارو ادامه بدین. شما این شخصیت رو گرفتین و یه تعهداتی در قبالش دارین...مسئولیت دارین. کار خوبی کردین که وارد قالب رون شدین.
نقل قول:
مرلین با حالاتی بد بختانه به لرد نگاه کرد تا شاید منصرف شود اما این امکان پذیر نبود.
این بار با سوژه پیش رفتین. همیشه می گم تا جایی که ممکنه سوژه رو پیش نبرین ولی اعضای سایت این کار رو هم باید یاد بگیرن. چون اینم گاهی لازمه. گاهی که سوژه یه جا می مونه و پیش نمی ره و کم کم جذابیتشو از دست می ده. یا در ماموریت ها که سوژه ها تا آخر ماموریت باید تموم بشن.
"حالت بدبختانه" اصولا تعبیر درستی نیست...ولی در پست طنز لازم نیست همه چی رو درست و دقیق بنویسین! مهم اینه که منظورتونو برسونین و اینجا همین کلمه "بدبختانه" منظور شما رو خوب رسونده.
نقل قول:
مرلین کبیر که از مورگانا یاد گرفته بود که برود انتشارات به انتشارات رفتو چون حوصله ی جر و بحث کدرن با نگهبانها را نداشت از همان اول با حالتی عادی انها را بیهوش کرد و با فرمت وارد انتشارات شد.
دوسه خط نوشتین و چندین اشتباه تایپی داشتین. دلیلش مهم نیست. عجله یا تایپ کردن با گوشی...به اشتباهات تایپی دقت کنین. خواننده باید راحت و سریع چست شما رو بخونه! این اشتباهات شبیه سرعت گیر هستن! می رن رو اعصاب خواننده!
این قسمت رو خیلی سریع پیش بردین. هر موقعیتی سوژه هایی داره که باید ازشون استفاده کنیم. همون جرو بحث مرلین با نگهبانا سوژه اس. این سوژه ها رو نباید از دست بدین. ولی اینجا این سوژه تکراریه. مورگانا قبلا این کار رو انجام داده و با نگهبانا حرف زده. برای همین این سانسور شما ایراد محسوب نمی شه. ولی در سوژه های دیگه دقت کنین که سوژه ها از دست نرن. اگه مرلین قراره وارد جایی بشه کل سوژه تونو اختصاص بدین به ورودش! این خیلی جالب تر از اینه که بفهمیم سوژه چی شد و به چه نتیجه ای رسید.
نقل قول:
کمی فکر کرد و سپس چوبدستی اش را بالا اورد و به سمت کتاب های زیر دستگاه گرفت.وردی را بر زیر زبان اورد و گفت :
-می خواهیم ارباب زنده بماند.
ناگهان کتابها همگی تاپی کردند و مشخص شد که موضوع عوض شده است.
این قسمت خوب بود. لزومی نداشت کشش بدیم و شما هم کشش ندادین. مخصوصا با توجه به این که این قسمت سوژه تکراریه.
نقل قول:
ارباب داشت کتابی را که مرلین به او داده بود را می خواند. پس از مدتی سر کچل مبارکش را از کتاب در اورد و به سمت مرلین نگاه کرد و...
ارباب نه! لرد ولدمورت...لرد...لرد سیاه!
ارباب کلمه ایه که مرگخوارا بکار می برن.از این کلمه فقط در دیالوگ های مرگخوارا استفاده کنین.
سوژه رو خوب پیش بردین. مشخصه که مرلین خرابکاری کرده. و تعیین نکردین که این خرابکاری چی بوده. این کارتون خیلی خوب بود. نفر بعدی می تونه بشینه و فکر کنه! کار سختی هم نیست. برای همین تشویق می شه که پست شما رو ادامه بده.
این پستتون بهتر از پست قبلی بود. بیشتر در جریان ماجرا بودین. بیشتر با سوژه ارتباط برقرار کرده بودین. شخصیت هاتون مشکل خاصی نداشتن. البته نقششون کم بود. ولی در همون حد هم اشکالی خاصی در این مورد ندیدم.
موفق باشید.