هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۲

lili-snape


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۸:۲۶ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳
از بهشت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
صبح، مخمصه، کارمند، دودکش، سنگفرش،نهایت، وزارتخانه، پیکار، ناگهان، خسته.
( ببخشید خیلی وقته ننوشتم دست به قلمم کمی ضعیف شده )

چیزی به صبح نمانده بود. دودکش بزرگ آسیاب قدیمی و از کار افتاده کنار رودخانه در سیاهی شب هیبت ترسناکی به خود گرفته بود.در خیابان سرد و مه گرفته اسپینرز اثری از زندگی دیده نمی شد که ناگهان در میان مه سایه سیاه مردی نمایان شد.صدای گام های بلند و شتاب زده اش روی سنگفرش تنها صدایی بود که سکوت نیمه شب را میشکست.سرمای هوا تا مغز استخوانش رسوخ میکرد شنلش را محکم تر به خود پیچید و سرعت قدمهایش را بیشتر کرد.کوچه های خلوت و تاریک را یکی یکی پشت سر گذاشت و در نهایت مقابل خانه ایی قدیمی متوقف شد. چوبدستیش را بالا گرفت و با آن ظربه ایی به در قدیمی خانه زد و وارد شد. شنلش را کناری انداخت و چوبدستی را به سمت شومینه گرفت. چند لحظه بعد شعله های طلایی رنگ آتش در آن زبانه می کشید .خود را روی نزدیک ترین مبل انداخت.صورت خسته اش در نور آتش از همیشه رنگ پریده تر مینمود.روزنامه ای را روی میز مقابل شومینه گذاشت نور کم جان آتش تیتر درشت روزنامه را روشن میکرد:"شب گذشته چند تن از کارمندان وزارتخانه ناپدید شدند"ته مانده بطری نوشیدنی را در لیوانی خالی کرد. شیشه کوچکی از جیبش بیرون آورد .چند قطره از آن در لیوان ریخت و همه را یکجا سرکشید. سرش را محکم میان دستانش گرفته بود.نگاه دیگری به روزنامه کرد:"هنوز ردی این سه نفر مشاهده نشده. کاراگاهان امیدوارند..."روزنامه را کناری پرت کرد. امیدی نبود او خوب میدانست.همین چند ساعت پیش شاهد مرگ هر سه نفر بود ولی برای نجاتشان کاری از او ساخته نبود. اگر لرد سیاه به راز بزرگ او پی میبرد در بد مخمصه ایی می افتاد,سرنوشتی شاید بدتر از آن سه نفر.خسته و کلافه از پیکار با وجدان سرش را به پشتی مبل تکیه داد و چشمهایش را بست. معجون خواب بدون رویا کم کم اثر خود را میگذاشت.پلکهایش سنگین شد و از عذاب بیداری به خوابی عمیق پناه برد.


_____________________
خوب بود !
تایید شد .


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۵ ۱۳:۱۱:۲۸


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۳۹ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۲

مک بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۲ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۳:۴۶ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
صبح، مخمصه، کارمند، دودکش، سنگفرش،نهایت، وزارتخانه، پیکار، ناگهان، خسته.

هری که بعد ده بیست سال طبق معمول داشت کابوس ولدی و دوستان رو می دید ناگهان از خواب پرید و توسط نیروی عشقی که جینی همچون شیرینی یک بطری آب کدوحلوایی عسلی بهش ابراز داشت خسته گی از تنش در رفت!
جینی ول کن ماجرا نبود که نهایتا هری یهو یادش افتاد که صبح زود قرار بود بره لندن چون شنیده بود وزارتخونه آزمون استخدامی گذاشته و کارمند استخدام می کنه. رو همین حساب در پیکاری سخت یه افسون اکسپلیارموس به جینی زد که البته به هیچ دردی نخورد.
خلاصه هری پاشد رفت لندن و چون احتیاج داشت از لغت مخمصه استفاده کنه دید که دیر اومده و یه صف ده کیلومتری آدم جلوشه و خلاصه تو مخمصه بزرگی افتاده.
ظهر شد و نوبت هری شد که بره تو.
اون یارو مسئول گزینش هم یه نگاه به سوابق هری انداخت و بهش گفت که با توجه به رزومه اش می تونه یا دودکش هارو تمیز کنه یا سنگفرش هارو طی بکشه!
هری هم که اوضاع نابسامان اقتصادی لندن و غرب رو دیده بود تصمیمشو گرفت.
خاطرات خوش شانسی هاشو به خاطر آورد, نگاهی به افق کرد و نفس عمیقی کشید, طی رو برداشت و شروع کرد به تمیزکاری!

تایید شد!
جالب بود ممنون


ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۲ ۸:۵۸:۵۶


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ جمعه ۹ اسفند ۱۳۹۲

کینگزلی شکلبولت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۳ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۵۳ شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۳
از کوچه علی راست
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
سپیده دم صبح بود...
بسیار خسته شده بود. یک شب را به طور کامل برای پیکار با کارمندان وزارتخانه صرف کرده بود.
به جسد کارمندانی که حاضر به فرار نشده بودند نگریست.
سنگفرش آنجا از شیشه های شکسته، آب حوض و خون پر و گلگون شده بود. به مجسمه های درون حوض نگاه کرد که همه شکسته بودند و...
ناگهان از همه ی شومینه های وزاتخانه دود غلیظی به رنگ سفید بیرون آمد و پس از محو شدن آن چندین مرد با لباس های سفید و درخشانی ظاهر شده بودند. چوبدستی هایشان را به سمت قلب او نشانه گرفته بودند.می دانست که در مخمصه ای بزرگ قرار گرفته است. به آنها پوزخندی زد سپس خنجری را از درون ردای خود درآورد و در نهایت به دوران حکومت یک روزه ی خود پایان بخشید.

تایید شد!
ممنون خیلی خوب بود


ویرایش شده توسط Morsmordre در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۹ ۱۸:۲۳:۴۴
ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۲ ۸:۵۸:۳۱

((((وقتی بارون میاد همه ی پرنده ها دنبال سرپناهن اما عقاب بالاتر از ابرا پرواز میکنه))))

با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست


" خداوندا ، آرامشــی عـــطا فـــرما ، تا بپـــذیرم ، آنچه را که نمیتوانم تغیــیـــر دهم "
" شهامتی که تغییر دهم ، آنچه را که میتوانم ، و دانشی که ، تفاوت این دو رو بدانم "


##درمونی نیست به این پادزهر
شیطان توی کلیسام هست
اونی نیستم که میشناختن
از من بکش بیرون بشین پا حرف
روی دستام یه شیر دارم که هنوز قدرت میده به این باور
فرصت میده به این لاغر
من دنیای سفید ساختم و سیاه کم داشت##



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲

andoran


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۹ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۸ شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۳
از پاتر خوشم نمی آد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
صبح، مخمصه، کارمند، دودکش، سنگفرش،نهایت، وزارتخانه، پیکار، ناگهان، خسته.
- خودشو تو مخمصه بزرگی انداخته، نمی تونم براش کاری بکنم.
این صدای هرمیون بود که در کنار پسر نزدیک ترین دوستش روی سنگفرش های وزارتخانه با عجله قدم بر می داشت.
- تو رئیس مدرسه ای هرمیون؛ مگه میشه نتونی کاری بکنی؟ تو که می دونی اون کاملاً بی گناهه.
- انداختن بمب اون هم توی دودکش کلاس درس، به نظر تو این بی گناهیه آلبوس؟
ماجرا از این قرار بود که جرجیانا دختر مو قرمز و پرشیطنت آلبوس پاتر بمب کود حیوانی بزرگی را از دودکش مدرسه توی کلاس درس پیشگویی انداخته بود و به دنبال آن توی کلاس افتاده بود. یکی از شاگردان سواستفاده چی دوئلی را با استاد به راه انداخته بود که به دلیل حضور مهی از دود در کلاس با بیرون رفتن او همه تقصیرها گردن جرجیانا افتاده بود و به جز او و دوستش که با استفاده از نقشه غارتگر دانش آموز دوئل کننده را دیده بود شاهدی برای بی گناهی دخترک وجود نداشت.
- خیلخوب، شاید اون یه شیطنتی کرده باشه ولی پیکاری که بین مالفوی و استاد درس شکل گرفته رو چی می گی؟ توی اون که جرجیانا نقشی نداشته، داشته؟
هرمیون نگاه خسته اش را به صف کارمندان وزارتخانه که برای ورود به دفترهایشان دست دست می کردند انداخت و با ناامیدی جواب داد:
- اگه در نهایت جلسه امروز صبح بتونم براش وقت دوباره ای برای دفاع بگیرم... اگه این جلسه دادگاه انقدر ناگهانی نبود شاید یه دفاعیه بهتر آماده کرده بودم. نمی دونم آلبوس به هر حال سعی خودمو می کنم.
و هر دو در سکوت و غرق در اندیشه به راهشان ادامه دادند...
اندیشه ی نتیجه ی دادگاه نوه ی هری پاتر...

تایید شد!

گرچه بهتر بود اون شیش هفت خط وسط داستان که فقط توضیح بود حذف میشد. در ضمن نیازی به استفاده از هر ده کلمه هم نبود. موفق باشیی


ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۲۳ ۱۴:۴۰:۳۳



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲

ronaldbilious


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۳۸ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از پناهگاه زیرزمینی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
-اه تو عجب مخمصه ای گیر افتادیم ها اخر سر یک کامند برای وزارتخانه پیدا نکردیم.اه با این صدای دود کش
فاج این را گفت و چون خسته شده بود سرش را روی میز گذاشت و پلک هایش کم کم بسته شدند...
با صدای در ناگهان از جا پرید و با بدخلقی پرسید کیه؟ صدایی پاسخ داد دلوروسم کرنلیوس چرا بد اخلاقی؟ فاج ماجرا را برایش تعریف کرد و با دیدن لبخند او متعجب شد
-کرنلیوس این که کاری نداره فردا زمان حرکت هاگوارتز اکسپرسه کلی خانواده برای بدرقه ی بچه هاشون میان میتونیم اعلامیه ی کارمندو اونجا پخش کنیم.
فاج با تکان سر پیکار با هاگوارتزی و محفلی ها را به جان خریدـــــ
در نهایت صبح دو روز بعد کارگر کینگزکراس اعلامیه ها را از روی سنگفرش انجا جمع میکردـــ

تأیید شد.

قاعدتاً چون کلمات رو بولد نکرده بودی نباید اصلاً پست رو می خوندم! ولی به خاطر تأخیری که توی رسیدگی به این تاپیک پیش اومد این مورد رو نادیده می گیرم.

راستش پست زیاد خوبی نبود. نسبت به پست قبلی کمی پیشرفت داشتی و صرفاً به خاطر همین پیشرفت تأییدت کردم. لطفاً توی پست کارگاه نمایشنامه نویسی بیشتر به غلط های تایپی و ایرادات نگارشی توجه کن.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۲۲ ۳:۱۳:۱۲
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۲۲ ۳:۱۹:۲۴

هرگز توجیه نکن
دوستانت به ان نیازی ندارند و
دشمنانت به هر حال ان را باور نمی کنند


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

........
صبح شده بود، آسمان صاف و آبی بود تنها لک های ظریف و باریکی از ابر در آن به چشم می خورد .لیو راه همیشگی را تا وزارتخانه پیمود در را گشود وزارتخانه بینهایت خلوت بود، برعکس همیشه صدای قدم هایش بر روی سنگفرش سیاه وزارتخانه به گوشش میرسید. با خود گفت چه روز خسته کننده ای . به در اتاقش رسید، او کارمند بخش استفاده نابجا از ورد های جادویی بود . بوفــــــــــ ناگهان تا در را گشود سیل عظیمی از دود سیاه با او برخورد کرد همینجا بود که فهمید امروز روز بدبیاری برای اوست !
پنجره ها را گشود و دود به بیرون رفت دود کش گرفته بود و باعث این خرابکاری شده بود . در نهایت پیکار او با دود به پایان رسید و با صورتی آلوده به پشت میزش نشست . نامه ای روی میز بود تا دستش به نامه خورد، نامه با جیغ عجیبی شرو به خوانده شدن شد... باز یک بدبیاریه دیگر اری او در مخمصه افتاده بود...


ویرایش شده توسط دابیold در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۵ ۱۱:۲۹:۴۳

چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
سلام من از اعضای قدیمی هستم ولی 1 ساله فعالیت نداشتم بازم لازمه بیام و این مراحل رو بگذرونم ؟ چرا گروه گریفندور ناپدید شده از صفحه ی من ؟


چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲

سلوینیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۹ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۸
از مایشگاه تخصصی هماتولوژی با کادر مجرب .. :selvin:
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
هوا رو به روشنی می رفت و خورشید اشعه هایش را چون نیزه ای برای پیکار با ظلمت شب می فرستاد. گدایی لاغر و گرسنه بر روی سنگفرش خیابان اصلی لمیده بود تا ملتمسانه از اولین رهگذر آن صبح، تکه ای نان یا گالیونی ناچیز طلب کند. صدای ناله گربه ای که به نظر داخل دودکشی گیر کرده بود به گوش می رسید.
به مرور ، سکوت اول صبح با صدای درشکه ها و عابرانی که دوان دوان به سوی محل کارشان می رفتند شکسته شد. در میان جمعیت استفان، کارمند وزارتخانه هم دیده می شد که خسته و خمیازه کشان به سمت اداره روان بود.
گدای ژنده پوش که با نهایت بی نزاکتی از مردم طلب کمک میکرد ناگهان جلوی استفان را گرفت و با گستاخی دست در جیب او کرد تا خود سکه ای پیدا کند. استفان که در مخمصه افتاده بود از جیب شنل خود یک اسکناس صد گالیونی درآورد و به گدا داد و روانه محل کارش شد و گدای شادمان و متعجب را پشت سر گذاشت.

تأیید شد.

آفرین پست خیلی خوبی بود. اون قسمتی که برای اولین بار اسم «استفان» رو آوردی با ید ویرگول رو بعد از جمعیت قرار می دادی نه بعد از استفان.
بهتره اسامی خاص رو وقتی اولین بار در پست میاریم توی گیومه قرار بدیم.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۸ ۲۰:۳۲:۱۳

Yeah...We will return to peak...

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
اینم باز نویسی امیدوارم بهتر بشه
صبح بود.
سنگفرش خیابان خیس بود.
جوانی در ابتدای خیابان ظاهر شد. ظاهرش خسته می زد.به سوی هدف میرفت.
هدف او نابودی یکی از مرگخواران در وزارتخانه بود.
استادش او را تحت فشار گذاشته بود ، باید آن مرگخوار را میکشت.در بد مخمصه ای گرفتار شده بود .به جلوی وزارتخانه رسید. به دنبال راهی میگشت که بدون دیده شدن وارد شود.در نهایت فکری به ذهن او رسید. تصمیم داشت از دودکش وارد شود.
دودکشی که که به دفتر مرگخوار هدایت میشد. تصمیم گرفت در محل دور تری سوار جارو شده و بر سقف وزارتخانه پیاده شود.چند دقیقه بعد او بر سقف آن مکان بود . به سختی خود را در دودکش کرد و به سمت پایین رفت. با صدای بلندی زمین خورد. به سرعت بلند شد و لباسش را تکاند.چوبدستیش را در آورد. در در زیر صندلی کمین کرد.ناگهان مرگخوار وارد شد. جنگ و جدالی در گرفت. پس از پایان پیکار به سوی خانه میرفت.خوشحال بود. چون حال استادش از او راضی بود....

تأیید شد.

آفرین خیلی بهتر شده. دو خط اول استفاده از سه نقطه مناسب تر از نقطه بود. خط آخر هم باز چهار نقطه گذاشتی که اشتباهه. شکل صحیح این علامت نگارشی اینجوریه : (...)
یه نکته دیگه هم که باز تأکید می کنم اینه که قبل از علائم نگارشی نیازی به فاصله نیست اما بعدش باید فاصله بذاری.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۸ ۲۰:۳۶:۴۹

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۲

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت
......


صبح بود...
سنگفرش خیابان خیس بود.....
جوانی در ابتدای خیابان ظاهر شد.... ظاهرش خسته می زد....به سوی هدف میرفت...
هدف او نابودی یکی از مرگخواران در وزارتخانه بود...
استادش او را تحت فشار گذاشته بود که باید آن مرگخوار را میکشت....در بد مخمصه ای گرفتار شده بود .....به جلوی وزارتخانه رسید... به دنبال راهی میگشت که بدون دیده شدن وارد شود...در نهایت فکری به ذهن او رسید.. تصمیم داشت از دودکش وارد شود
دودکشی که که به دفتر مرگخوار هدایت میشد... تصمیم گرفت در محل دور تری سوار جارو شده و بر سقف وزارتخانه پیاده شود.... چند دقیقه بعد او بر سقف آن مکان بود ... به سختی خود را در دودکش کرد و به سمت پایین رفت... با صدای بلندی زمین خورد.. به سرعت بلند شد و لباسش را تکاند.. چوبدستیش را در آورد.. در در زیر صندلی کمین کرد...ناگهان مرگخوار وارد شد... جنگ و جدالی در گرفت.... پس از پایان پیکار به سوی خانه میرفت.... خوشحال بود... چون حال استادش از او راضی بود.

داستان خوبی بود و از نظر سوژه و محتوا ایرادی نداشت. اما نحوه ی استفاده از علائم نگارشی (یا به عبارتی استفاده نکردن از علائم نگارشی) مانع از تأیید این پست می شه.
در کل این متن فقط از علامت سه نقطه استفاده کردی (البته در بعضی جاها هم از علائم جدید و اختراعی چهارنقطه و دو نقطه استفاده شده!) حتی جایی که پایان جمله هست و سه نقطه هم نداره باز به جای گذاشتن نقطه، جمله رو همینجوری به حال خودش رها کردی.
لطفاً متن رو با رعایت علائم نگارشی بازنویسی کن.

علاوه بر مورد قبل این جمله هم از لحاظ نگارش ایراد داره و فعلش با حرف ربط «که» تناسب نداره: «استادش او را تحت فشار گذاشته بود که باید آن مرگخوار را میکشت»

شکل صحیحش می تونه یکی از این دو حالت باشه که من شخصاً دومی رو پیشنهاد می کنم:

1) استادش او را تحت فشار گذاشته بود که باید آن مرگخوار را بکشد.

2) استادش او را تحت فشار گذاشته بود، باید آن مرگخوار را می کشت.

موفق باشی.


تأیید نشد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۷ ۲۰:۱۷:۰۷

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.