هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶

آنجلینا جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۴ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۶
از یو ویش!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 127
آفلاین

گریفندور
.VS
ریونکلاو

سوژه: وقتی کتی مدیر می‌شود!



همیشه دلم می‌خواست یه داستان حماسی غم‍گین رو تو دل یه ملودرام کمدی جا بدم. می‌پرسین چجوری؟ بخونین.


دفتر مدیریت جادوگران، دو نصفه شب.


خیلی چیز ها در باب مدیریت جادوگران عوض شده بود. اولین چیزی که به چشم می آمد، خود ظاهر اتاق مدیریت بود. دیوارها همه به بنفش و قرمز تغییر رنگ داده بودند. دیگر خبری از گلدان‌ها و حشراتی که سابقاً همه‌جای دفتر مدیریت را اشغال کرده بودند، نبود. به جای آن، تا دلت می‌خواست همه جا کاناپه های گل گلی رنگ وارنگی به چشم می‌خورد. در و دیوار دفتر پوشیده از پوسترهای قاب گرفته‌ی بازیگران سریال "بازی تاج و تخت" و خوانندگان مشنگی سبک متال بود. پرده‌ی ضخیم زربافتی با نقش و نگار شیردال گریفندور، پنجره را کامل پوشانده بود تا صبح و شب، اتاق مناسب خواب باشد. شمع های فراوانی که گوشه و کنار اتاق روشن بود، باعث شده بود تا بوی خوش‌آیند آتش با بوی غلیظ "دوسیب آلبالو"یی که از سمت میز مدیریت می‌آمد درآمیزد. پشت میز، دختر موطلایی‌ای به پشتی صندلی‌اش تکیه داده بود و پاهایش را روی میز، روی هم انداخته بود. خود او، دومین تغییری بود که بعد از آن‌که چشمتان یه ظاهر شلوغ اتاق عادت کرد، متوجه آن می‌شد. کتی بل، خوشحال و خرسند، در حالی که با یک دست بچه گربه‌ی خپلی که روی پایش لم داده بود را نوازش می‌کرد، به مسند مدیریت تکیه زده بود. مابقی اعضای تیم کوییدیچ گریفندور، روی چندتا از کاناپه های طرح‌دار، گرد هم نشسته بودند و منتظر نوبت دوسیب آلبالویشان بودند. صدای تق تقی از سمت در اتاق به گوش رسید. کتی با بی‌حوصله‌گی به سمت در برگشت.
- کیه؟
- جوخه‌ی سرکشی شماره‌ی هفت هافلپاف.
- با اینکه حوصله‌ی دیدن هیچ‌کدومتون رو ندارم، بیاین تو!

در باز شد و جسیکا ترینگ، آملیا فیتلوورت و آدر کانلی وارد شدند.
- خانوم مدیر، کل محوطه قلعه رو سرکشی کردیم. خبری از نقطه‌تون نبود. ساعت دو شده، شیفت ما تموم. می‌تونیم بریم بخوابیم حالا؟
- خیله خب باشه. فقط مطمئن شین قبل از رفتنتون، جوخه سرکشی شماره هشت اسلیترین رو بفرستین جاتون.
- شب شما بخیر خانوم مدیر.
- کتی نمی‌کشی بچرخون نخوابه!

این همه تغییرات از کجا شروع شده بود؟

فلش بک. سه روز پیش، تمرین کوییدیچ.

همه‌ی اعضای تیم وسط زمین کوییدیچ حاضر و آماده بودند، اما اتفاق بسیار نادر و عجیبی رخ داده بود، آرسینوس دیر کرده بود! داشتند کم کم نگران می‌شدند که سر و کله‌ی آرسینوس، نه از سمت قلعه، بلکه از سمت جنگل ممنوع پیدا شد.
-خب، چطورین گوگولی مگولی‌های خودم؟

اعضای تیم:
- رفته بودم جنگل ممنوع تا یه محوطه خلوت و خالی دبش پیدا کنم که از این به بعد تمرین‌هامون رو اونجا بزنیم.

آنجلینا اولین کسی بود که اعتراض کرد.
- داری شوخی می‌کنی دیگه؟ می‌دونی چند جور جونوور خطرناک و چندتا تله و طلسم ناجور تو اون جنگل هست؟ همینجا چشه؟
- همینجا موش داره، موش هم گوش داره! می‌خوام برای بازی آخر یه سری تاکتیک فوق سری بهتون یاد بدم که شتک کنین ریونکلاو رو.

پروتی که اصلا از ایده‌ی رفتن به وسط جنگل ممنوع خوشش نیامده بود گفت:
- خب دیگه دوستان، فکر نکنم برای بازی تمرینی هم داور احتیاج داشته باشید. من بر‌می‌گردم قلعه به درس و مشق‌های عقب افتاده‌ام برسم.

آرسینوس گفت:
- کجا می‌ری پروتی؟ بدون داور چطوری اشتباهاتمون رو بدونیم؟ اتفاقا تو رو بسیار لازم داریم. نمی‌خواد از چیزی بترسی، ما خودمون توی گروهمون یه مرگخوار و یه دیوانه ساز و یه بتمن داریم! این کتی خودش از اون سه تا بد تره! موجودات جنگل باید از ما بترسن نه ما از اونها!

و اینگونه آرسینوس همه را مجاب کرد تا به سمت جنگل ممنوع به راه بیافتند. آنجلینا هم نسبت به تمرین در جنگل ممنوع حس خوبی نداشت. خصوصاً آن‌روز، مدام احساس می‌کرد که افرادی از پشت درخت‌ها به آنها خیره شده اند. اما هربار سر می‌گرداند، چیزی به جز انبوه درختان و چند سنجاب ماجراجو نمی‌دید. بلاخره به محوطه‌ای با درختان تُنُک‌تر رسیدند که آرسینوس برای تمرینشان پیدا کرده بود. دور هم جمع شدند تا به صحبت‌های مربی گوش کنند. هنوز چند دقیقه‌ای از صحبت‌های آرسینوس نگذشته بود که ناگهان درختان سمت راست به طرز غیرعادی شروع به تکان خوردن کردند. احساس خطر به‌شدت در آنجلینا قوت گرفت. ناخودآگاه دستش به سمت چوبدستی‌اش رفت. این حرکت غیر ارادی، سایر اعضای تیم را هم هشیار کرد، همه‌ی سرها به سمت درختان جنبان چرخیده بود. حالا به وضوح پیکره‌های سیاهی از لابه‌لایشان معلوم بود که نزدیک و نزدیک تر می‌شدند. زمانی که اولین آنها از سایه‌ی درختان بیرون آمد تا نور آفتاب چهره‌اش را روشن کند، فریادی حاکی از ترس و تعجب از دهان بیشتر اعضای تیم برخاست. تازه واردان هیبت نیمه انسانی هولناکی داشتند. بدن های نیمه لختشان درشت و ورزیده بود. پوست آبی رنگ و چشمانی یکدست قرمز داشتند، بدون هیچ سفیدی در چشم. هیچ کدام مو بر سر نداشت، به جایش، همه‌ی آنها نشانه هایی را بر سر و پیشانی خالکوبی کرده بودند. آرسینوس بهت زده زمزمه کرد:
- خواب خوارها!

پروتی جیغی کشید و همزمان یکی از خواب خوارها با سرعت باور نکردنی به سمت او حمله آورد. آرسینوس طلسم مرگباری را به سمت او فرستاد اما طلسم از روی پوست زخیم خواب خوار کمانه کرد. بقیه‌ی خواب خوار ها هم در یک چشم به هم زدن حمله کردند. بتمن مشت محکمی را حواله‌ی کله‌ی بزرگ ترینشان کرد که سعی داشت پروتی را همراه خودش ببرد. خواب خوار تلوتلو خورد و نهایتاً نقش زمین شد. ترامپ مثل بزدل‌ها قصد فرار داشت که توسط خواب خوار قد بلندی به داخل جنگل کشیده شد. مون سعی کرد به دنبالش برود اما خواب خوار دیگری سر راهش سبز شد. مون جلو رفت تا بوسه ای نثارش کند، اما رقیبش که ظاهراً به اثرات ناراحت کننده‌ی مون مقاوم بود، قبل از اینکه به او نزدیک تر شود، دست قدرتمندش را دور گلوی مون مشت کرد و او را از زمین بلند کرد. آنجلینا هنوز فلج شده از بهت و شوک، توانایی هیچ حرکتی را نداشت تا اینکه احساس کرد جیمز به پشت سرش چک زد.
- بدو آنجلینا!

جیمز دست آنجلینا را گرفت و او را با خود به سمت مخالف جنگل دواند. هنوز چند قدمی دور نشده بودند که یکی از خواب خوار ها از پشت سر به دنبالشان دوید، با نزدیک شدن به آنها خودش را روی زمین انداخت. با هر دستش، یکی از مچ‌های پای آنجلینا و جیمز را گرفت و هر دوی آنها را به زمین انداخت. آنجلینا با هراس وحشتناکی تقلا می‌کرد تا مچ پایش را آزاد کند. اما خواب خوار که ازهر دوی آنها قوی تر بود، شروع به کشیدن آنجلینا و جیمز به روی زمین کرد. آنجلینا آرسینوس را دید که بلاخره ترکیب چند طلسمش روی یکی از این موجودات اثر کرده بود، اما خواب خوار دیگری به سمتش آمد و مشت محکمی به سرش کوبید. آرسینوس هم نقش زمین شد. یکی دیگر از آنها با یک دست پروتی را از موهایش گرفته بود و به سمت داخل جنگل می‌کشید و با دست دیگرش کلاه گروهبندی را می‌برد. در این میان، کتی تنها کسی بود که در لحظه‌ی حمله‌، سریع و منطقی عمل کرده بود. روی جارویش پریده بود و حالا پرواز کنان جرقه‌های قرمز رنگی را به آسمان می‌فرستاد. خواب خواری که آرسینوس را زده بود، پیکر بی‌هوشش را روی شانه‌اش انداخت تا ببرد که کتی به سمتش هجوم آورد. آنجلینا فریاد زد:
- نه کتی! برو! فرار کن! کمک بیار.

اما کتی به خواب خوار نزدیک تر شد.
- اکسپکتو پاترونوم!

شاهین نقره‌ای رنگی از نوک چوبدستی کتی خارج شد و مستقیم به سمت خواب خوار رفت و به سینه‌اش کوبید. آرسینوس به روی زمین افتاد و به موقع به هوش آمد تا خودش را از زیر بدن آن موجود، درست قبل از زمین خوردنش کنار بکشد. کتی به پاترونوسش اشاره کرد که به خواب خواری که کلاه گروهبندی و پروتی را می‌برد حمله کند. آرسینوس هم که حالش جا آمده بود، به تبعیت از کتی پاترونوسی ساخت. ماهی پیرانای نقره ای آرسینوس به سمت آنجلینا و جیمز آمد. خواب خوار برای لحظه‌ای مچ پای آنجلینا را رها کرد. آنجلینا این فرصت را غنیمت شمرد و سینه خیز به سمت چوبدستی اش که چندمتر آنطرف تر از دستش رها شده بود رفت. چوبدستی را برداشت، غلتی زد و سعی کرد پاترونوسی به سمت آن یکی خواب خواری که گلوی مون را گرفته بود بفرستد. صدای پای افراد زیادی که به آن سمت می‌دویدند به گوش می‌خورد. آنجلینا با فکر به اینکه به زودی نجات پیدا می‌کنند فریاد زد:
- اکسپکتو پاترونوم!

اسب نقره‌ای رنگی شکل گرفت و یک راست به یاری مون رفت. از سمت دیگر، رز ویزلی، لینی وارنر و چند ارشد دیگر وارد میدان مبارزه شدند. خواب خوارها که خودشان را در اقلیت می‌دیدند تصمیم به فرار گرفتند. چندین پرتو طلسم های رنگارنگ به سویشان پرتاب شد، اما به لطف پوست زخیم و سرعت زیادشان، موفق به فرار شدند. بعد از چند دقیقه معلوم شد که اعضای تیم خوش شانس بوده‌اند و هیچ‌کدامشان آسیب جدی ندیده است. لینی و رز نگاهی به هم رد و بدل کردند و سپس جفتشان به سمت کتی برگشتند:
- کارت حرف نداشت کتی بل.
- خوشحالم که علامت‌هایی که فرستادم رو دیدید.
- می‌تونستی خودت پرواز کنی و بیای کمک جمع کنی، اما از جاروت اومدی پایین و کنار دوست‌هات جنگیدی. این حرکتت خیلی تحسین برانگیزه.

رز ادامه داد:
- ابتکارت تو استفاده از طلسم پاترونوس علیه خواب خوارها هم فوق العاده بود. ظاهراً تنها چیزی بوده که رو این موجودات تاثیر قوی داشته.
- خجالتم می‌دین. این‌ها دوست‌هامن، وظیفه‌ام بود کنارشون بمونم.
- پایبند بودن به وظیفه توی همچین شرایطی کار سختیه. اینه که من و لینی خواستیم یه چیزی رو بهت بگیم.
- من و رز دیگه از مدیریت جادوگران خسته شدیم و می‌خوایم بریم پی زندگیمون. مدت‌ها بود برای یه جانشین مناسب دچار تردید بودیم، ولی فکر کنیم که بلاخره پیداش کردیم.


زمان حال. ساعت یک بعد از ظهر، پشت در مدیریت مدرسه.

جینی ویزلی و رز زلر، دیس سوفله‌ی مرغ و کاسه‌ی سوپ قارچی را که کتی سفارش داده بود بعد از مدیتیشن اعضای گروه کوییدیچ گریفندور به دفتر بیاورند را در دست نگه داشته بودند و با تعجب به یکدیگر نگاه می‌کردند. از داخل اتاق مدیریت صدای آهنگ گوشخراش و عربده های لاینقطعی به گوش می‌رسید.

- می‌خوای یه بار دیگه در بزن شاید بشنون.
- والا با این صدای عربده بعید می‌دونم کسی چیزی بشنوه. میگم رز شاید یکی بهشون حمله کرده! بیا در رو باز کنیم بریم تو!
- باشه عقب بایست. آلوهومورا!

در باز شد و جینی و رز با منظره فوق العاده عجیبی مواجه شدند. کتی، جیمز و آنجلینا خم شده بودند و با ریتم آهنگ کذایی، کله هایشان را به شدت تکان می‌دادند. آرسینوس کمی آنطرف تر کلاه گروهبندی را روی سرش گذاشته بود و با کلاه، هد بنگ می‌زد. مون، ترامپ و بتمن یک گوشه‌ی اتاق را خالی کرده بودند و ماش بیت کوچکی تشکیل داده بودند. دست‌هایشان را در قفسه سینه قفل کرده بودند و محکم به بازوهای هم می‌کوبیدند. پروتی روی یکی از کاناپه ها بالا و پایین می‌پرید. گربه‌ی بیچاره‌ی کتی یک گوشه اتاق، تمام موهایش سیخ شده بود و به طرز عصبی فش و فش می‌کرد. از داخل لپ‌تاپ کتی روی میز مدیریتش، تصاویر متحرکی از افرادی با نقاب های وحشتناک به چشم می‌خورد، صداها هم از همانجا می‌آمد.
جینی ویزلی با تعجب به صفحه لپ‌تاپ خیره شده بود.
- به حق تنبون خال خال پشمی مرلین! مرگخوارها صورتشون میخ درآورده!

کتی آهنگ را قطع کرد.
- این‌ها مرگخوار نیستن، این‌ها گروه "اسلیپ نات" هستن. داشتیم مدیتیشن می‌کردیم.
- غذاتون رو کجا بذاریم؟
- بذارینش همونجا رو میز. دفعه بعد هم در بزنین.

جینی و رز:

وقتی همگی نهارشان را نوش جان کردند، نوبت به بحث و گفت و گو راجب کوییدیچ رسید. آرسینوس که این مدت به واسطه‌ی مدیر شدن کتی، اندکی خیالش راحت شده بود و این سری تمرین‌ها را خیلی شل‌تر گرفته بود، گفت:
- بعد ناهار یه چرت بزنیم، بعدش می‌ریم تمرین.

آنجلینا گفت:
- نمی‌شه الان بریم که یک ساعت بیشتر تمرین کرده باشیم؟ من دلشوره دارم حس می‌کنم هیچی تمرین نکردیم.

جیمز گفت:
- دلشوره نداشته باش بابا! کتی الان تنها کسیه که منوی مدیریت داره. هرچیزی که بشه زوپسی می‌زنه درستش می‌کنه.
- راست می‌گه انجل. من هواتون رو دارم. دنیا دو روزه بابا! بیا خوش بگذرونیم فسق و فجور کنیم.

همانطور که کتی حرف می‌زد، اتفاق عجیبی برای آنجلینا افتاد. احساس کرد که دارد به تمام اطرافش از پشت یک طلق نگاه می‌کند. انگار این دنیایی که می‌دید فقط تصویری روی یک طلق بود، و زیر آن یک لایه‌ی خیلی محو از یک دنیای دیگر قرار داشت. پشت چهره‌ی خندان کتی موقع حرف زدن، یک چهره‌ی گریان به سختی نمایان بود. آنجلینا محکم پلک زد. خیالاتی شده بود.


ساعت چهار بعد از ظهر، زمین بازی کوییدیچ.

با توجه به مدیر بودن کتی، دیگر لازم نبود برای تمرین به وسط جنگل بروند. کتی جوخه‌ی سرکشی شماره‌ی چهارده هافلپاف را مامور کرده بود مقابل دروازه‌ی ورود یبایستند و تا پایان تمرین، هر کس قصد خروج از قلعه داشت را در جا طلسم کنند. تمرین آن روز به نعمت منوی مدیریت، عالی پیش می‌رفت. بچه‌ها همه با روحیه‌ی بالا و به بهترین نحو ممکن بازی می‌کردند. حتی ترامپ هم یک بازدارنده را رد نمی‌داد. تمرین آنچنان بدون نقص بود که در آخر، حتی آرسینوس نتوانست از چیزی شکایت کند. همه در حالی که با سرخوشی می‌خندیدند، زمین بازی را به سمت قلعه ترک کردند.


چند روز بعد، دفتر مدیریت جادوگران.

تیم کوییدیچ گریفندور در این مدت به حدی قوی شده بود که تصمیم گرفته بودند بعد از بازی در مقابل روینکلاو، به صورت افتخاری با تیم "چادلی کنونز" مسابقه بدهند. اعضای تیم به استثنای مواقعی که در حال تمرین کوییدیچ بودند، بیشتر اوقاتشان را در دفتر مدیریت دور هم می‌گذراندند. آن روز هم به همین روال بود. کتی، روی صندلی راحتی پشت میز کارش ولو شده بود، گربه‌اش را روی دو دست بلند کرده بود و به طور مسرّانه‌ای به گربه می‌گفت:
- بگو عمّه!

آنجلینا گفت:
- کتی، ده دقیقه است داری همین کار رو می‌کنی. این گربه‌ی مادر مرده نه جوونور نماست نه قدرت جادویی خارق العاده‌ای داره. ولش کن تا جونش درنیومده!
- ولی تو آخه فکر کن چقدر بامزه می‌شه اگه یاد بگیره حرف بزنه‌! بگو عمّه!

پروتی گفت:
-حالا چرا یه چیز بهتر یادش نمی‌دی؟ بهش یاد بده بگه آناناس!
- بگو عمّه!
- میوووووو!
- خانوم مدیر پام خواب رفت به مرلین، میشه حداقل پام رو عوض کنم؟
- نخیر دوریا! می‌خواستی اون موقع که تاپیک مورد علاقه من رو با ایده مسخره‌ات به فنا می‌دادی به اینجاش هم فکر می‌کردی! یالا پات رو بگیر بالاتر تا نزدم بلاکت نکردم!
- ولی خانوم مدیرهمه کسای دیگه‌ای که مطلبم رو خوندن گفتن که خیلی قشنگ سوژه رو جلو بردم.
- قشنگ و زشتش رو من می‌گم! اولاً که نقطه کم گذاشته بودی، دو نقطه زیاد گذاشته بودی!
- ولی خانوم مدیر، محتوا چی؟ سوژه چی؟ اینهمه ابتکار به خرج دادم!
- این چیزا اینجا مهم نیست. دوساعت که یه لنگه پا واستی، ده امتیاز هم که از گروهت کم شه، یاد میگیری درست نقطه گذاری کنی.

در این لحظه صدای در بلند شد.

- حالا اگه گذاشتن ما دو کلمه یاد گربه‌مون بدیم، بیا تو!

گویل از در وارد شد.
- روز شما بخیر خانوم مدیر. اومدم خدمتتون بابت اعتراض.
- چی‌شده حالا؟
- خانوم مدیر با یوآن دوئل کردم زدم شتکش کردم!
- تو خیلی بی‌جا کردی! یوآن ارشد خفن گریفه! عطسه هم کنه از توی تازه وارد بهتر نمره می‌گیره! لابد اعتراض هم داری به نتیجه‌ات؟!
- ولی آخه من با هرکی حرف می‌زنم، هیچکس ننشسته حتی یک بار از اول تا آخر پست جفتمون رو بخونه! باور بفرمایید من خیلی خوب نوشتم!
- خوندن لازم نیست! دوئل تو و یوآن نتیجه‌اش معلومه، ملت وقتشون رو از چاه مرلین‌گاه نیوردن که! داری میری در رو هم باز بذار!

گویل سرش را پایین انداخت و همانطور که از دفتر مدیریت دور می‌شد، صدای کتی را از در بازپشت سرش شنید.
- بگو عمّه!

اخلاق جدید کتی، به سایر اعضای تیم کوییدیچ گریفندور هم سرایت کرده بود. همه‌اش هم از زیادی صمیمی بودن اعضای گروه نشات می‌گرفت. برای مثال، یک بار آرسینوس، پروفسور دامبلدور و خانم فیگ را در حال صحبت در یکی از اتاق‌های خالی قلعه دیده بود. مستقیم جلو رفته بود و عربده کشیده بود:
- بابا پیری! از موی سفیدت خجالت بکش بی‌ناموس! جلوی جادوکار وزارت‌خونه با دوشیزه فیگ خلوت می‌کنی؟
- اونوقت آرسینوس جان خودت مثل فنگ به ملت می‌پری ایرادی نداره؟
- مهم اینه که من ناموس دارم!


صبح روز مسابقه.

جو هاگوارتز در این مدت خیلی تغییر کرده بود. بیشتر اعضای سایت از ترس بسته شدن شناسه‌شان، مجبور به تحمل انواع و اقسام آزارها و حرف‌ها بودند.
البته گریفندوری ها خیلی کم‌تر متوجه این تغییرات بودند. به هر حال مدیر جدید، یک گریفندوری دو آتیشه بود. برای همین، آن روز صبح ورزشگاه مملو از گریفندوری هایی بود که برای حمایت تیمشان آمده بودند. کتی سفارش داده بود تا برای مسابقه، دو عدد شیردال واقعی از مصر بیاورند! شیردال‌ها را پایین دروازه‌ی گریفندور بسته بودند. هرازگاهی صدای غرششان به آسمان بلند می‌شد.

بازی با سوت داوران بازی آغاز شد. هر چهارده بازیکن به صورت همزمان به پرواز درآمدند. سرخ‌گون دست جیسون بود و به سمت دروازه گریفندور حمله می‌کرد. مون بازدارنده‌ی بی نقصی به سمتش فرستاد. بازدارنده به دست جیسون خورد و سرخ‌گون از دستش خارج کرد. آنجلینا که درست پایین جاروی جیسون فرصت طلبانه منتظر بود، آن را گرفت و یک ضد حمله را به سمت دروازه ریونکلاو شروع کرد. یک هفته‌ای می‌شد که با اینکه آنجلینا شادترین زمان زندگیش در هاگوارتز را گذرانده بود، بیشترین میزان اضطراب از اینکه چیزی درست نیست را داشت.
برای مثال، همین حالا که با اقتدار به سمت دروازه روینکلاو می‌رفت، ناگهان حس کرد که از عرق سردی خیس شده است. به پشت سرش برگشت تا یک پاس به عقب بدهد. کتی به خوبی متوجه نیت آنجلینا شد و در حالی که دست هایش را باز می‌کرد تا سرخ‌گون را دریافت کند، چشمکی به آنجلینا زد. بار دیگر آنجلینا احساس کرد که به یک دنیای طلقی خیره شده است. این بار از پس چهره‌ی آرام و خندان کتی، چهره خشم آلود و آبی رنگی با چشم‌های قرمز را می‌دید که به طرز ناخوشایندی برایش آشنا بود.
آنجلینا ناگهان چرخی زد و سرخ‌گون را به بتمن پاس داد. بتمن کمی دیر واکنش نشان داد و ناچار شد توپ را با سر انگشتانش بگیرد. اما این حرکت یک‌دفعه‌ای آنجلینا، ریتا و دستمال توالت را هم غافل‌گیر کرد که به سمت کتی خیز برداشته بودند. بتمن مستقیم به سمت گرنت رفت و اولین گل گریفندور را به ثمر نشاند.

صدای طرفداران به هوا برخاست و شیردال‌ها غرش کردند.
آنجلینا اما هنوز به خودش نیامده بود.
به خودش نهیب زد:
- الآن وقت این کارها نیست!

گرنت توپ را برای چراغ راهنمایی فرستاد.
چراغ موفق شد مون را دور بزند. باید دنبالش می‌رفت.

ترامپ از سمت دیگر راه را بر چراغ راهنمایی بست. چراغ چاره ای نداشت جز اینکه به عقب پاس بدهد. دستگاه توپ پرت کن، توپ را گرفت. و چون دستگاه توپ پرت کن بود، فکر کرد می‌تواند از همان فاصله توپ را به سمت دروازه پرتاب کند. نشانه گیری‌اش کاملاً درست بود، اما فاصله‌ای که با دروازه داشت وقت کافی به کلاه گروهبندی داد تا به سمت مناسب دروازه برود و سرخ‌گون را بگیرد.

خود کلاه آغازگر بازی بود. به آنجلینا پاس داد. آنجلینا با تندترین سرعتی که جارویش اجازه می‌داد به سمت دروازه روینکلاو حرکت کرد. سایه شخصی را روبرویش دید. دیرتر از آن بود که بتواند از سرعتش بکاهد. به جایش جارویش را نود درجه سربالا گرفت و از بالای سر ریتا اسکیتر رد شد. سپس در لحظه‌ای که به سمت دروازه پایین می‌آمد، جیمز و لینی را دید که به سرعت از جلویش به سمت بالا می‌رفتند. حتماً گوی زرین را دیده بودند.

آنجلینا سعی کرد روی کار خودش تمرکز کند. بتمن را در سمت راست دروازه دید و به او پاس داد. گرنت که این بار مصمم بود از بتمن گل نخورد، به حلقه‌های سمت راست دروازه نزدیکتر شد. آنجلینا به سمت چپ دروازه رفت. کتی هم داشت خودش را می‌رساند. در یک هم‌کاری تیمی مثال زدنی، بتمن خیلی سریع به کتی که میانه‌تر بود پاس داد و کتی هم به آنجلینا. قبل از اینکه گرنت فرصت کند جایگیری خود را عوض کند، آنجلینا گل دوم گریفندور را وارد دروازه سمت چپ ریونکلاو کرده بود.

آنجلینا به آسمان نگاه کرد تا شاهد نتیجه تعقیب و گریز لینی و جیمز باشد. خیلی از زمین مسابقه دور شده بودند و سخت می‌شد دید کدامیک جلوتر از دیگری قرار دارند. هنوز اوج می‌گرفتند تا آنکه هر دو ناگهان فرود آمدند. وقتی نزدیک‌تر شدند، آنجلینا جیمز را دید که دست راستش را بالا نگه داشته بود. مسابقه تمام شده بود! احساس خوشحالی بعد از پیروزی در این مسابقه برای هر گریفندوری بی نظیر بود. سینه‌ی همه‌ی آنها از شعف لبریز بود. آنجلینا هم مانند هر گریفندوری دیگر خوشحال بود و مانند سایر اعضای تیم، به سمت جیمز پرواز کرد تا او را در آغوش بگیرد. اما باز دوباره لرزشی در تنش پیچید که ربطی به سرمای هوا نداشت. باز احساس می‌کرد هر آنچه که می‌بیند یک تصویر پوشالی طلقی است. همه چیز خیلی خوب تر از آن بود که حقیقت داشته باشد. مثل یک رویای شیرین بود. احساس کرد در حقیقت چشمانش بسته‌اند، هرچند احساس می‌کرد بازند. سعی کرد چشمانش را باز کند. احسای کرد یک لایه پلک دوم، از زیر چشمان بازش شروع به باز شدن کرد، انگار هر چشمش دو لایه پلک داشته باشد. با باز شدن پلک دوم، تصویر طلقی روبرویش کنار رفت.


حفره هایی در زیر زمین، جایی در زیر جنگل ممنوع.

اندکی طول کشید تا چشمان آنجلینا به نور کم عادت کرد. درد شدیدی همه‌ی بدنش را فرا گرفته بود.
در فضای خالی تاریکی بود که به نظر می‌آمد حفره‌ای در زیر زمین است. بوی شدید کود و خاک به سختی اجازه نفس کشیدن می‌داد. ریشه های درختان، اینجا و آنجا از سقف بیرون زده بودند.
تنها منبع روشنایی اتاق، قارچ‌های فسفری‌‌ای بوندند که روی دیوارها روییده بودند.
آنجلینا داخل یک نیم استوانه شیشه‌ای ایستاده بود و تیزی سوزنی را در پس گردنش احساس می‌کرد. دستش را به پشت سرش برد و با سختی، سوزن را که به یک کابل بزرگ متصل بود بیرون کشید.

بلافاصله تلو تلو خورد و به زمین افتاد. دوست داشت فکر کند که کجاست و چه بلایی به سرش آمده ولی غریزه‌اش می‌گفت ضعیف‌تر از آن است که مدت زیادی به‌هوش بماند و بهتر است انرژی‌اش را برای کارهای مهمتری ذخیره کند. جایی درون قلبش می‌دانست هم‌تیمی هایش هم جایی در همین نزدیکی در خطر هستند. به سختی روی دوپا برگشت و درحالی که دستش را به دیواره حفره گرفته بود، از آن حفره خارج و وارد حفره‌ی بزرگتری شد. گوشه‌ی اتاق یک نیم استوانه‌ی شیشه‌ای دیگری قرار داشت. قدم‌هایش را تا جایی که می‌توانست تند کرد. درون استوانه، کتی با چشم‌های بسته ایستاده بود. آنجلینا شانه‌هایش را گرفت و او را به جلو خم کرد. سوزن دیگری متصل به کابل تیره رنگی به داخل نخاع کتی رفته بود. آنجلینا سوزن را بیرون کشید. وزن کتی به سمت جلو سنگینی کرد و هر دو نقش بر زمین شدند.
آنجلینا با صدایی آرام، اما لحنی پر اضطراب گفت:
- کتی! کتی! بیدار شو کتی! چشمات رو باز کن...

اما کتی تکان نمی‌خورد. آنجلینا صورت خودش را نمی‌توانست ببیند، اما دست‌های کبود شده‌ی خودش را می‌دید. در مقایسه با صورت و دست‌های کتی، می‌توانست ببیند که دوستش در مقایسه با او جنگ سخت تری را به نمایش گذاشته بوده است. ظاهراً هرآنچه آنجلینا از ماجرای حمله‌ی خواب خوارها به خاطر داشت، حداقل تاآنجا که کتی به کمکشان شتافته بود حقیقت داشت. با بیشترین هراسی که به عمرش تجربه کرده بود، دستش را به زیر گلوی کتی برد. نبضش میزد، اما به آرامی. ضعیف‌تر از آن بود که به هوش بیاید. آنجلینا بار دیگر روی دوپا ایستاد، و این‌بار، به سختی کتی را هم با خود بلند کرد. دست های کتی را از روی شانه‌های خودش رد کرد و سعی کرد او را با خود به بیرون از اتاق بکشد. بی‌اختیار شروع به حرف زدن کرد. فقط توان نجوا را داشت:
- کتی دووم بیار! دارم می‌برمت خونه. خوب میشی کتی...

به سمت دیواره‌ها رفت تا حداقل قسمتی از وزن خودش و کتی را به روی دیوار بیاندازد. هر پایش را به اندازه صد کیلو سنگین احساس می‌کرد. دستش را به دیوار تکیه داد و احساس کرد که دیوار اندکی می‌لرزد. انگار پاهایی بالای سرش در حرکت بودند. پاها نزدیک‌تر و نزدیک‌تر می‌شدند. کم کم صداهایی نیز شنیده می‌شد:
- آرسینووووووووس!
- موووووووون!
-عاااااارسییییی!

صداها از روزنه بسیار کوچکی در سقف می‌آمد. آنجلینا تا جایی که می‌توانست خودش را به سمت روزنه کشید و سعی کرد فریاد بزند:
- آرتور...

ولی تنها نجوای آرامی از گلویش خارج شد. چشمانش زیر فشار وزن کتی و تلاشش برای رو به سقف صاف ایستادن سیاهی می‌رفت. صداها داشت دورتر می‌شد. سرش را به سمت روزنه گرفت و با تمام توانش گفت:
- آرتور!

نتوانسته بود فریاد بزند. اما صدایش آنقدری بلند بود که بتواند توجه آرتور را جلب کند:
- آنجلینا‌! کجایی‌؟!
- این زیر.زیر...
- آهااای! بیاین! بیاین اینجان پیداشون کردم! آنجلا برو کنار‌!

آنجلینا لنگ لنگان خودش و کتی را از زیر شکاف سقف کنار کشید. آرتور طلسم ویرانگری را به سمت آن قسمت از سقف که تا چند لحظه‌ی پیش آنجلینا ایستاده بود، فرستاد. سقف به اندازه‌ی یک حوضچه کوچک فرو ریخت و آنجلینا توانست آن بالا آرتور، آلکتو، گویندالین، گیدیون، جینی، دافنه و تقریباً همه‌ی گریفندوری ها را ببیند.
- دستت رو بده به من آنجلینا!
- اول کتی. کتی رو بگیرین...

آنجلینا به شکاف نزدیک‌تر شد. آرتور و گیدیون بر روی لبه‌ی شکاف خم شدند و بازوهای کتی را از روی شانه‌های آنجلینا برداشتند. بچه‌های پشت سرشان، کتی را دست به دست بردند و آرتور و گیدیون این‌بار به سمت آنجلینا خم شدند. دست‌هایش را گرفتند و او را بالا کشیدند. آنجلینا با آخرین رمق‌هایی که برایش مانده بود، سرش را به اطراف چرخاند. بچه‌های گریفندور را دید که خودش و هم تیمی‌هایش را روی دست بلند کرده اند و از دره‌ای در جنگل ممنوع بیرون می‌برند. پروتی را کنارش می‌بردند. موهای زیبایش، روی صورت کبودش آشفته ریخته بود. ماسک آرسینوس روی صورتش کج شده بود و گوشه‌اش ترک برداشته بود. ردای مون پاره پاره شده بود. کلاه گروهبندی، چند شکاف اضافه پیدا کرده بود. بغض آنجلینا ترکید. قطره‌های اشک صورتش را خیس کردند. جینی ویزلی آهسته موهای بافته‌اش را نوازش کرد.
- خوب می‌شین انجل.همه‌شون زنده‌ان.

آنجلینا دیگر چیزی نفهمید و بی‌هوش شد.


سه روز بعد، درمانگاه.

آنجلینا به پشتی تختش در بیمارستان تکیه زده بود و مشغول صحبت با آرتور ویزلی بود که به ملاقاتش آمده بود. آرتور گفت:
- خلاصه که هرچی ما گفتیم غیرعادیه، بچه‌ها بی‌خبر جایی نمی‌رن، کسی به حرفمون گوش نداد. می‌گفتن لابد برای تمرین کوییدیچ رفتن یه جایی دور از همه. ما هم دلواپس بودیم ولی صبر کردیم. وقتی دیگه برای مسابقه با ریونکلاو هم پیداتون نشد، فهمیدیم یه جای کار بد می‌لنگه.
- دمتون گرم. اگه شما نبودید معلوم نبود چه بلایی به سرمون می‌اومد. خواب خوارها اسیرهاشون رو به یه خواب مغناطیسی می‌برن، بعد بهشون خواب‌های شیرین القا می‌کنن و بعدش هم رویاهاشون رو با یه سوزن بیرون می‌کشن و تغزیه می‌کنن. من خودم داشتم خواب می‌دیدم از دست خواب‌ خوارها نجات پیدا کردیم و کتی مدیر شده. خیلی خواب شیرینی بود ولی همش احساس می کردم یه چیزی درست نیست. اگه بچه‌های با معرفت گریف نبودن، معلوم نبود تا کی زنده می‌موندیم.
- خوشحالم که بلاخره پیداتون کردیم. زودی خوب بشین، با مدیریت صحبت کردیم و توضیح دادیم که غیبتتون از بازی اختیاری نبوده. قبول کردن هفته‌ی دیگه مسابقه رو انجام بدین.

لبخند بزرگی بر لبان آنجلینا نقش بست. تک تک حرکت‌ها و ضربه‌هایی که در خواب در بازی مقابل ریونکلاو دیده بود را به خاطر داشت. این بار اطمینان داشت پیروز خواهند بود، بدون هیچ دلشوره و احساس بدی.


ویرایش شده توسط آنجلینا جانسون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۳ ۲۲:۴۱:۳۴
ویرایش شده توسط آنجلینا جانسون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۳ ۲۲:۴۸:۱۴

کتی بل عشق منه، مال منه، سهم منه!
قدم قدم تا روشنایی،
از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!





?You want to know what Zeus said to Narcisuss
"You better watch yourself"



پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶

کتی بلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۴ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۴ شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 75
آفلاین
گریفندور vs ریونکلا

موضوع: وقتی کتی مدیر میشه!




زمین کوییدیچ در اون وقت از روز مملو از تماشاگر بود. ظاهرا همه برای تماشای آخرین مسابقه با سر خودشونو رسونده بودن به زمین. دور تا دور جایگاه رو پرچم هایی با طرح های نقطه ای شکل پوشونده بود. ملت لباس هایی با طرح نقطه به تن کرده بودن و روی صورت هاشون رو با رنگ، نقاشی های نقطه نقطه کشیده بودن. دیوار های ورزشگاه با نقطه های صورتی و بنفش رنگ شده بود. معلوم نبود این زمین بازیه یا نقطه چین!

-کات ببینم...آقا گفتم کات کنید! این چه وضعیه؟ کدوم تسترالی نمایشنامه رو اینطوری نوشته؟

دوربین خاموش شد. تهیه کننده درحالیکه سعی میکرد کارگردان عصبانی رو آروم کنه، با حرکات ابرو به یه چیزی پشت سر کارگردان اشاره میکرد. کارگردان عصبانی که هنوز دق دلیش کامل خالی نشده بود و میخواست چندتا فحش آبدار دیگه هم نثار کسی کنه که این وضعیت رو درست کرده، با اشارت تهیه کننده، علی رغم میلش برگشت و با چهره نویسنده، چشم تو چشم شد.
- اوه داشتم میگفتم این خلاقیت بی نظیر رو کی به خرج داده. تا حالا همچین سوژه نابی رو فیلمبرداری نکرده بودیم به جون شوما!

عوامل فیلمبرداری:

کارگردان: خب همه چی تکمیله؟صدا؟دوربین؟اکشن!

دوربین دوباره روشن شد تا از زوایای ورزشگاه فیلم بگیره. همون لحظه صدای گزارشگر از بلندگوی جادویی به گوش رسید.
- یک دو سه امتحان میکنیم...اهم...با سلامی دیگر خدمت کوییدیچ دوستان. با شما هستیم در آخرین دور از مسابقات کوییدیچ بین مدرسه ای هاگوارتز. مسابقه هنوز آغاز نشده و منتظر حضور اعضای دو تیم هستیم. آهان! به نظر میرسه که بالاخره دارن وارد زمین میشن.

دوربین زوم کرد روی اعضای دو تیم ریونکلا و گریفندور از دو جهت مختلف وارد زمین میشدن. ولی شکی نبود یه چیزی با همیشه فرق میکرد. چی میتونست باشه؟ چهره های دلزده اعضای دو تیم؟ حرکات کند و خسته و شونه های خمیدشون؟ یا لباس هاشون که طراحی متفاوتی داشت؟
با ورود دو طرف سکوت بر ورزشگاه حاکم شد. اعضای دو تیم خیلی از این وضعیت راضی به نظر نمیرسیدن. نگاه خیره حضار به شدت عصبی و معذبشون کرده بود. جز کتی بل که مثل همیشه مشخص بود عین خیالش هم نیست. دیوونه بود دیگه!

- پناه بر مرلین! این دیگه چه لباسیه؟

دیگه از لباس و ردای کوییدیچ خبری نبود. به نظر میرسید 14 تا توپ وارد زمین شده باشن که فقط از روی رنگ قرمز و آبیشون مشخص بود کی به کین!
وقتی دو طرف مقابل هم صف کشیدن صدای همهمه ورزشگاه رو پوشوند. همه با دست دو تیم رقیب رو به هم نشون میدادن و زیرلبی پچ پچ میکردن. بعضا صدای خنده های تمسخر آمیز از گوشه و کنار جایگاه تماشاچیا بلند شد.
در نتیجه چراغ راهنمایی زیر فشار این نگاه ها، هر سه تا چراغش سوخت و آنجلینا در حالیکه داشت به ارواح بزرگ و کوچیک

مدرسه فحشای آبدار میداد راهشو کشید تا از زمین بره بیرون.
همون لحظه که لینی در حال آروم کردن چراغ بود و آرسینوس وارد زمین شده بود تا آنجلینای خشمگین رو قانع کنه برگرده سرجاش، توجه ملت برای اولین بار از لباس های بازیکن ها به پیرمرد ریش دراز عینکی لاغری جلب شد که به آرومی وارد زمین میشد. عینک نیم دایره ایش که زیر آفتاب میدرخشید، بسیار آشنا به نظر میرسید. یه بار دیگه جایگاه تماشاگرارو همهمه پوشوند. تا اینکه پیرمرد رسید به وسط زمین بازی. و اون شخصیت مرموز کسی نبود جز...سرایدار جدید مدرسه!

حاجی ریش دراز مدرسه رو از وقتی که فیلچ بازنشسته شده بود جاش آورده بودن. حاجی ریش دراز به شدت دوست داشت ادای آدمای مهم رو دربیاره چون خودش هیچوقت شخصیت مهمی نبود. اون لحظه هم با آرامش از زیر رداش یه جارو بیرون کشید تا مشغول نظافت بشه و به ریش نداشته ملت بخنده تا هر ریش درازی دیدن فکر کنن طرف دامبلدوره.

درست همون لحظه یه پاتیل پرنده چرخ خوران از آسمون تخته گاز اومد و حاجی رو زیر گرفت.
ملت با قیافه های پوکر فیس زل زده بودن به هکتور که حاضر نبود از تو قابلمه ش پیاده شه مثل بچه ها فریاد "دوباره دوباره یه بار فایده نداره" رو سر داده بود.

تا اینکه پاتیل حوصله ش سر رفت و هکتورو شوت کرد از پاتیل بیرون.
- خب ظاهرا داور هم از راه رسید. به نظر میاد داورم مثل بازیکنا لباس پوشیده. اوه ولی اونی که تنشه توپ نیست! ظاهرا داور ترجیح داده از یکی از پاتیلاش به عنوان پوشش استفاده کنه. خدا عاقبت این بازیو به خیر کنه!

بالاخره داور بعد مبلغی ویبره زدن و به زور چشم غره دو تیم و نویسنده و خواننده و بیننده، رضایت داد سوت آغاز مسابقه رو به صدا در بیاره.
بازیکن ها با قیافه های اخمو در بین هلهله و شادی جمعیت سوار جاروهاشون شدن. بازی که با این وضعیت معلوم نبود قراره چه نتیجه ای داشته باشه!
ولی چی شد که کار به اینجا رسید؟

فلش بک- روز اعلام نتایج مسابقه قبلی

تقریبا چیزی تا غروب آفتاب نمونده بود. از پشت پنجره های بلند قلعه میشد نور کم جون خورشید در حال غروب رو دید. با این همه برای اون وقت از روز، زمانی که ملت برای شام خوردن هجوم میبردن سمت تالار، شلوغی راهرویی که دفتر مدیر توش بود غیر طبیعی به نظر می رسید.

جمعیت معترض که عموما قرمز پوش بودن، پشت در دفتر مدیر جمع شده بودن و میخواستن هر جور شده مدیر رو ببینن. البته همه جز کتی که همون دور و برا مشغول قایم موشک بازی با خودش بود.
- مدیر کوش؟ ما باید حتما ببینیمش.
- ما اعتراض داریم!
- توپ تانک فشفشه مدیر باید کشته شه!
- سوک سوک!
- کی جوابگوی این وضعیته؟

در همون حال منشی دفتر مدیر، بیرون در اتاق وایساده بود و به شدت تلاش میکرد تا ملت عصبانی گریفندوری رو قانع کنه.
- خانم مدیر برای انجام یه کار خیلی فوری رفتن به دسته زنبورهای مهاجر آنگولایی تو امر دوخت و دوز لایه اوزن کمک کنن و مشت محکمی بر دهان اسکتبار جهانی بکوبن. بلکه جامعه جهانی دست از آزار و اذیت حشرات بکشه و اونارو به رسمیت بشناسه.

تیم گریفندور:

جامعه جهانی:

آستکبار:

بچه های تیم گریفندور یکمی سرشونو خاروندن. یکیم به دور و برشون نگاه کردن. بعد دوباره کله هاشونو خاروندن. یکمی به در و دیوار و منشی نگاه کردن ولی موضوعی برای گیر دادن و حمله دوباره پیدا نکردن. بالاخره اینا جماعتی بودن که باهوشه شون آرسینوس بود.
- نگفت کی برمیگرده؟
- اونوقت نخ و سوزن با خودشون بردن واسه دوخت و دوز؟
- حالا چی چی میاره؟
- نخود و کیشمیش!
- با صدای چی؟

گرچه گریفندوریا دیگه روی هرچی مزخرف گویی رو کم کرده بودن ولی منشی به نظر خوشحال میرسید که تونسته حواسشونو از موضوع اصلی پرت کنه.
- اوه نه حقیقت نمیدونم. میدونین که خانوم مدیر سرشون خیلی شلوغه. کارای خیلی مهمی دارن. همین چند روز پیش یه جلسه اضطراری با شورای امنیت سازمان ملل مشنگا داشتن. ازشون خواسته بودن یه سخنرانی کنن در مورد تاثیر ازدواج قورباغه های سبز درختی بورکینافاسویی با گاومیش های وحشی آفریقایی بر روی سلامت محیط زیست...

بچه های تیم هم ایستاده بودن و با دقت به حرف های منشی گوش میدادن و بعضیا به و چه چه میکردن... به جز کتی!
کتی کلا تو این فازا نبود بیچاره. تو دنیای خودش بود. انقدر که دست تقدیر دلش برای کتی سوخته بود و تیم کوییدیچ گریفندور رو سر راهش قرار داده بود بلکه فرجی تو وضعیتش حاصل شه. ولی خب دست تقدیر هم بعضی وقتا زیادی خوشبینه! اما دست تقدیر علاوه بر خوشبینی، به مقدار زیادی احمق هم هست. چون نمیدونه که قراره به زودی چه بلاهایی سر خودش بیاد حتی. که البته اگه میدونست، قطعا دیگه انقدر خوشبینانه و Covfefe طور نمیشست یه گوشه!
از همون لحظه ای که ملت دور منشی جمع شده بودن تا به حرفای بی سر و ته و بی معنیش گوش بدن کتی دنبال نقطه بازی و شیطنت خودش بود. تا اون لحظه هم چیزای زیادی کشف کرده بود. چندتا عکس نقطه وسط گل و سنبل هم، رو در و دیوار نقاشی کرده بود تا کار سرایدارو زیاد کنه که یه مرتبه صدای ویز ویزی توجهشو به خودش جلب کرد.
- وای! یه نقطه پرنده!

کتی کلا موجود کنجکاوی بود. وقتی دید که یه عدد زنبور از پنجره اومده تو دنبالش راه افتاد تا بگیرتش. کسیم توجهی نداشت که کتی داره کجا میره و چیکار میکنه یا حتی یکی نبود بهش بگه نباید به زنبور دست بزنه چون جیزه! زنبور چندبار اینور و اونور رفت. ویز ویز کرد بلکه کتی بترسه و دست از سرش برداره. ولی دید خیر! کلا یارو خیلی چیزتر از این حرفاست که با این کارا بخواد بترسه. در نتیجه دید اگر زودتر تدبیری نیاندیشه از دست این بشر روی آسایش رو نخواهد دید. در نتیجه تو اولین سوراخی که دم دستش دید چپید... سوراخ کلید دفتر مدیر.

کتی خیلی غمگین شد. کتی خودزنی کرد. حتی میگن خودشم کشت ولی چون نویسنده بهش احتیاج داشت توجهی نکرد. هیچکس کتی رو دوست نداشت. کتی بدبخت بود. کتی بیچاره و تنها بود. کتی از شدت ناراحتی با خاک کوچه یکی شد. ولی کتی کسی نبود که به همین راحتی تسلیم شه. در نهایت تصمیم گرفت تا اونم از سوراخ کلید رد شه تا به زنبور برسه.

کتی چند قدم عقب رفت. یه نفس عمیق کشید و مستقیم زل زد به سوراخ کلید دفتر. کسی حواسش بهش نبود.
کتی یه نفس عمیق دیگه کشید و یه مرتبه مثل تیر به سمت در دفتر دوید. بقیه به قدری از این حرکت جا خورده بودن که نتونستن هیچ واکنشی نشون بدن و فقط به تماشای کتی پرداختن که داشت با کله میرفت سمت در و...

گـــــرومــــــب!

کتی با مغز رفت تو در دفتر. بقیه در سکوت بهش نگاه کردن که هنوز نصف بدنش اینور در مونده بود.

ملت:

صدای کتی از اونور در اومد.
- اوا لینی؟چقدر زود برگشتی تو.

اعضای تیم گریفندور:

آرسینوس زودتر از همه به خودش اومد:
- پس همه اون چیزایی که شنیدیم دروغ بود؟ سرکار رفته بودیم؟؟ مدیر این همه وقت تو اتاقش بوده یعنی؟

آنجلینا که کارد بهش میزدی خونش در نمی یومد یه تنه زد به آرسینوس.
- معلومه...مدیر این همه وقت مارو گذاشته بوده سر کار تا جواب اعتراضای مارو نده. بیا بیرون لینی ما میدونیم رفتی اون تو قایم شدی!

اما همینکه آنجلینا رفت سمت در منشی پرید جلوش.
- من که بهتون گفتم خانم مدیر برای کمک به...

آنجلینا دیگه حوصله ش سر رفته بود و طاقت شنیدن داستان سرایی منشی دفتر لینی رو نداشت. ظاهرا لینی نمیخواست با زبون خوش از دفتر بیاد بیرون تا به اعتراضات رسیدگی کنه. پس لازم بود این بار خشونت به خرج بده. تا کی خفقان؟تا کی مخفی کاری؟ تا کی دروغ و فریب؟ تا کی ایرادات الکی و بهونه های بنی اسرائیلی؟ آنجلینا جدا طاقتش سر اومده بود.

برای همین طی یه حرکت خشونت آمیز دست انداخت و یقه منشی رو گرفت. منشی هم نامردی نکرد و چنگ زد به موهای آنجلینا. درحالیکه اون دوتا به هم گلاویز بودن و مشت و لگد رد و بدل میکردن اعضای تیم دورشون جمع شده بودن و مشغول شکستن تخمه بودن.
- عالیه انگشتتو بکن تو چشمش!
- نه به شکمش مشت بزن.
-ُُُ پاشو لگد کن!موهاشو بکش.

ترامپ درحالیکه سعی میکرد از زوایای مختلف فیلم برداری کنه و هیچی رو از دست نده، دور دوتا زن گلاویز میچرخید. باید دقت میکرد قرار بود این ویدئو کلی لایک بگیره.

این وسط کسیم به وضعیت کتی توجهی نداشت که همونجوری نصفش از در آویزون مونده بود. کم کم صدای جیغ و داد کل راهرو رو برداشت. آنجلینا و منشی به قصد کشت همدیگه رو میزدن. تا اون لحظه دسته دسته مو روی زمین ریخته بود و لباساشون رو خرت خرت جر میدادن رو تن همدیگه. تو همین فاصله ترامپ برای جذاب تر شدن صحنه یه پشت پا برای منشی گرفت. منشی درحال سقوط دست انداخت یقه آنجلینارو کشید و هر دوتاشون با مغز رفتن تو در. در که از قبل توسط کتی مورد عنایت قرار گرفته بود دیگه اینهمه عنایت رو تحمل نکرد و کلا از جا دراومد.

در اثر فشار وارده کتی مثل فشنگ از توی سوراخ دراومد و پرت شد سمت میز مدیریت که درست رو به روی در بود. جاییکه لینی آماده بود تا فلنگو ببنده!

صحنه اسلوموشن شد. کتی لحظه به لحظه به لینی نزدیکتر میشد. چشمای لینی از فرط تعجب و وحشت از کاسه دراومده بود و مشخص بود نمیدونه باید چیکار کنه. قبل از اینکه لینی به خودش بجنبه کت با صدای بلندی به لینی برخورد کرد. لینی در اثر ضربه از پنجره باز شوت شد بیرون و کتی به صورت برعکس روی صندلی مدیریت افتاد.

آنجلینا آروم از روی جنازه کتلت شده منشی دفتر بلند شد. اعضای تیم گریفندور هم کم کم سر و کله شون پیدا شد. درحالیکه داشتن از همه طرف دفتر مدیر رو برانداز میکردن و به هر سوراخی سرک میکشیدن داخل دفتر شدن.
آرسینوس یکم جلوتر رفت و با بدبینی پرسید:
- پس لینی کوش؟

آنجلینا با آه و ناله صاف وایساد و بازوی دردناکشو مالش داد.
- از پنجره پرت شد پایین. نگو باید این همه راهو برگردیم دنبالش!

همون لحظه کتی دست و پایی زد تا به صورت درست روی صندلی قرار بگیره. بعد جیغ کشید:
- پیداش کردم. پیداش کردم! مال خودمه... به هیچکسم نمیدمش!

اعضای تیم آهی کشیدن. تو این وضعیت قاراشمیش کتی دست از سر نقطه بازی برنداشته بود. برگشتن تا بهش بگن الان وقت ایفای نقش نیست و باید برن دنبال لینی. اما وقتی به سمت کتی برگشتن دیدن چیزی که تو دستش بود باعث شد زبونشون از تعجب بند بیاد.

منوی لینی تو دستای کتی بود. احتمالا قبل از اینکه از پنجره بیافته بیرون از دستش افتاده بوده.

پایان فلش بک

بازیکنا با بی انگیزگی هرچه تمامتر تو آسمون سرگردون بودن. هی دور زمین میچرخیدن. دور هم میچرخیدن. هر ازگاهیم یه فحش زیر لبی نثار این وضعیت مزخرف میکردن. تا اون لحظه حتی یه دونه گل هم کسی به ثمر نرسونده بود. یه جورایی انگار که کلا دوتا تیم هدفی از حضور تو زمین نداشتن. فقط حاضر شده بودن غیبت نخورن. حق هم داشتن البته.
از لحظه ای که منو افتاد دست کتی بل سایت حتی یه روز خوش هم ندیده بود.

روز اولی که کتی بل به صورت تصادفی منودار شد، گریفندوری ها خوشحال شدن چون تصور میکردن داشتن یه مدیر گریفندوری میتونه به نفعشون باشه. ولی توجه نکرده بودن افتادن منو دست یه دیوونه میتونه عواقبی هم داشته باشه.

چندباری سایت بسته شد چون کتی هر دکمه ای رو که روی منو میدید فشار میداد. یه مدت همه شناسه ها بسته شدن وقتی که دوباره باز شدن متوجه شدن یکی رفتن و دو سه تا برگشتن! ظاهرا کتی بلاک شده هارو هم باهاشون برگردونده بود.

دیگه کسی جز کتی بل تو سایت مدیر نبود. کتی با همه دیوونگیش میدونست داشتن رقیب از جنس خودش میتونه خطرناک باشه. در نتیجه همون اول کاری همه دسترسی های مدیریت جز خودش رو گرفته بود.

تم سایت تا اون موقع چونصدباری عوض شده بود. هر وقت صفحه رو می بستن و باز میکردن ممکن بود تم عوض شده باشه و نیازی به گفتن هم نداره که اغلب این تم ها دارای طرحای نقطه ای شکل بودن.
کتی بعدا یه چندتا انجمن رو از بیخ و بن ترکونده بود چون عقیده داشت شکلشون زیاد نقطه طور و جذاب نیست و ناظرای بدبختشو از نون خوردن انداخته بود تا مجبور شن برن هاگزمید بلال بفروشن. البته ناظرا هم نامردی نکرده بودن و رفته بودن تو بازار سیاه و مشغول قاچاق انواع نقطه شده بودن.
به وزارت هم دستور داده بود تا سطح انجمن های تحت نظارتش رو دوباره رنگ بزنه و همه رو دون دون کنه. همچنین کل اعضای سایت مکلف شده بودن فراخوان بدن و دنبال نقطه گم شده کتی بل برگردن تا بالاخره جمله های کتی هم صاحب نقطه بشن!

توی مدرسه هم وضعیت چندان بهتر از دنیای بیرون نبود. محصلا مجبور شده بودن لباسایی با طرحای توپی شکل به عنوان یونیفرم بپوشن چون مدیر جدید هاگوارتز اینطوری میپسندید. اگر کسیم اعتراض میکرد باید سیصد دور دور زمین بازی کلاغ پر با مانع میرفت. تفریحات سالم همه نقض شدن و ملت مجبور شدن تفریحاتی رو انجام بدن که کتی میخواست. و البته همه این تفریحات هم دارای انواع توپ و نقطه بودن!

این وسط فقط به تیم کوییدیچ گریفندور داشت خوش میگذشت. هر موقع میخواستن میرفتن تو زمین و کسیم حق نداشت مزاحمشون بشه. اعضای تیم گریفندور هم به پاس اقتدار جدید یکی از اعضاشون، هر روز تو مدرسه میچرخیدن و ملتو یه جور اذیت میکردن. خوراکی بچه هارو به زور ازشون میگرفتن. واسه تابلوها سیبیل و ریش میذاشتن. تکالیفشونو هم انجام نمیدادن تا استادارو دق مرگ کنن. خدارو شکر کسیم حق اعتراض نداشت!

کتی رسما دیکتاتوری خودش از نوع جنون رو پایه گذاری کرده بود، و موفق شده بود شکل جدید دیکتاتوری رو به دنیا بشناسونه. کی فکرشو میکرد قدرت منو بتونه یه دیوونه رو تبدیل به هیتلر زمانه کنه؟ این منو چیکارا که نمیکنه!

این وسط تلاش هایی هم برای بازپس گیری دسترسی ناخواسته کتی انجام شد. ولی همه شون ناکام موند. از جمله اینکه لینی شبونه با ارتش حشرات به مدرسه حمله کردن ولی همه شون با پیف پاف به دیار بالاک رهسپار شدن.
رز و ارتش گیاها به مدرسه حمله کرده بودن و دور تا دور مدرسه رو گل و گیاه برداشته بود. ولی فقط فشردن یه دکمه روی منو برای کتی کافی بود تا رز و ارتشش از روی سایت محو شن و برن پیش حشرات تو جزایر بالاک تا حشرات بتونن گرده افشانی کنن و یه اکوسیستم کامل توی جزایر بالاک به وجود بیارن. بالاخره بالاک هم به آبادانی نیاز داشت. الکی که نبود.

بقیه اعضای سایت که دیده بودن چاره ای ندارن جز ساختن با مدیریت جدید سکوت رو پیشه کرده بودن مبادا به سرنوشت نفرات قبلی محکوم شن. هرچی باشه واسه بلاک شدن هنوز جوون بودن و آرزوهای زیادی داشتن , همشون دلشون میخواست یه سلفی با توحید ظفرپور بندازن.
باز جای شکرگزاری داشت که مسابقات کوییدیچ هنوز لغو نشدن. گرچه کوییدیچ با طرح کتی بلی نمیتونست جذابیت گذشته رو داشته باشه.
- جیسون سموئلز از ریونکلا رو داریم که برای هونصدمین بار با توپ میره سمت دروازه گریفندور...ام و برمیگرده. رفتارش شبیه کش تنبون شده. میره و برمیگرده!

طرفداران ریونکلا:

- آنجلینا راهشو میگیره تا توپ رو ازش بگیره...و میگیره! حالا آنجلینارو میره سمت دروازه ریونکلا.


صدای فریاد شادی اعضای گریفندور بلند شد. آنجلینا با سرعت رفت سمت دروازه ریونکلا که...
- داور سوتشو به صدا در میاره. انگار داور خطا گرفته...و حالا داور رو میبینیم که داره با آنجلینا جر و بحث میکنه.

سوی دیگر زمین

آنجلینا با صورتی که از شدت خشم قرمز شده بود با هکتور جر و بحث میکرد.
- دلیلتون چیه؟مگه من چه خطایی مرتکب شدم؟

هکتور یه کاغذ از تو پاتیلش درآورد. بعد تاشو باز کرد.
- خب شما اینجا برگشتی به طرفدارات لبخند زدی. این کار هیچ دلیلی نداره و اضافه ست.

آنجلینا:

ولی ظاهرا هکتور کسی نبود که با دیدن این قیافه ها خودشو ببازه. با خونسردی ورقش رو تا کرد و گذاشت تو پاتیلش و رفت.
- به خاطر خطای اعلامی توپ دوباره میافته دست بازیکن های ریونکلا. اینبار نوبت چراغ راهنماییه که با توپ بره سمت دروازه. هرچند با اون بادکنایی که بهش وصل کردن سرعتش خیلی میزون نیست. همچین یه نمه انحراف از مسیر میره...اوه اوه اونور که دروازه نیست...

چند دقیقه بعد چراغ رفت قاطی باقالیا تا توپ دوباره بیافته دست گریفندوریا. اما هنوز یکی دوبار بیشتر به هم پاس نداده بودنش که دوباره سوت داور بلند شد.
- دومرتبه هکتور سوتش رو به صدا در میاره. باید دید با چه خطای ناکرده ای انجام دادن این مادر مرده های گریفندوری!

تو آسمون تیم گریفندور دور داور جمع شده بود تا ببینه باز چی شده.

هکتور یه بار دیگه کاغذش رو از تو پاتیلش درآورد.
- خطا...آنجلینا شما اینجا باز یه مکث بی موقع داشتی. از نظر من هیچ ضرورتی نداشت. تازه موهاتم خیلی شلخته ست باعث میشه حواس خواننده به جای پست به موهات جلب شه. ترامپ هم به جای اینکه دنبال توپ رو بزنه داشت با دخترا اونور سلفی میگرفت. جیمز شما هم دستت تو دماغت بود. حالا من ندید میگیرم این بارو!

اعضای تیم کوییدیچ این بار به صورت دسته جمعی تو پوکرفیس عظیمی فرو رفتن. جیمز درحالیکه داشت چونه شو میخاروند پرسید:
- این قوانین دقیقا از کجا اومدن؟ چرا من هرچی قوانین رو نگاه میکنم همچین چیزی پیدا نمیکنم؟

اعضای تیم سرشون رو به نشونه تایید حرفای جیمز تکون دادن. هکتور بدون اینکه خودشو ببازه گفت:
- البته که ندیدین چون این قوانین رو من خودم وضع کردم.

تیم کوییدیچ گریفندور:

آنجلینا اگر امکان داشت از اینم سرخ تر میشد. به نظر میرسید آنجلینا در مرحله انفجار قرار داره و چیزی نمونده که کله هکتور رو بکنه. مون که میدید همینطور پیش بره ممکنه اوضاع وخیم شه یه فوت کرد به آنجلینا تا بلکه از شدت گرما و حرارتش کم شه. هکتور در ادامه حرفش گفت:
- من ناظر انجمن ویزنگاموت هستم. فراموش که نکردین اینجا کسی بیشتر از من صلاحیت نداره تو این زمینه؟ طبیعیه قوانین باید بر اساس تجربه و صلاحدید من تعیین شن. من از قوانینی پیروی میکنم که به نظرم درست میاد. در ضمن من داور دوئل هم بودم کسی بیشتر از من تجربه نداره تو این کار. مون! شما یه کارت زرد میگیری چون وقتی فوت کردی من یاد خاطرات بدم از دوران مدرسه افتادم. این کارو حمله به داور تلقی کردم.و اینکه طبق قانون من شما به عنوان دمنتور حق نداری تو زمین فوت کنی!

هکتور اینو گفت و پرواز کرد و رفت طرف دیگه میدون و اعضای کوییدیچ گریفندور رو با صورت های پوکر تنها گذاشت.

دقایقی بعد

به نظر میرسید اوضاع با وجود داوری مثل هکتور داره لحظه به لحظه برای اعضای تیم گریفندور سخت تر میشه هرچقدر هم که اونا یه عضو منو دار داشتن انگار نمیتونستن حریف هکتور بشن. حیف که جز هکتور داور دیگه ای برای این مسابقه باقی نمونده بود. بقیه به لطف کتی بل رفته بودن بالاک حموم آفتاب بگیرن!

چندبار دیگه هکتور خطاهای دیگه ای از تیم گرفت و عملا توپ رو به دست ریونکلایی ها سپرد. به نظر میرسید ریونکلایی ها حالا انگیزه بیشتری گرفته بودن. تا اون لحظه تونسته بودن گل های خورده رو جبران کنن و چند باری دروازه تیم گریفندور رو باز کنن. حتی یه بار هم که توپ توسط مون نتونسته بود وارد دروازه بشه، هکتور به علت اینکه مون بدون استفاده از چوب توپ رو دور کرده بود یه پنالتی به تیم ریونکلا داده بود.

از کتی هم خطا گرفته بود که زیادی تو پست نقطه نقطه میکنه و داره حواس خواننده هارو پرت میکنه. و تو لفافه گفته بود درست نیست که کتی مرتب دنبال نقطه باشه و باید دنبال یه چیز جدید واسه ایفای نقش بره چون از نظر هکتور ایفاش داره تکراری و خسته کننده میشه. به بتمن هم گیر داده بود که وسط بازی، جای قهرمان بازی و کمک به دیگران بازیشو بکنه و حرکاتش داره سوژه رو الکی کش میده. بتمن هم که داتاً رقیق القلب بود و نمیتونست بدون کمک به مردم زندگی کنه و از طرفیم دوست نداشت باعث بازنده شدن تیمش بشه، گریه کنان دقایقی از زمین خارج شده بود تا بتونه به خودش مسلط بشه.

هکتور تا اون لحظه حتی از نویسنده پست هم ایراداتی گرفته بود از جمله استفاده زیاد از دو نقطه تو پست و زدن بی دلیل اینتر و کش دار شدن سوژه. وقتی هم که نویسنده با عصبانیت هکتور رو به حذف از تو پست تهدید کرد، هکتور گفت که اینو یه تهدید به داور تلقی میکنه و چون نویسنده هم تو گروه گریفندوره 50 امتیاز ازش کم میشه.

تیم گریفندور عملا تحت فشار زیادی قرار داشت و لحظه به لحظه داشت به خشم و عصبانیت اعضای تیم اضافه میشد. ظاهرا داشتن یه مدیر هم نتونسته بود واسشون کاری از پیش ببره. شاید یه عضو منو دار اونقدرها هم به درد بخور نبود که فکر میکردن!
خشم و عصبانیت اعضا هم از چشم هکتور دور نمونده بود و چندبار دیگه خطا به نفع ریونکلا اعلام شد. دیگه گریفندوریارو کارد میزدی خونشون در نمی یومد.

جیمز به شدت در تلاش بود تا گوی زرین رو بگیره و اقلا بازی رو تموم کنه. اضطراب و خشم باعث شده بود پروازش کمی نامتعادل باشه. ولی در مقابل لینی که صرفا برای بازی دسترسیش برگردونده شده بود با خیال راحت لم داده بود یه گوشه و داشت از لیوانش آب میوه میخورد. چون میدونست جیمز عمرا بتونه به سادگی گوی زرین رو به چنگ بیاره. نه حداقل بدون اینکه چندصد دفعه خطاش از طرف داور اعلام شه!

از این سو هم بقیه تلاش میکردن بهانه ای دست هکتور ندن. ولی بازی کردن طبق قواعد من درآوردی هکتور بسیار سخت بود و کسی مطمئن نبود اگر قدم بعدی رو برداره از دید هکتور اشتباه از آب در نیاد.
- توپ یه بار دیگه دست بازیکنای گریفندوره... آنجلینا توپ رو در اختیار داره و میره سمت دروازه ریونکلا... دستمال کاغذی میاد جلو ولی دیر میجنبه و آنجلینا توپ رو پاس میده به بتمن. بتمن توپ بازدارنده رو جا میذاره و عین فشنگ میره سمت دروازه تیم ریونکلا. جیسون از ریونکلا رو میبینیم که میاد جلو ولی بتمن دورش میزنه. چه میکنه این بازیکن! حالا فقط گرنت رو تو دروازه داره. بتمن توپ رو بالا میبره و...گل میشه!گل به نفع گریفندور...گریفندور 60 ریونکلا 50!

فریاد شادی طرفدارای گریفندور ورزشگاه رو تکون داد. بالاخره تیم گریفندور تونسته بود جلوتر بیافته. اعضای تیم ریختن رو سر و کله هم تا شادیشون رو نشون بدن. تیم ریونکلا با قیافه های آویزون و غرولند کنان از کنارشون رد شدن تا برگردن سر جاهاشون. اما این شادی دیری نپایید!
- اهم!یه لحظه!

بچه های تیم گریفندور برگشتن تا با هکتور رو به رو بشن. نگاه های حاکی از بدبینی بهش انداختن. مون اولین کسی بود که واکنش نشون داد.
- هووووهووووو!

هکتور با چشم هایی نیمه باز نگاهی به مون انداخت و گفت:
- بهت گفته بودم که تو زمین نباید به ملت فوت کنی مون! چرا حرف گوش نمیدی؟ دوست داری...

آنجلینا قبل از اینکه وضع خراب تر بشه جلو رفت و با دستپاچگی گفت:
- اون به شما فوت نکرد. فقط داره میپرسه چیزی شده؟باز خطایی کردیم؟

هکتور با آرامش گفت:
- نه به طرز عجیبی این یه بار رو خطا نداشتین ولی برای این نیومدم. اومدم اعلام کنم که امتیاز شما همون 50 هست!

اعضای تیم:

بچه ها باور نمیکردن که گلی که با این همه بدبختی به زدن حالا هیچ محسوب میشه. این امکان نداشت!
بی اراده نگاهی به تابلوی امتیازات انداختن که دوباره داشت عدد50-50 رو نشون میداد. آنجلینا با لکنت گفت:
- ولی...ولی ما گل زدیم...ما جلو افتادیم. چطور...؟

هکتور با خونسردی گفت:
- درسته ولی از اونجایی که ممکنه خطا کرده باشین و من ندیده باشم صلاح دونستم این گل رو در نظر نگیرم تا این به خطاهای ندیده تون در بشه.

هکتور اینو گفت و دوباره سر جاروش رو چرخوند تا بره وسط زمین.
- خب به نظر میرسه یه تغییری داشتیم. تیم گریفندور گل زد ولی جلو نیافتاد...انگار داور این گلشون رو قبول نکرده!

صدای فریادهای اعتراض امیز طرفدارای گریفندور و شادی و پایکوبی طرفدارای ریونکلا بلند شد. ولی اعضای تیم گریفندور هیچ کدوم از اینارو نمیدین. این فقط یه خواب بود. یقینا داشتن خواب میدیدن!
ولی نه... انگار واقعا این چیزا اتفاق افتاده بود. موزیک غمگینی در متن نواخته شد و دوربین روی صورت های غمگین بچه های تیم زوم کرد. باد سردی هم وزید و یه بوته خار از ناکجاآباد از جلو دوربین رد شد تا صحنه همینطور خالی خالی پیش نره!
اعضای تیم گریفندور میخواستم داد بزنن. سرشون رو به در و دیوار بکوبن. اعتراض کنن که این منصفانه نیست. این نهایت سواستفاده از اختیاراته ولی کی بود که به حرفشون گوش بده؟
- داور سوت ادامه بازی رو میزنه. اعضای تیم گریفندور هنوز از جاشون تکون نخوردن ولی. یوهو! بازی شروع شده بچه ها!

ولی تیم گریفندور با سرسختی همون شکلی سرجاش وایساده بود. از قیافه هاشون مشخص بود قصد سرکشی دارن و نمیخوان بازی رو با این وضعیت ادامه بدن. شاید هم بد نبود کلا بی خیال بازی میشدن و نتیجه رو هرچی که بود به ریونکلا واگذار میکردن. ولی این اتفاق نیافتاد. مون به عنوان کاپیتان اولین کسی بود که تکون خورد تا برگرده سرجاش. بقیه هم با شونه های افتاده عین لشگر شکست خورده حرکت کردن تا پشت سر مون برگردن سر پستاشون. همه جز..کتی بل!

آنجلینا آروم گفت:
- کتی؟ نمیای بریم؟

اما کتی تکون نخور. چشمای همیشه لوچ و خمارش این بار برق عجیبی داشتن. یه جور برق شیطانی طور!
بقیه اعضای تیم هم متوجه این موضوع شدن. همه برگشته بودن کتی رو نگاه میکردن.
- کتی؟خوبی؟
- کتی صدامونو میشنوی؟یا کر شدی شکر مرلین؟

ولی کتی از جاش تکون نخورد.
- به نظر میاد مشکلی برای کتی بل یکی از مهاجمای تیم گریفندور پیش اومده...ام... اون چیه دستشه؟

حالا همه نگاه ها برگشته بود به سمت کتی بل که وسط زمین و هوا معلق مونده بود و داشت یه چیزی رو از توی جیب رداش بیرون میکشید. چیزی که شباهت بسیاری داشت به...منوی مدیریت!
- کتی رو میبینیم که منو رو از جیبش خارج میکنه. معلوم نیست باهاش چیکار داره اونم وسط بازی؟

هکتور خوشحال از یافتن سوژه ی دیگه ای برای گیر دادن، به سمت کتی پرواز کرد.
- آهای...آوردن منو تو بازی ممنوعه چه برسه به استفاده کردنش. همین حالا بذارش کنار تا بهت کارت قرمز...فــــیش!

همه با نفس هایی که تو سینه حبس شده بود به جایی نگاه میکردن که چند لحظه پیش هکتور قرار داشت و حالا فقط ازش غبار کمرنگی به جا مونده بود که همونو هم باد با خودش برد. ظاهرا کتی داور رو وسط زمین بلاک کرده بود.
صدای همهمه و بعضا جیغ های کوتایی از وسط جمعیت تماشاچی بلند شد. همه در بهت و حیرت از حرکت ناگهانی کتی بل بودن. ولی ظاهرا دل کتی هنوز خنک نشده بود. حالا که مرزهاش رو شکسته بود، بیشتر میخواست.

با یه فشار دیگه ، تیم ریونکلا که از ترس به هم چسبید بودن و با وحشت به کتی نگاه میکردن به تلی از خاکستر تبدیل شدن و اساسا مثل هکتور بر باد رفتن!

کلیک!

تابلوی اعلام نتایج از رو کره زمین محو شد! با فشار بعدی نصف ورزشگاه ناپدید شد. حالا تماشاگرا با جیغ و داد و وحشت به هر طرف میدوئیدن. کتی کاملا زده بود به سرش!
- یکی اینو از برق بکشه! الان همه چیو...فرت!

جایگاه گزارشگری هم به سرنوشت بقیه چیزها دچار شد.

در حینی که همه دیوانه وار برای فرار از دست منوی کتی به همه طرف میدوئیدن، اعضای گریفندور که انگار تازه از شوک عمیقی خارج شده بودن با تعجب و وحشت به جریانات زیر پاشون نگاه میکردن. ملت وحشت زده ای که بی هدف اینور و اونور میدوئیدن تا یه جا پناه بگیرن. هرچند پناه گرفتن اون لحظه معنی نداشت. هرجا رو انتخاب میکردن بلافاصله توسط کتی محو و ناپدید میشد.
جیغ و فریاد کمک خواهی گوش فلک رو کر کرده بود ولی کتی بی خیال نمیشد. بعد از زمین بازی نوبت دریاچه شد. تو یه حرکت دریاچه با کلیه موجودات زیر و روش به عدم پیوستن. بعد از اون مدرسه با اون همه عظمت و قدمت تو یه چشم به هم زدن دود شد و هوا رفت! مشخصا کتی اتصالی کرده و از به کل تنظیمات کارخونه خارج شده بود.

چیزی نگذشت که جز اعضای تیم گریفندور کس دیگه ای تو زمین باقی نموند. کتی هر پرنده و چرنده ای که از اونورا رد میشد رو هم بلاک کرده بود.
بچه های تیم با دیدن این وضعیت مونده بودن چیکار کنن. کتی ظاهرا رفته بود سراغ انجمن های دیگه.

آنجلینا با وحشت روی جاروش بالا و پایین میرفت. حالا همگی تو پس زمینه سفید ایستاده بودن و این نشون میداد که کل انجمن به بوق عظمی رفته. ولی کسی مطمئن نبود که حالا میتونه از رو جاروش پیاده شه یا نه!
آرسینوس که به موقع خودش رو رسونده بود به بقیه، درحالیکه داشت حرکت سریع کتی روی منو رو نگاه میکرد، مثل غول غارنشین کله شو خاروند.
- حالا چیکار کنیم؟

آنجلینا با ترس و لرز گفت:
- بریم منو رو ازش بگیریم؟ولی خیلی ترسناک شده! من که میترسم برم جلو منو هم بلاک کنه!
- نه بابا نازه کتی!نگران نباش من مطمئنم همه چیز درست میشه!

بتمن کش و قوسی به خودش داد.
- مال ما که نیست بذار بلاک کنه! نوش جونش!

ترامپ در تایید حرف بتمن سری تکون داد. از وقتی کتی زده بود به کله ش اونم با شور و شعف مشغول فیلم گرفتن شده بود. خیال داشت ویدئو رو بعدا بذاره یوتویوب و با عنوان "لحظات بلاک یک سایت" شیر کنه. مطمئن بود کلی لایک نصیبش میشه و رکورد میشکنه و کلینتون گریه ش میگیره. بعد کنگره خفانتش رو به عنوان رییس جمهور تایید میکنه و میذاره دیوار مرزیش با مکزیک رو بکشه. حتی تصورش هم باعث میشد آب از لب و لوچه ترامپ سرریز کنه.

جیمز نگاهی سرسری به اطراف انداخت. بعد موهاشو به هم ریخت و خمیازه کشید.
- خب حالا چیکار کنیم؟

بقیه شونه ای به نشانه بی اطلاعی بالا انداختن. جیمز ادامه داد:
- من یه سایت خوب میشناسم که باز شده اگر دلتون خواست میتونیم بریم اونجا شناسه باز کنیم!

بقیه به فکر فرو رفتن. شاید بد نبود ایفای نقش تو یه سایت دیگه رو هم تجربه میکردن. جایی که کسی نبود قوانین من درآوردی به خوردشون بده!
در حینی که بقیه مشغول سبک و سنگین کردن موضوع بودن، دوربین زومش رو از روی این جماعت برداشت و روی کتی گرفت که کماکان مشغول دیلیت کردن باقی مونده سایت بود...

چند روز بعد


چند وقتی بود که دیگه نشونه ای از سایت جادوگران روی هیچ جستجوگری نبود. هر وقت کسی اسم سایت رو سرچ میکرد با پیغام
"سایت مورد نظر یافت نشد"یا "سرور ارور" رو به رو میشد. کسی نمیدونست چی به سر این سایت اومده که یه شبه از روی کل مرورگرها محو شده!

این خبر به زودی در کل دنیای مجازی و بین سایتای طرفدار هری پاتر پخش شد. با این همه هیچکس این موضوع رو نمیدونست، اما گریفیندوری ها و حتی خیلی از اعضای خود جادوگران، جزو هیچکس نبودن. اونا سریع رفته بودن توی یه سایت دیگه و ریشه دوونده بودن. اونا خیلی زرنگ بودن. اونا برای بقا هرکاری میکردن. حتی اگر اون کار، ساخت و پاخت و کنار اومدن با انواع غول ها و جان اسنوها و کوتوله ها باشه.
در نتیجه وقتی همه از ناپدید شدن جادوگران حرف میزدن، در اون لحظه گریفیندوری ها و بقیه در کنار سواحلی یخ زده و عجیب و غریب، همگی با مایوهای آسلامی که در واقع کاملا از پشم سیاه ساخته شده بود دراز کشیده بودن و داشتن زیر خورشیدی که رنگش آبی بود و به جای گرما، سرما از خودش منتشر میکرد، حموم آفتاب میگرفتن و برنزه میشدن! درسته. اونا میتونستن، پس انجام میدادن این کار رو!


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۳ ۲۲:۴۳:۱۱

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
ریونکلاو .Vs گریفندور
سوژه: بَلا


مرکز فرماندهی:

-همه ی دنیا باید از ما بترسن! این برای خلیفه اصلا قابل قبول نیست که هنوز کسایی وجود دارن که از ما نمیترسن. همه ی شما افسرا ماموریت دارین ببینین کیا از ما نمیترسن... بله، منفجر اول؟
-قربان! طبق اطلاعات واصله، در انگلیس کسایی هستن که خودشون رو جادوگر میدونن و از ما نمیترسن که هیچ... حتی مارو نمیشناسن! مقر اصلیشون هم مکانی به اسم مدرسه هاگوارتزه.
-کارت خوب بود منفجر اول؛ منفجری.

منفجر اول، ضامن کمربند انتحاری خود را کشید و منفجر شد!

مدرسه هاگوارتز، تالار خصوصی ریونکلاو:

اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو، در گرمای تابستان، دور آتش شومینه جمع شده بودند و در حال آب شدن از شدت گرما بودند.

-یکی اون شومینه رو خاموش کنه خب، پختیم از گرما!
-نمیشه، گرمای شومینه نماد گرم بودن روابط اعضای ریونه. شومینه باید روشن بمونه همیشه.
-کمش کنیم خب حداقل.
-نه.

ریتا اسکیتر در حالی که حوله ای دور خودش پیچیده بود و از گرمای شومینه، به عنوان سونای خشک استفاده می کرد، دستی به موهایش کشید و گفت:
-جمع شده بودیم راجع به تاکتیکمون برای این بازی حرف بزنیم، مثلا.

قلم پر تندنویس ریتا، پری به نشانه ی تایید تکان داد و نکته ای را به نوشته هایش اضافه کرد.

لینی وارنر، در حالی که با شاخک هایش بازی می کرد، گفت:
-نمیدونم راستش، نظر خاصی ندارم. شاید بهتر باشه از بقیه اعضا هم کمک بخوایم.

قلم پر ریتا، پرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و چیزی را خط زد.

مدرسه ی هاگوارتز، جنگل ممنوعه:

افراد زیادی، با رداهای سیاه رنگ، دور هم جمع شده و تشکیل یک دایره ی انسانی داده بودند. نیمی از سیاهپوشان، ماسک بر چهره داشتند و نیم دیگر، صورت هایشان را با ادامه ی دستاری که به سر بسته بودند، پوشانده بودند.
روی دو سنگی که در مرکز دایره وجود داشت، دو نفر-یک نفر ماسک زده و یک نفر دستار بسته- نشسته بودند و به گونه ای به یکدیگر نگاه می کردند که گویی هیچ کدام به دیگری اعتماد ندارد.
در همین هنگام، دودهای سیاه رنگی در هوا دیده شد و ثانیه ای بعد، دو فرد ماسک زده به جمع افراد ماسک زده اضافه شد.

با اضافه شدن آن دو نفر به جمع، که یکی انسان بود و دیگری حشره، رداپوش ماسک زده ای که در مرکز دایره نشسته بود و به نظر فرمانده ی افراد ماسک زده می آمد، از جای خودش بلند شد و رو به افرادش گفت:
-همون طور که احتمالا بعضی از شما متوجه شدین، این افراد که خودشون رو داعشی میخونن، قراره در هاگوارتز بمب گذاری کنن. ما هم قراره کمکشون کنیم. مسلما این کارو انجام میدیم تا زمینه ی بازگشت ارباب رو فراهم کنیم.

سپس برگشت و به دو مرگخواری که تازه به جمع پیوسته بودند نگاه کرد.
-این اتفاق، روز مسابقه بین تیم کوییدیچ ریونکلاو و گریفندور انجام میشه. هیچکس، تاکید میکنم... هیچکس، غیر از افرادی که اینجا هستند، نباید از این قضیه بویی ببره. سوالی هست؟

و در بین جماعت مرگخوار چشم گرداند.

حشره ی تازه به جمع پیوسته، قدمی به جلو گذاشت و گفت:
-پس نتیجه ی مسابقه ی ما چی میشه؟

مرگخوار اول، که به نظر رتبه ی بالاتری از حشره داشت، در چشم های حشره زل زد و گفت:
-شما میبرین.

سپس به طرف دیگر، جایی که یک نفر پاتیل به دست و یک گل ایستاده بودند، نگاه کرد.
-مفهومه؟
-بله، لوسیوس.

روز مسابقه، زمین کوییدیچ هاگوارتز:

لینی وارنر، در حالی که از شدت اضطراب خودش را نیش می زد، زیرِ چشم به ریتا نگاه می کرد تا شاید اثری از اضطراب در او پیدا کند. او درک نمی کرد چه طور می شود با وجود همه ی بلاهایی که قرار بود سرشان بیاید، یک نفر آن قدر خونسرد باشد که در آن لحظه فقط به گرد و خاک های لباسش توجه کند.
لینی تصمیم گرفت اضطراب ریتا را به طور کلامی ارزیابی کند.
-ریتا، نقشه رو میدونی دیگه؟ ما باید...

ریتا با دستش لب های لینی را گرفت.
-مطمئنا میدونم لینی.

در این لحظه، به خاطر بیش از حد کوچک بودن جثه ی لینی، راه بینی اش هم بسته شده بود.
ریتا بعد از چند ثانیه دستش را از روی صورت لینی برداشت.

-میخوای منو بکشی؟ تو چطور جراتـ... نه! دوباره نه!

لینی سعی کرد دست ریتا را، که دوباره میخواست لب هایش را بگیرد، پس بزند، اما در این کار موفق نبود. پس خودش جستی زد تا نزدیک ریتا نباشد.

-بسم المرلین. بازی بین دو تیم ریونکلاو و گریفندور که آخرین بازی از سری بازی های این دوره ی کوییدیچه، تا لحظاتی دیگه، با سوت دو داور مسابقه آغاز میشه. این بازی برای ریونکلاو بازی سرنوشت سازیه، چرا که قهرمانیشون به این بازی بستگی داره. خب، تا بازی شروع نشده، با هم نگاهی به نمودارها میندازیم... عه، شروع شد.

رز تیغش را در پاتیل هکتور فرو کرد و پاتیل، شروع بازی را اعلام کرد.

-نمیدونم داورا کی میخوان دست از این مسخره بازیا بردارن. در هر حال، پاتیل... چیز، کوافل دست جیسونه و داره به سمت دروازه ی گریف پیش میره که... بله... بتمن توپ رو از ساموئلز گرفت و به جانسون پاس داد. حالا جانسون... پاس میده به بل. بل همونطور که مواظبه نقطه اش گم نشه، توپ رو روونه ی دروازه ی ریون میکنه. گرنت جلوی توپ رو میگیره و اونو به چراغ خسته ی راهنمایی پاس میده. چراغ کوافل رو میندازه برای توپ پرت کن و توپ پرت کن، کوافل رو با یه ضربه ی کات دار وارد دروازه ی گریف میکنه. اولین امتیاز برای ریونکلاو. معلوم نیست این کلاهه چیه برداشتن گذاشتنش تو دروازه.

لینی وارنر سعی داشت اسنیچ را زودتر پیدا کند و جان اعضای تیمش را نجات دهد، اما اضطراب نمی گذاشت یک جا بند شود. ویبره رفتن های مکررش، باعث حواس پرتی اش می شد.

-حالا بتمن... دستمال کاغذی رو که به دست و پاش پیچیده پاره میکنه. چراغ راهنمایی میخواد جلوش قرمز بشه، اما رنگ قرمزش سوخته و کلا خاموش میشه. بتمن از بلاجری که ریتا به سمتش پرت میکنه جاخالی میده. با جیسون شاخ به شاخ میشه. ساموئلز... سعی میکنه توپ رو از دست بتمن بگیره، اما موفق نمیشه. بتمن توپ رو به سمت گرنت پرت میکنه. گرنت معلوم نیست حواسش به کجا پرت شده، توپ با گرنت وارد دروازه میشه.

تماشاچیای ریونکلاو آهی کشیدند و ساکت شدند.

-بتمن سر جاش ایستاده و داره برای هواداراش فیگور میگیره. ریتا یه بلاجر دیگه به سمتش پرت میکنه، و بله... بلاجر به سر بتمن اصابت میکنه و باعث میشه به زمین بیفته.

ریتا که از به زمین افتادن بتمن دلش خنک شده بود، " وار" به راهش ادامه داد.

گزارشگر که دیگر خسته شده بود، قصد داشت با خوردن بیسکوییتی، خستگی و گرسنگی اش را یک جا رفع کند.
-صبر کن ببینم، صدای چی بود؟

بیسکوییت به ته حلق گزارشگر پرید و نزدیک بود او را خفه کند.
گزارشگر قرمز شد و از صندلی اش به پایین افتاد. همین موضوع باعث شد بیسکوییت راه خودش را پیدا کرده و گزارشگر از مرگ نجات پیدا کند.

گزارشگر که تازه از مرگ نجات یافته بود، با دوربین به نقطه ای که حدس می زد صدا از آن جا آمده، نگاه کرد.
-اونجا معلوم نیست چه خبره؛ دود نمیذاره خوب ببینم. چندتا از تماشاچیا هم زخمی شدن انگار. امیدوارم بلایی سرشون نیومده باشه.

یک بار دیگر همان صدا شنیده شد.
-از اون طرف زمین هم دود بلند شده. هر لحظه از جای تازه ای از زمین دود بلند میشه. آدمای زیادی زخمی شدن. شفا دهنده ها دارن برای رسیدگی به زخمیا وارد زمین میشن. بازیکنا دست از بازی کشیدن و دارن به جایگاه تماشاچیا نگاه میکنن. هیچکس نمیدونه چه خبر شده دقیقا. یه بلاجر سرگردان میخوره تو شکم جانسون، ولی جانسون موفق میشه تعادلشو حفظ کنه. اینا کین دیگه؟!

گزارشگر به مردان دستار پوشی که در بین جمعیت ایستاده بودند، اشاره کرد.
-نمیدونم اون پرچم سیاهی که به دست گرفتن یعنی چی، ولی با وجود این همه دود و زخمی، فکر نکنم معنی خوبی داشته باشه. من که رفتم، شما هم برید خونه هاتون دیگه. البته اگه جونتون رو دوست دارید. مرلین مارو از شر همه ی بلاها حفظ کنه.

گزارشگر این حرف را گفت، سپس از جایش برخاست تا به گفته اش عمل کند و به خانه برود.

-بگو همه بشینن سرجاهاشون.

دستارپوش اسلحه به دستی که پشت سر گزارشگر ایستاده بود این را گفت.

-خب، برنامه عوض شد. همه بشینین سرجاهاتون. این آقاهه...

با دست به پشت سرش اشاره کرد و ادامه داد:
-گفت.
-بده من اون میکروفونو!

مرد اسلحه به دست میکروفون را از دست گزارشگر کشید، سپس دستارش را از صورتش باز کرد و گفت:
-جون هیچ کدوم از شما برای ما مهم نیست! پس اگه عاقل باشین، عین بچه ی آدم میشینین سرجاهاتون و به حرفای من گوش میدین.

لینی وارنر که می دانست از این فرصت پیش آمده باید استفاده کرده و اسنیچ را پیدا کند، با چشمانش گوشه گوشه ی زمین را می کاوید تا شاید اثری از آن بیابد.
لینی بالاخره موفق شد اسنیچ را که در نزدیکی کتی بل ایستاده بود ببیند. او خیلی آرام، طوری که حواس کسی از مرد داعشی پرت نشود، به سمت اسنیچ رفت و به خاطر جثه ی کوچکش، در این کار موفق بود.

همه ی افراد حاضر در زمین کوییدیچ، نگاه خود را به مرد داعشی دوخته بودند تا ببینند چه می گوید، اما او تا آن لحظه دیگر حرفی نزده بود.
لینی وارنر، پس از آن که موفق شد اسنیچ را بگیرد، به فرمانده ی داعشی ها چشمکی زد.

-من میخوام اعلام کنم که... برنده ی این مسابقه، تیم ریونکلاوه!


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
هافلپاف
vs اسلیترین

- من غر دارم...غر!
- مگه تو بلاك نبودي؟
- عه آره. من رفتم.

رودولف از تالار هافلپاف رفت ولي غرهايش ماند! انگار كه غر داشتن عادت هر هافلپافي سختكوش هست.
رز ویزلی بر خلاف هميشه، با محبتی ناپيدا و بعضا پيدا، به غرهای بچه هايي گوش فرا میداد كه وجودشان از خستگي ترم تابستاني پر بود.

- اين چه وضعشه؟ اين چه زندگيه ما داريم؟
- اون مسابقه رو عقب بنداز، خير سرمون تو مديري!
- شما بدين مسابقه من ميرم ويبره.
-اصن به من چه!

در بين اون همه غرولندي كه به در و ديوار پرتاب مي شد، گياه تلپ تالاپ گلدانش را به سمت ميز گردو كشيد.
همگي با درمانگي آشكارا در چشمشان به ناظر ويبره روي روي ميز خيره شده بودند و از او حاجت مي خواستند. گياه برگ های خود را بالا برد و چیزی را نشان داد كه طنابي براي چاهشان بود.

- منـــو! فهميدم چيكار كنم. میتونم جاتونو عوض کنم.مثلا یه آدم فضایی بیاد تو وجودتون و بجای شما بره کوییدیچ بازی کنه!

سپس بدون هیچگونه ائتلاف وقت دکمه اي را فشرد. طرح درخشان رز، اشكالي اساسي داشت، اگر فضائي در جسم كسي حلول مي كرد، چه بلايي سر روح آن شخص مي آمد؟ به هر حال او دكمه را فشار داد بود.
بچه ها بی مهابا به همدیگر نگاه کردند تا متوجه تغییرات بشوند.

-من که خودمم. ماسک خیارمم رو صورتمه.

صدای جسیکا باعث شد همه دست از نگاه هاي بي مهابا انداختن، بردارند و به چک کردن خودشان مشغول شوند.

-فر هستم قد بلند من هنوز.

رز زلر همچنان با قدرت ويبره مي زد.

- من قبلا برگ نداشتم. حتي برگ هم اگه داشتم ديگه مطمئنا منو نداشتم!

صورت ها به سمت جسم رز چرخید.

-تو کیی پس؟
-اون.

انگشت اشاره ي رز به سمت دورا رفته بود كه حالا با حيرت و شيفتگي دست هاي غير برگي‌اش حركت مي داد.
آملیا کلافه از این تغییر اشتباهی که کمکی به راز و نياز ستاره اي نمي كرد، از رختكن لفت داد.

ستاره ها مي گن با باختمون چيزي از خفنيت گروه كم نمي شه.
- چرا همتون اين قدر بزرگ شدين؟
- تو كوچيكي رز...دورا؟

دوراي زنداني شده در جسم رز، ويبره زنان گفت:
-حالا منو مال منه؟میشه باش بریم عشق و صفا؟

قبل از به حرف آمدن رز روحا ويزلي و جسیکای ذوق زده صدایی محکم به گوش رسید.

- اطلاعيه ي شماره ي ويزليم؛ به دليل استفاده ي ناشايست از منو در بازي هاي قبل، تمامي منو ها جمع ميشه.

بر خلاف بقيه، جسم دورا خيلي هم ناراحت نبود
!هر چقدر هم عاشق غنچه های خود باشی دویدن لذت دیگری دارد.

- هافل به پيش!

و بعد از مدت ها رز ويزلي دويدن بدون كوزه را تجربه كرد. هنوز دو دقيقه از رفتنش نگذشته بود که جغدی وارد تالار شد و نامه ای را جلوی دورا_رز انداخت. دورا با ترس پاره شدن برگ های عزیز دردانه ی رز، با احتیاط نامه را باز كرد:
_خانم رز ویزلی!همان طور که میدانید پس از رفتن ارباب به دهکده‌شان صرفا برای تعطیلات، امروز مرگخواران برای آغاز جستجو در ساعت شش عصر دورهم جمع میگردند.امیدواریم شما را برای ادای وظیفه در این جلسه ببینیم.

رز زلر به عنوان یک محفلي دو آتشيه، پوزخندی شیطانی زد.

_نمیکنن باور رفته همیشه برای! ابدی تعطیلاتش شود.

رز بي توجه به نگاه هاي خصمانه ي مرگخواراي تيّم، با چشم هاي كه برقشان خبر از نقشه اي مي داد، گفت:

_جلسه به دورا میری!میای میگی اینجا برنامه رو!

ویبره‌ی رز لحظه به لحظه از خوشحالی فراوانش بیشتر میشد؛در حدی که سقف هافلپاف نیازی به تعمیر دوباره پیدا کرد.
جسیکا بالاخره به حرف آمد.

_یا مرلين ! اين تن مرده مگه كه بياد به تو بگه؟
_اصلا من نمیرم که.من که رز نیستم چکار کنم؟
_نترس فقط تایید کن.هیچی هم به رزات نمیگی!

||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||

- آخرين بازي اين دور از رقابت هاي ليگ كوييديچ هاگوارتز با ورود بچه های اسلیترین شروع می شه. كاپيتان و مهاجم اين تيم، آستوریا که با افتخار ناخن هایش را نشان میده. علی رغم ناخن هاي لاك خورده ، چهره‌ش احتمالا از غم فراق
ارباب گرفته! البته اين روزا کیست که غمگین نباشه؟ مخصوصا اون كسي كه قبلا ارباب رو ترك كرده!

آستوریا با خشم و ناخن هاي بيرون كشيده جلوی گزارشگر می‌ایستد و با تكان دادن سوهان تيزش، تهديد مي كند:
_نذار بلایی که سر دارکو میارم سر تو هم بیارما!

گزارشگر به خوبي مي داند كه نبايد با زن سوهان به دست مخالفت كند.

_حالا هکتور گرنجر وارد ميدان مي شه.
راستش مدت زياديه كه من از ايشان سوْال دارم!
اقای گرنجر نوادتون، هرميون علامه دهريش رو از شما به ارث برده؟

با وجود سوال گزارشگر، هکتور با رویی گشاده ویبره زنان بلند فریاد میزد:
_معجون تسکین غم های ناشی از باخت رو بدم هافلپافیا؟
- شما معجون ندي سنگين تره!
- ننه جون شما كرم آرتروزت رو بزن!

در بين دعوا ي هكتور و دوريا، بقيه ي اعضاي تيم يعني وزغ بالدار، جودی، ناخن گیر و آب وارد شدند. همه با ژست جدي رو به دوربين ايستادند. اين بازي بسیار سرنوشت ساز بود.

- زرد پوشان هافلپاف وارد زمين مي شن. در كمال تعجب رز ويزلي به جاي روپوش زرد هافلپاف بنفش پوشيده!
عجيب تَر از آن حتي منوش رو هم همراهمش نيورده! مثل اينكه خيلي به بردشون مطمئنن. كاپيتان باكمالات، رز زلر با ويبره ي هميشگيش از رختكن وارد مي شه. به نظرتون نوشيدني كره اي دوست داره؟

جسيكا داد و هوار كرد:
- اون رودولف مرلين بيامرز فقط شيپورش رو نداد بم كه! وصيت كرده كه كسي به ساحره هاي باكمالات هافل كار نداشته باشه.
_ جسیکا را میبینیم که ماسک خیار خود را تمدید کرده و آملیایی که دل از برج و ستاره هایش كنده! ولي دورا از هميشه ساده تره. از اون لباس پر زرق و برق قبلي خبري نيس. زمان معرفي تموم شده و بازي به دست رز زلر شروع مي شه. سرخون رو به سمت آمليا مي فرسته تا با تلسكوپ وارد دروازه ي اسلي شه! اولين امتياز براي هافلپاف. چه ساحره هاي با كمالاتي!

جودي توپ را از دست جسيكايي كه سرش با ماسك گلابي گرم بود كشيد و به سمت دروازه ي هافلپاف جلو رفت. پشت سرش جسيكا به خاطر خراب شدن ماسكش جيغ و داد مي كرد و جلويش لاكرتيا قاتل به دست منتظرش بود.
فرياد آستوريا توجهش را جلب كرد. توپ را به سمت كاپيتان پاس داد و خودش به كنار دوريا، زير سايت ها برگشت.
آستوريا با كمك سوهانش موفق شد امتياز ها را مساوي كند.

- جسيكا رو مي بينين كه با حمايت خوب دورا به سمت گرفتن امتياز بيشتر براي هافل مي ره. از طرفي رز به سرعت به سمت بالا پرواز مي كنه تا به دور از هیاهوی بازی به دنبال اسنیچ بگرده اما خبری از جستجوگر اسلیترین، یعنی آب نیست.

آب حتي كنار دوريا هم نبود. دقيقا كسي از پنج دقيقه بعد از شروع بازي خبري ازش نداشت.

- در پایین مدافعان و مهاجمان رو میبینیم که به توپ های کوفل و بلوجر ضربه می زنن تا امتیاز بيشتري بگيرن.
أهميت اين بازي از بيدار بودن سوزان و حضور آمليا مشخصه. مهاجم ديگه در حالي كه كمك مدافعشون رو داره جلو مياد.

در واقعيت ناخن گير اصلا به آستوريا كمك نمي كرد. او از زمان غيب شدن آب ، دنبال ناخن هاي بلند آستوريا گذاشته بود.

- ویلیامز، مدافع هافلپاف آمادگی همیشگی‌ش رو نداره، ناشيانه چماق رو تكون مي ده ولي نمي تونه جلوي بلوجر رو بگيره.
٥٠-٥٠ مساوي! بازي تنگاتنگيه!
آملیا به سمت دروازه حرکت میکنه اما به وسيله ي ناخن گير متوقف مي شه.

ناخن گير كه حالا ناخن هاي آستوريا را گرفته بود، به دنبال بقيه ي بازيكن ها را افتاده است.

- آمليا اجازه ي رفتن پيدا مي كنه اما جسيكا ناخن هاي بلندي داره كه مشكل ساز مي شه. اون جلو مهاجم تنهاي هافلپاف با وزغ مواجه مي شه. زبون وزغ رو مي بينين كه به تلسكوپ مي چسبه.

آمليا تند تند تلسكوپ نازنينش را تكان مي داد و به همراه وزغي كه از زبان به عدسي متصل بود، اين طرف و آن طرف پرت مي شد. در همين حين مهاجم ديگر كه با كوبيدن چماغ بر سر ناخن گير، به كمك آمليا آمد.

- ٧٠-٤٠ به نفع هافلپاف! دوباره مهاجمين زرد پوش به سمت دروازه حمله مي كنن. و ده امتياز بعدي رو، كه رز براي هافل مي گيره! دست بزنين به افتخار كمالاتش.

هافلپافي ها با استفاده از ضعف اسليترين، نبود مهاجم ها، استفاده كردند و تا مي توانستند با همكاري شان امتياز هافلپاف را بالا تَر مي بردند.

- هافلپاف داره مي درخشه! صد و بيست امتياز. همين طور هم بالاتر ني ره. سوزان رو میبینیم که واقعا در برابر خواب‌آلودگیش مقاومت کرده، اما گویا صبر و توانش به پایان رسیده و طی یک حرکت آنتحاری پانداش رو درون یک حلقه، و دو بالش اضافه ی همراهشو درون دو حلقه دیگه میزاره!

در همان لحظه جودی با پشتیبانی ناخن گیر، که وظایفش رو انجام داده بود، به سمت دروازه حمله میکند. جودی با زیرکی بالش سوزان را از حلقه میقاپد و توپ را وارد حلقه میکند!بچه های اسلیترین با وجود این امتیاز قوت گرفته‌اند؛ اما گروه هافلپاف همواره جلوتر است.

_هافلپاف ۱۶۰_اسلیترین ۱۲!
رز ویزلی از ابتدای بازی هیچ عکس العملی برای گرفتن اسنیچ نداشته و خبری از آب نیست! آملیا با توپ به سمت دروازه پرواز میکنه. جسیکا هم سر غورباقرو با ماسک نارنگی سرگرم میکنه چه ترکیب‌ زیبایی از رنگ نارنجی و سبز به دست میاد!
آملیا به هکتور میرسه. و حالا میبینیم که از هکتور درخواست معجون میکنه! سیاستی جدید در این بازی! هکتور در جیبش به دنبال معجون است که آملیا توپ رو وارد دروازه میکنه.
۱۷۰_۱۲۰ به نفع هافلپاف.
بازی همین طور به نفع بچه های هافلپاف ادامه پیدا میکنه. امتیاز ها به ۲۰۰-۳۵۰ به نفع هافلپاف رسیده. حدودا دوازده ساعت از شروع بازی گذشته اما هیچ حرکتی از رز ویزلی یا آب برای گرفتن اسنیچ نشده. بچه های هر دو گروه خسته شدن. عجیب این است که رز ویزلی از منوی خود هیچ استفاده ای نکرده! ویلیامز رو میبینیم که گویا معجون شادابی نوشیده چون با خوش حالی دور زمین میچرخه‌...و...منوی مدیریت رو از جیبش در میاره!
و حالا امتیاز به ۳۸۰_۲۲۰ رسیده.
بالاخره رز ویزلی به سمت یکی از حلقه ها هجوم میبره گویا اسنیچ رو یافته! به پایان بازی نزدیک میشیم در کمال تعجب، بچه های تیم اسلیترین هیچ عکس العملی برای نرسیدنش به توپ انجام نمیدن. مثل این که خسته تر از این حرفان!
رز ویزلی اسنیچ رو با ریشه های بیرون خاکش میگیره اماااا اون آبه نه ریشه های ویزلی! ۱۵۰امتیاز برای اسلیترین
۳۷۰_۳۸۰

با اختلاف ده امتیاز برنده ی این بازی: هافلپاف

|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||پ

جلسه ی دوم مرگخواران در جستجوی ارباب:
لینی از جا برخاست. همونطور که میدونید من به دلایلی نتونسته بودم در جلسه ی قبلی شرکت کنم، اداره ی جلسه و تصویبشون بر عهده ی همکارم رز بوده. لطفا گزارش هاتون رو به ما بدید.
_نصف محفلیون رو با کمک هکتور کشتیم.
-نصف دیگرو هم برای جستجوی ارباب فرستادیم.
-نجینی رو‌ به عقد یه مار در آوردیم.
-عکس اربابو توی تمام روزنامه ها چاپ کردیم.

لینی:
مرگخواران:
رز ویزلی:


ویرایش شده توسط دورا ویلیامز در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۳ ۲۱:۲۵:۴۸
ویرایش شده توسط دورا ویلیامز در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۳ ۲۱:۲۹:۰۶


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
ريونکلاو vs گريفيندور
سوژه: بَلا!


تالار ريونکلاو:

جيسون روزنامه پيام امروز رو از روي ميزي کنار شومينه برداشت و شروع به خوندن کرد:
نقل قول:
جنجال در هاگوارتز!
بر طبق گزارشات به دست رسيده از خبرنگار ما در هاگوارتز، باب اسفنجيِ شلوار مکعبي، تعدادي از خون آشامان به قصد تحصيل به هاگوارتز آمده اند.
مديريت هاگوارتز به دليل اين که خون آشام ها خطرناک ولي داراي حقوق شهروندي هستند، از بيرون کردن آنها عاجز است.
آيا هاگوارتز قرار است به لوکيشن فيلم هاي هاليوودي با حضور خون آشام ها تبديل شود؟ آيا خون آشام ها هدف هاي شرورانه اي در سر دارند؟ آيا ميکي موس پاتريکِ ستاره را کتک ميزند؟ آيا شِرِک جِري را خورده است؟ همه و همه فردا شب در شبکه سه سيما!

جيسون روزنامه رو کنار گذاشت و...

خــش! خـــش! قـــرچ! [افکت صوتي پاره شدن]

جيسون به سرعت به طرف منبع صدا که انگار در انتهاي راهروي ورودي تالار بود حرکت کرد و دستمال توالت، بازيکن تيم کوييديچ رو درحالي که فقط استوانه مقوايي وسطش باقي مونده بود پيدا کرد. جيسون بعد از چند لحظه هنگ بودن متوجه خون آشامي کنار باقي مانده دستمال توالت شد که يک دستمال تيکه تيکه شده تو دهنش بود...
جيسون پا به فرار گذاشت!

نيم ساعت بعد:

- متوجه نميشي ليني؟! يکي از اون خون آشاما که اومده بودن تو هاگوارتز يکي از اعضاي تيم کوييديچ رو تيکه تيکه کرد! تيکه تيکه!

جيسون در رختکن کوييديچ ريونکلاو مشغول بحث با ليني بود. ليني گفت:
- ميدونم جيسون. ولي نميتونيم کاري کنيم. اونا خون آشامن! خون آشام!
- ولي اگه چيز بعدي که تيکه تيکه ميشه کوله پشتيم يا بليط هام باشه چي؟
- گفتم که. کاري نميتونيم بکنيم. بايد وسايل مورد علاقه مون رو يه جا قايم کنيم.
- اينا به کنار. الان يه عضو کم داريم.

- من ميتونم کمک کنم.

اين ديالوگ از طرف يک خون آشام بود و پشت ليني و جيسون وايساده بود. ليني و جيسون خيلي دلشون ميخواست فرار کنن. اما ديگه بايد به خون آشام ها عادت ميکردن. جيسون گفت:
- چه کمکي ميتوني بکني شما؟
- ميتونم کوييديچ بازي کنم.
- بلديد؟
- بله. بايد توپ رو به سمت حريف پرتاب کنم.

جيسون روش رو به ليني برگردوند.
- انگار چاره اي نداريم.

فردا صبح - تابلوي اعلانات:

نقل قول:
به اين ترتيب به اطلاع شما ميرسانم که در طي مشکلات پيش آمده به دنبال ورود خون آشام ها به هاگوارتز، جاي دستمال توالت با يک خون آشام تعويض شده است. با تشکر.

مديريت هاگوارتز


زمين بازي کوييديچ:

دو تيم وارد زمين شدند. گرنت، با همون ژست هميشگي عقل کل وايساده بود و در کنارش، ريتا با فرمت ريلکس. خون آشام با دندون هاي تيزش لبخند ترسناکي تحويل تماشاچيا ميداد و جيسون داشت بليط هاش رو ميذاشت تو کوله پشتيش. چراغ راهنمايي رانندگي چراغ قرمز رو نشون ميداد و دستگاه توپ پرت کن با توپ هاش کسي رو مورد اصابت قرار نميداد. ليني هم با فرمت انساني کنار دستگاه توپ پرت کن وايساده بود.
در تيم گريفيندور کلاه گروهبندي ژست خاصي نداشت. همينطور مون، آنجلينا و جيمز. ولي کتي بل زير لب جمله ي "نقطه کجايي؟ دقيقاً کجايي؟..." را تکرار ميکرد. بتمن هم با لباس خفاشي اش به تماشاچي ها لبخند ميزد و ترامپ انگشت شست رو به نشانه ي اوکِي، به تماشاچي ها نشون ميداد. جعفر، گزارشگر مسابقه، شروع به گزارش دادن کرد:
- همونطور که ميبينيد، يک عدد خون آشام در تيم کوييديچ ريونکلاو ديده ميشه! اين اولين بار در کل تاريخه که يه موجود جادويي وارد يه تيم کوييديچ ميشه!

همه ي سر ها به خون آشامي با يک لباس کوييديچ در وسط زمين که يک سر و گردن از بقيه تيم بلند تر بود برگشت. جعفر درست ميگفت. حضور يه موجود جادويي در مسابقه اتفاق نادري بود. رز و هکتور، داور هاي مسابقه شروع به صحبت کردن:
- از طرف مديريت هاگوارتز و جامعه ي گل ها شروع مسابقه رو اعلام ميکنم!

رز منتظر هکتور ماند. اما هکتور جوابي نداد چون رو زمين نشسته بود و داشت معجون سبز رنگي رو هم ميزد. رز نگاهي به هکتور انداخت.
- هک؟
- بله؟ معجون ميخواين؟
- نه. تو هم شروع مسابقه رو اعلام کن ديگه.
- آها.

هکتور از جاش بلند شد و رو به تماشاچيا گفت:
- منم از طرف جامعه معجون ها شروع مسابقه رو اعلام ميکنم.

جارو ها به سرعت از زمين جدا شدن. جعفر ادامه داد:
- جيمز پاتر به دنبال اسنيچ رفته. بتمن با دستگاه توپ پرت کن درگير شده و...خون آشام چه خوب بازي ميکنه.

همه ي سرها به سمت خون آشام برگشت.

- تو باورت ميشد انقدر خوب بازي کنه؟
- من اولاش باورم نميشد.
- منم اولاش باورم نميشد.
- با رونالدو نسبتي داره فکر کنم.
- رونالدو مگه کوييديچ بازي ميکنه؟

مکالمه ي دو تماشاچيِ ناشناس تموم شد و جعفر ادامه داد:
- خون آشام بلاجر رو به سمت کتي بل ميفرسته و بلاجر به هدف ميخوره!

فرياد تشويق از طرفداران ريونکلاو بلند شد.

- صبر کنيد! اون چيه وسط زمين؟!

اين ديالوگ از جعفر بود که به وسط زمين اشاره ميکرد. در وسط زمين يک شکلک همر، در حال چکش زدن بود. يکدفعه خون آشام از جاروش پايين مياد و خنده اي شيطاني تحويل تماشاچيا ميده.

فلش بک - مکاني نامعلوم:

ميز بزرگي در وسط يک اتاق بود. در يک طرف ميز تعداد زيادي خون آشام و در طرف ديگه تعداد زيادي شکلک همر به چشم ميخورد. يکي از خون آشام ها که به نظر ميومد رهبر باشه شروع به صحبت کرد:
- خب، ما ميريم به هاگوارتز. بايد اونجا چيکار کنيم؟
- شما ميريد به هاگوارتز. اعتماد اونارو جلب ميکنيد و بعد بهشون حمله ميکنيد.
- چي به ما ميرسه؟
- وقتي هاگوارتز رو تحت سلطه خودمون بگيريم هرکي که اونجا هست رو گاز بگيريد. اينجوري فکر کنم اونا هم ميشن خون آشام. درسته؟ بعد يه ارتش از خون آشام ها درست ميشه شما کشور رو ميگيرد و ما اداره ش ميکنيم. نصف کشور هم واسه شما.
- درسته...خيلي خوبه. قبوله.
- منم موافقم. چکش رو به بالا، شما موافقيد؟
- موافقم.
- چکش دوقلوي نوبتي، شما موافقيد؟
- موافقم.
- چکش خودزني، شما موافقيد؟
- موافقم.
- صبر کنيد بقيه رو با هم بگم. چکش هاي چرخشي، نجيني، شيطاني، دوقلو، رو به پايين مستقيم، سيرک و دوبل 180، شما ها موافقيد؟

فرياد هاي "موافقم" بلند شد.

- وقت حکومت همر ها و خون آشام هاست.

پايان فلش بک:

يکدفعه خون آشام ها از در و ديوار وارد زمين بازي شده و به مردم حمله ور شدن. صداي جيغ و داد مثل فيلم هاي ترسناک بلند شد.

يک هفته بعد:

همر هاي اعظم، متشکل از همر معمولي، شيطاني، چرخشي و خودزني جلسه اي رو در اتاق مديريت هاگوارتز که حالا تحت سلطه همر ها بود برپا کرده بودن. همر معمولي حرف زدن را شروع کرد:
- کل هاگوارتز رو گرفتيم. همه رو خون آشام کرديم.
- ايول بابا. خيلي خفنيم.
- آره. تا چند هفته ديگه کل کشور رو ميگيريم. ميخوام اعتماد گرگينه هارو هم جلب کنم.
- جلب کن. جلب کن. همينطوري ادامه بديم کل دنيا رو گرفتيم.

به اين ترتيب نه تنها مسابقه ي کوييديچ، بلکه کل هاگوارتز و احتمالاً دنيا به فنا رفته بود!


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶

گرنت پیج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
از مغز خوشگل من هر کاری بر میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 74
آفلاین
ریونکلاو vs گریفیندور
سوژه: بلا

روز قبل از مسابقه - خوابگاه پسران:

- هی جیسون! بیدار شو ببینم!

جیسون خواب آلود از روی تخت بلند شد و چشم هاشو مالید.
- باز چیه گرنت؟ ساعت 4 صبحه!
- فکر کردی من خودم نمیدونم ساعت چنده؟ پاشو وقت نداریم!

جیسون بی حوصله از روی تخت بلند شد و لباس هاشو پوشید. اصلا نمیدونست کجا و برای چه کاری ساعت چهارصبح باید برن. پس تصمیم گرفت از گرنت بپرسه.
- میشه یه سوال بپرسم؟
- نه.
- یک سوال.
- نه.

گرنت که مشغول ور رفتن با یه سری خرت و پرت بود ترجیح میداد جواب جیسون رو نده. جیسون هم ساکت شد و منتظر موند که گرنت خودش شروع کنه به توضیح دادن. گرنت بالاخره سرش رو بلند کرد و نگاهی به جیسون انداخت.
- چرا لباس پوشیدی؟
- مگه نمیخوایم بریم بیرون؟
- آخه کی ساعت چهار صبح میره جایی؟
- ها؟
- آدم ساعت 5 باید بره جایی.
- ها؟

گرنت پس از اینکه تعجب جیسون تموم شد، بهش اشاره کرد که بشینه روی تختش. سپس ادامه داد:
- خب، بریم سر اصل مطلب. من الان بیدارت کردم که با هم، یک هم فکری کنیم تا من یه بلایی سر این گریفیندوری ها بیارم.

جیسون پوکر وار نگاهی به گرنت انداخت و گفت:
- چرا مثلا؟ ما که این همه تمرین کردیم دیگه، نیازی به این کارا نیست. ما حتما میبریم.
- میدونم میبریم، ولی دلم میخواد یه بلا سرشون بیارم.
-چرا خب؟
- چون ازشون خوشم نمیاد.

جیسون واقعا نمیدونست باید چی بگه. گرنت ساعت چهار صبح از خواب نازنین بیدارش کرده بود که باهم، هم فکری کنن و همنیجوری الکی، چون ازگریفیندوری ها بدش میاد، یک بلایی سرشون بیاره. ولی خب بدش هم نمیومد که یکم بازی فردا رو هیجان انگیز تر کنه.

- خب چطوره توی دستگاه توپ پرت کن گوجه بذاریم که سمتشون پرت کنه؟

گرنت از ایده جیسون خوشش اومده بود ولی از اونجایی که خیلی مغرور بود و دوست داشت حرف حرف خودش باشه و مغز قشنگش رو به رخ بکشه، طوری رفتار کرد که انگار زیاد موافق نیست.

- حالا بهش فکر میکنم.
- باشه.
- باید یک چیز جانانه تر باشه.
- مثلا؟

این حرف، گرنت رو توی فکر فرو برد. واقعا چی میتونست حال گریفیندوری هایی که مدام دم از شجاعت می زدن رو بگیره؟ این سوالی بود که تا دو دقیقه بی جواب موند.
دو دقیقه بعد، گرنت آنچنان داد زد " فهمیدم" که برق سه فاز از کله جیسون پرید. گرنت پس از اینکه زیر گوش جیسون زد تا اونو به هوش بیاره، لبخند شیطانی زد و گفت:
- یافتم جیسون! باید بریم سراغ یک عده خیلی خوفناک! مافیاهای کوییدیچ!


روز مسابقه - زمین کوییدیچ:

هوا اون روز صاف و آفتابی بود؛ یک روز خیلی خوب و عالی. روزی که کسی حتی فکرش رو هم نمیکرد که ممکنه چقدر وحشتناک تموم بشه.
اعضای دو تیم ریونکلاو و گریفیندور به ترتیب وارد زمین شدن و برای هواداراشون دست تکون دادن.

اعضای تیم ریونکلاو در عجیبی نظیر نداشتن. یک چراغ راهنمایی نیمه سوخته دراز بی قواره، یک دستگاه توپ پرت کن که توش به جای توپ، گوجه بود، و یک دستمال توالت خیلی بزرگ که شایعه شده بود این دستمان توالت رو ریونکلاوی ها از مصری های باستانی، که مرده ها رو مومیایی میکردن، قرض گرفتن.

اعضای تیم گریفیندور هم دست کمی از ریونکلاوی ها نداشتن. ترامپ بنده مرلین رو با هزار و یک گرفتاری و مملکت داری آورده بودن که بیاد و مدافعشون بشه. دروازه بانشون هم که یک کلاه پاره پوره سخنگو بود. البته توی انتخاب مهاجم، انتخابشون خیلی عاقلانه بود؛ چون بتمن توی پرتاب نظیر نداشت، تازه خیلی هم محبوب بود.

در اطراف زمین بازی، بیشتر دانش آموزای هاگوارتز به عنوان تماشاچی گرد هم اومده بودن. با ورود هر دو تیم، تماشاچی ها دست زدن و جیغ کشیدن. در بین همون جمیعت شلوغ، یک عده از تماشاچی ها بودن که لباس های سیاه پوشیده بودن و در بین جمعیت پخش بودن و هیچ عکس العمل یا هیجان و شادی از خودشون نشون نمیدادن، اما همه خیلی هیجان زده تر از اون بودن که به یک عده سیاه پوش بی بخار توجه کنن.

به محض به صدا در اومدن سوت مسابقه توسط یکی از داور های مسابقه، رز ویزلی، یکی از گزارشگر ها آماده شد که بازی رو گزارش کنه.
بله... درست خوندید؛ این بازی دو تا گزارشگر دو قلو داشت به نام های اصغر و اکبر.

- من اول گزارش میکنم!
- نخیر من باید گزارش کنم!
- چرا مثلا؟
- چون من بزرگترم!
- هیچ مدرکی برای اثبات این وجود نداره.

اکبر این جمله رو گفت، بعدش یک مشت زد توی دماغ گنده اصغر که باعث شد اصغر کل بازی بیهوش بمونه و اکبر بتونه خودش گزارش کنه.

- از همه حضار معذرت میخوام بابت این تاخیر. میکروفون ها مشکل فنی داشتن.
- نه نداشتن.
- کسی از تو نظر نخواست جعفر! برو کشکتو بساب.
- چشم!

از اونجایی که جعفر خیلی بچه حرف گوش کنی بود، بساطش رو جمع کرد و رفت کشکشو بسابه بعدش بره و دنبال نخود سیاه بگرده.

- خب دیگه، وقت نمیشه اعضا رو بهتون معرفی کنم، خودتون ببینید دیگه... حالا آنجلینا جانسون، کوافل به دست به سمت دروازه میره. ریتا نزدیکی های دروازه ایستاده، گرنت هم خودشو آماده کرده. جیسون آنجلینا رو تعقیب میکنه. جیسون خیلی به آنجلینا نزدیک شده و نزدیکه که توپ رو به دست بیاره... اوه نه، نشد!

آنجلینا تا جیسون رو دید که میخواد توپ رو از چنگش در بیاره، با یک حرکت آکروباتی، توپ رو به کتی پاس داد.

اکبر خیلی الکی جو می داد و فقط استرس جمعیت رو زیاد میکرد. اعصاب همه از دستش خورد شده بود، ولی چون اون یکی گزارشگر غش کرده بود و دامبلدور همه بودجه هاگوارتز رو خرج روشنایی دل ملت کرده بود، گزارشگر دیگه ای دم دست نبود که بیاد و گزارش کنه. همه گزارشگر ها پول نقد میخواستن. این اکبری و اصغری که مبینید هم مجانی نیومده بودن، چک شش ماهه گرفتن.

حالا کتی بل کوافل رو محکم دستش گرفته بود و به سمت دروازه پیش میرفت، غافل از اینکه یک بلاجر داشت با سرعت به سمتش میومد. بلاجر خیلی به کتی نزدیک شده بود. لحظه ای که همه فکر میکردن کار کتی تمومه، ترامپ وارد شد و با شکمش، بلاجر رو از کتی دور کرد. بلاجر از کتی دور شد، ولی به سمت ریتا رفت. ریتا هم با قدرت و مهارت تمام به بلاجر ضربه زد و بلاجر به دور دست ها رفت.

همه این بلاجر بازی ها باعث شد که ریتا از دروازه غافل بمونه، ولی گرنت حواسش خیلی جمع بود. کتی با سرعت به راهش ادامه داد و وقتی به نزدیکی دروازه رسید، کوافل رو توی دست راستش گرفت و آماده شد تا ده امتیاز اول بازی رو به نفع گریفیندور به ثمر برسونه. کتی نفس عمیقی کشید و درست زمانی که خواست توپ رو به سمت دروازه پرت کنه...
گرنت پیج از دروازه خارج شد و با سرعت تمام به سمت کتی رفت و بهش فرصت پرتاب کردن نداد. توپ رو از دستش کش رفت و اون رو به سمت جیسون پرت کرد.

با این حرکت گرنت، فریاد شادی طرفداران ریونکلاو و صدای تشویقاشون به آسمون رفت. گرنت هم مغرورانه لبخندی زد و یک دست خود را بالا برد و چند درجه ای به احترام طرفداران خم شد.

در قسمت دیگه ای از زمین بازی، لینی - که این دفعه هم تصمیم گرفته بود با حالت انسانیش وارد بازی بشه- با جیمز سر اسنیچ درگیر بودن. هر دو سرعتشون تقریبا یکی بود و موازی هم پرواز میکردن، ولی اسنیچ سرعتش خیلی بیشتر بود.
خلاصه اینکه وضعیت خیلی کسل کننده شده بود. جیمز که کم کم داشت حوصله ش سر میرفت، تمام قدرتش رو جمع کرد و تنه جانانه ای به لینی زد. لینی هم از اون پیکسی ها نبود که خیلی آروم و خونسرد با قضیه برخورد کنه، خیلی عصبانی شد و سر جیمز فریاد زد:
- منو هل میدی؟ حالتو جا میارم.

سپس به قولش عمل کرد و به سمت جیمز هجوم برد. عینک جیمز رو از چشمش برداشت و با یه حرکت خورد کرد. سپس لبخند کجی زد و گفت:
- برای یک آدم عینکی، همین یک حرکت کافیه تا حالش جا بیاد.

سپس از جیمز دور شد.

لینی درست میگفت، چون بعد از اینکه عینک جیمز رو خرد کرد، جیمز مدام به این و اون و در و دیوار میخورد و حسابی خودشو زخمی کرد و حالش جا اومد.

به نظر میومد که بازی حساس شده، چون گزارشگر دوباره با هیجان شروع کرد به گزارش کردن:
- و حالا جیسون ساموئلز موفق میشه کوافل رو از چنگ کتی در بیاره. مون و ترامپ، مدافع های تیم گریفیندور، دارن نزدیک میشن که از دروازه شون دفاع کنن... ولی نمیتونن! دستگاه توپ پرت کن به کمک جیسون اومده و داره به سمتشون گوجه پرت میکنه...

سپس گزارشگر لحظه ای میکروفون رو خاموش کرد و روبه جعفر گفت:
- هی جعفر کشک رو ول کن بابا، اون گونی رو بردار برو وسط زمین... گوجه مجانی میدن.

ولی نه، میکروفون رو خاموش نکرده بود و همه جمعیت صداش رو شنیدن. تمام جمعیت ساکت شده بودن و حتی بازیکن ها هم دست از بازی برداشته بودن. گزارشگر برای اینکه آبروی خودشو حفظ کنه گفت:
- وای خاک بر سرم! جعفر جایی نری ها، شوخی کردم!

البته اکبر دوباره روشو میکنه سمت جعفر و یواشکی بهش اشاره میکنه که بره گوجه جمع کنه.

بازی دوباره ادامه پیدا کرده بود. جیسون کوافل رو محکم زیر بغل گرفته بود و به سمت دروازه پیش میرفت. مدافعان و مهاجمان گریفیندور رو جا گذاشته بود و حالا خودش بود و دروازه و یک دروازه بان که یک کلاه پاره پوره بیش نبود. پس فقط یک پرتاب حساب شده، میتونست اولین ده امتیاز رو به نام ریونکلاو ثبت کنه. نفس عمیقی کشید و توپ را پرتاب کرد...

- جیسون ساموئلز پرتاب خودش رو انجام میده... توپ با قدرت زیاد به سمت دروازه میره و ... میره داخل کلاه گروهبندی! کلاه گروهبندی حامل کوافل وارد دروازه میشه. ده امتیاز برای تیم ریونکلاو!

بازیکنای ریونکلاو دست زدن و هورا کشیدن. شروع بسیار خوبی با توجه به دفاع گرنت و پرتاب جیسون داشتن.

چند ساعتی از بازی گذشته بود. بازیکنای ریونکلاو اصلا احساس خستگی نمیکردن چون با توجه به امتیازها، خودشون رو برنده مسابقه میدونستن اما گریفیندوری ها دیگه نای بازی کردن نداشتن.

در همون حال جیسون یک لحظه پیش گرنت رفت و بهش گفت:
- میگم، اون مافیا ها الان اینجان؟
-آره.
-کی میخوان بیان تو زمین؟
-فکر نکنم دیگه بیان. حال این گریفی ها حسابی گرفته شده، دیگه نیازی به اونا نیست.

اما گرنت پیج سخت در اشتباه بود. نه توی قسمت حال گرفته شده گریفیندوری ها، بلکه توی قسمت نیومدن مافیاهای کوییدیچ.

در همون حال که گرنت داشت حرفش رو تموم می کرد، آسمون تیره و تار شد. صداهای وحشتناکی سر تا سر زمین کوییدیچ رو فرا گرفت. صداهایی که همه حضار رو به سکوت فرا خوند. حتی بازیکنان دست از بازی کردن برداشتن. همه حیرت زده به اطرافشون نگاه میکردن و دنبال صاحب صداها بودن.

- اســـــــــپـــــــــــارتــــــا!

ناگهان، در میان حیرت و تعجب جمعیت، پس از شنیده شدن فریاد "اسپارتا" پنج یا شش نفر با لباس های کاملا سیاه نینجایی و صورت های پوشیده از وسط جمیعت به رهبری مردی قد بلند و چهارشونه که به نظر خیلی عصبانی میومد، همراه با جارو هایی که برچسب اسکلت آتشین داشتن، وارد زمین بازی شدند.

جمعیت از فرط ترس سکوت کرده بود و بازیکنان از جاشون جم نمیخوردن. جیسون رو به گرنت کرد و گفت:
- گرنت جان داشتی میگفتی؟

گرنت که عملا شوخی سرش نمیشد نگاه معناداری به جیسون کرد و گفت:
- میدم مافیاها بخورنتا.

مرد چهارشونه کمی جلو تر اومد، سپس شروع کرد به صحبت کردن:
- من اسپارتاکوس هستم!

جمعیت با شنیدن اسم اسپارتاکوس تا مرز سکته رفتند.

رز ویزلی، داور مسابقه، جرات به خرج داد و گفت:
- کی شما رو به این بازی دعوت کرده؟

خب جواب این سوال میتونست گرنت رو با توجه به عقبه ش، از تیم کوییدیچ اخراج کنه. گرنت هم که هیچ از این موضوع خوشش نمیومد سر جایش مدام بال بال میزد و سعی میکرد به اسپارتا بفهمونه که چیزی نگه. اما اسپارتا گرنت رو تحویل نگرفت و خیلی راحت به سوال جواب داد:
- گرنت پیج!

رز که داشت از عصبانیت منفجر میشد، گفت:
- گرنت! اگه از این بازی زنده بیرون اومدی، مطمئن باش از تیم اخراجی.

گرنت هم در جواب فقط نیشخند زد.

رز بلندگو گزارشگر رو گرفت. گلوش رو صاف کرد و شروع کرد به صحبت کردن. حرف هایی که مو به تن همه، به خصوص بازیکنان راست کرد.
- خب، با توجه به ورود مافیاهای کوییدیچ، و رهبرشون اسپارتاکوس، ما مجبوریم که این قانون رو اجرا کنیم. حالا این بازی، دیگه نه اسمش کوییدیچه و نه قوانینش مثل کوییدیچه. به این بازی میگن کوییدیچ خونین. نه کوافلی هست نه اسنیچی نه بلاجری. دیگه تیمی وجود نداره. بلکه، هر کی آخرین باز مانده از بین شما باشه، برنده بازیه.

سپس دوباره میکروفون رو به دست گزارشگر داد.

- با تشکر از رز عزیز! من پیشنهادم اینه که همه جونتونو بگیرین و فـــرار کنیــــن!

سپس، اکبر میکروفون رو روی زمین انداخت و برادر غش کرده ش رو انداخت روی کولش و، الــــفـــــرار!

تماشاچی ها نیز همه بعد از شنیدن حرف های رز، شروع کردن به جیغ زدن و فریاد کشیدن، اما راه فراری نبود.

به محض شنیده شدن صدای سوت داور، مافیاها به سمت بازیکنان حمله ور شدن. اول از همه به سمت چراغ راهنمایی حمله ور شدن و همه چراغ هاشو شکستن و به گوشه ای پرتش کردن. بعد سراغ دستگاه توپ پرت کن رفتن و تمام سیم هاشو کندن و گوجه هاشو به اطراف پرت کردن. بعد نوبت دستمال توالت بود. دسمتال تولت رو هم چند نفری ریز ریز کردن. بعد هم کلاه گروه بندی پوسیده رو به یک گلوله نخ تبدیل کردن. همه این کار ها براشون کمتر از پنج دقیقه طول کشید.

بعد از کلاه گروهبندی سراغ بتمن و ترامپ رفتند و اون ها رو هم ترور کردن. با دست های خالی قلبشون رو از توی سینه شون بیرون کشیدن که باعث شد صورت بعضی از بازیکنان، خونی بشه.

در این مدت بازیکنان واقعی دو تیم تماشاگر بودن، اونا وحشت زده تر از اون بودن که فرار کنن یا حتی گرنت رو سرزنش کنن. گرنت نیاز به سرزنش نداشت چون خودش داشت از ترس میمرد. حتی گریفیندوری های به اصطلاح شجاع نزدیک بود پس بیفتند.
گرنت با کمال پررویی و بی توجه به اینکه همه این بلا ها تقصیر اون بود، فرصت رو غنیمت شمرد و گفت:
- مثلا شما ها شجاع های هاگوارتزین.

گریفیندوری ها چشم غره ای به گرنت رفتن و گفتن:
- خفه شو گرنت!

حالا نوبت بقیه بود. مافیاها به هم دیگه نزدیک شدن، همه لباس ها و دست هاشون خونی بود. بازیکنای دو تیم هم از ترس به هم چسبیده بودن.

با اشاره اسپارتاکوس، عده ای از مافیا ها به سمت تماشاچی ها و عده ای به سمت بازیکنان حمله ور شدن. تماشاچی ها فقط میدویدن و جیغ میکشیدن. هر کسی به هر طرفی میرفت. فقط خون بود که به اطراف میپاشید.

اسپارتاکوس تصمیم گرفت که خودش حساب گرنت رو برسه، پس به سمت گرنت رفت. گرنت داشت از ترس میمرد ولی به روی خودش نیاورد.

- سلام عمو اسپارتا! من طرفدارتما.
- حرف زیادی نزن بچه.
- حرف زیادی چیه. یادت نره من دعوتت کردم به زمین، پس بهم مدیونی.
- من این حرفا حالیم نیست.

اسپارتا بعد از گفتن این حرف، به سمت گرنت حمله ور شد. گرنت هم لگدی جانانه به اسپارتا زد. بعدش هم جلو رفت و موی سبیل اسپارتا رو کند. داد اسپارتا به هوا رفت. گرنت هم نیشخندی زد و سریع از دیدرس اسپارتا دور شد. اسپارتا هم برای انتقام به دنبالش رفت.

از طرف دیگه، لینی و ریتا، معلوم نبود از کجا چند تا چاقو گیر آورده بودن و به مافیاها حمله میکردن.

لینی به یکی از مافیاها اشاره کرد و گفت:
- هی من اینجام!

مافیا هم تا به سمت لینی برگشت، ریتا از پشت خنجری رو توی قلب مافیا فرو کرد. خون از دهن مافیا بیرون اومد. ریتا چاقو رو از بدن مافیا بیرون کشید و هیکل بی جون مافیا از روی جارو، نقش بر زمین شد.
لینی کلی سر ذوق اومد و دستش رو بلند کرد تا با ریتا بزنن قدش. ولی ریتا دستش رو بلند نکرد و بی اعتنا از کنار لینی رد شد. دست لینی همنیجوری روی هوا موند، ولی مرلین رو شکر کسی اونجا نبود تا ضایع شدنش رو ببینه.

پس از گذشت نیم ساعت، کل زمین بازی پر خون و جنازه شده بود. همه بازیکنان خونی بودن. جنازه آنجلینا، کتی و جیمز روی زمین افتاده بود و قلب همه شون از توی قفسه سینه شون به طرز وحشیانه ای بیرون کشیده شده بود. مون هم معلوم نبود کجا غیبش زده بود. تمام تماشاچی ها هم به قتل رسیده بودن.
مافیا ها هم از این کشت و کشتار نجات پیدا نکرده بودن. دانش آموز های هاگواتز حسابی حال اونا رو هم جا آورده و چهار نفرشون رو کشته بودن.

لینی در حالی که گریه می کرد گفت:
- آخه این دیگه چه بلایی بود سرمون اومد؟

در میان هق هق لینی، دو تا مافیای باقیمونده وارد زمین شدن و روبه روی جیسون و لینی و ریتا قرار گرفتن. لینی و جیسون و ریتا هم آماده دفاع از خودشون شدن.
مافیاها حمله میکردن و جیسون و لینی و ریتا دفاع. حسابی میزدند و میخوردند. دست راست جیسون و پای چپ لینی و ریتا، به شدت آسیب دیده بود، ولی بازم ادامه دادن.
لینی تمام قدرتش رو جمع کرد، به سمت یکی از مافیا ها حمله ور شد و چاقو رو توی قلبش فرو کرد.
- خب شر این یکی هم کم شد!

از اون طرف، ریتا درگیر یه مافیای دیگه بود. این یکی مافیا به ظاهر خیلی سگ جون بود، چون با هیچ کدوم از ضربه های ریتا آخ هم نمیگفت. سپس جیسون فکر بکری کرد.
روی جاروش محکم نشست. بعد، پرواز کنان از زیر مافیا پرواز کرد و پشت سرش قرار گرفت. سپس از پشت، دست های مافیا رو گرفت و ثابت نگهش داشت. ریتا هم فرصت رو غنیمت شمرد و چاقو رو توی قلب آخرین مافیا فرو کرد.

حالا فقط لینی، جیسون و ریتا توی زمین باقی مونده بودن.به نظر برنده های این مسابقه بودن. اما جیسون یک دفعه متوجه موضوعی شد.

- هی بچه ها! گرنت کجاست؟

لینی که صورت خونیش رو پاک میکرد گفت:
- احتمالا مرده دیگه.
- اما جنازه ش روی زمین نیست.

این حرف بچه ها به فکر فرو برد. اگه جنازه ش روی زمین نبود، پس حتما زنده بود. ولی کجا بود؟ فرار کرده بود؟ نه، گرنت پیج هیچوقت فرار نمی کرد.

در همون حال، ریتا به نکته خوبی اشاره کرد:
- اگه دقت کرده باشین، اسپارتا هم نیست.

جیسون گفت:
- باید بریم دنبالشون بگردیم.

لینی گفت:
- بریم.

درست زمانی که لینی، ریتا و جیسون میخواستن برن و دنبال گرنت و اسپارتا بگردن، از دور گرنت رو دیدن که با اسپارتاکوس روی دوشش، پرواز کنان نزدیک میشد.

بچه ها متعجب به گرنت نگاه میکردند. اصلا باورشون نمیشد که گرنت تونسته بود اسپارتاکوس رو بکشه، ولی خب... واقعیت داشت.

گرنت در جواب تعجب بچه ها نیشخندی زد و گفت:
- دلتون برام تنگ شده بود؟


من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
ریونکلاو Vs گریفیندور
سوژه: بَلا


تالار خصوصی ریونکلاو - کنار شومینه

- این‌بار نقشه‌مون چیه؟
- نقشه بی نقشه! هردفعه نقشه کشیدیم باختیم.
- باختیم چون مو لا درزش می‌رفت.
- کسی نقشه‌ای که مو لا درزش نره سراغ داره؟

چهار عضو جاندار تیم کوییدیچ ریونکلاو که قابلیت صحبت کردن داشتن، نگاه‌هایی سرشار از تردید با هم رد و بدل می‌کنن. به نظر نمیومد که هیچ‌کدومشون نقشه‌ای داشته باشن. بعد از دقایقی سپری شدن اوضاع به همین منوال، بالاخره لینی از جاش بلند می‌شه و دستشو به نشونه‌ی پیروزی بالا می‌بره.
- من به تیممون ایمان دارم. ما خودمون به اندازه‌ی کافی قوی هستیم و نیازی به هیچ نقشه‌ای برای بردن نداریم. ما باهوش هستیم و خودجوش و با زور بازوی خودمون می‌بریم.

لینی انتظار داشت بعد از این سخنرانی شور انگیزش ملت جامه‌ها بدرن و زاری‌کنان رهسپار تخت‌خواب‌های گرم و نرم آبی رنگشون بشن. اما تنها عکس‌العملی که نصیبش می‌شه، خمیازه‌های مداومیه که یکی پس از دیگری بین سه عضو دیگه‌ی تیم می‌چرخه.

لینی دست پیروزمندانه‌شو که تو هوا خشک شده بود، با بی‌میلی پایین میاره.
- بی‌ذوقا. اصن پاشین بریم بخوابیم.

و این چنین می‌شه که اعضای بی ذوق تیم کوییدیچ ریونکلاو، شومینه رو به مقصد خوابگاهاشون ترک...

- در واقع، واقع بینیم!

نویسنده که انتظار داشت شخصیتا به حرفش گوش داده باشن و الان خواب هفتمین پادشاه رو هم دیده باشن، با اردنگی‌ای جیسونو روی تختش پرتاب می‌کنه و جمله‌ی نیمه‌کاره‌شو تکمیل می‌کنه: ترک می‌کنن!

آن سوی هاگوارتز - ورودی تالار خصوصی گریفیندور

- دابی جن هری پاتر دوست!
- خب ربطش؟
- دابی خواست گریفیندور تو این بازی برد. چون که هری پاتر همیشه خواهان برد گریفیندور بود. دابی جن آزاده.
- البته آزاد بودنت ربطی به موضوع نداشت، ولی تو چی کار می‌تونی برای برد ما بکنی آخه؟
- شما فقط از دابی خواست، دابی خودش اجابت کرد.

آرسینوس نگاهی به ساعتش می‌ندازه. بسیار دیروقت بود و جن خونگی هم ول کن نبود.
- خواست خواست. حالا می‌شه بری؟

دابی بشکن‌زنان سری خم می‌کنه و با صدای پاقی ناپدید می‌شه. آرسینوس از اینکه مانع سر راهش برداشته شده نفس راحتی می‌کشه و به داخل تالار قدم می‌ذاره. اما فکرشم نمی‌کرد که دابی واقعا جن اجابت‌کننده باشه...

زمین مسابقه

اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو از یک سمت و اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور از سمت دیگه وارد زمین می‌شن. این‌بار برخلاف مسابقات قبلی هوا صاف و آفتابی نبود. ابرهایی تیره سراسر آسمون رو پوشونده بودن. برای این آسمونِ بغض‌کرده، تنها یک حرکت کوچیک کافی بود تا بغضش بترکه و اشک چشماش همچون بارون بر سر تماشاچیا و بازیکنا بریزه.

تماشاچیا که بازی قبلی حسابی زیر نور شدید خورشید پخته بودن و حتی بعضا شنیده شده بعنوان کباب برای ناهار سرو شدن، خوش‌حال از گرفتگی هوا و نسیم خنک و ملایمی که می‌وزید، حس پاییزی‌ای بهشون دست داده بود و با شور و اشتیاقی بی‌حد، به تشویق تیماشون که حالا به وسط زمین رسیده بودن می‌پرداختن.

گریفیندور تیم عجیبی بود. از طرفی به خاطر بتمن، قهرمان ماگل‌زاده‌ها، طرفدارای زیادی بدست آورده بود که برای دیدن حتی یک ثانیه پرواز بتمن، سرها می‌شکستن. از طرفی به خاطر حضور ترامپ، بسیاری رو از خودش رونده بود. این چنین بود که معلوم نبود گریفیندور از شدت هوادار بیداد می‌کرد، یا از کمبود هوادار گوشه‌ای خفته بود.

اما اونچه که مسلم بود این بود که جیغ و داد طرفدارای ریونکلاو، دست کمی از گریفیندور نداشت و بنابراین، به نظر میومد که تشویق طرفدارا به میزان متناسبی بین دو گروه پخش شده بود و هر دو به یک اندازه با تشویق، روحیه می‌گرفتن یا با هو شدن، از خجالت نه تنها از آسمون محو می‌شدن، بلکه در زمین هم فرو می‌رفتن.

- با شما هستیم با مسابقه‌ی آخر بین دو تیم ریونکلاو و گریفیندور! هر دو تیم در مقابل هم صف‌آرایی کردن و فقط منتظر شنیدن سوت داورا هستن که برای رقم زدن یک مسابقه‌ی پرهیجان به آسمون ملحق شن.

هکتور وسط زمین بساط معجون‌سازیشو پهن کرده بود و به نظر نمیومد که قصدی برای دمیدن تو سوتش داشته باشه. رز که با دیدن این همه معجون در اطراف هکتور، از نزدیک شدن بهش گریزان بود، با حفظ فاصله‌ای حتی فراتر از نوع اسلامیش، سعی می‌کنه هکتورو از اتفاقات اطراف مطلع کنه.
- هکتور! هزاران چشم به ما خیره شده تا آغاز مسابقه رو اعلام کنیم. نگو که سنگینی نگاهشونو متوجه نشدی.
- البته که شدم.
- پس پاشو بیا مسابقه رو شروع کنیم!
- باشه.

رز "باشه" رو می‌گیره، اما عمل رو؟ خیر!
- چرا نمیای پس؟

هکتور آخرین قطره‌های معجون داخل پاتیلش رو هم توی شیشه‌ای خالی می‌کنه و از جاش بلند می‌شه.
- این شما و این هم معجون آغاز مسابقه.

قبل از اینکه رزِ وحشت‌زده فرصتی برای پناه گرفتن پیدا کنه، معجون به هوا پاشیده می‌شه. البته که صورت رز هم از پاشیده شدن چند قطره از معجون بی‌نصیب نمی‌مونه. رز با پرتاب ناخودآگاه چندین تیغ، در اعلام آغاز بازی با هکتور همراه می‌شه.
اما اوج فاجعه اونجاس که به امر الهی همون موقع بادی شروع به وزیدن می‌کنه و قطره‌های معجون که تو هوا پخش شده بودنو یکراست رو کولش سوار می‌کنه و تماشاچیانِ نیمه‌ی پشت سر هکتورو مورد عنایت خودِ معجونیش قرار می‌ده.

اولین بلا بر سرشون اومده بود! اما برای دیدن آثارش، باید کمی صبور باشید.

- هر چهارده بازیکن با اعلام دو داور اوج می‌گیرن و بازی رسما شروع می‌شه. به محض پرتاب توپ‌ها، کوافل یکراست به سمت بل فرستاده می‌شه. اما بل که تو گم کردن نقطه سابقه‌ای دیرینه داره، به جای کوافل، کوامل نصیبش می‌شه!

کتی در حالی که کوافل قاچ خورده‌ای در دست داشت، نگاهی به پنج مهاجم دیگه‌ی حاضر در زمین می‌ندازه.
- به گودریک من کاری نکردم، خودش همچین شد.

دومین بلا نیز نازل شده بود. کوافل پر!
درسته که نگاه عصبانی همه به کتی دوخته شده بود، اما از نگاه نگران آرسینوس که بین تماشاچیای متعجب نشسته بود، می‌شد فهمید که بلای دابی سرشون اومده. هرچند کسی نمی‌دونست یک کوافل ناقص، چطور می‌تونست ناجی تیم کوییدیچ گریفیندور باشه!

- داور معتقده که اگه کتی مواظب نقطه‌ی کوافل بود الان دچار چنین بلایی نمی‌شدن و بازی به سلامت دنبال می‌شد. بنابراین خطایی به نفع تیم ریونکلاو می‌گیره.

خب، به نظر میومد که ناجی تیم ریونکلاو بود. به هر حال دابی است دیگر! گاهی دلش می‌خواد کمک کنه، اما برعکس می‌شه.

- به نظر میاد تلاش داورا برای پیدا کردن کوافلی برای جایگزینی بی‌نتیجه مونده. پیشنهادم اینه که به جای کوافل از هلو استفاده کنن که نقطه هم نداره... اوه مثل اینکه باورشون شد. هلو جایگزین کوافل می‌شه.

یک کپه هلو از ناکجا آباد در گوشه‌ای از زمین ظاهر می‌شه و با طلسمی، یکی از اونا بال‌زنان بعنوان کوافل به بازی ملحق می‌شه.

- سه مهاجم ریونکلاو با صدای سوت داور، هلو پرتاب‌کنان خودشونو به جلوی دروازه می‌رسونن و... قاچ! نصف هلو ازونور حلقه و نصف دیگه‌ش از اینور حلقه رد می‌شه. هم گل شد و هم گل نشد. باید دید نظر دو داور مسابقه چیه.

رز بلافاصله خط‌کشی در میاره و با اندازه‌گیری دو قاچ هلو، به این نتیجه می‌رسه که قاچ عبور کرده از حلقه پهنای کمتری داشته و بنابراین بازی 0-0 دنبال می‌شه.
باز هم به نظر می‌رسید کمک اشتباه دابی، در نهایت پایان خوشی داشته باشه. چرا که تنها مهاجم انسان و محاسبه‌گر ریونکلاو جیسون بود، اما گریفیندور سه عضوی داشت که در نشونه‌گیری هلو، به نظر ورزیده‌تر از چراغ راهنمایی و توپ‌پرت‌کن میومدن.

از طرفی دیوانه‌سازِ مدافعِ تیم کوییدیچ گریفیندور که از این همه شادی حاضر در میون تماشاچیا به وجد اومده بود و حسابی تغذیه می‌شد، با سرعتی باورنکردنی مدام بلاجرها رو از بازیکنان تیم خودش دور، و به سمت بازیکنای تیم حریف پرتاب می‌کرد.
ولی از نظر تیم ریونکلاو، این تنها نکته‌ی منفی حضور مون تو تیم مقابل بود. چون سرمایی که مون تو چله‌ی تابستون در محیط اطراف پخش می‌کرد، مایه‌ی خوشنودیشون بود. و البته که تیم کوییدیچ ریونکلاو، تیم قدرشناسی بود!

اما با این تفاسیر، بازی ریونکلاو فاجعه بود. گل‌های پیاپی گریفیندور و هلوهای قاچ‌شده‌ای که نصف کمترش از حلقه عبور می‌کرد، امید رو از تیم ریونکلاو ربوده بود. وقتش بود که جستجوگر تیم به این بازی پایان بده.
درست در لحظه‌ای که لینی اسنیچ رو کنار گوش ترامپی می‌بینه که در حال قیافه گرفتن برای تماشاچیا بود، دیدگانش تار می‌شه.
- هی! کی بود؟ کی تف کرد؟

لینی با انزجار تف غلیظی که دو چشم بیناش رو نابینا کرده بود، به کناری می‌رونه تا دوباره بیناییشو بدست بیاره. جیسون تماشاچی تف‌کننده که ردایی آبی بر تن داشت و ریونکلاوی بود رو می‌بینه، اما از اونجایی که از دست دادن جستجوگر تیم رو فاجعه می‌دونست، بی توجه به ریونکلاوی خاطی خودشو به لینی می‌رسونه.
- تف نبود لینی، بارون بود. نگاه کن.

لینی نگاه کرد، اما هیچ چیز ندید. جیسون سیخونکی به آسمون می‌زنه و همین برای آسمون کافیه تا بغضش بترکه... بارون شروع به باریدن می‌کنه!

- دیدی گفتم.

لینی که خیالش راحت شده بود دوباره برای پیدا کردن اسنیچ چشماشو تیز می‌کنه. اما گلابی‌ای که به فرق سر جیسون برخورد می‌کنه، خبر از این می‌داد که بلای هکتور کار خودشو کرده. تماشاچیای مزین شده با معجون هکتور که از قضا ریونکلاوی هم بودن، به سرشون زده بود و مشغول هو کردن تیمشون و پرت کردن انواع و اقسام چیزها به سمت اعضای تیمشون بودن.

البته بازی افتضاح ریونکلاو موجب شده بود تا این تیم این چنین برداشت کنه که این گوجه پرت‌ کردنا، نتیجه‌ی بازی بد خودشونه؛ و همین موجب ناامیدی بیشترشون می‌شه. اما نویسنده و خواننده هر دو خوب می‌دونن که اینا همه‌ش زیر سر معجون هکتوره.

و چه بلایی بدتر از هو شدن و نادیده گرفته شدن از سمت... هواداران خودته؟

گرنت حسابی با تخم‌مرغ مورد عنایت قرار می‌گیره و هلوهایی که می‌گیره هم از دست آغشته به تخم مرغش لیز می‌خوره و داخل دروازه می‌ره. هر سه رنگ چراغ راهنمایی رانندگی از شدت برخورد خیار باهاش، سبز می‌شه و دیگه کاراییش برای جریمه کردن رو از دست می‌ده. کمر بازیکنان ریونکلاو زیر بار این همه هو شدن و بی کارآمد شدن، می‌شکنه!

- باز هم گل! نتیجه 160-20 به نفع گریفیندوره. به نظر میاد از حالا برنده مشخص شده. انگیزه‌ای برای ریونکلاو نمونده و حتی هوادارانشون هم امیدی به اونا ندارن.

از قدیم گفتن تا سه نشه بازی نشه، بنابراین سومین بلا با پرت شدن یکی از هلوهای کنار زمین توسط اعضای ریونکلاو، به سمت لینی، رقم می‌خوره.
لینی که حشره‌ی کوچیکی بود و انتظار چنین حمله‌ای رو نداشت، با برخورد هلو بهش، اینقد تو هوا قل می‌خوره و قل می‌خوره تا اینکه...

- قورت می‌ده!

کی گفته بلا همیشه بده؟

- هلو رو نه! اسنیچو! بله! لینی یکراست به سمت اسنیچ پرتاب می‌شه و اونو یه لقمه‌ی چپ می‌کنه. نتیجه 170 به 160 می‌شه و این یعنی، ریونکلاو تیم پیروز این دیداره!

گفتن این جمله کافی بود تا طرفداران معجونی شده‌ی ریونکلاو، اختیار از کف بدن، رم کنن و به سمت بازیکنا حمله‌ور شن. طرفداران گریفیندور هم که کم از باخت تیمشون و از دست رفتن قهرمانی کوییدیچشون ناخوشنود نبودن، فریادزنان جایگاهاشون رو ترک می‌کنن و به اونا ملحق می‌شن.

اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو یک جارو دارن، یک جاروی دیگه هم قرض می‌گیرن و با بیشترین سرعتی که در توان دارن از زمین خارج می‌شن تا در غربت و تنهایی، جشن پیروزیشون رو برگزار کنن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
ریونکلاو Vs گریفیندور
سوژه: بَلا


تالار خصوصی ریونکلاو - کنار شومینه

- این‌بار نقشه‌مون چیه؟
- نقشه بی نقشه! هردفعه نقشه کشیدیم باختیم.
- باختیم چون مو لا درزش می‌رفت.
- کسی نقشه‌ای که مو لا درزش نره سراغ داره؟

چهار عضو جاندار تیم کوییدیچ ریونکلاو که قابلیت صحبت کردن داشتن، نگاه‌هایی سرشار از تردید با هم رد و بدل می‌کنن. به نظر نمیومد که هیچ‌کدومشون نقشه‌ای داشته باشن. بعد از دقایقی سپری شدن اوضاع به همین منوال، بالاخره لینی از جاش بلند می‌شه و دستشو به نشونه‌ی پیروزی بالا می‌بره.
- من به تیممون ایمان دارم. ما خودمون به اندازه‌ی کافی قوی هستیم و نیازی به هیچ نقشه‌ای برای بردن نداریم. ما باهوش هستیم و خودجوش و با زور بازوی خودمون می‌بریم.

لینی انتظار داشت بعد از این سخنرانی شور انگیزش ملت جامه‌ها بدرن و زاری‌کنان رهسپار تخت‌خواب‌های گرم و نرم آبی رنگشون بشن. اما تنها عکس‌العملی که نصیبش می‌شه، خمیازه‌های مداومیه که یکی پس از دیگری بین سه عضو دیگه‌ی تیم می‌چرخه.

لینی دست پیروزمندانه‌شو که تو هوا خشک شده بود، با بی‌میلی پایین میاره.
- بی‌ذوقا. اصن پاشین بریم بخوابیم.

و این چنین می‌شه که اعضای بی ذوق تیم کوییدیچ ریونکلاو، شومینه رو به مقصد خوابگاهاشون ترک...

- در واقع، واقع بینیم!

نویسنده که انتظار داشت شخصیتا به حرفش گوش داده باشن و الان خواب هفتمین پادشاه رو هم دیده باشن، با اردنگی‌ای جیسونو روی تختش پرتاب می‌کنه و جمله‌ی نیمه‌کاره‌شو تکمیل می‌کنه: ترک می‌کنن!

آن سوی هاگوارتز - ورودی تالار خصوصی گریفیندور

- دابی جن هری پاتر دوست!
- خب ربطش؟
- دابی خواست گریفیندور تو این بازی برد. چون که هری پاتر همیشه خواهان برد گریفیندور بود. دابی جن آزاده.
- البته آزاد بودنت ربطی به موضوع نداشت، ولی تو چی کار می‌تونی برای برد ما بکنی آخه؟
- شما فقط از دابی خواست، دابی خودش اجابت کرد.

آرسینوس نگاهی به ساعتش می‌ندازه. بسیار دیروقت بود و جن خونگی هم ول کن نبود.
- خواست خواست. حالا می‌شه بری؟

دابی بشکن‌زنان سری خم می‌کنه و با صدای پاقی ناپدید می‌شه. آرسینوس از اینکه مانع سر راهش برداشته شده نفس راحتی می‌کشه و به داخل تالار قدم می‌ذاره. اما فکرشم نمی‌کرد که دابی واقعا جن اجابت‌کننده باشه...

زمین مسابقه

اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو از یک سمت و اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور از سمت دیگه وارد زمین می‌شن. این‌بار برخلاف مسابقات قبلی هوا صاف و آفتابی نبود. ابرهایی تیره سراسر آسمون رو پوشونده بودن. برای این آسمونِ بغض‌کرده، تنها یک حرکت کوچیک کافی بود تا بغضش بترکه و اشک چشماش همچون بارون بر سر تماشاچیا و بازیکنا بریزه.

تماشاچیا که بازی قبلی حسابی زیر نور شدید خورشید پخته بودن و حتی بعضا شنیده شده بعنوان کباب برای ناهار سرو شدن، خوش‌حال از گرفتگی هوا و نسیم خنک و ملایمی که می‌وزید، حس پاییزی‌ای بهشون دست داده بود و با شور و اشتیاقی بی‌حد، به تشویق تیماشون که حالا به وسط زمین رسیده بودن می‌پرداختن.

گریفیندور تیم عجیبی بود. از طرفی به خاطر بتمن، قهرمان ماگل‌زاده‌ها، طرفدارای زیادی بدست آورده بود که برای دیدن حتی یک ثانیه پرواز بتمن، سرها می‌شکستن. از طرفی به خاطر حضور ترامپ، بسیاری رو از خودش رونده بود. این چنین بود که معلوم نبود گریفیندور از شدت هوادار بیداد می‌کرد، یا از کمبود هوادار گوشه‌ای خفته بود.

اما اونچه که مسلم بود این بود که جیغ و داد طرفدارای ریونکلاو، دست کمی از گریفیندور نداشت و بنابراین، به نظر میومد که تشویق طرفدارا به میزان متناسبی بین دو گروه پخش شده بود و هر دو به یک اندازه با تشویق، روحیه می‌گرفتن یا با هو شدن، از خجالت نه تنها از آسمون محو می‌شدن، بلکه در زمین هم فرو می‌رفتن.

- با شما هستیم با مسابقه‌ی آخر بین دو تیم ریونکلاو و گریفیندور! هر دو تیم در مقابل هم صف‌آرایی کردن و فقط منتظر شنیدن سوت داورا هستن که برای رقم زدن یک مسابقه‌ی پرهیجان به آسمون ملحق شن.

هکتور وسط زمین بساط معجون‌سازیشو پهن کرده بود و به نظر نمیومد که قصدی برای دمیدن تو سوتش داشته باشه. رز که با دیدن این همه معجون در اطراف هکتور، از نزدیک شدن بهش گریزان بود، با حفظ فاصله‌ای حتی فراتر از نوع اسلامیش، سعی می‌کنه هکتورو از اتفاقات اطراف مطلع کنه.
- هکتور! هزاران چشم به ما خیره شده تا آغاز مسابقه رو اعلام کنیم. نگو که سنگینی نگاهشونو متوجه نشدی.
- البته که شدم.
- پس پاشو بیا مسابقه رو شروع کنیم!
- باشه.

رز "باشه" رو می‌گیره، اما عمل رو؟ خیر!
- چرا نمیای پس؟

هکتور آخرین قطره‌های معجون داخل پاتیلش رو هم توی شیشه‌ای خالی می‌کنه و از جاش بلند می‌شه.
- این شما و این هم معجون آغاز مسابقه.

قبل از اینکه رزِ وحشت‌زده فرصتی برای پناه گرفتن پیدا کنه، معجون به هوا پاشیده می‌شه. البته که صورت رز هم از پاشیده شدن چند قطره از معجون بی‌نصیب نمی‌مونه. رز با پرتاب ناخودآگاه چندین تیغ، در اعلام آغاز بازی با هکتور همراه می‌شه.
اما اوج فاجعه اونجاس که به امر الهی همون موقع بادی شروع به وزیدن می‌کنه و قطره‌های معجون که تو هوا پخش شده بودنو یکراست رو کولش سوار می‌کنه و تماشاچیانِ نیمه‌ی پشت سر هکتورو مورد عنایت خودِ معجونیش قرار می‌ده.

اولین بلا بر سرشون اومده بود! اما برای دیدن آثارش، باید کمی صبور باشید.

- هر چهارده بازیکن با اعلام دو داور اوج می‌گیرن و بازی رسما شروع می‌شه. به محض پرتاب توپ‌ها، کوافل یکراست به سمت بل فرستاده می‌شه. اما بل که تو گم کردن نقطه سابقه‌ای دیرینه داره، به جای کوافل، کوامل نصیبش می‌شه!

کتی در حالی که کوافل قاچ خورده‌ای در دست داشت، نگاهی به پنج مهاجم دیگه‌ی حاضر در زمین می‌ندازه.
- به گودریک من کاری نکردم، خودش همچین شد.

دومین بلا نیز نازل شده بود. کوافل پر!
درسته که نگاه عصبانی همه به کتی دوخته شده بود، اما از نگاه نگران آرسینوس که بین تماشاچیای متعجب نشسته بود، می‌شد فهمید که بلای دابی سرشون اومده. هرچند کسی نمی‌دونست یک کوافل ناقص، چطور می‌تونست ناجی تیم کوییدیچ گریفیندور باشه!

- داور معتقده که اگه کتی مواظب نقطه‌ی کوافل بود الان دچار چنین بلایی نمی‌شدن و بازی به سلامت دنبال می‌شد. بنابراین خطایی به نفع تیم ریونکلاو می‌گیره.

خب، به نظر میومد که ناجی تیم ریونکلاو بود. به هر حال دابی است دیگر! گاهی دلش می‌خواد کمک کنه، اما برعکس می‌شه.

- به نظر میاد تلاش داورا برای پیدا کردن کوافلی برای جایگزینی بی‌نتیجه مونده. پیشنهادم اینه که به جای کوافل از هلو استفاده کنن که نقطه هم نداره... اوه مثل اینکه باورشون شد. هلو جایگزین کوافل می‌شه.

یک کپه هلو از ناکجا آباد در گوشه‌ای از زمین ظاهر می‌شه و با طلسمی، یکی از اونا بال‌زنان بعنوان کوافل به بازی ملحق می‌شه.

- سه مهاجم ریونکلاو با صدای سوت داور، هلو پرتاب‌کنان خودشونو به جلوی دروازه می‌رسونن و... قاچ! نصف هلو ازونور حلقه و نصف دیگه‌ش از اینور حلقه رد می‌شه. هم گل شد و هم گل نشد. باید دید نظر دو داور مسابقه چیه.

رز بلافاصله خط‌کشی در میاره و با اندازه‌گیری دو قاچ هلو، به این نتیجه می‌رسه که قاچ عبور کرده از حلقه پهنای کمتری داشته و بنابراین بازی 0-0 دنبال می‌شه.
باز هم به نظر می‌رسید کمک اشتباه دابی، در نهایت پایان خوشی داشته باشه. چرا که تنها مهاجم انسان و محاسبه‌گر ریونکلاو جیسون بود، اما گریفیندور سه عضوی داشت که در نشونه‌گیری هلو، به نظر ورزیده‌تر از چراغ راهنمایی و توپ‌پرت‌کن میومدن.

از طرفی دیوانه‌سازِ مدافعِ تیم کوییدیچ گریفیندور که از این همه شادی حاضر در میون تماشاچیا به وجد اومده بود و حسابی تغذیه می‌شد، با سرعتی باورنکردنی مدام بلاجرها رو از بازیکنان تیم خودش دور، و به سمت بازیکنای تیم حریف پرتاب می‌کرد.
ولی از نظر تیم ریونکلاو، این تنها نکته‌ی منفی حضور مون تو تیم مقابل بود. چون سرمایی که مون تو چله‌ی تابستون در محیط اطراف پخش می‌کرد، مایه‌ی خوشنودیشون بود. و البته که تیم کوییدیچ ریونکلاو، تیم قدرشناسی بود!

اما با این تفاسیر، بازی ریونکلاو فاجعه بود. گل‌های پیاپی گریفیندور و هلوهای قاچ‌شده‌ای که نصف کمترش از حلقه عبور می‌کرد، امید رو از تیم ریونکلاو ربوده بود. وقتش بود که جستجوگر تیم به این بازی پایان بده.
درست در لحظه‌ای که لینی اسنیچ رو کنار گوش ترامپی می‌بینه که در حال قیافه گرفتن برای تماشاچیا بود، دیدگانش تار می‌شه.
- هی! کی بود؟ کی تف کرد؟

لینی با انزجار تف غلیظی که دو چشم بیناش رو نابینا کرده بود، به کناری می‌رونه تا دوباره بیناییشو بدست بیاره. جیسون تماشاچی تف‌کننده که ردایی آبی بر تن داشت و ریونکلاوی بود رو می‌بینه، اما از اونجایی که از دست دادن جستجوگر تیم رو فاجعه می‌دونست، بی توجه به ریونکلاوی خاطی خودشو به لینی می‌رسونه.
- تف نبود لینی، بارون بود. نگاه کن.

لینی نگاه کرد، اما هیچ چیز ندید. جیسون سیخونکی به آسمون می‌زنه و همین برای آسمون کافیه تا بغضش بترکه... بارون شروع به باریدن می‌کنه!

- دیدی گفتم.

لینی که خیالش راحت شده بود دوباره برای پیدا کردن اسنیچ چشماشو تیز می‌کنه. اما گلابی‌ای که به فرق سر جیسون برخورد می‌کنه، خبر از این می‌داد که بلای هکتور کار خودشو کرده. تماشاچیای مزین شده با معجون هکتور که از قضا ریونکلاوی هم بودن، به سرشون زده بود و مشغول هو کردن تیمشون و پرت کردن انواع و اقسام چیزها به سمت اعضای تیمشون بودن.

البته بازی افتضاح ریونکلاو موجب شده بود تا این تیم این چنین برداشت کنه که این گوجه پرت‌ کردنا، نتیجه‌ی بازی بد خودشونه؛ و همین موجب ناامیدی بیشترشون می‌شه. اما نویسنده و خواننده هر دو خوب می‌دونن که اینا همه‌ش زیر سر معجون هکتوره.

و چه بلایی بدتر از هو شدن و نادیده گرفته شدن از سمت... هواداران خودته؟

گرنت حسابی با تخم‌مرغ مورد عنایت قرار می‌گیره و هلوهایی که می‌گیره هم از دست آغشته به تخم مرغش لیز می‌خوره و داخل دروازه می‌ره. هر سه رنگ چراغ راهنمایی رانندگی از شدت برخورد خیار باهاش، سبز می‌شه و دیگه کاراییش برای جریمه کردن رو از دست می‌ده. کمر بازیکنان ریونکلاو زیر بار این همه هو شدن و بی کارآمد شدن، می‌شکنه!

- باز هم گل! نتیجه 160-20 به نفع گریفیندوره. به نظر میاد از حالا برنده مشخص شده. انگیزه‌ای برای ریونکلاو نمونده و حتی هوادارانشون هم امیدی به اونا ندارن.

از قدیم گفتن تا سه نشه بازی نشه، بنابراین سومین بلا با پرت شدن یکی از هلوهای کنار زمین توسط اعضای ریونکلاو، به سمت لینی، رقم می‌خوره.
لینی که حشره‌ی کوچیکی بود و انتظار چنین حمله‌ای رو نداشت، با برخورد هلو بهش، اینقد تو هوا قل می‌خوره و قل می‌خوره تا اینکه...

- قورت می‌ده!

کی گفته بلا همیشه بده؟

- هلو رو نه! اسنیچو! بله! لینی یکراست به سمت اسنیچ پرتاب می‌شه و اونو یه لقمه‌ی چپ می‌کنه. نتیجه 170 به 160 می‌شه و این یعنی، ریونکلاو تیم پیروز این دیداره!

گفتن این جمله کافی بود تا طرفداران معجونی شده‌ی ریونکلاو، اختیار از کف بدن، رم کنن و به سمت بازیکنا حمله‌ور شن. طرفداران گریفیندور هم که کم از باخت تیمشون و از دست رفتن قهرمانی کوییدیچشون ناخوشنود نبودن، فریادزنان جایگاهاشون رو ترک می‌کنن و به اونا ملحق می‌شن.

اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو یک جارو دارن، یک جاروی دیگه هم قرض می‌گیرن و با بیشترین سرعتی که در توان دارن از زمین خارج می‌شن تا در غربت و تنهایی، جشن پیروزیشون رو برگزار کنن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
ریونکلاو Vs گریفیندور
سوژه: بَلا


تالار خصوصی ریونکلاو - کنار شومینه

- این‌بار نقشه‌مون چیه؟
- نقشه بی نقشه! هردفعه نقشه کشیدیم باختیم.
- باختیم چون مو لا درزش می‌رفت.
- کسی نقشه‌ای که مو لا درزش نره سراغ داره؟

چهار عضو جاندار تیم کوییدیچ ریونکلاو که قابلیت صحبت کردن داشتن، نگاه‌هایی سرشار از تردید با هم رد و بدل می‌کنن. به نظر نمیومد که هیچ‌کدومشون نقشه‌ای داشته باشن. بعد از دقایقی سپری شدن اوضاع به همین منوال، بالاخره لینی از جاش بلند می‌شه و دستشو به نشونه‌ی پیروزی بالا می‌بره.
- من به تیممون ایمان دارم. ما خودمون به اندازه‌ی کافی قوی هستیم و نیازی به هیچ نقشه‌ای برای بردن نداریم. ما باهوش هستیم و خودجوش و با زور بازوی خودمون می‌بریم.

لینی انتظار داشت بعد از این سخنرانی شور انگیزش ملت جامه‌ها بدرن و زاری‌کنان رهسپار تخت‌خواب‌های گرم و نرم آبی رنگشون بشن. اما تنها عکس‌العملی که نصیبش می‌شه، خمیازه‌های مداومیه که یکی پس از دیگری بین سه عضو دیگه‌ی تیم می‌چرخه.

لینی دست پیروزمندانه‌شو که تو هوا خشک شده بود، با بی‌میلی پایین میاره.
- بی‌ذوقا. اصن پاشین بریم بخوابیم.

و این چنین می‌شه که اعضای بی ذوق تیم کوییدیچ ریونکلاو، شومینه رو به مقصد خوابگاهاشون ترک...

- در واقع، واقع بینیم!

نویسنده که انتظار داشت شخصیتا به حرفش گوش داده باشن و الان خواب هفتمین پادشاه رو هم دیده باشن، با اردنگی‌ای جیسونو روی تختش پرتاب می‌کنه و جمله‌ی نیمه‌کاره‌شو تکمیل می‌کنه: ترک می‌کنن!

آن سوی هاگوارتز - ورودی تالار خصوصی گریفیندور

- دابی جن هری پاتر دوست!
- خب ربطش؟
- دابی خواست گریفیندور تو این بازی برد. چون که هری پاتر همیشه خواهان برد گریفیندور بود. دابی جن آزاده.
- البته آزاد بودنت ربطی به موضوع نداشت، ولی تو چی کار می‌تونی برای برد ما بکنی آخه؟
- شما فقط از دابی خواست، دابی خودش اجابت کرد.

آرسینوس نگاهی به ساعتش می‌ندازه. بسیار دیروقت بود و جن خونگی هم ول کن نبود.
- خواست خواست. حالا می‌شه بری؟

دابی بشکن‌زنان سری خم می‌کنه و با صدای پاقی ناپدید می‌شه. آرسینوس از اینکه مانع سر راهش برداشته شده نفس راحتی می‌کشه و به داخل تالار قدم می‌ذاره. اما فکرشم نمی‌کرد که دابی واقعا جن اجابت‌کننده باشه...

زمین مسابقه

اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو از یک سمت و اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور از سمت دیگه وارد زمین می‌شن. این‌بار برخلاف مسابقات قبلی هوا صاف و آفتابی نبود. ابرهایی تیره سراسر آسمون رو پوشونده بودن. برای این آسمونِ بغض‌کرده، تنها یک حرکت کوچیک کافی بود تا بغضش بترکه و اشک چشماش همچون بارون بر سر تماشاچیا و بازیکنا بریزه.

تماشاچیا که بازی قبلی حسابی زیر نور شدید خورشید پخته بودن و حتی بعضا شنیده شده بعنوان کباب برای ناهار سرو شدن، خوش‌حال از گرفتگی هوا و نسیم خنک و ملایمی که می‌وزید، حس پاییزی‌ای بهشون دست داده بود و با شور و اشتیاقی بی‌حد، به تشویق تیماشون که حالا به وسط زمین رسیده بودن می‌پرداختن.

گریفیندور تیم عجیبی بود. از طرفی به خاطر بتمن، قهرمان ماگل‌زاده‌ها، طرفدارای زیادی بدست آورده بود که برای دیدن حتی یک ثانیه پرواز بتمن، سرها می‌شکستن. از طرفی به خاطر حضور ترامپ، بسیاری رو از خودش رونده بود. این چنین بود که معلوم نبود گریفیندور از شدت هوادار بیداد می‌کرد، یا از کمبود هوادار گوشه‌ای خفته بود.

اما اونچه که مسلم بود این بود که جیغ و داد طرفدارای ریونکلاو، دست کمی از گریفیندور نداشت و بنابراین، به نظر میومد که تشویق طرفدارا به میزان متناسبی بین دو گروه پخش شده بود و هر دو به یک اندازه با تشویق، روحیه می‌گرفتن یا با هو شدن، از خجالت نه تنها از آسمون محو می‌شدن، بلکه در زمین هم فرو می‌رفتن.

- با شما هستیم با مسابقه‌ی آخر بین دو تیم ریونکلاو و گریفیندور! هر دو تیم در مقابل هم صف‌آرایی کردن و فقط منتظر شنیدن سوت داورا هستن که برای رقم زدن یک مسابقه‌ی پرهیجان به آسمون ملحق شن.

هکتور وسط زمین بساط معجون‌سازیشو پهن کرده بود و به نظر نمیومد که قصدی برای دمیدن تو سوتش داشته باشه. رز که با دیدن این همه معجون در اطراف هکتور، از نزدیک شدن بهش گریزان بود، با حفظ فاصله‌ای حتی فراتر از نوع اسلامیش، سعی می‌کنه هکتورو از اتفاقات اطراف مطلع کنه.
- هکتور! هزاران چشم به ما خیره شده تا آغاز مسابقه رو اعلام کنیم. نگو که سنگینی نگاهشونو متوجه نشدی.
- البته که شدم.
- پس پاشو بیا مسابقه رو شروع کنیم.
- باشه.

رز "باشه" رو می‌گیره، اما عمل رو؟ خیر!
- چرا نمیای پس؟

هکتور آخرین قطره‌های معجون داخل پاتیلش رو هم توی شیشه‌ای خالی می‌کنه و از جاش بلند می‌شه.
- این شما و این هم معجون آغاز مسابقه.

قبل از اینکه رزِ وحشت‌زده فرصتی برای پناه گرفتن پیدا کنه، معجون به هوا پاشیده می‌شه. البته که صورت رز هم از پاشیده شدن چند قطره از معجون بی‌نصیب نمی‌مونه. رز با پرتاب ناخودآگاه چندین تیغ، در اعلام آغاز بازی با هکتور همراه می‌شه.
اما اوج فاجعه اونجاس که به امر الهی همون موقع بادی شروع به وزیدن می‌کنه و قطره‌های معجون که تو هوا پخش شده بودنو یکراست رو کولش سوار می‌کنه و تماشاچیانِ نیمه‌ی پشت سر هکتورو مورد عنایت خودِ معجونیش قرار می‌ده.

اولین بلا بر سرشون اومده بود! اما برای دیدن آثارش، باید کمی صبور باشید.

- هر چهارده بازیکن با اعلام دو داور اوج می‌گیرن و بازی رسما شروع می‌شه. به محض پرتاب توپ‌ها، کوافل یکراست به سمت بل فرستاده می‌شه. اما بل که تو گم کردن نقطه سابقه‌ای دیرینه داره، به جای کوافل، کوامل نصیبش می‌شه!

کتی در حالی که کوافل قاچ خورده‌ای در دست داشت، نگاهی به پنج مهاجم دیگه‌ی حاضر در زمین می‌ندازه.
- به گودریک من کاری نکردم، خودش همچین شد.

دومین بلا نیز نازل شده بود. کوافل پر!
درسته که نگاه عصبانی همه به کتی دوخته شده بود، اما از نگاه نگران آرسینوس که بین تماشاچیای متعجب نشسته بود، می‌شد فهمید که بلای دابی سرشون اومده. هرچند کسی نمی‌دونست یک کوافل ناقص، چطور می‌تونست ناجی تیم کوییدیچ گریفیندور باشه.

- داور معتقده که اگه کتی مواظب نقطه‌ی کوافل بود الان دچار چنین بلایی نمی‌شدن و بازی به سلامت دنبال می‌شد. بنابراین خطایی به نفع تیم ریونکلاو می‌گیره.

خب، به نظر میومد که ناجی تیم ریونکلاو بود. به هر حال دابی است دیگر! گاهی دلش می‌خواد کمک کنه، اما برعکس می‌شه.

- به نظر میاد تلاش داورا برای پیدا کردن کوافلی برای جایگزینی بی‌نتیجه مونده. پیشنهادم اینه که به جای کوافل از هلو استفاده کنن که نقطه هم نداره... اوه مثل اینکه باورشون شد. هلو جایگزین کوافل می‌شه.

یک کپه هلو از ناکجا آباد در گوشه‌ای از زمین ظاهر می‌شه و با طلسمی، یکی از اونا بال‌زنان بعنوان کوافل به بازی ملحق می‌شه.

- سه مهاجم ریونکلاو با صدای سوت داور، هلو پرتاب‌کنان خودشونو به جلوی دروازه می‌رسونن و... قاچ! نصف هلو ازونور حلقه و نصف دیگه‌ش از اینور حلقه رد می‌شه. هم گل شد و هم گل نشد. باید دید نظر دو داور مسابقه چیه.

رز بلافاصله خط‌کشی در میاره و با اندازه‌گیری دو قاچ هلو، به این نتیجه می‌رسه که قاچ عبور کرده از حلقه پهنای کمتری داشته و بنابراین بازی 0-0 دنبال می‌شه.
باز هم به نظر می‌رسید کمک اشتباه دابی، در نهایت پایان خوشی داشته باشه. چرا که تنها مهاجم انسان و محاسبه‌گر ریونکلاو جیسون بود، اما گریفیندور سه عضوی داشت که در نشونه‌گیری هلو، به نظر ورزیده‌تر از چراغ راهنمایی و توپ‌پرت‌کن میومدن.

از طرفی دیوانه‌سازِ مدافعِ تیم کوییدیچ گریفیندور که از این همه شادی حاضر در میون تماشاچیا به وجد اومده بود و حسابی تغذیه می‌شد، با سرعتی باورنکردنی مدام بلاجرها رو از بازیکنان تیم خودش دور، و به سمت بازیکنای تیم حریف پرتاب می‌کرد.
ولی از نظر تیم ریونکلاو، این تنها نکته‌ی منفی حضور مون تو تیم مقابل بود. چون سرمایی که مون تو چله‌ی تابستون در محیط اطراف پخش می‌کرد، مایه‌ی خوشنودیشون بود. و البته که تیم کوییدیچ ریونکلاو، تیم قدرشناسی بود!

اما با این تفاسیر، بازی ریونکلاو فاجعه بود. گل‌های پیاپی گریفیندور و هلوهای قاچ‌شده‌ای که نصف کمترش از حلقه عبور می‌کرد، امید رو از تیم ریونکلاو ربوده بود. وقتش بود که جستجوگر تیم به این بازی پایان بده.
درست در لحظه‌ای که لینی اسنیچ رو کنار گوش ترامپی می‌بینه که در حال قیافه گرفتن برای تماشاچیا بود، دیدگانش تار می‌شه.
- هی! کی بود؟ کی تف کرد؟

لینی با انزجار تف غلیظی که دو چشم بیناش رو نابینا کرده بود، به کناری می‌رونه تا دوباره بیناییشو بدست بیاره. جیسون تماشاچی تف‌کننده که ردایی آبی بر تن داشت و ریونکلاوی بود رو می‌بینه، اما از اونجایی که از دست دادن جستجوگر تیم رو فاجعه می‌دونست، بی توجه به ریونکلاوی خاطی خودشو به لینی می‌رسونه.
- تف نبود لینی، بارون بود. نگاه کن.

لینی نگاه کرد، اما هیچ چیز ندید. جیسون سیخونکی به آسمون می‌زنه و همین برای آسمون کافیه تا بغضش بترکه... بارون شروع به باریدن می‌کنه!

- دیدی گفتم.

لینی که خیالش راحت شده بود دوباره برای پیدا کردن اسنیچ چشماشو تیز می‌کنه. اما گلابی‌ای که به فرق سر جیسون برخورد می‌کنه، خبر از این می‌داد که بلای هکتور کار خودشو کرده بود. تماشاچیای مزین شده با معجون هکتور که از قضا ریونکلاوی هم بودن، به سرشون زده بود و مشغول هو کردن تیمشون و پرت کردن انواع و اقسام چیزها به سمت اعضای تیمشون بودن.

البته بازی افتضاح ریونکلاو موجب شده بود تا این تیم این چنین برداشت کنه که این گوجه پرت‌ کردنا، نتیجه‌ی بازی بد خودشونه؛ و همین موجب ناامیدی بیشترشون شده بود. اما نویسنده و خواننده هر دو خوب می‌دونن که اینا همه‌ش زیر سر معجون هکتوره.

و چه بلایی بدتر از هو شدن و نادیده گرفته شدن از سمت... هواداران خودته؟

گرنت حسابی با تخم‌مرغ مورد عنایت قرار می‌گیره و هلوهایی که می‌گیره هم از دست آغشته به تخم مرغش لیز می‌خوره و داخل دروازه می‌ره. هر سه رنگ چراغ راهنمایی رانندگی از شدت برخورد خیار باهاش، سبز می‌شه و دیگه کاراییش برای جریمه کردن رو از دست می‌ده. کمر بازیکنان ریونکلاو زیر بار این همه هو شدن و بی کارآمد شدن، می‌شکنه!

- باز هم گل! نتیجه 160-20 به نفع گریفیندوره. به نظر میاد از حالا برنده مشخص شده. انگیزه‌ای برای ریونکلاو نمونده و حتی هوادارانشون هم امیدی به اونا ندارن.

از قدیم گفتن تا سه نشه بازی نشه، بنابراین سومین بلا با پرت شدن یکی از هلوهای کنار زمین توسط اعضای ریونکلاو، به سمت لینی، رقم می‌خوره.
لینی که حشره‌ی کوچیکی بود و انتظار چنین حمله‌ای رو نداشت، با برخورد هلو بهش، اینقد تو هوا قل می‌خوره و قل می‌خوره تا اینکه...

- قورت می‌ده!

کی گفته بلا همیشه بده؟

- هلو رو نه! اسنیچو! بله! لینی یکراست به سمت اسنیچ پرتاب می‌شه و اونو یه لقمه‌ی چپ می‌کنه. نتیجه 170 به 160 می‌شه و این یعنی، ریونکلاو تیم پیروز این دیداره!

گفتن این جمله کافی بود تا طرفداران معجونی شده‌ی ریونکلاو، اختیار از کف بدن، رم کنن و به سمت بازیکنا حمله‌ور شن. طرفداران گریفیندور هم که کم از باخت تیمشون و از دست رفتن قهرمانی کوییدیچشون ناخوشنود نبودن، فریادزنان جایگاهاشون رو ترک می‌کنن و به اونا ملحق می‌شن.

اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو یک جارو دارن، یک جاروی دیگه هم قرض می‌گیرن و با بیشترین سرعتی که در توان دارن از زمین خارج می‌شن تا در غربت و تنهایی، جشن پیروزیشون رو برگزار کنن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
هافل Vs اسلی!

سوژه: جابه جایی.

- توام من!
- منم توـم!
- شایدم تو منی؟
- شاید!

هافلپافی‌ها هیچ وقت به هوش سرشارشان معروف نبودند اما هیچ وقت در شناختن خودشان به مشکل برنخورده بودند؛ تا الان!
دو رز با خیره شدن به همدیگر سعی داشتند خودشان را از آن یکی تشخیص دهند. بقیه‌ی اعضا کله‌ هایشان را می‌خارندند. وقتی آدم نتواند خودش را تشخصی دهد چه انتظاری از بقیه می‌توان داشت؟

***
چند روز قبل

یک روز خیلی خیلی گرم تابستانی بود. از اون روزها که حتی گورکن ها هم برای ورزش صبحگاهی بیدار نمی‌شوند. از همان روزهایی که حتی هیپوگریف هم در پنجره های مجازی پر نمی‌زند. از اون زمان‌ها که فقط یک تعریف برای حس و حالش وجود دارد؛ حسش نیست!

- رز نمی تونی یه کاریش کنی؟ حسش نیس!

با گفته شدن این جمله از طرف آملیا، موجی از موافقت از طرف خسته های تیم کوییدیچ برخواست.
- آخه تسترال هم نمی ره زیر این آفتاب بازدارنده بزنه!
- ما خسته شدیم. ما ارباب رو می خوایم.

رز یکی از آن نگاه های مهربانِ نادرش را تحویل بچه ها داد. از وقتی ساعت شنی را با کهربا پر کرده بودند، او هم به طور عجیبی بامحبت شده بود.
- ببینم چیکارش می تونم بکنم.

ای کاش که او دست به منو نمی‌برد. رز در زر شدن آنها دقیقا از همینجا شروع شد. وقتی که ویزلی خواست دکمه‌ای را فشار دهد که منجر به تشکیل دوباره‌ی تیم 001 شود، اشتباهی دکمه‌ی کناری را زد و رز ها با یکدیگر عوض شدند، به طوری که حتی خودشان هم نمی‌دانستند کی کدام رزه!

- خب من ویبره می رم پس زلرم دیگه!
- خب منم می‌رم ویبره. ولی دارم من منو، پس ویزلیم!
- منم منو دارم.

در طولی که دو رز سعی در تفکیک خودشان داشتند، آملیا بعد از راز و نیاز با ستاره ها، با تلسکوپ به رز سمت راست اشاره و نتیجه را اعلام کرد:
- ستاره ها می‌گن این یکی زلره!

رز سمت چپ ویبره زنان تکذیب کرد:
- زلر منم!
- ولی ستاره ها می گن...
- می‌گن ستاره ها و زهر تسترال! یعنی نمی دونم من خودم کیم؟

رز سمت راست راست نکته‌ای را یادآوری کرد:
- اگه ما ها باهم جا به جا شده باشیم نباید ویژگی هامون هم جا به جا شده باشن؟
- می‌گی راست . یعنی من الان ویزلیم.
- منم زلرم!

هافلپافی ها خوشحال از کشفشان،با رفتن به رختخواب آن را جشن گرفتند.


روز مسابقه


گزارشگر میکروفونش را تنظیم کرد:
- یک دو...یک دو سه صدا میاد؟...یک دو؟ خب همراهتون هستیم توی آخرین بازی در لیگ کوییدیچ هاگوارتز! همون طور که نصفی‌تون به خاطرش از هوش رفتین و می‌دونین، هوا خیلی گرمه! خورشید تسترال واراز اول هفته داشته می‌تابیده و تسترال بازیش هم ادامه داره.
برج ستاره شناسیم قشنگه خیلی برین ببینین شهاب بارونه....منم بلاک نکنین اینجا نوشته همه اینارو!

رز باطنا ویزلی و ظاهرا زلر، به جسمش نگاه کرد. حیف که آپشن های تیغش را در این جابه جایی مزخرف از دست داده بود وگرنه حساب گزارشگر را می‌رسید.
- آآآآخ.

رز زلر در جسم ویزلی با ویبره‌ای از سر شادی، تیغ های تازه‌اش را نگاه کرد. مثل اینکه ویزلی بودن، آنقدر ها هم بد نبود. گزارشگر پس از دریافت پیام " یا ادامه بده یا با تیغای رز سوراخت می‌کنم "، با پایین دادن آب دهانش گزارش کرد:
- کجا بودم...آها بله معرفی دو تیم! خفن ترین تیم هاگوارتز، مدافع عنوان قهرمانی این لیگ، هافلپاف!

رزات هافلپاف، ویبره زنان، منو به دستان، یکی هم تیغ پرت کنان، جلوی همه‌ی دوربین ها ژست گرفتند. پشت سرشان بقیه ی اعضا به استثنای جسیکایی که ماسکش را تمدید و آملیایی که با ستاره ها دل و قوه رد و بدل می‌کرد، از سر و کول یکدیگر بالا می‌رفتند تا حداقل دو انگشتشان را به زور شاخ در عکس قرار دهند.

گزارشگر که تازه معرفی هافلپاف را تمام کرده بود، ورقی زد تا اسلیترین را شروع کند، اما برگه کاملا خالی بود. قبل از اینکه دهانش باز شود و " فتنه‌ی زوپس نشینان " را داد بکشد، چشمش به تیغ برنده‌ی روی میز افتاد. با به یاد آوردن درد تیغ، صفحه‌ی بعد را خواند:
- با دست دادن دو کاپیتان بازی شروع می‌شه. سرخون دست اسلیترینه. توپ رو جسيكا از دست مهاجم اسلي مي‌كشه ولي مهاجمي اطراف نيست كه بهش پاس بده. آمليای مهاجم رو مي‌بينين كه با چوب دستي داره مي‌كوبه فرق سر مهاجم اسلي چون تلسکوپش رو دزیده. مهاجم ديگر هم بی حرکت وسط زمینه.


رز روحاٌ ویزلی با حسرت و غصه به تیغ های نازنینش خیره شده بود که حالا در انحصار دیگری، به این و آن پرتاب می شد. از طرفی رز دیگر تازه داشت با توانایی های جدیدیش آشنا می‌شد!

- دوباره جسیکا ـه که با حمایت خوب مدافعین، لاکرتیا و دورا جلو می‌ره. وزغ، مدافع تنهای اسلیترین رو می‌بینین که زیگیل سمی رو دماغش رو می‌خارونه. 20 - 0 به نفع هافلپاف! بچه های پرتلاش هافلپاف خیلی خوب دارن جلو می‌رن. این بار آملیا داره به سمت جودی می‌ره تا توپ رو بکشه از دستش. می‌تونه؟

وسط این درگیری ، آستوریا و ناخن گیر هم دعوا می‌کردند. ناخون گیر از لحظه‌ی شروع بازی دم جاروی آستوریا راگرفته بود و تا آن ناخون های بلند را نمی‌گرفت، دست بردار نبود.

- و شاهد اولین گل اسلیترین هستین که به زیبایی توسط جودی به ثمر می‌رسه. اسلیترین با این امتیاز به بازی برمی‌گرده. دوریا پاسکاری خوبی به نسبت سنش با جودی می‌کنه. با داشتن چنین مادربزرگی اگه هری پاتر بازیکن خوبی نمی‌شد جای تعجب داشت!

رز دستش را توی خاکش کرد تا منو را در آورد و مرخصی همیشگی به گزارشگر دهد. اوه! اما نه خاکی داشت و نه منویی. رز خاک و منو دار به قدری با ویبره تیغی مشغول بود که گوی زرین بال زن زیر کوزه‌اش را هم نمی‌دید!

- من درست می بینم؟ اون گوی زرینه زیر برگ رز ویزلی؟ بله! گوی زرینه! اگه ویزلی بگیرتش این مسابقه می‌شه کوتاه ترین بازی این لیگ!
اما مثل اینکه ویزلی نمی‌خواد بگیرتش! به هر حال بردن این مسابقه با امتیاز بالا شانس قهرمانیش رو بیشتر می‌کنه.
آب داره با بیشترین سرعتش به سمت گوی حرکت می‌کنه! قدیم ها که ما تحصیل می‌کردیم آب هوشنمد نبود! شما نسل جوون نمی‌دونین که...عه رز آب رو خورد.

در واقع این طوری نبود. رز فقط می‌خواست به آب تیغ های جدیدش را نشان دهد! وقتی که رز با شعف ویبره می‌رفت، آب تعادلش را از دست داد و درون خاک رز سقوط کرد که ریشه های جنبان گیاه جذبش کردند و این شد که رزآب را نوشید.

- بازی هیجان انگیزی شد! فعلا وقت استراحت دادن تا اون مدیری که آب رو جذب نکرده برای ادامه‌ی بازی تصمیم بگیره.
- آآآآییی! تسترال مشنگ زاده! ناخن‌گیر لعنتی! آخرش کار خودتو کردی! سوهانم کــــو؟

بلاخره ناخن گیر موفق شد یکی از ناخن های زیبا و سوهان خورده‌ی کاپیتان اسلیترین را بگیرد. حالا بر خلاف اول بازی تا اینجا، این آستوریا بود که با سوهان دنبال ناخن گگیر گذاشته بود.

- عه وا! خانوم وارنر!

کسی، یا بهتره بگیم چیزی که از اول بازی کسی حواسش به آن نبود، مدافع دیگر اسلیترین، وزغ! از همان ابتدای بازی، وزغ به پیکسی مرگخوار در جایگاه تماشاچی چشم داشت. حالا این حشره از همیشه به او نزدیک تر بود و فرصت هم فراهم!

- قور؟

رزی که آب ننوشیده بود، با حیرت تمام به موجود خشک و زیگیل داری نگاه می‌کرد که دوست و همکارش را خورده و هنوز هم قور قورش به هوا بود.
دستش را تکان داد تا تیغ بزند؛ ولی تیغی نداشت!

وزغ صورتی از جایی چیزی را در آورد که آشنا بود! حکم آموزشی شماره‌ دار! چیزی که فامیل دور آمبریج به واسته‌ی آن اسلیترین را برنده اعلام کرد.
- قوررر! قــــور.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.