گریفندور vs ریونکلا
موضوع: وقتی کتی مدیر میشه!
زمین کوییدیچ در اون وقت از روز مملو از تماشاگر بود. ظاهرا همه برای تماشای آخرین مسابقه با سر خودشونو رسونده بودن به زمین. دور تا دور جایگاه رو پرچم هایی با طرح های نقطه ای شکل پوشونده بود. ملت لباس هایی با طرح نقطه به تن کرده بودن و روی صورت هاشون رو با رنگ، نقاشی های نقطه نقطه کشیده بودن. دیوار های ورزشگاه با نقطه های صورتی و بنفش رنگ شده بود. معلوم نبود این زمین بازیه یا نقطه چین!
-کات ببینم...آقا گفتم کات کنید! این چه وضعیه؟ کدوم تسترالی نمایشنامه رو اینطوری نوشته؟
دوربین خاموش شد. تهیه کننده درحالیکه سعی میکرد کارگردان عصبانی رو آروم کنه، با حرکات ابرو به یه چیزی پشت سر کارگردان اشاره میکرد. کارگردان عصبانی که هنوز دق دلیش کامل خالی نشده بود و میخواست چندتا فحش آبدار دیگه هم نثار کسی کنه که این وضعیت رو درست کرده، با اشارت تهیه کننده، علی رغم میلش برگشت و با چهره

نویسنده، چشم تو چشم شد.
- اوه داشتم میگفتم این خلاقیت بی نظیر رو کی به خرج داده. تا حالا همچین سوژه نابی رو فیلمبرداری نکرده بودیم به جون شوما!
عوامل فیلمبرداری:
کارگردان: خب همه چی تکمیله؟صدا؟دوربین؟اکشن!
دوربین دوباره روشن شد تا از زوایای ورزشگاه فیلم بگیره. همون لحظه صدای گزارشگر از بلندگوی جادویی به گوش رسید.
- یک دو سه امتحان میکنیم...اهم...با سلامی دیگر خدمت کوییدیچ دوستان. با شما هستیم در آخرین دور از مسابقات کوییدیچ بین مدرسه ای هاگوارتز. مسابقه هنوز آغاز نشده و منتظر حضور اعضای دو تیم هستیم. آهان! به نظر میرسه که بالاخره دارن وارد زمین میشن.دوربین زوم کرد روی اعضای دو تیم ریونکلا و گریفندور از دو جهت مختلف وارد زمین میشدن. ولی شکی نبود یه چیزی با همیشه فرق میکرد. چی میتونست باشه؟ چهره های دلزده اعضای دو تیم؟ حرکات کند و خسته و شونه های خمیدشون؟ یا لباس هاشون که طراحی متفاوتی داشت؟
با ورود دو طرف سکوت بر ورزشگاه حاکم شد. اعضای دو تیم خیلی از این وضعیت راضی به نظر نمیرسیدن. نگاه خیره حضار به شدت عصبی و معذبشون کرده بود. جز کتی بل که مثل همیشه مشخص بود عین خیالش هم نیست. دیوونه بود دیگه!
- پناه بر مرلین! این دیگه چه لباسیه؟دیگه از لباس و ردای کوییدیچ خبری نبود. به نظر میرسید 14 تا توپ وارد زمین شده باشن که فقط از روی رنگ قرمز و آبیشون مشخص بود کی به کین!
وقتی دو طرف مقابل هم صف کشیدن صدای همهمه ورزشگاه رو پوشوند. همه با دست دو تیم رقیب رو به هم نشون میدادن و زیرلبی پچ پچ میکردن. بعضا صدای خنده های تمسخر آمیز از گوشه و کنار جایگاه تماشاچیا بلند شد.
در نتیجه چراغ راهنمایی زیر فشار این نگاه ها، هر سه تا چراغش سوخت و آنجلینا در حالیکه داشت به ارواح بزرگ و کوچیک
مدرسه فحشای آبدار میداد راهشو کشید تا از زمین بره بیرون.
همون لحظه که لینی در حال آروم کردن چراغ بود و آرسینوس وارد زمین شده بود تا آنجلینای خشمگین رو قانع کنه برگرده سرجاش، توجه ملت برای اولین بار از لباس های بازیکن ها به پیرمرد ریش دراز عینکی لاغری جلب شد که به آرومی وارد زمین میشد. عینک نیم دایره ایش که زیر آفتاب میدرخشید، بسیار آشنا به نظر میرسید. یه بار دیگه جایگاه تماشاگرارو همهمه پوشوند. تا اینکه پیرمرد رسید به وسط زمین بازی. و اون شخصیت مرموز کسی نبود جز...سرایدار جدید مدرسه!
حاجی ریش دراز مدرسه رو از وقتی که فیلچ بازنشسته شده بود جاش آورده بودن. حاجی ریش دراز به شدت دوست داشت ادای آدمای مهم رو دربیاره چون خودش هیچوقت شخصیت مهمی نبود. اون لحظه هم با آرامش از زیر رداش یه جارو بیرون کشید تا مشغول نظافت بشه و به ریش نداشته ملت بخنده تا هر ریش درازی دیدن فکر کنن طرف دامبلدوره.
درست همون لحظه یه پاتیل پرنده چرخ خوران از آسمون تخته گاز اومد و حاجی رو زیر گرفت.
ملت با قیافه های پوکر فیس زل زده بودن به هکتور که حاضر نبود از تو قابلمه ش پیاده شه مثل بچه ها فریاد
"دوباره دوباره یه بار فایده نداره" رو سر داده بود.
تا اینکه پاتیل حوصله ش سر رفت و هکتورو شوت کرد از پاتیل بیرون.
- خب ظاهرا داور هم از راه رسید. به نظر میاد داورم مثل بازیکنا لباس پوشیده. اوه ولی اونی که تنشه توپ نیست! ظاهرا داور ترجیح داده از یکی از پاتیلاش به عنوان پوشش استفاده کنه. خدا عاقبت این بازیو به خیر کنه!بالاخره داور بعد مبلغی ویبره زدن و به زور چشم غره دو تیم و نویسنده و خواننده و بیننده، رضایت داد سوت آغاز مسابقه رو به صدا در بیاره.
بازیکن ها با قیافه های اخمو در بین هلهله و شادی جمعیت سوار جاروهاشون شدن. بازی که با این وضعیت معلوم نبود قراره چه نتیجه ای داشته باشه!
ولی چی شد که کار به اینجا رسید؟
فلش بک- روز اعلام نتایج مسابقه قبلیتقریبا چیزی تا غروب آفتاب نمونده بود. از پشت پنجره های بلند قلعه میشد نور کم جون خورشید در حال غروب رو دید. با این همه برای اون وقت از روز، زمانی که ملت برای شام خوردن هجوم میبردن سمت تالار، شلوغی راهرویی که دفتر مدیر توش بود غیر طبیعی به نظر می رسید.
جمعیت معترض که عموما قرمز پوش بودن، پشت در دفتر مدیر جمع شده بودن و میخواستن هر جور شده مدیر رو ببینن. البته همه جز کتی که همون دور و برا مشغول قایم موشک بازی با خودش بود.
- مدیر کوش؟ ما باید حتما ببینیمش.
- ما اعتراض داریم!
- توپ تانک فشفشه مدیر باید کشته شه!
- سوک سوک!
- کی جوابگوی این وضعیته؟
در همون حال منشی دفتر مدیر، بیرون در اتاق وایساده بود و به شدت تلاش میکرد تا ملت عصبانی گریفندوری رو قانع کنه.
- خانم مدیر برای انجام یه کار خیلی فوری رفتن به دسته زنبورهای مهاجر آنگولایی تو امر دوخت و دوز لایه اوزن کمک کنن و مشت محکمی بر دهان اسکتبار جهانی بکوبن. بلکه جامعه جهانی دست از آزار و اذیت حشرات بکشه و اونارو به رسمیت بشناسه.
تیم گریفندور:
جامعه جهانی:
آستکبار:
بچه های تیم گریفندور یکمی سرشونو خاروندن. یکیم به دور و برشون نگاه کردن. بعد دوباره کله هاشونو خاروندن. یکمی به در و دیوار و منشی نگاه کردن ولی موضوعی برای گیر دادن و حمله دوباره پیدا نکردن. بالاخره اینا جماعتی بودن که باهوشه شون آرسینوس بود.
- نگفت کی برمیگرده؟
- اونوقت نخ و سوزن با خودشون بردن واسه دوخت و دوز؟
- حالا چی چی میاره؟
- نخود و کیشمیش!
- با صدای چی؟
گرچه گریفندوریا دیگه روی هرچی مزخرف گویی رو کم کرده بودن ولی منشی به نظر خوشحال میرسید که تونسته حواسشونو از موضوع اصلی پرت کنه.
- اوه نه حقیقت نمیدونم. میدونین که خانوم مدیر سرشون خیلی شلوغه. کارای خیلی مهمی دارن. همین چند روز پیش یه جلسه اضطراری با شورای امنیت سازمان ملل مشنگا داشتن. ازشون خواسته بودن یه سخنرانی کنن در مورد تاثیر ازدواج قورباغه های سبز درختی بورکینافاسویی با گاومیش های وحشی آفریقایی بر روی سلامت محیط زیست...
بچه های تیم هم ایستاده بودن و با دقت به حرف های منشی گوش میدادن و بعضیا به و چه چه میکردن... به جز کتی!
کتی کلا تو این فازا نبود بیچاره. تو دنیای خودش بود. انقدر که دست تقدیر دلش برای کتی سوخته بود و تیم کوییدیچ گریفندور رو سر راهش قرار داده بود بلکه فرجی تو وضعیتش حاصل شه. ولی خب دست تقدیر هم بعضی وقتا زیادی خوشبینه! اما دست تقدیر علاوه بر خوشبینی، به مقدار زیادی احمق هم هست. چون نمیدونه که قراره به زودی چه بلاهایی سر خودش بیاد حتی. که البته اگه میدونست، قطعا دیگه انقدر خوشبینانه و Covfefe طور نمیشست یه گوشه!
از همون لحظه ای که ملت دور منشی جمع شده بودن تا به حرفای بی سر و ته و بی معنیش گوش بدن کتی دنبال نقطه بازی و شیطنت خودش بود. تا اون لحظه هم چیزای زیادی کشف کرده بود. چندتا عکس نقطه وسط گل و سنبل هم، رو در و دیوار نقاشی کرده بود تا کار سرایدارو زیاد کنه که یه مرتبه صدای ویز ویزی توجهشو به خودش جلب کرد.
- وای! یه نقطه پرنده!
کتی کلا موجود کنجکاوی بود. وقتی دید که یه عدد زنبور از پنجره اومده تو دنبالش راه افتاد تا بگیرتش. کسیم توجهی نداشت که کتی داره کجا میره و چیکار میکنه یا حتی یکی نبود بهش بگه نباید به زنبور دست بزنه چون جیزه! زنبور چندبار اینور و اونور رفت. ویز ویز کرد بلکه کتی بترسه و دست از سرش برداره. ولی دید خیر! کلا یارو خیلی چیزتر از این حرفاست که با این کارا بخواد بترسه. در نتیجه دید اگر زودتر تدبیری نیاندیشه از دست این بشر روی آسایش رو نخواهد دید. در نتیجه تو اولین سوراخی که دم دستش دید چپید... سوراخ کلید دفتر مدیر.
کتی خیلی غمگین شد. کتی خودزنی کرد. حتی میگن خودشم کشت ولی چون نویسنده بهش احتیاج داشت توجهی نکرد. هیچکس کتی رو دوست نداشت. کتی بدبخت بود. کتی بیچاره و تنها بود. کتی از شدت ناراحتی با خاک کوچه یکی شد. ولی کتی کسی نبود که به همین راحتی تسلیم شه. در نهایت تصمیم گرفت تا اونم از سوراخ کلید رد شه تا به زنبور برسه.
کتی چند قدم عقب رفت. یه نفس عمیق کشید و مستقیم زل زد به سوراخ کلید دفتر. کسی حواسش بهش نبود.
کتی یه نفس عمیق دیگه کشید و یه مرتبه مثل تیر به سمت در دفتر دوید. بقیه به قدری از این حرکت جا خورده بودن که نتونستن هیچ واکنشی نشون بدن و فقط به تماشای کتی پرداختن که داشت با کله میرفت سمت در و...
گـــــرومــــــب!کتی با مغز رفت تو در دفتر. بقیه در سکوت بهش نگاه کردن که هنوز نصف بدنش اینور در مونده بود.
ملت:
صدای کتی از اونور در اومد.
- اوا لینی؟چقدر زود برگشتی تو.
اعضای تیم گریفندور:
آرسینوس زودتر از همه به خودش اومد:
- پس همه اون چیزایی که شنیدیم دروغ بود؟ سرکار رفته بودیم؟؟ مدیر این همه وقت تو اتاقش بوده یعنی؟
آنجلینا که کارد بهش میزدی خونش در نمی یومد یه تنه زد به آرسینوس.
- معلومه...مدیر این همه وقت مارو گذاشته بوده سر کار تا جواب اعتراضای مارو نده. بیا بیرون لینی ما میدونیم رفتی اون تو قایم شدی!
اما همینکه آنجلینا رفت سمت در منشی پرید جلوش.
- من که بهتون گفتم خانم مدیر برای کمک به...
آنجلینا دیگه حوصله ش سر رفته بود و طاقت شنیدن داستان سرایی منشی دفتر لینی رو نداشت. ظاهرا لینی نمیخواست با زبون خوش از دفتر بیاد بیرون تا به اعتراضات رسیدگی کنه. پس لازم بود این بار خشونت به خرج بده. تا کی خفقان؟تا کی مخفی کاری؟ تا کی دروغ و فریب؟ تا کی ایرادات الکی و بهونه های بنی اسرائیلی؟ آنجلینا جدا طاقتش سر اومده بود.
برای همین طی یه حرکت خشونت آمیز دست انداخت و یقه منشی رو گرفت. منشی هم نامردی نکرد و چنگ زد به موهای آنجلینا. درحالیکه اون دوتا به هم گلاویز بودن و مشت و لگد رد و بدل میکردن اعضای تیم دورشون جمع شده بودن و مشغول شکستن تخمه بودن.
- عالیه انگشتتو بکن تو چشمش!
- نه به شکمش مشت بزن.
-ُُُ پاشو لگد کن!موهاشو بکش.
ترامپ درحالیکه سعی میکرد از زوایای مختلف فیلم برداری کنه و هیچی رو از دست نده، دور دوتا زن گلاویز میچرخید. باید دقت میکرد قرار بود این ویدئو کلی لایک بگیره.
این وسط کسیم به وضعیت کتی توجهی نداشت که همونجوری نصفش از در آویزون مونده بود. کم کم صدای جیغ و داد کل راهرو رو برداشت. آنجلینا و منشی به قصد کشت همدیگه رو میزدن. تا اون لحظه دسته دسته مو روی زمین ریخته بود و لباساشون رو خرت خرت جر میدادن رو تن همدیگه. تو همین فاصله ترامپ برای جذاب تر شدن صحنه یه پشت پا برای منشی گرفت. منشی درحال سقوط دست انداخت یقه آنجلینارو کشید و هر دوتاشون با مغز رفتن تو در. در که از قبل توسط کتی مورد عنایت قرار گرفته بود دیگه اینهمه عنایت رو تحمل نکرد و کلا از جا دراومد.
در اثر فشار وارده کتی مثل فشنگ از توی سوراخ دراومد و پرت شد سمت میز مدیریت که درست رو به روی در بود. جاییکه لینی آماده بود تا فلنگو ببنده!
صحنه اسلوموشن شد. کتی لحظه به لحظه به لینی نزدیکتر میشد. چشمای لینی از فرط تعجب و وحشت از کاسه دراومده بود و مشخص بود نمیدونه باید چیکار کنه. قبل از اینکه لینی به خودش بجنبه کت با صدای بلندی به لینی برخورد کرد. لینی در اثر ضربه از پنجره باز شوت شد بیرون و کتی به صورت برعکس روی صندلی مدیریت افتاد.
آنجلینا آروم از روی جنازه کتلت شده منشی دفتر بلند شد. اعضای تیم گریفندور هم کم کم سر و کله شون پیدا شد. درحالیکه داشتن از همه طرف دفتر مدیر رو برانداز میکردن و به هر سوراخی سرک میکشیدن داخل دفتر شدن.
آرسینوس یکم جلوتر رفت و با بدبینی پرسید:
- پس لینی کوش؟
آنجلینا با آه و ناله صاف وایساد و بازوی دردناکشو مالش داد.
- از پنجره پرت شد پایین. نگو باید این همه راهو برگردیم دنبالش!
همون لحظه کتی دست و پایی زد تا به صورت درست روی صندلی قرار بگیره. بعد جیغ کشید:
- پیداش کردم. پیداش کردم! مال خودمه... به هیچکسم نمیدمش!
اعضای تیم آهی کشیدن. تو این وضعیت قاراشمیش کتی دست از سر نقطه بازی برنداشته بود. برگشتن تا بهش بگن الان وقت ایفای نقش نیست و باید برن دنبال لینی. اما وقتی به سمت کتی برگشتن دیدن چیزی که تو دستش بود باعث شد زبونشون از تعجب بند بیاد.
منوی لینی تو دستای کتی بود. احتمالا قبل از اینکه از پنجره بیافته بیرون از دستش افتاده بوده.
پایان فلش بک بازیکنا با بی انگیزگی هرچه تمامتر تو آسمون سرگردون بودن. هی دور زمین میچرخیدن. دور هم میچرخیدن. هر ازگاهیم یه فحش زیر لبی نثار این وضعیت مزخرف میکردن. تا اون لحظه حتی یه دونه گل هم کسی به ثمر نرسونده بود. یه جورایی انگار که کلا دوتا تیم هدفی از حضور تو زمین نداشتن. فقط حاضر شده بودن غیبت نخورن. حق هم داشتن البته.
از لحظه ای که منو افتاد دست کتی بل سایت حتی یه روز خوش هم ندیده بود.
روز اولی که کتی بل به صورت تصادفی منودار شد، گریفندوری ها خوشحال شدن چون تصور میکردن داشتن یه مدیر گریفندوری میتونه به نفعشون باشه. ولی توجه نکرده بودن افتادن منو دست یه دیوونه میتونه عواقبی هم داشته باشه.
چندباری سایت بسته شد چون کتی هر دکمه ای رو که روی منو میدید فشار میداد. یه مدت همه شناسه ها بسته شدن وقتی که دوباره باز شدن متوجه شدن یکی رفتن و دو سه تا برگشتن! ظاهرا کتی بلاک شده هارو هم باهاشون برگردونده بود.
دیگه کسی جز کتی بل تو سایت مدیر نبود. کتی با همه دیوونگیش میدونست داشتن رقیب از جنس خودش میتونه خطرناک باشه. در نتیجه همون اول کاری همه دسترسی های مدیریت جز خودش رو گرفته بود.
تم سایت تا اون موقع چونصدباری عوض شده بود. هر وقت صفحه رو می بستن و باز میکردن ممکن بود تم عوض شده باشه و نیازی به گفتن هم نداره که اغلب این تم ها دارای طرحای نقطه ای شکل بودن.
کتی بعدا یه چندتا انجمن رو از بیخ و بن ترکونده بود چون عقیده داشت شکلشون زیاد نقطه طور و جذاب نیست و ناظرای بدبختشو از نون خوردن انداخته بود تا مجبور شن برن هاگزمید بلال بفروشن. البته ناظرا هم نامردی نکرده بودن و رفته بودن تو بازار سیاه و مشغول قاچاق انواع نقطه شده بودن.
به وزارت هم دستور داده بود تا سطح انجمن های تحت نظارتش رو دوباره رنگ بزنه و همه رو دون دون کنه. همچنین کل اعضای سایت مکلف شده بودن فراخوان بدن و دنبال نقطه گم شده کتی بل برگردن تا بالاخره جمله های کتی هم صاحب نقطه بشن!
توی مدرسه هم وضعیت چندان بهتر از دنیای بیرون نبود. محصلا مجبور شده بودن لباسایی با طرحای توپی شکل به عنوان یونیفرم بپوشن چون مدیر جدید هاگوارتز اینطوری میپسندید. اگر کسیم اعتراض میکرد باید سیصد دور دور زمین بازی کلاغ پر با مانع میرفت. تفریحات سالم همه نقض شدن و ملت مجبور شدن تفریحاتی رو انجام بدن که کتی میخواست. و البته همه این تفریحات هم دارای انواع توپ و نقطه بودن!
این وسط فقط به تیم کوییدیچ گریفندور داشت خوش میگذشت. هر موقع میخواستن میرفتن تو زمین و کسیم حق نداشت مزاحمشون بشه. اعضای تیم گریفندور هم به پاس اقتدار جدید یکی از اعضاشون، هر روز تو مدرسه میچرخیدن و ملتو یه جور اذیت میکردن. خوراکی بچه هارو به زور ازشون میگرفتن. واسه تابلوها سیبیل و ریش میذاشتن. تکالیفشونو هم انجام نمیدادن تا استادارو دق مرگ کنن. خدارو شکر کسیم حق اعتراض نداشت!
کتی رسما دیکتاتوری خودش از نوع جنون رو پایه گذاری کرده بود، و موفق شده بود شکل جدید دیکتاتوری رو به دنیا بشناسونه. کی فکرشو میکرد قدرت منو بتونه یه دیوونه رو تبدیل به هیتلر زمانه کنه؟ این منو چیکارا که نمیکنه!
این وسط تلاش هایی هم برای بازپس گیری دسترسی ناخواسته کتی انجام شد. ولی همه شون ناکام موند. از جمله اینکه لینی شبونه با ارتش حشرات به مدرسه حمله کردن ولی همه شون با پیف پاف به دیار بالاک رهسپار شدن.
رز و ارتش گیاها به مدرسه حمله کرده بودن و دور تا دور مدرسه رو گل و گیاه برداشته بود. ولی فقط فشردن یه دکمه روی منو برای کتی کافی بود تا رز و ارتشش از روی سایت محو شن و برن پیش حشرات تو جزایر بالاک تا حشرات بتونن گرده افشانی کنن و یه اکوسیستم کامل توی جزایر بالاک به وجود بیارن. بالاخره بالاک هم به آبادانی نیاز داشت. الکی که نبود.
بقیه اعضای سایت که دیده بودن چاره ای ندارن جز ساختن با مدیریت جدید سکوت رو پیشه کرده بودن مبادا به سرنوشت نفرات قبلی محکوم شن. هرچی باشه واسه بلاک شدن هنوز جوون بودن و آرزوهای زیادی داشتن , همشون دلشون میخواست یه سلفی با توحید ظفرپور بندازن.
باز جای شکرگزاری داشت که مسابقات کوییدیچ هنوز لغو نشدن. گرچه کوییدیچ با طرح کتی بلی نمیتونست جذابیت گذشته رو داشته باشه.
- جیسون سموئلز از ریونکلا رو داریم که برای هونصدمین بار با توپ میره سمت دروازه گریفندور...ام و برمیگرده. رفتارش شبیه کش تنبون شده. میره و برمیگرده! طرفداران ریونکلا:
- آنجلینا راهشو میگیره تا توپ رو ازش بگیره...و میگیره! حالا آنجلینارو میره سمت دروازه ریونکلا.صدای فریاد شادی اعضای گریفندور بلند شد. آنجلینا با سرعت رفت سمت دروازه ریونکلا که...
- داور سوتشو به صدا در میاره. انگار داور خطا گرفته...و حالا داور رو میبینیم که داره با آنجلینا جر و بحث میکنه.سوی دیگر زمینآنجلینا با صورتی که از شدت خشم قرمز شده بود با هکتور جر و بحث میکرد.
- دلیلتون چیه؟مگه من چه خطایی مرتکب شدم؟
هکتور یه کاغذ از تو پاتیلش درآورد. بعد تاشو باز کرد.
- خب شما اینجا برگشتی به طرفدارات لبخند زدی. این کار هیچ دلیلی نداره و اضافه ست.
آنجلینا:
ولی ظاهرا هکتور کسی نبود که با دیدن این قیافه ها خودشو ببازه. با خونسردی ورقش رو تا کرد و گذاشت تو پاتیلش و رفت.
- به خاطر خطای اعلامی توپ دوباره میافته دست بازیکن های ریونکلا. اینبار نوبت چراغ راهنماییه که با توپ بره سمت دروازه. هرچند با اون بادکنایی که بهش وصل کردن سرعتش خیلی میزون نیست. همچین یه نمه انحراف از مسیر میره...اوه اوه اونور که دروازه نیست...چند دقیقه بعد چراغ رفت قاطی باقالیا تا توپ دوباره بیافته دست گریفندوریا. اما هنوز یکی دوبار بیشتر به هم پاس نداده بودنش که دوباره سوت داور بلند شد.
- دومرتبه هکتور سوتش رو به صدا در میاره. باید دید با چه خطای ناکرده ای انجام دادن این مادر مرده های گریفندوری!تو آسمون تیم گریفندور دور داور جمع شده بود تا ببینه باز چی شده.
هکتور یه بار دیگه کاغذش رو از تو پاتیلش درآورد.
- خطا...آنجلینا شما اینجا باز یه مکث بی موقع داشتی. از نظر من هیچ ضرورتی نداشت. تازه موهاتم خیلی شلخته ست باعث میشه حواس خواننده به جای پست به موهات جلب شه. ترامپ هم به جای اینکه دنبال توپ رو بزنه داشت با دخترا اونور سلفی میگرفت. جیمز شما هم دستت تو دماغت بود. حالا من ندید میگیرم این بارو!
اعضای تیم کوییدیچ این بار به صورت دسته جمعی تو پوکرفیس عظیمی فرو رفتن. جیمز درحالیکه داشت چونه شو میخاروند پرسید:
- این قوانین دقیقا از کجا اومدن؟ چرا من هرچی قوانین رو نگاه میکنم همچین چیزی پیدا نمیکنم؟
اعضای تیم سرشون رو به نشونه تایید حرفای جیمز تکون دادن. هکتور بدون اینکه خودشو ببازه گفت:
- البته که ندیدین چون این قوانین رو من خودم وضع کردم.
تیم کوییدیچ گریفندور:
آنجلینا اگر امکان داشت از اینم سرخ تر میشد. به نظر میرسید آنجلینا در مرحله انفجار قرار داره و چیزی نمونده که کله هکتور رو بکنه. مون که میدید همینطور پیش بره ممکنه اوضاع وخیم شه یه فوت کرد به آنجلینا تا بلکه از شدت گرما و حرارتش کم شه. هکتور در ادامه حرفش گفت:
- من ناظر انجمن ویزنگاموت هستم. فراموش که نکردین اینجا کسی بیشتر از من صلاحیت نداره تو این زمینه؟ طبیعیه قوانین باید بر اساس تجربه و صلاحدید من تعیین شن. من از قوانینی پیروی میکنم که به نظرم درست میاد. در ضمن من داور دوئل هم بودم کسی بیشتر از من تجربه نداره تو این کار. مون! شما یه کارت زرد میگیری چون وقتی فوت کردی من یاد خاطرات بدم از دوران مدرسه افتادم. این کارو حمله به داور تلقی کردم.و اینکه طبق قانون من شما به عنوان دمنتور حق نداری تو زمین فوت کنی!
هکتور اینو گفت و پرواز کرد و رفت طرف دیگه میدون و اعضای کوییدیچ گریفندور رو با صورت های پوکر تنها گذاشت.
دقایقی بعدبه نظر میرسید اوضاع با وجود داوری مثل هکتور داره لحظه به لحظه برای اعضای تیم گریفندور سخت تر میشه هرچقدر هم که اونا یه عضو منو دار داشتن انگار نمیتونستن حریف هکتور بشن. حیف که جز هکتور داور دیگه ای برای این مسابقه باقی نمونده بود. بقیه به لطف کتی بل رفته بودن بالاک حموم آفتاب بگیرن!
چندبار دیگه هکتور خطاهای دیگه ای از تیم گرفت و عملا توپ رو به دست ریونکلایی ها سپرد. به نظر میرسید ریونکلایی ها حالا انگیزه بیشتری گرفته بودن. تا اون لحظه تونسته بودن گل های خورده رو جبران کنن و چند باری دروازه تیم گریفندور رو باز کنن. حتی یه بار هم که توپ توسط مون نتونسته بود وارد دروازه بشه، هکتور به علت اینکه مون بدون استفاده از چوب توپ رو دور کرده بود یه پنالتی به تیم ریونکلا داده بود.
از کتی هم خطا گرفته بود که زیادی تو پست نقطه نقطه میکنه و داره حواس خواننده هارو پرت میکنه. و تو لفافه گفته بود درست نیست که کتی مرتب دنبال نقطه باشه و باید دنبال یه چیز جدید واسه ایفای نقش بره چون از نظر هکتور ایفاش داره تکراری و خسته کننده میشه. به بتمن هم گیر داده بود که وسط بازی، جای قهرمان بازی و کمک به دیگران بازیشو بکنه و حرکاتش داره سوژه رو الکی کش میده. بتمن هم که داتاً رقیق القلب بود و نمیتونست بدون کمک به مردم زندگی کنه و از طرفیم دوست نداشت باعث بازنده شدن تیمش بشه، گریه کنان دقایقی از زمین خارج شده بود تا بتونه به خودش مسلط بشه.
هکتور تا اون لحظه حتی از نویسنده پست هم ایراداتی گرفته بود از جمله استفاده زیاد از دو نقطه تو پست و زدن بی دلیل اینتر و کش دار شدن سوژه. وقتی هم که نویسنده با عصبانیت هکتور رو به حذف از تو پست تهدید کرد، هکتور گفت که اینو یه تهدید به داور تلقی میکنه و چون نویسنده هم تو گروه گریفندوره 50 امتیاز ازش کم میشه.
تیم گریفندور عملا تحت فشار زیادی قرار داشت و لحظه به لحظه داشت به خشم و عصبانیت اعضای تیم اضافه میشد. ظاهرا داشتن یه مدیر هم نتونسته بود واسشون کاری از پیش ببره. شاید یه عضو منو دار اونقدرها هم به درد بخور نبود که فکر میکردن!
خشم و عصبانیت اعضا هم از چشم هکتور دور نمونده بود و چندبار دیگه خطا به نفع ریونکلا اعلام شد. دیگه گریفندوریارو کارد میزدی خونشون در نمی یومد.
جیمز به شدت در تلاش بود تا گوی زرین رو بگیره و اقلا بازی رو تموم کنه. اضطراب و خشم باعث شده بود پروازش کمی نامتعادل باشه. ولی در مقابل لینی که صرفا برای بازی دسترسیش برگردونده شده بود با خیال راحت لم داده بود یه گوشه و داشت از لیوانش آب میوه میخورد. چون میدونست جیمز عمرا بتونه به سادگی گوی زرین رو به چنگ بیاره. نه حداقل بدون اینکه چندصد دفعه خطاش از طرف داور اعلام شه!
از این سو هم بقیه تلاش میکردن بهانه ای دست هکتور ندن. ولی بازی کردن طبق قواعد من درآوردی هکتور بسیار سخت بود و کسی مطمئن نبود اگر قدم بعدی رو برداره از دید هکتور اشتباه از آب در نیاد.
- توپ یه بار دیگه دست بازیکنای گریفندوره... آنجلینا توپ رو در اختیار داره و میره سمت دروازه ریونکلا... دستمال کاغذی میاد جلو ولی دیر میجنبه و آنجلینا توپ رو پاس میده به بتمن. بتمن توپ بازدارنده رو جا میذاره و عین فشنگ میره سمت دروازه تیم ریونکلا. جیسون از ریونکلا رو میبینیم که میاد جلو ولی بتمن دورش میزنه. چه میکنه این بازیکن! حالا فقط گرنت رو تو دروازه داره. بتمن توپ رو بالا میبره و...گل میشه!گل به نفع گریفندور...گریفندور 60 ریونکلا 50!فریاد شادی طرفدارای گریفندور ورزشگاه رو تکون داد. بالاخره تیم گریفندور تونسته بود جلوتر بیافته. اعضای تیم ریختن رو سر و کله هم تا شادیشون رو نشون بدن. تیم ریونکلا با قیافه های آویزون و غرولند کنان از کنارشون رد شدن تا برگردن سر جاهاشون. اما این شادی دیری نپایید!
- اهم!یه لحظه!
بچه های تیم گریفندور برگشتن تا با هکتور رو به رو بشن. نگاه های حاکی از بدبینی بهش انداختن. مون اولین کسی بود که واکنش نشون داد.
- هووووهووووو!
هکتور با چشم هایی نیمه باز نگاهی به مون انداخت و گفت:
- بهت گفته بودم که تو زمین نباید به ملت فوت کنی مون! چرا حرف گوش نمیدی؟ دوست داری...
آنجلینا قبل از اینکه وضع خراب تر بشه جلو رفت و با دستپاچگی گفت:
- اون به شما فوت نکرد. فقط داره میپرسه چیزی شده؟باز خطایی کردیم؟
هکتور با آرامش گفت:
- نه به طرز عجیبی این یه بار رو خطا نداشتین ولی برای این نیومدم. اومدم اعلام کنم که امتیاز شما همون 50 هست!
اعضای تیم:
بچه ها باور نمیکردن که گلی که با این همه بدبختی به زدن حالا هیچ محسوب میشه. این امکان نداشت!
بی اراده نگاهی به تابلوی امتیازات انداختن که دوباره داشت عدد50-50 رو نشون میداد. آنجلینا با لکنت گفت:
- ولی...ولی ما گل زدیم...ما جلو افتادیم. چطور...؟
هکتور با خونسردی گفت:
- درسته ولی از اونجایی که ممکنه خطا کرده باشین و من ندیده باشم صلاح دونستم این گل رو در نظر نگیرم تا این به خطاهای ندیده تون در بشه.
هکتور اینو گفت و دوباره سر جاروش رو چرخوند تا بره وسط زمین.
- خب به نظر میرسه یه تغییری داشتیم. تیم گریفندور گل زد ولی جلو نیافتاد...انگار داور این گلشون رو قبول نکرده!صدای فریادهای اعتراض امیز طرفدارای گریفندور و شادی و پایکوبی طرفدارای ریونکلا بلند شد. ولی اعضای تیم گریفندور هیچ کدوم از اینارو نمیدین. این فقط یه خواب بود. یقینا داشتن خواب میدیدن!
ولی نه... انگار واقعا این چیزا اتفاق افتاده بود. موزیک غمگینی در متن نواخته شد و دوربین روی صورت های غمگین بچه های تیم زوم کرد. باد سردی هم وزید و یه بوته خار از ناکجاآباد از جلو دوربین رد شد تا صحنه همینطور خالی خالی پیش نره!
اعضای تیم گریفندور میخواستم داد بزنن. سرشون رو به در و دیوار بکوبن. اعتراض کنن که این منصفانه نیست. این نهایت سواستفاده از اختیاراته ولی کی بود که به حرفشون گوش بده؟
- داور سوت ادامه بازی رو میزنه. اعضای تیم گریفندور هنوز از جاشون تکون نخوردن ولی. یوهو! بازی شروع شده بچه ها!ولی تیم گریفندور با سرسختی همون شکلی سرجاش وایساده بود. از قیافه هاشون مشخص بود قصد سرکشی دارن و نمیخوان بازی رو با این وضعیت ادامه بدن. شاید هم بد نبود کلا بی خیال بازی میشدن و نتیجه رو هرچی که بود به ریونکلا واگذار میکردن. ولی این اتفاق نیافتاد. مون به عنوان کاپیتان اولین کسی بود که تکون خورد تا برگرده سرجاش. بقیه هم با شونه های افتاده عین لشگر شکست خورده حرکت کردن تا پشت سر مون برگردن سر پستاشون. همه جز..کتی بل!
آنجلینا آروم گفت:
- کتی؟ نمیای بریم؟
اما کتی تکون نخور. چشمای همیشه لوچ و خمارش این بار برق عجیبی داشتن. یه جور برق شیطانی طور!
بقیه اعضای تیم هم متوجه این موضوع شدن. همه برگشته بودن کتی رو نگاه میکردن.
- کتی؟خوبی؟
- کتی صدامونو میشنوی؟یا کر شدی شکر مرلین؟
ولی کتی از جاش تکون نخورد.
- به نظر میاد مشکلی برای کتی بل یکی از مهاجمای تیم گریفندور پیش اومده...ام... اون چیه دستشه؟حالا همه نگاه ها برگشته بود به سمت کتی بل که وسط زمین و هوا معلق مونده بود و داشت یه چیزی رو از توی جیب رداش بیرون میکشید. چیزی که شباهت بسیاری داشت به...منوی مدیریت!
- کتی رو میبینیم که منو رو از جیبش خارج میکنه. معلوم نیست باهاش چیکار داره اونم وسط بازی؟هکتور خوشحال از یافتن سوژه ی دیگه ای برای گیر دادن، به سمت کتی پرواز کرد.
- آهای...آوردن منو تو بازی ممنوعه چه برسه به استفاده کردنش. همین حالا بذارش کنار تا بهت کارت قرمز...
فــــیش!همه با نفس هایی که تو سینه حبس شده بود به جایی نگاه میکردن که چند لحظه پیش هکتور قرار داشت و حالا فقط ازش غبار کمرنگی به جا مونده بود که همونو هم باد با خودش برد. ظاهرا کتی داور رو وسط زمین بلاک کرده بود.
صدای همهمه و بعضا جیغ های کوتایی از وسط جمعیت تماشاچی بلند شد. همه در بهت و حیرت از حرکت ناگهانی کتی بل بودن. ولی ظاهرا دل کتی هنوز خنک نشده بود. حالا که مرزهاش رو شکسته بود، بیشتر میخواست.
با یه فشار دیگه ، تیم ریونکلا که از ترس به هم چسبید بودن و با وحشت به کتی نگاه میکردن به تلی از خاکستر تبدیل شدن و اساسا مثل هکتور بر باد رفتن!
کلیک!تابلوی اعلام نتایج از رو کره زمین محو شد! با فشار بعدی نصف ورزشگاه ناپدید شد. حالا تماشاگرا با جیغ و داد و وحشت به هر طرف میدوئیدن. کتی کاملا زده بود به سرش!
- یکی اینو از برق بکشه! الان همه چیو...فرت!جایگاه گزارشگری هم به سرنوشت بقیه چیزها دچار شد.
در حینی که همه دیوانه وار برای فرار از دست منوی کتی به همه طرف میدوئیدن، اعضای گریفندور که انگار تازه از شوک عمیقی خارج شده بودن با تعجب و وحشت به جریانات زیر پاشون نگاه میکردن. ملت وحشت زده ای که بی هدف اینور و اونور میدوئیدن تا یه جا پناه بگیرن. هرچند پناه گرفتن اون لحظه معنی نداشت. هرجا رو انتخاب میکردن بلافاصله توسط کتی محو و ناپدید میشد.
جیغ و فریاد کمک خواهی گوش فلک رو کر کرده بود ولی کتی بی خیال نمیشد. بعد از زمین بازی نوبت دریاچه شد. تو یه حرکت دریاچه با کلیه موجودات زیر و روش به عدم پیوستن. بعد از اون مدرسه با اون همه عظمت و قدمت تو یه چشم به هم زدن دود شد و هوا رفت! مشخصا کتی اتصالی کرده و از به کل تنظیمات کارخونه خارج شده بود.
چیزی نگذشت که جز اعضای تیم گریفندور کس دیگه ای تو زمین باقی نموند. کتی هر پرنده و چرنده ای که از اونورا رد میشد رو هم بلاک کرده بود.
بچه های تیم با دیدن این وضعیت مونده بودن چیکار کنن. کتی ظاهرا رفته بود سراغ انجمن های دیگه.
آنجلینا با وحشت روی جاروش بالا و پایین میرفت. حالا همگی تو پس زمینه سفید ایستاده بودن و این نشون میداد که کل انجمن به بوق عظمی رفته. ولی کسی مطمئن نبود که حالا میتونه از رو جاروش پیاده شه یا نه!
آرسینوس که به موقع خودش رو رسونده بود به بقیه، درحالیکه داشت حرکت سریع کتی روی منو رو نگاه میکرد، مثل غول غارنشین کله شو خاروند.
- حالا چیکار کنیم؟
آنجلینا با ترس و لرز گفت:
- بریم منو رو ازش بگیریم؟ولی خیلی ترسناک شده! من که میترسم برم جلو منو هم بلاک کنه!
- نه بابا نازه کتی!نگران نباش من مطمئنم همه چیز درست میشه!
بتمن کش و قوسی به خودش داد.
- مال ما که نیست بذار بلاک کنه! نوش جونش!
ترامپ در تایید حرف بتمن سری تکون داد. از وقتی کتی زده بود به کله ش اونم با شور و شعف مشغول فیلم گرفتن شده بود. خیال داشت ویدئو رو بعدا بذاره یوتویوب و با عنوان "لحظات بلاک یک سایت" شیر کنه. مطمئن بود کلی لایک نصیبش میشه و رکورد میشکنه و کلینتون گریه ش میگیره. بعد کنگره خفانتش رو به عنوان رییس جمهور تایید میکنه و میذاره دیوار مرزیش با مکزیک رو بکشه. حتی تصورش هم باعث میشد آب از لب و لوچه ترامپ سرریز کنه.
جیمز نگاهی سرسری به اطراف انداخت. بعد موهاشو به هم ریخت و خمیازه کشید.
- خب حالا چیکار کنیم؟
بقیه شونه ای به نشانه بی اطلاعی بالا انداختن. جیمز ادامه داد:
- من یه سایت خوب میشناسم که باز شده اگر دلتون خواست میتونیم بریم اونجا شناسه باز کنیم!
بقیه به فکر فرو رفتن. شاید بد نبود ایفای نقش تو یه سایت دیگه رو هم تجربه میکردن. جایی که کسی نبود قوانین من درآوردی به خوردشون بده!
در حینی که بقیه مشغول سبک و سنگین کردن موضوع بودن، دوربین زومش رو از روی این جماعت برداشت و روی کتی گرفت که کماکان مشغول دیلیت کردن باقی مونده سایت بود...
چند روز بعد چند وقتی بود که دیگه نشونه ای از سایت جادوگران روی هیچ جستجوگری نبود. هر وقت کسی اسم سایت رو سرچ میکرد با پیغام
"سایت مورد نظر یافت نشد"یا
"سرور ارور" رو به رو میشد. کسی نمیدونست چی به سر این سایت اومده که یه شبه از روی کل مرورگرها محو شده!
این خبر به زودی در کل دنیای مجازی و بین سایتای طرفدار هری پاتر پخش شد. با این همه هیچکس این موضوع رو نمیدونست، اما گریفیندوری ها و حتی خیلی از اعضای خود جادوگران، جزو هیچکس نبودن. اونا سریع رفته بودن توی یه سایت دیگه و ریشه دوونده بودن. اونا خیلی زرنگ بودن. اونا برای بقا هرکاری میکردن. حتی اگر اون کار، ساخت و پاخت و کنار اومدن با انواع غول ها و جان اسنوها و کوتوله ها باشه.
در نتیجه وقتی همه از ناپدید شدن جادوگران حرف میزدن، در اون لحظه گریفیندوری ها و بقیه در کنار سواحلی یخ زده و عجیب و غریب، همگی با مایوهای آسلامی که در واقع کاملا از پشم سیاه ساخته شده بود دراز کشیده بودن و داشتن زیر خورشیدی که رنگش آبی بود و به جای گرما، سرما از خودش منتشر میکرد، حموم آفتاب میگرفتن و برنزه میشدن! درسته. اونا میتونستن، پس انجام میدادن این کار رو!