بازتاب شعلهای نارنجی در چشمانش دیده مشد.نگاهش را به آتش دوخته بود و در فکر فرو رفته بود.با آنکه تنها نبود، جز جیز جیز آتش چیز دیگری شنیده نمیشد. گویا آنان میدانستند که برهم زدن تفکرات لرد چه مجازاتی بهمراه خود دارد.
در همین هنگام بود که صدایی شنیده شد.صدایی و بعد پدیدار شدن دو فرد با رداهایی بلند.فرد اول کمی چاق و شخص دوم بچه ای قد بلند.
لرد کمترین توجه ای به آنان نکرد.با نگاهش همچنان آتش را زیر نظر داشت.
مردی چاق به صندلی لرد نزدیک شد.دهانش را باز کرد ولی بعد با دیدن دستان لرد،که بمعنای سکوت بالا رفته بود صدایش را در گلو خفه کرد.
لرد که همچنان به آتش چشم دوخته بود با صدای آرام ولی بیروح گفت:
خب آلبوس سوروس.برام چی آوردی؟
پیتر تکانی بخود داد و دوباره ذهان باز کرد تا جواب بدهد ولی گوبا چیزی جلوی حرکتش را گرفت، طلسم لرد.
آلبوس قدمی بجلو آمد. به مرگخواران دور و برش نگاهی انداخت و شروع به جیر جیر کرد:
سرورم... من در جلسه بودم...البته اینو خودتون...اهم...آلبوس گفت برای امنیت بیشتر هاگواتز بهترین مرگ...یعنی محفلی ها رو میخواد بصورت مخفی...البته معلمین میدونن کجا ولی مخفی تو هاگوارتز بزاره و ...و...من یعنی اون نگفت...
ـ خاموش.یعنی تو حتی نتونستی بفهمی اون احمقا کجان؟؟؟شرم آوره.مرگ حق تو و ننگ وجود توه.
نگاهش را به مرگخوارانش دوخت و با صدای خشن ادامه داد:
البته لرد برای همه چیز نقشه داره.حتی برای این.خدا رو شکر اسلاگهورن هنوز تو اون مدرسه کار میکنه.بهتره یک سری بهش بزنیم...آلبوس حتمی جای محفلیا رو بهش گفته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ