هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵
#52

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
ناگهان از پشت اسنیپ صدایی بلند شد:
_ استو پیفای!
اسنیپ بیهوش شد و بر زمین افتاد.
نیک داد زد:
_ تویی مالدبر؟
مالدبر: آره. به گنج رسیدی؟ چی؟ اینا کین؟
نیک: شریکامن!
مالدبر: مگه فقط من و هدی شریکت نبودیم نامرد؟
هدویگ: بابا شریک چیه؟
مالدبر: هدی نکنه مادولین زدی؟ بابا گنج! اسنیپ!
نیک به مالدبر چشمکی میزند.
مالدبر:!هان! اینجوریاس! خوب، بریم! من از بوی روغن مو حالم به هم خورد!
5 شریک بیرون میروند و در شیب اواز میخوانند.
در همین حال____________*****#####//////>C<
جینا خود را از میله ها ازاد میکند.
جینا: سوری؟ کجایی؟ دزدا اومدن!
جینا اسنیپ را میبیند و کنار او زانو میزند.
جینا: اسنیپ؟ الو؟
اسنیپ: هومم؟ خیانت... نیکی!هدی!
جینا: آه! پس بهتره به پلیس زنگ بزنم.
اسنیپ:ن..نز...
جینا گوش نمیکند و به پلیس زنگ میزند....
در همین حال:
مالدبر: من میگم بریم فرانسه مونالیزا رو کش بریم.
لودو: بابا فرانسه چیه؟ بریم جزایر قناری شهوترانی!
نیک: اصلا! بریم بندر تجارت!؟
هدی: چی؟ پس سرقت چی شد؟
ناگهان:
پلیس: فریز!
مالدبر: بچه ها در ریم!
5 نفر در سیاهی شب گم میشودند....


I Was Runinig lose


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۴:۱۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
#51

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
جينا كه از شدت خشم سرخ شده بود فرياد زد: كـمـك...... كسي صداي منو نميشنوه؟ سورس مگه دستم بهت نرسه! منو اينجا با يه مشت دزد كودن تنها گذاشتي...
نيك: زياد سر-صدا نكن ها! ما تو گروهمون قرار بر قتل نداريم... پس مجبورمون نكن.
هدي: ببينم زن اسنيپ اينجا چيكار ميكنه؟ ما الان كجاييم؟ بابا بيايد زودتر بريم مغازه اسنيپ رو بزنيم.
و نگاهي به اطراف انداخت...
- ما كه الان تو مغازه اسنيپ هستيم! اينهمه سكه واسه چي ريخته اينجا؟؟ ببينم...

شپلخ!


در همين هنگام سايه اي كشيده بر روي زمين از سمت درب مغازه به داخل انبار افتاد...
- هيس.... يكي داره مياد. بس كه سر-صدا كرديد.
- آهاي. يكي كمك كنه! كـــمـــك!!
- اينقدر داد نزن... ادي اينو ساكت كن.
ادوارد كه در حال ريختن سكه ها از روي زمين به داخل شلوار خود بود(!) متوجه حرف نيك نشد.
- ادي ميگم برو يه چي بچپون دهن اون اينقدر سر-صدا نكنه...
- كـــمـــك، كي اونجاست؟ كمك كنيد.
سرعت حركت سايه بيشتر شد... نزديك و نزديك تر. تا اين كه چهره ي فردي دوان دوان، از تاريكي مغازه خارج شد و داخل نور كم سوي انبار گشت...
- خانم محترم چي شده؟
- اِ...، لودو تويي؟؟
- اِ...، سلام نيك. خوبي؟ دنبالت ميگشم. امشب جايي واسه خواب ندارم. راستي، اين خانومه چرا اينقدر داد و هوار ميكنه؟ چرا كمكش نميكنيد؟ مثل اين كه گير كرده... خانم اينا اينجان، بعد شما داد ميزني يكي كمك كنه؟؟ بـــــه، ادي هم كه اينجاست... چطور جني؟! ديشب خيلي حال دادي. امشب هم جا خالي داري؟ چه همه پول اينجا ريخته...
نيك: چقدر بلند حرف ميزني لودو، ميخواي همه رو جمع كني اينجا؟
- ببينم، اينجا چه خبره؟ بانك زديد؟
ادي: بالاتر از بانك، گنج زديم...
نيك: ادي تو نميتوني جلو زبونت رو بگيري؟؟
هدي در حالي كه نوكش رو به ديوار ميكوبيد: گير چه كسايي افتادم!! بابا ما مثلآ داريم سرقت ميكنيم. اين كارا چيه؟ بيايد بريم تا كسي نيومده.
لودو: سرقت؟
هدي: من گفتم سرقت؟؟ نه...
- بابا بيا منو نجات بده. ببين برو سورس رو خبر كن.
- نيك ميگي اينجا چه خبره يا...
...


لودو: حالا شد... حالا شديم چهار تا شريكِ موفق. يه گروه كامل . بابا نيكي تو كه ديگه منو ميشناختي كه من تسلط كامل بر جيب بري دارم!! چرا از اول واسه گروه منو خبر نكردي؟
هدي: ما از اين جور دزدي هاي ارزشي نميكنيم! ما جاهاي خفنز رو ميزنيم.
نيك: حالا بعد صحبت ميكنيم، لودو حالا برو دهن اون رو ببند تا تمام دياگون رو نكشونده اينجا.

در همين هنگام صدايي آشنا موجب شد كه چهار نفر با حركات نوسناي(به معني لرزش از روي ترس...! - كپي رايت باي ادي) به سمت صدا برگشتند...
- تو همينجور اينجا نشستي؟ چرا من رفتم خونه غذام آماده نبود؟؟
جينا ميخواست چيزي بگويد ولي اسنيپ اجازه نداد: هنوز هم كه نشستي! پاشو بريم غذاي من رو بده بخورم.
چهار نفر كه فهميدند اسنيپ متوجه آنان نشده به آرامي به سمت شومينه حركت كردند...
جينا جوري كه مو به تن اسنيپ سيخ شد، فرياد زد: مردك كودن! اينا دارن دار و ندارمون رو ميبرن... بعد تو سر من داد ميزني؟ مگه از اينجا نيام بيرون سورس!!!
اينجا بود كه چشم سورس به چهار سارق افتاد كه در نزديكي شومينه خشكشون زده بود...


-----------------------------------------------------------------------
خارج از رول:
آقا من از اين طريق درخواست عضويت در گروه "سارقان جوان" رو ميدم! (البته من با نيك صحبت كردم. نگيد يهو خودش رو آورد وسط داستان!)


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۸۵
#50

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
هدي:چه عجب ادوارد تو زود اومدي سر قرار..نيك بدو دير شد بايد بريم مغازه روغن سازي رو بزنيم
دو شريك:!
نيكي نگاهي به جن كثيف( ادوارد جك) انداخت. هر دو نيشخندي زدند و به بخت خوبشان درود فرستادند.
نيكي به سمت هدويگ رفت و دستي به سر و گوش( من كه گوشي نديدم) اين حيوان زبان بسته كشيد. با لحن مودبانه‌اي گفت:
خب عزيزم. آماده‌اي بريم؟ ادوارد بريم؟
ادوارد هم نيشخندي پنهان از هدويگ زد و با لحني تصنعي گفت:
آره. بريم. من آماده‌ام.

جينا كه از تقلا افتاده بود. با صدايي لرزان گفت:
هي جغد. هدويگ با توام. گول اينا رو نخور. اينا گنج رو پيدا كردن. ميخوان سر تو كلاه بزارن.( اشاره به كلاني و اسدي و فرج)

هدويگ كه از ديدن جينا يكه خورده بود، فقط شانه بالا انداخت. و از تعجب به جينا نگاه كرد.

جينا كه از شدت خشم سرخ شده بود فرياد زد:

ادامه دارد..........


----------------------------------------------------------


*****گروه سارقان جوان*****

در آينده از اين گروه بيشتر خواهيد شنيد.


ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲ ۱۷:۵۳:۰۵



Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۸۵
#49

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
هدي در درون شمينه قد راست كرد چوبدستيسش را بالا اورد و با غضب گفت:اوادا..
اما ناگهان چيز ه يا بهتره بگيم موجود خپل سنگيني روي سرش افتاد (كه از قضا او هم از دود كش وارد شده بود)و هدويك را نقش بر زمين كرد

نيك اول به شناس خود افرين گفت و بعد دو صد لعنت فرستاد

اين شريك سومي به نام جن كثيف بود هميشه بر سر قرار دير ميرسيد و اين دفعه با اين دير امدگي شانس بزرگي براي خود خرديه بود نيكي كه به كلي او را فراموش كرده بود اه از نهادش بر امد
ادوارد:هيچ نميدوستم مردم شمينه هاشونو اين قدر راحت و نرم ميسازن انگار از پر قو ساختم اينجا رو به چه قدر نرمو خوبه ..هاي
و خودش را روي بالشتك خپل نرمي كه ضرب سقوط او را گرفته بود جا به جا كرد
نيك كه توان حرف زدن نداشت و داشت به نفرين فرستادن بر شانسش ادامه ميداد سكوت اختيار كرد
اما طولي نكشيد كه شريك سوم به وجود شريك سوم در زير بدن مباركش پي برد اخر نوك طلايي اين پهلوان بالشتك نما ان چنان در پشت اين پهلوان پنبه بد قول فرو رفته بود كه چهره اش منقبض نمود(نمود در اينجا به معني گشته نه رساند)پس بالشتك مرم را رها كرد و خود را به نيكي و گنجش نمود(اينجا نمود به معناي رسانده)
ابتدا نگاه پرسش گرانه اي به كيف در دست نيكي انداخت و بعد كه گرد و خاك گرفته و داغان بود و بعد نگاهي به محتوايت داخلش كه از نيمه باز زيپ پيدا بود انداخت جواهرتي گرد مانند كه بي شك گاليون بودند همچوني ابي روان با حركات نوساني دست نيك تكان ميخوردند(حركات نوساني منظور همون لرزش دست از خشم و هول و ترسه)
دوش شريك نگاهي به هم انداختند و سپس به شريك ديگرشان
در اين ميان كسي با جينيا كه رد حال تقلا برايه ازاد سازي بود كاري نداشت
نيك:ميگم تو به همون فكر ميكني كه من دارم فكر ميكنم
جن كثيف:بله بيا دو تايي قسمت كنيم اين هدي هم معلوم نيست از اين خواب نازنين كي بلند بشه

پس به رسم زمانه دو شريك مشغول قسمت بندي كالا شدند البته هر كدام گه گداري دزدكي گاليوني از سه ديگري كم ميكردند وقتي قسمت بندي كالا تمام شد صدايي شبيه هو هوي جغد امد دو شريك با حركات نوساني(در بالا معنيش ذكر شده) برگشتند و هدي را هوشيار ديدند
هدي:چه عجب ادوارد تو زود اومدي سر قرار..نيك بدو دير شد بايد بريم مغازه روغن سازي رو بزنيم
دو شريك:!
_____________________________
خب موضوع از اين قراره كه بعد اون ضربه هدي حافظه كوتاه مدت اون شبشو از دست داده و برگشته به وقتي ككه تازه تصميم گرفتن اون مغازه رو بزنن ادامش بديد


روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۸۵
#48

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
نامردي در مرام ما نيست.
-----------------------------------------------------------
قافل ازینکه جینا بیدار شده و زاغ سیاهش را چوب میزند!
نيكي به صندوق طلاي خود نگاهي انداخت و در دل به هوش و ذكاوت خود آفرين گفت.
جينا كه از خواب بيدار شده بود و به صحنه نگاه ميكرد. ولي چه سود كه در بين نرده‌ها گير افتاده بود و مجال تكان خوردن نداشت.

نيكي به سمت جينا رفت. وقتي ديد كه اين زن بيدار است از تعجب نفس بند آمد.

با زيركي تمام نيشخندي زد و رو به جينا گفت:
ديدي جينا. چطور سندها رو از هدويگ گرفتم و با كمكش اين گنج رو پيدا كردم و در آخر هم دست به سرش كردم بره؟

حالا همينجا منتظر مينشينيم تا صبح سوروس بياد و با هم اين گنج رو تقسيم كنيم.

جينا نيم نگاهي از روي خشم به نيكي انداخت و گفت:
آره جون خودت. تو گفتي و من باور كردم.
در همين حين دود سياه و غليظي از راه دود كش وارد مغازه شد و همه جا رو فرا گرفت.

نيكي در وراي اين دود سياه چهره برافروخته هدويگ رو ديد كه با خشم و غضب به او نگاه ميكرد.




Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۸۵
#47

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
هدی متوجه جینا میشود.
هدی:
نیک: نترس! نمیبینی خوابه؟ و چوبش را سمت او میگیرد.
جینا تکان نمیخورد.
هدی: چقد این اسنیپ بی غیرته!
نیک: هه هه! میشناسمش دیگه! جا بهتر برای دزدی؟
هدی: راستی اینجا چی داره؟
نیک: روغن مو!
هدی:
نیک: مگه چیه؟ بازار روغن مو از وقتی تخم کچلی افتاده بین مردم رونق گرفته!
هدی: خو آخه مرد حسابی کدوم شرخری میاد روغن مو از کجا بخره؟
نیک: حالا تو بدزد بقیش با من! من آبم بدزدم آب میکنم.
هدی: خیله خوب. مشغول شیم.
هدی و نیک به کمک هم جعبه ها را جمع و به یک جای دیگه منتقل میکنند.
نیک: خیله خوب تو برو بخواب من تا صب دم در وایمیستم تا اسنیپ بیاد شکش از من برطرف شه!
هدی: خیله خوب. نپیچونیمها!
نیک: تو چی؟
هدی: هیچ! خدافظ
هدی پرواز مییند و میرود.
نیک با خو: ههه! جغدینه نفهم! اسنیپ نفهمید که ای نقشه رو از سند کش رفتم! روغن فروش بی عرضه! حالا! گنج من! مال خودمی! حالا هم اون جغد دسگیر میشه هم من پولدار!
نیک روی زمین جایی که قبلا جعبه ها بود مینشیند و قسمتی از زمرین را میکند تا به صندوقی میرسد...
نیک: و ای گنج من! تو مال منی! تصویر کوچک شده
قافل ازینکه جینا بیدار شده و زاغ سیاهش را چوب میزند!
____________
خدایا ناظر ندیدم رفیق باز نباشه!(البته بلا نسبت بینز عزیز، استاد ما!)



در مورد این قضیه باید بگم هدویگ به من گوشزد کرد هر دو پست رو بخونم و هر کدوم ارزشی بود پاک کنم من هم دیدم واقعا پست ارزشی زده بودی ولی پاکش نکردم و گفتم از پست هدویگ ادامه بدن اگر هدویگ هم پست ارزشی بزنه همینطور خواهد شد


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱ ۱۵:۴۶:۱۶

I Was Runinig lose


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۸۵
#46

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
ايول هدي جون. خوشم اومد. باحال نوشتي
-----------------------------------------------------------------
جغد و شریک ، به سمت انبار رفتنتد ... غافل از اینکه زنی تنها ، زنی خسته ، اونجا به انتظار نشسته ... پشت این درهای بسته ... منتظر کی هسته ؟!؟!

جغد پهلوان به نيك قهرمان نيم نگاهي انداخت و در دل به خودش براي انتخاب شريك لعنت فرستاد.

نيكي(پلنگ) نيز در اطراف بدنبال هدويگ بود غافل از اينكه اين موجود پهلوان مسلك در كنارش با رنگي به رنگ عشق ايستاده بود و به روبرو مينگريست.

نيكي در تاريكي دستي دراز كرد و بر گردن هدي فرود آورد.

-آخ. هووووويي. داري چيكار ميكني مرتيكه؟

- شرمنده. حواسم نبود. داشتم دنبالت ميگشتم. در دل( )

هدي به سمت در ورودي انبار قدم برداشت و آهسته در را باز كرد.

نيكي با گفتن كلمه لوموس چوب خود را روشن و آتش صورت خود را خاموش نمود. هدي با ترس وارد انبار شد. به اطراف نگريست.( ديد يك جغد قويتر از انسان است. بنابراين به روشنايي احتياجي ندارد.).

انباري مملو از روغنهاي موي سوروس با آرم بزرگ سوروس اسنيپ


ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱ ۱۰:۵۵:۵۲



Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۵:۵۳ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۸۵
#45

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
به ناظر : مجبورم پست مالدبر رو به دلیل شهید کردن سوژه نادیده بگیرم ! ... به انتخاب خودت یا پست منو پاک کن یا اونو

================

شب هنگام ، شب شده بود ! ... هوا تاریک بود و صدای هوهوی جغدها ، آسایش را از درختان سبز بهاری ، که در فصل پاییز می درخشیدند می گرفت !(فضا سازی در راستای فضا سازی !)
اما در کوچه پس کوچه های دیاگون ، یک مرد و یک جغد ، یک قهرمان و یک پهلوان ، یک بی کله و یک نوک طلا ، طی طریق می کردند و در حالی که نقابهاشان را بر چهره می کشیدند ، نیشخندی برلب داشتند و فکر پولهای این همه روغن موی چرب و چیلی آنها را لحظه ای آرام نمی گذاشت !

و بدین سان طی طریق را نمودند تا مغازه سوروس و شرکا !
در مغازه قفل بود ... به همین دلیل بیکله ، آن مرد قهرمان ، برای نوک طلا ، این جغد قهرمان ، قلاب گرفت تا به روی سقف مغازه برود و به دودکش برسد ... ولی جغد ، آه از نهادش بلند شد و بر بختش و شعور شریکش ، لعنتی فرستاد و خود پرواز نمود و خود را به دودکش نمود (به معنای رساند !) !

جغد سفید از دودکش وارد شد ... چند لحظه بعد ، جغدی سیاه از آنسر کانال خارج شد و از راه شومینه وارد مغازه شد !
به سان ضرب المثل :
- ما خودمون کلاغو رنگ می کنیم جای قناری می دیم به ملت !

جغد وارد شد و در را برای شریک نیز باز نمود ... شریک اول نگاهی به اطراف انداخت و بعد نقابش را محکم نمود و خودش رو به هدویگ نمود (به معنای مذکور در چند خط قبل !) !

جغد و شریک ، به سمت انبار رفتنتد ... غافل از اینکه زنی تنها ، زنی خسته ، اونجا به انتظار نشسته ... پشت این درهای بسته ... منتظر کی هسته ؟!؟!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱ ۵:۵۵:۵۰



Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۵
#44

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
شب هنگام...
مالدبر به درون می آید.
مالدبر به چوبش: لوموس!
چوب روشن میشود و مالدبر تمام مغازه را نگاه میکند که یه وقت آدم توش نباشد. اما انبار را نگاه نمیکند.
مالدبر سرش را بیرون میبرد: هی! پیست ههووو! بکس اینجا خالیه.ب
رین.
ناگهان یک جماعت خمار مادولین به دست میریزند توی مغازه.
مالدبر: خوب بچه ها! شما نئشه شین من بیرون نگهبانی میدم(توضیح اینکه بنده خودم معتاد به مادولین نیستم)
1000 نفر مینشینند و مادولین میزنند.
بوی مادولین به انبار میرود و جینا را خمار میکند....
جینا: منم میخوام! کمک! منم میخوام!
آنی مونی: هی ژوشف بفر بیبی خانوم شی میگه؟
جوزف: کی حالشو داره؟
جیغهای جینا از خماری زیاد میشود.
لوسیوس: بابا یک لوتی بره بینه شی میگه مامورا ریختن!
مالدبر به درون می آید: کیه؟ اینجا که خالی بود
به انبار میرود و جینا را میبیند.
او را باز میکند و به زور بیرون می آورد.
جینا: منم خمارم! مادولین!مادولین!
مالدبر: بیا سگ خور! فقط جی جیغ نکن. بچه ها مواظب این باشین من بیرونم.
جینا مینشیند و مشغول مادولین زدن میشود....




به دلیل ارزشی بودن بیش از حد این پست اونو نادیده بگیرید و از پست هدویگ ادامه بدید و این پست باقی میمونه تا فرق بین پست ارزشی و غیر ارزشی مشخص بشه


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱ ۱۰:۲۷:۰۶

I Was Runinig lose


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۳:۵۴ یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۵
#43

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
اسنیپ یک نگاهی به دستهای نیکلاس انداخت و سریع سندهارو از دستش گرفت و گذاشت توی جیب بغل کتش!

اسنیپ: خب مرسی!جینا خانم بلندشو بریم خونه بچه ها منتظرن از گشنگی مردنا!
نیک: حقم چی می شه؟
اسنیپ: هان چی می گی؟ حق چی چیه آقا برو بیرون می خوام در مغازه رو ببندم!جینااااا بجنب!
نیک: می گم حقم پس چی شد!؟
اسنیپ: اصلا چی می گی؟ جینا توکه لباس تنت بود پس چرا نمی یای بریم!

نیک که دید این اسنیپ بدجور داره خودش رو می زنه کوچه ی هری چپ!بی خیال هرچی حق و حقوقش می شه و راهشو می کشه و می ره!تا از در مغازه پاشو می زاره بیرون یک خنجر روی گردنش قرار می گیره!

نیک: منو نکش!
هدویگ: هوووو آروم یکم گریه نکن!نامرد مچ ظریف مریف منو می گیری؟ هان؟
در حال حرف زدن ,هدویگ نیک رو به کوچه ی بغلی مغازه می بره!
نیک: بابا غلط کردم این خنجرو بکش کنار!
هدویگ: نه خیر تو باعث شدی من بی پول بشم من داشتم کاسبی می کردم تو... تو...
نیک: هوووی بابا آروم تر!همین الانه جینا بیاد با اون جاروش بزنه دوتامونو له کنه!
هدویگ: همش تاخصیر تو بود دیگه حالا بیا, نه مغازه فروخته شد نه من تونستم کاری بکنم و پولی در بیارم!ای نقشه بر آب کن!
نیک: هان؟ بی خیال می تونیم یک کاسبی جدید راه بندازیم!×
هدویگ: هان چی بوگو!هووووووو
نیک: می تونیم شبانه هرچی روغنه بدزدیم!
هدویگ: ایول ولی از چه راهی؟
نیک: بابا ای کیو از راه کانال کولر دیگه!کار خوده خودته!
هدویگ: ایول هستم!
888888888888888888888888888888
داخل مغازه
اسنیپ روی یک صندلی نشسته و داد می زنه: جینا بجنب از توی اون انباری در بیا!
جینا: هووووهی هوووو هیم مووووووووووووو
اسنیپ: نمی شنوم بیشتر توضیح بده!
جینا: (تو دلش: بابا ای کیو سرم لای نرده ها ی انبار گیر کرده مردک!خدا...)
اسنیپ: ها نیا جینا جون هر وقت خواستی بیا خونه ,من رفتم!
و جینا با مشقت آن روز را به شب رساند
شب هنگام...


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.