جينا كه از شدت خشم سرخ شده بود فرياد زد: كـمـك...... كسي صداي منو نميشنوه؟ سورس مگه دستم بهت نرسه! منو اينجا با يه مشت دزد كودن تنها گذاشتي...
نيك: زياد سر-صدا نكن ها! ما تو گروهمون قرار بر قتل نداريم... پس مجبورمون نكن.
هدي: ببينم زن اسنيپ اينجا چيكار ميكنه؟ ما الان كجاييم؟ بابا بيايد زودتر بريم مغازه اسنيپ رو بزنيم.
و نگاهي به اطراف انداخت...
- ما كه الان تو مغازه اسنيپ هستيم! اينهمه سكه واسه چي ريخته اينجا؟؟ ببينم...
شپلخ!
در همين هنگام سايه اي كشيده بر روي زمين از سمت درب مغازه به داخل انبار افتاد...
- هيس.... يكي داره مياد. بس كه سر-صدا كرديد.
- آهاي. يكي كمك كنه! كـــمـــك!!
- اينقدر داد نزن... ادي اينو ساكت كن.
ادوارد كه در حال ريختن سكه ها از روي زمين به داخل شلوار خود بود(!) متوجه حرف نيك نشد.
- ادي ميگم برو يه چي بچپون دهن اون اينقدر سر-صدا نكنه...
- كـــمـــك، كي اونجاست؟ كمك كنيد.
سرعت حركت سايه بيشتر شد... نزديك و نزديك تر. تا اين كه چهره ي فردي دوان دوان، از تاريكي مغازه خارج شد و داخل نور كم سوي انبار گشت...
- خانم محترم چي شده؟
- اِ...، لودو تويي؟؟
- اِ...، سلام نيك. خوبي؟ دنبالت ميگشم. امشب جايي واسه خواب ندارم. راستي، اين خانومه چرا اينقدر داد و هوار ميكنه؟ چرا كمكش نميكنيد؟ مثل اين كه گير كرده... خانم اينا اينجان، بعد شما داد ميزني يكي كمك كنه؟؟ بـــــه، ادي هم كه اينجاست... چطور جني؟! ديشب خيلي حال دادي. امشب هم جا خالي داري؟
چه همه پول اينجا ريخته...
نيك: چقدر بلند حرف ميزني لودو، ميخواي همه رو جمع كني اينجا؟
- ببينم، اينجا چه خبره؟ بانك زديد؟
ادي: بالاتر از بانك، گنج زديم...
نيك: ادي تو نميتوني جلو زبونت رو بگيري؟؟
هدي در حالي كه نوكش رو به ديوار ميكوبيد: گير چه كسايي افتادم!! بابا ما مثلآ داريم سرقت ميكنيم. اين كارا چيه؟ بيايد بريم تا كسي نيومده.
لودو: سرقت؟
هدي: من گفتم سرقت؟؟ نه...
- بابا بيا منو نجات بده. ببين برو سورس رو خبر كن.
- نيك ميگي اينجا چه خبره يا...
...
لودو: حالا شد... حالا شديم چهار تا شريكِ موفق. يه گروه كامل
. بابا نيكي تو كه ديگه منو ميشناختي كه من تسلط كامل بر جيب بري دارم!! چرا از اول واسه گروه منو خبر نكردي؟
هدي: ما از اين جور دزدي هاي ارزشي نميكنيم! ما جاهاي خفنز رو ميزنيم.
نيك: حالا بعد صحبت ميكنيم، لودو حالا برو دهن اون رو ببند تا تمام دياگون رو نكشونده اينجا.
در همين هنگام صدايي آشنا موجب شد كه چهار نفر با حركات نوسناي(به معني لرزش از روي ترس...! - كپي رايت باي ادي) به سمت صدا برگشتند...
-
تو همينجور اينجا نشستي؟ چرا من رفتم خونه غذام آماده نبود؟؟
جينا ميخواست چيزي بگويد ولي اسنيپ اجازه نداد: هنوز هم كه نشستي! پاشو بريم غذاي من رو بده بخورم.
چهار نفر كه فهميدند اسنيپ متوجه آنان نشده به آرامي به سمت شومينه حركت كردند...
جينا جوري كه مو به تن اسنيپ سيخ شد، فرياد زد: مردك كودن! اينا دارن دار و ندارمون رو ميبرن... بعد تو سر من داد ميزني؟ مگه از اينجا نيام بيرون سورس!!!
اينجا بود كه چشم سورس به چهار سارق افتاد كه در نزديكي شومينه خشكشون زده بود...
-----------------------------------------------------------------------
خارج از رول:
آقا من از اين طريق درخواست عضويت در گروه "سارقان جوان" رو ميدم! (البته من با نيك صحبت كردم. نگيد يهو خودش رو آورد وسط داستان!)