هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۹:۱۰ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶
#35

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
سوِژه جدید
آخه از پست آخری که در این تاپیک زده شده 1 ماه و دو سه روز میگذره واسه همین گفتم یک سوِِژه جدید بدم!

-------------------------------------------------------------------------------
ساعت نه صبح ... در باغ وحش
آفتاب همچون گوهری زرد رنگ در آسمان می درخشید.
ابر ها گویی با کمک باد می رقصیدند و صورت کسانی را که در حال راه رفتن بودند نوازش می کردند.
در باغ وحش جادویی و مشهور ریون کلاو مرد قد کوتاه و خپلی در حالیکه شلاق براق را از دسته ی چوب در هوا تکان می داد با خشونت هر چه تمام تر آن را به دیواره ی قفسه ی جن مفلوکی کوباند که با افسرده گی سینه غم در بغل گرفته بود و چشمان مشتاقانی رو که به باغ وحش میومدن رو نا امید میکرد.
مرد خپل چاق غرید : جن مفلوک ... سریع پاو و خودتو به مردم نشون بده! من الکی به شما غذا نمیدم!
کریچر که گویا دیگر تحملش طاق شده بود با صدای اندوهگین خود به دیوار پرید و با حرکتی که خود نیز تصور آن را نداشت یقه نگهبان باغ وحش رو گرفت!
ـ من کریچرم ... بابات که نیستم اینجوری با من رفتار می کنی! حرف دهنتم بفهم همینشم که الان بین جادوگرا واستادی به لطف منه تصویر کوچک شده
نگهبان نیز عصبانیت بیشتر خود را بروز داد و با خشم دست کوچک کریچر را از لباسش کند و شلاقش را به بالا برد...

در آن طرف باغ وحش
مک بون در حالی که تکنو می زد ( به این صورت : تصویر کوچک شده ) یک نگاهی به ساحره ای که با تعجب به وی نگاه می کرد نزدیک شد . لبانش را غنچه کرد و سپس گفت : کاری از من بر میاد؟
ساحره : جییییییییییغ چخه پدر صلواتی!
و با کیفش محکم تو سر عنکبوت بیچاره می کوباند جیغی ار سر وحشت می کشید.
در همین اثنا و گیر و بیر بود که ناگهان در عظیم و بزرگ باغ وحش باز شد و همان مردی که شلاق را در دست داشت با افساری چرمین که بر گردن جانوری عظیم الجثه و قهوه ای رنگ آویخته شده بود در آستانه در ظاهر شد.
چشمان قرمز عنکبوت تمام باغ وحش را می پایید.
تمامی نگاه به چه حیوانات و چه آدم ها به تازه وارد دوخته شده بود.
مرد نگهبان بی توجه به بار سنگین نگاه ها بدون هیچ حرفی قدم پیش گذاشت و به طرف قفص مک بون حرکت کرد.
مکب بون که متوجه آمدن نگهبان شده بود سعی کرد مظلومانه ترین نگاه را به خود بگیرد : تصویر کوچک شده به خدا آقا خود اون زنه می خواست به ما شماره بده
ولی در کمال تعجب مک بون نگهبان در قفس را باز کرد و عنکبوت عظیم الجثه را که حد اقل دو برابر مک بود در قفس گذاشت و لبخند پهن و موذی ای به مک بون زد و گفت : با هم قطار جدیدت یعنی آراگوگ خوش بگذره
سپس با قدم های طویل از قفس خارج شد و در را پشت سرش قفل کرد.
آراگوگ به محض دیدن مک بون : تصویر کوچک شده
مک بون : تصویر کوچک شده


وقتی �


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۶
#34

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
گیلدی ظاهر می شه؟

راجر:کوفت!من عقده ای شدم راه نداره!من عقده ای شدم!هیشکی منو دوست نداره!آمدی اما حالا چرا؟

گیلدی: یکی به من بگه اینجا چه خبره!

راجر که حالا قدرت مدیریتی داره!: برو از اینجا بیرون تا یه چیزی بهت نگفتم!

گیلدی:ها!

در اون ور باغ وحش!

صدای دامبل و دیمبول بچه های ریون کل باغ وحش رو گرفته!و انگار صدا از توی خونه ی وینکی و کریچر می یاد!

ناگهان وینکی سرشو از دورنما می یاره جلوی نویسنده!:بوقی آیا ما حیوونیم که خونمونو انداختی توی باغ وحش!؟

فلور:اهه به من چه که رولینگ نگفته جن خونگیا کجا می خوابن!تازه باغ وحش به این قشنگی!این همه جک و جونور!

ناگهان وینکی فلور رو از اون بالای منبر می کشه پایین و می ندازه بین بچه که در حال پایکوبی هستن!

ملتم بی توجه به اینکه بشری در زیرپاهایشهان در حال له شدنه به پایکوبی ادامه می دن!

فلور:آی کمک!کمک!کمممممممممممممممممممممممک!

راجر که در دور نمایی دیگر داره با گیلدی سره اینکه چرا دیر امده بحث می کنه صدای فلور نازنین مامانی و خوشگل رو می شنوه (چقدر تعریف!!!!!!!ایول!)و همه چی رو فراموش می کنه و می یاد که فلور رو نجات بده!

در اون ور باغ وحش!

تولد تولد تولدت مبارک!الکسی ملوسی تولدت مبارک!
و در کنار خونه ی وینکی و کاچار یک عدد دی جی دیده می شه به نام دی جی گل*!با انواع و اقسام آهنگهای ایرانی از قرون وسطا تا سال 2007 میلادی!

الکسی هم اون وسط داره ذوق مرگیده می شه!و داره با آوی هیپ هاپ(درست گفتم؟؟؟؟؟؟)می رقصه!بقیه پسرا هم چه می دونم از این رقصهای جدیدا که اسمشون بلد نیستم می رقصیدن!
فلورم که داره له می شه!و از این رقصهای ملت ریونی چندین شاخ در اورده!

راجر از راه می رسه و دهنش سه متر باز می مونه!

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
دی جی گل:هوم اونایی که دیشب کنفرانس تولد الکسی بودن خبر دارن!ما یه دی جی داشتیم توپ!که برای ازدواج من و بقیه دوستان از حالا رزرو شده!

اگه ادامه ندین منم مثل آنیت می زارم می رم نه منظورم اینکه دیگه رول نمی زنم!

ملت:تو یکی دیگه واقعا عمرا!


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۰ ۲۰:۵۵:۳۰

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
#33

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۳۵:۵۹ پنجشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
ریونکلاو
پیام: 1220
آفلاین
همون حدودا! وسط باغ!:

در قسمت درخواست كمك! فرياد خررررره و راجر با هم به كريچر مي‌رسه و به دليل اينكه كريچر جني بيش نيست! هنگ مي‌كنه!!

كريچر:

در آشپزخانه‌ی هاگوارتز
وینکی به دلایلی!!! (حتما باید بدونی؟ ) در دماغ کریچر میکروفون مخفی کار گذاشته بود که بفهمه....! (تو رو چه به زندگی خصوصیه مردم!) که این دو تا صدا رو می‌شنوه!
وینکی: واااااای دابی بیا کارا رو تموم کن، باز این خرابکاری کرده، برم جمش کنم مادر!

در کنار کریچر:
وینکی: خب ده بیست ... (بقیه‌ش چی بود؟)
نهایتا یکی از پاسخا رو انتخاب می‌کنه و البته کاملا تصادفی و با احتمال برابر (کتاب ریاضیات گستته فصل آخر) میفته به راجر! که البته اصلا مدیر بودن دلیل انتخاب نبود

کنار راجر:
ویییییینگ!!*
راجر: ها؟ کی بود چی بود؟ زنگ عجیبی‌ست، از همونا که وقتی بل جوون بود می‌زاشت!
اسکاور: گوشیه
راجر: ها؟ آها گوشیه! خب من که گوشی ندارم!
اسکاور: ای خاک بر سر....
راجر:
اسکاور: !
و گوشیه خودش رو تقدیم می‌کنه
راجر: الو؟ سلام من راجرم! شما خوش‌وقتی که با من تماس گرفتی! ای‌اس‌ال پلیز
وینکی پشت خط: الو!؟ زنگ زدم بگم کریچرو اشتباه گرفتی خدافظ!

وسط باغ کنار کریچر
وینکی: ها آخیش
و با ملاقه؟ ملاغه؟ الاغه؟ کیه بالاخره! می‌زنه تو سر کریچ چون الان فقط یه تماس تلفنی مونده!
کریچ: (حتما باید یه چیزی بگه؟)
وینکی: بیا برو این تماس رو پیگیری کن! من می‌رم آشپزخونه! بعدش بیا اونجا سبزیا رو بدم بری با بقیه پاک کنی!
و غیب می‌شه!
کریچر: ها اوکی باشه! مشخصات اون یکی تماس چیه؟
(بلیسیما وسط باغ غش کرده! احتیاج به تنفس مصنوعی!)
گیلدی از آسمون میفته پایین: کی منو صدا زد!


ادامه دارد؟
* (در ریون یعنی زنگی که توسط وینکی زده می‌شه کییییییینگ برا کریچره! دایییینیگ! برا دابی! فهمیدی؟

ها اینو ادامه بدین دیگه بابا! عقده‌ای شدم! :تبر!!!:


ویرایش شده توسط [fa]راجر دیویس[/fa][en]Roger Davies[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۵ ۲۲:۱۰:۲۲

!


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
#32

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۳۵:۵۹ پنجشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
ریونکلاو
پیام: 1220
آفلاین
ناگهان یک چکش از دور دستها پرتاپ می شه رو سر هری و دیگه ایندفعه واقعا هری نقش زمین می شه!

(ميگما فلور! كد همر دو نقطه hammer دو نقطه هستش!) راحت‌تره تا بياي يه ساعت دنبالش بگرديا !!


اون طرف باغ!:
خررررررره: هنوز دنباله آبميوه‌س براش بميرم!

بليسيما هنوز غش كرده!
خررررررره: خب حالا چي كار كنم!؟ اينو چطوري بهوش بيارم!!

به خاطر حس انسان دوستي كه داشته دنبال از اين (از من بپرسيد) ها مي‌گرده كه يه كاري براي بليسيما انجام بده! (از اون جايي كه اينجا ريونه و هيچي سر جاش نيست...:)
خرررررره: راهنما!!
بيب بيب بيب بيب!
هويجوري يه نوشته از آسمون ظاهر مي‌شه!
در صورتي كه شخصي در باغ وحش غش كرده و شما خررررري بيش نيستيد با فرياد كريچر رو صدا بزنيد!!!
خررررررره: ها؟ اوكي! كريـــــــــچر!


همون حدودا! اين طرف باغ!:
اسكاور با دستمال بهوش (عكس بيهوش!) كننده‌ش سعي مي‌كرده هري رو بهوش بياره!

- نمي‌شه! معلوم نيست چرا! من با اين دستماله آلبوس رو بعد از مرگش بهوش آوردم كه شخصيتم تاييد شه! معلوم نيست چرا نمي‌شه!

راجر: هوووم! فكر كنم به خاطر فشار عصبي ناشي از فقدان عشق مامانش باشه كه باعث شده زنده بمونه! تو الان با يه نمونه‌ي نادر سروكار داري!

اسكاور: ها راست مي‌گي! خب الان چي كار كنيم؟

راجر: مي‌گم سوابقش رو ببينيم شايد يه دو سه تا عشق توش پيدا كرديم كه به‌درد بخوره!!×

اسكاور: حالا سوابقش رو از كجا بياريم؟
راجر: كريـــــــــچر!!!!!!

همون حدودا! وسط باغ!:

در قسمت درخواست كمك! فرياد خررررره و راجر با هم به كريچر مي‌رسه و به دليل اينكه كريچر جني بيش نيست! هنگ مي‌كنه!!

كريچر:

------------------------------
اينم يه پست پسامدرن! هركي فهميد بگه!
× آخه با سوژه‌ي هري مي‌شه به كيس ربطش نداد؟

اين نهضت ادامه دارد؟
جون من ادامه بدين يه داستان بالاخره به يه جا برسه!!


!


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵
#31

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
هری که چشمم روی نوک ققی قفل شده تا ببینه اسم کیو می گه!

ققی:به جز!
هری: به جز؟
ققی: به جز ادی!(یک گوشی از توی پراش در می یاره و زنگ می زنه!)ادی بیا پیش قفس من هری اینجاست می خواد پناهنده بشه!

هری که اصلا نفهمید یک لحظه چی شد و همه ی این اتفاقات و حرفها در حد سرعت نور بود ییهو کپ می کنه و می یفته رو زمین!اما قبل از افتادن منو رو از توی جیبش در می یاره و بدون تردید روی دکمه ی بلاک فشار می ده!

ققی: نهههههههههههههههه!
و مانند رنگهای درهم پیچ می خوره و یکدفعه غیب می شه!

حالا هری می یفته زمین!(همر همر همر!من همرمو می خوام !همر همر همر!)

ناگهان یک چکش از دور دستها پرتاپ می شه رو سر هری و دیگه ایندفعه واقعا هری نقش زمین می شه!

***************************************
الک ممنون از این همه توصیه!من حالا دو نقطه دی هستم جانم


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ شنبه ۷ بهمن ۱۳۸۵
#30

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
در همون موقع پشت دیوار:
خر خوشگل و ملوس(!) روی زمین چمباتمه زده و سمش رو گذاشته زیر چونش، تا اونی که همیشه دنبالش بوده، براش آبمیوه بیاره!!
_ عرررر !
در همین زمان بلیسیما به خر می رسه!
-آ خره، آقا خره! این کار از تو نوبره ! چیه که عر عر می کنی، گوش همه رو کر می کنی؟! بار زیادی بردی؟! یونجه زیادی خوردی؟!
در همون زمان یک جن(کریچ) می پره جلو آنیت!:
-حسنک خر که زبون نداره،واسه ت دلیل بیاره!
کارگردان در حالی که یه پس گردنی به نویسنده می زنه:
-تو خجالت نمی کشی؟! نه! من می خوام بدونم تو شرم نمی کنی؟! اینجا مگه سالن آمفی تئاتر مهد کودکتونه که دیالوگای حسن کچلو ردیف می کنی ؟! بلد نیستی رول بنویسی چرا شعرای مهدکودکتو تو پاچه ی مردم می کنی؟! یالا گمشو برو بیرون!
نویسنده: ها؟! نه خب!! ببین اون تیکه ای که حسن کچل به خره این دیالوگا رو میگه کاملا وصف حال این صحنه س!! قشنگ توصیف می کنه!! بعدشم من خیلی علاقه ی خاصی به این نمایش نامه دارم همیشه توش نقش اون دختر بدبجنس پررو بی ادبه رو بازی می کردم ! آرزو به دلم موند یه دفه نقش چل گیسو بازی کنم اما همیشه نقششو می دادن به اون سپیده ی ایکبیری اه اه اه خپل گنده ی بی خاصیت عین بشکه میموند؛ زاقارت! از اولشم حتی تو نمایشنامه ها هم به من شوور نمی دادن! به من چه که من همیشه تو نمایشنامه های مهدکودک و مدرسه نقش منفی داشتم؟! من نازیو طلاق نمیدم!!
و به دلیل عقده های دوران کودکی های های گریه سر میدهد!
کارگردان یک قفای دیگه به نویسنده می زنه تا دیگه عقده های کودکیشو سر رول مردم خالی نکنه!
-ضبط میشه...سه...ایکی...وان!
بلیسیما:سلام هانی!
خره یه شیهه ی مادیان صفت می کشه و یالاشو میریزه رو شونه ش و:
بلیسیما: تو شوور منو ندیدی؟!
خر: وا!... من چه میدونم خوااااااهر؟! من فعلا منتظر نامزد خودمم!!
بلیسیما: هر هر هر کر کر کر(کپی رایت بای فنگول بلا!) !! نامزدت کدوم خریه ؟!
خره:هووووووووووو!! درست صبت کن خانوم! نامزدم خیلی هم جیگره ...اییییییش! به صد تا مک هم میارزه!
بلیسیما: موفق باشی تو هم!! گیر عجب خری افتادیما!!
و اون خر هم که ازین توصیفات به وجد اومده یک لیس بلند بالا به صورت بلیسیما می زنه و روی سر و صورت بلیسیما رو مایعی مانند سفیده ی خام تخم مرغ فرا می گیره!(نکته: برداشت بد نکنین جون مادرتون !! تف خره س!!! هیچی نیست !! فقط تف خره !! تف خر مشکل اخلاقی نداره!! به جون مادرم!! برم زیر تریلی اگه خالی ببندم!!! این تفه خره!!! تف!!! میگم تف خره دیگه! عجب خریه ها! تف! تف!!! تف خر!!«نکته:این توضیحات رو برای جلوگیری از هرگونه برداشت بد از طرف ذهن های پاک و معصومی که به ناگاه این جور موارد براشون تداعی میشه، و تقصیر میزان انحراف اونا هم نیست، تقصیر بنده س!!، گفتم!»)
و بلیسیما غش می کنه!
__________
کمی آن سو تر... هری در جوار ققی!
ققی: ها؟ چیه هری؟! مشکوک می زنی؟! نکنه با کوئیرل دعوات شده؟!
هری:برو بابا تو هم!!! می دونی چی شده؟!
و ققی با حالت «نه ! من اصلا نمی دونم چی شده!» و نگاهی پرسش گر به هری نگاه میکنه!!
هری:ققی دستم به دامنت !! فدای پرای نارنجی دختر کشت بشم!! ادی دنبالمه!! ققی جاااااااااااان مادرت منو نجات بده !! این منو با خاک یکسان می کنه!!!عهه عهه عهه!
ققی: اتفاقا ادی خیلی بچه ی ماهیه !! اتفاقا همراهشم دارم بذار بهش زنگ بزنم بگم داری دنبالش می گردی...
هری: ققـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی !! نه!! جون ماااااااااادرت نه!!! هر کاری بگی می کنم!! هر کاری!!
ققی:هر کاری؟!
هری در حالی که اخم می کنه: البته به جز سی پنل و منو!!
ققی:باشه....متاسفم رفیق!! الو.... ادی جورابشور؟!
هری موبایل ققی رو میگیره پرت می کنه شونصد متر اون طرف تر: نــــــــــــــــــــــــه!! غلط کردم!!! چیز خوردم!!( «ببین! منظور چیز نیست! منظور چیزه!! البته باز هم اگه شما بد برداشت کردین تقصیر خودتون نیست که!! تقصیر منه! بوق بر من! این چیز اون چیز نیست! چیزه!») اصلا من کناره گیری می کنم تو بیا جای من بشو وبمستر اصلی!! اصلا شناسه ی من دربست مال تو!!! فقط خواااااااااهش می کنم منو یه جایی قایمم کن!!!!!!
ققی:هووووووووووم!! ببینم چیکار می تونم بکنم!! برای این امور پناهندگی و اینا یه نفر بیشتر نمی تونه کمکمون کنه !! و اون کسی نیست به جز.........
ادامه دارد؟!
__________
پ.ن:ببخشید بد شد دیگه......خیلی وقت بود رول نزده بودم!!!!!!!!!!! فقط یه نکته: می تونین یه کاری کنین که بلیسیما و ادی به نامزد های خویشتن و دو شلواره بودن هری پی ببرن، و بینشون یه رقابتی ایجاد بشه، یا مثلا با نمید و چو دست به یکی کنن حال اینو بگیرن! می تونین هم خیلی ریلکس از جلوی این قضیه رد بشین ، می تونین هم با حالت دو نقطه دی به بنده نگاه کنید و هیچ حرکت خاصی انجام ندین!
پ.ن2:توجه کنید هیچ لزومی نداره که خودتون رو حتما وارد رول بکنید! اگر هم خیلی اصرار دارید که وارد رول بشین می تونین نقش پیام های بازرگانی رو ایفا کنید رد بشین! معمولا اگه به صورت بوقانه گودرز شقایقی رو به شقایق گودرزی ربط بدین و به صورت کاملا بی ربط خودتونو پرت کنین وسط رول رول یه چیز بی مزه و لوسی میشه و ملت هم زیاد رغبت نمی کنن ادامه ش بدن! مگه اینکه واقعا سوژه داشته باشین!! یا مثلا ربط داشته باشین به رول!!توی رول هم فقط به دیالوگ نویسی اکتفا نکنین، این توصیفاتتونه که به رول روح و جذابیت میده! نه دیالوگ خالی! ای دیوار!! من دارم با تو صحبت می کنم دیوار!!! هوووووی دیوار !!!!!!! مگه کری دیوار؟! الووووو دیوار!! یک خواهش دیگه هم داشتم که موضوع رو عوض نکنید و زیاد به کیس و کیس یابی ربطش ندین پلیز!! چون این رولی که زده شد کاملا به صورت هدفدار(!) ادامه داده میشه!


[b][siz


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۹:۱۶ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
#29

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
بلیسیما نگاهی به اطرافش میکنه و میشینه و عزا میگیره که:
_ هییییع! جوونی! کجا می بوده ای که قلبم گرفته می بوده! اینقدر هری بدبخت رو اذیت کردم که در رفت! حالا من چجوری یکی دیگه رو پیدا کرده می بوده ام؟!!
بعد آهی از سر ندامت میکشه و میگه:
_ اگه یه بار دیگه ببینمش، دیگه اذیتش نمیکنم! هیییی!

همون موقع، پشت دیوار!
هری به حالت جت خودش رو می رسونه به پشت دیوار و در حالی که نفس نفس میزنه، تکیه میده به دیوار! هر از گاهی هم یه نیم نگاه می ندازه تا یه وقت بلیسیما نیومده باشه دنبالش! دستش رو میذاره روی قلبش و با خودش اینجوری فکر میکنه:
_ اوا خاک به سرم! این الاغه از کجا فهمیده من این نزدیکیام که فرار کرده! یا ریش مرلین! این البوس ورپریده هم که مرده! ای خاک بر سر! چی کار کنم؟!!
همونجوری که داشت با خودش فکر میکرد، ییهو و ییباره(!) صدای مشکوک و دلنواز و نازکی رو از پشت سرش می شنوه:
_ عــــــرررر ( لطفا خیلی نازک بخونینش!)
هری یه لحظه یاد بلیسیما و آنیا و مابقی دوستان و رفقا می یفته، سرش رو برمیگردونه و احساس میکنه هیچ چیزی، جز دو چشم بزرگ و سیاه و براق، با مژه هایی که چون تیر که بر قلبش میشینه(!)، نمیبینه! و احساس میکنه" چونو قلب مو ورپلکیده!!"
نیش هری این شکلی میشه:
و فکر میکنه چقدر خوب که بلیسیما اینقدر باهاش بد رفتار کرده که بتونه راحت ولش کنه!
هری یاد جوونیاش می یفته و : :bigkiss: !!!!!
ولی ییباره احساس میکنه تمام صورتش همچین لزج شده! یه ذره میره عقب و میبینه قسمت بینی و داهان یار مبارک، همچین درست و حسابی خیسه!
یه ذره دقت میکنه و بعد که متوجه میشه یار مبارک کی هست، یه ذره لبخند میزنه و میگه:
_ عزیزم من برم یه آبمیوه ای، چیزی سفارش بدم! باشه؟!!
و به سرعت برق و باد از اونجا متواری میشه! و در راهش به ققی برمیخوره!

در همون موقع پشت دیوار:
خر خوشگل و ملوس(!) روی زمین چمباتمه زده و سمش رو گذاشته زیر چونش، تا اونی که همیشه دنبالش بوده، براش آبمیوه بیاره!!
_ عرررر !

----


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


الاغ فراري !
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵
#28

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
هري و بليسيما در حال راه رفتن هستن! هري در حالي كه چشماشو درويش كرده داره پست بليسيما راه ميره!
هري: نميشه كنار هم راه بريم؟
بلیسیما: نه نميشه ... چند بار بهت بگم؟ هيچ مردي حق نداره جلوتر از يه خانم راه بره!
هري: مني كه موهامو چرب كردم برات ... پشتت راه بيام؟
بيلسييا: :bigkiss:

هري و بلیسیما در كنار هم وارد باغ وحش ميشن كه ناگهان هري درد شديدي رو روي جاي زخمش احساس ميكنه ...
هري: ها؟ چي؟ كو؟ ولدمورت كو؟
بلیسیما: بي پرستيژ! صد بار بهت گفتم وقتي ميخواي از يه در رد بشي اول بايد به من تعارف كني!
هري همچنان دنبال ولدمورت ميگشته كه كيف رو دست بلیسیما ميبينه و يادش ميياد كه آره همين كيف خورده تو سرش!
هري: آه بلیسیما ... ولدمورت من تويي

هري و بلیسیما در حال گشت و گزار توي باغ وحش بودن و جونورارو از نظر ميگذروندن كه به قفس مرموزي ميرسن!
بلیسیما: اوه اينجا قفس الاغاست .. واي كه چقده من الاغ دوست دارم!
هري: اتفاقاً منم خيلي دوست دارم (هري خيلي جلوي خودشو ميگيره تا نگه چو هم دوست داره!)
نظر هري به پوستري كنار قفس كه به ديوار چسبيده شده بود جلب ميشه! ميره تا اون رو بخونه كه كيف رو توي دست بلیسیما ميبينه و نظرش عوض ميشه: بفرماييد ... بفرماييد شما اول بخونيد!
بلیسیما: نه اصلاً امكان نداره ... شما اول بفرماييد!
هري كه خودشو اون بالا بالاها مي ديد ميره و مشغول خوندن پوستر ميشه كه ناگهان همه جا سياه ميشه و حس خفگي به هري دست ميده! هري چوبدستيشو ميياره بيرون و ورد "لوموس" رو ميخونه اما باز همه جا تاريكه! هري كه به ناتواني خودش پي مييبره تصميم ميگيره درخواست كمك كنه اما هر چي به خودش فشار مياره موفق به فرياد زدن نميشه!
در همين احوالات بلیسیما كله هري رو از توي كيفش ميكشه بيرون و ميگه: بي جنبه! چند بار بگم وقتي من تعارف ميكنم تو نبايد جوگير بشي! حالا برو كنار ميخوام پوستر رو بخونم ...

وانتد: الاغ فراري
در اين قفس الاغي بود بس الاغ! روزي آمديم او را يونجه بخورانيم اما شگفتا كه نديديدنديمش! هر كه موفق به يافت الاغ فراري شد، ما را آگاه سازد!
اين الاغ را ميتوانيد با چنين خصوصياتي شناسايي كنيد: علاقه شديدي به كرّه الاغها ، موز و جوراب دارد؛ به طوري كه نميتواند خود را كنترل كند! همچنين اين الاغ ميتواند خود را به شكل انسان در آورد و توانايي استفاده از چوبدستي را نيز داراست!
او انگيزه خود را از اين فرار رسيدن به مرد محبوب خود كه سالها در آرزوي او بوده تا زنش گردد؛ اعلام كرده! او از ما خواسته اسم مرد محبوبش را فاش نكنيم، ما نيز براي اينكه حال الاغ را بگيريم نام مرد را فاش نميكنيم!
بروديك بود ... مديرمسئول و سردبير نگهداري از قفس الاغها


بلیسیما ميره كنار، تا هري هم پوستر رو بخونه ولي هري اي رو نميبينه!
-اِ ... هريه من كجا رفت؟ هري ... ؟!


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۵
#27

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
همه ی ملت جمع میشن تا اون آدمه رو از دست فنگ نجات بدن و در همین لحظه ، ققی و بری از اتوبوس خارج میشن و به سمت ساختمون وزارت خونه حرکت می کنن ، در حالی که یک کیف دستی بزرگ روی دوش بری بود.
ققی:این چیه بری این چیه رو پشتته بری این چیه چیه اینی که رو پشتته چیه؟!(سیریش بازی!)
بری: والا پشتم که خب همون پشتمه! باور نمی کنی بیا نشونت بدم!
در همین لحظه صفحه شطرنجی میشه!
بعدشم اینی که پشتمه خب کوله پشتیمه خب!
ققی:آهان! بعد توش چیه توش چیه بری بری این تو چیه بری جواب منو بده بری چیه بری این تو چیه بری بری بری!
بری:به من میگی بر بری؟! بربری خودتی و هفت جد و آبادت! پراشو نیگا تو رو خدا! رنگ هویج بستنی ایه که توش استفراغ کردن! هوق!
ققی:چی؟! به پرای من توهین می کنی نفله؟! فکر کردی اون اورکتت خیلی خوشگله؟؟ تازه تا بالای دماغشم کشیده بالا فکر کرده خوشتیپه! بیچاره!!! شبیه لاک پشت با تجربه ای شدی که سوار جت اسکی شده!(چه ربطی داره؟!)
بری یه دونه می زنه تو نوک ققی:به من میگی آشغال عوضی؟!(Be man migi ashghal,avazi?!)
ققی: خودتی و اون عمه ت! ههههههه! بی تربیت!(بری با دست حرکت زننده ای انجام داد!) حالا که این طور شد به سراف میگم بیاد دعوات کنه!
در همین لحظه بری یه دونه مجسمه برمی داره و می کوبه تو سر ققی! و ققی بیهوش میشه و خودش هم از ترس غش می کنه!
در این هنگام سراف که نگران دیرکرد شوورش میشه و هر چی به همراهشون زنگ می زنن تشریف ندارن به یاد دوران گذشته میافته، زمانیکه داشت به همراه لایرا و بقیه ی جادوگر ها برای پیدا کردن رستم تلاش می کرد.(گند زدن اون هم به دو تا داستان به معنای واقعی یعنی همین!) در اون هنگام سیمرغ اون رو به گوشه ای کشوند و یه پر بهش داد و گفت هر وقت کارش داشت یا مثلا با لرد عزریل اینا مجّل پیدا کرد قسمتی از اون رو بسوزونه!
سراف به سرعت اشکاشو پاک می کنه و پر رو از جیبش در میاره! یه کم توی جیباش دنبال کبریت می گرده و بعد یه مقدار از پر رو می سوزونه! لحظه ها به آرومی می گذرن تا اینکه...
تالاپ! یک عدد مرغ از آسمون پرت میشه پایین! اما نه....یه پلاکارد روی گردنش آویزونه! یه پیغامه:

«ستاد مبارزه با جنون مرغی،نه ببخشید، آبله مرغون،نه نه!آنفولانزای مرغی! همون!»:From
«سرکار خانم سرافینا پکالا»To:
به علت شیوع ویروس آنفولانزای مرغی این واحد صنفی تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد لطفا اصرار نفرمایید!
توضیح: به علت درخواست شما برای سی مرغ و کمبود امراغ (ج مرغ) و ماکیان موجود که کمتر دچار بیماری هستند تقاضای شما در دست بازرسی قرار میگیرد تا استنباط شود که این همه مرغو برا چی می خوای شیطووووون؟! نکنه خروسی؟! بله...از قدیم گفتن مرغ نداریم چه یک عدد چه سی عدد!
در حال حاضر نیز نماینده ی سازمان ملل مرغها را برای مشورت با شما فرستادیم تا ببینیم حرف حسابتون چیه!
با تشکر:مافلدا هاپکرک رئیس اداره ی مبارزه با سواستفاده از اشیا و وسایل مشنگی

سرافینا یه نگاه به یادداشت می کنه و یه نگاه به مرغ!
مرغ اول آب دماغشو با دستمال میگیره! بعد چند تا سرفه می کنه، بعد صداهای:بوم دیش دنگ تالاپ قد قد قولی قولی قولی عر عر بووووق(اون جوجه هه بود! اسمش نوک طلا بود توی خونه ی مادربزرگه! بچه به جای قوقولی قوقو میگفت قولی قولی قولی!) و یهو چشماش گرد میشه و پاهاش رو هوا سیخ می مونه! که مثلا یعنی افقی شده!
سراف: نکنه شوور منم آنفولانزای مرغی گرفته باشه؟! کـــــــــــــــمـــــــــــــــــــــــــــــک!


_____________________
آه واه آه! این چی بود چَنی خز بی کُرَه!(چقد خز بود پسر!) تحمل بفرمائید دیگه....دیدم خیلی وقته کسی رول نزده، گفتم تالار رو از حالت ساکن در بیارم! یکم بجنبین دیگه! تا امتحانای ترم شروع نشده دو تا رول بزنین! هااااای! با شمام! هوی!

پ.ن:آواتورو دارین؟!


[b][siz


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۴:۵۵ جمعه ۳ آذر ۱۳۸۵
#26

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ یکشنبه ۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
همه ی حیوونای باغ وحش رو جمع کردن جلوی در باغ وحش ، جلوی در هم یه اتوبوس پارک کردن به این بزرگی!
ققی و فنگ در حالی که رضایت نامه های اردو تو دستشونه جلو تر از همه توی صف وایسادن .
ققی : قراره کجا بریم؟
فنگ : میریم کجا پشم ؟
مک بون : پشم باباته!
فنگ : به من میگی توله سگ؟!!
ققی : ماااااااااااااااااا! این بنده خدا کی گفت توله سگ؟!
فنگ : ققی از تو دیگه انتظار نداشتم! ...من سگ توله ام یا توله سگ؟؟
ققی : هووم... من چند خط پیش گفتم توله سگ یا سگ توله؟
فنگ : توله سگ!
ققی : به من می گی توله سگ؟!!
دعوا شروع میشه . ققی با کف پنجه میره تو پوزه ی فنگ ، فنگ پارس میکنه .
مک بون : بر پا !
همه ی حیوونا ساکت میشن ، ققی پنجه ش تو دماغ فنگ گیر کرده ولی بخاطر حضور آقای کوییرل ، مسئول اردوی حیوونای باغ وحش ، کسی جرات نمی کنه حرکت بکنه.
کوییرل با خشم به حیونا نگاهی گذری میندازه و یک اهم می کنه، کمی بعد ، با صدای خیلی سردی میگه:
کوییرل: حیوونا!(معادل بچه های خودمون) ، اونجا که میریم ، هیچ آدمی رو انگولک نمی کنید، با پاچه ماچه ی ملت کاری ندارین ، کسی هم خواست مالیات بده ، محلش نمیزارید ، هیچ کس هم حق نداره به ادما غذا بده! حتی یه ذره ! بخدا آدما نمی تونن غذای سگ بخورن آقای فنگ!
و نگاهی به فنگ میندازه و متوجه حضور پاچه ی ققی توی دماغ فنگ میشه.
ققی قبل از اینکه کوییرل بخواد چیزی بگه ، میگه:
ققی : خانو....نه ببخشید! آقا!..بخدا ما نبودیم! این دماغشو کرد تو پاچه ی ما آقا! ما فقط بهش گفتیم توله سگ!
فنگ : خانو....ببخشید ، آقا دید به ما فش میده!!؟
کوییرل : فنگ باز تو چه غلطی کردی؟ چرا نمی فهمی ! تو سگی ! یه سگ توله! ! نباید ناراحت بشی وقتی بهت میگن سگ توله!
فنگ : خانم اینا به ما میگن توله سگ!! نمی گن سگ توله که! اینا می خوان فشمون بدن! ما غیرت داریم!
کویرل: حرف مفت نزن! همه سریع برید تو اتوبوس!
کل حیوانات داخل اتوبوس هستن و خوشحال و شادان دسته جمعی رپ فارس چهارپایه س می خونن!!(عمق خز بودن پرشین رپ رو درک کنید)
هدویگ در گوشه ای داره کفشای کوییرل رو لیس میزنه و کمی اونطرف تر ، ققی و فنگ در حال انجام حرکاتی مرموز و مشکوک هستن .
فنگ : ساکت!! چقدر وول می خوری!
صدایی از زیر صندلی فنگ میگه: جون مادرتون صبونه تخم مرغ نزنید! به همه ی اوناییم که این پستو می خونن!! مادر!!!! هووووووووووق!
ققی : اشکال نداره ، اینجوری قوی میشی ، توی اجتماع راحت تری! بهتر می تونی زندگی کنی!
کله ای از زیر صندلی بیرون میاد ، بری با صورتی عرق کرده و موهایی پریشون و خیس میگه:
بری : تو باز حرف زدی؟! ببینم فنگ! تو وقتی گاز معده ت رو تخیله می کنی ، چرا به صورت مایع تخلیه می کنی! مگه گاز نیست؟
فنگ سینه ش رو میده جلو و با افتخار میگه:
_ این حالت فومه، هم به صرفه تره ، هم غلیظ تره!
بری : چقدر دیگه مونده تا برسیم؟
ققی نگاهی به جلو می ندازه و میگه:
_همینجاس رسیدیم.
چند لحظه بعد ، اتوبوس وا میسته و ملت میریزن پایین ، فنگ یه بسته غذای سگ به پوزش گرفته و اولین آدمی که میبینه ، میپره روش و کل بسته ی غذا رو به زور میکنه تو حلق آدمه.
همه ی ملت جمع میشن تا اون آدمه رو از دست فنگ نجات بدن و در همین لحظه ، ققی و بری از اتوبوس خارج میشن و به سمت ساختمون وزارت خونه حرکت می کنن ، در حالی که یک کیف دستی بزرگ روی دوش بری بود.........

=======================================
هووم...خیلی وقت بود پست نزده بودم ، کلی هم از سوژه های سایت عقب موندم ، تحمل کنید تا یکم راه بیفتم ....


<خالی خواهد بود ، برای همیشه>







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.