هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۱
#45

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۴ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۲
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه ماموریت محفل ققنوس تا پست شماره ۴۳ :
به خاطر اینکه اسم واقعی و بدل رو نوشتن سخته من هرجا الفیاس و جینی واقعی بودن ‏،‏ اونوقت می گم اصلی ‏.

جینی و الفیاس اصلی در حال استراحت و تخمه شکستن در محفل با بقیه دوستان هستند و ماجراهای خود را تعریف می کنند ‏،‏ که چو و بابا پرسی توسط لینی و رز گرفتار شده اند و برای انجام ماموریت مجهولی به خانه سالمندان برده می شوند در آنجا با روح آنتونین مرحوم که به عنوان سرایدار در اونجا خدمت می کنه روبرو می شن و الفیاس از ترس سرجاش خشک می شه و جینی به طور مخفیانه بعد از دیدن صحنه خشک شدن الفیاس به محفل اپارات می کنه و با اطلاع دادن تمام جزئیات اعلام می کنه که الفیاس تا ‏۵‏ ساعت دیگر به بابا پرسی تبدیل می شه ‏،‏ با فهمیدن این خبر خود جینی اصلی به جای چو به خانه سالمندان اپارات می کنه و اونجا الفیاس رو می بینه که به زور اونو به یه جایی می برن ولی در این حین الفیاس مقداری چرت و پرت می گه که تقریبا لو می ده اون بابا پرسیه ولی مرگخوارا اون حرفا رو به حساب معیوب بودن ذهن الفیاس و آلزایمر می گذارن و در حین این گفتگو ناگهان بابا پرسی اتاقی رو می بینه که بالا سرش نوشته بود ‏:‏ آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور ‏.‏ با دیدن این صحنه الفیاس به حالت غش میوفته و جینی که در اون حالت شجاع ترینشون بود در رو باز می کنه و با یه بچه کوچولو ولی سیبیلو ( عکسش در پروفایل آلبوس هستش ) روبرو می شن و الفیاس در این حین ناگهان فریاد می زنه ‏:‏ پسرم ‏...‏ پسرم ‏...‏ و بچه هه جیغ می کشه ‏:‏ پدل ‏...پدل ‏...
ملت در همه جای جادوگران ‏:

خوب بچه ها اینم از خلاصه برین ادامش بدین منم میام ‏.‏ ‏


ویرایش شده توسط الفیاس.دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۷ ۲۰:۴۷:۲۷

و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۱
#44

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۰:۳۳ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱
از موی صورتی خوشم میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
ملت در صحنه:
دامبلدور:
(تو فکرش:اینا چرا همچی شدن؟!مگه من چمه؟!)
:ملت در صحنه:این جا چه خبره؟


_________________

از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏
ارزشی تیز هوش
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲:۴۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۱
#43

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
خانه سالمندان

الفیاس(بابا پرسی) به همراه بلاتریکس و لینی و رز وارد خانه سالمندان میشن و با ترس و لرز به آنتونین نگاه میکنن.

آنتونین:

ملت در صحنه:

آنتونین: نترسید شوخی کردم. چیه مگه؟ روحم دیگه خب. روح ندیدید تا حالا؟ چیه مگه؟ آب بگیرم نون بگیرم؟

لینی: نه نه دست شما درد نکنه شما تشریف ببید ما خودمون کارارو انجام میدیم!

آنتونین که میره و همه یه نفس راحتی میکشن ناگهان صدایی شبیه انفجار کپسول گاز شنیده میشه و لینی و بلا و رز و الفیاس(بابا پرسی) میدوند جلوی در اتاقی از خانه سالمندان که صدای انفجار از اونجا اومده. همه گرخیدن که ناگهان جینی با صدای پقی ظاهر میشه.

الفیاس(بابا پرسی) که اینقدر ترسیده که علت اومدن جینی رو نمیتونه بپرسه میگه:
اوه مای... جینی، دخترم، خدا خیرت بده بیا برو ببین تو این اتاق چه خبره!

جینی که از همه جسورتره میره تو اتاق ولی هیچ چیزی نمیبینه یه مدت میگرده تا اینکه روی تخت سالمند اون اتاق یک بچه سیبیلو رو میبینه!

جینی: اوووم این اتاق کیه؟

الفیاس(پدر پرسی) در اتاق رو نگاه میکنه که روش نوشته آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور! و میگه: چی پسر من؟ پســـرم! پســـــرم!

دامبلدور: پدل پدل


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۱
#42

چوچانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۱ شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۵۳ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵
از برج ریون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
بابا پرسی مثل چوب خشک وای میسه و تکون نمیخوره و مرگ خوار ها کشان زکشون اونو تو میبرن
و اما محفلی ها:
الفیاس و جینی نشسته و ماجرا هایی که اتفاق اوفتاده رو با اب و تاب میگن و همه خوشن که تا این جا هیچ چیز نشده که یکهو
شترق!چو-جینی وارد میشه
دامبلدور :چرا انقدر زود برگشتی چیزی شده؟
چو:ترستالمون زائید بابا پرسی بردن خونه سالمندان تا 5 ساعت دیگه هم که به حالت اول بر میگرده .
ملت محفلی:



پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۱
#41

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۱۶ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱
از سر خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 309
آفلاین
ادامه از شیون آوارگان



هوا گرگ و میش بود . جغدی پرواز کنان روی درخت نزدیک آسایشگاه نشست و سرش را 180 درجه چرخاند و به در آن زل زد . سکوتی مرگبار بر فضا حاکم بود . باد تندی می وزید و شاخه ها را می رقصاند . هیچ جنبنده ای در محوطه به چشم نمی خورد . دور تا دور آسایشگاه سیم خاردار های پیچ در پیچ کشیده شده بود . و آثار تکه لباسهای گیر کرده لابه لای آنها به چشم می خورد . از وقتی آسایگاه به دست مرگخواران افتاده بود دیگر کسی نتوانسته بود از آن خارج شود. شکنجه گاهی شده بود برای خودش....

ترققق.....تروققق......

سه ساحره به همراه دو محفلی جلوی در خانه سالمندان ظاهر شدند .
الفیاس (بابا پرسی) در حالیکه می لرزید : م...م....من هنوز جوونم ، به جوونیم رحم کنین .... کندرا بوس کوچولو رو به من سپرده ... باید بزرگش کنم.... نذارین یتیم بشه ....

لینی :
رز : نگفتم این پیرپاتال یه طوریش میشه ! الانم معلوم شد آلزایمر هم داره ...

بلا قهقهه ای زد و زنگ آسایشگاه را به صدا درآورد .

-کیه ؟؟ کیه ؟؟ اومدم بابا .... یکم صبر کنین ...

... ججججررررر.....
در با صدای زمختی باز شد و شبح گوژپشتی در تاریکی نمایان شد . شبح گوژ پشت با چراغ زنبوری در دست با زمزمه ای کرد : .. رمز ورود ؟؟
بلا : آنتونین با ما م آره ؟؟ اوووومم .... صبر کن ببینم چی بود ؟؟؟ ... آهاااا....
بلا حالت گولاخانه ای به خودش گرفت و گفت : ... اهممم ... پهلوانان هرگز نمی میرند...

آنتونین دررا با صدای گژژژژژژژژژ ی باز کرد .....



ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۶ ۲۰:۵۴:۰۶

در اندرون دل خسته من ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...

در زندگی مثل زودپز باش...هر وقت جوش آوردی در کمال آرامش سوت بزن!


Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰
#40

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
کمی بعد وسط چارراه ...

دامبلدور لباساشو دروارده و در حالی که عرق بر هیکل عضلانیش نشسته در ثانیه پنج ضربه وارد میکنه و با هر ضربه دهها مرگخوار رو به دوردست ها پرت میکنه ....

در همون لحظه لرد مشکی و چندی از مرگخواران از راه میرسند ....

لرد مشکی: اون آقاهه که وسط خیابونه چرا لباس نداره؟
آگوستوس: قربان میگه بدون لباس راحتتر میتونه مبارزه کنه ... یک چیزاییم از دموکراسی و آزادی بیان گفت که زیاد منظورشو نفهمیدم!
لرد مشکی: یعنی چی؟ هم مرگخوارامو داره کتک میزنه هم لباس نداره! بدن سازی هم که میره! دیگه واقعا آسلام در خطر است!

لرد اینو میگه و چند گام به جلو برمیداره ...کمی اون طرف تر دامبلدور برای بیستمین بار آنتونین رو جلوی خودش میبینه ...

دامبلدور: مرتیکه جاپونی .... تو از رو نمیری؟
آنتونین که فک بالا و پایینش جابه جا شده:
- نه من شَلخت جون تَل اژ این حَلفام!

دامبلدور یکی میزنه تو کله آنتونین و آنتونین پنج متر در زمین فرو میره ....
- آلبوس مرگخوارامو ول کن ... من اینجام ... خودتو برای مبارزه آماده کن ....

دامبلدور به اطراف نگاه میکنه و لرد مشکی رو میبینه که اونطرف خیابون ژست افغانی گرفته ....
دامبلدور: اوه تام چرا ژست افغانی گرفتی؟
لرد: ژست افغانی نگرفتم ... فقط سعی کردم تاثیرگذار به نظر برسم ...

در همون لحظه آنتونین برای بیستو یکمین بار از اعماق زمین خودشو به سطح میکشونه و به سمت دامبلدور یورش میبره ....

--------------------------------------
گزینه1: آنتونین دوباره پنج متر در زمین فرو میره
گزینه 2: ده متر به هوا پرتاب میشه
گزینه3: پاش به پاش گیر میکنه میخوره زمین .....
گرینه4: پاش به پاش گیر میکنه و میره هوا ....
گزینه5: همه گزینه ها ...
-------------------------------------

لرد مشکی: همه گزینه ها ....
دامبلدور: نه اشتباه گفتی .... هیچ کدام!
لرد مشکی: قبول نیست آلبوس باز تو کلک زدی! هیچ کدام بین گزینه ها نبود! اصلا ببینم تو چرا اونجات نورانیه؟
دامبلدور: کجام؟
لرد مشکی: اونجات!

همه به اونجای دامبلدور نگاه میکنن ....
دامبلدور: اوه چیزی نیست .... اسپشیال افکت های فیلمه! البته عضلاتم واقعیه ....
لرد مشکی: ایول ... پس بذار منم لباسمو برای مبارزه درارم ...
آلبوس: نه اینکار رو نکن ... تو متوجه نیستی تام!

و سپس لرد مشکی لباسشو در میاره و همه مجبور میشن که روشونو برگردونن ...


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۳ ۲۰:۱۵:۲۳



Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰
#39

کتی  بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
از توی دفتر خاطرات تام ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
دامبلدور با عجله گوشیه همراهش را درآورد و با لوپین تماس گرفت.
دامبلدور: لوپین؟ شما کجایین؟
لوپین: ما سر همون چهاراهیم که قرار شد بیاین. شما کجایی؟
دامبلدور: کدوم چارراه؟ زودباش من آگوستوس رو یه نظر دیدم...
لوپین: چارراه متروکه ی اسپریت های نوجوان
دامبلدور: جارو اضافه همراهتون دار ...
همان موقع از یک طلسم بیهوشی که آنتونین فرستاده بود جای خالی داد.
لوپین با نگرانی: حالتون خوبه؟
دامبلدور: آره. فعلا باید برم.
بعد رویش را به سمت مرگخواران گرفت و گفت: اگر جرئت دارین بیاین جلوتر تا حسابتونو بذارم کف دستتون
آگوستوس فریاد : پتریفکوس توتالوس
دامبلدور دوباره جای خالی داد و : اکسپلیارموس
چوب آگوستوس از دستش خارج شد و به طرف دامبلدور رفت.
آگوستوس:
دامبلدور:
آنتونتین:
انتونین : استیو پفای
دامبلدور طلسم را به سمت خود آنتونین فرستاد و آنتونین بیهوش شد.
آگوستوس چوب آنتونین را برداشت ولی قبل از اینکه بتواند کاری بکند...
دامبلدور: له وی لی کورپوس
و ناگهان آنتونین به هوا رفت.
دامبلدور در حالی که دست تکان میداد گفت: بعدا می بینمتون دوستان! :grin:
و آنتونین را در حالی که دست و پا می زد رها کرد. اما با خبر نشد که به بقیه مرگخواران خبر داد.
چهار راه اسپریت های جوان
وقتی دامبلدور به چهار راه رسید با صحنه ی وحشتناکی مواجه شد...
مرگخواران و محفلیون سخت مشغول جنگیدن بودند. آنهم به طور نا عادلانه. تعداد محفلیا کمتر از مرگخواران بود.
دامبلدور:
محفلیون:
مرگخواران:


هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۰
#38

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

فلش بک - نیم ساعت قبل


در سالمندان

آلبوس در حالی که لباس های یک پیر زن را دزدیده بود و پوشیده بود داشت به مدیر سالمندان نزدیک می شد.

-سلام عزیزم

مدیر سالمندان به آلبوس نگاه کرد که حالا در حال پاره کردن لباسش بود و سپس گفت:
به اتاقتون برگردین خانموم ....

آلبوس که حالا در بغل مدیر بود ، گفت:
-نه نمی خوام ... من تو رو می خوام اونارو نمی خوام

مدیر بعد از اینکه افکار شیطانی را نتوانست از خودش دور کند تصمیم گرفت همان افکار شیطانی خودش را اجرا کند اما وقتی می خواست اولین حرکت را انجام کند ، آلبوس چوبش را از جیبش قاپبد و او را بیهوش کرد.

آلبوس خسلی زود لباسش را بیرون آورد و لباس مدیر را به تن کرد و به طرف درب خروجی سالمندان رفت اما نمی دانست که سالازار که برای بازی شطرنج به اتاق آبوس می رفت وقتی او را در اتاقش ندید ، خیلی زود آگوستوس را خبر کرد.

پایان فلش بکن

در سالمندان

-سالازار زود باش بگو کجاست؟

سالازار یک عطسه کرد تا آماده پاسخگویی شود اما قبل از اینکه پاسخ بدهد ، مرد.:angel:

آنتونین جلو آمد و گفت:
آگوستوس اینکه که قش کرد.

آگوستوس نگاهی به اطراف کرد و گفت:
-اونو ول کنین باید خودمون بریم دنبالش بهتره اول بریم پیش مدیر سالمندان ...

هر سه مرگخوار دوان دوان به سمت مدیر سالمندان رفتند اما وقتی مدیر را در حالی دیدند که روی زمین دراز کشیده بود و خواب های شیطانی می دید () ، از او نیز ناامید شده و تصمیم گرفتند خود دنبال دامبلدور بگردند.


تصویر کوچک شده


Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
#37

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]دامبلدور به خاطر اجرای پروژه یارانه ها، بنا به دلایلی تحت فشار مالی دست به فروش عکس های مبتذل میزنه اما دستگیر میشه،اما با وثیقه ای که محفلی ها میذارن از زندان آزاد میشه، ولی باز به همان دلایل قبلی دوباره به کارهای خلاف رو میاره.

از بداقبلی، دامبلدور دوباره گرفتار میشه و با نظر دادگاه بجای زندان، راهی خانه سالمندان میشه تا بقیه عمرش را در اونجا سپری کنه.

محفلیون با وجود کارهای عجیب دامبلدور باز هم سعی میکنن تا اونو از خانه سالمندان نجات بدن و اینک ادامه ماجرا:
[/spoiler]

همون موقع ها در سمت دیگر دهگده هاگزمید؛ دفتر دهدار!

- هوووم!

نفس در سینه آگوستوس حبس شد. دوباره نامه را خواند. با خواندن هر سطر بیشتر از پیش رنگ از چهره اش پرید.

نقل قول:
آگوستوس!

معلومه تو توی اون خراب شده چه غلطی میکنی!
ارباب میدونه که دامبلدور رو اخیرا به خانه سالمندان هاگزمید تبعید کردن و نیازی به یادآوری از سوی تو نداره! اما این چیزی که ارباب رو وادار کرد تا دستان مبارکش رو خسته کنه تا این نامه رو بنویسه این بود:

پــــــــــــس تـــــــــــــــــو اونجا چیــــــــــــــــــــــکاره ااااااااااااااای ؟!!
چرا با وجود تو و دار و دسته اوباش، هنوز اون پشمک زندس!!! ارباب کاری نداره که دامبلدور چرا و به چه علت در تبعید به سر میبره، برای ارباب مهم اینه که چرا هنوز زنده هست...

24 ساعت، فقط 24 ساعت وقت داری تا جنازشو برام با پست سوپر جغدی بفرستی و گرنه تو رو بعنوان دسر میدم به ناجینی...


- ( در ذهن آگوستوس) نفس ارباب هم از جای گرم درمیادا ! انتظار داره من فرتی برم جلوی اهالی دهکده یه آوادا بزنم به دامبلدور و بقیه هم هیچی نگن! بابا این ملت کاری به این ندارن که دامبلدور چه غلطها که نکرده! کافیه جام مرگ رو سر بکشه تا بشه قدیس این پاپتیا! باید با نفشه رفت جلو... اصلا من نمیدونم چرا ارباب با شنیدن اسم این یارو اینقده زود کنترولشو از دست میده!

بالاخره سرش را از روی نامه بلند کرد و به زابینی و آنتونین- حاملین نامه- نگاه کرد و گفت:

میدونید ارباب توی نامه چه دستوری به من داده؟

- اره، و به همین خاطر ما رو فرستاده تا کمکت کنیم. مطمئنا محفلی ها هم بیکار نمیمون و سعی میکن دامبلدور رو از اون خونه سالمندان بکشن بیرون. خب حالا میخوای چیکار کنی؟ حمله کنیم.

- شما ها زده به سرتون انگار، ناسلامتی من مسئول اینجام تا کنترل جامعه جادوگری رو بعد از کودتا اروم نگه داریم... چی چی رو حمله کنیم...

با گفتن این جمله لبخندی شیطانی بر لبان آگوستوس نقش بست:

- برخلاف اونچه که شماها تصور میکنین من دست روی دست نگذاشتم. الانم یه جاسوس توی سالمندان گذاشتم تا مراقب حرکات دامبلدور باشه.

آنتونین با کنجکاوی پرسید:

- اون جاسوسه کیه؟

- سالازار اس...

آگوستوس مکث کرد و به نشان داغ شده اش که به شدت میسوخت نگاه کرد:

- اوه لعنتی، یالا، باید راه بیفتیم، انگار این پیری ما خیال فرار به سرش زده... هوووم این کار مارو راحت تر میکنه، حالا می تونیم اونو حین فرار بکشیم


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۳ ۱۹:۲۸:۲۸
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۳ ۱۹:۴۷:۴۴

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
#36

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
چند ثانیه بعد، صدای مرموزی از گوشه اتاق شنیده میشه : چنگ دل آهنگ دل کش میزند
سالی با دقت از حرکت فوق سریع خود باز ایستاد و مشغول بررسی اتاق شد.

همان لحظه، فضا، مشتی و آلبوس :

- ژون داداش باید برگردیم.سوختمون داره تموم میشه.
آلبوس در حالی که ریش های سفیدش مانند مو های طلایی دختر کوچکی در هوا پیچ و تاب میخورد با سر موافقت خود را نشان داد و ...

بوووووم

هر دو به ضرب به زمین افتادند .سالی از شنیدن صدای برخورد آها با زمن، و آن دو از شنیدن صدای مرموز شوک شدند.

قصه ی دل دلکش است و خواندنی

دامبلدور همینطور که در حالت خلصه بود چرخشی کرد و از زیر بالشش گوشی موبایلی بیرون آورد. همگی با تعجب به او خیره شدند تا اینکه بالاخره دکمه سبز رنگ را فشرد.

- جانم؟
- اینجا مرکزززز، من مایکل اسکوفیلد، شما؟
- اوه مایکل! سیفید بابایی
- پدر؟ پدر؟ من آنیتام!
پیرمرد به سرعت خود را جمع و جور کرد و گفت : اوه عزیزم.بله؟
- زدین؟
- به! حرفا میزنا.معلومه که زدیم.
- چیو زدین؟
- چیو باید میزدیم؟ هاااااااااااااااااا! آمپولو میگی.راستش نه!
- په چرا؟
- حالا میزنیم چه عجلـ...
سالی از آن سو فریاد زد : بـــــلــــد نیستیم!
آنیتا با عصبانیت فریاد زد : باید فرو کنین توی یه جای گوشتی بدنتون دیگه!عه!
آلبوس : توروخدا؟ باشه بای.

و هرسه متفکرانه مشغول یافتن راه و چاهی برای تزریق سرنگ شدند...


آن سو تر، تیم نجات

استرجس در حالی که نقشه بزرگی را روی کاپوت نیسان آبی رنگش پهن کرده بود گفت : ممکنه مرگخوارا برای نجات سالازار بیان.در نتیجه احتمال درگیری هست.
جسیکا : امکانش نیست. ما امنیتمون خیلی قویه همه خیابونا شونصد تا آدم وایساده، از این آدم سیاه پوش خفنا. یارا...
سیریوس خشانتانه فریاد زد : انقدر حرف اینجوری نزنین باز کل سایت با جاش میره جزایر L1-1 ها!


seems it never ends... the magic of the wizards :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.