1. رول جلسه ی آخر رو بنویسید. سوژه ی رول خداحافظی با جیمزه. به عنوان یه معلمی که در طول ترم خونتونو کرد تو شیشه (شایدم نکرد! بستگی به دید شما داره! )، چجوری باهاش خداحافظی میکنین؟ (25 امتیاز)فرجو قدم های کوتاه و شتاب زده اش را به لرزش مضطربی مزین کرده بود و خیلی سریع در حال طی کردن دالان های پر پیچ و خم هاگوارتز بود. با حواس پرتی و بی حوصلگی نگاهی به ساعتش انداخت. زیر لب زمزمه کرد :
- دیگه وقتی نمونده. این دفعه نباس از دستش بدم دیگه.
بر سرعت قدم هایش افزود و با صدای بمِ برخورد پاهایش به زمین حس گولاخ واری به او دست داد و به همین سبب کمی از شتابش کم کرد.
و سرانجام خرامان خرامان و پس از سه چهار هفته خودش را به کلاس پرواز و کوییدیچ رساند.
- سلام بر دوستان عزیزم. من بالاخره خودمو رسوندم!
جیمز که یویوی صورتی با سایز سه ایکس لارج در دست داشت و معلوم نبود با چه ترفندی آقای بلوپ را در داخل یک استکانِ کوچک کرده بود، سرش را بلند کرد و گفت:
- آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
گریه حضار فضا را عطرآگین کرد. گیدئون که گیتار به دست روی لبه پنجره نشسته بود نگاهی "داریوش" وار به فرجو انداخت و با صدای بمی گفت:
- نوشدارویی و بعد مرگ سهراب آمدی ...
فرجو که انتظار چنین جوی را از کلاس جیمز نداشت، گردنش را کج کرد و نگاهی به سراسر کلاس انداخت. جمعیت زیادی داخل کلاس نشسته بودند که از جمعیت شناسه های ایفای نقش هم بیشتر بود. ممد و غلام پاتر های زیادی که چهره هایشان محو بود گوش تا گوش کلاس را پر کرده بودند.
- عه ... چیزه ... نمی ریم کوییدیچ بازی کنیم؟
فرجو در حالیکه جارویش را در هوا تکان می داد با سرخوشی این را گفت. الادورا کهکنار دابی و نازلیچر نشسته بود و باعث تعجب فراوان فرجو می شد، دابی و نازلیچر را در آغوش کشید، سپس اشک هایش را با ساطور جیبی اش پاک کرد و با صدایی که شبیه قل قل سماور شده بود گفت:
- شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد ... دلیل گریه حضار، واسه توی همیشه غایب به مثال راز باشد!
رز زلر که از بازی کوییدیچ قبلی همچنان در حال گریه کردن بود و دلیل اصلی آن هنوز برای فرجو هضم نشده بود هق هق خفه ای کرد، دهانش را باز کرد و سپس بست و در نهایت وسط کلاس غش کرد.
فرجو قدم به داخل کلاس گذاشت و در را پشت سرش بست. در همین حین با دیدن باری که در حال بالا پریدن بود و اصلا با جو کلاس هم خوانی نداشت، کمی خیالش راحت شد که کسی نمرده! البته کمی که به شخصیت باری دقیق شد از این فکر صرف نظر کرد.
- یکی میشه بهم بگه اینجا چه خبره؟
با گفتن این جمله توسط فرجو صدای آهنگی از قبل آماده شده در کلاس پیچید و جیمز با موهای پریشان پرید وسط کلاس:
- کلاغ های خبر چین
میان هزارتا دسته
با بال های شکسته
می گن که فرجوی ما
چه بی خبر نشسته!
رکسان که دینامیتی پاپیون بسته در دستش بود به صورت رقص چاقو، وسطِ کلاس پرید و با حرکات موزون با آهنگ جیمز همراهی کرد. فرجو که واقعا گیج شده بود نگاهی به ناظرِ گریان هافلپاف انداخت که از شدت ناراحتی طوری دابی را در آغوش گرفته بود و فشار می داد که چیزی نمانده بود چشم هایش از حدقه خارج شود. در این بین نازلیچر نیز پشت الا را به آرامی نوازش می کرد.
- ای دو رگه های پست فطرت، ای گرگینه زاده، ای خائنین به اصل و نسب!
این صدای خانم بلک بود که همزمان با هر کلمه اش بر سر تدی بی نوا می کوبید و سبب متشوش شدن جو کلاس شد. به طوری که آهنگ قطع شد و همه توجه ها به سمت آن ها برگشت. فرجو ازین فرصت استفاده کرد و خود را به گیدئون رساند و پرسید:
- چی شده؟ چرا کلاس اینجوریه آخه؟
قبل ازینکه گیدئون بتواند انگشتانش را به سیم های گیتارش برساند، فرجو چرخشی زد و با یک کات داخل پا، سازِ دایی پدرش را از هستی ساقط کرد. جیمز که تازه توانسته بود خانم بلک را از تدی و خودش جدا کند، خود را به وسط کلاس رساند و یویو زنان و بلوپ بغل کنان، صدایش را صاف کرد:
- اهم اهم، بچه ها از همگی متشکرم که هر جلسه تو کلاس من شرکت کردید،
رکسی رقص دینامیتِت حرف نداشت یه کم رو قِر های ریزش کار کن و همیشه قبل از رقصیدن چند بار با صدای بلند واسه خودت برقص.
فرجو که تازه گالیونش جا افتاده بود، با چشم هایی که از اشک شوق ... -نه ببخشید- با چشم هایی که از اشک هجران و فراق برق می زد خود را به آغوش جیمز انداخت و هق هق کنان ناله زد:
- نه جیمز نه! تو نباس این کارو کنی. تو نباس تنهامون بذاری ... این کارو نکن پسر عمه جانم! من بعد از سه هفته برگشتم.
همه که از دیدن این صحنه متاثر شده بودند دستمال کاغذی هایشان را مشت کرده و مدام داخلش فین می کردند و از این همه احساسات در حال فواران لذت می بردند. الادورا دابی را که به نظر می رسید از شدت فشاری که بهش وارد کرده، مرده است به کناری انداخت و سرش را روی زانوانش گذاشت و زار زار گریست.
باری که به صورت بهت زده به جمع حاضر نگاه می کرد با صدای بلندی فریاد زد:
- اصلا ازین به بعد خودم تو تالار خصوصی هافلپاف واستون کلاس پرواز می ذارم.
این کارا چیه آخه ؟
هیچ کس حتی به باری نگاه هم نکرد. فرجو پس از تلاش ها ی بسیار هافلپافی های حاضر، در حالیکه به نظر می رسید از شدت گریه ضعف کرده بود، از آغوش جیمز جدا شد.
- من نمی دونستم جلسه آخره جیمز، فکر می کردم حالا حالاها ادامه داره کلاست.
من نتونستم زیاد شرکت کنم پسر عمه جان. ایشالله عروسیت جبران می کنم.
رکسان با ترکاندن نیمچه دینامیتی که در دست داشت، جّو گریان کلاس را کمی تغییر داد و با صورت سیاه شده از دوده به همه لبخندِ از بنا گوش در رفته ای زد و گفت:
- بابا خب از ترم بعد بازم میایم دیگه فرجو. پاشین چهار تا دینامیت بترکونیم دیگه دوستان.
جیمز که وسط سخن رانی خداحافظی اش گریه اش گرفته بود بغض کنان، آب دهانش را قورت داد و گفت:
- دل کندن از شما واسم سخته بچه ها!
فرجو با صدای بلندی گفت:
- ما که هر روز خونتونیم جیمز، راستی آخر این هفته بریم جت اسکی تو ویلای ویکی اینا؟
رکسی پایه ای؟ تدی که چهار پایه اس قطعا.
- آره آره بریم. من هم چند وقتیه ویکی جانمو ندیدم.
- باشه بریم، ولی دفعه آخری که رفته بودیم ویلا صدفی، من تو موتور جت اسکی عمو بیل بمب کار گذاشته بودم.
کسی جدیدا فلور و عمو بیل رو دیده اصلا؟
با گفتن این حرف همه خنده ها قطع شد و گریه ها از سر گرفته شد. فرجو که اظهار می کرد از اولش هم می دانسته اتفاق شومی رخ داده است و از صبح دلهره عجیبی داشت، از بین هق هق هایش گفت:
- لطفا بقیه اعضای کلاس خانواده مارو تنها بذارن؛
ما در غم از دست دادن عمو و زن عمومون هستیم و به هیچ عنوان خواهرم در قتل اونا مقصر نبوده. من تکذیب می کنم.
رکسان فین محکمی کرد و گفت:
- من فکر نمی کردم عمو با یه بمب ناقابل بمیره خب.
تدی با صدای خفه مانندی ادامه داد:
- بی مادر زن شدم. من که مادر و پدر نداشتم. چرا مادر زن و پدر زنم رو ازم گرفتید.
جیمز دست محکمی روی شانه تدی گذاشت و با لحن "آلن دولن" گفت:
- اونا مادرتو کشتن تدی.
در این حین فرجو نگاهی به تنها شخص غیرمتعلق به خانواده ویزلی و پاترِ داخل کلاس یعنی الادورا بلک انداخت، که به صورت سوزناکی ضجه می زد و نازلیچر و تبرش را محکم به آغوش کشیده بود.
- الا جان، عزیزم می دونم خیلی متاثر شدی. ولی الان جمع خانوادگیه!
الادورا خون نازلیچر را که در اثر به آغوش کشیدنش به همراه تبر، روی ردایش ریخته بود با اشک ِچشمانش شست و با چانه ای که می لرزید و بغضی که فرو می خورد ناله سر داد:
- ما خون های اصیل متاسفانه همه با هم فامیلیم.
در این هنگام همگی به عمق احساسات و اهمیتی که الادورا به خانواده می داد، پی بردند و اورا به گرمی به آغوش کشیدند.
2. تو یه یادداشت کوتاه برام بنویسین که چیا یاد گرفتین از این کلاس. هر گونه انتقاد، فحش، لگد، مادرسیریوس و غیره، پذیرفته میشه. (5 امتیاز)با سلام خدمت پسر عمه گل گلابِ نهنگ پرورِ یویو باز
من یک بار تو کلاست شرکت کردم با الان میشه دوبار. خوب چیزهایی هم ازت یاد گرفتم.
بیشترِ رول هاتو خوندم و سعی کردم چیزهایی که انجام می دی رو یاد بگیرم. خب این ها که نوشتم، واقعیات بود حالا بریم سراغ توهمات، اونم از نوع فانتزی!
جیمز عزیزم
از همان روز اولی که تو را بر بالینم دیدم، یعنی همان روزی که متولد شدم و تو با پدر عینکی و کله زخمی ات به خانه ما آمدید، فهمیدم که آب ما در یک جوی نمی رود.
دم به ساعت با آن خواهر زلزله مان دینامیت و یویو به خورد منِ طفل معصوم دادید هیچی نگفتم. نهنگت را در حلقم کردی باز چیزی نگفتم. با رکسان نقشه های شوم برای من کشیدید چیزی نگفتم.
ولی الان که باید نامه ای به تو بنویسم که با توجه به عنوان تکلیفت هم هیچ ربطی به مضمون نوشته ام ندارد، قصد دارم از چهره پلیدت پرده برداری کنم!
ای جماعت، ای ملت، ای هاگوارتز این جیمز آتش پاره واقعا کلاسش عالی بود و حرف نداشت. نکات خوب یاد داد. خسته هم نباشی پسر عمه.
تا مهمانی ویلای صدفی جهت ترحیم عمو بیل و زن عمو فلورِ مرلین بیامرز خداحافظ
با احترامات ویژه
فرجو ویزلی