هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۳

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
یه رول بنویسید با این موضوع: شما از هاگوارتز فارغ التحصیل شدید. سال ها گذشته و حالا یه بازیکن حرفه ای کوییدیچ هستید، بازی فینال لیگ رو پیش روتون دارید و داور پیر بازی به سختگیری شهرت داره.. همه نگران سوت زدن های بی منطقشن و شما هم همینطور، به خوبی میشناسیدش، داور بازی فینالتون جیمزسیریوس پاتر پیره که زمانی در هاگوارتز استاد کوییدیچتون بود. (رول من کمی تا قسمتی در نواحی شرقی به موضوعی که دادی ربط داره...یعنی جمله آخرتو کلا بی خیال شدم!شرمنده!)




-حالا که امید بودن تو در کنارم؛داره می میره
منم و گریه ی ممتد نصفه شب و دوباره دلم میگیره
حالا که نیستی و بغض گلومو گرفته چجوری بشکنمش؟
بیا و ببین دقیقه هایی که نیستی اینقده دلگیره؛که داره از غصه میمیره...
عذابم میده این جای خالی
زجرم میده این خاطراتو
ذهنم بی تو دا...
-لاو!خفه شو! تو که با این صدات پدر جد محسن یگانه رو آوردی جلوی چشمش!
-یعنی تو الآن آرومی؟من یه کم...راستش...خب...
-عصبیه،نه؟میترسی؟
-نه که تو نمیترسی!
سارا کلن پوفی کشید و گفت:
-ببین لاوندر!ما از دوران مدرسه با همیم...خب؛منم درکت میکنم!
لاو چنان لبهایش را به هم فشار میداد که سفید شده بودند:
-آره!مطمئنم که درک میکنی!تماشا کردن مسابقه ای که داورش اون مردک باشه میدونی یعنی چی؟
-مردک چیه؟
-نترس این "ک" آخر اسمش "ک" تحبیبیه!یعنی مرد دوستداشتنی!هه!
سارا با حالتی دلجویانه از جا بلند شد:
-لاوندر!آروم باش!تو که از خودت مطمئنی!اون...خب...شاید شهرتش خوب نباشه...در هر صورت...
نفسش را به طور ممتد بیرون داد:
-اون یه داوره!عادلانه نظر میده...یعنی شاید...خب...
لاوندر کف دستش را رو بروی سارا گرفت:
-نیازی به دلجویی ندارم...راستش فقط میخوام برم تمرین کنم...کاش تو ذخیره نبودی!در هر صورت استادم بوده!نمیخوام جلوش یه بازیکن دست و پا چلفتی جلوه کنم!

2روز بعد؛روز مسابقه:

-چته تو؟چرا رنگت شده عین گچ؟!میخوای بازی نکنی؟
این صدای نگران"فرد جرج"بود.لبخند لرزانی زد:
-ممنونم فرد!من خوبم!
نگاهی به آذرخش 2015خودش انداخت:
-سربلندم کن!
صدای گزارشگر در ورزشگاه نقش جهان پیچید:
-لیدی اند جنتلمن!این شما و این هم اعضای گروه کی.یو.سی.ارزشی!!!!!!!!!!!قهرمان دور های قبل جام جهانی کوییدیچ!

لاوندر دست خود را محکم دور آذرخش پیچید.شاید به این وسیله میخواست جلوی لرزش دستانش را بگیرد.با لبخند تصنعی رختکن را ترک کرد.صدای غرش شیر لی لی لونا-دختر کوچکتر لونا لاوگود-به گوش می رسید.پوزخندی زد:
-از آخرین دفعه ای که زیر پرچم شیر دال مسابقه میدادیم چقدر گذشته؟
فرد به سمت او برگشت:
-بله؟
-هیچی!هیچی..
و در نهایت حیرت متوجه شد که بلند فکر کرده است.چشمانش در زمین بازی میچرخید.و در نهایت موفق شد کسی را که می خواست پیدا کند.پوزخندی زد و در دل گفت:اخم بهش میاد!!!!!!!!!!!!
جیمز به طور ناگهانی نگاه خیره او را غافلگیر کرد.سرش را پایین انداخت:
-این اختلاف زمان هم آخر منو به کشتن میده!
داور سوت زد و کاپیتان های دو تیم را خطاب قرار داد.لاوندر با قدمی لرزان مقابل جیمز ایستاد.نگاهشان در هم گره خورد.لاوندر لبخندی از سر آشنایی زد اما جز کور تر شدن گره ابروی جیمز،چیزی نصیبش نشد:
-حالا خوبه سن بچه منو داره!
با این فکر اندکی آرام تر شد و با کاپیتان "خرس های تنبل"دست داد.چه اسمی!!!!!!!!!
جیمز گفت:
-سوار جارو هاتون بشید!
در حرکتی ماهرانه روی آذرخش پرید.
با صدای سوت داور نفس عمیقی کشید و از زمین بلند شد.

-سرخگون دست تیم ارزشیه!!!!!!!اسمیت سعی میکنه از بچه هامون...یعنی بچه های ارزشی بگیره ولی موفق نمیشه...فرد پاس میده به اون دختر خوشگله...چیز...اهان!لاوندر!لاوندر هم سرخگون رو مستقیم وارد دروازه میکنه!گل!گل!اولین گل برای تیم ارزشی.
صدای زوزه ی باد اجازه شنیدن ادامه گزارش را از او گرفت.
با مهارت تمام پرواز میکرد.لبخندی زد که با توجه به فشار زیاد هوا کار سختی بود:«دمت گرم دختر!هر وقت میای هوا از زمینیا غافل میشی!»

صدای سوت داور تمام رؤیا هایش را به هم ریخت!لحظه ای از حرکت باز ایستاد.همان ایستادن لحظه ای باعث شد صدای گزارشگر را که اعلام به خطای ارزشی می کرد بشنود!جارو را به پایین هدایت کرد.وقتی نشست و دروازه بان را در کنار داور دید اختیار ابروهایش را از دست داد.آن ها را بالا تر از سرش احساس میکرد!به سوی داور دوید:
-جیمز!
داور با اخم های درهم به او نگاه کرد.شروع به صحبت که کرد لاوندرعرق سرد را بر تیره پشتش احساس کرد.یعنی از لحن سرد داور بود؟
-بهتره زیاد با من احساس صمیمیت نکنی دوشیزه براون!
سرش را به زیر انداخت.چرا گفته بود جیمز؟
-صد امتیاز به گروه خرس های تنبل تعلق میگیره!
با صورتی سرخ شده از خشم سربزیر انداخت و جارو را به اسمان هدایت کرد.زیر لب اموات جیمز سیریوس پاتر را برای خود یادآوری میکرد.
به بازیگن جستجوگر نگاه کرد.با سر درگمی همه جا را می کاوید.خواست به پرواز ادامه دهد که صدای آشنایی را شنید که او را صدا میزند.با چنان سرعتی سرش را برگرداند که احساس کرد مهره های گردنش جا بجا میشوند.
-لاوندر...براون...لاوندر...براون
با چه آهنگ قشنگی او را تشویق میکرد!بغض کرد.زیر لب گفت:
-چه خانواده خوشبختی!سه مو زنجبیلی مشتاق و یک زن با موهای قهوه ای روشن در حال نوشتن...دست خودش نبود...قلبش به سالها پیش فلش بک خورد.زمزمه کنان گفت:
-یادش به خی...
-لاونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
برگشت.برای لحظه ای از یاد برده بود آنجا کجاست.با یاد آوری مکان و زمان آذرخش را در میان انگشت هایش فشرد.اما قبل از آن که حرکت کند؛صدایی شنید.سپس یک برخورد خیلی محکم؛و سیاهی...سیاهی...سیاهی...و سیاهی...



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۰:۲۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
یه رول بنویسید با این موضوع: شما از هاگوارتز فارغ التحصیل شدید. سال ها گذشته و حالا یه بازیکن حرفه ای کوییدیچ هستید، بازی فینال لیگ رو پیش روتون دارید و داور پیر بازی به سختگیری شهرت داره.. همه نگران سوت زدن های بی منطقشن و شما هم همینطور، به خوبی میشناسیدش، داور بازی فینالتون جیمزسیریوس پاتر پیره که زمانی در هاگوارتز استاد کوییدیچتون بود.
روبروش کوییدیچ بازی کنین، بهش نشون بدین چی کاره این و سوپرایزش کنین!

آخه من به تو چی بگم ؟ این مثلا امتحانه تو دادی؟
----------------------------------------------
20 سال بعد مرحوم شدن فرد ویزلی...
فرد به آسمان نیمه ابری نگاهی انداخت!

-پوفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــف چه بوی گندی میاد !
-بوی منه! :ant:
-کی؟! تو کی هستی؟!
-من جیمز سیریوسم!
-جیمز سیریش پاتر؟!
-بله!
-اوستا؟!
-فرد ؟! دایی ؟! تویی؟

فرد روی نیمکت چوبی پارک تکانی خورد و با این فرمت گفت:

-آره !
-چرا؟!
-جیغ نزن! جیغ نزن! دِ میگم جیغ نزن!
-اخه چرا؟!
-از اون موی سیاهت خجالت بکش! ... امممم راستی! تو داور مسابقه ی انگلستان ، آمریکایی؟
-آره!
-جیغ نزن!

فرد با عصبانیت بلند شد و درختی پیدا کرده ، با این فرمت سرش را به درخت کوبید! خو بدبخت چی بگه؟! جیمز سیریوس هم عینکش را جابه جا کرد و به سمت فرد آمد.

-الان یادم اومد ! تو ... تو بازیکن تیم انگلستانی!
-جیغ نزن ! گوشام کر شد !

فرد ، بر عکس تمامی پیرمرد ها گوش هایش تیز تر شده بود ! (مانند شاهگوش ) چشمانش سرخ شد! دوست داشت گریه کند ، اشکی از چشم روحی مبارکش سرازیر شد! و گفت:

-نشونت میدم پاتر! نشونت میدم که اون نمره هایی که بهم داده بودی واسه پرواز کردنم حقم نبود! :sharti:
-10 روز بعد بهت میگم که حقت بود!
-باشه چقدر شرط میبندی؟
-100 گالیون !
-چی؟! 100 گالیون؟! من اینارو از کجا بیارم؟
-نمیدونم شرطو بستیم!
-وای!

10 روز بعد ...

لی جردن پشت میکروفون نشست و شروع به گزارش مسابقه کرد:

-سلام به همه ی دوستان عزیزی که اینطرف و اون طرف نشستن !

نگاهی به جمعیت کرد و متوجه شد که پروفسور مک گوناگل آن طرف ها ننشسته است!

-خب خدارو شکر پروفسور مک گوناگل خونه تشریف دارن!

زیر لب گفت :

-خدارو شکر!

ناگهان چشمانش را به سمت تماشاچیانی که مانند بز اورا نگاه میکردند برگرداند !
یکی از تماشاچیان محترم گفت:

-بوقیِ بوق ! بوقی! خجالت بکش چشم پروفسور رو دور دیدی داری گند میزنی به گزارش ؟!
-ببخشید! آها راستی داور محترم جناب آقای جیمز سیریش پاتر ! معروف به داور سخت گیر اینجا نشسه اند و به بنده با چشمانی گرد مینگرند!

و سوت داور زده شد! بازیکن ها به ترتیب بیرون می آمدند!

-خوب بازیکنان انگلستان وارد میشن : دروازه بان : ویکتوریا ویزلی ! چه جذاب!
-ببند!
-چش! حالا مدافعا ! روح مبارک فرد ویزلی و جیمی فالون! بوه چه قهرمانانه چوب هاشونو به هم میزنن و علامت ضربدر درست میکنن! بله حالا همه با هم اومدن من قاطی کردم اسمارو ! به هر حال همه نشستن دارن بازی حساسی رو تماشا میکنن ! بله جک توماس پاس میده به لوفی ، حالا لوفی ! یک موقعیت عالی! یه ضربه و گل ! 10 امتیاز برای آمریکا ! وا مسیبتا ! فرد ویزلی نمیخواد جلوی استاد قدیمیش ضایع بشه و توپ رو میگیره ! حالا بدون پاس کاری و یه دریپل جانانه ! یه ضربه و توی دروازه! آخ ببخشید یهو رفتم تو فاز یه مشنگ به نام چی چیه خیابانی ! بله لوفی به سرعت پرواز میکنه اوه ویکتوریای جذاب ...

ناگهان پروفسور مک گوناگل ظاهر شد و چوبی بر سر لی جردن زد و 40 امتیاز از فارق التحصیلان کم کرد!

-آخ ممنون پروفسور مک گوناگل بابت اون ضربه ی جانانه !آخ خدای من فرد ویزلی جای جستجوگر اومد ! وای ماجرا چیه؟! ! اوه اسنیچ؟! کی؟ فرد؟ رفت دنبال اسنیچ ؟ اوه گرفتش و انگلستان برنده!

فرد ویزلی با غرور و تکبر به جیمز سیریش نگاه کرد و زیر لب گفت :

-دیدی حق با من بود ؟

جیمز سیریوس سریعا 100 گالیون از جیب خود بیرون آورد و دو دستی تقدیم فرد کرد و اعتراف کرد که در کلاس پرواز اون خیلی خوب پرواز میکرد!


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۶ ۸:۲۲:۲۰

میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
امتیازات جلسه ی قبل:

فرد ویزلی: 27 امتیاز

عالیه فرد! داری خیلی خوب پیش میری! تکلیف اولت هیچ مشکلی نداشت! کوتاه و عادی بود ولی هیچ اشکالی ندیدم توش و خوشحالم که توی فضاسازی هم دقت لازم رو داشتی! آفرین!
تکلیف دوم رو یکمی بی دقتی کردی. علائم نگارشی رو فراموش کردی باز. علائم نگارشی مهمن فرد. مهمه که آخر جمله ای که تمومش کردیم، نقطه بذاریم!

اما در کل ازت راضی ام. خوب بودی!

رون ویزلی: 23 امتیاز

دایی رون.. اشاره به "رول" نوشتن اینجا درست نبود. شاید بهتر بود بگی رون از جیمز شاکیه که بهش نمره نداده چون کوافل رو اونطوری که باید نگرفته! میدونی چی میگم؟ بهتره از پشت صحنه ی رولنویسی حرفی گفته نشه توی رول.

در مورد خود متن هم خب من می بینم که سعی کردی طنزتو نشون بدی و تلاشت قابل تحسینه دایی. اما دعوا و فحش و توهین، طنز نیست. سوتفاهم نشه. نمیگم نباید به کاری ببری و ناراحت شدم و این حرفا! :)) نه. فقط میگم زیادیش خوب نیست.
امیدوارم دو جلسه ای که همراهمون بودی ازمون راضی بوده باشی.

موفق باشی دایی رون. تو خوبی. بهتر هم میشی با تمرین بیشتر. اینو بهت قول میدم.

فلورانسو: 29 امتیاز

رنک بهترین دانش آموز هفته حلالت بانو فلورانس.
اگه بهت 30 ندادم برخلاف میلم صرفا به خاطر ترکیب هایی مث ترکیب پایین اند:

نقل قول:
خ_____ب


میشه اینو با گرفتن دکمه ی شیفت و "ت" ، کشید: خــــــــب...

این ظاهر پستتو بهتر میکنه و قابل درک تره.
جز این مشکلی ندیدم. خوشحالم که پیشرفت روز به روزت رو می بینم فلورانسو. اسلیترین باید برای داشتن شاگردی مثل شما به خودش افتخار کنه!

سیسرون: 27 امتیاز
خوش اومدی سیسرون دوباره!
محتوای پستت خوب بود. یه سری مشکل های ظاهری جزئی هست که میتونی حلش کنی. مث رعایت قواعد نگارشی و استفاده نکردن از "......" ی زیاد که ظاهر پست رو حسابی به هم میریزه!
فراموش نکن شکلک هرگز جای نقطه رو نمیگیره. جمله تو با نقطه تموم کن و بعد شکلک بذار.
خوشحالم که حضور در کلاس برات مفید بوده.
تو به عنوان یه تازه وارد شروع طوفانی خوبی داشتی. مطمئنم عالی ادامه میدی!

گیدیون پریوت: 30 امتیاز
گیدیون.. دوست پرتلاش من.
خوشحالم که کلاه تو رو به ما داد، که شجاعتت چربید به پشتکارت و ما شانس داشتن شاگردی مثل تو رو از هافلپاف گرفتیم.
مث ارشد ها شدی. نقدی ندارم روی پستت و نمیدونی چقدر از این بابت خوشحالم که پیشرفتت رو به چشم دیدم.
ازت ممنونم. الادورا راست میگفت. تو سرفرازم کردی!

لاوندر براون: 29 امتیاز!
باورم نمیشه فردی مثل تو رو داشتیم و به خاطر عدم اعتماد به نفس از دست دادیمت توی کلاس های هاگوارتز.
من هیچ مشکلی توی پستت نمی بینم..جز اینکه پیشنهاد کنم تیتر ها و عنوان ها رو بولد کنی که ظاهر پستت بهتر به نظر بیاد.
خوشحالم بانو براون که بالاخره طلسم جسارتت سر کلاس من شکست. باعث افتخارمه که شیردالی از گریفیندور از کارم رضایت داشته باشه.
حق با دوستانته. تو نویسنده ی خوبی هستی. خودتو باور کن!

فرجو: 30 امتیاز
احسنت به تو سختکوش هافلپاف!
رولت بی نقص بود. یکی دوبار جا انداختی علائم نگارشی رو اما من کم نمیکنم چون مطمئنم که حواست نبوده. البته موظف بودی بخونی پستت رو بعد و قبل از ارسال که این اتفاق نیفته!
اما ازت کم نمیکنم چون کارت درسته و باعث سربلندی خانواده ای.
موفق باشی فرد جرج ویزلی!

تراورز: 29 امتیاز
اونی که تو آواتارت زیر چوبدستیته مامان منه؟! 
تراورز!؟ 
پست خوبی بود. بدون غلط. کامل. جدی و معمولی.
ایرادی نمیتونم بگیرم ازش تراورز. تنها نکته اینه که فراموش نکن شکلک جای علائم نگارشی رو نمیگیره!
ضمنا..من یویومو به هر کسی نمیدم یادگاری. بیا پسش بده جاش برتی باتز ببر! :دی

سارا کلن: 28 امتیاز
از اینکه راضی بودی از کلاس، خوشحالم سارا. ممنونم که با تلاش و پشتکار یه هافلپافی واقعی، پا به پای من اومدی توی کلاس و انصافا عالی کار کردی. یکم رو فضاسازی هات بیشتر کار کنی دیگه عالیه.
با کدهای ادیت هم اگر به مشکل میخوری درستش کن بعد از پیش نمایش سارا، ظاهر پستتو خراب میکنه. حیفه!

تد ریموس لوپین: 30 امتیاز
برو بابا! توله گرگ زشت رو نوشته زیبا، نقدم میخواد!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
جلسه آخر:

سلام.
من میدونم رول بنویسم هم، خسته تر از اونید که بخونیدش و مستقیم میرید سر وقت موضوع امتحان!

پس بیاین راحت حرف بزنیم در موردش.
یه سری هاتون حضور تقریبا دائم داشتین توی کلاس و خیلی خوب پیشرفت کردین و من براش مدرک دارم!
چون نقد هاتون رو هر جلسه با جلسه ی قبل مقایسه می کردم و هر بار به این نتیجه رسیدم که بهتر شدین.

اما مدیرتون خواسته این پیشرفت رو توی جلسه ی امتحان به رخ بکشید که به نظرم بهترین حرکتیه که میشه برا امتحان انجام داد.

پیشنهاد میکنم برگردین به صفحه های قبل و بخونین حتما نقد هایی رو که تو جلسات قبل روتون داشتم و بعد امتحانتون رو بدید.
بهتره همه ی نقد ها رو (حتی اونایی که برا بقیه نوشتم) بخونید اما توجه ویژه تون روی نقاط ضعفی باشه که از "شخص شما" گرفتم توی جلسات قبل!
چون با اونا میسنجم امتحانتون رو.

و اما موضوع امتحان:

یه رول بنویسید با این موضوع: شما از هاگوارتز فارغ التحصیل شدید. سال ها گذشته و حالا یه بازیکن حرفه ای کوییدیچ هستید، بازی فینال لیگ رو پیش روتون دارید و داور پیر بازی به سختگیری شهرت داره.. همه نگران سوت زدن های بی منطقشن و شما هم همینطور، به خوبی میشناسیدش، داور بازی فینالتون جیمزسیریوس پاتر پیره که زمانی در هاگوارتز استاد کوییدیچتون بود.
روبروش کوییدیچ بازی کنین، بهش نشون بدین چی کاره این و سوپرایزش کنین!


نکته: طنز یا جدی، اختیاره.

قلبا آرزو میکنم که تک تکتون بالاترین نمره رو بگیرین!

موفق باشید فرزندان هاگوارتز!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۷:۵۷ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
گرگمبک! گریف


مخلوط مشق ۱ و ۲

- این چیه جیمز؟

جیمز بدون اینکه سرشو از رو دستگاه کپی جادویی بلند کنه، همینطور که یه جوری روش خم شده بود که چشم احدالناسی رو ورقه‌های امتحان در حال تکثیر نیفته، سوالو اصلاح کرد.

- پروفسور پاتر!
- این چیه "پروفسور پاتر"؟
-آه نکش آقای لوپین، این شونصد و پنجاه و ده دفه!
- عهه؟ حالا آقای لوپین شدیم؟ آقای لوپین باباته

چند لحظه در سکوت گذشت.. دستگاه متوقف شد و جیمز مشغول برداشتن کپی‌ها شد.

- جواب منو بده!
- نقطه‌ی آخر جمله قبلیتو یادت رفت.

تدی یه لحظه روماتیسمش مجروح شد! چند خط اسکرول آپ کرد و متوجه شد آخر نقل قول:
- عهه؟ حالا آقای لوپین شدیم؟ آقای لوپین باباته
نقطه نذاشته.

- هااا... دیدی، ندیدی؟ این شد 75698086783621 بار!..

و با دسته‌ی بزرگی از ورقه‌های امتحانی ظاهر شد... البته درست‌تره که بگیم غایب شد چون غیر از پاهاش، اونم زانو به پایین، هیکل و صورتش کاملا پشت انبوه کاغذها پنهان شده بودند!


- .. ضمنا پدر من آقای پاتره که خیلی بیشتر از آقای لوپین در حق شما هم پدری کرده!

تدی که یه لحظه به خاطر تعدد آقایان پاتر و آقای لوپین در صحنه و در لفظ داشت مخش سوت می‌کشید، همه‌ی قدرتش رو جمع کرد تا بهترین و منطقی‌ترین عکس‌العملی که بلد بود رو نشون بده. نفسشو حبس کرد و با صدای بلند نالید:

- تو چرا اینطوری شدی؟
- خیلی بد بود، نه؟ اصن خودمم خوشم نیومد! خواستم یه بار جلسه آخری ببینم یه استاد واقعی بودن چطوریه..

و وقتی تدی رو دید که به حالت بر و بر نگاش میکنه، آب دهنشو قورت داد و خودشو جم و جور کرد.

- خبالا اینطوری نگا نکن! چی میگفتی تو؟

تدی نصف سوالا رو از جلو جیمز برداشت و گرفت یه دستش و دست دیگه‌شو جلو جیمز تکون داد.

- این چیه جیمز؟

یه شیشه‌ی کوچیک بود که محتوای سرخ رنگش تو چشم میزد.

- اینو از کجا پیدا کردی تدی؟
- نقشه‌ی غارتگر...
- نقشه که دست من بود!
- من فرزند ارشد پاترم!! بابای من سر درست کردن اون نقشه شهید شد!! من زودتر از تو اومدم مدرسه! بعد ملت هنوز بحث میکنن هری نقشه رو به کدوم از بچه‌هاش داد!

جیمز شیشه رو از دست تدی گرفت و تو جیب رداش گذاشت و توضیح داد:

- بهرحال در مورد این شیشه.. من به عنوان معلم وظیفه دارم خون بچه‌ها رو تو شیشه کنم! تو هم یه جلسه شرکت کردی.. یه شیشه داری.. گیدیون ۵ برابر تو شیشه داره!
-
- به اعصابت مسلط باش عیزم.قبل امتحام سوال دیه نداری؟
- نه اومدم اینو بدم...

و یه پاکت نامه دست جیمز داد.

- ..و خدافسی کنم.
- خدافسی؟
- تا سر شام که بببنمت دیگه!

جیمز یک لحظه دنبال کارت ورود به جلسه‌ی تدی گشت که باید الان رو رداش سنجاق شده معلوم بود ولی نه از کارت خبری بود و نه از سنجاق!

- مگه امتحان نمیدی؟
- نه.. سوالات سخت بود ترسیدم fail شم!

جیمز همینطور که تدی رو تماشا میکرد که چکش‌زنان از کادر خارج میشد، پاکت رو باز کرد و یادداشت کوتاهی! رو ازش بیرون کشید:

نقل قول:
سلین بوقی!

نگاش کن ترو به مرلین.. چه ردای استادی بهش میاد! بزنم به تخته.. بزنم به آهن.. بزنم به کوه و دشت و دریا... ماشالا... آی ماشالا! drool:

ببین رفیق.. دمت گرم واسه این کلاس! ما که نشد خیلی شاگردیتو کنیم ولی دمت گرم.. این بر و بچ گریفو میبینی که عینهو تیم والیبال مشنگی ایران کوئیدیچ بازی کردن.. به حق همین شبای عزیز..به حق همین سه تا حلقه‌ی دروازه.. به حق پرچم زرد و سرخ گریف!‌ تو این کلاس خاک زمین کوئیدیچ خورده بودن که اینطوری جانانه جنگیدن!

چی؟ میگی بوق نزنم؟ میگی کاپتان منم؟ برو بوقی! کاپتان تویی! کاپتان این فرشه!

امضا:‌

ت.گ.ز (توله گرگ زیبا)








ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۴ ۲۰:۳۷:۳۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱:۳۸ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۳

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
. رول جلسه ی آخر رو بنویسید. سوژه ی رول خداحافظی با جیمزه. به عنوان یه معلمی که در طول ترم خونتونو کرد تو شیشه (شایدم نکرد! بستگی به دید شما داره! )، چجوری باهاش خداحافظی میکنین؟ (25 امتیاز)

الادورا ساطورش را در هوا تکانی داد و گفت:
-آخ جون! هاگ داره تموم میشه. می تونیم کم کم تالارمونو بترکونیم.
عده ای از این حرف الا اظهار شادمانی کردند و مشغول قریدن و جیغ زدن شدند. سارا از آن دسته نبود. او هاگ را دوست داشت.

یواش از تالار بیرون آمد و به سمت کلاس کوییدیچ رفت. در کلاس را باز کرد دید که جیمز، تنها، گوشه ای نشسته و مشغول نوازش کاپ جام جهانی هست و اشک می ریزد.

سارا کلن "آخی" ای گفت و به سمت جیمز رفت. جیمز سیریوس پاتر با دیدن سارا اشک هایش را پاک کرد و گفت:
-عع! کی اومدی سارا؟
-همین الان. چرا گریه میکردی داوش؟
-به خاطر اینکه آخر ترمـه.
-غصه نخور باو. ترم بعدم میبینیم همو.
-واقعا؟!
-آره بابا.
و دستش را روی شانه ی جیمز گذاشت و گفت:
-یادش بخیر. رفتیم جام جهانی. رفتیم ایران. کلی چیز ازت یاد گرفتیم. کلی بهمون خوش گذشت. چه روزای خوشی بود. ترم بعدم تو معلممونی دیگه؟
-تا ببینیم خدا چی می خواد.
-راستی داوش یه هدیه ی ناقابل واست آوردم امیدوارم خوشت بیاد.

و جعبه ای را به دست جیمز داد و بعد کلی ماچ و تف کاری بالاخره بیرون رفت.
البته نامه ای هم را یواشکی روی میز گذاشت.
جیمز بعد از خروج سارا جعبه را باز کرد و با مشاهده ی دو نمونه از جدیدترین یویوها جیغی از خوشحالی کشید!



. تو یه یادداشت کوتاه برام بنویسین که چیا یاد گرفتین از این کلاس. هر گونه انتقاد، فحش، لگد، مادرسیریوس و غیره، پذیرفته میشه. (5 امتیاز)



[quote]جیمز عزیز
من بسیار از اینکه تو در این ترم معلمم بودی خوشحالم. حرف هایی که میزنم پاچه خواری نیست، تو یکی از بهترین استادانم بودی.
ما این ترم با هم روی توصیفاتمان کار کردیم و ورزشگاهی ساختیم. ازت دلخور شدم که به ورزشگاهم نیامدی. منتظرت هستم. برای استاد و دوست عزیزم هم تخفیف خواهم داد.
ناظر اومد سر کلاسمون ولی من نبودم.سعی کردیم رول ادامه دار کوتاه بزنیم.
رفتیم ایران و با فرهنگ و آداب و رسوم و نحوه ی بازی کوییدیچشون آشنا شدیم.
رفتیم تو فینال جام جهانی و بازی کردیم. یه بازی فوق العاده.
یاد گرفتیم قبل از ارسال پست یه بار با صدای بلند بخونیمش.
سوژه هایی که می دادی فوق العاده بود.
از اینکه کلاس تمام شد ناراحتم.
خداحافظ جیمز
موفق باشی.
[quote]



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
1. رول جلسه ی آخر رو بنویسید. سوژه ی رول خداحافظی با جیمزه. به عنوان یه معلمی که در طول ترم خونتونو کرد تو شیشه (شایدم نکرد! بستگی به دید شما داره! )، چجوری باهاش خداحافظی میکنین؟ (25 امتیاز)

آخرین جلسه، این کلمه برای بیشتر دانش‌آموزان جلوه ی خوبی دارد، به یر از کسانی که از کلاسشان لذّت برده باشند. تراورز در ذهنش خاطراتی که از کلاس پرواز و کوییدیچ داشت را مرور کرد. سوار شدن بر جاروی پرنده و پرواز بر فراز قلعه ی هاگوارتز، مسابقه دادن با دیگر دانش‌آموزان، خنده ها، تکلیف ها و زجر ها.

آخرین جلسه در محیط باز تشکیل شده بود، زیر نور سوزان خورشید و میان درختان و بوته ها. جاروی بلندش را بر زمین انداخت و به طرف پسرک یازده ساله رفت. دستی در موهای سیاه و نامرتب جیزم کرد و با لبخندی بر لب گفت:
- جیمز، اوّلش این‌که تو معلّم ما هستی رو یه توهین دونستم امّا الان احساس بهتری دارم.

جیمز نمی‌دانست چه واکنشی نشان دهد، لبخندی زد و جواب داد:
- چـ... چرا معلّم بودن من رو توهین می‌دونستی؟
- تو فقط یازده سالته، من دو برابر تو سن دارم و این من رو عصبانی می‌کرد که ببینم تو معلّم هستی. تو معلّم خوبی بودی، خلّاق، مهربون، ساده و صبور. ماندانگاس فرد درستی رو انتخاب کرد.

اوّلین بار بود که کسی این حرف را به جیمز می‌زد. شنیدن این حرف توسط فردی پلید احساس عجیبی به او داد، ترکیبی از شادی و وحشت. تراورز به جارو هایی که بر زمین افتاده بودند نگاه کرد و آرام گفت:
- دلم برای این کلاس تنگ می‌شه. امیدوارم به عنوان یادگاری این رو از من قبول کنی.

تراورز دست در جیبش کرد و گردنبندی فلزی به رنگ سیاه را بیرون آورد. روی گردنبد الماس خاکستری کوچکی قرار داشت که حرف J روی آن حک شده بود. جیمز در قوبل کردن گردنبند شک داشت امّا دستش را جلو برد و آن را برداشت. یویو ی سیاه رنگی را از جیب ردایش بیرون آورد، آن را به تراورز نشان داد و من من کنان گفت:
- مـ... ممنونم. ایـ... این رو از من قبول کـ... کن تـ... تراورز.

تراورز یویو را گرفت و با لبخندی بر لب جواب داد:
- من هم ممنونم جیمز. امیدوارم باز هم هم‌دیگه رو ببینیم.

یویو را در جیبش گذاشت و قدم زنان از جیمز دور شد.

***


در دخمه ی تنگ و تاریک دو نفر کنار یک‌دیگر ایستاده بودند. هر دو شنل هایی سیاه به تن داشتند و کلاه شنل سرشان را می‌پوشاند. یکی از آن ها با صدایی خش دار و ضعیف گفت:
- اون گردنبند رو به پاتر دادی؟

فرد مقابلش پوزخندی زد و پاسخ داد:
- در عوضش یادگاری هم گرفتم. به زودی نقشمون عملی می‌شه، پیروزی نزدیکه.


2. تو یه یادداشت کوتاه برام بنویسین که چیا یاد گرفتین از این کلاس. هر گونه انتقاد، فحش، لگد، مادرسیریوس و غیره، پذیرفته میشه. (5 امتیاز)

جیمز سیریوس عزیزم،

بنده تو یه دونه از کلاساتم نبودم خو چی بنویسم برات؟ خیلی صادقانه در مورد تکالیفت بگم خوش‌بختانه تکالیف خوبی بودن و کاملا ازشون راضی بودم. نه زیاد سخت بودن و نه زیاد آسون، تعادل داشتن.

در مورد یاد گرفتن بنده یاد گرفتم چطوری با جارو تک چرخ بزنم یا لایی بکشم، یاد گرفتم چطوری همزمان سوار دو تا جارو پرواز کنم و مهمتر از هم یاد گرفتم وقتی دارم با جاروم پرواز می‌کنم می‌تون ازش به عنوان سلاحی جایگزین قابلمه برای زدن تو کله ی مردم استفاده کنم!

حالا برای این‌که ناراحت نشی یه مشت فحش هم بهت می‌دم. گوشت فاسد تک شاخ از پهنا تو حلقت مادر سیریوس تسترال صفت زرافه خور

با نفرت، داوش تراورز



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳

فرد جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۵ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
از کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
1. رول جلسه ی آخر رو بنویسید. سوژه ی رول خداحافظی با جیمزه. به عنوان یه معلمی که در طول ترم خونتونو کرد تو شیشه (شایدم نکرد! بستگی به دید شما داره! )، چجوری باهاش خداحافظی میکنین؟ (25 امتیاز)

فرجو قدم های کوتاه و شتاب زده اش را به لرزش مضطربی مزین کرده بود و خیلی سریع در حال طی کردن دالان های پر پیچ و خم هاگوارتز بود. با حواس پرتی و بی حوصلگی نگاهی به ساعتش انداخت. زیر لب زمزمه کرد :
- دیگه وقتی نمونده. این دفعه نباس از دستش بدم دیگه.

بر سرعت قدم هایش افزود و با صدای بمِ برخورد پاهایش به زمین حس گولاخ واری به او دست داد و به همین سبب کمی از شتابش کم کرد.
و سرانجام خرامان خرامان و پس از سه چهار هفته خودش را به کلاس پرواز و کوییدیچ رساند.
- سلام بر دوستان عزیزم. من بالاخره خودمو رسوندم!

جیمز که یویوی صورتی با سایز سه ایکس لارج در دست داشت و معلوم نبود با چه ترفندی آقای بلوپ را در داخل یک استکانِ کوچک کرده بود، سرش را بلند کرد و گفت:
- آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

گریه حضار فضا را عطرآگین کرد. گیدئون که گیتار به دست روی لبه پنجره نشسته بود نگاهی "داریوش" وار به فرجو انداخت و با صدای بمی گفت:
- نوشدارویی و بعد مرگ سهراب آمدی ...

فرجو که انتظار چنین جوی را از کلاس جیمز نداشت، گردنش را کج کرد و نگاهی به سراسر کلاس انداخت. جمعیت زیادی داخل کلاس نشسته بودند که از جمعیت شناسه های ایفای نقش هم بیشتر بود. ممد و غلام پاتر های زیادی که چهره هایشان محو بود گوش تا گوش کلاس را پر کرده بودند.
- عه ... چیزه ... نمی ریم کوییدیچ بازی کنیم؟

فرجو در حالیکه جارویش را در هوا تکان می داد با سرخوشی این را گفت. الادورا کهکنار دابی و نازلیچر نشسته بود و باعث تعجب فراوان فرجو می شد، دابی و نازلیچر را در آغوش کشید، سپس اشک هایش را با ساطور جیبی اش پاک کرد و با صدایی که شبیه قل قل سماور شده بود گفت:
- شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد ... دلیل گریه حضار، واسه توی همیشه غایب به مثال راز باشد!

رز زلر که از بازی کوییدیچ قبلی همچنان در حال گریه کردن بود و دلیل اصلی آن هنوز برای فرجو هضم نشده بود هق هق خفه ای کرد، دهانش را باز کرد و سپس بست و در نهایت وسط کلاس غش کرد.
فرجو قدم به داخل کلاس گذاشت و در را پشت سرش بست. در همین حین با دیدن باری که در حال بالا پریدن بود و اصلا با جو کلاس هم خوانی نداشت، کمی خیالش راحت شد که کسی نمرده! البته کمی که به شخصیت باری دقیق شد از این فکر صرف نظر کرد.
- یکی میشه بهم بگه اینجا چه خبره؟

با گفتن این جمله توسط فرجو صدای آهنگی از قبل آماده شده در کلاس پیچید و جیمز با موهای پریشان پرید وسط کلاس:
- کلاغ های خبر چین
میان هزارتا دسته
با بال های شکسته
می گن که فرجوی ما
چه بی خبر نشسته!

رکسان که دینامیتی پاپیون بسته در دستش بود به صورت رقص چاقو، وسطِ کلاس پرید و با حرکات موزون با آهنگ جیمز همراهی کرد. فرجو که واقعا گیج شده بود نگاهی به ناظرِ گریان هافلپاف انداخت که از شدت ناراحتی طوری دابی را در آغوش گرفته بود و فشار می داد که چیزی نمانده بود چشم هایش از حدقه خارج شود. در این بین نازلیچر نیز پشت الا را به آرامی نوازش می کرد.

- ای دو رگه های پست فطرت، ای گرگینه زاده، ای خائنین به اصل و نسب!

این صدای خانم بلک بود که همزمان با هر کلمه اش بر سر تدی بی نوا می کوبید و سبب متشوش شدن جو کلاس شد. به طوری که آهنگ قطع شد و همه توجه ها به سمت آن ها برگشت. فرجو ازین فرصت استفاده کرد و خود را به گیدئون رساند و پرسید:
- چی شده؟ چرا کلاس اینجوریه آخه؟

قبل ازینکه گیدئون بتواند انگشتانش را به سیم های گیتارش برساند، فرجو چرخشی زد و با یک کات داخل پا، سازِ دایی پدرش را از هستی ساقط کرد. جیمز که تازه توانسته بود خانم بلک را از تدی و خودش جدا کند، خود را به وسط کلاس رساند و یویو زنان و بلوپ بغل کنان، صدایش را صاف کرد:
- اهم اهم، بچه ها از همگی متشکرم که هر جلسه تو کلاس من شرکت کردید، رکسی رقص دینامیتِت حرف نداشت یه کم رو قِر های ریزش کار کن و همیشه قبل از رقصیدن چند بار با صدای بلند واسه خودت برقص.

فرجو که تازه گالیونش جا افتاده بود، با چشم هایی که از اشک شوق ... -نه ببخشید- با چشم هایی که از اشک هجران و فراق برق می زد خود را به آغوش جیمز انداخت و هق هق کنان ناله زد:
- نه جیمز نه! تو نباس این کارو کنی. تو نباس تنهامون بذاری ... این کارو نکن پسر عمه جانم! من بعد از سه هفته برگشتم.

همه که از دیدن این صحنه متاثر شده بودند دستمال کاغذی هایشان را مشت کرده و مدام داخلش فین می کردند و از این همه احساسات در حال فواران لذت می بردند. الادورا دابی را که به نظر می رسید از شدت فشاری که بهش وارد کرده، مرده است به کناری انداخت و سرش را روی زانوانش گذاشت و زار زار گریست.
باری که به صورت بهت زده به جمع حاضر نگاه می کرد با صدای بلندی فریاد زد:
- اصلا ازین به بعد خودم تو تالار خصوصی هافلپاف واستون کلاس پرواز می ذارم. این کارا چیه آخه ؟

هیچ کس حتی به باری نگاه هم نکرد. فرجو پس از تلاش ها ی بسیار هافلپافی های حاضر، در حالیکه به نظر می رسید از شدت گریه ضعف کرده بود، از آغوش جیمز جدا شد.
- من نمی دونستم جلسه آخره جیمز، فکر می کردم حالا حالاها ادامه داره کلاست. من نتونستم زیاد شرکت کنم پسر عمه جان. ایشالله عروسیت جبران می کنم.

رکسان با ترکاندن نیمچه دینامیتی که در دست داشت، جّو گریان کلاس را کمی تغییر داد و با صورت سیاه شده از دوده به همه لبخندِ از بنا گوش در رفته ای زد و گفت:
- بابا خب از ترم بعد بازم میایم دیگه فرجو. پاشین چهار تا دینامیت بترکونیم دیگه دوستان.

جیمز که وسط سخن رانی خداحافظی اش گریه اش گرفته بود بغض کنان، آب دهانش را قورت داد و گفت:
- دل کندن از شما واسم سخته بچه ها!

فرجو با صدای بلندی گفت:
- ما که هر روز خونتونیم جیمز، راستی آخر این هفته بریم جت اسکی تو ویلای ویکی اینا؟ رکسی پایه ای؟ تدی که چهار پایه اس قطعا.
- آره آره بریم. من هم چند وقتیه ویکی جانمو ندیدم.
- باشه بریم، ولی دفعه آخری که رفته بودیم ویلا صدفی، من تو موتور جت اسکی عمو بیل بمب کار گذاشته بودم. کسی جدیدا فلور و عمو بیل رو دیده اصلا؟

با گفتن این حرف همه خنده ها قطع شد و گریه ها از سر گرفته شد. فرجو که اظهار می کرد از اولش هم می دانسته اتفاق شومی رخ داده است و از صبح دلهره عجیبی داشت، از بین هق هق هایش گفت:
- لطفا بقیه اعضای کلاس خانواده مارو تنها بذارن؛ ما در غم از دست دادن عمو و زن عمومون هستیم و به هیچ عنوان خواهرم در قتل اونا مقصر نبوده. من تکذیب می کنم.

رکسان فین محکمی کرد و گفت:
- من فکر نمی کردم عمو با یه بمب ناقابل بمیره خب.

تدی با صدای خفه مانندی ادامه داد:
- بی مادر زن شدم. من که مادر و پدر نداشتم. چرا مادر زن و پدر زنم رو ازم گرفتید.

جیمز دست محکمی روی شانه تدی گذاشت و با لحن "آلن دولن" گفت:
- اونا مادرتو کشتن تدی.

در این حین فرجو نگاهی به تنها شخص غیرمتعلق به خانواده ویزلی و پاترِ داخل کلاس یعنی الادورا بلک انداخت، که به صورت سوزناکی ضجه می زد و نازلیچر و تبرش را محکم به آغوش کشیده بود.
- الا جان، عزیزم می دونم خیلی متاثر شدی. ولی الان جمع خانوادگیه!

الادورا خون نازلیچر را که در اثر به آغوش کشیدنش به همراه تبر، روی ردایش ریخته بود با اشک ِچشمانش شست و با چانه ای که می لرزید و بغضی که فرو می خورد ناله سر داد:
- ما خون های اصیل متاسفانه همه با هم فامیلیم.

در این هنگام همگی به عمق احساسات و اهمیتی که الادورا به خانواده می داد، پی بردند و اورا به گرمی به آغوش کشیدند.

2. تو یه یادداشت کوتاه برام بنویسین که چیا یاد گرفتین از این کلاس. هر گونه انتقاد، فحش، لگد، مادرسیریوس و غیره، پذیرفته میشه. (5 امتیاز)

با سلام خدمت پسر عمه گل گلابِ نهنگ پرورِ یویو باز
من یک بار تو کلاست شرکت کردم با الان میشه دوبار. خوب چیزهایی هم ازت یاد گرفتم.
بیشترِ رول هاتو خوندم و سعی کردم چیزهایی که انجام می دی رو یاد بگیرم. خب این ها که نوشتم، واقعیات بود حالا بریم سراغ توهمات، اونم از نوع فانتزی!

جیمز عزیزم
از همان روز اولی که تو را بر بالینم دیدم، یعنی همان روزی که متولد شدم و تو با پدر عینکی و کله زخمی ات به خانه ما آمدید، فهمیدم که آب ما در یک جوی نمی رود.
دم به ساعت با آن خواهر زلزله مان دینامیت و یویو به خورد منِ طفل معصوم دادید هیچی نگفتم. نهنگت را در حلقم کردی باز چیزی نگفتم. با رکسان نقشه های شوم برای من کشیدید چیزی نگفتم.
ولی الان که باید نامه ای به تو بنویسم که با توجه به عنوان تکلیفت هم هیچ ربطی به مضمون نوشته ام ندارد، قصد دارم از چهره پلیدت پرده برداری کنم!
ای جماعت، ای ملت، ای هاگوارتز این جیمز آتش پاره واقعا کلاسش عالی بود و حرف نداشت. نکات خوب یاد داد. خسته هم نباشی پسر عمه.
تا مهمانی ویلای صدفی جهت ترحیم عمو بیل و زن عمو فلورِ مرلین بیامرز خداحافظ


با احترامات ویژه
فرجو ویزلی



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
. رول جلسه ی آخر رو بنویسید. سوژه ی رول خداحافظی با جیمزه. به عنوان یه معلمی که در طول ترم خونتونو کرد تو شیشه (شایدم نکرد! بستگی به دید شما داره! )، چجوری باهاش خداحافظی میکنین؟ (25 امتیاز)

ماه در آسمان می درخشید.هوا رو به سردی می رفت اما هنوز گرمای ماه سپتامبر؛لایه ای نازک از عرق را بر تن معلم و شاگردان،میهمان کرده بود.جیمز شاگردانش را،در پس پرده ای از اشک تار و لغزان میدید...چه کسی می دانست که این دیدار ممکن است آخرین دیدار آن ها باشد؟یا باز هم امکان تدریس این درس را در این مدرسه مشهور،خواهد داشت؟هر چه باشد اون پسر" هری جیمز پاتر" بود!اما فقط مرلین میدانست که تقدیر در آینده چه برای آن ها رقم زده است...

جیمز بغضش را بلعید:"قرار نیست کسی از ناراحتی تو بفهمه!پسر آروم باش!چیزی نیست!ترم بعد همه باز هم اینجایید!"

-خب بچه ها!

زمزمه ها بدل به سکوتی سنگین شد:

-این ترم هم تموم شد.

به دانش آموزانش نگریست.همه بغض کرده بودند!سعی کرد بخندد:

-اگر فکر کردید با این ننه من غریبم بازیا میتونید منو از یه استراحت 2هفته ای محروم کنید کور خوندید!

صدای نازک و لرزانی گفت:

-پروفسور!

و لاوندر تانکس لاوگود،یکی از با استعداد ترین شاگردانش در حالی که سعی میکرد هق هق گریه اش به گوش نرسد زمین را ترک کرد.

جیمز چشمانش را بست.شاید اگر به بازنشستگی فکر نکرده بود الآن آرامش بیشتری داشت...باید میگفت؟
وجدانش به او نهیب زد:فقط 50درصد احتمال داره بری!نمیخواد نا امیدشون کنی!

چشمانش را باز کرد.میدانست اراده قوی ندارد.تمام قدرت و توانش را پشت حنجره محبوس کرد و آرام آرام با کلمات بیرون فرستاد:
-بچه ها کلاس تعطیله؛برید به کارتون برسید!

ماه هنوز در آسمان می درخشید.هوا هنوز رو به سردی می رفت و گرمای ماه سپتامبر؛لایه ای نازک از عرق را بر تن معلم و شاگردان،میهمان کرده بود.

. تو یه یادداشت کوتاه برام بنویسین که چیا یاد گرفتین از این کلاس. هر گونه انتقاد، فحش، لگد، مادرسیریوس و غیره، پذیرفته میشه. (5 امتیاز)

کلاسای هاگوارتز رو همیشه دنبال میکردم.ولی شرکت در این کلاسا چیزی میخواست که شاید من نداشتم.جسارت اینکه بخوام با وجود سال اولی بودنم رول ها رو بنویسم.بهم میگفتن نویسندگیت خوبه ولی با وجود اینکه گریفیندوریم باید بگم غرورم همیشه جسارت پذیرش اشتباه رو ازم گرفته بود.و جیمز سیریوس پاتر!تو اونو به من بر گردوندی!اونقدر با رفتار های قشنگت با دانش آموزات منو قلقلک دادی که تصمیم گرفتم توی آخرین جلسه رول بزنم.با اینکه خیلی دیر؛اما ازت ممنونم"جیمز سیریوس پاتر"



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۵:۳۹ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
1. رول جلسه ی آخر رو بنویسید. سوژه ی رول خداحافظی با جیمزه. به عنوان یه معلمی که در طول ترم خونتونو کرد تو شیشه (شایدم نکرد! بستگی به دید شما داره! )، چجوری باهاش خداحافظی میکنین؟ (25 امتیاز)

یک روز بسیار زیبای بهاری بود، خورشید خانم از پشت تپه ها نمایان شد و به زمین کوییدیچ هاگوارتز لبخند زد. ناگهان صدایی از پشت صحنه به گوش رسید:
- خو منم میخوام بازی کنم.

ناگهان دختری با مو های مشکی و ردای صورتی و چشمانی به رنگ آبی وارد کادر شد و به سوی زمین کوییدیچ و در نتیجه کلاس پرواز و کوییدیچ، دوید. ناگهان صدای عصبانی نویسنده به گوش رسید:
- صد بار گفتم درست ایفای نقش کن، این خورشید خانمو نمیگم، اون خورشید خانمو میگم که گرد و طلایی و تو آسمونه نه این خورشید خانم که ساحره ی همسایمونه. اصن رول تو شب شروع میشه.

یک شب سر زمستانی بود، نور مهتاب زمین کوییدیچ را روشن کرده بود، اِ ... پس ماه کو؟ ناگهان دختری با ردای سفید و مویی طلایی و چشمانی عسلی ( شماره شناسنامه هم بگو دیگه. ) وارد صحنه شد و با چراغ قوه محیط را روشن کرد.

- بابا جان چرا اسم ساحران رو مهتاب و خورشید و ستاره و اینا میزارید؟ خو خواننده اشتباه میفهمه دیگه. اصن مهتاب خانم هم از زمین ببرید بیرون، اصن ما آسمون نداریم تو رولمون، بزارید به موضوعمون برسیم بابا.

بله در یک روز که به اراده ی نویسنده، خواننده ندانست شب است یا روز، رول آغاز شد:

- اوه بچه ها!

همه ی دانش آموزان که خود را برای تدریس آخر استاد کوییدیچ‌شان آماده کرده بودند با این جمله ی جیمز سیریوس پاتر به فرمت در آمدند. گیدیون نگاهی با یوآن رد و بدل کرد و شانه اش را بالا انداخت. جیمز در میان صف نوگلان باغ دانش آمد و گفت:
- این جلسه ی آخره بچه ها، حال رول زدن ندارم حال درس دادن ندارم، خودتون برید تیم کشی کنید و کوییدیچ بازی کنید، من الان هیچ کاره ی کلاسم.

با این حرف، بر روی صندلی در گوشه ی زمین نشست و چ... نه اشتباه شد ... پف فیلی را ظاهر کرد و با علاقه پف فیل خورد و تیم کشی شاگردانش را نگاه کرد. همه ی دانش آموزان جارو به دست به یکدیگر نگاه کردند.

- تدی با من!

صدای جیغ رکسان در زمین طنین انداز شد. به سرعت مچ تدی را گرفت ( نه آقا منظور این نیست که تدی کار بدی میکرده که مچش گرفته شده. ) و به سوی خودش کشاند. گیدیون مچ دیگر تدی را گرفت و به رکسان گفت:
- چرا تدی با تو؟
- چون ویکی تو تیم ماست.
- چه ربطی داره؟

در این بین رکسان محکم تدی را به سوی خود کشید و گیدیون نیز در جواب او، تدی را به سمت خود کشید. کم کم اوضاع شبیه به مسابقات طناب کشی شد. یک گروه به سردستگی گیدیون تدی را به سمت خود و گروه دیگری به سردستگی رکسان تدی را به سمت دیگر کشیدند. جیمز پف فیلش را کنار صندلی گذاشت و گفت:
- ساکت!

فرجو از سوی دیگر زمین فریاد زد:
- مگه نگفته بودی این جلسه هیچکاره ای؟
- دیگه هیچ کاره ی هیچ کاره که نیستم. تدی رو ول کنید ببینم.
- برو بابا.

بلافاصله جنگی در زمین کوییدیچ در گرفت. جیمز درست همانند جادوگر بزرگ که نامش خاطرمان نیست شروع به مشت و لگد زدن به دیگران کرد و با اینکار، اعضای هافلپاف و ریونکلا نیز به اینجنگ اضافه شدند.

چند ساعت بعد.

- آی! خجالتم نمیکشن رو کارآگاه وزارتخونه چماق میکشن.

گیدیون روی زمین افتاده بود و کیسه ی یخی را روی پیشانی باد کرده اش فشار داد. همه ی دانش آموزان که هرکدام حداقل یک لگد نوش جان کرده بودند روی زمین افتاده بودند. یوآن بر روی برانکارد افتاده بود تا شفا دهنده ها او را ببرند.

- آی دندم!
- حالا دندم به دندم، حالا ... بیا.

جیمز سیریوس پاتر که صحیح و سالم روی صندلی نشسته بود این را گفت. تک تک با دانش آموزان خداحافظی کرد و آماده ی رفتن بقیه نوگلان باغ دانش بود. گیدیون به آرامی از جایش برخاست و به سوی راه خروجی زمین حرکت کرد.

- خداحافظ گیدیون.

راه خود را به سوی صندلی جیمز کج کرد. وقتی بالای سر جیمز رسید لبخند ملیحی زد، جیمز نیز در جواب گیدیون لبخندی زد. ناگهان گیدیون مانند بمب اتمی منفجر شد:
- میخندی؟ از سن و سالم خجالت نکشیدی از مو های قرمز و سفیدم خجالت بکش. حداقل وقتی داری اون کوقتیو میکوبی تو کله ی بقیه نگاه‌شون ببین کیو داری میزنی.

با این حرف به چماق کنار صندلی جیمز اشاره کرد. نفس عمیقی کشید، به جیمز نگاه کرد و ادامه داد:
- وقتی بچه ی اون پاتر باشی معلومه چی میشی. کاش به جای اکسپلیارموس بهت دو زار ادب یاد میداد. فردا آماده باش بیان ببرنت آزکابان.

بعد از این حرف به سوی راه خروجی حرکت کرد و جیمز را در بهت و حیرت تنها گذاشت. وقتی به راه خروجی رسید، برگشت و نگاهی به جیمز انداخت و فریاد زد:
- جدا از اینا ترم خوبی بود جیمز، دوست داریم آق معلم.
- خارش. حالا میشهمارو نفرستی آزکابان؟
- نخیر، تازه میگم سلولتو پر از مارمولک کنن.

با این حرف، به سرعت از نظر ناپدید شد.
2. تو یه یادداشت کوتاه برام بنویسین که چیا یاد گرفتین از این کلاس. هر گونه انتقاد، فحش، لگد، مادرسیریوس و غیره، پذیرفته میشه. (5 امتیاز)

به نام مورگانا.


سلام پروفسور پاتر ملقب به پی پی. ( پروفسور پاتر )
وقتی این نامه را میخوانید ترم به پایان رسیده. خوشحالم که تونستم به عنوان شاگرد در کلاس شما حضور پیدا کنم، بهم چیز های زیادی آموختید، اینکه از لودو در کوییدیچ فاصله بگیریم تا چماقش را بر سر ما نکوبد. اینکه اردو ها خطرناکند حسن. اینکه ورزشگاه رویا هایمان را چگونه توصیف کنیم. جدا از شوخی و ایفا ما یاد گرفتیم چطوری رول های کوییدیچی قشنگی بنوسیم، رول هایی بدون نقص و ایراد بسیار هم از شما ممنونیم، همین طور بسیار ممنونیم که به ما 30 دادید، این داداشت ( تدی ) که بزرگتر کوچیک تر حالیش نمیشه هی 28 میده به ما. ایشالله با زحماتی که برای ما کشیدید در لیگ کوییدیچ بازی کنیم. شما از بهترین اساتید این ترم بودید.

با تشکر: گیدیون پریوت ( اسمایلی گیدیونی که بالاخره از دست کلاس پرواز خلاص میشه تا مصدوم نشه )


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.