هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۸۷
#41

توبیاس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۳ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۸
از بن‌بست اسپینر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 246
آفلاین
با منفجر شدن آشپزخانۀ تالار، ملت اسلی بصورت غریزی چوب‌دست‌هایشان را از جیب ردایشان خارج کردند. (کپی‌رایت بای سرکار خانم ویدا اسلامیه!)
در این میان توبیاس ( ) با حرکتی مشنگوارانه فریاد زد:
- با 125 تماس بگیرید!
ولی خون اصیل ملت اسلی به آن‌ها دستور می داد که با روش های جادویی مشکل را حل کنند.
- کروشیو
- ریکتو سمپرا
- آوادا کداورا !
ناگهان سوروس به سمت اجاق نشانه رفت:
- له جی لی منس
طلسم در میانۀ راه، به ریگولس برخورد کرد و افکار شیطانی او را نمایان کرد.
- بوقی تو توی این وضعیت هم به فکر .... هستی!؟
بعد از دقایقی ملت اسلی که سخت مشغول تماشای افکار ریگولس بودند، با صدای سرفۀ بارتی به خود آمدند!
ملت اسلی دوباره مشغول اجرای طلسم‌های مختلف شدند. اما کاساندرا تریلانی با آرامش گفت:
- عزیزانم! آرام باشید و پالس های مثبتی روانۀ من کتید، تا تفعلی به گوی پیشگویی بزنم.
بکس اسلیترین هم با رضایت کامل واندهاشون رو غلاف کرده و دور کاساندرا رو گرد کردند. هنوز شروع به صحبت نکرده بود که هوریس اسلاگهورن با قدمهای سنگین وارد آشپزخونه شد:
- معلوم هست این‌جا چه خبره!؟ دود از تالار خارج شده، چند نفر دارن به این طرف میان.
ملت اسلی برای شناسایی افراد ناشناس به طرف خروجی تالار حرکت کردند، ولی ناگهان مورگان به شکل "یافتم" گفت:
- قبل از شناسایی اون‌افراد، باید این اجاق رو از بین ببریم!


[img align=left]http://snape.persiangig.com/other/1903271_5924129.


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۸۷
#40

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
ریگولس بل لبخندی آلبوس وار ( ) به بارتی نزدیک شد و بارتی رو از روی زمین برداشت. بارتی هم که ظرفیت این همه محبت از طرف ریگولس رو نداشت جیغی ظاهرا از روی ذوق زد .

_آآآآآآآآآآی! بیناموس! منو بزار زمین!

ریگولس با حالت " به خدا من بیگناهم " به ملت اسلیترین نگاه کرد که خودشون رو به آشپزخونه رسونده بودند.

بلاتریکس: بیناموسی؟ اون هم تو تالار باشکوه اسلیترین؟

ریگولس با لرزش فراوان ، بارتی رو روی زمین گذاشت و رو به ملت چماق به دست اسلی گفت:

_داشت پاش رو میذاشت روی روغنی که کف زمین ریخته بود ! خواستم نیوفته! همین!

ملت اسلتیرین کلا بیخیال قضیه شدند. بلاتریکس یه جارو T به سمت ریگولس شوت کرد و ریگولس با مشقت تمام به امر خطیر کف سابیدن مشغول شد.

بارتی که روی میز آشپزخونه رها شده بود لبخندی به پهنای صورتش به بقیه تحویل داد.

بلاتریکس با لبخند مخصوص خودش پرسید:

_چی شد؟ صبحانه مای لرد رو درست کردی؟

بارتی کوشولو سری تکان داد و گفت:

_ آره دارم درست میکنم ...اگه خاله نارسیسا بلد باشه این گاز رو روشن کنه!

نارسیسا که حواسش بابت جیغ بارتی به کلی پرت شده بود بلافاصله کبریتی روشن کرد و....

بـــــــــــــــوووووووووووووووووم!!!!!!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۶ ۱۶:۵۲:۵۴
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۶ ۱۷:۰۳:۰۳

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۷
#39

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ملت اسلیترینی نگاهی به یکدیگر انداختن و بلیز که نزدیکترین شخص به اتاق لرد و خود شخص لرد بود به سرعت پس گردنی ای به بلاتریکس زد و گفت : برو برای ارباب صبحانه درست کن .

بلاتریکس که به شدت عصبانی شده بود پس گردنی ای به سر ریگولس زد و به او گفت که صبحانه درست کند و ریگولس بر سر فنریر زد و فنریر بر سر کاساندرا و کاساندرا بر سر ... زدند تا اینکه به آخرین نفر یعنی مورگان رسید .
مورگان که به شدت در جلوی خود شخصی را نمیافت ، به سرعت وردی خواند و بارتی که گویا در اتاقش بازی می کرد را به همراه کلی لوگو (کپی رایت بای آلبوس سوروس پاتر ) ظاهر کرد و پس گردنی ای محکم بر سرش نواخت که بارتی به علت نفهمیِ حاد هیچی نفهمید . مورگان به آرامی گفت : برو برای بابات صبحانه درست کن !!!
- باشه .

ملت اسلیترینی : هااا ؟!؟!

بارتی به سرعت اسباب بازیهاش را از روی زمین جمع کرد و به سمت اتاقش رفت . دقایقی بعد نیز دم در آشپزخانه ی اسلیترین یافت شد و به داخل رفت .
نگاهی به اطراف انداخت و پس از کلی خواراندن کله و اینا به سمت گاز رفت که ناگهان نارسیسا از پنجره ای که کنار گاز بود ، پرید تو و گفت :
- خاله جون . چرا دست به گاز می زنی ؟ زشته ... دست نزن . بیا من برات روشنش کردم !

و بارتی به سمت یه جای تقریبا نامعلوم رفت و یه چیز نامعلوم تری را برداشت و به میانه ی آشپزخانه آمد که شخص نامعلومی به سمتش آمد و به او گفت : اینکار واست خطرناکه ... الان واست درستی می کنم ...


------------------------------
خب ، سوژه اینجوری شده که بارتی می خواد واسه لرد صبحانه درست کنه و چون بچه اس نمی تونه خیلی از کارا رو درست بکنه و البته یکسری کارها هم واسش خطرناکن و یا زورش نمی رسه که یه کارایی بکنه و ...
ملت مجبور می شن بهش کمک کنن ولی اینطور نیست که یه نفر بیاد همه ی کارا رو بکنه . این صبحانه درست کردن باید کلی طول بکشه و تقریبا تمامی افراد اسلیترینی درش شرکت داشته باشن و یه جایی به بارتی کمک کنن .
از اون طرف هم لرد دائما عذاب می کشه و ابراز ناراحتی می کنه !


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۹ ۱۵:۱۸:۱۴


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۷
#38

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
درب تالار باز شد و هوریس اسلاگهورن وارد شد . ملت اسلی که با چشمان خودشان جسد او را دیده بودند ، با دیدن هوریس عکس العمل های معقولی نشان دادند :

بارتی :
بلاتریکس :
نارسیسا : :phone:
کاساندرا :
مورگان :
بلیز :
مورفین :

( هر چی عقده شکلک داشتم خالی کردم )

لرد که گویا طبیعی ترین صحنه جهان در برابر دیدگان اوست ، با خشم غرید :
- تا حالا کجا بودی مردک بوقی ؟

- با اجازه تون ، داشتم دنبال اون یه تیکه گوشتی که دیشب وقتی غش کرده بودم از دهنم بیرون افتاده بود می گشتم .

ملت اسلی که از شنیدن این حرف به حالت تهوع افتاده بودند ، روی خود را از اسلاگهورن برگرداندند و معطوف به لرد سیاه کردند که هنوز شکمش را به شدت می مالید و دیگر طاقتش طاق شده بود :
- من گفتم بهتون که صبحانه می خوام ! زود باشین برین برام آماده کنین !

و سالن را ترک کرد .

بلیز به عنوان دست راست لرد رو به بلاتریکس کرد :
- شما مونث ها باید برین صبحونه گروه رو آماده کنین !

بلاتریکس :
- کروشیو بلیز ( و همچنان که بلیز از درد به خود می پیچید ) من خودم دست راست تر لردم ! به چه حقی به من دستور میدی ؟

بلیز با بیچارگی به نارسیسا نگاهی انداخت :
- خوب ... پس آشپزخونه دست تو رو می بوسه !

نارسیسا با افاده جواب داد :
- من دستمو به هرکسی نمیدم که ببوسه . ممکنه میکروب داشته باشه کثیف شه ! من و لوسیوس داریم میریم گردش ! اصلا وقت واسه این چیزا ندارم !

و فورا دست لوسیوس را گرفت و از تالار خارج شد .

سایر خلق اسلیترین ، به همدیگر نگاه می کردند تا یک قربانی مظلوم از بین خود انتخاب کنند .



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۷
#37

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
فرداش، صبح !!

نور خورشيد به زور و تقلا از پنجره هاي بسيار خفن سبز رنگ تالرا به درون تالار ميتابيد . حتي صداي قوقولي قوقوي ققنوس دامبل در هاگوارتز هم نميتوانست ملت اسليترين را از خواب ناز بيدار كند.تا اينكه...

_آآآآآآآآآآآآآآآآآآي! اين صبحانه كو؟


لرد ولدمورت در حاليكه به صورت كانلا سينمايي موهاي سر كچل اش رو ميكند ، فرياد زنان از آشپزخونه زد بيرون.

كل ملت اسليترين با لباس خواب و بي لباس خواب و موهاي شونه زده و نزده از اتاق خواب هاشون پريدن بيرون.

بليز: ها! كو؟ بهمون حمله شده؟

بلاتريكس: ماي لرد جيغ نزنين ؛ حنجره تون آسيب ميبينه!

نارسيسا: كسي سوسكي چيزي ديده؟

مورفين: كيه اول صبجيه؟

لرد ولدمورت دست به كمر جلوي آشپزخونه ايستاده و داره به ملت اسليرتين نيگاه ميكنه.

لرد :

ملت اسليترين؛بعضي: و بعضي:


_پس صبحونه ي اربابي من كو؟ هان؟

ريگولس از بين جمعيت چون اش را خاروند ، دستي به موهاش كشيد و با بيخيالي تمام جواب داد:

__خب تو آشپزخونه است ديگه!

لرد ولدمروت طلسمي به سمت ريگولس شليك كرد. ريگولس به سقف تالار شت شد! كل بقيه ي ملت متوجه وخامت اوضاع شدند.

تره ور با يه پرش خودشو به ابتداي جمعيت رسوند و گفت:

_قووووووور! قوووووووووووووور! ارباب شما ديشب آني موني رو انداختين بيرون ، هرچند من سعي ميكردم كه همين جا بزنمش ولي هنوز نميدونم چرا چوبدستيتون رو كردين تو بيني ام؟
ايناهاش هنوز تو دماغ امه!

لرد نگاهي به چوبدستي در دستش و چوبدستي در دماغ ترو ور انداخت. سري تكان داد و ادامه داد:

_اين مسائل مهم نيست! مهم اينه كه من صبحانه ميخوااااااااااااااااااااام! فهميدين؟

ملت اسليترين: => =>


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۸ ۱۵:۰۲:۵۷

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۸۷
#36

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ملت اسلیترینی که هر لحظه بیشتر به این شکل شباهت پیدا می کردند به سمت آنی مونی رفتند و مشغول کتک کاری او شدند .

در پشت سر آنها هوریس بیچاره تک و تنها به حالت غم انگیزانه ای مرده بود و چشماش بسته بود . حرکتی در بدنش حس نمی شد و اصلا اثری از زندگی و روح و این حرفا درش وجود نداشت .
شکمش وا رفته بود و سیبیل های پر پشتش در حال ریزش بودند . چند تا مویی هم که داشت و او را متفاوت از لرد نشان می داد نیز در حال ریزش بودند و کلا شکل ارزشی ای به خودش گرفته بود ، ولی کسی بهش اهمیت نمی داد .

ملت هنوز مشغول کتک زدن آنی مونی بودند که دوربین به سمت در چرخید و آنی مونی را نشان داد که در چارچوب در ایستاده است و اینگونه مشغول نگاه کردن به ملت است .
دست از خنده های شیطانیش برداشت و از آشپزخانه خارج شده و لحظاتی بعد دم در ورودی تالار اسلیترین دیده شد . در را باز کرد و از تالار خارج شد .


در آنطرف تالار ملت اسلیترینی هنوز مشغول کتک کاری بودند که ناگهان بارتی که یه بیل خورده بود تو سرش مشغول گریه کردن شد و لرد به سرعت چوبدستیشو تا ته کرد تو دماغ تره ور و گفت : زورت به بچه می رسه ؟ اون آنی مونیِ بوقی رو باید بزنی . نه اینو

نگاهی به اطراف انداخت و در حالیکه به شدت متعجب شده بود ، ادامه داد : آنی مونی ؟!

ملت اسلی هم که به شدت تعجبیوسانه شده بودند ، نگاهی به لرد و سپس به بارتی که سرش را گرفته بود و پس از آن به تره ور که چوبدستی لرد هنوز تا ته تو دماغش بود کردند و به سرعت پراکنده شدند ...



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۷
#35

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
ملت اسليترين هركدام به سرعت از سرجايشان بلند شدند. اولين نفر ،لردولدمورت بود. به خوبي معلوم بود كه آني موني چه چيزي ميخواهد.

آني موني با خفت بار ترين حالت ممكن ، به دست و پاي ملت اسلترين افتاده بود:

_شما رو به روح سالازار...من بودجه ميخوام...مواد غذايي توي انبارمون داره تموم ميشه...چيزي براي درست كردن پيدا نميشه ها!

اما ملت اسليترين بيخيال آني موني و آسوده خاطر از اينكه بعد از مدت ها يه غذاي خوشمزه خورده بودند به سمت اتاق خوابهاي تالار فرار ميكردند.

آني موني در لحظه اي از سر جايش بلند شد و فرياد زد:

_خب ! حالا كه اينجوريه و مواد غذايي نداريم ، ديگه از غذاي خوشمزه مثل امشب خبري نيست !

اين حرف آني موني زنگ خطري براي ملت هميشه گرسنه ي اسليترين بود! همه به سمت آني موني برگشتند. آني موني از تاثيري كه گذاشته بود ، خوشحال بود.

گروپس!

هيكل بزرگي در ميان جمع به روي زمين افتاد. هوريس اسلاگهورن دمر روي زمين افتاده بود و مثل ماهي دست و پا ميزد!()

كل ملت ريختن روي سر هوريس. هوريس سرش را بالا اورد و سعي كرد چيزي بگه.

_حتما مثل هميشه غذا زياد خورده!
_آره هيچ وقت هواي شكم اش رو نداره.
_نه بابا ! فقط يه ديس زد امشب بالا!

هوريس سرفه اي كرد. تيكه اي گوشت از غذاي ان شب از دهانش بيرون زد. و بلافاصله بدون هيچ حرفي چشمهايش را بست و ذارتي مرد!

بلاتريكس تيكه گوشت رو گرفت. و بعد از چند تا آزمايش از چوبدستي اش گفت:

_اين گوشت فاسده! آني موني ..تو از گوشت فاسد براي ما غذا درست كردي! از اين كارت چه هدفي داشتي؟ يالا بگو!

همه ي نگاه ها به سمت اني موني چرخيد.

آني موني: من... نه... خب يخچال آشپزخونه خرابه...من كه گفتم براي آشپزخونه بودجه ميخوام...نه..عمدي نبود!

مورگان از ميان جمع فرياد زد: نه! تو ميخواستي با اين غذاي خوش ظاهر از ما انتقام بگيري.تو به اسليترين خيانت كردي.

آني موني: نـــــــــــه! عمدي نبود...به ريش نداشته ي سالازار قسم ميخورم.

بليز هم كه در گوشه اي ايستاده بود گفت: من كه گفتم شايد يه تله باشه!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۵ ۱۳:۲۸:۳۴

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۷
#34

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ملت اسلیترینی به سر کردگی لرد ولدمورت که جلویش بارتی ایستاده بود ، به سمت در ورودی آشپزخانه حرکت کردند و داخل شدند .
تعجب تنها صفتی (؟!) بود که بر فضا حاکم بود و ملت با دهان هایی باز و چشمانی گرد به سفره ی آن شب نگاه می کردند ... به شدت متعجب شده بودند ، اینهمه غذای رنگارنگ ... آیا تحولی در آنی مونی ایجاد شده ؟

به آرامی ، اما با کمی ترس به سمت میز طویلی که در اواسط آشپزخانه ی عظیم اسلیترین قرار داشت حرکت کردند و هر کس سر جایش نشست .

نگاهی به دیگر اسلیترینی ها انداختند و دلو به دریا زدن ... به آرامی بشقاب ها را از روی میز برداشتند و درون آنها از هر نوع غذایی که بود ریختند و مشغول غذا خوردن شدند .
... پس از گذشت چند ثانیه ی کشدار خوشحالی و شادمانی بود که در میان اسلیترینی ها موج می زد . با شوق به یکدیگر نگاه می کردند و مشغول تعریف و تمجید غذاهایی که آنی مونی پخته بود ، شدند .

لرد که بر سر میز نشسته بود و قاشقی از سوپِ مخصوصی را در دهان بارتی فرو می کرد ، نگاهی به آنی مونی انداخت و سپس رو به اسلیترینی ها گفت :
- شاهد تحولی عظیم در آشپزخانه ی اسلیترین هستیم
- بله یا لرد . خیلی غذای امشب خوشمزه اس ... باورم نمی شه !

...

دیگر اثری از غذاهایی که روی میز بود ، نبود . اسلیترینی ها در حالیکه بر روی شکم های خود دست می کشیدند و با خوشحال به این سو و آن سو نگاه می کردند و ابراز خوشحالی می کردند ، سعی در بلند شدن داشتند که آنی مونی رو به همه گفت :
- فکر کنم غذای خوبی بود ولی ما مواد اولیه به اندازه ی کافی نداریم . باید ...

ملت اسلیترین :


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۸ ۲۳:۲۲:۵۴


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ شنبه ۶ مهر ۱۳۸۷
#33

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
یک ایده ی نو یک غذای جدید با رعایت تمام اصول آشپزی می توانست نظر ملت اسلی را عوض کند پس به سمت آشپز خانه حرکت کرد....

بايد ثابت ميكرد كه كسي جز او لياقت آشپزي اسليترين را ندارد.

بايد ثابت ميكرد كه او بهترين آشپز جهان است...حتي اگر اسليتريني ها نميدانستنند كه جشنواره اي كه در آن بهترين آشپزانتخاب شده در افغانستان برگزار شده!

بايد آخرين شانس اش را امتحان ميكرد.

وارد آشپزخانه شد.

به اطراف به خوبي نگاه كرد در حالي كه از چشمانش خون ميباريد() به سمت ديگ و قابلمه ها حمله ور شد. به سرعت مشغول به كار شد.

بارتي كه آنثي موني را تا آشپزخانه دنبال كرده بود ؛ با حالت به آني موني نگاه ميكرد.

_سالاد مخصوص سر آشپز ...يه غذاي سبك...يه سوپ ..يه دسر... ميدونم چي درست كنم كه قدر من رو بدونند.

تخت تخت تتتتتخ! (افكت خورد كردن هويج و خيار با سرعت خيلي بالا!)


نيم ساعت بعد

دين دينگ دينگ ! دينگ دينگ دينگ !

_وقت شامه! همه حاضر شن!

ملت اسليترين از گوشه كنار لابي و اتاق هاشون و تالار پسرا و دختراو متاهلين و حمام و مرلينگاه و اتاق نشيمن _كلا كل مكانهاي تالار اسلي ديگه _ دونه دونه به سمت آشپزخونه رهسپار شدند.

ايگور: هومم! كي زنگ غذا رو زد؟
بليز كه چوبدستي اش رو درمياود با حالت كاملا محتاطانه اي به ايگور جواب داد:

_نميدونم...آنيموني قرار نبود كه غذا درست كنه...شايد يه تله است.

بلاتريكس و نارسيسا در حالي كه دست هم را گرفته بودند؛ به سمت آشپزخانه حركت ميكردند . نارسيسا در حالي كه كمي خم شده بود ؛ از خواهرش پرسيد:

_يعني كي ميتونه زنگ غذا رو زده باشه ؟

بااتريكس هم با چشماني گشاد جواب داد:

_آره..يعني كي ميتونه زنگ غذا رو زده باشه؟

كل ملت اسليترين همينجوري تو كف اين موضوع بودند كه واقعا چه كسي زنگ غذا روزده كه ناگهان...
كسي با سرعت بسيار زياد از ميان آنها رد شد و جلوي در آشپزخانه ترمز كرد.

ريگولس با قيافه ي به شدت خوشحال و شادمان به ملت اسليترين نگاه كرد:

_اول ! اول ! من از همه زودتر رسيدنم!

ملت اسليترين :

آني موني در آستانه ي در ظاهر شد.

_من امشب براتون شام مخصوص آماده كرده ام! غذاي مخصوص سر آشپز: ديس اسليترينوف (death slytrinof)

و به داخل آشپزخونه برگشت.

نگاه اسليتريني ها حاكي از شك شان نسبت به خوردن غذاي آني موني بود . در نهايت نگاه ها به سمت لردولدمورت چرخيد.

لردولدمورت ملت اسلي رو دور خودش جمع كرد.

_ببين بچز اسلي..ميدونم كه غذاهاي آني مون ديگه غير قابل تحمل شده...ولي بارتي الان بهم گفت كه از ظهر تاحال داره غذا درست ميكنه

بارتي سري به نشانه ي موافقت تكان داد.

لرد ادامه داد: ...ميگم يه امشب رو هم دلشو نشكونيد.

و بدين ترتيب اسليتريني ها با اكراه به ست آشپزخانه حركت كردند.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۶ ۲۲:۵۵:۲۷
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۶ ۲۳:۰۱:۴۶
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۶ ۲۳:۰۷:۱۵

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷
#32

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
سیل گوجه فرنگی و تخم مرغ به سمت آنی مونی روانه شد .

آنی متن سخنرانی اش را بالای سرو صورتش گرفته بود و از پله ها پایین می آمد.

آنی: نامردا ، نزنین ، یه عمر تو اون آشپزخونه لعنتی براتون جون کندم ، نزنین. ارباب ، شما یه کاری بکنبن .

- کاریه که خودت کردی، چن دفه گفتم وقتی میخوای تف یا عطسه کنی جاش توی دیگ نیس. یا چن دفه گفتم توی دیگی که میخوای غذا درس کنی نباید رخ چرکای گلگو رو بشوری یا اون دفه که از ملاقه برای باز کردن چاه مرلینگاه استفاده کردی و بعدشم رفتی آشارو باهاش شور دادی چقدر تنبیه شدی؟ . ها چن دفه گفتم؟...دیگه کاری از من ساخته نیس آنی .

لرد اینها را گفت و وسرش را به نشانه ی افسوس تکان داد سپس از روی صندلی بلند شدو از سالن سخنرانی بیرون رفت.

اینگو و کاساندرا: برو...برو گمشو...

رابستن وبلتریکس :ما آشپز بوقی نمخوایم.

لوسیوس و نارسیسا :کلا تورو نمیخوایم...هاهاها...برو گمشو.

آنی مونی همچنان زیر امواج انواع مختلف سبزیجات و حبوبات و میوه قرار گرفته بود و از جایش تکان نمیخورد .

تا به حال چنین احساسی را تجربه نکرده بود ، با پشیمانی سرش را پایین انداخته بود به حرفهای لرد فکر می کرد. صحنه ی مقابل چشمانش را مانند فیلمی که بادور آهسته پخش می شد می دید .

صدای فریاد ملت اسلی را نمی شنید. سوزشی درون بینی اش احساس کرد و اشک در چشمانش حلقه زد.سالن خالی شده بود و همه اورا ترک کرده بودند تنها روی پله ها نشسته بودو به کارهایش فک میکرد . شاید حق با آنها بود .

-آره حق با اوناس من خیلی اشتباه کردم . دیگه اینجا جایی ندارم .

اینها را با خودش زمزمه کرد و به سمت درب خروجی تالار به راه افتاد. دستگیره ی تالار را کشید و آخرین نگاهش را از تالار اسلی برگرداند.

-دایی آنی ، عمو مونی شام چی داریم؟

بارتی در حالیکه با یک دستش دلش را گرفته بود و بادست دیگرش ردای آنی مونی را میکشید این را گفت وبه او لبخند معصومانه ای زد.

افکارش دوباره به هم ریخت حسی در درونش زنده شده بود آخرین شانسش را باید امتحان میکرد .

یک ایده ی نو یک غذای جدید با رعایت تمام اصول آشپزی می توانست نظر ملت اسلی را عوض کند پس به سمت آشپز خانه حرکت کرد....


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۵ ۲۱:۰۹:۳۲

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.