سوژه جديد_ با اجازه شما ... كيش و مات!
_
_ ام.... خب من... گمونم اشتباه كردم... اجازه ميديد حركت مهره ام رو تغيير بدم؟
_
_ خب... هی... با توم اسبه! ... از جلوی وزير ايشون برو كنار... !
اسب و سوار بر آن، به هدايت كنندشون نگاهی كردند
_ آخه به كجای صفحه بريم؟
_ فرقی نميكنه فقط از جلو وزير دشمن ... چيز... دوست...يعنی... اين رقيب پر قدرت برو اونور!
مهره سلانه سلانه به خانه ای در گوشه ای از صفحه رفت. اسنيپ سرش را بلند كرد و در حاليكه به چشمان او نگاه می كرد، گفت
_ عجب مهارتی! اين بازی نياز به استعداد ذاتی داره كه شما الحمد المرلين اين قدرت رو داريد!
.... ( سكوت)
چند لحظه گذشت اما حركتی از سوی رقيب اسنيپ صورت نگرفت. برای لحظه ای صورت اسنيپ كمی رنگ گرفت و لبش را گزيد
_ اهم... اهم... داشتم می گفتم.... اهم... عجب نبوغی...ميبينم كه شما با يه حركت ديگه من رو كيش و مات می كنيد... اهم ...اوهوم!
و با چشم و ابرو و سرفه های ساختگی به وزير او اشاره كرد
....( و باز هم سكوت)
ناجينی همچنان به او و بعد به صفحه شطرنج نگاه می كرد.
اسنيپ احساس كرد نياز مبرمی به ديوار مقابلش دارد
_ اوفففف... لعنت به ...
با گاردی كه مار ناگهان بخود گرفت بقيه حرفش را خورد
چيزه... فكر كنم از بازی خسته شديد. اجازه بديد مهرتون رو من بجاتون حركت بدم... وزير سياه برو به C4 …بسيار خب... كيش و مات! ... من باختم.
بلافاصله از سر جايش بلند شد و قبل از اينكه ناجينی بفهمد كه چه اتفاقی در صفحه رخ داده با نيمچه تعظيمی اتاق را ترك كرد. هنوز از اتاق ارباب دور نشده بود كه در اتاق سمت چپش باز شد و آنتونين با عجله از اتاق بيرون پريد.
_ آنتونين! چه خبر، امروز پيشرفتی داشتی؟
آنتونين در حاليكه به سوی اسنيپ می امد طلسم محافظتی را از روی چشمش برداشت و با ناراحتی سرش را تكان داد
_ نه، سه روزه كه دارم اسم مهره ها و جاهاشون رو بهش ياد می دم، اما هنوز هيچ پيشرفتی نداشتم. تو چی؟
اسنيپ هم تنها به تكان سری اكتفا كرد و دل نفرينی روانه لودو كرد.
---------------------- فلش بك ------------------------
چهار روز قبل
پس از مدت ها لرد ولدمورت به همه مرگخوارها مرخصی يك روزه ای داد تا در مهمانی قصر خانوادگی بلك ها شركت كنند و برای مبارزه های در پيش رو، كمی تجديد قوا كنند.
سر ميز شام، در ميان همهمه و خنده مرگخوار ها، روفوس به اربابش رو كرد و گفت:
_ ارباب، امروز يه خبر جالب شنيدم .ظاهرا قراره مسابقات انتخابی بهتربن های شطرنج جادوگران بعد از مدت ها دوباره برگزار بشه. ارباب چطوره با اين نبوغ و استعدادی كه داريد توی مسابقات شركت كنيد...
_ كروشيو! چطور روت ميشه به اربابت همچين پيشنهادی بدی. من برم با يه سری الف بچه شطرنج بازی كنم. ناجينی هم از پسشون بر مياد.
صدای خنده ريزی از سمتی بلند شد. لرد چوبش را به سمت منبع صدا گرفت تا كروشيویی حواله صاحب آن خنده بی موقع كند كه متوجه شد جدش سالازار كبير است.
_ ها ها ها ... ببخش نوه عزيزم ولی اين جمله آخری ديگه اغراق بودا ... حالا اگه باسيليك من رو می گفتی باز يه چيزی..... اما ناجينی... هاها ها...
لرد سياه كه به رگ غيرتش برخورده بود بلند شد و گفت:
_ باسيليك! ناجينی من به صد تا باسيليك تو ميرزه!
كم كم صدای بحث جدل بالا گرفت. بقيه مرگخوار ها كم كم متوجه وخامت اوضاع شدند. صدای خنده ها قطع شد و همه به ان دو چشم دوختند.
درست زمانی كه هر دو طرف چوب هايشان را به سمت هم گرفتند. لودو بين انها پريد و پيشنهادی را مطرح كرد.