هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-نجینی زیبای ما رو بردن و جاش اژدها دادن؟ ما با اژدها چیکار کنیم؟!
-دیگه نیمروش نمی‌تونیم بکنیم... اما کله پاچه میشه... کله پاچه کنیم؟

لینی به سرعت جوجه اژدهای کوچک را بلند کرد و زیر پر و بال خود گرفت.
-چی چی و کله پاچه کنیم... ریز و گوگولیه... اینو کله پاچه نمی‌کنن!

هنوز لینی به طور کامل عصبانیتش از حرف ماروولو را نشان نداده بود که اژدها از دستش ول شده و خوشبختانه روی کوسن فرود آمد.

-اژدهای مارو ول کردی؟... می‌خوای نجینی‌مون رو دیگه بهمون ندن؟... سوقصد به جان اژدهای ما؟

قبل از آنکه لینی موفق به توضیح افزایش وزن ناگهانی اژدها شود، اتفاق عجیبی رخ داد...

-ماما!

همه نگاه ها به اژدها دوخته شد که «ماما» گویان به لرد سیاه اشاره می‌کرد!




I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
مرگخواران، اربابشان را با تخمی که در در دستانش قرار داشت، به سوی میز بزرگ هدایت کردند. لرد روی یک صندلی نشست و تخم را روی یک کوسن که سدریک فراهم کرده بود گذاست. همه دور میز جمع شدند و به تخم نسبتا بزرگ قرمز رنگ با رگه های سبز خیره شدند.
-این دیگه چیه؟
-چقدر گنده است؟
-بازش کنیم ببینیم توش چیه؟
-به نظرم تخم کبوتر باشه...
-من میدونم! تخم شتر مرغه! باید بخوریمش! املت میکنیم! با گوجه!
-تمیز نیست! باید تمیزش کنیم! وایتکس منو...

مرگخواران عجول، نظر میدادند و حواسشان به اربابشان نبود که لحظه به لحظه عصبانی تر میشد. دوری از نجینی و ورود ناگهانی ماموران وزارت خانه به اعصابشان فشار آوده بود.
-بشکونیم ببینیم توش چیه؟
-حتما یه مار خیلی خوشگله!
-باید تمیزش کنیم!
-باید نیمروش کنیم!

همان لحظه، تخم، ترک برداشت و یک اژدهای کوچولو و گوگولوی بنفش، در حالی که فِس فِس میکرد وخاکستر از دماغش بیرون میریخت، از داخل تخم بیرون آمد!
-آخی! چه مامانیه!
-قربونش برم الهی!
-باید تمیزش کنم خوشگل تر بشه.

همه به اژدهای بانمکی که روی کوسن نشسته بود و آرام آرام بال هایش را باز میکرد و فین فین میکرد، نگاه کردند.




ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۰ ۱۵:۵۶:۴۹



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
طولی نمی‌کشه که فریاد لینی به هوا بلند می‌شه.
- همینطور سرتونو انداختین پایین اومدین تو که چی! بذارین یه تعارفی چیزی بزنم حداقل. یا نکنه به جا تعارف، نیش دوس دارین؟

با داد و هواری که لینی به راه انداخته بود، تقریبا کل اهالی خانه ریدل می‌ریزن دم ورودی تا ببینن چه خبره. اما با اومدن لرد به همراه نجینی که کنار پاش می‌خزید، به سکوت دعوت می‌شن.

- ما از خودمون و نگه‌داری خوبمون از جانوران جادویی کمیاب مطمئن هستیم. بذارین مامورا کارشونو انجام بدن تا به اونا هم ثابت شه.

بنابراین مرگخوارا عقب می‌ایستن تا مامورا کارشونو انجام بدن. اما مامورا یکراست به سمت لرد و از قضا موجودی که کنار پاش در حال خزیدن بود می‌رن!

- دستبند بزنین بهش!

ماموری به دنبال یافتن دست‌های نجینی روی زمین زانو می‌زنه. لرد که تازه متوجه شده بود منظور از جانور کمیاب، نجینی هست، با بدخلقی مخالفت می‌کنه.

- فرزند ما؟ اما شما نگفتین نجینی...

قبل از اینکه اعتراض لرد بخواد کامل بشه، تلپی یک تخم وسط دستاش کاشته می‌شه و نطقش رو کور می‌کنه.

- این جانور دست نداره قربان. چطوره گرهش بزنیم؟

با تایید حرکت سرِ "قربان"، نجینی در هم گره می‌خوره و همراه با ماموران پشت درهای خانه ریدل غیب می‌شه و مرگخوارا و لرد با تخمی کف دستش تنها گذاشته می‌شن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید:


-اربااااااااااااب.... ارباب! ارباب کجایین؟

خورشید تازه طلوع کرده بود و طبیعتا لرد سیاه هنوز خواب بود؛ البته قبل از فریادهای ایوا!
-ارباب براتون جغد رسیده! جغد خوشگل! جغد نامه بر. اوا...نامه کو؟

-نامه... نامه... نامه...

صدای فریاد دور و دورتر شد. و متاسفانه ایوا خیلی زود موفق به یافتن نامه گمشده شد و برگشت!

-جغد و نامه...جغد و نامه...جغد و...

لرد سیاه در را بشدت باز کرد و در به صورت ایوا خورد!
-این کار را عمدی انجام دادیم. نامه ما را بده و دور شو.

ایوا جغد را بطرف لرد سیاه گرفت، و بعد از نگاه چپ چپ لرد، و فهمیدن اشتباهش، جغد راکه تقریبا له شده بود عقب کشیده و نامه را به لرد سیاه داد.

قبل از این که موفق به ابراز ذوق زدگی اش بشود، در اتاق مجددا به صورتش کوبیده شد.
چهره ایوا در حالت عادی هم چندان صاف و صوف محسوب نمی شد. فرق خاصی نکرد!

لرد سیاه با عصبانیت نامه را باز کرد.


خدمت آقای تام مارولو ریدل ملقب به لرد سیاه


با توجه به گزارش های رسیده مبنی بر حضور یکی از جانوران جادویی کمیاب در خانه ریدل ها، کارشناسان ما به این نتیجه رسیدند که نسل این جانور در معرض خطر است. به همین جهت ابتدا جهت دستگیری جانور مذکور به خانه ریدل ها مراجعه کرده و سپس جانور جادویی جدیدی تحویل شما خواهند داد. در صورتی که توانایی حفظ و مراقبت از این جانور جادویی را طی پنج روز آینده داشته باشید، صلاحیت شما تایید شده و جانور جادوییتان به شما پس داده خواهد شد.


لرد سیاه کمی فکر کرد.
-کدوم جونورو می گن؟ تام؟ این باز چیکار کرده؟ نسلش داره منقرض می شه؟ نمی شه که. اطراف پر از تامه!

در حالی که سر نجینی را نوازش می کرد به فکر کردن ادامه داد.
-شایدم لینیه... ولی از اون چرا محافظت کنن؟ صد سال سیاه می خواهیم منقرض بشه. یا پدربزرگمون. ایشان هم از فرط پیری و شلختگی شبیه جانور شده اند! نظر تو چیست نجینی؟

نجینی نظری نداشت. در همین لحظه، در خانه ریدل ها به صدا در آمد.




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
(پست پایانی)


-چیکار می کنی؟ واقعا خیال داری با اون بی دفاع چیکار کنی؟

بلاتریکس بی توجه، یکی از بال های مگس را کند و روی زمین انداخت.
-هیچی...فقط بعضی از اعضای اضافه شو ازش جدا می کنم که زندگیش راحت تر بشه.

لینی فریادی کشید و دست هایش را جلوی چشمانش گذاشت.
-نکن...نمی شنوی چطوری التماس می کنه؟ بی رحم؟ فاقد احساس؟ قسی القلب؟

بلاتریکس دو تا از پاهای مگس را هم کند.
-اینا هم اضافین. منو ببین. دو تا پا دارم. کافیه دیگه!


در حالی که بلاتریکس جیغ لینی را در می آورد، لرد سیاه داخل اتاق خودش سرگرم استراحت بود.
-نجینی؟

نجینی کلاه نقاشی اش را بر سر گذاشته بود و پیپی که ظاهرا از اگلانتاین قرض کرده بود گوشه لبش قرار داشت.
-اون دهنیه! برای چی می ذاری تو دهنت آخه؟ ... هوم...حرفمون این نبود. ما لینی رو کشتیم. بعد احساس کردیم عذاب وجدان داریم!

توجه نجینی کمی جلب شد.
-فیس؟

-خب...ما الان کمی غذا خوردیم و احساس می کنیم عذاب وجدانمون برطرف شده. این یعنی چی؟
-فِس؟

لرد که روی تخت دراز کشیده و به سقف زل زده بود تایید کرد.
-بله! احساس گرسنگی! همین بود! ما اصلا وجدان نداریم که...نمی دونیم چرا فکر کردیم وجدانمون ناراحته. و الان این حشره آسایش برای ما و یارانمون نذاشته!

-نجینی؟
-فیس؟

لرد سیاه از جا بلند شد. نگاهش روی صفحه و بساط نقاشی نجینی ثابت مانده بود.
نجینی احساس کرد لرد سیاه نقاشی اش را پسندیده...که اشتباه هم نبود، ولی فکر جدیدی به ذهن لرد رسیده بود.


اتاق بلاتریکس

-بس کن...چی ازش موند؟ سرشم که کندی! ولش کن! یا نه...اینجوری دیگه ولش نکن. بکشش راحت بشه.

بلاتریکس خنده بلندی کرد، ولی خنده اش با سوزش علامت روی ساعدش قطع شد.
-ارباب...احضارم کردن. شانس آوردی...


دقایقی بعد...اتاق لرد:

نجینی کلاهش را با جدیتی بیشتر از همیشه بر سر گذاشته بود.
کلیه مرگخواران پشتش جمع شده بودند و با خوشحالی به تابلویی که روی پایه نصب شده بود نگاه می کردند.

-حشره کش بکش...
-قورباغه بکش...با زبانی دراز و در حال شکار...
-قرمزش کن!

هر کسی پیشنهادی داشت...ولی حرف آخر را لرد سیاه می زد.
-دخترم... نکُشش! مایلیم زنده بمونه. ولی روش چیزی بکش که هرگز پاک نشه. هویتش لو نره. کمی هم چسب تو دهنش بریز که صداش عوض بشه. قراره فروخته بشه.

نجینی سرگرم کار شد.

و یک شبانه روز بعد، کارش تمام شده بود.

لرد سیاه با لبخندی تحسین آمیز به تابلو نگاه می کرد.
-خودشه...


چند روز بعد...محفل ققنوس...

-سیریوس...بیا مامانتو جمع کن...

سیریوس خودش را به محل نصب مادرش رساند. تابلو برای اولین بار از دیوار جدا شده و روی زمین افتاده بود.
-این جا چه خبره؟ کی خواسته مادرمو از این جا ببره؟ چرا احترام بزرگترو نگه نمی دارین؟ کمی فحش می ده...ولی دلش پاکه!

ریموس در حالی که خرگوش خون آلودی در دهان داشت، سر رسید.
-دستفروش داشت می بردش. تو آخرین لحظه دیدم و پسش گرفتم. تو نصبش کن. من برم یه کمی سوپ بخورم.

سیریوس زمزمه کرد:
-سر راهت اون معجون گرگ خفه کنم از سوروس بگیر.

-لینی ام!

صدای غمگینی از تابلو به گوش رسید.

-بله مادر؟ چی گفتی؟

-مادر نیستم...لینی ام! منو بدین همون دستفروش ببره! جای من این جا نیست. خواهش می کنم. هر جایی بجز این جا!

-این نمایشا فایده ای نداره مامان. دو ماه پیش هم ادعا می کردی جادوگر اُز هستی...جای شما همین جاست و همین جا می مونی.

تلاش لینی برای اثبات هویتش، تا شب ادامه داشت.
وقتی کسی به حرف هایش توجه نکرد، صدایش را کمی بالا برد...
و بالاتر!
و وقتی باز هم نتوانست توجه کسی را جلب کند، شروع به فحش دادن کرد.

-شما سفیدای ابله! هیچی سرتون نمی شه. دارم می گم جای من این جا نیست. بی مغزای کله تهی! ولم کنین بذارین برم. اربااااااااااااااااب! خائنین به علامت شوم!


محفلی ها خوشحال و شاد و پر از عشق، سر میز شام نشسته بودند.

همه چیز مثل همیشه بود.


پایان!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بلاتریکس وارد اتاقش شده، لینی را روی میزش گذاشت و رو‌به‌رویش نشست.
-بلا... چه اتاق شلوغی داری... یه کم مرتبش کن خب... راستی بلا یه سوال، تو واقعا چرا موهات رو شونه نمی‌زنی؟ چرا مشکلی با شونه داری؟ چرا جواب نمی‌دی؟ چی می‌خوای از کشو؟

بلاتریکس هیچ توجهی به سیل سوالات لینی نداشت. و در عوض به شدت مشغول جست و جو در کشو میزش بود. بالاخره چیزی که می‌خواست را یافت. ظرف شیشه‌ای را بین خودش و لینی گذاشت.

-عه... آخی! حشره‌های بی خانمان رو نگه می‌داری... چه کار شیرینی... همه می‌گن تو بی احساسی ولی من همیشه می‌دونستم یه جایی اون ته ها... هی... اونجوری نیست... داری بالش رو می‌کنی!

حق با لینی بود. بلاتریکس بال ظریف مگسی که در دست گرفته بود را با ناخن گرفته بود. مگس بی‌نوا به سختی مشغول تلاش برای رهایی بود.

-لینی... نظرت چیه یه نگاهی به گذشته‌ای که با هم داشتیم بندازیم؟ هوم... مثلا یادته نشستی از تو تبریک عید من کلی ایراد درآوردی و تحویل ارباب دادی؟... فقط چون من زودتر از تو تبریک گفتم؟... یادته؟ هوم؟

مگس بی‌نوا مقابل چشمان لینی به سختی در حال دست و پا زدن برای رهایی بود!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
رودولف قبل از این‌که آوای مخالفان بلند بشه و دست معترضان به سمتش دراز بشه، شیشه ترشی رو برمی‌داره و لینی رو از توش بیرون میاره. اما قبل از این‌که بدو بدوکنان در حالی که لینیو زیر بغل زده از اتاق خارج بشه، با سد معبری به نام بلاتریکس مواجه می‌شه.

- همسر عزیزم اومدی بدرقه‌م کنی و برام آرزوی سلامتی در این راه سخت انتقام بکنی؟
- البته که همین‌طوره.

به نظر سایر مرگخوارا اصلا هم البته که همین‌طور نبود. پس تعجبی نداره اگه پاپ‌کورنارو در بیارن و هرکدوم یه گوشه‌ای که دید بهتریو داره برای تماشای این دعوای زناشویی برگزینن.

بلاتریکس این‌بار بیخیال خشونت جادویی می‌شه و با برداشتن ملاقه‌ای که تو یکی از پاتیل‌های جوشان هکتور بود، اونو یکراست بر فرق سر رودولف می‌کوبه.

- حالا تابلو رو بده من!
- هی من دارم صداتونو می‌شنوما! تابلو چیه. من اسم دارم. لینی! باید بگی لینی رو بده ببینم!

بلاتریکس در اون لحظه کوچک‌ترین اهمیتی به اعتراضات لینی نمی‌داد، بلکه فقط دستشو به سمت رودولف دراز می‌کنه.

- منتظرم.

رودولف با بغض تابلو رو کف دست بلاتریکس می‌ذاره و با حسرت به دور شدن بلاتریکس با تابلو چشم می‌دوزه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
در این بین که مروپ در تلاش برای جدا کردن هکتور از شیشه ترشی لینی بود، بلاتریکس طی حرکتی غیر منتظره چوبدستی‌اش را در گوش چپ تام جاگسن فرو کرد و از چشم راستش بیرون کشید.
تام که به سختی چشم راستش را در میان زمین و هوا گرفته و مانع افتادنش روی زمین شده بود، به تمام کار‌های آن روز و روز قبل و روزهای قبل‌ترش فکر کرد. اما به هیچ نتیجه‌ای نرسید. حتی یک برخورد کوچک هم با بلاتریکس نداشته که عصبانیت ناگهانی او را به آن برخورد ربط دهد.
-چرا؟!

و چشمش را سرجایش برگرداند.

-داشتم میومدم تو، چشمم خورد به امضات... هیچ ازش خوشم نیومد. لرد منی...

در خانه ریدل بلاتریکس آخرین نفری بود که قانع می‌شد. پس تام از خیر توضیح گذشت و سعی کرد چشمش را در حدقه بچرخاند تا به جای مغزش، اتاق را بیند.
و در این بین، نفر بعدی برای تحویل تابلو لینی جلو آمد.

-بسه هکتور! نوبت منه... لینی جونم رو بده ببرم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
هکتور دستش را به قصد ریختن ترشی به تابلوی لینی وارد می‌کرد که...
- هکتورِ مامان! حس نمی‌کنی یکم زیاده روی می‌کنی؟

مسلما هر کسی که بود، با این حرف شوکه میشد و بعد به سبک فیلم‌های هالیوودی برمی‌گشت و گل‌کلم در دستش می‌درخشید و صحنه ای بسیار ترسناک و مثبت 88 سال را به وجود می‌آورد... اما هکتور هرکسی نبود!

- فرزندم؟!

بازهم جوابی از هکتور نشنید.
- فرزندم؟

مروپ جلوتر رفت و به کنار هکتور رسید.
- فرزندم!

هکتور خشکش زده بود، اما ناگهان...
- بله؟!

قلب های سالم هم جلوی چنین هیجانی دوام نمی‌آوردند، قلب ضعیف مروپ بدتر!
- مرض فرزندم!
- جسارتا فک نمی‌کنید به من باید برسید؟

لینی این را گفت، اما ای کاش نمی‌گفت، چون هکتور دوباره با ترشی به او حمله ور شد!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- من که فکر نمی‌کنم فراموشت شده‌باشه.
- به ارباب، به مرلین، به روونا که فراموشم شده! اصلا لونی چی هست؟
- خب، پس این حل شد. اگه یه بار دیگه اسم لونی رو ازت بشنوم، توی اسید معده‌م حل می‌کنمت‌آ! ... قضیه‌ی اون یکی معجون که نصف مرگخوارا رو باهاش فرستادم اون‌ دنیا چی؟
- من اصلا نمی‌دونم تو داری راجع به چی حرف می‌زنی.
- سوزوندن تنها ریشه‌ی موی ارباب؟
-
- تخریب خونه‌ی ریدل؟
-
- معجون ساحره‌پراکن رودولف؟

هکتور می‌دانست دیگر مرگخوارها بیرون اتاق منتظرند و می‌خواست از مدت زمانی که در اختیار دارد، نهایت استفاده را داشته باشد و رُسِ وجودِ نداشته‌‌ی لینی را بکِشد.

- نه، حالا لطفا منو از اینجا بیار بیرون!
- بیرون چیه؟ من فقط می‌خوام گل‌کلم بذارم توی شیشه. خودت خواستی خب!
- نه، این کارو با من نکن!
- حالا که دیگه کم کم داری به دبه‌ی ترشی بانو مروپ تبدیل می‌شی، خواستم یاداوری کنم اینا همش انتقام اینه!


گب دراکولا!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.