هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
- ولى به نظر من بهتره نظرسنجى نكنيم و هركسى خودش بفهمه كه چي دوست داره و چى رو بايد فدا كنه!

مرگخوار ناشناسى اين را گفت و لابلاى مرگخواران ديگر ناپديد شد.
اما خب... ناشناس بودنش باعث نمى شد بقيه موافقش نباشند!

همان زمانى كه مرگخواران، داشتند به توافق مى رسيدند كه هركس برود و خودش بفهمد چه چيزى را بايد قربانى كند، صداى فرياد پالى از اتاق كنارى به گوش رسيد:
- ليسا، ميشه يه لحظه بياى؟

ليسا با تعجب به سمت اتاق كنارى رفت و گفت:
- چى شده پالى؟ ...آهاااعا.. كمكـم كـ...!

اما صداى جيغ ليسا، قبل از آنكه به گوش مرگخواران حاضر در اتاق برسد، خفه شد!

مرگخواران هنوز بحث مى كردند و اشياى محبوبشان و ايده هايى براى نجات دادن آنها به اشتراك مى گذاشتند كه صداى فرياد پالى دوباره پيچيد:
- لينى، ميشه يه لحظه بياى؟

و لينى هم رفت.

براى دقايق متوالى، پالى به همين منوال پشت سر هم افرادى را صدا مى كرد؛ رز، دلفى، وينكى، آماندا، آستوريا و... .

اتاق كنارى
پالى كه صورتش گل انداخته بود، به آرامى گفت:
- ديگه تموم شدن آقاى لسترنج!

رودولف با علاقه به گونى جنبانى كه صداى عجيبى مثل «ممم مم اووممم!» از خودش خارج مى كرد نگاه كرد و گفت:
- ميدونم پالى... آفرين! حالا تمام موجودات مورد علاقم رو جمع كرديم... فقط مونده يكى!

پالى عقب عقب رفت!
- ميدونى پالى، من به همه تون علاقه ى خاص دارم... حتى به تو كمى بيشتر! ولى مشكل اينه كه ممنوع الدوئل و ممنوع الغر شدم! بدون شماها، هنوزم اون بيرون ساحره هست، ولى بدون دوئل و غر ميميرم! اميدوارم دركم كنى پالى!

و اينچنين شد كه رودولف با يك حركت سريع، پالى را هم در گونى فرو كرد تا مجموعه اش تكميل شود!

نزد ولدمورت
رودولف گونى را جلوى پاى ولدمورت انداخت و گفت:
- ارباب! آوردم! آوردم همه ى مورد علاقه هام رو قربونى كنم تا شايد منو ببخشين!
- ... مورد علاقه هات؟ اميدوارم منظورت قمه هات باشه!
- نه ارباب... ساحره ها رو آوردم!

دويدن خون به چهره ى خشمگين ولدمورت نمايان بود.
- دقيقا چندتا از مرگخواران مؤنثمون رو جمع كردى آوردى، رودولف؟
- همه شون ارباب! حالا ديگه حتماً مى بخشين؟

رودولف مى خواست نصف جمعيت خانه ى ريدل را قربانى كند! قصد ولدمورت از قضيه ى فدا كردن عزيزترينها، سنجش وفادارى مرگخوارانش بود نه قتل عامشان!
- نه تنها نمى بخشيم، بلكه ممنوع النقدت هم ميكنيم مردك بى حيا! همين الان مرگخوارانمون رو ول ميكنى برن!

رودولف گره سر گونى را باز كرد و موجى از ساحره ها از آن تخليه شد!

- فوراً بريد و عزيزترين افراد يا اشياتون رو براى قرباني كردن بياريد!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۶

الیزابت امکاپا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۶ یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۶
از اربابم بترس!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
دلفی درحالی که میخواست جمع را به دست بگیرد از جای بلند شد وسخنرانی را آغاز نمود:امــ.خب طبق مطالعاتی...
-که در هفته گذشته داشتی بهتره یه راهی پیدا کنیم...درست نمی گم دلفی جان؟

-خیر!درست نمی گی لیسا جان!البته تا حدودی درست می گیا ولی نه کامل.خب مسلما ما باید راهی پیدا کنیم ولی اگر بخوای طبق مطالعاتی که من هفته ی گذشته در292کتاب داشتم...
این بار الیزابت حرف او را قطع کرد:بهتره جلسه بذاریم ونظرسنجی کنیم.من درست گفتم آیا؟

-خب...آره معمولا تو بهتر حدس میزنی.
-من حدس نزدم!فکر کردی فقط خودت کتاب می خونی؟ من یکم فکر کردم بعد حرف زدم.
لینی گفت:باشه باشه.الیز آرامش خودت رو حفظ کن^_^

سایر مرگخواران،مشغول کوبیدن سر خود در دیوار بودند لذا این که نیم ساعت کامل حرفی نزده باشند برایشان عذاب آور بود وآن ها را تقریبا دیوانه می کرد.
در این بین آماندا که مدتی طولانی ساکت بودشروع به صحبت کرد وکاملا مشخص بود این چند دقیقه که نظر نداده بود،مشغول فکر کردن بود!
-از نظر من هم بهتره نظرسنجی کنیم.مثلا از نظر من برای لینی مجسمه ها وقاب های تالار ریون خیلی مهمه می تونیم اینجوری به هم نظر بدیم شاید درست دراومد وهرکسی تونست چیزی یا کسی که براش خیلی مهمه رو پیدا کنه خب نظرتون؟



زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
لرد سياه بار ديگر با خشم همه را نظاره فرمودند، سپس به سمت اتاق سياهشان رفتند.
مرگخواران ماتم گرفته، غمبرك زده و به اين فكر كردند كه
"به راستى چه چيز را بيشتر از همه دوست ميدارند؟"

بلاتريكس اولين كسى بود كه جواب اين سؤال را داد.

يعنى نداد.

فقط به آن زل زد.

-بلا...عزيزم الان چرا چشم غره ميرى ؟

بلاتريكس با ملايمتى كه از او بعيد بود،از روى مبل بلند شد و به سمت رودولف رفت.
-چشم غره نميرم همسر عزيزم، بلكه دارم با مهربون ترين نگاهي كه ازم بر مياد، به اين فكر ميكنم كه چه چيزى با ارزش تَر از تو براى فدا شدن، در راهِ ماي لرد؟

از ذكر جزئيات، همين بس كه لحظه اي بعد، بلاتريكس با نواى عاشقانه ى " وايسا ببينم تسترال كوهى، كجا در ميري؟ " به دنبال رودولف كه جانش را كف دستش گرفته و پله هارا شش تا يكى، رد ميكرد، به طبقه بالا دويد.

سايرين لحظه اى براى آرامش روح رودولف دعا كرده و سپس به فكر افتادند.

"به راستى چه چيز را بيشتر از همه دوست ميدارند؟"



ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۲ ۳:۰۸:۴۶


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
- بورس و سهام؟
- مقدماتی جام جهانی؟!
- آلودگی محیط زیست؟
- فتوشاپ؟!

لرد فکر کرد که یارانش هم به تیم "گلرت خل و چل و رفقا " پیوسته اند و نزدیک بود که در افق محو شده و به یکی از قبایل آفریقای شمالی بپیوندد. اما مرگخواران سعی داشتند موضوع را عوض کنند تا چیز یا کسی که دوستش دارند را از نابودی نجات دهند. لرد به شدت پوکرفیش شده بود.
- یاران ما...شما هم به آن گلرت خل و چل پیوسته اید؟!... این است جواب این همه زحمات ما؟!
- حق با شماست ارباب قیمت چوبدستی و ردا خیلی رفته بالا. وارد رکود اقتصادی شدیم اصلاً.
- چه میگویی رودول...
_ درست میگید ارباب! منم هی میگم باید اینجا رو تعمیر کنید میگید نه!
- واضح صحبت کُ...
- دقیقاً ارباب. وضعیت تعداد ویزلی ها خیلی بحرانی شده.
- کروشیو رودولف! کروشیو! خیلی خیلی کروشیو!

رودولف پخش زمین شد. بعد هم لرد این بلا را بر سر بقیه ی مرگخوارها هم آورد. همه ی مرگخواران مردند، لرد بدون مرگخوار ماند و بعد افسردگی گرفت و صدتا کوفت و مرض دیگه و...اِ ببخشید اشتباه شد! کجا بودیم؟...آها اینجا...لرد گلویش را صاف کرد و چشم غره ای به مرگخواران رفت.
- یا به ما میگویید قضیه چیست یا تک تکتان را به روزگار رودولف دچار میکنیم!

در این میان هکتور شروع به حرف زدن کرد.
- ما نمیتونیم ارباب! مثلاً من رو بدون معجون هام و شکلک ویبره تصور کنید! این هکتور که دیگه هکتور اورجینال نیست!
- به ما ربطی ندارد هکتور! شما باید لیاقت خود را ثابت کنید!
- اما...
- ساکت!
- چطور...
- ساکت!
- میشه...
- ساکت! ساکت!
- بدون...
- ساکت! ساکت! ساکت!
- ماهیتمون...
- خفه هکتور، خفه!
- زندگی...
- هـــــکـــــتـــــور!
- کنیم؟!
- مدرسان شریف!
- کروشیو مرگخوار ناشناس! کـــــــــــروشیو!

و یک مرگخوار ناشناس هم به دست لرد پخش زمین شد. مرگخواران باید انتخاب میکردند. شکنجه لرد یا از دست دادن چیزهایی که بسیار دوستشان دارند.


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

وزارتخونه تصمیم می گیره میزان سیاهی مرگخوار ها رو بسنجه و در نتیجه این کار لرد تصمیم می گیره به مرگخواراش مجددا سیاه بودن رو آموزش بده. لرد شروع به آموزش طلسم های ممنوعه می کنه. ولی مرگخوارا زیاد موفق عمل نمی کنن.

.........................

-یاران ما...وای بر شما!

مرگخواران با حرکت سر وای بر خودشان را تایید کردند. لرد سیاه بعد از این که به اندازه کافی ابراز تاسف و خشم کرد، شروع به قدم زدن در مقابل صف مرگخواران کرد.
-ما داشتیم فکر می کردیم...

-به به...ارباب چقدر زیبا فکر می کنن.
-فکر کردن به چهره شون رنگ و درخشندگی خاصی می ده.
-چقدر تفکر بهشون میاد!

لرد متوجه شد که هر سه جمله از زبان هکتور دگورث گرنجر بیان شده!
هکتور به سرعت لابلای مرگخواران حرکت می کرد و جملات تحسین آمیزش را از گوشه و کنار ارتش سیاه به زبان می آورد.

-حداقل اون صدای مضحکتو کمی عوض کن که ما فکر کنیم دو سه نفر بودن که تحسینمون کردن. حالا آروم بگیر!

هکتور آرام نگرفت...ولی به گوشه ای رفت و پشت گلدان رز پنهان شد که آرام نگرفتنش زیاد مشخص نباشد.

لرد سیاه به سخنرانی ادامه داد.
-ما داشتیم فکر می کردیم که برای عضویت در یک گروه چه چیزی لازمه؟

-فرم درخواست عضویت؟
-فعالیت زیاد و کافی؟
-دو قطعه عکس4×3؟

نگاه خیره لرد، مرگخواران را متوجه کرد که سخت در اشتباه هستند!
-تعصب!...فداکاری!...از خود گذشتگی!...این که خودتونو وقف گروه کنین. و الان ازتون می خواییم این غیرت و تعصب رو به ما نشون بدین. هر کدومتون وسیله یا موجود یا حتی فرد مورد علاقه تونو میارین و با دست های خودتون در راه ما و ارتش سیاه نابود می کنین!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
- ارباب فكر مي كنم با علاقه خاص هم ميشه كروشيو زد.
- بله رودولف! ميشه كرشيو زد.

رودولف با چشمهايي كه از شادي برق مي زدند، به سمت ساحره ها برگشت.
- كروشيو!
- رودولف ما گفتيم با علاقه خاص ميشه كرشيو زد. ولي به اسم خودمون قسم مي خوريم كه بدون چوبدستي نميشه كروشيو زد.
- عه؟چوبم كه الان اينجا بود! چوب عزيزم؟ چوبم؟ چوب با كمالاتم؟
- رودولف تو مخ چوب خودتم ميزني؟
- بله ارباب. آخه چوبم يه ساحره با كمالاته!

البته از آنجايي كه صدا كردن فايده نداشت، رودولف تصميم گرفت كه خودش را بگردد. چند لحظه بعد انواع و اقسام وسايل مخ زني براي ساحره ها، كه روي تك تكشان برند "كمپاني مخ زني رودولف و با كمالات ها" هك شده بود، از جيب هاي رودولف بيرون مي ريختند.
ببخشيد، از جيب هاي وجود نداشته رودولف بيرون مي ريختند.
مجدداً ببخشيد. از رودولف بيرون مي ريختند.

نه چيزه... عــــه بلاخره از يك جايي بيرون مي ريختند خب! مهم اينه كه چوبدستي رودولف، يك جايي وسط اون همه خرت و پرت، در حالي پيدا شد كه يك غلاف چوبدستي را در آغوش گرفته بود. احتمالاً از نوع مذكرش.
لرد سياه كه نميتوانست جنسيت چوب‌هاي جادو و غلافهايشان را تشخيص دهد، به رودولف چشم‌غره رفت.
- خب؟

رودولف براي اينكه بيش از اين قضيه را طول نداده باشد، چوبدستي را سرو ته نگرفت، درست گرفت و طلسمش را هم فرستاد!
- كرشيو. آخ!

بلاتريكس رودولف را زير نظر گرفت.
- خودت طلسم مي كني خودتم آه و ناله مي كني؟ مگه تو هري پاتري كه خودتو طلسم مي كني؟
- خودشو طلسم نكرد.
- خب پس چكار كرد ليني؟
- ما قراره سياه باشيم پس هرچيزي كه توش علاقه و محبت و عشق و اين چيزا داشته باشه برعكس عمل مي كنه!
- آخ! ارباب چرا منو ميزنيد؟ من كه چتر دار شمام؟
- ساكت هكتور. اون خودشو طلسم نكرده بلا. شماها قراره سياه باشيد مثلاً بنابراين هر چيزي كه توش كلمات ممنوعه رو داشته باشه برعكس عمل ميكنه!

هكتور سرش را با قسمت مقعر يكي از ملاقه هايش خاراند.
- كدوم كلمات ممنوعه ارباب؟
- همون علاقه و اين جور چيزا!

بالهاي ليني، دوبرابر معمول صدا كردند.
- اينا رو كه الان من گفتم.
- بله ممنون ليني ما خودمونم ميدونيم باهوشيم!


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ شنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
در باز شد و رودولف در چارچوب در پیدا شد...
_چی شده؟
_کروشیو رودولف!
_آخ...چرا بلا؟
_برای اینکه توی هر سوژه خودت رو میندازی وسط..اصلا مگه تو وسط کلاس نبودی،کی وقت کردی بری بیرون؟ ازت متنفرم رودولف!

چشمان رودولف برقی زد...او روش تدریسش را پیدا کرد!
_خب شاگردان...گوش کنید...شما برای طلسم شکنجه نیاز دارین که از طرف بدتون بیاد...حالا...ساحره های جمع بیایین اینجا وایسن!

ساحره ها با احتیاط از جای خود بلند شده و به محلی که لرد اشاره کرده بود رفتند...دقیقا روبروی رودولف!
_خب...از اونجایی که تک تک شما از رودولف به دلایلی که ذکر نمیکنم تنفر عمیق دارید، همین حالا میتونید اقدام کنید و طلسم های شکنجه تون رو به سمت رودولف بفرسید!

ساحره ها که به نظر میرسید بسیار مشتاق این کار بودند،همین که جمله لرد تمام شد کروشیو گویان طلسم هایشان را به سمت رودولف روانه کردند!
_آخ...آخ...آخ...آخ...آخ...آخ...نزن روونا...آخ...نزن آرینا...آخ نزن لینی...آآآآآآخ...چرا میزنی رز...آخ...نزن...عه؟کراب و چرا داری میزنی؟

پس از آنکه تمام ساحره ها هر کدام چند باره رودولف را مورد نوازش طلسم هایشان قرار دادند،لرد به آنها دستور داد سر جای خود بنشینند.
رودولف هم که حالا مزایای زندگی مشترک با بلاتریکس و کلفت شدن پوستش در مقابل کروشیو نمایان شده بود،از جای خود برخواست...
_ارباب...فکر کنم با علاقه خاص هم میشه کروشیو زد!
_




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ جمعه ۲۳ مهر ۱۳۹۵

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۳ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶
از کاخ مالفوی ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
-خیله خب. بزار ببینم. سوروس اسنیپ. بیا این جا ببینم.

-چی قربان. نمی شه که. یه جای کار می لنگه . من که اسم خودمو ننوشته بودم.

مرگخوارا:

سوروس:

دارک لرد: تو ذاتت از منم خراب تره که. ولی خوب مچتو گرفتم بلند شو بیا اینجا ببینم.

سوروس قد بلند ولی قوز کرده با دستای آویزونش کش کش کنان به سمت لرد رفت.

-خب حالا یکیو باسه شکنجه انتخاب کن.

سوروس:

بلاتریکس و هکتور: :vay: :vay:

-امممم حالا وقت انتقامه. بلاتریکس قربان.

-بلاتریکس یا بدون دردسر بیا اینجا یا با ایمپریو بیارمت.

-توف تو ذاتت سوروس. می دونم چه کارت کنم.

-بلند شو بیا اینقد وقت گرانبها ی دارک لرد رو تلف نکن.

بلاتریکس با امید این که زنگ تفریح بخوره داشت الکی وقت تلف می کرد که یهو یادش اومد از زمان سلطه ی دارک لرد زنگ تفریح و این قرتی بازیا تموم شده.

-خب. من تسلیمم. اومدم . دارم میام.

-اینقد مسخره بازی در نیار بیا دیگه.

بالاخره رسیدیم به صحنه ای که بلاتریکس آماده برای دفاع از خود در برابر سوروس ایستاده که ناگهان:

تق تق تق

بلاتریکس:

سوروس:

-کی هستی؟ بیا تو.


اصالت و قدرت برای لحظه اوج ! به یک باره خاموشی ما برای دگرگونی شما ...

بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد ...


شرارت ماسک های زیادی رو میزنه.
اما هیچ کدومش بدتر از تقوا نیست.


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶
از کاخ مالفوی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
- من ارباب؟!

هکتور با ترس و لرز این را گفت.

- بله با تو ام

- آخه..... آخه ارباب من به این طلسم حساسیت دارم منو معاف کنید.

- یعنی چی حساسیت داری، تو یه مرگخواری نباید حساسیت داشته باشی این شغلته.

- سرور گرامی من هر وقت حتی اسم این طلسم میاد عطسه ام می گیره.

و بعد عطسه محکمی کرد.

- خب تو بلاتریکس، تو بیا. تو که یکی از وفادار ترین افراد من هستی.

- ارباب من نمی تونم .من اصلا خوب نمی تونم عمل کنم این طلسم با خون من سازگاری نداره.

- خب یکی تون بیاین دیگه .اینطوری هرکی رو بگم نمیاد.

- می تونیم قرعه کشی کنیم.

این صدای لوسیوس مالفوی بود که از آخر کلاس می آمد.

- چه فکره بکری کردم! قرعه کشی می کنیم.

لوسیوس مالفوی زیر لب غر غر کرد:

- این فکر من بود.

- لوسیوس چیزی گفتی؟

- نه سرورم فقط گفتم شما چه قدر باهوشین.

- خب سوروس اسم همه رو رو تیکه کاغذ بنویس تاقرعه کشی کنیم.

سوروس اسم همه را در کاغذ نوشت و در جام آتش انداخت جام آتش تکه کاغذی را بیرون انداخت. لرد سیاه کاغذ را برداشت تا آن را بخواند. سکوت مرگ آوری در سرتاسر کلاس حکم فرما بود.


مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

وزارتخونه تصمیم می گیره میزان سیاهی مرگخوار ها رو بسنجه و در نتیجه این کار لرد تصمیم می گیره به مرگخواراش مجددا سیاه بودن رو آموزش بده.
به دلیل بی نظمی مرگخوارا لرد تدریس رو به فردا موکول می کنه.

..................

-کجا؟!

مرگخوار ها که کیف و کتاب ها را زیر بغل زده، و دوان دوان و هل دِهان به طرف در حمله ور شده بودند، سر جای خود خشک شدند.
-خب...می ریم فردا برگردیم ارباب!

-الان فرداست!
-الان که الانه ارباب. فردا فرداست. امروزو تعطیل کردین. اجازه بفرمایین ما بریم فردا برگردیم.
-ما اراده کردیم الان فردا باشه...و مایلیم بدونیم کدومتون قراره در مقابل اراده ما قرار بگیره! اگه کسی فکر می کنه که الان فردا نیست، می تونه از کلاس بره بیرون!

چشمان مرگخواران برقی ناشی ازشجاعت زد. حالا وقت انتخاب بود!
تا کی باید زیر بار سلطه این جادوگر زندگی می کردند؟ تا کی باید هر کلام و سخنش را بی رفت و برگشت قبول و تایید می کردند. آنها عقل داشتند و اراده...و حق انتخاب!

همگی ساکت و آرام به طرف نیمکت هایشان برگشتند.

-چی شد الان؟
-هیچی ارباب...عقل داشتیم و اراده. انتخاب کردیم! شما بفرمایین امروز فرداست، امروز فردا می شه. حتی اگه بفرمایین دیروز فردا بوده ما درس امروز رو خودبخود تو ذهنمون فرا می گیریم. چون درس امروز مال فردا بوده که دیروز هم فرداست و ما باید این درس رو خونده باشیم.

لرد سیاه چیزی نفهمید! بجز این که مرگخوارانش به کلاس برگشته بودند.
-خب...درس امروز همونطور که فرمودیم "توانایی های لازمه" هست.
فرض کنیم شما قصد شکنجه شخصی رو دارین...که بهتره داشته باشین. به چه چیزهایی احتیاج دارین؟
بلاتریکس هیجان زده دستش را بالا برد. و لرد سیاه با اشاره سر به او اجازه جواب دادن داد.

-یک چوب دستی...اصل و نسب...مقدار زیادی خشم و نفرت!

لرد با اشاره سر تایید کرد.
-درسته...یکی از مهم ترین چیزایی که برای شکنجه لازمش دارین اینه که بخوایین طرف شکنجه بشه. حالا تمرین می کنیم. یکی از شما رو صدا می کنم...و اون یکی از مرگخوارا رو انتخاب و شکنجه می کنه. برای موفقیت آمیز بودن طلسم، باید حتما بخواد که طرف شکنجه بشه. برای این کار باید برعکس طلسم پاتروناس عمل کنین. یعنی خاطرات بدی رو که از طرف دارین تو ذهنتون مرور کنین...ازش متنفر بشین! تو...بیا!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.