چند روزی از آخرین ماموریت اعضای ژاندارمری میگذشت اما هنوز ماموریت جدیدی پیش نیومده بود . بلیز و گویل و مارکوس از زور بی کاری یه گوشه نشسته بودند و داشتند با هم آدمک بازی میکردند .
بلیز در حالی که آدمک آلبوس رو در دستش تکون میداد با صدایی که به طور نمایشی شبیه دامبلدور دراورده ود گفت :
- من آلبوس دامبلدورم قویترین جادوگر این قرن دوهاهاهاهاها
مارکوس که آدمک لرد رو در دستش گرفته بود با صدای زیری فریاد زد :
- پس آماده مرگ باش
گویل با عروسک هری پرید وسط :
- هوهاهاهاهاها !!!
در همون لحظه صداهایی از پشت در شنیده شد . سه کاراگاه نگاه های وحشت زده ای رو به هم انداختند .
بلیز : بدویین بدویین اینا رو جمع کنید که مایک اومد
بلافاصله جمعیت به جنب و جوش افتاد .
....دوربین روی دستگیره در زوم کرد .... دستگیره در آروم چرخید و به دنبال آن در باز شد . مایک در حالی که طومار بلند بالایی رو داشت میخوند وارد شد .
سه کاراگاه که بند و بساطشونو جمع کرده بودند یه صدا گفتند :
- سلام رئیس !!!
مایک که فکرش به شدت مشغول بود با حرکت سر جواب سلام آنها رو داد و سپس گفت :
- بچه ها بازم ماموریت داریم !
سه کاراگاه با ناامیدی نگاهی به هم انداختند .
مایک : نگران نباشید کار سختی نیست .
سه کاراگاه
مایک گفت :
- راستش قراره فردا جناب وزیر بیاد هاگوارتز برای دانش آموزان سخنرانی کنه و چون که ژاندارمری ما فاصله ای با هاگوارتز نداره از ما خواستن که ......
بلافاصله سه کاراگاه حرف مایک رو قطع کردند ....
بلیز با ناراحتی :
- ای خدا وزیر داره میاد .
مارکوس : کاشکی زودتر میگفتین یه تیغ میاوردیم !
گتافیکس : ای ... گفتم امروز یه تیغ باید همراه خودم بیارما ....
مایک که کاملا گیج شده بود گفت :
- دارین از چی حرف میزنین شما ؟
بلیز که از این حرف مایک به شدت جاخورده بود گفت :
- ببخشید میشه بگید پس ما باید کلش رو با چی اسموت کنیم ؟
گتافیکس : با دست خالی که نمیتونیم
مارکوس : ببا ولش کنین این هیچی نمیفهمه
مایک
: احمقا !!! ما مثلا مامور امنیتیم . نباید بریم ک کله وزیر رو اسموت کنیم . بلکه باید بریم مواظب جون وزیر باشیم و به عبارتی از اسموت شدنش جلوگیری کنیم !
سه کاراگاه
بلیز : باشه پس میشه ازش یه امضا هم بگیریم
مارکوس : آره راست میگی . میریم به همه نشون میدیم که وزیر مردمی رو از نزدیک دیدیم
گتافیکس:.......
مایک : خفه شیددددددددددددددددددددد
بلافاصله همه ساکت شدند .
مایک که داشت دیوونه میشد طومار رو پرت کرد به سمت سه کاراگاه و گفت :
- من که دارم دیوونه میشم خودتون اینو بخونید ماموریتتون رو توش نوشته !
مایک سریع خواست از دست سه کاراگاه در بره اما ......
- بده به من ، من میخونمش !
- نه بده به من .....
- میگم بده ....
کککککخخخخخخششششش
صدای جر خوردن طومار مایک رو سر جاش میخکوب کرد .
مایک : ای خدا
بلیز : غصه نخور رئیس فکر میکنم اول و آخر نقشه رو باید خودت توضیح بدی .....
مایک با خشانت فریاد زد :
- هیچی دیگه فردا از صبح زود تو هاگوارتز حاضر میشید و به طور مخفیانه همه جا رو زیر نظر میگیرید و از هر گونه خرابکاری جلوگیری میکنید . من دیگه برم !
مایک بدون اینکه منتظر جواب بمونه از ژاندامری خارج شد .....
سه کاراگاه
بلیز : بچه ها خوب اعصابشو خورد کردیم ایول !
دو کاراگاه دیگه : ژوهاهاهاهاهاها