هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
#86

گتافيكس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۵ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۲۷ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶
از گال
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
اعضاي حزب:
در همين حال مامورا ميرسن و گتافيكسه خابو ميبينن
_ديگه همه چيز تمومه دستا بلا
سرژ:بيا منطقي باشيم يه كم ديگه موندي اين جوري رهاش كنيم زشت نيست
مامورين:
مايك:چه ميكنين بگيرينشون
مامور بليز:اخه سرژ ميگه اين جوري زشته
مايك: ابلها يه كاري كنيد
مامورين:اه..باشه
_ا..تموم شد كارشون بفرما چه خوشكل
مايك: بگيرينشون
وزير بي حال افتاد اعضاي حذبم به هيكل گتا كه رو زمين بود خوردند و افتادند زميد

مايك: گتا تو بهترين ماموره مني
گتا:كه تازه به هوش اومده بود نگاهي به سرژ انداختو گفت قضيه چيه؟..اهان ...مرسي
مايك هم بليزو ماركوسو پكوند :poser:


تصویر کوچک شده

هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
#85

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ناگهان عده ای شنل پوش در حالی که با فرستادن افسون ها سعی میکردند جمعیت رو متفرق کنند به درون جمعیت هجوم بردند .
- بلیز : مارکوس اونجا چه خبره ؟
- مارکوس : نگران نباش اگر خبری بود حتما گتافیکس زودتر بهمون خبر میداد .
... در همون لحظه دوربین روی گتافیکس زوم میکنه .... گتافیکس بی خبر از همه چیز در خواب عمیقی فرو رفته !
مردان شنل پوش همچنان که یواش یواش خودشونو به وزیر نزدیک میکردند ، سعی میکردند که جمعیت رو متفرق کنند .
بلیز که یکم داشت فکر میکرد گفت :
- یعنی اینم جزو برنامست ؟
مارکوس در حالی که به یکی از شنل پوشان اشاره میکرد که تیغ براقی رو از توی شنلش داروده بود گفت :
- حتما دیگه ! چون گتافیکس هنوز خبرمون نکرده ! تازه مایک رو ببین اونم چیز مشکوکی ندیده !
در اون لحظه توجه دو کاراگاه به مایک لوری جلب شده بود که در حالی که صورتش گل انداخته بود با ساحره مشکوکی وارد گفتگو شده بود و هر دو داشتند بی خبر از همه چیز سالن رو ترک میکردند
سرانجام مردان شنل پوش با تیغ هایشان پریدند روی کله وزیر و بدون توجه به داد و قالی که راه افتاده بود مشغول اسموت کردن شدند .
بلیز در حالی که داشت با شور و شوق دست میزد :
- واقعا آدم فکر میکنه دارن واقعا وزیر رو اسموت میکنن !
مارکوس : کاشکی به ما هم میگفتن که توی این نمایش شرکت کنیم
مدتی گذشت . بلیز با نگاه مشکوکی گفت :
- میگم ....
مارکوس : چی شده ؟
بلیز : این حزبی ها کجا رفتن ؟
مارکوس : راست میگیا
دو کاراگاه با نگاه های وحشت زده به دنبال اعضای حزب گشتند اما هیچ اثری از آنها نبود . ناگهان صدای بی نهایت خشمگین مایک که از فاصله دور شنیده شد هر دوی آنها را از جا پروند .
دو کاراگاه وحشت زده به مایک نگاه کردند که داشت دوان دوان به آنها نزدیک میشد . مایک فریاد زد :
- مگه نمیبینید وزیر رو دارن اسموت میکنن دارین چی کار میکنین !
دو کاراگاه با وحشت به جایگاه وزیر نگاه کردند . حال زمین پوشیده از موهای بور وزیر شده بود .
مایک نعره زد :
- بجنبین دیگه برین یه کاری کنید .
بلیز : آخه گتافیکس ......
مارکوس : خودتون چی با اون .....
مایک که کمی سرخ شده بود نعره زد : حمله کنید
دوکاراگاه به اضافه مایک با دستپاچگی وارد معرکه شدند ......

-------------------------
خارج رول :




ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
#84

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
وزیر و تمامی اساتید و مدیریت هاگوارتر و دانش آموزان بلند شدند تا ببینند چه خبره؟؟
به محض آنکه مارکوس بهشون گفت دستا بالا اونا وسایل اسموتی رو قائم کردند...آلبوس دامبلدور از پشت صندلی مدیر بلند مشه و به طرف مارکوس میره و به آرومی بهش میگه:
اوهوی...داری چیکار می کنی..اینا محافظین وزیر اند.....
بلیز: ولی پرفسور اینا وسایل اسموتی دارن....
در جمع سخنرانی:
مایک: اهم..ببخشید جناب وزیر شما ادامه بدید من الان مشکل رو حل می کنم...
و از ته میز اساتید به سمت مارکوس آمد و با خشم گفت:
حیف...حیف که اینجا هاگوارتزه وگرنه می کشتمت...
دامبل: بلیز میگه این آقایون وسایل اسموتی دارن...
مایک رو به سدریک و ققی و ادی و سرژ میکنه و میگه:
آقایون..من نمی دونم اینا چی میگن..اما شما محافظت وزیر رو بر عهده دارید...حمل وسایل اسموتی ممنوعه...
سرژ: جناب..ما خودمون محافظیم می دونیم...از این وسایل هم نداریم...
مارکوس: خالی بند...
پرفسور مک گونگال از کنار وزیر بلند میشه و به جمع پچ پچ کنان اینا وارد میشه:
مک گونگال: آلبوس من نمی دونم شما چتونه..ولی آقایون یا تمومش کنید یا آروم تر...صدای پچ پچ شما جو سالن رو به هم میریزه...
دامبل: باشه مینروا..تو برو من الان میام...
و رو به الباقی کرد و گفت:
آقایون متفرق شید..هر کدوم تو محدوده خودتون...
و رفت و کنار صندلی وزیر نشست...و طوری وانمود کرد که به سخنان وزیر گوش می کند...
مایک: بلیز تو با مارکوس میرید جلوی درب سالن...تو گتافیکس همینجا پشت صندلی وزیر می موتی...من هم تو میز اساتید...
وهمه رفتند سر جای خودشان مستقر بشند....
سرژ آروم گفت:
وقتشه..بچه ها...
گویا گتافیکس صدایش را نشنید..................



ادامه دارد...................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
#83

گتافيكس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۵ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۲۷ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶
از گال
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
_اخه چه طوري شلاق به خودمون بزنيم
گتافيكس كه تازه به هوش اومده بود گفت من ميزنم
اوخ اوف
پس از خوردن شلاق فردا صبح
بايد خودمونو به ژاندارم برسونيم و بريم به هاگوارتز باشه؟
_باشه"معاون"
در هاگوارتز
_خوب اينجا محل استقرارمون خوبه همه چيو زير نظر داريم وزير هم ديگه كم كم بايد پيداش شه
يه صد تا سرباز از دور پيدا بودن و يه كله زرد وسطشون پيدا بود
_ا.....وزير اومد
اونجارو نگاه سرژ و ادي ماكاي و ققنوسو سدريك
دهن سه كاراگاه با هم دهنشون باز ميمونه
اونا مجهز به اسموتن...خداي من
بايد مايكو خبر كنيم
نه ابله خودمون اين كارو ميكنيم تا مورد تشويق واقع شيم
دوكاراگاه ديگه:او...يه
با يه طناب هر سه پايين ميرن نوبت به ماركوس كه ميرسه چون سنگين بوده طناب پاره و ماركوس چهار پاره رو زمين ديده ميشن
اولش كه خوب نبود
از پشت ميرن پشت حذبيها
دستا بالا كودكان من
اينجا اخر خطه
......................................


تصویر کوچک شده

هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق


ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۵
#82

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
مارکوس در حالی که داشت حال میکرد گفت:
خیلی حال میده...مطمئنا مایک خودش نیست...حالا ما به هدف امنیت می ریم ولی وسایل اسموتی هم می برم تا وزیر رو اسموت کنیم....
بلیز: فکر خوبیه....اما فک کنم خود مایک هم باشه... ;-)
گتافیکس: خب من میگم مایک رو بگیریم یه کتک مفصلی بهش بزنیم...بعد ژاندارمری رو در اختیار بگیریم...
گتافیکس طوری حرف زد که مخ دو تای دیگه رو هم زد....:
بلیز: آره...ایول..
مارکوس: خودم می کشمش...
گتافیکس: خب بریم تا زیاد از ژاندارمری دور نشده....
هر سه از جا بلند شدند و عین دیوونه های زنجیری پریدن بیرون ژاندارمری....
مایک که هنوز در حیاط ژاندارمری بود رویش را برگرداند....
سه مامور عین گرسنه ها به سمت مایک حمله ور شدن....
مایک: چیکار می کنید احمق ها....آی..دستم رو ول کن...اوهوی...
"( صحنه اسلوموشن و آروم شد.... مایک به آرامی خودش را رها کرد و به هوا پرید...یهو صحنه تند شد و مایک رو هوا یک لگد با چرخش 360 درجه به صورت هر 3 مامور ژاندارمری زد و هر سه را حدود 10 متر به هوا و عقب پرت کرد.....)"

تصویر کوچک شده

هر سه مامور آش و لاش از جاهاشون بلند شدن....مارکوس و بلیز که تازه به خودشان آمدن که اغفال شدن با فک و دهن خونی پریدن رو گتافیکس و انقدر زدنش تا بیهوش شد....
سپس با عجله به سمت مایک دویدن و جلویش زانو زدن و خواهش کردن که ببخشدشان و می گفتند:
- رئیس...ما اشتباه کردییم..این گتافیکس نامرد اغفالمون کرد....
مایک: باشه می بخشمتون...اما مجازات...گتافیکس رو که خودتون زدید بسشه...اما شماها...هر کدوم به خودتون 50 ضربه شلاق جادویی می زند...وقتی صبح برگشتم تا عازم اسکورت وزیر و امنیتش بشیم، بدنتون رو نیگا می کنم...دقیقا باید 50 تا جای شلاق رو بدنتون باشه....
بلیز و مارکوس:
مایک: من رفتم......

ادامه دارد.................................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۵
#81

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
چند روزی از آخرین ماموریت اعضای ژاندارمری میگذشت اما هنوز ماموریت جدیدی پیش نیومده بود . بلیز و گویل و مارکوس از زور بی کاری یه گوشه نشسته بودند و داشتند با هم آدمک بازی میکردند .
بلیز در حالی که آدمک آلبوس رو در دستش تکون میداد با صدایی که به طور نمایشی شبیه دامبلدور دراورده ود گفت :
- من آلبوس دامبلدورم قویترین جادوگر این قرن دوهاهاهاهاها
مارکوس که آدمک لرد رو در دستش گرفته بود با صدای زیری فریاد زد :
- پس آماده مرگ باش
گویل با عروسک هری پرید وسط :
- هوهاهاهاهاها !!!
در همون لحظه صداهایی از پشت در شنیده شد . سه کاراگاه نگاه های وحشت زده ای رو به هم انداختند .
بلیز : بدویین بدویین اینا رو جمع کنید که مایک اومد
بلافاصله جمعیت به جنب و جوش افتاد .
....دوربین روی دستگیره در زوم کرد .... دستگیره در آروم چرخید و به دنبال آن در باز شد . مایک در حالی که طومار بلند بالایی رو داشت میخوند وارد شد .
سه کاراگاه که بند و بساطشونو جمع کرده بودند یه صدا گفتند :
- سلام رئیس !!!
مایک که فکرش به شدت مشغول بود با حرکت سر جواب سلام آنها رو داد و سپس گفت :
- بچه ها بازم ماموریت داریم !
سه کاراگاه با ناامیدی نگاهی به هم انداختند .
مایک : نگران نباشید کار سختی نیست .
سه کاراگاه
مایک گفت :
- راستش قراره فردا جناب وزیر بیاد هاگوارتز برای دانش آموزان سخنرانی کنه و چون که ژاندارمری ما فاصله ای با هاگوارتز نداره از ما خواستن که ......
بلافاصله سه کاراگاه حرف مایک رو قطع کردند ....
بلیز با ناراحتی :
- ای خدا وزیر داره میاد .
مارکوس : کاشکی زودتر میگفتین یه تیغ میاوردیم !
گتافیکس : ای ... گفتم امروز یه تیغ باید همراه خودم بیارما ....
مایک که کاملا گیج شده بود گفت :
- دارین از چی حرف میزنین شما ؟
بلیز که از این حرف مایک به شدت جاخورده بود گفت :
- ببخشید میشه بگید پس ما باید کلش رو با چی اسموت کنیم ؟
گتافیکس : با دست خالی که نمیتونیم
مارکوس : ببا ولش کنین این هیچی نمیفهمه
مایک : احمقا !!! ما مثلا مامور امنیتیم . نباید بریم ک کله وزیر رو اسموت کنیم . بلکه باید بریم مواظب جون وزیر باشیم و به عبارتی از اسموت شدنش جلوگیری کنیم !
سه کاراگاه
بلیز : باشه پس میشه ازش یه امضا هم بگیریم
مارکوس : آره راست میگی . میریم به همه نشون میدیم که وزیر مردمی رو از نزدیک دیدیم
گتافیکس:.......
مایک : خفه شیددددددددددددددددددددد
بلافاصله همه ساکت شدند .
مایک که داشت دیوونه میشد طومار رو پرت کرد به سمت سه کاراگاه و گفت :
- من که دارم دیوونه میشم خودتون اینو بخونید ماموریتتون رو توش نوشته !
مایک سریع خواست از دست سه کاراگاه در بره اما ......
- بده به من ، من میخونمش !
- نه بده به من .....
- میگم بده ....
کککککخخخخخخششششش
صدای جر خوردن طومار مایک رو سر جاش میخکوب کرد .
مایک : ای خدا
بلیز : غصه نخور رئیس فکر میکنم اول و آخر نقشه رو باید خودت توضیح بدی .....
مایک با خشانت فریاد زد :
- هیچی دیگه فردا از صبح زود تو هاگوارتز حاضر میشید و به طور مخفیانه همه جا رو زیر نظر میگیرید و از هر گونه خرابکاری جلوگیری میکنید . من دیگه برم !
مایک بدون اینکه منتظر جواب بمونه از ژاندامری خارج شد .....
سه کاراگاه
بلیز : بچه ها خوب اعصابشو خورد کردیم ایول !
دو کاراگاه دیگه : ژوهاهاهاهاهاها




ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۳۰ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۵
#80

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
هر سه کارآگاه به سمت وانت دامبل دویدن و پریدن و پشت آن نشستند....
مارکوس: دامبل جون...این وانت هاگوارتزه....؟
دامبل: نه کی گفته این وانت هاگوارتزه...؟؟؟!!!
مارکوس: آخه..آرم هاگوارتز داره...!!!!
دامبل: ایول..آفرین خواستم امتحانتون کنم.....
بلیز: این یارو راننده دیگه کیه؟؟؟
دامبل با سرزنش گفت:
هیس...مگه نمی شناسی..این مشت مملی...داداش ناتنی سرژه....
بلیز:

مایک لوری با عجله در حالی که لباس کوماندویی پوشیده بود و به تمام بدنش سلاح بسته بود میپره پشت وانت....و داد میزنه:
بدو....بدو..دیگه..برو ....
مارکوس: نمی تونی آروم تر بگی مردک....
بلیز:
مایک جواب داد:
بچه ها مثل اینکه یه مگس ویز ویز کرد..نه؟
گتافیکس: دقیقا..
بلیز:
مارکوس:
مایک: پس بکشیدش...

5 دقیقه بعد....
مشت مملی یه دستی خوشگل کشید و همه به غیر از مایک که حفاظ وانت رو گرفته بود، از پشت ماشین به بیرون پرت میشن....خود مشت مملی هم با سر میره تو شیشه....
دامبل از صندلی کنار راننده بلند میشه و از وانت پیادم میشه و میگه:
" وای..خاک بر سرم...فیششششششش الو مرکز...دامبل صحبت می کنه..هنوزاول کاری، یه مجروح ضربه مغزی داریم....زودتر نیروی امداد بفرستید.....نه دیگه نفرستید..."اشهدش" رو خوند..تموم کرد...
سپس برگشت و رو به افراد گفت:
خب...بلیز و گتافیکس شما می رید پشت اون بوته های خاردار....تا بیسیم نزدم وارد عمل نمی شیم....
مایک: آره...پشت اون بوته تا بدنت پر از "خار" بشه من هم حال کنم.....
بلیز و گتافیکس:
دامبل ادامه داد: خب..مایک تو با من میایی پشت اون کافه متروکه...طوری که دیده نشیم..و مارکوس..تو هم باید اول جنازه این مشت مملی رو در بیاری..دفن کنی...خاکسپاری بگیری و بعد بری پشت فرمون و سرتو بدزدی و تا بی سیم بهت نزدم وارد عمل نمیشی..وقتی گفتم حالا...باید ماشینو روشن کنی..و بری جلوشون و راه رو سد کنی....خب برید دیگه....
بلیز و گتافیکس که به سختی رفتن پشت بوته ها...مارکوس بعد از دفن و کفن مشت مملی رفت تو ماشین...دامبل و مایک هم رفتن پشت کافه....

ساعت: 8:00 صبح...
فیششششششششششششششششش
مارکوس: پس چرا نیومدن....؟
فیششششششششششششششششش
دامبل: تازه ساعت هشته...قراره بین هشت تا نه باشه...
فیششششششششششششششششش

ساعت 8:20 صبح
فیشششششششششششششششش
مایک: همگی آماده باشن....محموله اومد....
فیشششششششششششششششش

صدای تریلیه حامل محموله همه جا رو می لرزوند...

زمان معامله:

اسمیگل جن کوتاه قامت شیطانی پایین پرید و در مقابلش کریچر جن دیگر بود...گویا به غیر از این دو نفر کس دیگه در معامله نبود.....( معامله جن ها بود...)
کریچر در دست کیف نقره ای داشت...و داد به اسی....اسی هم کیف رو باز کرد و پولا را شمرد و به کریچر چیزی گفت....بعد سوئیچ تریلی رو به کریچ داد و در حالی که مشغول قدم زدن شد..پولا رو می شمرد....
فیشششششششششششششششش
لوری: بلیز و گتافیکس سریع از پشت بپرید رو اسمیگل....حالا...
فیشششششششششششششششش
بلیز و گتافیکس پریدن رو اسی شیطانی و مشغول کتک کاری شدن...
کریچ که صحنه رو دید سریع به سمت در تریلی دوید که یهو دو نفر از بغل گرفتنش....مایک و دامبل...او را گرفتن..و کریچ داشت دست و پا می زد.......
فیشششششششششششششششش
دامبل: بلیز گرفتیش....
فیشششششششششششششششش
بلیز: آره...اما تلفات داشتیم...اسی انگشت گتافیکس را با حلقه قدرت اشتباه گرفت..لذا انگشتش رو خورد....
فشششششششششششششششش
دامبل: ماموریت تموم شد...میریم ژاندارمری....

صحنه دستگیری اسمیگل :

تصویر کوچک شده

"( اون یارو اسمیگل هستش..اون موقع تغییر شکل داد، عین آدما شد...)"

20 دقیقه بعد:
مارکوس ار خواب میپره...میزنه تو دنده..و میره و دستی میکشه و با وانت میره تو کافه متروکه....
فیشششششششششششششششش
دامبل: الو..مارکوس صدامو داری...ماموریت تموم شده..وقت خواب..بیا ژاندارمری بابا....
*********************************************
خب این ماموریت هم تمام شد..فعلا هر کی دوست داره یک رول طنزآمیز و بدون عملیات رو شروع کنه تا من در 10 پست دیگه دوباره ماموریت بدم.
موفق باشید


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۵
#79

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سه کاراگاه دنبال هم با سرعت از پله ها پایین میرفتند ناگهان .....
- آخ دنگ دینگ دونگ دووووووووووووووف !
دوربین آروم از بالای پله ها کف زمینو نشون داد ..... چهار نفر روی هم افتاده بودند گویی سه کاراگاه در بین راه با مایک تصادف کرده بودند . آنها در حالی که دست و پا میزدند تقلا میکردند که از روی زمین بلند شن . مایک در حالی که سرشو گرفته بود . همه رو کنار زد و با عصبانیت فریاد زد :
- چرا جلوی پاتونو نگاه نمیکنین ! صد گالیون از حقوق همتون کم میشه
همه با تعجب نگاهی به هم انداختند .
بلیز : قربان ، ما توی یک سالم صد گالیون حقوق نمیگیریم !
مایک که داشت لباسای اوتو کردش ( به دست شخص مجهول الحالی اوتو شده بود ) رو پاک میکرد با خشانت گفت :
- مثل اینکه باید واضح تر بیان کنم ! منظور منم این بود که بخاطر این حرکت ارزشیتون تا یه سال حقوق نمیگیرید
سه کاراگاه
مایک : خب بجنبین دیگه آلبوس پایین منتظره !
سه کاراگاه با تعجب نگاهی به ساعتهایشان انداختند .
بلیز : مثل اینکه ساعت من خرابه من فکر کردم هنوز فردا نشده مارکوس ساعت تو چنده ؟
مارکوس : د.... مثل اینکه ساعت منم خوابیده ، گتافیکس ساعت تو چنده ؟
گتافیکس : ببخشید ساعتم رو توی شناسه قبلیم جا گذاشتم
مایک
همه با تعجب نگاهی به هم انداختند . بلیز که کاملا گیج شده بود گفت :
- قربان ولی هنوز که فردا نشده . مگه نگفتید محموله رو .....
مایک که به نظر میرسید در این یکی دو دقیقه صورتش پر از جوش شده فریاد زد :
- خب اونا محموله رو ساعت هشت یا نه صبح تحویل میدن . عروسی آلبوس نیست که هر موقع خواستید برید . ما باید از الان بریم مستقر بشیم .
سه کاراگاه
مایک نعره زد :
- برین پایین آلبوس منتظرتونه ! منم الان میام .
مدتی بعد .
سه کاراگاه در حالی که سخت در فکر بودند با سردرگمی رفتند توی حیاط ژاندارمری . ناگهان صدایی آنها رو از جا پروند :
- هی بچه ها بپرین بالا باید بریم ماموریت
همه با تعجب به اطراف نگاه کردند و چشمشون به آلبوس افتاد که سوار بر وانت بزرگی با آرم هاگوارتز ، منتظر آنها بود .
سه کاراگاه
...........


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱ ۲۳:۴۰:۱۶



Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۵
#78

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
مارکوس که دل خوشی از لوری نداشت وقتی او خارج شد ادایش را در آورد ولی از بد شانسیش لوری در را باز کرد و گفت: راستی بلیز, شنیدم بعضیا پشت ما ادا در میارن
مارکوس سرخ شد و گفت: واقعا چه آدمای بی فرهنگی هستن....
لوری دیگر حرفی نزد و از در خارج شد .... بلیز کمی خندید و بعد گفت: ماموریت ها همش پشت همه .... این لوری هم که بی کار گیر آورده .... اخه کدوم آدم ( بوق بوق ) این موقع عید ماموریت میده.... حالا این به کنار کدوم آدم بی (بوق) اول سال جدید را با خلاف آغاز می کنه....

در همان لحظه جو معاونی مارکوس رو گرفت و گفت: بلند شو, به اون یارو لوریه چیزی نگو هااااا .... زودتر آماده شو باید بری برامون اطلاعات جمع کنی....
بلیز شاکی شد و با عصبانیت به مارکوس نگاه کرد و گفت: اصلا نمی شه اخلاق تو رو پیش بینی کرد.... یک دفعه قانونی می شی , ولی چند دقیقه بعد هرچی از دهنت در میاد به قانون می گی....
مارکوس خنده ای کرد و کفشش را صاف کرد و چهار شانه جلوی بلیز ایستاد و گفت: می خواستم امتحانت کنم .... حالا بی خیال اینا , فعلا برو اطلاعان بیار تا سریع این ماموریتم تموم بشه حداقل یه چند روز آخر عید رو کنار زن و بچه باشیم
بلیز سریع به سوی اتاقش رفت تا سریع آماده شود و برود.....
مارکوس هم برای این که گتافیکس تنها نمونه و بی کار هم نباشه به پیشش رفت و با او حکم بازی کرد.....


بعد از دقایقی ارزشی!!!


بلیز با صورتی پژمرده و و کبود بر گشته بود... مارکوس که میدید داره تو پاسور بازنده می شه , بهانه ی خوبی پیدا کرد و همه ی ورق ها رو پرت کرد و به سمت بلیز رفت....

- چی شده.... کی زدتت.... بگو... فکر کن من مارتم ... لو رفتی .... اگه لو رفتی اخراجی
گتافیکس آمد جلو و به مارکوس گفت: این الان حالش خوب نیست اون وقت تو هم با این حرف های "اخراجی و لو رفتی" حالشو بدتر می کنی... خوب بزار حالش که خوب شد اخراجش کن ...

مارکوس بر گشت و رفت روی صندلی نشست و گفت: هر موقع حرف شد به منم بگو... اصلا حوصلشم ندارم.... راستی اگه اوف شده به من بگه تا مامانی بوسش کنه خوب میشه

بلیز عصبانی شد و گفت: اگه تو اونجا بودی الان پدرت و همه چیت در اومده بود..... ... میدونی چی شدش؟.... اولا که من شنیدم که قرارشون به تاخیر افتاده و دلیلشم ذکر شد که به دلایل امنیتی بودش.... بعدش وقتی من داشتم گوش می دادم یکی منو لو داد که گفت من این دو رو اطراف می پلکم.... بعد اونقدر گگشتن تا منو پیدا کردن.... اونوقت اونقدر منو با اون طلسم لعنتی شکنجه دادن که بع این روز افتادم.....

مارکوس کمی خندید و به صورت ناقص بلیز نگاه کرد و گفت: خوب ان طلسم شکنجه که قیافتو این شکلی نمی کنه که... اون از درون عذاب میده....

بلیز گیج زد و گفت: خوب... راستش ... اونقدر منو طلسم کردن که من آخر موجی شدم... بعد اومد که از این پله های ژاندارمری بالا بیام افتادم و به این روز در اومدم

مارکوس که دنبال ضایع کردن بلیز بود یه طلسم به زیر پای بلیز زد تا بترسه و از جلوی در بره کنار و بعد گفت: الان می ریم می بینیم که آیا روی پله ها خونی هست یا نه؟


سپس رفت و بلیز و گتافیکس هم به دنبالش راه افتادن......
_____________________________________________________________________________________

امیدوارم خوب شده باشه!!!!!!


عضو اتحاد اسلایترین


ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۵
#77

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
"ماموریت دوم"
"( محموله وسایل اسموتی)"

سه شنبه 21 مارچ 2006
ساعت 20:30 دقیقه
ژاندارمری هاگزمید


مارکوس فلینت و بلیز زابینی و گریگوری گویل در ژاندارمری و در اتاق جلسات بودند. و مایک لوری خودش هنوز نیومده بود.
مارکوس: اه..این لوری عجب آدمیه..ما را یک ربعه کاشته اینجا خودش هنوز نیومده..
گتافیکس: من چشمام سو نداره....دیشب نخوابیدم...

در اتاق باز میشه....
لوری وارد اتاق میشه و در حالی که یک سیب گاز می زد به سر میز رفت و روی صندلی خودش چپه شد..
سپس گفت:
من بالا بودم...نه بیرون..داشتم با دامبل صحبت میکردم...فکر کنم یکی از من اینجا حرف زد نه؟؟
مارکوس:
بلیز:
در باز شد....
اینبار آلبوس دامبلدور با قامت بلند خودش وارد شد...کلیه افراد به غیر از مایک لوری از جایش بلند شدن و احترام گذاشتن...دامبلدور آرام گفت:
بنشینید..خواهش می کنم... :-D
سپس رفت و در کنار مایک نشست...مایک همچنان سیب گاز می زد...و نگاهی به مارکوس می انداخت...
دامبلدور: خب.... ماموریتی جدید برای شما دوستان...من باهاتون در این ماموریت هستم...حالا قرار است یک محموله پر از لوازم اسموت کردن معامله شود، طبق تحقیقاتی که کردم قرار است این محموله که زیر نظر جن های خانگی" هوکی و کریچر" با عده ای از مخالفین وزیر در هاگزمید معامله شود...من از وزیر مجوز همکاری با ژاندارمری شما رو گرفتم...بنابراین محموله فردا صبح، بین ساعت 8 تا 9 صبح معامله میشه...شما باید دو گروه بشید...نیروی کمکی هم از وزارت میاد...شما باید بگذارید معامله انجام شود.بعدش گروه اول باید جن ها و دور بریاشون رو بگیرن..گروه دوم هم باید افراد تحویل گیرنده محموله را دستگیر کنند...
امیدوارم واضح بوده باشه....
بلیز:
مارکوس: :no:
گتافیکس:
مایک: ;-)

تصویر کوچک شده

مجرم مورد نظر:

اسمیگل تصویر کوچک شده



دامبلدور سرفه ای کرد و ادامه داد:
خب...همه تون امشب تو ژاندارمری آماده باش هستید...صبح هم عازم عملیات می شید....خب من صبح ساعت 6 همتون رو می بینم..الان باید برم هاگوارتز....

برگشت و از اتاق خارج شد و رفت....
لوری هم از جایش بلند شد و سیب نصفه را به درون سطل آشغال پرتاب کرد و گفت:
فهمیدید...حالا همه تا صبح می مونید..خونه رفتن..خبری نیست...در ضمن صبح که می رید برای عملیات به این میوه فروشی "بم بم" بگید..اگه یه بار دیگه سیب کرمو و خراب بفروشه بساطش تعطیله...
برگشت و از اتاق خارج شد........
*******************************************************
نکته1: در پست شماره 4 ماموریت رو تموم کنید....نه دیرتر و نه زودتر...
نکته2: گریگوری گویل نامش به گتافیکس تغییر کرد، لذا در ایفای نقش وانمود می کنیم که گویل استعفا داده و به جایش گتافیکس آمده است.


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.