هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
مورفین گانت هلک و هلک به سمت تلفن عهد تیر کمون سنگی اش رفت و شماره قرارگاه محفل ققنوس را گرفت.حرف های ردو بدل شده بین مورفین گانت و محفلی ناشناسی که تلفن را برداشت به شرح زیر بود:

- الو؟! قرارگاه محفل ققنوس؟! :phone:

- بله درست گرفتید.فرمایش؟

-من از کافه تفریحات سیاه باهاتون تماس میگیریم...

- این صدای خنده بود؟...یه کم آخه...شیطانی میزد!

- خنده شیطانی؟!نه بابا کسی نخندید... .میخواستم بگم اگه میشه محفلی ها هم بیان اینجا.آخه مرگخوارها روزه ان دیگه نا ندارن طلسم شلیک کنن!

- باشه.با پروف در میون میزارم ببینم چی میشه...یه لحظه گوشی دستتون...پروف؟!مورفین گانت میگه بریم کافه.مرگخوار ها هم روزه ان.میگن بله الان میایم.

- باشه

کافه تفریحات سیاه - اتمام مکالمه تلفنی مورفین گانت

در کافه تفریحات سیاه مرگخوار ها کم کم رو به ضعف میرفتند و از شدت گشنگی و تشنگی نای باز نگه داشتن پلک هایشان را هم نداشتند.درهمین لحظه:

- چی ژد؟! مخ شون زو زدی؟!

- بلی دوماد ژون.ژدم خوبم ژدم.

- یعنی تو ژاهنو و بهدش...ژتته!

- آره دوماد ژون...ژتته! :hungry1:

و همینطور بود که مورفین گانت به سراغ ساختن چیزی برای چیز خور کردن مرگخوارها کرد که کار سختی هم نبود! فقط کافی بود چند عدد از معجون های وری سیاهش را با هم قاطی میکرد تا یک چیز خورنده پدید می سافت.




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
#سوژه_جدید


با فرا رسیدن ماه رمضان، وضعیت مالی کافه تفریحات سیاه بسیار بهم ریخته بود. البته همیشه تصورتان این بوده که مرگخواران خبیث و خالی از هرگونه ایمان،تقوا و عمل صالح که هرگز روزه نمی گیرند اما به وفاداریشان به لرد سیاه که شک ندارید؟

لرد سیاه برای صرف جویی در هزینه های خانه ی ریدل مرگخواران را مجبور به روزه داری کرده.قوانین هم بسیار ساده هستند! مرگخواران فقط اجازه دارند در هنگام اذان مرلین به افق لیتل هنگلتون و به مدت چهار ساعت، هرگونه غذا و آشامیدنی را میل کنند. همچنین روزه خواری در ملا عام ، 80 کروشیو از جانب لردسیاه جریمه دارد!

متصدی وقت کافه تفریحات سیاه، مورفین گانت که از مگس پراندن به تنگ آمده بود، سعی کرد خودش را از تنگی در بیاورد و کمی گشاد کند! منقل را از زیر صندوق کافه درآورد و در گوشه ای اتراق کرد. گوشی 1100 چراغ قوه دارش را از جیب گونی مانندش بیرون کشید و مشغول شماره گرفتن شد..
- الو؟ دوماد ژون؟ پاشو بیا برات یه شوپرایژ دارم.داری میای قربون دشتت شایی با نبات یادت نره!

#اندکی_بعد

- ای ژوووونم! باریکلا پدرشوخته، حشابی راه افتادیا
- ما چیزتیم داداش! دارکوبی هم میتونم بکشم تازه!
- تو چیژ منم نیشتی دوماد! ژیــــگری...ژیگـــر!
-
- ...

و همینطور که گل میگفتند و گل می شنیدند و گل می کشیدند، ناگهان مورفین جرقه ای در ذهنش زده شد که هرچی کشیده بود، پرید.
- دوماد ژون یافتم! حالا که مرگخوارا تو ایام روژه داری هشتن، محفلی هارو میاریم. تاژه میتونیم چیژ خورشونم بکنیم. هم مشتری میشن، هم دشمن رو اژ بنیان نابود کردیم. در واقع با یه تیر دو نشون ژدیم! فقط یه بی طرف لاژمه که اونم تویی..
- شیرم دهنت! گفتم تو مجانی به ما چیز بده نیستیا




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

عبارتی که با رنگ قرمز روی کاغذ نوشته شده بود توجه همه را به خود جلب کرد.

روش های کشتن یک روزیه!

آرسینوس با خوشحالی کاغذ را ازوندلین گرفت!
-مگه ممکنه؟ راه حل مشکل ما دست رودولف بود؟ این همه وقت می دونست و چیزی نمی گفت؟ می خواست...ما رو پیش ارباب خراب کنه؟

خشم وندلین در حال فوران بود. چهره اش از زرد هافلپافی به قرمز گریفی تغییر رنگ داد. دست در جیبش کرد و منو را در آورد.
-جلوی منو نگیرین...بذارین بکشمش...بذارین بلاکش کنم. بذارین آتیشش بزنم دود کنه با دودش برای ارباب پیغام بفرستم!

لینی و آرسینوس به سختی وندلین و منویش را کنترل می کردند. در حین کشمکش سه مدیر، رودولف وارد اتاق شد. با دیدن کاغذ در دست وندلین متوجه ما جرا شد. از آنجایی که لینی و آرسینوس دست های وندلین را گرفته بودند وندلین بی دفاع به نظر می رسید...رودولف پرید و کاغذ را از دست وندلین کشید.
-دست به من بزنین کاغذه رو قورت می دما! این روشا رو خودم کشف کردم. خودم اجراشون می کنم. ارباب به خودم مدال بده! حق غر اضافه بده. حق اعتراض بیشتر بده...

وندلین باز در حال تغییر رنگ بود...ابتدا سبز اسلیترینی و سرانجام آبی ریونی!

آرسینوس:حالا چرا سبز شدی؟
وندلین: به خاطر سالاد کلمی که دیشب خوردم. فکر کنم مسمومم کرده...

و همین یک لحظه غفلت آرسینوس کافی بود. وندلین منو را به دست گرفت و نگاهی به رودولف که با حالتی تهدید آمیز کاغذ را جلوی چشمش تکان می داد انداخت...و فقط یک جمله گفت!
-ارزششو داره!

و دکمه بلک را فشار داد...رودولف و کاغذ با هم به پرواز در آمدند...و پس از آن، دیگر هیچکس آنها را ندید! ایوان روزیه به زندگی حقارت بارش ادامه داد.


پایان!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
در کسری از ثانیه ریتا با استفاده از هوش ریونی اش، به معادله ای دست یافت که در آن نوشته بود: " خوردن معجون = مردن خبرنگار ریون! " پس به جای گرفتن معجون با لبخندِ مصنوعی گفت:
- مرسی ولی الان تازه ناهار خوردم سیرم... سر یه فرصت دیگه خدمت می رسم. حالا راجب ایده ها صحبت کنیم...

طرف آرسینوس

رودولف جلوی آیینه ایستاده بود و دو طرف دماغش را گرفته بود و سعی داشت دماغش را که پهن شده بود را کمی نوک تیز و رو به بالا کندو در همان حال غرغر کرد:
- آرسی پس کو اون ساحره ها؟
- رودولف یک ثانیه از فکر سحره ها بیا بیرون تو رو به مرلین ...
- یعنی چی این حرفا؟ مگه من مثل تو بیکارم و توی ستادم مگس می پرونم که منو از کارو و زندگی می اندازی؟...

وقایع آن روز خارج از حد تحمل آرسینوس بود و این آخری دیگر نمی توانست خودش را کنترل کندو با صدای بلند داد زد:
- الان من باید ایوان رو بکشم ولی کشته نمی شه ... عین تسترال تو گل گیرم نمی دونم جواب ارباب رو چی بدم بعد تو فکر ساحره ای؟
-کشتن؟

بیرون در

هاگرید که تمام کیک هایی که برای پذیرایی از طرفدارانِ رودولف روی میز گذاشته شده بود را در عرض یک ثانیه ی مرلینی تمام کرده بود، دستی به شکم گنده اش کشید و گفت:
- چه قدر خوشمزه بود! بازم می خوام...

وینکی با مسلسلش را پر کرد و در و دیوار ستاد را با هدف تیر اندازی یکی کرد.در کنارش اسنیپ با چرتکه ی رودولف مجموع امتیازات اسلیترین و اختلاف آن با گریفندور را حساب می کرد.
وندلین هم به دنبال آتش ستاد را زیر و رو می کرد و کاغد ها را روی هم می ریخت تا بعد آنها را آتش بزند.

چند دقیه بعد وقتی ستاد رودولف به خرابه تبدی شد، وندلین کاغذی را از توی کمد در آورد و با لبخندی شیطانی گفت:
- بچه ها ببینین چی پیدا کردم!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۵۳:۳۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
ریتا از بالای یه شمع معلق در هوا نگاهی به سه نفر مقابلش کرد. دفترچه هاشو از آستینش بیرون آورد و مشغول نوشتن شد.

-میگم شما که از ما سوال نکردین هنوز! چی دارین مینویسین اون تو؟

ریتا سرشو از روی دفترچه هاش بیرون آورد و با لبخندی بزرگ رو به آرسینوس گفت:
-ئه چیزه... نپرسیدم چیزی؟ یادم رفت! خب الان میپرسم... نام؟ پیشه؟ قصد از دخول به سالن؟
-اون مال یه سوژه ی دیگه بود.
-ئه؟ خب پس نام و نام خانوادگی؟
-آرسینوس جیگر هستم.

رودولف یکی از قمه هاشو توی هوا تکون داد و با عصبانیت گفت:
-اعتراض دارم. خانوم شما ما رو تو یه اتاق کوچولوی در بسته انداختی و نوبتی سوال جواب میکنی؟ خب اگه من خفه شم کی با جذابیتش برای نوامیس مردم مزاحمت ایجاد کنه؟ بعدشم... خانوم من افطاری دعوتم. اگه دیر برسم شما جواب ساحره هایی که منتظر من موندنو میدین؟ بعد ترشم... من باید به نفع جیگر انصراف بدم. این همه کار باید بکنم خب! من وقت ندارم.
-از اونجایی که من اینجا خبرنگارم و در نتیجه من دستور میدم و در نتیجه تر اینکه من روی افکار ملت تاثیر میذارم و در نتیجه تر تر اینکه من مناظره ی کاندید ها رو در دست دارم... اعتراض وارد نیست.
-کاندید نه! کاندیدا!

ملت درون اتاق برگشتن و به وندلینی نگاه کردن که با اشتیاق روی یکی از شمع ها نشسته بود و از دور و برش دود بلند میشد. آرسینوس گفت:
-وندل... تو اینجا چیکار میکنی؟
-دیدم آتیشتون روشنه گفتم بیام ببینم چه خبره.
-معجون ضد سوختگی بدم؟
-این چه وضعشه؟ چرا اینجا اینقدر شلوغه؟ 10 امتیاز از گریفندور کم میشه و 20 امتیاز به اسلیترین اضافه میشه.
-
-وینکی جن خانگی مسلسل به دست بود!
-
-کیک دارین؟
-
-میگم گالیوناتون کو پس؟ از کتابام زدم اومدم اینجا دنبال گالیونا...

آرسینوس دیگه طاقت نیاورد. با تمام وجودش فریاد زد:
-کــــــــــــــــــــــــــــارگــــــــــــــــــــــــــردان!


اندکی بعد

آرسینوس با دقت اینور و اونور رو نگاه کرد تا هیچ موجود دیگه ای از ناکجا آباد توی اتاق نفوذ نکنه. بعد به رودولف نگاهی انداخت و نقشه اش در مورد ایوان و اینکه چرا اومدن پیش رودولف رو به خاطر آورد. پس سریعا نقشه ای برای دست به سر کردن اسکیتر سر هم کرد و گفت:
-خب خانم ریتا... فکر کنم من باید یه سر برم دستشویی اگه مشکلی نباشه. در ضمن رودولف فکر کنم صدای چندتا ساحره رو از پشت در شنیدم که داشتن دنبالت میگشتن.

رودولف طبیعتا منظور آرسینوس رو نگرفت. پس با خوشحالی خودشو از در به بیرون پرت کرد که باعث شد دماغش در اثر برخورد با زمین صاف تر بشه و به جذابیتش افزوده بشه.
ریتا به تنها فرد باقیمونده در اتاق نگاه کرد و با لبخندی بزرگتر از لبخندهای قبلی گفت:
-خب جناب معجون ساز بزرگ... در مورد ایده هاتون بگین.
-ایده؟ ایده؟ من ایده زیاد دارم. مثلا همین معجون روشن کننده ی اتاق های تاریک مخصوص مصاحبه... یا معجون زیاد کردن سوال و جواب ها که مخصوص خبرنگاراست. میخواید امتحانش کنید؟


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۴ ۲۱:۱۸:۱۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
آرسینوس چشم غره سریع دیگری به هکتور رفت، سپس ردایش را مرتب کرد و با لبخندی ساختگی در زیر نقاب به ریتا اسکیتر که لباس سبزی پوشیده بود نگاه کرد.

- اوه... سلام جناب جیگر... و همینطور جناب...؟
- ام... سلام خانم اسکیتر... ایشون کسی نیستن... اصلا نگاهش نکنید شما!
- مطمئنید جناب جیگر؟ یعنی ایشون همکار شما نیست؟

آرسینوس چشم غره ی دیگری به هکتور رفت.
- نه... ایشون اصلا با من نسبتی ندارن!
- بله... خب... وقت دارید برای یک مصاحبه ی کوتاه با من؟
- اممم... خب... راستش...
- اوه... عالیه! پس شروع کنیم!

آرسینوس وحشت کرد... او باید به هر طریقی از دست این خبرنگار فرار میکرد... زیرا در این لحظه به تنها چیزی که نیاز نداشت همین بود!
- من واقعا الان در شرایطی نیستم که مصاحبه کنم ها!
- اما...

آرسینوس ادامه ی صحبت های ریتا را نشنید... او ناگهان هکتور را دید که با یک بطری سبز رنگ معجون به سمت یکی از طرفداران رودولف میرود. او که به شدت نگران بود یک نگاه دیگر به ریتا که لبخند پلیدانه ای بر لب داشت انداخت و متوجه شد که ناچار است موقعیت فعلی را رها کند و جلوی هکتور را بگیرد. پس با این فکر ریتا را به حال خود رها کرد و با تمام سرعت به سمت هکتوری که بطری را به دست مرد داده بود رفت.
- هکتور! داری چیکار میکنی؟

- عهه... هیچی آرسی... داشتم یه بطری معجون سرما خوردگی به این آقا میدادم!
- بدش به من ببینم.

هکتور به ناچار معجون را به آرسینوس تسلیم کرد. آرسینوس معجون را بویید و سپس نعره زد:
- این زهره! زهر! زهر! و در ضمن دیگه معجون های من رو کش نرو!

- اوه... ایشون جناب هکتور دگورث گرنجر هستن؟ همون کسی که ادعا میکنن بهترین معجون ساز قرن هستن؟

صدای ریتا همچون میخی در گوش های آرسینوس فرو رفت و او با اکراه پاسخ داد:
- بله... خودشون هستن...
- مایلم همین الان با شما دو نفر مصاحبه ای داشته باشم!
- چی شده؟! آرسینوس؟! اینجا چیکار میکنی؟ بالاخره فهمیدی حریف من نمیشی و اومدی به نفع من انصراف بدی؟

آرسینوس که چشمانش در زیر نقاب نامعلوم بود نگاهی به رودولف انداخت و سپس چشم غره ای به ریتا رفت. ریتا که هیچ یک از اینها را نمیدید با همان لبخند پلید گفت:
- مایلم با هر سه نفر شما مصاحبه ای داشته باشم!



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴

هلنا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۲ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
از زیر سایـہ اربـــــــــاب....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
دم در ستاد


_هکتور؟
_هان؟
_من باید با ارباب در باره ادب تو یه مذاکره داشته باشم !آخه مرگخوارم اینقدر بی ادب؟
_همین که هست!
_چیزی گفتی؟
هکتور که خشم و نفرت را به طور واضح از چشم های آرسینوس می خوند با ترس و لرز گفت:
_نه،من؟من اصلا حرفی زدم؟
_آهان خوب شد فکر کردم چیزی گفتی!به نظر راه دیگه ای جز رفتن پیش رودولف نداریم؟:worry:

آرسینوس نگران و مضطرب در برابر ستاد انتخاباتی رودولف قرار داشت و با حس امیدواری به لب های هکتور چشم دوخته بود و امیدوار بود که راهکاری را پیدا کند.که متوجه هکتور شد که با شوق و ذوق به ساختمان ستاد چشم دوخته و فقط منتظر ندایی از سوی آرسینوسه تا با سرعت تمام وارد آن شود و محیط را بر انداز کند.آرسینوس که از هکتور نا امید شده بود گفت:

_اول اون لب و لوچه تو جمع کن آبرو مو بردی . تو الان داری با یه نامزد انتخاباتی هم کلام و هم مسیر می شی نباید آبرو مو ببری تا اطلاع ثانوی حرف نمی زنی!دست به چیزی نمی زنی به کسی الکی زل نمی زنی و در نهایت تبلیغ معجون نمی کنی دوست ندارم برای طرفداراش اتفاقی بیفته درسته با هم رقیبیم ولی خب ملت بد بخت چه گناهی دارن!که جایی قرار دارن که تو هم قراره بری اونجا و تبلیغ معجون های بی خودت رو بکنی!
سکوت هکتور پر حرف و رویا باف بسی عجیب بود.آرسینوس که حرفش تموم شده بود با حالتی طلبکارانه به او چشم دوخت هکتور که سنگینی نگاه آرسینوس را حس کرده بود با چشم هایی که برای هکتور و رفتارش تاسف می خورد چشم دوخت و گفت :

_چرا اینطوری نگاه می کنی؟
_تو اصلا فهمیدی من چی گفتم؟
_خب... چی داشتی می گفتی؟
_دو ساعته دارم برات حرف می زنم الان داری می پرسی چی گفتی؟یعنی حق دارم بزنم لهت کنم تا یادت باشه از این به بعد به حرف های اطرافیانت توجه کنی؟
_دلت میاد منکه معجون های خوب می سازم!
_اون که کاملا واضحه!
_در ضمن چتر دار ارباب هم هستم منو بکشی ارباب بی چتر دار می شه.

آرسینوس جوابی برای هکتور از خود راضی پر حرف و شلخته نداشت و اگر ادامه می داد قطعا سرش را به زمین می کوبید.راه در ورودی به ستاد را در پیش گرفت و بیخیال هکتور ،رفتارش و پیشنهاد هایش شد.


داخل ستاد


آرسینوس با گام هایی پر از تشویش و نگرانی راه می رفت انتظار چنین شلوغی را در ستاد متعلق به رودولف را نداشت همه ملت در حال رفت و آمد در راه رو ها بودند و گاه گاهی هم مکالمه ای میانشان صورت می گرفت و اما در مرکز سالن جایی که عده ی زیادی از ملت در کنار هم جمع شده بودند نگاه ارسینوس بر روی رودولف که در حال پاسخگویی به سوالات ریتا اسکیترِ همیشه کنجکاو یا به عبارتی دیگر فضول بود.همانطور به رودولف زل زده بود که بعضی اوقات حرف های ریتا رو با سر تایید و بعضی اوقات کلماتی کوتاه را بر زبان می اورد و ریتای همیشه فضول در حال نوشتن آنها بود.هکتور دستانش را در برابر چشمان آرسینوس تکان می داد و می گفت:
_به چی زل زدی آرسی؟

آرسینوس جواب هکتور رو نداد یعنی اصلا متوجه حرف هکتور نشده بود یا اصلا در این دنیا سیر نمی کرد هکتور هم که دید آرسینوس جوابی رو بهش نمی ده به صورت آرسینوس سیلی خوابوند که چسبیدن دست هکتور به صورت آرسینوس همانا و بلند شدن جیغ هکتور همانا ..

_ای بگم مرلین چیکارت نکنه!چرا این ماسک لعنتی رو می زنی به صورتت؟بزنم لهت کنم؟

آرسینوس که با جیغ هکتور به خودش اومده بود نگاهی خشمگین و غضبناک به هکتور انداخت و گفت:

_تو به چه حقی می خواستی روی من دست بلند کنی؟بزنم لهت کنم؟منو تهدید می کنی؟بزار یه جای درست حسابی دخلتو میارم.حیف اینجا...

آرسینوس با نگاه به اطرافش متوجه شد که همه افراد حاضر در ستاد به او نگاه می کنند و ریتا هم در حال نزدیک شدن به آنها بود.آرسینوس همانطور که سعی می کرد حفظ آبرو کند در برابر ریتا که در حال نزدیک شدن به آن دو بود رو به هکتور گفت:

_تو فقط حرف بزن من می دونم و تو!


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۲ ۲۳:۴۲:۲۶


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
آرسینوس که دیگه جای کارد را روی تک به تک عصب هایش حس میکرد و به خودش و بخت بدش و هکتور و بوته ی گل اسکلتی لعنت میفرستاد با خشم به سیوروس نگاه میکرد و صحبت کردن را به عهده ی هکتور گذاشت.

هکتور هم که با تعجب به ایوان که حالا به کپه ی گل تبدیل شده بود چشم دوخته بود دهان باز کرد و گفت:
-اممم... چیزه اسنیپ جان داشتیم روی یه معجون کار میکردیم که گل هارو باهاش خشک کنیم میخوای تو هم امتحان کنی ؟

اسنیپ که تا اسم معجون را شنید رنگ از رخسارش پرید و سوت زنان گفت:
-نه فکر نمیکنم بخوام ، اصن الان که فکر میکنم تو خانه ریدل موضوعی برای ادامه دادن نیست بهتره برگردم هاگوارتز و روی کلاسا نظارت داشته باشم ،همین جوریشم تمام استادا تاخیر دارن .
این را گفت و به صورت 3g از اتاق بیرون رفت !

آرسی که تا ان موقع خشمش را کنترل کرده بود با دیدن رفتن اسنیپ اندکی خیالش راحت تر شد . حتی فکرشم نمیکرد که هکتور بتونه اسنیپ رو با کلک از اونجا دور کنه ..!

-هکتـــــور ؟
-چی شده ؟
-چی شده ؟ چی شده ؟ نمیبینی که ایوان مث لوبیای سحر امیز همینطوری داره رشد میکنه ؟اگه همین الان یه راه حل پیدا نکنی قول میدم که چشماتو ...
-صبر کن صبر کن فهمیدم . فک کنم بدونم باید چیکار کنیم.یه معجون دیگه دارم .
- اسم معجونو نیار که الان.. الان .. :vay:
که یهو چشمش به شیشه معجونی خورد که روش نوشته بود :
"باغی زیبا داشته باشید"

بدون اندکی تامل در شیشه را باز کرد و محتویاتش را روی اسکلت گل کاری شده ریخت بعد از چند ثانیه همان ایوان اسکلتی ظاهر شد .
ایوان که تازه از شر گل و شاخه ها خلاص شده بود سعی بر فرار داشت که ارسینوس با حرکت سریع چوبدستی اورا بیهوش کرد .

چند دقیقه گذشت سکوت فضا را احاظه کرده بود .که ناگهان هکتور فریاد زد :
-یافتم ! یافتم ! میتونیم اونو پیش رودولف ببریم ، اون جدید متود های قتل و غارت رو میدونه شاید بتونه کمکمون کنه .!
ارسینوس دل خوشی از پیش رودولف رفتن نداشت اما به خاطر دستور لرد هم که شده باید قبول میکرد !

-باشه اما فقط به خاطر لرد .حالا رودولف رو از کجا گیر بیاریم ؟
-فکر میکنم توی ستادش باشه !
-باشه ! بهتره همین الان راه بیوفتیم ! میخوام این قضیه هر چه زود تر ختم بخیر شه !

در یک نیمه شب گرم تابستانی هکتور و ارسیوس با کیسه ای که ایوان دست بسته توی اون گرفتار شده بود به سمت ستاد رودولف حرکت کردند .



هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
هکتور و آرسینوس قادر نبودند نگاهشان را از روی صحنه مقابلشان بردارند.پس به دلیل اجباری که نویسنده به آنها تحمیل کرده بود ناچار شدند به صحنه ی مقابلشان خیره شده و تمام آن فرایند را تمام و کمال نظاره کنند.
شکوفه های زرد و قرمز و صورتی بود که پی در پی بر روی اسکلت ایوان می رویید و با سرعت باورنکردنی از میان دهان و گوش و چشم و هر منفذ دیگری بر روی بدنش خارج میشد و می شکفت و پرپر میشد!این پروسه به قدری با سرعت رخ می داد که دیری نپایید کل بدن ایوان زیر انبوهی از شاخ و برگ مدفون شد تا حدیکه تا آن لحظه بیشتر به تپه ای از انواع گل شباهت یافته بود.

آرسینوس زودتر از هکتور موفق شد فکش را از روی زمین جمع کند.به نظر مشخص بود چه معجونی بر روی ایوان پاشیده شده باشد اما آرسینوس جهت آسودگی خیال خواننده شیشه خالی معجون را از دست هکتور قاپید تا عنوان روی آن را بخواند:

"معجون دفع آفات!"

آرسینوس:

معجون دفع آفات:

هکتور:

آرسینوس چوبدستیش را بالا برد...اما نه برای اینکه هکتور را طلسم کند.در آن لحظه هیچ چیز به اندازه فرو کردن آن در چشم هکتور نمیتوانست برای او لذت بخش باشد!
- میــــــکشمـــــت بوقــــی!

- کیو میخوای بکشی آرسینوس؟یه شخصیت فعال ایفارو؟در محدوده مدیریت من؟باید از شورای عالی اسمانی زوپس بخوام یه بار دیگه صلاحیتت رو برای شرکت در انتخابات وزارت بررسی کنه!

آرسینوس به سختی آب دهانش را فرو داد و بازگشت تا با اسنیپ رو در رو شود.ظاهرا همین یک دردسر را کم داشتند!
- ام چیزه...نه داشتیم شوخی می کردیم...راه گم کردی سیو؟یعنی از اینورا؟یعنی نه خیلی لطف کردی اومدی بهمون سر بزن...نه خواستم بپرسم کاری داشتی می گفتی من خودم بیام...

اسنیپ قدمی به داخل اتاق گذاشت و موشکافانه به اطراف نگاهی انداخت.
- داشتم تو خانه ریدل گشت و گذار می کردم تا یه سوژه برای ادامه دادن پیدا کنم که دیدم یکی داره نقش منو ایفا میکنه.فقط من حق دارم اینجوری عصبانی شم.پس جا داره همین الان ده امتیاز از گریفندور کم بشه!

اگر در موقعیتی دیگر بودند حتما آرسینوس به این کسر نمره اعتراض می کرد اما در آن لحظه اعتراض چندان عاقلانه به نظر نمی رسید.نه به خاطر اینکه اسنیپ هم مدیر هاگوارتز و هم مدیر ایفای نقش بود و اینکه نارضایتی او می توانست بر روی شانس وزارت آرسینوس تاثیر منفی بگذارد...هیچ کدام اینا در ان لحظه برای آرسینوس مهم نبودند ولی اگر اسنیپ پی می برد که به جای کشتن ایوان به دستور صریح لرد واقعا چه اتفاقی افتاده است...

- کی تغییر کاربری داده به اینجا و تو فضای خانه ریدل گل کاری راه انداخته؟اونم از همون نوعی که لرد دوست نداره!ده امتیاز دیگه از گریفندور کم میشه!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
هکتور که وجود خودش و امنیت جانی اش را در خطر میدید در حالی که می کوشید اعتماد به کهکشانش در صدایش نمایان باشد، گفت:
- الان که فکرشو میکنم میبینم توی این کیسه قبلا چند تا از معجون هام بود که احتمال داره ازشون ریخته باشه توی کیسه. البته معجون هایی که بود همشون نابود کننده بودن. احتمالا تا یکی دو ساعت دیگه خودش نابود میشه فقط باید بشینیم و تماشا کنیم.

آرسینوس همانند بمبی انتحاری شده بود، هر لحظه ممکن بود منفجر شود و خودش، ایوان و هکتور را با هم روی هوا بفرستد.
- چند تا شیشه معجون توی اون کیسه گذاشته بودی؟
- فکر کنم حدود سه تا شیشه معجون مرگ، یک شیشه معجون انهدام و یه بطری هم معجون مرگ اسکلت!

آرسینوس که باورش نمیشد این همه بدشانسی را یک جا تجربه کند در دو راهی بود که اول هکتور را بکشد یا ایوان را.

هکتور که دید آرسینوس اقدامی نمیکند سعی کرد پیشنهادی بدهد.
- ببین من یه پیشنهادی دارم میگم بیا معجون انهدام رو امتحان کنیم من مطمئنم جواب...
هکتور با دیدن آرسینوس که چوبدستی به دست و با چهره ای انفجاری و انتحاری به او نزدیک میشد از ادامه حرفش منصرف شد. گامی به عقب برداشت و اولین معجون دم دستش را برداشت و به سمت آرسینوس گرفت.
- طرف من بیای میپاشمش تو صورتت. فکر نکن چون نقاب داری اثر نمیکنه. معجون های من همه جوره اثر میکنن.

آرسینوس بی توجه به تهدید های هکتور جلو می رفت و درست وقتی که چوب دستیش را بالا آورد تا با طلسمی کل جامعه جادوگری و غیر جادوگری و کائنات و عالم بالا و وسط و پایین را از شر وجود هکتور راحت کند، هکتور در شیشه معجون را باز کرد و آن را به سمت آرسینوس پاشید.

از آن جایی که آرسینوس زندانبان بود و زندانبان ها عکس العمل بسیار سریعی دارند به موقع سرش را دزدید و معجون از بالای سرش رد شد و با صدای شلپی به زمین ریخت.
- بوقی! به چه حقی سمت من معجون میپاشی! معجون ساز تقلبی! مایه دردسر! موجود بی خاصیت! چرا به من توجه نمیکنی؟ دارم با تو حرف میزنم!

هکتور از قرار معلوم موضوع جالب تر و شاید عجیب تری از آرسینوس خشمگین و از کوره در رفته پیدا کرده بود.
- اون... پشت سرت رو ببین!
آرسینوس بر خلاف میلش با خشم به پشت سرش نگاه کرد و صحنه ای که دید باعث شد به تاکسیدرمی آرسینوس تبدیل شود!

ایوان، که از قرار معلوم معجون هکتور پس از جاخالی دادن آرسینوس روی او پاشیده بود، سراپا از برگ های سبز و گل های سرخ و سفید که از لا به لای استخوان هایش بیرون زده بود، پوشیده شده بود. ظاهرا آرسینوس و هکتور فقط همین را کم داشتند. ایوان روزیه گل من گلی!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.