نام: نریسا برودی( البته این اسم واقعی ش نیست)
گروه: اسلیترین
سن: نامعلوم ولی بچه ست
نژاد: دورگه
حیوان مورد علاقه: مار مهربون و دوستداشتنی به نام افعی سیاه مرگبار که بعضی ها بهش جوهر می گن
چوبدستی: نداره( چون هنوز بچه ست ولی دیر یا زود بهش احتیاج پیدا می کنه)
شغل: آشپز( در آشپزخونه هاگوارتز به جن های خانگی کمک می کنه)
سپر مدافع: نداره( اگه داشت حتما یا گرگ وحشی بود یا کوسه)
لولو خورخوره: نداره ( اگه داشت حتما مرد قد بلند لاغر با چشمان براق که در قوزک پای چپش یک خالکوبی داره بود)
کار مورد علاقه: گاز زدن چیز های سفت
ویژگی های ظاهری: دختر بچه بگی نگی خوشگله که هم قد یه بادمجون متوسطه. صورت گرد و تپل مپلی داره. بوره یه چند تا شوید از سرش آویزونه که همونا رو با یه روبان می بنده. چشمانی آبی داره. لباس سفید و بلندی داره که حتی پاهاش رو هم می گیره. چار دست وپا راه می ره. چهار تا دندون فوق العاده تیز داره که همه چیز رو می بره.
سایر ویژگی ها و زندگی نامه: مهربونه کوچولو و بامزه ست هنوز نمی تونه حرف بزنه مثل خیلی از بچه کوچولو ها کلمات نامفهوم می گه که سر درآوردن ازشون خیلی سخته. تو زندگی ش خیلی سختی کشیده پدر و مادرش رو از دست داده حتی نمی دونه برادر و خواهرش کجا هستن. به هزار تا جرم ناکرده هم متهم شده به خاطر همین مجبور شده تغییر اسم بده. چند نفر سعی کردن که از زندگیه پر فراز و نشیبش تحقیق کنن ولی همه شون به طرز مشکوکی مردن.
آلبوس دامبلدور اونو درحالیکه در کوچه های دیاگون سرگردون بود پیدا می کنه. همین که بچه رو بغل می کنه بچه می گه:نریسا برودی! که احتمالا یعنی"من گم شدم" اماآلبوس فکر می کنه داره اسمشو می گه. چند بار سعی می کنه که ببرتش یتیم خونه ولی هر بار نریسا کوچولو دستش رو گاز می گیره و نمی ذاره. آلبوس به مهارت حیرت آورش در آشپزی پی می بره و اجازه می ده که در آشپزخونه هاگوارتز کار کنه. اما با اینکه نریسا خیلی کوچولو بود باید یه جایی می خوابید در اتاق اساتید نمی شد به خاطر همین آلبوس مجبور شد خیلی زودتر از موعد کلاه گروه بندی رو رو سرش بذاره. نریسا افتاد اسلیترین و بقیه عمرش رو در هاگوارتز و در اسلیترین هاوس موند.
تایید شد.
شب هزار چشم دارد و روز فقط یکی؛ ولی با فرو خفتن خورشید، درخشش از همه جهان محو می شود. عقل هزار چشم دارد و دل فقط یکی؛ ولی با فرو مردن عشق، روشنی از همه زندگی محو می شود.
هر انسانی برای انسان های دیگر مصیبت می آفریند بی هیچ استثنایی، اندک اندک عمق مصیبت زیاد می شود، همچون عمق یافتن تپه دریایی.پس هر لحظه به فکر نجات خود از غرق شدن باش... عاقل باش، خود را فریب مده، بزرگ باش.