هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ پنجشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۶

ged


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۰ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ جمعه ۷ فروردین ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
dar amaaghe zehne frodo chizi joz nejaat az ankaboot nabood...
oon beyne taar haa gir kard bad az aan oon mojoode neeme ensaan raa diid ke migoft arbaab tooye daame ankaboot oftaade va halghe vali ferodo baa mahaarat khod raa az miyaane taar haaye ankaboot jodaa nemood va bad
shamshiri peydaa kard va bad dele ankaboot raa shekaaft


برای تایید شدن باید فارسی بنویسی !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط crochio در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲ ۲۰:۵۹:۳۶
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۸:۵۰:۱۷

you can,t desky your self from me jedi


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
شبح - عنکبوت - نارنجی - مشتاق - ترازو - اعتنا - چمدان - مستحق -–کتابخانه- شایسته
مردی به نام پیتر پتی گرو معروف به ورم تیل در اتاقی کوچکی که بوی نم در آن پیچیده بود و پرده های نارنجی به پنجره هایش آویخته بود و عنکبوتی از آن بالا میرفت نشسته بود وبی اشتیاق به آنجا نگاه میکرد و به روز پیش که بی اعتنا به اینکه به هری پاترمدیون است او را کشته بود فکر می کرد.از دی روز تا حالا شبح هری پاتر دنبال او بود .حالا دوبارههری پاتر از داخل کتابخانه آمد واو را مستحق مرگ خواند. ورم تیل به سوی چمدانش رفت تا چوب دستی خود را بر دارد وبا استفا ده از بادبزن جا دویی او را از خود دور کند ولی در چمدا ن قفل بود.ورم تیل از شدت عصبا نیت با چاقو خود را کشت او شایسته ی چنین مرگی بود.

.

نه ... خوب نشده ... یک بار دیگه بنویس ... داستانی که اینجا نوشتی خوب نبود ... خواهش میکنم در نوبت بعدی هم کلمات رو مشخص کن ...
تایید نشد(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۹:۰۶:۳۱

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۵۸ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶

ریگولوس بلكold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
خوب كسي اينجا نيست بگه نمايشنامه مون تائيد شد يا نشد؟؟؟؟؟؟؟


من که پست شما رو ویرایش کردم !!!
به زیر پستی که خودتون زدید نگاه کنید(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۸:۵۰:۱۹

I am every body


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵

mostafa


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۲ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۳۲ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
از تالاري زيبا به نام گريفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 26
آفلاین
شبح- عنکبوت- نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته

امسال آخرین سالی بود که هری به هاگوارتز میرفت. اون دیگه به ارور شدن نزدیک شده بود و بالحق که ((شایسته ی)) اینکار بود... اون دیگه عاشق کسب علم و جادوها و ورد های جدید شده بود و همیشه با هرمیون در ((کتابخانه)) و بخش ممنوعه به دنبال کتبی می گشت که بتونه بوسیله ی اونا به ورد ها و جادوی سیاه دست پیدا کنه... در روزی از روز ها که هری مثل همیشه با هرمیون داشت دنبال کتاب میگشت یک دفعه نیک بی سر یکی از ((شبح های)) هاگوارتز به سمتش اومد و بدون اینکه هیچ حرفی بزنه یه کتاب ((نارنجی)) رنگ رو توی دستش انداخت در رفت... وقتی هری با عنوان کتاب نگاه کرد دید روش نوشته مخوف ترین جادوگر های قرن... هری که بسیار ((مشتاق)) دونستن جادوگر های سیاه بود بدون اینکه به توضیحاتی که در پایین جلد کتاب نوشته شده بود ((اعتنایی)) بکنه اون کتاب رو باز میکنه ولی ناگهان جیغ بلندی از داخل کتاب بیرون میاد که میگه: ابتدا مانند توضیحات روی جلد عمل کن!!
پس از اینکه این صدای بلند تموم شد مسئول کتابخونه به سمت هری و هرمیون اومد و به اونا گفت: چه خبره؟؟ چه سر صداییه که راه انداختین؟؟ همین الان برین بیرون وگر نه...
هری که خودش رو ((مستحق)) چنین عملی از سمت مسئول کتابخونه نمی دونست می خواست به سمت اون حمله کنه که هرمیون جلوش رو گرفت و بهش گفت بیا بریم بیرون هری...
هنگامی که هرمیون و هری داشتن می رفتن به سمت تالار گریفندور یه دفعه پیوز یکی دیگر از اشباح مدرسه که همیشه سر به سر دانش آموزا میذاشت میاد بالای سر هری و به سر هرمیون و هری تخم مرغ پرت میکنه و میگه: اون کتاب مال منه... دزد ها... کتاب من رو بدین....
هری که دیگه از دست پیوز کلافه شده بود اون رو یه جادو میکنه و پیوز هم که در حال خفه شدنه از اونجا دور میشه...
هری و هرمیون که به سمت تالار گریفندور میرن می بینن که رون اونجا نیست... برای همون از نویل می پرسن کجاست که اون هم میگه رفته توی خوابگاه...
هری و هرمیون به سمت خوابگاه و اتاق هری میرن و رون رو اونجا میبینن... هری میگه رون بیا اینجا می خوام یه چیزی رو بهت نشون بدم و وقتی میخواد کتاب رو دوباره باز کنه هرمیون میگه: هری مگه یادت نیس که باید طبق توضیحات کتاب پیش بری؟؟
هری بلند توضیحات رو میخونه: ابتدا 50 گرم از محتویات داخل شکم ((عنکبوت ها)) رو با مقداری از خون خود مخلوط کنید و بعد بر روی عنوان کتاب بریزید...
وقتی هری میاد این کار رو بکنه دوباره هرمیون مثل همیشه سوء ظنی که نسبت به کتاب های ناشناس داره رو نشون میده و میگه هری مطمئنی که می خوای این کار رو بکنی؟؟ باز مثل کتاب شاهزاده دورگه نشه ها؟؟
هری بدون هیچ اعتنایی به حرف های هرمیون به رون میگه: رون تو ((ترازوت)) رو از ((چمدونت)) در یار تا من هم از چمدون نویل چند تا عنکبوت در یارم...



((خوب امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه اگه خواستین بگین ادامه بدم چون میتونم همین رو تا چند صفحه دیگه ادامه بدم و یه داستان کامل ازش بنویسم))


اوکی خوبه ... جملات به صورت عالی به کار برده شده بود ...
تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۲۳:۱۲:۰۷

تا هری هست زندگی باید کرد
=-=-=-
ما برتري گريفندور را نشان خواهيم داد!!!
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۴۸ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵

ریگولوس بلكold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
شبح-عنکبوت-نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته
در چمدان عنكبوت شايسته‌اي زندگي ميكرد
و در آن خانه يك كتابخانه وجود داشت كه يك شبح ترسناك در آن زندگي ميكرد
عنكبوت خيلي مشتاق بود كه كتابخانه را ببيند ولي شبح به خون عنكبوت تشنه بود
روزي عنكبوت تصميم گرفت به كتابخانه برود و كتاب نارنجي رنگي را بردارد
و به شبح هم اعتنايي نكرد
و و قتي كه خواست كتاب را بردارد شبح اور را كشت و عنكبوت مرد.
براستي عنكبوت مستحق آن بلايي كه بر سرش آمده بود،بود؟


نه...طرز به کار بردن کلمه هات در جمله هات خوب نبود ... میتونستی بهتر بنویسی ... یک بار دیگه به نظرم بنویسی بهتر میتونی بنویسی ...
تایید نشد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۱:۵۸:۵۶

I am every body


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
شبح-عنکبوت-نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته
همان طور که بچه هارو میدید با خود فکر کرد: در ابتدا او هم یک آدم مثل تمامی آدمها بود ولی برای نجات جان دوستش که خیلی به شبح ها علاقه داشت مجبور شد خودش هم یک شبح شود و با این آدم که موهای نارنجی داشت همراه شود.اگر وی اون عنکبوت بزرگ رو ندزدیده بود الان او هم مثل این بچه ها داشت بازی میکرد. خیلی مشتاق بود که با آنها هم بازی شود ولی حیف که این آرزو امکان نداشت.
از وقتی که یک شبح شده بود زندگیش شده بود یک چمدان و چند دست لباس قدیمی.
به نظر خود او مستحق همچین زندگی نبود ولی و میخواست مثل یک آدم زندگی کند، چه میشد کرد که سرنوشت وی را شایسته این زندگی میدانست.
سعی کرد به بچه ها اعتنا نکند و با آقای کرپسلی راهی کتابخانه شد.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۱۹:۲۷:۲۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵

مگی پرينر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۲ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 147
آفلاین
شبح-عنکبوت-نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته


مگي با سرعت چمدانش را جمع كرد تا از قطار جا نماند ديشب تمام كتابهايش را از كتابخانه جمع كرده بود مبادا جا بگذارد همه ي وسايل را در ذهنش مرور كرد : چوب دستي رو كه گذاشتم ... مواد اوليه ي معجون سازي هم همينطور ... ترازوي برنجي هم...
مگي با صداي بنگي از جا پريد و يك عنكبوت از سقف پايين افتاد ... اخ دوباره اين جن خونگي خرفت اومد تو هميشه اونو ميترسوند آن جن مستحق يك تنبيح جانانه بود
جن خانگي با احترام خم شد و گفت : پدرتان در طبقه ي پايين منتظر شماست.
مگي به حرف هاي جن اعتنا نكرد و چمدان و پليور نارنجي اش را برداشت و مشتاقانه به طبقه ي پايين رفت او هيچ وقت خود را شايسته ي احترامات جن نمي دانست.......

خب داستانت نسبت به کلمه ها خوب بود... از نظر درست استفاده کردن از کلمه ها هم خوب بود...
تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۱۲:۲۸:۱۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۵

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
شبح-عنکبوت-نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته

یک روز از آن حادثه می گذشت اما فلور دلاکور هنوز مشتاق بازگشت به محل مسابقه بود. غده های نارنجی رنگ روی دستش باعث می شد که آن خاطره تلخ را به یاد بیاورد. اگرچه آن خاطره بسیار تلخ بود اما فلور خودش را مستحق دانستن حقایق می دانست. باید باز میگشت و شایستگی خودش را ثابت می کرد. باید دوباره مسابقه می داد.
به سمت کتابخانه به راه افتاد تا اطلاعات لازم را برای مسابقه مجدد در کتاب ها بیابد ! درست بود که آن عنکبوت غول پیکر با نیش هایش سه زائده نارنجی روی دستش به جا گذاشته بود اما در مرحله مواجهه با شبح ها می توانست موفق شود.
راه مواجهه با اشباح را پیدا کرد. کتاب همیشه معجزه می کند. به سمت خوابگاه به راه افتاد وبه اتاقش رسید و به سمت چمدانش رفت و دستش را جلو برد - باز هم چشمش به آن غده های نارنجی افتاد اما اعتنایی نکرد - و چمدانش را از زیر تخت بیرون کشید.بلافاصله به سمت ترازویش رفت تا بیست گرم پودر پای ملخ که برای شکست اشباح لازم بود وزن کند !
کیسه ی مواد معجون سازی اش را بیرون کشید و بیست گرم پودر پای ملخ برداشت ... تا 15 دقیقه دیگر مسابقه شروع می شد !!!
او باید حقیقت را در مورد وجود آن عنکبوت در مسابقه می فهمید ... قرار بود هیچ موجودی در مسابقه نباشد. با سرعت به سمت محل مسابقه به راه افتاد !

اوکی مشکلی نداره ... تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۷ ۲۰:۱۱:۵۷

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بر روی تخت دراز کشیده بود و به سقف نگاه میکرد.خودش را مستحق چنین تنبیهی نمیدانست.چطور می توانست ظرف کمتر از یک هفته معجون نارنجی رنگی را بسازد که با آن جانداری را به شبح تبدیل کند.
از روی تختش برخاست و چمدان کهنه و خاک گرفته در زیر تختش را، بیرون کشید.بی اعتنا به عنکوب های روی آن، درش را به آرامی باز کرد و ترازوییش را برداشت.همان لحظه چیزی مثل برق از ذهنش گذشت باید به کتابخانه میرفت تا کتاب یکی از اساتید سابق هاگوارتز را بیابد.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵

هانا آبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱:۱۹ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
از قبرستون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
شبح-عنکبوت-نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته
توباید به من می گفتی.اوه هرمی بس کن دیگه شاید دلش نخواد بما بگه.این رون گفت وبا اشاره به هرمایونی فهماند که ازهری چیزی نپرسه.

بعد از اندکی سکوت هری دهان باز کرد وگفت:باشه من بهتون می گم که چه اتفاقی افتاد.

هری:من داشتم لباسنارنجی خودم رو توی چمدان جا می دادم که
یییییههههووعنکبوتعظیم الجثه ازچمدان بیرون پرید.شماهم می دونید که من آدم کنجکاوی هستم.به همین علتمشتاقانه به دنبال عنکبوت به راه افتادم.مشخص بود که تحت طلسم فرمانه.اون مستقیم به سمتکتابخانهرفت ومن به دنبال او رفتم تا اینکه اون پیش یک موجودی نگاهی انداختم انگار خواب بودم ولی نه... اون یهشبح بود . شبح به یه زبونی که فکر می کنم زبون عنکبوت ها بود ،شروع به حرف زدن کرد. بعداز چند دقیقه دیدم شبح یهترازو رو از روی میز برداشت و اون عنکبوت رو کشت .منم جلو رفتم و به اون گفتم توکی هستی واو به سوالماعتنایی نکرد وزود غیب شد.
منم به دفترمدیر رفتم وتمام ماجرا رو به او گفتم.

هرمایونی:اوه هری توشایستگیخودت رو نشون دادی چون برای اولین بار کار عاقلانه کردی!
رون باتاسف گفت:ولی هری به نظر من اون شبحمستحق کشته شدن بود.چون داشت درمورد تو اطلاعات تو جمع میکرد.

هرمایونی:رون ممکن چرت وپرت نگی؟

هری:ولی به نظرمن داشت برای ولدمورت کار میکرد...




ممنون از اینکه جملات رو رنگی کرده بودی ... جملاتی که به کار بردی منطقی بود
تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۱۸:۴۷:۲۲

[b][size=medium][color=0000FF][font=Arial]واقعا کی جوابگوی تصمی�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.